توحيد و زيارت

آية الله سيد حسن طاهرى خرم آبادى

- ۲ -


توحيد در ربوبيت و مدبريت ؛ يعنى انسان تدبير امور را نيز از خدا بداند؛ البته اشاره كرديم كه ممكن است بعضى از امور در دنيا در يك ديگر تاءثير و تاءثر داشته باشند اما با دقت عقلى و فلسفى بايد گفت همه اينها به خداوند بر مى گردد؛ به عنوان مثال يك كشور، مركب از كادر رهبرى ، ساير مديران و كارگزارانى است كه روى هم رفته كشور را اداره مى كنند، ولى همه مديران و كارگزاران در كار خود استقلال ندارند بلكه تحت رهبرى يك رهبر، مديريت مى كنند، در نظام هستى نيز ممكن است برخى از امور توسط برخى انجام گيرد، اما اينها هيچ كدام مستقل نيستند؛ خداوند متعال مى فرمايد:
(الله يتوفى الانفس حين موتها...)؛(17)
خداوند جان ها را هنگام مرگ مى ستاند.
ولى در جاى ديگر مى فرمايد:
(... حتى إ ذا جاء اءحدكم الموت توفته رسلنا...)؛(18)
وقتى يكى از شما را مرگ فرا مى رسد، رسولان ما جانش را مى ستانند.
اين دو آيه باهم هيچ منافاتى ندارند، زيرا در حقيقت كسى كه جان را مى ستاند همانا خداوند است اگرچه به وسيله رسولانش باشد.
ه‍ توحيد در عبادت
منظور از ((توحيد در عبادت )) آن است كه عبادت ، منحصر به خداوند است و بر اين اصل ، همه مسلمانان اتفاق دارند، بلكه همه انبيا مردم را به دعوت به آن نموده اند و اگر اختلافى بين مسلمان ها باشد، در صغرى و بعضى از مصاديق عبادات است نه در كبرى .
وهابى ها دو نوع توحيد را متذكر شده اند: ((توحيد ربوبى )) و ((توحيد الوهى )). توحيد ربوبى از اعتقاد به وحدانيت خالق و توحيد الوهى را به توحيد در عبادت تفسير كرده اند و مى گويند توحيد ربوبى كافى نيست و بايد توحيد الوهى هم داشت ، براى اين كه مشركان عرب ، توحيد در ربوبيت و خالقيت داشتند؛ ولى توحيد الوهيت نداشتند، در عين حال قرآن آنها را مشرك مى داند.
البته توحيد در ربوبيت و تدبير امور، غير از توحيد در خالقيت است و مشركان معمولاً توحيد در ربوبيت نداشته اند و مشركان عرب هم توحيد در ربوبيت و تدبير امور نداشته اند، اگرچه توحيد در خالقيت را دارا بوده اند. آن چه مهم است بررسى مفهوم عبادت و فرق آن با تعظيم و تكريم است .
و - توحيد در تقنين و تشريع
قسم ديگر از اقسام توحيد آن است كه حكم و قانون گذارى را مخصوص ‍ خداوند بدانيم ؛ مگر آن كه خداوند آن را به فردى واگذار نموده و به او اجازه حكم و قانون گذارى دهد، آيه : (ما تعبدون من دونه إ لا اءسماء سميتموها اءنتم و آباؤ كم ما اءنزل الله بها من سلطان إ ن الحكم إ لا لله اءمر اءلا تعبدوا إ لا إ ياه ذلك الدين القيم ولكن اءكثر الناس لا يعلمون )؛(19)
غير از خدا، جز نام هايى را نمى پرستيد كه شما و پدرانتان آنها را نام گذارى كرده ايد، خداوند برهانى براى آنها نفرستاده است . حكومت جز از آن خدا نيست دستور داده كه جز او را نپرستيد، اين است دين استوار ولى بيشتر مردم نمى دانند.
و آيات ديگرى از قرآن بر همين مطلب دلالت دارد كه فرمان دادن و حكم و قانون از آن خداوند است .
ز - توحيد در ولايت و حاكميت
يعنى سرپرستى و ولايت جامعه مخصوص خداوند است . آياتى كه ولايت را در خداوند محصور قرار مى دهد؛ مانند (... فالله هو الولى ...)(20 ) در اين زمينه است .
ح - توحيد در اطاعت
يعنى آن كه اطاعت مخصوص خداوند است و از هيچ انسانى اطاعت كردن واجب نيست ، مگر اين كه خداوند به اطاعت كردن از او فرمان دهد؛ مانند رسول خدا و ائمه معصومين عليهم السلام و يا هر فردى كه خداوند به اطاعتش امر نمايد.
اهميت توحيد در عبادت
((توحيد در عبادت )) از تعاليم مهم آسمانى است كه در رسالت انبيا به آن توجه خاصى شده و به عنوان هدفِ ارسال رسولان در آيات مختلفى از آن ياد شده است ؛ مانند آيه :
(و ما اءرسلنا من قبلك من رسول إ لا نوحى إ ليه اءنه إ له إ لا اءنا فاعبدون )؛(21)
ما پيش از تو هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر اين كه به او وحى كرديم كه معبودى جز من نيست پس تنها مرا پرستش كنيد.
(قل يا اءهل الكتاب تعالوا إ لى كلمة سواء بيننا و بينكم اءلا نعبد إ لا الله و لا نشرك به شيئا...)؛(22)
بگو اى اهل كتاب ! بياييد به سوى سخنى كه ميان ما و شما يك سان است ؛ جز خداوند يكتا و يگانه را نپرستيم و چيزى را همتاى او قرار ندهيم .
