توحيد و زيارت

آية الله سيد حسن طاهرى خرم آبادى

- ۱ -


اشاره
باورهاى كلامى شيعى ، همان اصول ناب اسلامى است كه در قرآن ، خطوط آن ترسيم و سپس با شرح و تفسير ائمه معصومين عليهم السلام تبيين شده است . تلاش هاى تفسيرى ، روايى و عقلانى دانشوران شيعى در پرتو قرآن و حديث ، به اين باورها نظم و قاعده خاصى بخشيده و گنجينه اى از معارف را به ارمغان آورده است .
بى ترديد ((توحيد)) در صدر باورهاى شيعه است و در اين مكتب ، عمق و ژرفاى بيشترى يافته است ؛ به طورى كه هركس به مجموع احاديث توحيدى شيعه نظرى بيفكند، عميق ترين درس ها را از آنها مى گيرد. خطبه هاى توحيدى امام اول شيعيان در نهج البلاغه ، همه را به شگفتى واداشته است . دعاها و مناجات هاى رسيده از آن امامان معصوم عليهم السلام هم چون دعاى كميل ، ابوحمزه ثمالى ، مناجات شعبانيه و امثال آنها، آبشخور زلال توحيد و شيوه صحيح راز و نياز با پروردگار يكتاست . در اصول مذهب شيعه ((توحيد))، اصل اول است و همه چيز بر محور يكتاپرستى مى باشد.
همين آموزه هاى توحيدى است كه هر فرد شيعه را ملزم مى كند كه از غير خدا دورى جويد و شائبه هاى شرك را از خود دور كند. اما با كمال تاءسف در ميان فرقه هاى مسلمان ، ((وهابيت )) - كه اصالت و ريشه اى ندارد - در اخلاص توحيدى شيعه ، ترديد افكنده و عقايدى چون : شفاعت ، زيارت ، توسل و مانند آن را اعمالى شرك آميز معرفى كرده و شبهه هاى بى اساس را طرح ساخته اند. دانشمندان شيعه و حتى برخى عالمان منصف و حقيقت طلب اهل سنت به اين تهمت ها و شبهه ها پاسخ گفته و آثار گران سنگى پديد آورده اند. يكى از اين آثار، مجموعه پنج جلدى حاضر است كه در آن ، آية الله سيد حسن طاهرى خرم آبادى در پنج موضوع زير، باورهاى شيعى را با مدد جستن از قرآن و احاديث و نيز با استفاده از منابع كهن و دست اول اهل سنت ، تبيين كرده است :
1- توحيد و زيارت ؛
2- عدم تحريف قرآن ؛
3- دعا و توسل ؛
4- تبرك و قبور؛
5- شفاعت .
اميد كه اين مجموعه ، گامى در معرفى عقايد شيعه باشد و اهل دانش و انصاف را مفيد افتد.
ناشر
مقدمه مؤ لف
اين جانب در سال 1361 از طرف رهبر كبير انقلاب و بنيان گذار جمهورى اسلامى ايران ، حضرت آية الله العظمى امام خمينى قدس سره ، طى حكمى كتبى ، به نمايندگى در امور دينى و سرپرستى حوزه هاى علميه پاكستان منصوب شدم و به دنبال اين دستور، همراه هيئتى از علما و فضلا به آن كشور رهسپار شديم . اين اقدام پس از درخواست مرحوم ((علامه سيد صفدر حسين نجفى )) از مرحوم امام [زمانى كه در نجف بودند] صورت گرفت . بعد از عزيمت حضرت امام به فرانسه ، وى براى ديدار با امام و دعوت ايشان به پاكستان ، به فرانسه رفت و مجدداً اعزام نماينده اى به پاكستان را تقاضا كرد. گويا در ايامى كه حضرت امام در نجف بودند، حضرت آية الله انوارى را به عنوان نماينده به پاكستان فرستاد و معظم له چند ماهى در پاكستان ماند؛ ولى با شروع انقلاب اسلامى ، به ايران بازگشت .
هنگامى كه امام از فرانسه به ايران عزيمت فرمود و انقلاب اسلامى ، پيروز و حكومت جمهورى اسلامى تشكيل گرديد، مجدداً تقاضاى مرحوم علامه سيد صفدر حسين و حوزه هاى علميه مبنى بر اعزام نماينده تام الا ختيار از طرف امام ، مطرح گرديد.
پيرو درخواست مستمر حوزه هاى علميه پاكستان و پى گيرى بعضى از فضلاى پاكستانى حوزه علميه قم ، علامه سيد صفدر حسين به قم آمد و با امام ، ملاقات كرد و سرانجام ، امام اين جانب را به نمايندگى در امور دينى پاكستان و سرپرستى حوزه هاى ياد شده ، منصوب فرمود.
براى سفر به پاكستان ، نخست با مخالفت دولت پاكستان مواجه شديم ، اما پس از رايزنى ها، وزارت امور خارجه پاكستان ، اجازه مسافرت موقت را صادر نمود و در تاريخ ديماه 1361 با عده اى از فضلا و علما، به پاكستان رفتيم .
ابتدا چند روزى در ((كراچى )) جهت ديدار با علماى سنى و شيعه و ديدارى از حوزه هاى آن شهر، توقف نموده ، سپس به لاهور - كه بنا بود محل اقامت باشد - وارد شديم ؛ در لاهور، مدرسه معروفى به نام ((جامع المنتظر)) هست كه پر جمعيت ترين حوزه آن روز پاكستان بود و تحت سرپرستى مرحوم علامه سيد صفدر حسين قرار داشت .
