صحيفة الزهراء

جواد قيومى اصفهانى

- ۲ -


ازدواج آن حضرت

آنگاه كه خورشيد رخسار زهرا در آسمان رسالت بدرخشيد،و در افق جلالت ماه تمام شد، افكار همگان به او معطوف گشت، و همه چشمها بسوى او نگران شد.

اصحاب پيامبر چون ارزش و موقعيت آن حضرت را نزد پدر مى دانستند، از اينرو براى كسب شرافت و تقرب بيشتر به پيامبر خواستار ازدواج با ايشان شدند، ليكن پيامبر هر بار به نوعى روى موافقت از ايشان بر مى تافت.

تشخيص كفو و همتا بودن بشرى با بشر ديگر مطلبى است كه فهم انسان از درك آن عاجز است، و تنها خداى تعالى كه از ضمائر مخلوقات آگاه است مى داند چه كسى كفو و نظير كيست، و همتاى هر موجودى در عالم كدام است.

از اينرو اختيار فاطمه عليهاالسلام براى همسرى على عليه السلام انتخابى است الهى، خداى تعالى خود براى زهرا زوجى كه كفو و همتاى اوست را برگزيد و در اين عقد آسمانى خود خطبه مى خواند، و شهود اين ازدواج مقدس پيامبر و جبرئيل وفرشتگان الهى هستند.

و در نتيجه همين جهل و نادانى و ناتوانى بشر در شناخت مقام شامخ ايشان است كه مى بينيم ابوبكر و عمر نيز خواستار ازدواج با آن حضرت مى شوند، و پيامبر در جواب ايشان چنين فرمود: فاطمه از آن خداست و در اين مورد هيچگونه اختيارى ندارم و تنها خدا كه خالق زهراست و مى داند كفو و همسر و زوج شايسته او كيست.

امام ششم عليه السلام مى فرمايد:

«لَوْلا اَنَّ اَميرَالْمُؤْمِنينَ تَزَوَّجَها لَما كانَ لَها كُفْوٌ اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ عَلى وَجْهِ الْاَرْضِ، اَدَمَ فَمِنْ دُونِهِ».

اگر حضرت على عليه السلام با حضرت زهرا عليهاالسلام ازدواج نمى كرد، از حضرت آدم تا روز قيامت براى آن حضرت كفو و همتايى نبود.

زندگى مشترك ايشان

زندگانى حضرت زهرا عليهاالسلام در خانه شوهر نمونه است، چون سراسر زندگانى او نمونه است، چون شوى او، پدر او، و فرزندان او نمونه اند، نمونه انسانهاى آراسته به فضيلت و خوى اسلامى.

زندگانى مشترك حضرت على و فاطمه عليهماالسلام در سايه ارشادات پيامبر اسلام مى گذشت، آنان در امور زندگى با يكديگر تعاون و همكارى داشتند.

زندگى ايشان غالباً در تنگى معيشت مى گذشت، بطورى كه توانائى مال براى استخدام خدمتكارى نداشتند، كه در كارهاى سنگين و سخت آن حضرت را يارى نمايد،بسيار اتفاق مى افتاد كه اين زوج مهربان شبها در بستر زبر و خشن خود از سرما آرام نداشتند، اگر بالاپوش بر سر مى كشيدند پاهايشان از بستر بيرون بود، واگر پا را در زير آن قرار ميدادند سرشان از آن بيرون قرار مى گرفت.

او طبيعتى بى نياز و روحى موقر و آرام داشت، از پدر خود شنيده بود كه ثروت و مال موجب بى نيازى نيست، بلكه بى نيازى در بى نيازى نفس و استغناى طبع آدمى حاصل مى شود.

همچنين از پدر خود شنيده بود كه مى فرمايد: پروردگار خواست تا بيابان مكه را انباشته از طلا نمايد و بمن دهد، گفتم پروردگارا دوست دارم كه يك روز گرسنه و ديگر روز سير باشم، تا آنروز كه گرسنه ام ترا بخوانم و به نزد تو تضرّع و عرض نياز كنم، و آن روز كه سير باشم شكر نعمت گذارم و حمد وثناى تو گويم.