شرك ، در عبادت ، بيش از اقسام ديگر شرك و بيش از اثبات اصل صانع و خالق ، مورد توجه قرآن قرار گرفته و بيشتر آيات مبارزه با مشركان مربوط به همين قسم از شرك است ، زيرا اثبات صانع و يا خالقيت خداوند كمتر مورد شك و ترديد بوده است :
(... اءَفى الله شك فاطر السموات و الا رض ...)؛(23)
آيا در خداوند شكى هست ؛ خداوندى كه به وجود آورنده آسمان ها و زمين است .
(ولئن ساءلتهم من خلق السموات و الا رض ليقولن الله ...)؛(24)
و اگر سؤ ال كنى از آنان (مشركان ) چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده است هر آينه مى گويند خداوند.
پس مسئله صانع و خالق ، امرى مسلم و روشن بوده است و آن شركى كه گرفتار آن بودند بيشتر شرك در عبادت و پرستش بوده است ؛ البته منشاء شرك در عبادت ، شرك در ربوبيت و يا خالقيت بوده است ؛ آنها كه براى خير و شر، نور و ظلمت ، دو خالق قائل بودند يا مؤ ثر در تدبير امور را غير از خدا مى دانستند، به ناچار در عبادت ، دچار شرك مى شدند.
آن چه فعلاً درباره آن سخن مى گوييم اين است كه حقيقت عبادت چيست ؟ وقتى حقيقت و خصوصيات آن را شناختيم ، بايد عبادت را مخصوص براى خداوند قرار دهيم و اگر براى غير خدا عبادت شود، شرك است .
عبادت چيست ؟
عبادت به معناى خضوع و تذلل است ؛(25) يعنى انسان به خود حالت ذلت و خضوع بدهد.
بعضى عبادت را چنين معنا كرده اند: ((غاية الخضوع ))؛(26) يعنى نهايت خضوع ؛ پاره اى نيز ((عبادت )) را به اطاعت (27) معنا كرده اند. همه اين تعاريف ، تعريف به اعم يا لازم است نه تعريف حقيقى ، اما هيچ كدام از اين معانى ، مورد نظر قرآن نيست و شامل بحث ما نمى شود، زيرا آن عبادت خاصى كه مورد نظر قرآن كريم و دعوت انبياى عظام است و اختصاص به خداوند دارد و براى او غير او جايز نيست و شرك محسوب مى شود، غير اين معانى است ؛ چون هر خضوع و تذللى عبادت محسوب نمى شود، اگر چنين باشد بايد اكثر مردم مشرك باشند، زيرا آنان در برابر هم خضوع و تذلل و احترام مى كنند و دست آنها را مى بوسند و خم و راست مى شوند، آيا اين واقعاً طرف مقابل را عبادت كرده و مرتكب شرك شده است ؟! قطعاً چنين نيست ؛ كسى كه روى پاى ديگرى مى افتد و پاى او را مى بوسد، اين نهايت خضوع محسوب مى گردد؛ اما به اين كار ((عبادت )) نگفته و مرتكب آن را مشرك نمى گويند.
خضوع فرزند در برابر پدر و مادر و شاگرد به استاد، هرگز عبادت و پرستش ‍ نيست يا سربازى كه از فرمانده خود اطاعت مى نمايد، او را پرستش نكرده است ، پس معناى دوم و سوم عبادت نيز، جامع و مانع نيست و محل بحث ما را شامل نمى شود. عبادتى كه مرز بين توحيد و شرك است ، معناى خاصى دارد.
در اعصار گذشته و در عصر حاضر عده اى در برابر برخى ديگر چه با زبان و چه عملاً اظهار خضوع و تذلل مى كرده اند؛ اما بحث اين است كه آيا اين كار عبادت است يا نه ؟
البته ما فعلاً كارى نداريم به اين كه اظهار خضوع و تذلل نزد ديگرى شرعاً جايز است يا نه ؟ ما دو بحث داريم : يكى آيا خضوع و تذلل عبادت است يا نه ؟ و ديگرى آيا خضوع و تذلل جايز است يا خير؟ گفتيم كه هر خضوع و تذللى عبادت نيست . مرسوم بوده است كه وقتى برخى نزد سلاطين مى رفتند مقابل آنان خضوع مى كردند، در عين حال كسى نمى گفت اينها سلطان را عبادت مى كنند، يا آن چه را مريد براى مراد و عاشق براى معشوق و جاهل براى عالم انجام مى دهد، عبادت نيست .
در فارسى ، معادل ((عبادت ))، ((پرستش )) است ، هر خضوعى پرستش نيست مگر مجازاً اطلاق شود و الا خضوع كردن ، هرگز به معناى عبادت و پرستش ‍ نيست در برخى از آيات شريفه ، خداوند به مؤ منين خطاب مى كند كه در برابر پدر و مادر خضوع كنيد، آيا معناى آن اين است كه ما والدين را عبادت و پرستش كنيم ؟ هرگز منظور خداوند اين نيست ، زيرا خداوند هرگز مردم را به شرك و عبادت غير خدا فرا نمى خواند، درباره احترام به والدين مى فرمايد:
(و اخفض لهما جناح الذل من الرحمة و قل رب ارحمهما كما ربيانى صغيراً)؛(28)
و بال تواضع خويش را از محبت و لطف در برابر آنان (والدين ) فرود آر و بگو: پروردگارا! همان گونه كه آنان مرا در كوچكى تربيت كردند، مشمول رحمتشان قرار ده .