پس از ديد و باز ديد و استقرار، بحث خارج ((كتاب صوم )) را با حضور علما و اساتيد آن مدرسه شروع كرديم كه اين بحث ، تا حدود دو ماه ادامه داشت ، سپس بعد از مراجعه به ايران گزارش كار به امام و مراجعت دوباره به پاكستان (كه داستان مفصلى دارد) تدريس مزبور، حدود سه ماه ديگر ادامه يافت كه دولت پاكستان از اقامتم در پاكستان جلوگيرى كرد. ناچار به ايران بازگشتم و با تعيين نماينده اى به نام حضرت حجة الاسلام والمسلمين حليمى كاشانى از طرف خود، بر امور حوزه هاى پاكستان اشراف داشتيم و تا سال 1368 توفيق بازگشت به پاكستان را نيافتم ، ولى در اين مدت مرحوم علامه سيد صفدر حسين اقدام جدى و مستمر جهت گرفتن اجازه براى بازگشت و اقامت اين جانب داشت تا اين كه در سال 1367 موفق به كسب اجازه گرديد.
پس از مدتى كوتاه ، با ترور ((ضياءالحق )) به دست مخالفان خود و از بين رفتن حكومت نظامى ، مانع برطرف گرديد و به پاكستان عزيمت كردم . آقايان پاكستانى اصرار داشتند كه در همه ايام تحصيلى در پاكستان اقامت داشته باشم ، از اين رو، تصميم گرفتم ماه مبارك رمضان و بخشى از فصل تابستان را جهت رسيدگى به برخى از امور، در آن جا اقامت كنم .
در نخستين ماه مبارك رمضان شب ها در ((جامع المنتظر)) با حضور طلاب و عده اى از علماى شهر لاهور، به تفسير سوره هاى كوتاه قرآن و روزها هم در ((جامعة المصطفى )) به اقامه جماعت و بحث هاى اخلاقى مى پرداختم . بعد از ماه مبارك رمضان و بازگشت به ايران ، طولى نكشيد كه با ارتحال جان گداز امام قدس سره مواجه شديم .
در ماه مبارك رمضان سال دوم ، تفسير سوره جمعه و منافقون را شروع كردم و در همان ايام با موضوع ((سپاه صحابه )) و كشتار و ناامنى مواجه شديم كه ناچار، بعضى از شب ها بحث در منزل برقرار مى شد و با وجود همه اين مشكلات و ناامنى ها، آقايان علما و طلاب با اشتياق فوق العاده حضور مى يافتند. در همين ايام ، با كمال تاءسف علامه سيد صفدر حسين نيز به رحمت الهى پيوست و در سفر ماه مبارك رمضان سوم ، جاى ايشان خالى بود. به هر حال ، در ماه مبارك رمضان سال سوم به نظرم رسيد بهتر است به جاى تفسير قرآن ، مباحثى را كه آقايان علما و طلاب به آن نيازمندند بحث و بررسى كنيم ، لذا بحث را درباره شبهات وهابى ها و پيروان ابن تيميه و محمد بن عبدالوهاب قرار داديم .
در سه ماه مبارك رمضان پياپى ، مباحثى بدين شرح مطرح گرديد:
1. تحريف قرآن : تهمت اعتقاد به تحريف قرآن يكى از بى پايه ترين اتهام هايى است كه عده اى از علماى سنى به عالمان شيعه مى زنند. از آن جا كه قرآن معجزه جاويد و ابدى پيامبر بزرگ اسلام است ، اين اتهام با آب و تاب فراوان نقل مى شود. اين در حالى است كه عالمان بزرگ چون شيخ صدوق ، شيخ مفيد، شيخ طوسى ، سيد مرتضى ، علامه حلى و بسيارى ديگر از بزرگان شيعه ، تحريف قرآن را مردود دانسته اند و تاءليفات فراوانى در رد آن ، نگارش يافته است . از اين رو، در كتاب حاضر به بيان اقسام تحريف و دلايل عقلى و نقلى بر عدم تحريف قرآن و پاسخ به شبهاتى كه در اين زمينه وجود داشته ، پرداخته ايم .
2. تاءسيس بنا بر قبور و تكريم قبور پيامبران و اوليا عليهم السلام : از جمله مسائلى كه وهابيان فوق العاده به آن حساس اند و اغلب فرقه هاى اسلامى را بدين بهانه به شرك متهم كرده اند، تاءسيس بنا بر قبور پيامبران و اوليا عليهم السلام و تكريم آن است . ابن تيميه و شاگردش ابن قيم و به پيروى از آن دو، محمد بن عبدالوهاب اولين كسانى اند كه مسئله حرمت بناى بر قبور را مطرح و وهابيون اقدام به تخريب قبور نمودند. اين در حالى بود كه تا قرن ها قبور پيامبر، امامان عليهم السلام و بزرگان و حتى قبر ابوحنيفه داراى بارگاه بود و مورد تكريم و احترام تمامى فرقه ها قرار مى گرفت .
در اين بحث ، به بيان دلايل وهابيون بر عدم جواز بناى بر قبور و رد آن پرداخته و شواهد متقن تاريخى و دلايل قرآنى و روايى را بررسى كرده ايم .
3. زيارت كردن و تبرك جستن : زيارت كردن ، تبرك جستن ، حاجت خواستن و انواع احترام هاى متداول ميان همه مسلمانان - اعم از شيعه و سنى - كه به قبور پيامبر، ائمه عليهم السلام ، صلحا و حتى عالمان دينى صورت مى گيرد، سبب شده كه وهابيان ، مسلمانان را به شرك در عبادت متهم كنند.
