آموزش فلسفه
جلد دوم

استاد محمد تقى مصباح يزدى

- ۱۷ -


درس چهل و هفتم اعراض

شامل: نظريات فلاسفه درباره اعراض كميت مقولات نسبى

نظريات فلاسفه درباره اعراض

چنانكه قبلا اشاره شد مشهور بين فلاسفه اين است كه جوهر جنس عالى و مقوله خاصى است كه داراى انواع مختلفى مى‏باشد اما عرض مقوله خاصى نيست بلكه مفهوم عامى است كه از نه مقوله انتزاع مى‏شود و حمل آن بر هر يك از آنها حمل عرضى است نه ذاتى .

در برابر اين قول مى‏توان به سه قول ديگر اشاره كرد يكى قول ميرداماد كه عرض را مانند جوهر مقوله و جنس عالى مى‏داند و آنچه را ديگران مقولات عرضى مى‏نامند وى آنها را انواع عرض مى‏شمارد قول ديگر اين است كه مقولات عبارتند از جوهر كميت كيفيت نسبت اما ساير مقولات عرضى بحسب اين قول انواعى از نسبت بشمار مى‏روند و بالاخره قول شيخ اشراق (1) اين است كه مقولات عبارتند از چهار مقوله نامبرده بعلاوه حركت .

اما بنظر مى‏رسد كه اولا جوهر و عرض هر دو از قبيل معقولات ثانيه فلسفى هستند و نبايد هيچكدام از آنها را جنس عالى و مقوله ماهوى بحساب آورد و ثانيا همانگونه كه صدرالمتالهين تصريح فرموده حركت از مفاهيم وجودى است و نه خودش مقوله است و نه مندرج در هيچ مقوله ماهوى مى‏باشد و ثالثا بسيارى از آنچه بنام عرض خارجى و بعنوان مقوله يا نوعى از آن شمرده شده و از جمله همه مقولات نسبى هفتگانه از مفاهيم انتزاعى است و هيچكدام از آنها از اعراض خارجى نيست تا مقوله ماهوى مستقل يا نوعى از مقولات بشمار آيد .

روشن است كه بيان همه اقوال و نقد و بررسى آنها نياز به بحثهاى مفصلى دارد كه چندان فايده‏اى بر آنها مترتب نمى‏شود از اينروى به بحث كوتاهى در اين زمينه بسنده مى‏كنيم

كميت

مقوله كميت به اين صورت تعريف شده عرضى است كه ذاتا قابل انقسام مى‏باشد و قيد ذاتا به اين منظور آورده شده كه تعريف شامل انقسام ساير مقولات نشود زيرا انقسام آنها بتبع انقسام كميت‏حاصل مى‏شود .

كميت بطور كلى به دو نوع متصل مقدار هندسى و منفصل عدد تقسيم مى‏شود كه هر كدام از آنها داراى انواع مختلفى است كه در دو علم هندسه و حساب مورد بحث قرار مى‏گيرند .

لازم به تذكر است كه فلاسفه نخستين عدد را دو مى‏دانند كه قابل انقسام به دو واحد است و يك را مبدا عدد مى‏نامند ولى نوعى از اعداد بشمار نمى‏آورند .

بنظر مى‏رسد كه به آسانى مى‏توان پذيرفت كه عدد مفهومى ماهوى نيست و در خارج غير از اشيائى كه متصف به وحدت و كثرت مى‏شوند معدودات چيزى بنام عدد تحقق نمى‏يابد مثلا هنگامى كه يك فرد انسان در جايى قرار دارد غير از وجود خودش چيزى بنام وحدت در او بوجود نمى‏آيد اما با توجه به اينكه انسان ديگرى در كنار او نيست مفهوم واحد از او انتزاع مى‏شود همچنين هنگامى كه فرد ديگرى در كنار وى قرار مى‏گيرد فرد دوم هم يك واحد است ولى ما ايشان را با هم در نظر مى‏گيريم و مفهوم دو را به آنان نسبت مى‏دهيم وگرنه ميان آنها عرضى خارجى بنام عدد دو تحقق نمى‏يابد و راستى چگونه مى‏توان عرض واحدى عدد دو قائم به دو موضوع باشد دقت‏شود و باز هنگامى كه فرد سومى در كنار آن دو نفر مى‏نشيند از مجموع آنان عدد سه را انتزاع مى‏كنيم اما چنان نيست كه يك عرض عينى بنام دو نابود شده و عرض ديگرى بنام سه بوجود آمده باشد و در همين حال مى‏توانيم همان دو نفر سابق را در نظر بگيريم و عدد دو را به ايشان نسبت دهيم چنانكه مى‏توانيم يكى از آنان را با فرد جديد الورود با هم در نظر بگيريم و آنها را دو نفر بناميم .