هم چنين در آيه ديگر مى فرمايد:
(يا اءيها الذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف ياءتى الله بقوم يحبهم و يحبونه اءذلة على المؤ منين اءعزة على الكافرين )؛(29)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هر كس از شما از آيين خويش باز گردد (به خدا زيانى نمى رساند) خداوند جمعيتى را مى آورد كه آنان را دوست دارد و آنان (نيز) او را دوست دارند. در برابر مؤ منان ، متواضع و در برابر كافران ، سرسخت و نيرومندند.
در اين جا مراد از ((اذله )) كه در آيه است ، يعنى در برابر مؤ منين خود را متواضع و كوچك مى شمارند و خضوع و خشوع دارند، اين جا منظور خداوند اين نيست كه آنان مؤ منين را عبادت مى كنند، چون هر خضوع و ذلتى عبادت محسوب نمى شود.
شخصى در مدينه در حرم پيغمبر اكرم براى رسول خدا تواضع و تذلل مى كند و ضريح اش را مى بوسد، شرطه و ماءمور حجازى ، به او مى گويد تو مشرك شدى ؛ چرا ضريح پيغمبر را بوسيدى ؟ آن شخص به ماءمور مى گويد تو همسر دارى ؟ شرطه مى گويد: آرى . مى گويد آيا تو همسرت را مى بوسى ؟ شرطه مى گويد: آرى ، آن شخص مى گويد: تو نيز مشرك هستى ؛ چون همسرت را بوسيده اى !
پس مطلق بوسيدن شرك نيست . اينان كه در حرم پيامبر يا ائمه معصومين ، در و ديوار حرم را مى بوسند، قصد عبادت و پرستش ندارند بلكه مراتب اكرام و احترام را به جا آورده و ابراز محبت و عرض ادب مى كنند و اين امر فطرى و طبيعى است كه هر كس به چيزى علاقه داشته باشد، او را اكرام و احترام مى كند و خود را در برابر او كوچك جلوه مى دهد.
برخى افراد در برابر حاكمان و سلاطين ، سر تعظيم فرود مى آورند و يا حتى در برابر آنان به حالت سجده مى افتند، اين تعظيم و به خاك افتادن ، به قصد عبادت انجام نمى گيرد، اگر چه به نظر ما براى غير خدا احترام مثل سجده كردن حرام مى باشد؛ اما با اين وصف ، اين عمل را ((عبادت )) نمى گويند حتى خود سجده كننده به قصد عبادت اين كار را انجام نمى دهد.
در قرآن كريم در دو مورد درباره سجده براى انسان ها سخن به ميان آمده و هيچ كدام از آنها تقبيح نشده است : يكى سجده ملائكه براى حضرت آدم به امر خداوند و ديگرى سجده والدين حضرت يوسف براى او عليه السلام . اين دو حكايت را از قرآن كريم نقل مى كنيم :
الف - (و إ ذ قلنا للملائكة اسجدوا لا دم فسجدوا إ لا إ بليس اءبى و استكبر و كان من الكافرين )؛(30)
و (اى رسول خدا! ياد كن ) هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم : براى آدم سجده و خضوع كنيد، همگى سجده كردند جز ابليس كه تكبر ورزيد و (به سبب نافرمانى و تكبرش ) از كافران شد.
ب - (فلما دخلوا على يوسف آوى إ ليه اءبويه و قال ادخلوا مصر إ ن شاء الله آمنين # و رفع اءبويه على العرش و خرو له سجداً و قال يا اءبت هذا تاءويل رؤ ياى من قبل قد جعلها ربى حقاً...)؛(31)
و هنگامى كه بر يوسف وارد شدند، او پدر و مادر خويش را در آغوش ‍ گرفت و گفت : همگى داخل مصر شويد كه ان شاء الله در امن و امان خواهيد بود و پدر و مادر خود را بر تخت نشاند و همگى به خاطر او به سجده افتادند و گفت : پدر! اين تعبير خوابى است كه قبلاً ديدم ، پروردگارم آن را حق قرار داد و او به من نيكى كرد... .
در اين دو آيه شريفه سخن از سجده كردن آمده است ؛ در آيه نخست ، ملائكه به امر خداوند، حضرت آدم عليه السلام را سجده كردند مگر ابليس ‍ كه استكبار ورزيد و از بارگاه الهى رانده شد، و در آيه دوم ، والدين حضرت يوسف عليه السلام براى يوسف به سجده افتادند.
قطعاً در اين دو آيه شريفه مراد از سجده ، عبادت كردن نيست ، زيرا اگر چنين باشد نتيجه آيه چنين مى شود كه همه ملائكه مشرك شده اند مگر ابليس كه سجده نكرد و يا در آيه دوم - نعوذ بالله - بگوييم حضرت يعقوب و همسرش به خاطر سجده كردن براى يوسف ، مشرك شده اند و حال اين كه قطعاً چنين نيست ، زيرا خضوع و تذلل گرچه به صورت سجده كردن باشد، عبادت محسوب نمى شود.
در زبان فارسى نيز اگر كسى ، فردى را دوست داشته باشد مى گويد: ((دورت بگردم ))، يا ((فدايت شوم )). اين به معناى عبادت كردن او نيست . يكى از واجبات حج اين است كه هفت بار دور خانه خدا بگردند و طواف كنند يا مثلاً مستحب است انسان در برابر حجرالا سود بايستد و آن را ببوسد، حتى رسول خدا صلى الله عليه و اله نيز اين كار را مى كردند و حجرالا سود را مى بوسيدند و دست مبارك خود را بر روى آن مى كشيدند، آيا اين كار عبادت غير خدا و پرستش خانه و حجرالا سود است ؟ يا اينها نوعى اداى احترام و عرض ادب است و ربطى به عبادت غير خدا ندارد. و طواف خانه خدا و بوسيدن حجرالا سود، اينها طبق دستور و اجازه خداوند است ، پس ‍ هرچه را كه خداوند دستور انجام آن را بدهد، شرك نيست و عبادت غير خدا محسوب نمى شود؛ سجده كردن ملائكه در برابر حضرت آدم هم به معناى عبادت كردن حضرت آدم نبود بلكه يك نوع احترام و خضوع براى وى بود.