در اين باره ابتدا اقسام توحيد و شرك و تبيين صحيح توحيد در عبادت را مطرح كرده ايم ، سپس به بيان دلايل استحباب زيارت قبر رسول خدا صلى الله عليه و اله و مؤ منين پرداخته و با بهره گيرى از آيات ، روايات ، اقوال علماى سنى و شيعه و سيره صحابه ، جايز بودن و در برخى موارد استحباب مؤ كد آن را به اثبات رسانده ايم .
4. شفاعت : از جمله مسائلى كه سخت مورد مخالفت وهابى ها قرار گرفته مسئله عقيده به شفاعت و توسل جستن به پيامبر و ائمه عليهم السلام است . آنان با دلايلى آن را غير جايز و حرام مى دانند و در اين رهگذر، به يك مقايسه كاملاً غلط ميان طلب شفاعت از بزرگان دين ، با طلب شفاعت بت پرستان از بت ها پرداخته و از فن مغالطه در اثبات مدعاى خود، به طور گسترده بهره جسته اند.
در اين بحث با بيان اقسام شفاعت و تبيين معناى دعا كه شفاعت يكى از اقسام دعاست و با تكيه بر شواهد قرآنى و موارد طلب شفاعت در كلمات اهل سنت و... به پاسخ شبهات مزبور، پرداخته ايم .
پس از مباحث مذكور، موضوع امامت و ولايت عامه را هم در طول دو ماه مبارك رمضان مطرح نموديم و بنا بود اين گونه مباحث مورد نياز، به همين شيوه و روش ادامه يابد؛ اما در سال هاى بعد، به جهت درگيرى هاى فرقه اى و ناامنى ، اين توفيق حاصل نشد. بحث هايى كه روى نوار ضبط شده بود، به اهتمام دفتر انتشارات جامعه مدرسين ، پياده شد و ويرايش و اصلاحاتى انجام گرفت و در دو جلد چاپ شد.
در خاتمه لازم است نكاتى چند را براى خوانندگان محترم تذكر دهم :
1- هنگام ايراد اين مباحث در پاكستان ، منابع اندك و مختصرى در اختيار بود و علاوه ، بناى نشر و انتشار هم نداشتيم ، زيرا با وجود مشاغل فراوان فرصت بررسى و بازبينى آنها وجود نداشت و تنها منظور اين بود كه اين مباحث براى حاضران جلسه القا شود.
2. در جلسات ياد شده ، پرسش و پاسخ ‌هايى نيز مطرح مى گرديد كه در اين مجموعه از آنها ياد نگرديد.
3. جا دارد از همه آقايان علما و كسانى كه در تشكيل اين جلسه ها به هر نحو سهيم بوده اند؛ به ويژه از علامه حجة الاسلام و المسلمين آقاى حافظ رياض و همه آقايان جامع المنتظر تشكر كنم . رحمت و درود بى پايان خداوند بر روح و روان مرحوم سيد صفدر حسين ؛ بانى و مؤ سس اين جلسه ها، ارزانى باد.
4. از همه آقايانى كه به نحوى در تنظيم ، تحقيق و نشر اين نوشتار سهيم بوده و يارى رساندند، تشكر مى كنم . مخصوصاً از حضرت حجة الاسلام والمسلمين جناب آقاى كورانى كه قبول زحمت فرموده و پس از مطالعه تذكرات سودمندى از جهت تنظيم مطالب ارائه فرمودند و حجج اسلام آقايان : انصارى ، دلاور، جواد محدثى و ابوالفضل طريقه دار - كه به حق زحمات زيادى در تحقيق ، تنظيم و ويرايش اين مباحث كشيدند - و نيز دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم ، صميمانه تشكر مى كنم . هم چنين زحمات مؤ سسه بوستان كتاب را (مركز چاپ و انتشارات دفتر تبليغات اسلامى ) كه اين بحث ها را در مجموعه پنج جلدى و با ويراستارى و تنظيم جديد ارائه كرده ، ارج مى نهم . اميد است كه خداوند به همه آنان اجر و پاداش عنايت فرمايد، والسلام .
قم - حوزه علميه
سيد حسن طاهرى خرم آبادى
تابستان 1383
شرح مختصرى از پايه گذاران فرقه وهابيت
مسلك وهابيت منسوب به شيخ محمد بن عبدالوهاب است ، ولى اساس ‍ اين افكار و عقايد، از ابن تيميه سرچشمه گرفته است ، لذا درباره اين دو شخصيت توضيح كوتاهى آورده مى شود.
1. ابن تيميه
ابن تيميه (احمد بن عبدالحليم بن عبدالسلام بن عبدالله بن تيميه ) - در سال 661 در شهر ((حران )) شام متولد شد. تحصيلات خود را در همان جا آغاز كرد. وى در سال 728 هجرى ، در قلعه اى در دمشق زندانى شد. او سه بار به سبب برخى عقايد و بعضى فتاوا زندانى شد. 67 سال زنده بود و ازدواج نكرد و نوشته هاى زيادى از خود به جاى گذاشت .
