آموزش فلسفه
جلد دوم

استاد محمد تقى مصباح يزدى

- ۱۵ -


درس چهل و پنجم دنباله بحث در انواع جواهر

شامل: جوهر عقلانى قاعده امكان اشرف جوهر مثالى

جوهر عقلانى

فلاسفه پيشين براى اثبات جواهر عقلانى راههاى پر پيچ و خمى را پيموده‏اند مثلا همگى ايشان براى اثبات عقل اول كه بسيطترين و كاملترين موجودات امكانى است به قاعده الواحد وحدت معلول در صورت وحدت علت بيواسطه تمسك كرده‏اند و از سوى ديگر عقل فعال را بعنوان فاعل قريب براى عالم عناصر مادون فلك قمر و نيز بعنوان افاضه‏كننده مفاهيم عقلى به انسان و خزانه معقولات وى معرفى نموده براى اثبات آن وجوه مختلفى را ذكر كرده‏اند و نيز براى اثبات عقول طوليه دهگانه از فرضيه افلاك نه‏گانه مدد گرفته نه عقل را بعنوان فاعل قريب براى افلاك و نيز بعنوان غايت براى حركات ارادى نفوس آنها تصور كرده‏اند كه با عقل فعال مجموعا عقول عشره را تشكيل مى‏دهند همچنين فلاسفه براى اثبات عالم عقلى و مخصوصا اشراقيين براى اثبات عقول عرضيه مثل افلاطونيه به قاعده امكان اشرف تمسك كرده دلائلى براى اعتبار آن آورده‏اند و در اينجا مجال نقل و نقد بيانات و استدلالات ايشان نيست .

اما با توجه به اصالت وجود و مراتب تشكيكى وجود و حقيقت رابطه عليت كه در فلسفه صدرالمتالهين به اثبات رسيده راه ساده‏تر و در عين حال متقن‏ترى براى اثبات عالم عقلى بدست آمده است كه مى‏توان آن را تبيين جديدى براى قاعده امكان اشرف تلقى كرد از اينروى نخست به توضيحى پيرامون قاعده مزبور مى‏پردازيم آنگاه نتيجه‏اى را كه از آن براى مسئله مورد بحث مى‏توان گرفت بيان مى‏كنيم

قاعده امكان اشرف

مفاد اين قاعده آن است كه اگر دو موجود امكانى را در نظر بگيريم كه يكى اشرف از ديگرى باشد بايد موجود اشرف در مرتبه‏اى مقدم بر غير اشرف تحقق يابد و عليتى نسبت به غير اشرف داشته باشد پس در صورتى كه وجود اشرف براى ما ثابت نباشد از وجود غير اشرف مى‏توانيم وجود آن را كشف كنيم و كيفيت استفاده از اين قاعده براى مسئله مورد بحث به اين صورت است كه جوهر عقلانى اشرف از ديگر جواهر است و بايد طبق اين قاعده در مرتبه‏اى مقدم بر آنها تحقق يابد به طورى كه واسطه در وجود آنها باشد پس وجود ساير جواهر كاشف از وجود آن در مرتبه‏اى مقدم بر آنهاست .

اين قاعده از زمان شيخ اشراق مورد عنايت‏خاص قرار گرفت و براى اثبات آن برهانى به اين صورت اقامه گرديد .

اگر موجود اشرف در مرتبه‏اى مقدم بر غير اشرف بوجود نيايد يا همراه آن بوجود مى‏آيد و يا در مرتبه‏اى متاخر از آن و يا اصلا بوجود نمى‏آيد اما اگر همراه آن بوجود بيايد چنانكه مثلا جوهر عقلانى همراه با جوهر جسمانى از علت نخستين صادر شوند قاعده الواحد نقض مى‏شود و اگر بعد از آن بوجود بيايد چنانكه مثلا جوهر عقلانى بعد از جوهر جسمانى بوجود بيايد و جوهر جسمانى واسطه در صدور آن باشد لازمه‏اش اين است كه وجود علت پست‏تر از وجود معلول باشد و اگر اصلا بوجود نيايد معنايش اين است كه چيزى كه صلاحيت عليت براى آن را داشته باشد وجود ندارد يعنى علت نخستين هم صلاحيت ايجاد آن را ندارد پس تنها اين فرض صحيح است كه موجود اشرف در مرتبه‏اى مقدم بر غير اشرف بوجود بيايد و واسطه در صدور آن باشد .