اگر ما هر خضوع و خشوعى را عبادت بدانيم . لازمه اش اين است كه اكثر مردم مشرك باشند.
توجيهاتى درباره سجده ملائكه براى حضرت آدم عليه السلام
گفتيم كه ملائكه ماءمور شدند به امر خداوند براى حضرت آدم عليه السلام سجده كنند. توجيهاتى كه درباره سجده ملائكه براى حضرت آدم كرده اند از اين قرار است :
توجيه اول : سجده ملائكه براى حضرت آدم ، سجده اصطلاحى نبوده ؛ يعنى اين طور نبوده كه ملائكه در برابر حضرت آدم بر زمين افتاده اند و او را سجده كرده اند بلكه ملائكه ماءموريت يافتند كه براى حضرت آدم ، نهايت خضوع و تذلل را انجام دهد، منتها از اين احترام و تكريم ، خداوند به ((سجده )) نام برده است .
اين توجيه ، چندان مورد قبول نيست ، زيرا از ظاهر آيه كه مى فرمايد: (و إ ذ قلنا للملائكة اسجدوا لا دم فسجدوا إ لا إ بليس ...) پيداست كه منظور، سجده اصطلاحى بوده است ، چون اگر منظور، تنها اداى احترام بود، مى فرمود براى حضرت آدم عليه السلام احترام و تذلل كنند، چرا با واژه ((اسجدوا)) بيان كرده است ؟ ظاهر معناى ((اسجدوا)) نيز همان معناى اصطلاحى است كه صورت را روى زمين قرار دهند و به حالت مخصوص ‍ در آيند و ما نمى توانيم لفظ را از معناى ظاهرى آن به معناى ديگرى منصرف سازيم ، زيرا قرينه اى در كلام نيست تا بتوانيم از آن قرينه استفاده كنيم .
افزون بر اين ، در روايات بسيارى وارد شده كه وقتى بندگان خدا براى پروردگار خود سجده مى كنند، ابليس ناله و فغان مى كند و مى گويد: ((واى بر من ! اينان براى خدا و به امر خدا گردن مى نهند ولى من مخالفت كردم و عصيان نمودم ، پس معلوم مى شود منظور از ((اسجدوا))، همان معناى اصطلاحى و سجده كردن بوده است ، نه چيزى ديگر.
توجيه دوم : سجده ((لادم )) نبوده بلكه ((الى آدم )) بوده است ؛ يعنى ملائكه ماءمور شدند كه حضرت آدم را قبله خويش قرار دهند و به طرف او سجده كنند؛ چنان كه ما الان به طرف قبله نماز مى خوانيم و كعبه را قبله گاه خود قرار مى دهيم ، ملائكه نيز ماءموريت يافتند تا حضرت آدم عليه السلام را قبله گاه خود قرار دهند.
اين توجيه از سوى علماى اعلام از جمله حضرت امام قدس سره در كتاب كشف الاسرار و آية الله خوئى قدس سره در كتاب البيان ، رد شده است ، زيرا از ظاهر آيات و برخى از روايات پيداست كه وقتى خداوند به ابليس ‍ گفت چه چيز مانع سجده كردن تو گرديد، ابليس در پاسخ گفت : (...خلقتنى من نار و خلقته من طين )؛(32)
من از آدم بالاترم ؛ زيرا مرا از آتش و نور خلق كرده اى ، ولى آدم را از خاك آفريده اى . اگر سجده براى آدم به اين باشد كه او را قبله گاه خويش قرار داده اند، معنا نداشت ابليس سجده نكند و دليل بياورد كه من از او بالاترم ، لذا آدم را سجده نمى كنم ؛ چون لازمه قبله قرار دادن آدم در حال سجده براى خدا اين نيست كه آدم از ساجد، افضل و بالاتر باشد تا جاى اعتراض ‍ باشد.
پس معلوم مى شود سجده براى آدم بوده نه اين كه او را قبله گاه خويش قرار داده و به سوى او سجده كرده باشند.
توجيه سوم : توجيه وهابى هاست كه گفته اند به امر خداوند سجده كردن و هر چيزى كه به امر خداوند انجام گيرد اشكالى ندارد و حرام نيست ، چون اين عبادتى بود كه از طرف خداوند امر شده و هر عبادتى كه به امر خداوند انجام گيرد، شرك نيست بلكه عين عبادت است . طواف پيرامون كعبه و بوسيدن حجرالا سود نيز از عبادات است ، اما چون خداوند به اينها رخصت داده ، لذا مانعى ندارد و انسان مشرك نمى شود.(33)
استدلال وهابى ها درست نيست ، زيرا اگر سجده براى آدم و طواف بر گرد خانه كعبه و بوسيدن حجرالا سود عبادت باشد، لازمه اش اين است كه غير خدا را پرستش نمودن شرك نبوده و جايز باشد؛ حال اين كه امر خدا شرك را مبدل به عبادت نمى كند، چون هيچ وقت حكم و موضوع خود را تغيير نمى دهد؛ مثلاً توهين و اهانت كردن ؛ توهين و اهانت است ولو شارع بگويد به فلانى فحش بدهيد يا او را توهين كنيد، اين جا معناى فحش و ناسزاگويى از موضوع خود خارج نمى شود ولو خداوند فرموده باشد.