پايه اصلى عقايد وهابيت ، كتاب هاى ابن تيميه است . بعد از او شاگردش ‍ ((ابن قيم )) اين عقايد را اظهار نمود؛ ولى به صورت مذهب تازه اى در بين مسلمانان در نيامد و طرف دارانى پيدا نكرد. ابن تيميه از علماى حنبلى بود و چون عقايد و آرايى برخلاف عقايد عموم مسلمين اظهار مى نمود، همواره با مخالفت علما و انديشوران مواجه مى شد و در رد آثار و عقايد او كتاب هايى از قبيل : الدرر المصيه فى الرد على ابن تيميه و شفاء السقام فى زيارة قبر خير الا نام و كتاب هاى ديگر از طرف علماى اهل سنت ، نگارش ‍ يافت . مراجع فتوا و بزرگانى از اهل سنت در عصر او، وى را تفسيق و گاهى تكفير كرده و به عنوان بدعت گذار ناميدند و آن گاه كه عقايد او درباره زيارت پيامبر صلى الله عليه و اله به قاضى القضات آن عصر ارائه گرديد، مورد توبيخ و سرزنش علماى اهل سنت قرار گرفت .
برخى از عقايد ابن تيميه
1. احاديث مربوط به زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله را مجعول مى دانست !
2. احاديثى كه بر فرود آمدن خداوند بر آسمان دنيا دلالت مى نمود، تصديق مى كرد، هم چنين معتقد بود كه خداوند روز قيامت مى آيد و ظاهر مى شود!
3. ظواهر آيات را كه درباره صفات خداوند است ، بر همان ظاهر الفاظ تفسير مى كرد و الفاظى مانند: (وجاء ربك ...)(1) را به معناى آمدن خداوند، بدون هيچ نوع تفسير و تاءويلى حمل مى نمود؛ مثلاً معتقد بود كه خداوند بر عرش - كه در بالاى آسمان هاست - تكيه زده و گاهى به آسمان دنيا نازل مى شود و سپس به عرش باز مى گردد. اعتقاد داشت كه خداوند داراى اعضا و جوارحى از قبيل : چشم و دست و پاست ، با اين تفاوت كه شبيه اعضا و جوارح بشر نيست .
4. درباره جسم بودن خداوند، كلمات صريحى از او نقل شده است ، از جمله آن چه را ابن بطوطه و ابن حجر عسقلانى نقل نموده اند كه ابن تيميه در حالى كه بر منبر بود، گفت : ((خداوند از آسمان دنيا پايين مى آيد آن گونه كه من از اين منبر پايين مى آيم )).(2)
و يا آن كه گفته : ((بالا بردن دست ها در حال دعا دليل بر آن است كه خداوند در جهت بالاست .))(3)
ابوحيان در تفسير البحر المحيط نقل كرده است كه در كتاب العرش - كه تاءليف ابن تيميه است - چنين خواندم : ((ان الله يجلس على الكرسى ...؛ خداوند بر كرسى نشسته در حالى كه مكانى را خالى نموده و رسول خدا صلى الله عليه و اله نيز با او نشسته است )).(4)
و نظاير اين سخنان از كلماتى كه بر جسميت خداوند دلالت دارد.
اين اعتقاد بر خلاف عقل و اعتقاد همه مسلمانان و بر خلاف صريح قرآن است كه فرمود: (... ليس كمثله شى ء...)؛(5) ((مانند خداوند چيزى نيست ))؛ و به وضوح بر نفى جسميت خداوند دلالت دارد.
به سبب همين افكار و انديشه هاى فاسد و گمراه كننده ، علماى اسلام او را تكفير و به ارتداد او حكم كردند. به دنبال فتواى علما وى را دست گير و روانه زندانى در مصر كردند، چند بار او را از زندان خارج كردند و پس از ارشاد و بحث و مباحثه ، به او پيشنهاد توبه و دست برداشتن از اين عقايد باطل و افكار فاسد نمودند، ولى نپذيرفت و توبه نكرد. و هم چنان بر عقايد خويش اصرار ورزيد تا اين كه مجدداً در دمشق زندانى شد و سرانجام در سال 728 در زندان دمشق ، جان سپرد.
غائله ابن تيميه با مرگ او پايان يافت و شاگردش ((ابن قيم )) گرچه به ترويج افكار استاد خود پرداخت ؛ آثارى از افكار و آراى استاد را به جاى نگذاشت ، ولى بعدها كه محمد بن عبدالوهاب تحت تاءثير افكار ابن تيميه قرار گرفت ، عقايد ابن تيميه زنده شد و پس از سال ها با شروع دعوت محمد بن عبدالوهاب ، فرقه اى به نام ((وهابيه )) پديد آمد، اين فرقه پيرو محمد بن عبدالوهاب اند و به همين جهت هم ((وهابيه )) ناميده شده اند، ولى ريشه و اصل آن ، افكار و عقايد ابن تيميه است . پس از حدود پنج قرن ؛ يعنى در اواخر قرن دوازدهم و اوايل قرن سيزدهم محمد بن عبدالوهاب ، انديشه هاى ابن تيميه را به استثناى مسئله جسميت خداوند (تجسيم و تشبيه ) زنده كرد.
2. محمد بن عبدالوهاب
وى در سال 1115 ه‍ ق در شهر ((عيينه )) از شهرهاى نجد به دنيا آمد. پدرش ‍ قاضى القضات آن شهر بود. او پس از آن كه مقدارى از علوم دينى را فرا گرفت ، به مطالعه كتاب هاى تفسير، حديث و عقايد پرداخت و فقه حنبلى را نزد پدرش آموخت .
در آغاز جوانى ، بسيارى از اعمال مذهبى مردم را ناپسند و زشت مى شمرد و در سفرى كه به خانه خدا رفته بود، پس از مراسم حج ، رهسپار مدينه گرديد. در مدينه ، توسل مردم به پيامبر در نزد قبر آن حضرت را مورد انكار قرار داد و پس از مراجعت به نجد، به بصره رفت و مدتى در بصره ماند و با بسيارى از اعمال مردم به مخالفت پرداخت و در نتيجه مردم بصره او را از شهر بيرون كردند.