او همچون ديگر خاندان اهل بيت از موهبت فصاحت و بلاغت بهره اى وافر داشت، با نيروى گفتار خود بر دلها فرمانروائى مى كرد و با بيان استوار جانها را در اختيار مى گرفت، و با نيكوترين روشها سخن مى گفت، همه اين امتيازات در خطابه اى كه آن حضرت به مخالفت با تصدّى مقام خلافت بوسيله ابوبكر و به محاجّه با وى در مسأله فدك ايراد كرد خودنمائى دارد.

از انس بن مالك روايت شده كه روزى پيامبر خدا از ما پرسيد: زنان را چه چيز از همه نيكوتر باشد، كسى پاسخ آنرا نمى دانست، حضرت على عليه السلام بى درنگ نزد حضرت فاطمه عليهاالسلام رفت و مسأله را از او پرسش كرد، ايشان فرمودند: چرا نگفتى كه زنان را نيكوترين چيز آنستكه به مردان نظر نكنند، و مردان نيز ايشان را ديدار ننمايند، حضرت على عليه السلام بازگشت و پاسخ پيامبر را بهمان صورت كه از همسر خود شنيده بود عرضه داشت، پيامبر فرمود: اى على چه كسى ترا بر آن آگاه ساخت؟ گفت: فاطمه، آنگاه پيامبر فرمود حقا كه فاطمه پاره تن من است.

چندى نگذشت كه تولد كودكانى عزيز فرح افزا و روشنى بخش آن خانه محقر گرديد، و اين زوج صالح از نعمت وجود پسران و دخترانى گرامى چون حسن و حسين و محسن، و زينب و ام كلثوم بهره مند شدند. نام اين سه پسر را پيامبر تعيين فرمودند، و آن دو دخت را زهرا به يادگار دو خواهر از دست رفته خود و بخاطر محبتهائى كه در كودكى از ايشان ديده بود زينب و ام كلثوم نام نهاد.

رحلت پدر بزرگوارش

حضرت فاطمه عليهماالسلام به زندگى خود ادامه ميداد، امّا تحوّلى ديگر در زندگى آن حضرت در شرف وقوع بود، تحوّلى كه سر منشأ بسيارى از تحولات زندگى ايشان در آينده بشمار مى آيد، و آن واقعه رحلت پيامبر مى باشد.

زهرا در آن موقع كه رسول خدا در بستر بيمارى قرار داشت پيوسته در كنار او بود و به كارها و حوائج وى رسيدگى مى كرد، چون سايه مرگ بر آن حضرت افتاد فرمود: واى ازاندوه و غم، فاطمه از شنيدن سخن غم آلود پدر در حزنى عميق فرو رفت و با ناله گفت: واى ازاندوه پدر.

پيامبر از حال زار فاطمه پريشان شد و براى آرامش دل رميده دختر خود فرمود:دخترم پس از امروز ديگر براى پدرت غصه مخور.

او به خاطر مى آورد كه پدرش رازگونه به وى فرموده بود:دخترم زمان مرگ تو نيز نزديك است و تو نخستين كسى هستى كه از اهل بيت بمن ملحق مى گردد، و نيز بياد آورد كه به ايشان بشارت داده بود كه فاطمه جان راضى نيستى سرور زنان عالم باشى.

حضرت فاطمه عليهاالسلام پس از مرگ پدر ديگر لب به خنده نگشود و آنقدر بگريست كه يكى از شش تن بسيار گريه كننده در تاريخ محسوب گرديد، و آنقدر گريه كرد كه مردم مدينه تحمّل گريستن او را نداشتند و خواستار آن شدند كه روز يا شب گريه كند و بالاخره آن حضرت براى گريستن به قبرستان بقيع روانه گرديد.

در ماتم پيامبر حضرت فاطمه عليهاالسلام اشعارى را بدين مضمون سرود:

ماذا عَلَى مَنْ شَمَّ تُرْبَةَ اَحْمَدا اَنْ لا يَشُمَّ مَدَى الزَّمانِ غَوالِيا
قُلْ لِلْمُغَيَّبِ تَحْتَ اَطْباقِ الثَّرى اِنْ كُنْتَ تَسْمَعُ صَرْخَتي وَنِدائِيا
صُبَّتْ عَلَىَّ مَصائِبُ لَوْ اَنَّها صُبَّتْ عَلَى الْايَّامِ صِرْنَ لَيالِيا
قَدْ كُنْتَ ذاتِ رَحِمي بِظِلِّ مُحَمَّدٍ لا اَخْشَ مِنْ ضَيْمٍ وَ كانَ حِما لِيا
فَالْيَوْمَ اَخْضَعُ لِلذَّليلِ وَ اتَّقي ضَيْمي، وَ اَدْفَعُ ظالِمي بِرِدائِيا
فَاِذا بَكَتْ قُمْرِيَّةٌ في لَيْلِها شَجْناً عَلى غُصْنٍ، بَكَيْتُ صَباحِيا
فَلَاَ جْعَلَنَّ الْحُزْنَ بَعْدَكَ مُونِسي وَلَاَجْعَلَنَّ الدَّمْعَ فيكَ وَ شاحِيا