يا احترام و اكرام فردى اگر حرام شد، موضوع و ماهيت عمل تغيير نمى كند و اين گونه نيست كه اهانت ، اكرام و احترام محسوب شده و احترام و اكرام ، اهانت بلكه در فرض اول ، اهانت به فرد مذكور واجب است و در فرض ‍ دوم ، احترام و اكرام حرام است ؛ بنابراين ، لازمه اين توجيه آن است كه اعمالى مانند سجده ملائكه در برابر آدم و يا يعقوب در برابر يوسف يا طواف خانه خدا و استلام حجر و نظاير اينها در عين حالى كه شرك و عبادت غير خدا مى باشند، جايز بلكه واجب گرديده و مورد امر خداوند قرار گرفته اند در حالى كه خداوند هرگز شرك را تجويز نمى كند:
(... قل إ ن الله لا ياءمر بالفحشاء اءتقولون على الله ما لا تعلمون )؛(34)
بگو به درستى كه خداوند فرمان به فحشا نمى دهد، آيا بر خداوند چيزى مى گوييد كه به آن آگاهى نداريد!
پس سجده ملائكه براى حضرت آدم و يا سجده والدين يوسف براى يوسف عليه السلام اگر بگوييم عبادت بوده بايد قبول كنيم كه اينها مرتكب شرك شده اند، زيرا براى غير خدا عبادت كرده اند و همان طور كه گفتيم عبادت از موضوع عبادى بودن خود خارج نمى شود هر چند با امر خداوند باشد و خداوند هرگز بندگان خود را به شرك و عبادت غير خود، فرا نمى خواند؛ چنان كه خداوند در قرآن كريم مى فرمايد: (إ ن الله لا يغفر اءن يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء...)؛(35)
خداوند هرگز شرك را نمى بخشد و پايين تر از آن را براى هر كس كه بخواهد (و شايسته بداند) مى بخشد.
بنابراين ، شركى كه اين قدر مورد بغض و غضب خداوند است چگونه ممكن است خداوند در برخى موارد بگويد اين جا شرك جايز است و اشكالى ندارد؟
توضيح بيشتر درباره عبادت
با مراجعه به آيات و روايات روشن مى شود كه ((عبادت )) آن است كه انسان هر كارى كه مى كند - اعم از قولى و فعلى - بايد طرف مقابل را معبود و رب و اله خود بداند تا عبادت بر آن صدق كند؛ مثلاً اگر انسان در برابر شخصى خضوع و تذلل كند به اين قصد و نيت كه او را خدا و رب خويش بداند، طبعاً اين عبادت محسوس مى شود. اين كه خداوند در قرآن كريم در مورد متعدد عمل مشركان را تقبيح و سرزنش مى كند، به سبب اين است كه آنان در برابر بت ، خضوع و تذلل مى كردند و بت را خدا و رب خويش ‍ مى دانستند، هر چند اين خدا خالق يك بخش يا قسمتى از امور عالم باشد، اين را شرك مى گويند. در طول تاريخ بردگان در برابر مولايشان كرنش و خضوع مى كردند، نه به عنوان اين كه خداى آنان هستند و اين مصداق شرك نيست و الا لازم مى آيد تمام آنها مشرك باشند و حال اين كه چنين نيست ، بندگان فقط مولايشان را احترام و تكريم مى كردند نه عبادت .
سجده و عبادت تنها براى مالك حقيقى جايز است . مالك حقيقى كسى است كه حيات و ممات ، روزى و صحت و سلامت و همه چيز بنده و عبد در اختيار اوست ؛ اگر او بخواهد من زنده هستم و اگر نخواهد زنده نخواهم بود، اين مالك حقيقى است و در برابر چنين مالكى ، كرنش و خضوع و سجده كردن به قصد اين كه او رب و اله من است ، عبادت و پرستش اوست و به اين امر شده ايم كه خداوند را عبادت و پرستش كنيم .
با توجه به معنا و حقيقت عبادت ، روشن مى شود كه سجده ملائكه در برابر آدم ، اگر هم سجده براى آدم باشد، هرگز عبادت و پرستش او نبوده است . چون آدم را به عنوان خدا و مالك و رب خود نمى دانستند و به اين عنوان او را سجده نكردند بلكه نوعى خضوع و كرنشى در برابر آدم بود و چنين عملى عبادت محسوب نمى شود، اگرچه به صورت سجده انجام گيرد و سجده اى كه به عنوان الوهيت و خدايى مسجود انجام گيرد، عبادت و پرستش است .
اگر خداوند فرمان داد كه براى فردى سجده كنيد اطاعت خدا واجب است ، ولى تا دستور و امرى از جانب خداوند داده نشده نبايد انسان در برابر انسان ها يا هيچ موجود ديگرى سجده كند، اگر چه به عنوان پرستش او هم نباشد و با اين حكم ، شرافت و كرامت انسان را حفظ نموده و از ذلت و خضوع تا اين حد، جلوگيرى شده است .
بر اين اساس ، ممكن است به امر خداوند، ملائكه ماءموريت پيدا كرده اند كه در برابر آدم تا اين حد، خضوع و تذلل نمايند و سجده براى آدم به امر خدا جايز بلكه واجب مى شود، اين غير از توجيهى است كه وهابى ها كرده اند و سجده را با اين كه شرك و عبادت غير خداست ، جايز شمرده اند.
در اين جا احتمال ديگرى نيز وجود دارد كه نهى از سجده براى غير خدا مخصوص به انسان باشد و ملائكه را شامل نشود و قهراً سجود آنها براى آدم صورت استثنا هم نخواهد داشت .