بعدا اين دليل كه مبتنى بر قاعده الواحد است مورد مناقشه و نقض و ابرام قرار گرفت و از جمله مرحوم ميرداماد در مقام دفاع از آن برآمد و دليلهاى ديگرى نيز براى اثبات آن بيان كرد كه بررسى آنها درخور اين نوشتار نيست .

ولى چنانكه اشاره كرديم بر اساس اصول فلسفه صدرالمتالهين مى‏توان اين قاعده را بصورت متقن‏ترى تبيين كرد و تقرير آن اين است .

رابطه عليت بين علت و معلول يك رابطه ذاتى و تغييرناپذير است‏يعنى وجود معلول وابستگى ذاتى به وجود علت فاعلى دارد و محال است كه علت و معلول جابجا شوند و وجود علت وابسته به وجود معلول گردد چنانكه محال است كه معلول از چيزى صادر شود كه وابستگى وجودى به آن ندارد نيز رابطه عليت‏يك رابطه ضرورى است و محال است كه وابستگى وجودى معلول به علت زايل شود به گونه‏اى كه بتواند بدون آن تحقق يابد پس امكان معلوليت مساوى با ضرورت آن است و به ديگر سخن نمى‏توان رابطه عليت بين دو موجود را بصورت امكان خاص سلب ضرورت از طرفين در نظر گرفت به طورى كه هم معلول بودن يكى از آنها براى ديگر و هم معلول نبودنش ممكن باشد و هيچكدام ضرورتى نداشته باشد پس اگر معلول بودن چيزى براى چيز ديگر محال نباشد ضرورى خواهد بود و بدون آن بوجود نخواهد آمد .

از سوى ديگر در مباحث علت و معلول ثابت‏شد كه ملاك معلوليت ضعف وجودى است پس هر جا بتوان موجود كاملتر و قويترى را فرض كرد به گونه‏اى كه موجود ضعيفتر شعاعى از وجود آن بحساب آيد و نسبت به آن استقلالى نداشته باشد چنين فرضى ضرورت خواهد داشت .

با توجه به اين دو مقدمه قاعده مزبور به اين صورت درمى‏آيد اگر تعدادى از موجودات را فرض كنيم كه هر كدام از آنها قويتر از ديگرى باشد به گونه‏اى كه بتواند علت وجود آن بشمار آيد و به ديگر سخن ميان آنها تشكيك خاص برقرار باشد هر موجود قويترى در مرتبه مقدم بر موجود ضعيفتر قرار خواهد گرفت و ضرورتا نسبت به آن علت‏خواهد بود تا برسد به موجودى كه فرض كاملتر از آن محال باشد و امكان معلوليت براى هيچ موجودى را نداشته باشد .

طبق اين قاعده وجود جوهر عقلانى كه كاملتر از ديگر جواهر است و مى‏تواند علت براى وجود آنها باشد ثابت مى‏شود و واسطه‏اى بين مرتبه بينهايت‏شديد وجود خداى متعال و مراتب نازله وجود خواهد بود .

بر اين اساس مى‏توان وجود عقول عرضيه را نيز اثبات كرد يعنى مى‏توان تعدادى از جواهر عقلى را فرض كرد كه هيچكدام عليتى نسبت به ديگرى نداشته باشد اما هركدام از آنها علت براى يك نوع از موجودات نازلتر باشد و فقط كمالات همان نوع را بصورت كاملتر و بسيطترى دارا باشد .