چه باكى است بر آنكه خاك قبر پيامبر را بوئيده، كه در تمام عمر هيچ عطرى را نبويد، به آنكه رخ در نقاب خاك نهان كرده بگو آيا صداى ناله و فرياد مرا مى شنوى، آنچنان مصيبتها بر من باريدن گرفته، كه اگر اينگونه بر روزها مى باريدند چون شبهاى تار ميگرديدند، من در سايه پيامبر و در حمايت و يارى او بودم، از هيچ دشمنى و كينه اى تا زمانيكه او ياورم بود، نمى ترسيدم،اما امروز در برابر فرومايگان خاضعم، و مى ترسم بمن تعدّى شود، و ستمگر را به تنهائى دفع ميكنم، اگر قمرى شب هنگام بر شاخسار گريه و ناله سر مى دهد، من هر بامداد نيز در ناله و گريستنم، پدر جان، بعد از تو حزن واندوه را مونس خود خواهم ساخت و در سوگت سرشك غم زينت دامان من گرديده است.

فاطمه با مرگ پدر مهربان و دلسوزش بسيار گريست، حسرت واندوه آسمان دلش را در غبار تيره فرو كشيد، و زبانه هاى غم و ماتم آتش بجان وى افكند.

و آنگاه كه جسم پاك پيامبر را در خاك نهادند به يكى از ياران پيامبر فرمود: چگونه دلتان راضى شد كه آن حضرت را در زير خاكها پنهان كنيد، واينگونه ناله سرداد:

اِغْبَرَّ آفاقُ السَّماءِ وَ كُوِّرَتْ شَمْسُ النَّهارِ وَ اَظْلَمَ الْعَصْرانِ
وَ الْاَرْضُ مِنْ بَعْدِ النَّبِيِّ كَئيبَةٌ اَسَفاً عَلَيْهِ كَثيرَةُ الرَّجَفانِ

كرانه هاى آسمان تيره و تار گرديد و خورشيد روز به تاريكى افتاد، و روزگار به سياهى گرائيد، و زمين بعد از او به نشانه تأسف بر آن حضرت اندوهناك بوده،وبراو مى لرزد.

شهادت آن حضرت

حضرت فاطمه عليهاالسلام بعد از پيامبر نود روز و به روايتى هفتاد و پنج روز زندگى كرد، در اين مدت هرگز شادمان ديده نشد و گويند در روز آخر از زندگيش در بستر ساده خود قرار گرفته بود، ساعتى از ساعات آن روز را خوابيد، و ظاهراًدر آن لحظات پدر خويش را در خواب ديد كه فرمود: دختر عزيزم بسوى من بيا كه مشتاق تو هستم، آن حضرت عرض كرد: من به ديدار شما مشتاقتر و آرزومندترم، پس پيامبر فرمود: تو امشب در نزد من خواهى بود.

زهرا عليهاالسلام از خواب خويش بيدار شد، چشمانش را گشود،نشاطش بازگشت، گوئى كه وى در درخشش شمع زندگانى خويش لحظاتى قبل از مرگ قرار گرفته است.

او از اينكه مى دانست بزودى از غمها و غصه هاى دنيا رها شده و به پدر بزرگوارش ملحق خواهد گرديد خرسند و شادمان بود، از طرف ديگر قلبش را آتش فرا گرفته بود، چرا كه وى بزودى بايد همسر عزيز و كفو و شوى خود را ترك مى كرد، شوهرى كه در اين دنياى پر از قساوت و سنگدلى ياور و ياورى جز خداى تعالى و او نداشت، چرا كه در آن حوادث سهمگين تنها زهراى مرضيه حامى و ناصر مدافع و مونس او بود، اگر او از دنيا مى رفت چه كسى جاى او را براى على عليه السلام مى گرفت.