اما اين كه چرا حضرت يعقوب عليه السلام و همسرش براى حضرت يوسف عليه السلام سجده كردند، بايد گفت كه سجده آنها عبادت و پرستش يوسف نبوده است . يا سجده والدين يوسف ، براى يوسف ، به قصد اله و خدا بودن يوسف نبود، بلكه نوعى احترام ، تكريم و خضوع براى حضرت يوسف بوده است .
در آن عصر، سجده كردن براى افراد بزرگ ، سنت مرسوم و جزء احترام هاى معمول بوده است . شرايع حضرت يعقوب ، نوح و شرايع سابق اين را جايز مى دانستند و اشكالى در آن نبوده است ؛ بنابراين ، حضرت يعقوب و همسرش ، يك عمل مرسوم و معمول آن زمان را در برابر حضرت يوسف انجام داده اند.
سخنى از مرحوم كاشف الغطاء
مرحوم كاشف الغطاء در همين زمينه در كتاب منهج الرشاد - كه رد بر افكار و انديشه هاى ابن تيميه است - مى گويد:
شكى نيست در اين كه منظور از عبادتى كه نبايد براى غير خدا انجام داد و هر كس براى غير خدا انجام دهد، كافر مى شود، مطلق خضوع و انقياد نيست چنان كه از ظاهر اهل لغت همين معنا به ذهن مى آيد، زيرا اگر اين معنا صحيح باشد بايد تمام بردگانى كه در برابر مولايشان خضوع و انقياد دارند و يا اجيرانى كه در كار اجير مى شوند و مجبورند از موجر اطاعت كنند، بايد مشرك باشند و هم چنين است تمام خدمت گزاران سلاطين و دولت هاى كوچك يا بزرگ . از اين بالاتر، انبياء عظام در برابر والدين خويش ، خضوع و انقياد مى كردند، در اين صورت - نعوذ بالله - بايد بگوييم آنان نيز كافر شده اند و حال اين كه قطعاً اين خضوع ها و تذلل ها عبادت محسوب نمى شود.(36)
پس عبادت ، يعنى خضوع لفظى و يا عملى كه از اعتقاد به الوهيت و ربوبيت معبود سرچشمه گيرد؛ به تعبير ديگر، عبادت اظهار بندگى و عبوديت در برابر كسى است كه او را خدا و مدبر امور مى داند و شئون مختلف انسان از قبيل : مرگ ، حيات ، رزق ، سعادت و شقاوت به دست اوست ؛ چه اين كه عبوديت از شئون مملوكيت است و آن گاه كه انسان از سوى خود، احساس مملوكيت و از طرف معبود، احساس مالكيت نمود آن هم مالكيت حقيقى نه اعتبارى ، اين احساس در قالب الفاظ و اعمال ريخته مى شود و در برابر مالك حقيقى خضوع مى كند، پس عبادت ، نوع خاصى از تذلل و خضوع است .
تمام مشركان جاهليت - چه عرب و چه غير عرب - به الوهيت و خدا بودن معبودهاى خود معتقد بودند و هر يك از آنها را در شاءنى از شئون خود، رب و مدبر مى دانستند و شرك آنها نيز در همين جهت بود كه اعتقاد به الوهيت معبودهاى خود داشتند و بر اساس اين اعتقاد بود كه براى هر يك از شئون مختلف حيات و زندگى ، رب و خدايى قائل بودند.
آيات فراوانى در قرآن مى فرمايد عبادت بايد تنها براى خدا باشد نه غير او و هر عبادتى كه براى غير خدا باشد، جايز نبوده و مقرون به شرك است . برخى از آن آيات عبارتند از:
الف - (... يا قوم اعبدوا الله مالكم من إ له غيره ...)؛(37)
(حضرت نوح گفت :) اى قوم من ! (تنها) خداوند يگانه را پرستش كنيد كه معبودى جز او براى شما نيست .
ب - (... و قال المسيح يا بنى إ سرائيل اعبدوا الله ربى و ربكم ...)؛(38)
مسيح گفت اى بنى اسرائيل ! خداوند يگانه را كه پروردگار من و شماست ، پرستش كنيد.
ج - (إ ن الله ربى و ربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم )؛(39)
خداوند، پروردگار من و شماست ، او را بپرستيد (نه من و نه چيز ديگر را) اين است راه راست .
د - (إ ن الله هو ربى و ربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم )؛(40)
خداوند، پروردگار من و پروردگار شماست (تنها) او را پرستش كنيد كه راه راست همين است .
در اين گونه آيات عبادت در برابر خالق ، اله و خداوند است . خداوند خطاب به بت پرستان مى فرمايد اين بت هايى كه براى خود درست كرده ايد و در برابرش سجده مى كنيد اينها خالق ، اله و خدا نيستند، از اين بت ها چيزى عايد شما نمى شود، آنها اسباب روزى و دافع بلا نخواهند بود، كسى را عبادت كنيد كه خالق و رازق شماست و بدانيد كه (... إ لهكم إ له واحد...)؛(41) ((خداى شما خداى يگانه است )).