در سال 1143 دعوت خود را به مذهب جديد وهابيت علنى كرد، ولى پدرش در برابر عقايد و افكارش سرسختانه ايستاد و هم چنين اساتيد و مشايخ او، اقوال و عقايدش را باطل دانستند و مردم را از متابعت او بر حذر داشتند، به همين جهت بين او و پدرش و مردم نجد، منازعه و جدال سختى در گرفت . در اين منازعات ، عده اى طرف دار او بودند و اين كشمكش ها چند سالى دوام داشت تا اين كه در سال 1153 پدرش - شيخ عبدالوهاب - وفات يافت .
بعد از وفات پدر، زمينه تبليغ مذهب خود را فراهم ديد و در بين مردم عوام به دعوت پرداخت ، شيخ محمد از اين فرصت استفاده كرد و قسمتى از عقايد و اعمال مردم را كه با انديشه هايش تنافى داشت ، انكار كرد و عده اى از مردم از او پيروى كردند و كم كم كار او بالا گرفت و شهرتى يافت .
امير شهر عيينه در آن زمان او را گرامى داشت و خواهرش را به ازدواج اش ‍ در آورد؛ ولى مردم عيينه نتوانستند عقايد و افكارش را تحمل كنند و با اين كه داماد امير بود، او را از شهر بيرون كردند. او از آن شهر به درعيه - از شهرهاى شرقى نجد - رفت . از عجايب روزگار اين است كه اين بلاد در گذشته به بلاد مسيلمه كذاب معروف بود؛ چنان كه گروهى از مسلمانان آن جا را به ارتداد كشاند. او پس از ورود به درعيه به ديدار امير و حاكم آن جا محمد بن مسعود - جد آل سعود - رفت و در اين ديدار با محمد بن مسعود توافق كردند كه پشتيبان هم باشند و عزت و غلبه بر نجد را شيخ به محمد بن مسعود بشارت داد و او نيز عزت و عظمت را به وى مژده داد و بدين ترتيب ارتباط بين اين دو آغاز گرديد و در نتيجه اين همبستگى و توافق ، عموم مردم اين بلاد از اين فرقه تبعيت كردند و كم كم حمله به مسلمانان قبايل و شهرهاى ديگر نجد شروع شد و تحت عنوان طرف دارى از توحيد و مبارزه با شرك و كفر، جنگ هاى زيادى در نجد و خارج از آن قبيل يمن و حجاز و اطراف سوريه و عراق به راه افتاد و كسانى كه با عقايد شيخ محمد بن عبدالوهاب موافقت نمى كردند و حاضر نبودند با او بيعت كنند و يا به مقابله برمى خاستند، كشته شده و اموالشان را به عنوان غنايم جنگى ، تصرف مى كردند. صدها نفر را در شهرها و قبايل به قتل رساندند؛ مثلاً در قريه اى به نام ((فصول )) در شهر احسا، سيصد نفر را كشتند و اموال آنها را به غارت بردند!(6)
شيخ محمد بن عبدالوهاب در سال 1206 در گذشت و پس از او پيروانش ‍ اين روش را ادامه دادند؛ در سال 1216 قمرى ، سپاهى مركب از بيست هزار مرد جنگى تجهيز و به شهر كربلا حمله كردند. كربلا كه در آن ايام مملو از زائران ايرانى و ترك و عرب بود، محاصره گرديد و سرانجام وارد آن شهر شدند و كشتار زيادى از ساكنان ، زائران و مدافعان شهر نمودند. پس از كشتن پنج هزار نفر يا بيشتر - تا بيست هزار هم نقل شده است - به طرف خزينه هاى حرم حمله ور شدند و همه اشياى نفيس و اموال آن را به غارت بردند؛ به نحوى كه شعرا براى اين فاجعه هولناك مرثيه ساختند و كربلا وضع بسيارى هولناكى پيدا كرد. آنان متجاوز از دوازده سال ، هر از چند گاهى به كربلا يورش مى بردند و از كشتار و غارت اموال ، دريغ نمى كردند. هم چنين به شهر نجف حمله ور شدند كه با مقاومت مردم و قواى دفاعى مواجه شدند. شرح مفصل اين فجايع را بايد در كتاب هاى تاريخى يافت .
مرحوم علامه عاملى در مفتاح الكرامه - كه كتابى فقهى است - مى نويسد: ((اين جزء از كتاب بعد از نيمه شب نهم رمضان المبارك 1225 به دست مصنف خاتمه يافت ؛ در حالى كه قلبم در نگرانى و تشويق بود، زيرا اعراب عنيزه - كه وهابى هستند - اطراف نجف اشرف و مشهد حسين عليه السلام را احاطه كرده اند؛ راه ها را بسته و زائرانى كه از زيارت نيمه شعبان به وطن خود باز مى گشتند، غارت نموده و جمع كثيرى از آنان را كشتند كه بيشتر زائران ، ايرانى بوده اند و گفته مى شود عدد كشته شدگان 150 نفر بوده اند)).(7)
از زمانى كه محمد بن عبدالوهاب عقايد خود را ابراز نمود، عده اى از علماى بزرگ اهل سنت با عقايد او به مخالفت پرداختند. اولين كسى كه به شدت با او به مخالفت برخاست پدرش و بعد برادرش شيخ سليمان بن عبدالوهاب بود كه هر دو از علماى حنبلى بودند.