و از جمله شواهد بر اعتبارى بودن مفهوم عدد اين است كه عارض خود اعداد و كسرهاى آنها و مجموعه‏هايى از آنها مى‏گردد و اگر عدد امرى عينى مى‏بود مى‏بايست در موضوعات محدودى بى‏نهايت عدد تحقق داشته باشد همچنين عدد به مجردات و ماديات و امور حقيقى و اعتبارى بطور يكسان نسبت داده مى‏شود آيا مى‏توان هنگامى كه عدد را به مجردات نسبت مى‏دهيم آن را عرضى مجرد بدانيم و هنگامى كه آن را به ماديات نسبت مى‏دهيم آن را عرضى مادى تلقى كنيم و آيا مى‏توانيم هنگامى كه عددى را به امور حقيقى نسبت مى‏دهيم آن را امرى حقيقى بدانيم اما هنگامى كه همان عدد را بر امور اعتبارى حمل مى‏كنيم امرى اعتبارى بشماريم يا اينكه براى امور اعتبارى صفت و عرضى حقيقى و عينى اثبات كنيم .

اما كميتهاى متصل در ضمن بحث از مكان و زمان روشن شد كه آنها از چهره‏هاى وجود اجسام هستند و وجودى جداگانه از وجود جسم ندارند و به اصطلاح جعل تاليفى و ايجاد مستقلى به آنها تعلق نمى‏گيرد هر چند ذهن مى‏تواند آنها را بعنوان ماهيات مستقلى در نظر بگيرد با در نظر گرفتن اين نكته مى‏توان آنها را به يك معنى از اعراض اجسام بحساب آورد اما اعراضى كه وجود آنها عين وجود جسم است و همه ماهيات آنها با يك وجود موجود مى‏شوند و به ديگر سخن وجود اينگونه اعراض از شؤون وجود جوهر مى‏باشد

مقولات نسبى

در ميان مقولات دهگانه هفت مقوله عرضى هست كه در هر كدام از آنها نوعى نسبت لحاظ شده و به همين جهت آنها را مقولات نسبى مى‏نامند و درست به همين جهت است كه بعضى از فلاسفه آنها را انواعى از مقوله نسبت‏يا اضافه دانسته‏اند مقولات نسبى عبارتند از:

1- مقوله اضافه كه از نسبت متكرر بين دو موجود حاصل مى‏شود و به دو قسم متشابهه الاطراف و متخالفه الاطراف منقسم مى‏گردد قسم اول مانند اضافه برادرى ميان دو برادر يا اضافه همزمانى ميان دو شيئى كه در يك زمان وجود دارند و قسم دوم مانند اضافه پدرفرزندى ميان پدر و فرزند يا اضافه تقدم و تاخر بين دو جزء زمان يا دو پديده‏اى كه در دو زمان بوجود مى‏آيند .

2- مقوله اين كجايى كه از نسبت بين شى‏ء مادى و مكان آن حاصل مى‏شود .

3- مقوله متى چه وقتى كه از نسبت بين موجود مادى و زمان آن بدست مى‏آيد .

4- مقوله وضع كه از نسبت بين اجزاء شى‏ء با يكديگر با در نظر گرفتن جهت آنها حاصل مى‏شود مانند حالت ايستادن كه از قرار گرفتن اجزاء بدن بر روى يكديگر به طورى كه سر در جهت بالا باشد حاصل مى‏شود يا حالت دراز كشيدن كه از قرار گرفتن اجزاء بدن در كنار يكديگر بصورت افقى انتزاع مى‏گردد .

5- مقوله جده يا ملك كه از نسبت‏شى‏ء به چيزى كه كمابيش بر آن احاطه دارد بدست مى‏آيد مانند حالت پوشيدگى بدن بوسيله لباس يا پوشيدگى سر بوسيله كلاه .

6- مقوله ان يفعل كه حكايت از تاثير تدريجى فاعل مادى در ماده منفعل دارد مانند اينكه آفتاب تدريجا آب را گرم مى‏كند .

7- مقوله ان ينفعل كه حكايت از تاثر تدريجى ماده منفعل از فاعل مادى دارد مانند اينكه آب تدريجا بوسيله آفتاب گرم مى‏شود .

لازم به تذكر است كه همه اين مقولات بجز مقوله اضافه مختص به ماديات هستند زيرا زماندارى و مكاندارى مخصوص ماديات است و نسبت بين اجزاء و لحاظ جهت ميان آنها نيز تنها در اجسام تصور مى‏شود همچنين احاطه لباس و مانند آن ويژه موجودات مادى است نيز تاثير و تاثر تدريجى فقط در ميان اشياء مادى تحقق مى‏يابد اما مقوله اضافه مشترك بين ماديات و مجردات است و مى‏توان مصاديقى از آن را در ميان ماديات يافت مانند اضافه بالا پايين بين دو طبقه ساختمان و مى‏توان اضافاتى را در ميان مجردات در نظر گرفت مانند تقدم سرمدى الهى بر ساير مجردات و معيت دهرى در ميان عقول چنانكه مى‏توان يك طرف اضافه را موجود مجرد و طرف ديگر را موجود مادى قرار داد مانند تقدم وجودى علت مجرد بر معلول مادى .