بنابراين ، مردمى كه براى ائمه و اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و اله اداى احترام مى كنند، ضريح آنها را مى بوسند و در برابر مقام آنان خضوع و خشوع مى كنند، هيچ كدام اينها عبادت نيست و حرام نمى باشد؛ چون مردم به قصد احترام و تكريم به مقام آنان چنين اعمالى را انجام مى دهند و هرگز ايشان را - نعوذ بالله - خداى خود نمى دانند. حتى مردم عوام نيز هرگز در خضوع و تذلل خود، چنين قصدى ندارند و نمى گويند ما ائمه را خدا مى دانيم و آنان را پرستش مى كنيم ، ما مقابل تربت پاك پيامبر مى ايستيم چنين مى گوييم :
((و اءشهد اءن محمدا عبده و رسوله ...و عبدت الله حتى اءتاك اليقين ))؛
شهادت مى دهم كه محمد صلى الله عليه و اله بنده و رسول خداوند است و... بندگى كردى خدا را تا اين كه يقين (مرگ )، تو را در برگرفت .
يا در برابر تربت اميرالمؤ منين عليه السلام چنين مى خوانيم :
((اءشهد اءنك جاهدت فى الله حق جهاده و علمت بكتابه و اتبعت سنن نبيه ... ؛
شهادت مى دهم كه تو درباره خداوند، حق جهاد را ادا كردى و به كتاب خدا عمل نمودى و از سنت هاى رسول خدا تبعيت و پيروى كردى .
ما علاقه مندان به اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام در برابر تربت هر يك از آنان مانند جملات ياد شده را مى خوانيم و حتى مردم عوام كه سوادى ندارند نيز مضمون جملات فوق را زمزمه مى كنند.
دوست داران اهل بيت ، خاندان پيامبر را افرادى كامل و خالص مى دانند و اينان را كسانى مى دانند كه در درگاه الهى ، صاحب مقامى بسيار بلند هستند و خداوند اينان را مكرر ستوده است .
اگر ما براى پيامبران و اهل بيت عليهم السلام اداى احترام و خضوع مى كنيم ، در واقع احترام و خضوع براى خداوند است . اگر ما براى ابا عبدالله عليه السلام اداى احترام مى كنيم و زيارت نامه ايشان را مكرر مى خوانيم به سبب اين است كه امام حسين عليه السلام در راه خدا همه چيزش را فدا كرد؛ از فرزندان و ياران خود گذشت تا دين خدا باقى بماند، پس كسى كه همه چيزش را فداى اسلام و قرآن كرده ، آيا ما نبايد براى او احترام قائل باشيم ؟
احترام امام حسين عليه السلام در واقع احترام به خداوند است ، آيا اين شرك و عبادت غير خداوند متعال مى باشد؟ ما پيامبران و اهل بيت را صريحاً بندگان خدا مى دانيم و در عين حال ، به سبب بزرگى و مقام بلند آنان ، اداى احترام و تكريم مى نماييم . اين نه تنها شرك نيست بلكه عين توحيد است ؛ چون ما اهل بيت را عبادت نمى كنيم ، بلكه آنان را احترام و تكريم مى كنيم و هر احترام و تكريمى عبادت نيست و عبادت را مخصوص ‍ خداوند مى دانيم .
بخش دوم : زيارت
جاى گاه بحث
هم چنان كه در آغاز بحث توحيد و شرك اشاره شد، وهابيان برخى از امور را كه از سوى شيعيان و فرقه هاى ديگر مسلمانان انجام مى گيرد، مثل زيارت و توسل و اعتقاد به شفاعت ، شرك و بدعت مى شمرند و هر نوع توجه به غير خدا را انحراف و ضلالت مى دانند.
براى پاسخ به اين اتهام ، ابتدا حقيقت توحيد و شرك و نادرستى برداشت آنان را از شرك بيان كرديم .
اينك با ادله فراوان اثبات خواهيم كرد كه زيارت نيز سنتى دينى و نبوى است و هيچ گونه تضادى با توحيد ندارد و بزرگان فرقه هاى تسنن و تشيع ، بر مشروعيت آن اتفاق نظر دارند و در كتاب هاى خود آداب مربوط به آن را بيان كرده اند.
علماى شيعه و زيارت مرقد رسول خدا صلى الله عليه و آله
استحباب زيارت قبر شريف رسول خدا صلى الله عليه و اله و قبور پاك ائمه هدى عليهم السلام و ساير مؤ منان ، نزد علماى شيعه پذيرفته شده و مسلم است ، در اين خصوص كسى مخالف نيست و اين مطلب به قدرى روشن است كه نيازى به استدلال و ذكر اقوال علما ندارد، اما در عين حال جهت مزيد اطلاع و آگاهى بيشتر، به ذكر اقوال برخى از علماى شيعه بسنده مى كنيم :
1. شيخ طوسى قدس سره فرموده است :
وقتى مردم حج و زيارت خانه خدا را ترك كنند، بر امام لازم است كه آنان را براى انجام اين عمل وادار نمايد و هم چنين اگر مردم زيارت قبر رسول خدا صلى الله عليه و اله را ترك كنند، امام بايد آنان را به زيارت آن حضرت ترغيب كند.(42)
2. فقيه بزرگوار ابن حمزه طوسى قدس سره مى گويد:
اگر كسى اراده حج و زيارت خانه خدا كند و از راه عراق سفر نمايد، بهتر است اول به زيارت پيامبر خدا مشرف شود و اگر زيارت پيامبر را به تاءخير اندازد و اعمال حج را جلوتر انجام دهد، بايد دوباره به مدينه باز گردد و آن حضرت را زيارت كند.(43)
3. محقق حلى قدس سره گفته است :
اگر مردم زيارت رسول خدا را ترك كنند، به انجام اين عمل اجبار مى شوند، زيرا ترك زيارت رسول خدا، جفا و ستم است و جفا به رسول خدا صلى الله عليه و اله حرام مى باشد.(44)
4. آية الله گلپايگانى قدس سره ، در باب فضيلت زيارت رسول اكرم صلى الله عليه و اله مى گويد:
حاج محترم ! بى ترديد شما مى دانيد كه كامل شدن اعمال حج و زيارت خانه خدا با زيارت كردن قبر پيامبر بزرگوار در شهر مدينه منوره و تبرك جستن به بوسه آن آستانه هاى پاك و تشرف به آن مشاهد شريفه است كه زيارت پيامبر خدا مستحب عينى است ، به خصوص اين عمل بر حاج مستحب است و ترك زيارت آن حضرت ، جفا و ستم به آن بزرگوار مى باشد.(45)
زيارت پيامبر اكرم در ميان علماى شيعه اهميت ويژه اى دارد، تا جايى كه بعضى از علماى معاصر گفته اند: زيارت آن حضرت از ضروريات دين است . موضاعاتى از قبيل : تاءسيس بنا بر قبور ائمه و استحباب خواندن دعا و نماز در كنار قبور آن بزرگواران - كه در بخش هاى ديگر مطرح گرديده است - نزد علماى شيعه جايز و گاهى از باب تعظيم شعاير الهى ، مطلوب و مستحب است ؛ به همين جهت از آوردن اقوال فقهاى شيعه در اين گونه مسائل و از ذكر استدلال ، صرف نظر نموده و تنها به پاسخ برخى از شبهات وهابيت كفايت مى كنيم .