ديگر مسأله اى كه در ذهن او بود فرزندان كوچكش بوند، از جمله اسامى ايشان «حانيه» است، چرا كه نسبت به همسر و فرزندانش مهربان و دلسوز بود، و او بزودى مى بايست پاره هاى جگر خود را رها سازد.

او در تمام مراحل زندگى تسليم امر خدا و قضاء الهى بود و در برابر آن سر تسليم فرود مى آورد، و به رضاى او راضى بود.

او در بستر مرگ قرار گرفته بود، زهرائى كه قلبش از كينه كينه توزان و حسد حسودان و قساوت و سنگدلى دشمنان پدر و شويش پاره پاره شده بود، از كينه آنانكه منافقانه ايمان آوردند و بر پشت اسلام خنجر زدند.

زهرائى كه مجسمه صبر و بردبارى است اكنون آرزوى مرگ مى كند، و اميد به لقاى الهى دارد، پس از رحلت پدر يك لحظه روى خوش نديد، از هنگامى كه پدرش بر بستر مرگ افتاده بود آن ديو سيرتان انسان نما را ديده بود كه در فكر و خيال خيانت بودند، تا وصاياى پيامبر اسلام را در حق شوهرش زير پا گذارده و اسلام را از مسير خود منحرف سازند.

او در بستر مرگ قرار گرفته است با قلبى مالامال از غصه ها واندوهها، از خيانت مسلمانان كه به حمايت او بر نخواسته و دختر و داماد پيامبرشان را تنها رها ساختند.

آرى او در بستر مرگ قرار گرفته، مرگى كه در راه حمايت از امام زمانش، شوهرش،پدر فرزندانش پذيراى آن گرديده است.

او در بستر مرگ قرار گرفته بود، مرگى كه مسلمانان در پاسخ به نداى پيامبرشان: «من در مقابل كارهايم تنها دوستى اهل بيتم را خواستارم»، ايشان را متحمّل آن ساخته بودند، وچه خوب پاسخى به نداى مقتدا و راهبر

و مولايشان دادند،و تنها مالى كه پدرش براى دختر خود و پاره تنش بجاى گذاشته بود را غاصبانه از او ربودند، خانه اش را به آتش كشيدند، واو را در ميان در وديوار، يا در حقيقت مرگ و زندگى قرار دادند، و حتى جان فرزند شش ماهه اش را گرفتند، تا آنجا كه مجبور شد در آن بى كسى و تنهائى به كنيزش فضه پناه برده و بگويد: فضه مرا درياب كه محسنم را كشتند.

او در بستر مرگ قرار داشت، مرگى كه از ناحيه افرادى كه از دو لب پيامبر و با دو گوششان شنيده بودند كه مى فرمايد:«هر كس فاطمه را بيازارد مرا آزرده، و خداوند براى غضب او غضبناك است»، بر آن حضرت وارد آمده بود، آنانكه زندگى زودگذر دنيا چشمانشان را پر كرده و عشق به رياست دنيوى وجودشان را لبريز ساخته، وخداى خود را به فراموشى سپرده بودند، آنانكه خود را واليان امر مسلمانان بشمار آورده، و در واقع هنوز زنّار كفر برگردنشان آويزان بود.

مگر ميشود دين الهى به كسانى تفويض شود كه در گرداب كفر و بت پرستى غوطه ور بوده و در برابر بتهاى سنگى و چوبى سر فرود آورده، و صحيفه اعمالشان مشحون از هر كار زشت و پليدى باشد.

مگر مى شود دين خدا به كسانى سپرده شود كه نقطه روشنى در زندگيشان وجود ندارد، زنان پشت پرده را از خود داناتر بشمار مى آورند، در جنگها با خفّت و خوارى رو به فرار مى گذارند، پيامبرشان را متّهم به نسبتهاى ناروا مى سازند، و از شناخت آيات قرآنى بى بهره اند، تو گوئى اصلاً آنرا نخوانده اند.

او در بستر مرگ قرار داشت و لحظه وداع با شوهر وفادار و كودكان مهربانش فرا رسيده بود، پس از چندى كه قدرت برخاستن از بستر را نداشت، بستر بيمارى را ترك گفته و به كارهاى خانه مشغول مى شود، حضرت على عليه السلام وارد شده و علت را جويا مى شود، آن حضرت خواب خود را نقل مى كند.