شيخ سليمان بن عبدالوهاب ، كتابى در رد او به نام الصواعق الالهيه فى الرد على الوهابيه تاءليف نمود و در اين كتاب عقايد برادرش را رد كرد. او در عبارت كوتاه و جامعى در تعريف وهابيت و مؤ سس آن مى گويد: ((اليوم ابتلى الناس بمن ينتسب الى الكتاب و السنة و يستنبط من علومها و لا يبالى من خالفه و من خالفه فهو عنده كافر)).
((امروز مردم مبتلا شده اند به كسى كه منسوب است به كتاب و سنت و از علوم آنها استنباط مى كند و باكى ندارد از كسى كه با او مخالفت كند و كسى كه با او مخالفت كند، نزد او كافر شمرده مى شود)).
((و هو لم يكن فيه خصلة واحدة من خصال اهل الاجتهاد و لا والله عشر واحدة و مع هذا فراج كلامه على كثير من الجهال فانالله و إ نا اليه راجعون ))؛
در او يك صفت از صفات اهل اجتهاد نيست و به خدا قسم در او يك دهم از اين خصلت ها و صفات هم وجود ندارد؛ با اين حال ، كلام او در ميان عده كثيرى از نادانان رواج يافته است ، (إ نالله و إ نا إ ليه راجعون ).(8)و(9)
عباس محمود عقاد مى گويد: ((بزرگ ترين مخالف شيخ محمد برادرش شيخ سليمان صاحب كتاب الصواعق الالهيه بود)).
هم او مى گويد: ((شيخ سليمان ضمن اين كه سخنان برادرش را رد مى كند، مى گويد: امورى كه وهابيان آن را موجب شرك و كفر مى دانند و آن را بهانه مباح شدن جان و مال مسلمانان مى دانند، در زمان ائمه اسلام به وجود آمده اند ولى از هيچ يك از ائمه اسلام شنيده و روايت نشده است كه مرتكبين اين اعمال را كافر يا مرتد دانسته و دستور جهاد با آنان را داده باشند و يا اين كه بلاد اسلامى را به همان گونه كه شما مى گوييد، بلاد شرك و دارالكفر ناميده باشند.))(10)
البته منظور عقاد از ائمه اسلام ، خلفا و زمام داران مسلمانان هستند.
اولين اثرى هم كه از طرف علماى شيعه بر رد عقايد وهابيت نوشته شد، كتاب منهج الرشاد تاءليف شيخ جعفر كاشف الغطاست و پس از او نقدهاى ديگرى در اين زمينه ، نگارش يافت .
بخش اول : توحيد و شرك
توحيد و شرك در عبادت
يكى از اشكال هايى كه وهابى ها به همه مسلمانان مى گيرند، ((زيارت كردن ، بوسيدن ، دست ماليدن و تبرك جستن )) و انواع احترام هايى است كه مسلمانان به قبور انبياء، اوليا، ائمه ، صالحان و علما در طول تاريخ و در همه اعصار و امكنه انجام مى دهند. البته ساختن بارگاه براى پيشوايان دين اختصاص به شيعه ندارد؛ بلكه در همه كشورهاى اسلامى هست به عنوان مثال در مصر، مقامى بزرگ به نام ((راءس الحسين )) و ضريح و بارگاهى به نام ((حضرت زينب عليها السلام )) وجود دارد و نه تنها شيعيان بلكه اهل سنت هم به زيارت آن اماكن شريف مى روند. زمانى به سوريه و از آن جا هم به مصر رفتم ، در مصر بارگاه راءس الحسين و حرم حضرت زينب عليها السلام در آن زمان با شكوه تر از سوريه بود. شيعه ها در آن جا بسيار كم اند و غير شيعيان نيز مى آمدند و ضريح را مى بوسيدند، بر روى آن دست مى كشيدند. وهابى ها اين گونه احترام ها و اظهار علاقه و محبت را شرك مى دانند و مى گويند اينها نبايد انجام بگيرد.
براى ورود به اصل بحث ، ابتدا بايد حد و مرز توحيد و شرك و عبادت و غير عبادت ، روشن شود تا مشخص گردد كه اين نوع اعمال مسلمان ها شرك است يا نه ؟
اقسام توحيد و شرك
همان طور كه ((توحيد)) اقسامى دارد، ((شرك )) نيز اقسامى دارد؛ اما اقسام توحيد عبارتند از:
الف - توحيد ذاتى
توحيد در ذات ؛ يعنى خداوند نظير، مثل و مانند ندارد؛ به عبارت ديگر، ما دو واجب الوجود مستجمع جميع صفات نداريم و خداوند بسيط است و در او تركيب وجود ندارد؛ يعنى جميع اقسام تركيب از خداوند دور است ؛ نه تركيب ذهنى و عقلى و نه هيچ تركيب ديگرى و محدود به هيچ حدى هم نيست . در قرآن كريم آيات متعددى به توحيد ذاتى خداوند اشاره دارد؛ چنان كه مى فرمايد:
الف - (قل هو الله اءحد).(11)
ب - (هو الله الذى لا إ له إ لا هو...).(12)
در برابر توحيد در ذات ، شرك در ذات است ؛ البته در بين اقوام و ملل گذشته معلوم نيست كسانى بوده اند كه معتقد به دو ذات واجب الوجود باشند يا نه ؟ ولى به زردشتيان نسبت مى دهند كه اينان چنين عقيده اى دارند و مى گويند ما دو ذات واجب الوجود داريم : يكى خالق نور است و ديگرى خالق ظلمت ؛ البته اينها قابل بررسى است و بايد در اين زمينه بيشتر تحقيق نمود كه آيا آنها قائل به دو ذات واجب الوجود بوده اند يا دو خالق نور و ظلمت را معتقد هستند؟ خلاصه به ثنويت در خالقيت معتقد بوده اند يا در ذات .