ابن تيميه و شبهه در زيارت مرقد رسول خدا صلى الله عليه و اله
يكى از افكار ابن تيميه اين است كه زيارت قبر پيغمبر را جايز نمى داند و آن را حتى براى اهل مدينه مورد تشكيك و شبهه قرار داده است . وى كتابى دارد به نام مجموعة الرسائل الكبرى اين كتاب مجموعه چندين رساله است در آن كتاب مى گويد:
هر حديثى كه درباره زيارت قبر پيغمبر صلى الله عليه و اله وارد شده ضعيف بلكه جعلى است و اهل صحاح ، سنن و مسانيد مثل مسند احمد و غير او هيچ يك را ذكر نكرده اند لكن حديثى كه ابوداوود از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و اله در سنن نقل مى كند كه حضرت فرمود: هيچ مردى نيست كه بر من سلام كند مگر اين كه خداوند روح مرا به بدنم برمى گرداند تا پاسخ سلام او را بدهم و هر كس نزد قبر پيغمبر به حضرت سلام بكند، حضرت پاسخ سلام او را خواهد داد، كسى از راه دور نيز سلام بدهد، پيغمبر پاسخ سلام او را مى دهد؛ چنان چه در سنن نسائى آمده است پيغمبر اكرم فرمودند: خداوند بر قبر من ملائكه را موكل نموده كه سلام امت مرا به من مى رسانند.
باز در سنن نسائى آمده است : ((اءكثروا على من الصلوة يوم الجمعة و ليلة الجمعة فإ ن صلوتكم معروضة على ))؛
روز و شب جمعه بر من بسيار صلوات بفرستيد، به درستى كه صلوات شما بر من عرضه مى شود.
از صدر كلام ابن تيميه پيداست اصلاً زيارت كردن پيامبر نيز دليل قوى ندارد بلكه روايات آن مجعول و ضعيف است . فقط در ذيل كلامش دو روايت را نقل مى كند كه هر كس از نزديك يا جاى دور به پيامبر سلام كند، پيامبر پاسخ او را خواهد داد.
اين كه مى گويد: نبايد براى زيارت تربت نبى و ائمه عليهم السلام بار سفر بست ، بين همه وهابى ها از جمله ابن تيميه و محمد بن عبدالوهاب اجماع است . ابن تيميه مى گويد: حتى كسانى كه در خود مدينه زندگى مى كنند براى آنان نيز رفتن براى زيارت قبر نبى جايز نيست ، اما محمد بن عبدالوهاب در اين قسمت با ابن تيميه اتفاق نظر ندارد، وى مى گويد براى مردم مدينه رفتن به زيارت قبر نبى مستحب و سنت است ؛ ولى ابن تيميه در اين هم تشكيك و شبهه كرده است .
درباره اين مسئله بحث مى كنيم تا معلوم شود ابن تيميه و محمد بن عبدالوهاب چه مى گويند و نظر علماى اهل تسنن چيست ؟ و هم چنين در خصوص زيارت قبور مؤ منين و زيارت بانوان و به مناسبتى درباره جشن ، سوگوارى و تبرك جستن بحث خواهيم كرد.
در اين فصل ، جواز زيارت رسول خدا صلى الله عليه و اله را در پنج مبحث به اثبات خواهيم رساند و از اين رهگذر، موضع اهل تسنن در مقابل ابن تيميه كه زيارت مرقد آن حضرت را غير مجاز و شرك مى داند روشن خواهد شد.
مبحث اول : اجماع و اتفاق علماى اهل تسنن بر جواز زيارت رسول خدا صلى الله عليه و اله
بسيارى از علماى اهل تسنن بر جواز و استحباب زيارت رسول خدا صلى الله عليه و اله اجماع و اتفاق دارند:
1- سمهودى از تقى الدين سبكى نقل مى كند كه گفته است : ((مسئله اجماعى است ، هم از نظر اقوال كه همه گفته اند و هم از نظر فعل و عمل ، اجماعى است )). و به طور تفصيل كلام ائمه اهل سنت را در اين مورد بيان نموده و گفته است كه زيارت رسول خدا ((قربةً الى الله )) است ؛ يعنى موجب قرب به خدا مى شود؛ هم به دليل كتاب ، هم سنت ، هم اجماع و قياس .
اما كتاب ، به اين آيه استدلال نموده است :