اما چند نكته را بايد در نظر داشت‏يكى آنكه عقول عرضيه معلول يك يا چند عقل كاملتر از خودشان خواهند بود زيرا مى‏توان عقلى را فرض كرد كه واجد كمالات همه آنها باشد و در سلسله علل آنها قرار گيرد و قبلا گفته شد كه امكان عليت مساوى با ضرورت آن است .

نكته دوم آنكه هيچكدام از عقول عرضيه با نوعى از موجودات كه از آن صادر مى‏شود ماهيت واحدى را نخواهند داشت زيرا انتزاع ماهيت نوعيه واحده از مراتب مختلف وجود محال است و حتى دو جوهر عقلانى كه در طول يكديگر قرار دارند و يكى علت براى ديگرى مى‏باشد ماهيت واحدى نخواهند داشت .

و نكته سوم آنكه اين قاعده نمى‏تواند تعداد عقول را ثابت كند و ما راهى براى اثبات اينكه بين عقل اول و عقول عرضيه چند واسطه وجود دارد نداريم و فرضيه عقول عشره چون مبتنى بر فرضيه افلاك نهگانه بوده با ابطال آن باطل مى‏شود

جوهر مثالى

چنانكه در درس قبلى اشاره شد اشراقيين عالم ديگرى را بنام اشباح مجرده يا صور معلقه اثبات كرده‏اند كه واسطه‏اى بين عالم عقلى و عالم جسمانى است و بدين مناسبت در لسان متاخرين به عالم برزخ ناميده شده چنانكه آن را عالم مثال نيز مى‏نامند .

احتمالا اشراقيين اين مطلب را از بيانات عرفاء الهام گرفته باشند و يا خودشان از راه مكاشفات به آن پى برده باشند و در نصوص دينى مطالبى بخصوص درباره عالم برزخ و سؤال نكير و منكر و مانند آنها وارد شده كه بوسيله آن قابل توجيه است .

لازم به تذكر است كه شيخ اشراق اصطلاح برزخ را درباره اين عالم بكار نمى‏برد و آن را بر عالم مادى اطلاق مى‏كند نيز بايد توجه داشت كه اطلاق مثال بر اين عالم بمعناى ديگرى غير از مثالهاى افلاطونى است زيرا آنها مجرد تام و از قبيل جواهر عقلانى هستند در صورتى كه جوهر مثالى نوعى ديگر از موجودات بشمار مى‏رود كه نه مانند جوهر عقلانى بكلى فاقد صفات و حدود جسمانى است و نه مانند جوهر جسمانى قسمت‏پذير و مكاندار است بلكه از قبيل صورتهاى خيالى است كه در ذهن انسان مرتسم مى‏گردد و براى اينكه مثلا نصف آنها را تصور كنيم بايد دو صورت كوچكتر را در ذهن خودمان بوجود بياوريم نه اينكه صورت بزرگتر به دو نيمه تقسيم شود .

همچنين بايد دانست كه تعبير اشباح و مانند آن درباره اين عالم بدين معنى نيست كه موجودات اين عالم صورتهاى كمرنگى از موجودات جسمانى هستند و از نظر مرتبه وجودى ضعيفتر از آنها مى‏باشند بلكه اين تعبير نشان دهنده وجود صورتهاى ثابت و تغييرناپذيرى در آن عالم است كه نه تنها ضعيفتر از موجودات مادى نيستند بلكه قويتر از آنها بشمار مى‏آيند .