ب - توحيد در صفات
خداوند متعال داراى دو گونه صفات است : صفات ذات و صفات فعل ؛ به عنوان مثال ، علم و قدرت از صفات ذات و خالقيت ، رازقيت و امثال اينها از صفات فعل است . صفات ذات خداوند، عين ذات اوست و دوگانگى بين او و صفات ذاتش وجود ندارد، ولى ما انسان ها صفاتمان غير ذاتمان مى باشد، لذا وقتى كه از مادر متولد شديم ، عالم و دانا نبوديم و بعد عالم شديم و همين دليل بر اين است كه بين ذات و علم ما بينونت و جدايى وجود دارد؛ ذات ما با علم ما دو چيز است ، اما اين معنا در خداوند صدق نمى كند، پروردگار متعال از ازل ، عين علم بوده است و علم و قدرت او عين ذات اوست ، ولى در انسان ، حيثيت علم او غير از حيثيت قدرت و ذات اوست و حيات او غير از حيثيت ذات ، قدرت و علم اوست . در انسان همه اين حيثيت ها باهم تفاوت دارند و عين هم نيستند، اما در خداوند چنين نيست .
در خارج ، واقعيت غير محدودى وجود دارد كه هم حيات است و هم قدرت ، هم علم است و هم ذات به نحوى كه دوگانگى و غيريت بين آنها وجود ندارد و تعدد و دوگانگى به اعتبار مفهوم ذهنى است ؛ يعنى مفهوم عالم و قادر و حى ، متعدد است ، ولى واقع خارجى اين صفات و ذات يكى است ، مفهوم ، متعدد ولى مصداق واحد است ؛ چنان كه اميرالمؤ منين على عليه السلام در همين باب چنين مى فرمايد:
... و كمال توحيده الا خلاص له و كمال الا خلاص له نفى الصفات عنه لشهادة كل صفة اءنها غير الموصوف و شهادة كل موصوف اءنه غير الصفة ...؛(13)
و كمال توحيد او، اخلاص براى اوست و كمال اخلاص براى او آن است كه صفات زايد بر ذات براى او تصور نشود، زيرا هر صفتى گواهى مى دهد كه آن غير از موصوف است و هر موصوفى گواهى مى دهد كه آن غير از صفت است .
كسانى كه نتوانسته اند اين دقايق علمى و فلسفى را خوب درك و هضم كنند، به بى راهه رفته و در صفات خداوند، قائل به بينونت و غيريت شده اند؛ البته برخى از فلاسفه قبل از اسلام (نه فلاسفه متاءخر) به اين عقيده باطل ، معتقد بوده اند كه اين مقال را مجال طرح همه آنها نيست .
ج - توحيد در خالقيت
مرحله سوم اين است كه ما خالق تمام هستى را يكى بدانيم ؛ البته وجود علل و عوامل در اين جهان پهناور كه بر هم تاءثير مى گذارند، شك بردار نيست ولى تمام علل و عوامل ، به خداوند بستگى دارند و تمام اين تاءثير و تاءثرها از خداوند سرچشمه مى گيرند و بدون اراده و اجازه او هيچ چيز وجود نمى يابد و هيچ تاءثير و تاءثرى انجام نمى گيرد.
به عنوان مثال ، پزشكان براى درمان بيمارى هاى عفونى ، از گياهان و نباتات استفاده مى كنند و با تغييرات شيميايى ، ماده اى به نام ((آنتى بيوتيك )) مى سازند كه در نابود كردن امراض عفونى ، تاءثير عميق و شگرفى دارد، بايد گفت تمام اين اثر گذارى ها را خداوند قرار داده است ؛ آن گياهى كه از آن دارو مى سازند و خود دارو ساز و نيز تاءثير دارو و... همه اينها را خداوند آفريده و تماماً مخلوق اويند. پس هيچ منافاتى ندارد كه ما در عين اين كه در عالم هستى معتقد به علل ، عوامل و اسباب هستيم ، بگوييم اينها مستقل نيستند بلكه همه اينها وابستگى كامل به خالق يكتا دارند؛ مثلاً انسان با دست خود و به وسيله قلم مى نويسد. اين نوشتار را، هم مى توان به دست نسبت داد و هم به قلم و هم به انسان ، در مورد علل و اسباب اين عالم هم هر پديده را مى توان به اسباب و علل دور و نزديك نسبت داد در عين اين كه همه ، فعل خدا هستند و اين عوامل مستقل نيستند اگرچه در واقع اين انسان است كه فعل را انجام مى دهد؛ ولى همين انسان هم با اراده خداوند مى تواند فاعل باشد؛ لذا انسانى كه خداوند جانش را گرفته نمى تواند كارى انجام دهد؛ چون همه چيز به خداوند بستگى دارد تا اراده او نباشد، هيچ كارى انجام نمى گيرد:
 
اگر تيغ عالم بجنبد ز جاى   نبرد رگى تا نخواهد خداى
پس خداوند، خالق همه چيز است ؛ خالق قلم ، دست ، جوهر و حتى خود انسان كه توسط او فعل نوشتن امكان مى يابد، پروردگار متعال ، خورشيد را آفريده و به آن تاءثير گذارى نيز بخشيده است . خداوند انسان را نيز آفريده و به او اراده و اختيار انجام كارهايى را داده است ، اما اينها در كارهاى خود مستقل و مستغنى از خداوند نيستند، لذا هنگام نماز، وقتى مى خواهيد از زمين برخيزيد، مى گوييد: ((بحول الله و قوته اقوم و اقعد))؛ يعنى من با حول و قوت خداوند برمى خيزم و مى نشينم .