اكنون زمان آن رسيده است كه شوهر خويش را از آنچه در طول اين مدت در دل انباشته و مخفى نموده، آگاه سازد و وصاياى خود را با او در ميان گذارد.

حضرت على عليه السلام همه را از اتاق بيرون نمود، و در كنار بستر همسر مهربانش قرار گرفت، حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود:

اى پسر عمو در طول زندگى مرا دروغگو و خائن نيافته اى، و نيز در اين مدت هيچگاه مخالفت ترا ننموده ام، اميرالمؤمنين فرمود: تو داناتر و با تقواتر و گراميتر از آن هستى كه من ترا بخاطر مخالفت كردنت با خود مورد سرزنش و توبيخ قرار دهم، دورى از تو و نبودنت بر من بسى گران و دشوار خواهد بود، ولى چه بايد كه اين مسأله اى است كه كسى را از آن راه گريزى نيست، سوگند به خدا كه با رفتنت مصيبت رسول خدا برايم تجديد مى شود، انا لله و انا اليه راجعون، از اين مصيبت بس بزرگ و دردناك، اين مصيبتى است كه از آن دلدارى نتوان يافت، و سوگى است كه جايگزينى ندارد.

حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود: بتو وصيت مى كنم كه در تشييع جنازه ام كسانى كه بمن ستم نمودند شركت نكنند، مبادا بگذارى كسى از آنان بر جنازه من نماز بگذارد، ومرا شب هنگام آنگاه كه چشمها آرام گرفته و مردمان به خواب رفته اند بخاك سپار.

از برخى از روايات استفاده مى شود كه در لحظات احتضار اميرالمؤمنين عليه السلام در خانه حضور نداشت، و فقط اسماء در خانه بود، وپس از آنكه از دنيا رفتند، امام حسن وحسين عليهماالسلام وارد خانه شدند و گفتند: اسماء مادر ما هيچ وقت در اين ساعت نمى خوابيد، اوگفت: اى فرزندان رسول خدا مادر شما نخوابيده بلكه ازدنيا رفته است.

با شنيدن اين سخن فرياد كودكان برخاست و بروى مادر افتادند، و با او به سخن گفتن پرداختند، اسماء از آنان خواست كه پدرشان را كه در مسجد حضور داشت آگاه سازند، حضرت على عليه السلام در كنار همسر وفادارش قرار گرفت و گفت: بعد از اين به چه كسى خود را تسلّى دهم.

فرياد گريه و شيون تمام مرد و زن مدينه را فرا گرفت، همانند روزى كه پيامبر اسلام از دنيا رفت، مردم در انتظار بودند كه جنازه را تشييع و بر آن نماز گذارند، امام تشييع را به تأخير انداخت تا به وصيت همسر عمل نمايد. هنگامى كه ديدگان در خواب رفت و صداها به خاموش گرائيد امام آن بدن نحيف را كه مصيبتهاى فراوان آنرا چون هلال ماه خميده ساخته بود را غسل داد، و درون كفن جاى داد، و او را با حنوط بهشتى كه پيامبر داده بود حنوط كرد.

پس از مراسم به فرزندانش فرمود: اى حسن اى حسين اى زينب و اى ام كلثوم بيائيد و با مادرتان خداحافظى كنيد كه وقت جدائى رسيده، تا بار ديگر در بهشت با وى ملاقات و ديدار نمائيد.

كودكان كه منتظر چنين فرصتى بودند بسرعت آمده و خود را روى آن بدن پاك افكندند، آنگونه كه پروانه روى شمع مى افتد، با صدائى آهسته گريسته و كفن مادرشان را با اشكهاى ريزانشان خيس نمودند.

بهر حال قبرى را براى همسرش زهرا آماده ساخت كه مكانش مجهول است، و تا روز ظهور فرزندش مهدى عليه السلام همچنان مخفى خواهد ماند، و زهرا را در آن قبر نهاد، و آن مجموعه مواهب و فضائل الهى را دفن نمود، و گفت: اى زمين امانت خود را بتو سپردم، اين دخت رسول خداست، اى فاطمه ترا به كسى تسليم كردم كه از من بتو سزاوارتر و شايسته تر است، و راضى شدم براى تو آنچه را كه خداى تعالى براى تو راضى شد.