شيخ اشراق صورتهايى كه در آينه ديده مى‏شود را از قبيل اشباح مجرده پنداشته و نيز صورتهايى كه در خواب ديده مى‏شود و همچنين جنيان را مربوط به اين عالم دانسته بلكه ادراك حسى را نيز مشاهده صورتهاى مثالى موجود در اين عالم تلقى كرده است ولى صدرالمتالهين ادراكات حسى را مربوط به مرتبه مثال نفس دانسته چنانكه در جاى خودش توضيح داده خواهد شد و اما صورتهايى كه در آينه ديده مى‏شود در اثر انكسار نور بوجود مى‏آيد و ربطى به عالم مثال ندارد همچنين طبق ظواهر كتاب و سنت جن موجود جسمانى لطيفى است كه بتعبير قرآن كريم از آتش آفريده شده و داراى خصايص جسمانى مى‏باشد و حتى در تكليف و ثواب و عقاب با انسان شريك است هر چند در اثر لطافت مورد احساس افراد عادى قرار نمى‏گيرد .

به هر حال وجود اشباح مجرد از ماده قابل انكار نيست و در روايات شريفه تعبيراتى مانند اشباح و اظلال وارد شده كه قابل انطباق بر آنهاست و كمتر كسى است كه قدمى در راه سير و سلوك برداشته باشد و چيزى از اين قبيل موجودات را مشاهده نكرده باشد اما اثبات آنها از راه برهان عقلى چندان آسان نيست .

بعضى از فلاسفه كوشيده‏اند با استفاده از قاعده امكان اشرف اين عالم را نيز اثبات كنند چنانكه صدرالمتالهين از قاعده ديگرى كه بنام قاعده امكان اخس تاسيس كرده سود جسته است ولى اشكال كار اينست كه نمى‏توان تشكيك خاص را بطور قطعى ميان جوهر عقلى و جوهر مثالى و جوهر جسمانى اثبات كرد به گونه‏اى كه بتوان عالم جسمانى را پرتوى از عالم مثال بحساب آورد و آن را واسطه در ايجاد عالم اجسام شمرد نهايت چيزى كه مى‏توان گفت اين است كه براى صور حسى و خيالى كه در نفس انسان تحقق مى‏يابد مى‏توان مبادى جوهرى مجردى را در نظر گرفت كه افاضه كننده اين صورتها محسوب شوند در عين حال كه داراى مرتبه عقلانى نيستند و بدين ترتيب بر اساس قاعده امكان اشرف وجود آنها را اثبات كرد .

حاصل آنكه بيشترين اعتماد براى اثبات جوهر مثالى بر مكاشفات و سخنان معصومين -صلوات الله عليهم اجمعين- مى‏باشد .

در پايان اين مبحث‏يادآور مى‏شويم كه تقسيم موجود به مادى و غير مادى يك تقسيم عقلى و دائر بين نفى و اثبات است اما منحصر كردن عوالم غير مادى به عقل و نفس و مثال حصر عقلى و دائر بين نفى و اثبات نيست و همچنانكه اشراقيين عالم مثال را بر عوالم ديگر افزوده‏اند احتمال اينكه عالم يا عوالم ديگرى وجود داشته باشد كه ما از خصايص آنها آگاه نباشيم احتمال نامعقولى نخواهد بود

خلاصه

1- فلاسفه پيشين براى اثبات انواع جوهرهاى عقلانى به قواعدى مانند قاعده الواحد و قاعده امكان اشرف تمسك كرده‏اند و عقول عشره را بر اساس فرضيه افلاك نه‏گانه اثبات نموده‏اند .

2- مفاد قاعده امكان اشرف اين است كه موجود اشرف بايد قبل از موجود اخس تحقق يابد پس وجود اخس كاشف از تحقق اشرف در مرتبه مقدم است .

3- دليل معروف اين قاعده آن است كه صادر شدن اشرف و اخس با يكديگر قاعده الواحد را نقض مى‏كند و لازمه تاخر اشرف اين است كه علت پست‏تر از معلول باشد و صادر نشدن اشرف به اين معنى است كه خدا هم صلاحيت ايجاد آن را ندارد پس بايد اشرف قبل از اخس صادر شود و واسطه در صدور آن باشد .