اين عالم با همه علل و اسباب و تاءثير و تاءثراتى كه دارد، همه فعل و تحت اراده اوست : (به قامت السماوات و الارض ) و او قيوم و مستقل است و اوست ذاتى كه به ديگرى نياز ندارد و غنى على الاطلاق و بى نياز است ، ولى همه فاعل ها به او نيازمندند، همه سايه او هستند مثل جسمى كه در آفتاب سايه مى اندازد، اين سايه بستگى به اين جسم دارد، اگر اين جسم نباشد، سايه هم نيست ، همه عالم هستى و علل و عوامل سايه او هستند. در عين حالى كه قرآن و تعاليم همه انبيا، عقل و فكر، تاءثير و تاءثر علل و عوامل را منكر نيست مى گويد: اين علل و عوامل ، مستقل و بى نياز نيستند، اينها خودشان از خود هستى ندارند، از خود اين تاءثير را پيدا نكرده اند، همه به او بستگى دارند كه اين توحيد در خالقيت است يا توحيد افعالى . قرآن در آيات فراوانى بر اين مطلب تكيه مى كند. (... خلق كل شى ء...)؛(14) يعنى هر چيزى خالقش خداوند است حتى كارى را كه من انجام مى دهم خالقش اوست .
در برابر اين قسم از توحيد - توحيد در خالقيت -، ((شرك در خالقيت )) است ؛ اگر كسى معتقد باشد كه در اين عالم هستى و دستگاه آفرينش ، يك فاعل مستقل بى نياز از ذات بارى تعالى وجود دارد كه او در هستى و فعل ، هيچ نيازى به خالق ندارد، اين شرك در خالقيت است ؛ يعنى براى خدا در خالقيت شريك قائل شده است . اگر كسى معتقد باشد كه دكتر يا دارو انسان را معالجه مى كند و مستقل در فعلش است و هيچ نيازى ندارد شرك است .
همان طور كه معتزله در باب افعال انسان بلكه درباره افعال عالم اين طور فكر كردند و گفتند خداوند، عالم را اين طور خلق كرده مثل بنايى كه ساختمانى را مى سازد و سپس به سراغ كارش مى رود، انسان هم در كارهايش استقلال كامل دارد، ديگر هيچ نيازى به خداوند ندارد و بحول الله و قوته نيست ، اين شرك است .
در برابر آنها ((اشاعره )) قائل شده اند كه اصلاً علل و عوامل ، هيچ تاءثيرى ندارند، تمام كارها را خداوند انجام مى دهد و علل و عواملى در كار نيست ، منتها عادت خدا بر اين جارى شده كه به دنبال علل و اسباب ، پديده ها را به وجود مى آورد بدون آن كه آن علل ، تاءثيرى داشته باشند؛ مثل اين كه كسى عادتش اين باشد كه موقع بيرون رفتن كلاه قرمز بر سر مى گذارد، يا در خانه ، كلاه سبز. عادت خدا هم بر اين شده است كه دست انسان را در برابر آتش ‍ مى سوزاند و فلان كار را همراه و همزمان با فلان علت انجام مى دهد و اصلاً تاءثير علل و عوامل را به طور كلى منكر شده اند. اشاعره اين طور معتقد شده اند و معتزله از آن طرف در ورطه شرك افتاده اند.
اگر كسى چنين اعتقادى داشته باشد، اين شرك در خالقيت است مثل كسانى كه مثلاً خالق ظلمت را جداى از خالق نور مى دانند. پس موحد كسى است كه خالق را فقط خدا بداند در عين حالى كه علل و عوامل را نيز مؤ ثر مى داند، اما با اراده و اذن خداوند.
د - توحيد در مدبريت و ربوبيت
اكثر مشركان اعتراف داشتند كه خالق اصلى ، خداوند متعال است ؛ لذا خداوند مى فرمايد:
(ولئن ساءلتهم من خلق السموات و الا رض ليقولن الله ...)؛(15)
اگر از آنان (مشركين ) بپرسى چه كسى آسمان ها و زمين را آفريد؟ البته مى گويند خداوند.
بسيارى از مشركان نيز خالق همه چيز را خداوند مى دانستند، منتها مى گفتند خداوند وقتى موجودات را آفريد، تدبير آنها را به ملائكه ، اجنه و ارواح واگذار نمود. آنان اند كه دنيا را اداره مى كنند؛ مثلاً مى گفتند يك روح در فلان ستاره حلول كرده و همان روح ، مدبر بخشى از امور عالم است و يك روح در خورشيد، ماه و... حلول كرده و قسمتى از امور عالم را تدبير مى كنند، و چون دستشان به خورشيد و ماه و ستارگان نمى رسيد تا آنها را عبادت كنند، بت و مجسمه اى از آنها را مى ساختند و آنها را محترم و گرامى مى داشتند. اكنون در كشور هندوستان از اين گونه افراد بت پرست هستند كه براى هر موضوعى ، مجسمه اى ساخته اند؛ مثلاً مجسمه اى به نام خداى رزق و روزى و مجسمه اى به عنوان سمبل خورشيد ماه و ستارگان و همين طور براى كشاورزى و... همه اينها شرك در مدبريت و ربوبيت است . در قرآن كريم درباره توحيد در ربوبيت ، آيات متعددى وارد شده و اكيداً توحيد در ربوبيت را به مردم اعلام مى دارد؛ چنان كه مى فرمايد:
(... اءاءرباب متفرقون خير اءم الله الواحد القهار)؛(16)
آيا رب هاى متفرق و پراكنده بهتر است يا خداوند واحد قهار؟