4- بر پايه اصول فلسفه صدرائى قاعده مزبور را مى‏توان به اين صورت بيان كرد در ميان موجوداتى كه نسبت تشكيكى خاص با يكديگر دارند بايد موجود اقوى علت ضعف مقدم بر آن باشد .

5- دليل اين قاعده بر اساس اصول ياد شده آن است كه اگر موجود اقوى در مرتبه مقدم وجود نيافته باشد لازمه‏اش اين است كه معلول بدون علت قريب بوجود آمده باشد و چيزى كه امكان عليت نسبت به آن را داشته عملا تاثيرى در پيدايش آن نداشته باشد در صورتى كه رابطه عليت امرى ذاتى و ضرورى است .

6- از اين قاعده مى‏توان نتيجه گرفت كه چون جوهر عقلانى امكان عليت نسبت به عالم مادى را دارد بايد در مرتبه مقدم بر آن بوجود آمده باشد .

7- نيز مى‏توان نتيجه گرفت كه چون در ازاء هر نوع از موجودات مادى مى‏توان جوهرى عقلانى را در نظر گرفت كه فقط واجد كمالات همان نوع باشد و نقش واسطه را در ايجاد آن ايفا كند پس بايد عقول عرضيه مثل افلاطونيه هم وجود داشته باشند .

8- در مرتبه سابق بر مرتبه وجود عقول عرضيه بايد طبق قاعده امكان اشرف يك يا چند عقل كاملتر وجود داشته باشد .

9- هيچكدام از عقول عرضيه ماهيت مشتركى با معلولات خودشان نخواهند داشت .

10- تعداد عقولى كه واسطه بين عقل اول و عقول عرضيه هستند قابل تعيين نيست و فرضيه عقول دهگانه با ابطال افلاك نه‏گانه باطل شده است .

11- جوهر مثالى از نظر مرتبه وجود بعد از جوهر عقلانى و قبل از جوهر جسمانى قرار دارد و از اينروى برزخ ناميده مى‏شود ولى شيخ اشراق اين واژه را در مورد موجود مادى بكار مى‏برد .

12- جواهر مثالى يا مثل معلقه غير از مثل افلاطونى است .

13- شيخ اشراق صور مرآتى و صورتهايى كه در خواب ديده مى‏شود و نيز جنيان را از قبيل اشباح مجرده و مربوط به عالم مثال مى‏داند و حتى ديدن حسى ابصار را به مشاهده آنها تفسير مى‏كند .

14- ولى صور مرآتى در اثر انكسار نور بوجود مى‏آيد و ادراك آنها مانند ديگر صورتهاى حسى و خيالى كه در خواب و بيدارى ديده مى‏شوند مربوط به مرتبه مثال نفس است و اما جن موجود جسمانى لطيفى است كه مورد احساس افراد عادى قرار نمى‏گيرد .

15- در نصوص دينى تعبيراتى مانند اشباح و اظلال و مثال يافت مى‏شود كه قابل انطباق بر جوهر مثالى است .

16- عمده دليل بر وجود عالم مثال مكاشفات عرفانى است كه با روايات شريفه تاييد مى‏شود .

17- بعضى از فلاسفه كوشيده‏اند به استناد قاعده امكان اشرف عالم مثال را نيز اثبات كنند .

18- جريان اين قاعده منوط به اين است كه بتوان عالم جسمانى را پرتوى از عالم مثالى دانست و اثبات چنين مطلبى آسان نيست .

19- شايد بتوان از قاعده مزبور به اين صورت استفاده كرد كه در ازاء هر نوع از صورتهاى ادراكى كه در نفس انسان بوجود مى‏آيد مى‏توان جوهرى مثالى فرض كرد كه واسطه در ايجاد آن باشد .

20- منحصر دانستن عوامل مجرد در عالم عقلى و عالم مثالى برهانى نيست و از اينروى وجود نوعى ديگر از عوالم مجرد را نمى‏توان نفى كرد