اما بنظر مى‏رسد كه هيچكدام از آنها از مفاهيم ماهوى معقولات اولى نيستند و بهترين دليل آن اين است كه نسبت دادن موجودى به موجود ديگر بستگى به شخص نسبت دهنده دارد كه آنها را با يكديگر مقايسه مى‏كند و مفهومى كه در گروه مقايسه و نسبت‏سنجى باشد نمى‏تواند از يك امر عينى و مستقل از اعتبار و لحاظ ذهنى حكايت كند .

مثلا نسبت برادرى بين دو برادر يا نسبت پدرفرزندى ميان پدر و فرزند يك امر عينى نيست كه ميان آنها بوجود بيايد بلكه ذهن با در نظر گرفتن اين كه دو نفر از يك پدر و مادر بوجود آمده‏اند و در اين جهت‏شريك هستند اضافه متشابهه الاطرافى بنام برادرى را انتزاع مى‏كند و با در نظر گرفتن اينكه پدر علت اعدادى براى پيدايش فرزند است نه بالعكس اضافه متخالفه الاطرافى بنام پدرفرزندى را انتزاع مى‏كند و چنان نيست كه با تولد فرزند امر عينى ديگرى بنام اضافه پدرفرزندى ميان آنها تحقق يابد يا پس از تولد فرزند دوم امر خارجى ديگرى بنام اضافه اخوت ميان دو فرزند پديد آيد .

همچنين مفاهيم بزرگى و كوچكى بزرگترى و كوچكترى دورى و نزديكى دورترى و نزديكترى تساوى همزمانى و ... همه از مفاهيمى است كه با نسبت‏سنجى بدست مى‏آيند و هيچكدام از آنها مابازاء عينى ندارد هر چند هر يك از آنها منشا انتزاع خاصى دارد و نمى‏توان به دلخواه هر مفهوم اضافى و نسبى را به هر چيزى نسبت داد .

از جمله شواهد اعتبارى بودن اضافه اين است كه از يك سوى در رابطه خداى متعال با انواع مخلوقاتش صدق مى‏كند و از سوى ديگر بين دو امر اعتبارى و بين يك موجود و يك معدوم و حتى ميان دو امر ممتنع الوجود نيز برقرار مى‏شود و روشن است كه خداى متعال معروض هيچ عرضى واقع نمى‏شود و همچنين امور اعتبارى و معدومات نمى‏توانند متصف به صفات عينى و خارجى شوند .

با دقت در ساير مقولات نسبى نيز روشن مى‏شود كه غير از طرفين نسبت كه منشا انتزاع اين مفاهيم هستند امر عينى ديگرى بنام نسبت‏خارجى وجود ندارد چه رسد به اينكه در اثر نسبت هيئت‏خاصى هم براى موضوع پديد آيد و اتصاف اشياء خارجى به اينگونه مفاهيم دليل وجود مابازاء عينى براى آنها نيست چنانكه امر در همه معقولات ثانيه فلسفى به همين منوال است

خلاصه

1- درباره اعراض چهار قول وجود دارد:

الف- قول ميرداماد كه عرض مانند جوهر جنس عالى است و داراى نه نوع كلى مى‏باشد .

ب- قول مشهور كه هر يك از نه مقوله عرضى جنس عالى است و حمل عرض بر آنها حمل ذاتى نيست .

ج- قول صاحب بصائر عمر بن سهلان ساوجى كه مقولات عرضى عبارتند از كميت كيفيت نسبت و مقولات نسبى انواعى از نسبت بشمار مى‏روند .

د- قول شيخ اشراق كه مقولات عرضى عبارتند از سه مقوله نامبرده بعلاوه حركت .

2- مفهوم جوهر و عرض از قبيل معقولات ثانيه فلسفى است و جنس براى هيچ ماهيتى نيست .

3- مفهوم حركت مفهومى است كه از وجود سيال انتزاع مى‏شود و از قبيل مفاهيم ماهوى نيست .

4- كميت عرضى است كه ذاتا قابل قسمت مى‏باشد .

5- كميت به دو قسم كلى منقسم مى‏شود متصل مقدار هندسى و منفصل عدد .

6- از نظر فلاسفه واحد مبدا عدد است نه نوعى از اعداد .

7- عدد را نمى‏توان عرض خارجى و داراى مابازاء عينى دانست زيرا با افزودن واحدى بر واحد ديگر هيچ امر عينى ديگرى در آنها تحقق نمى‏يابد نيز عدد اشياء با اختلاف لحاظها و اعتبارات تغيير مى‏كند .

8- شاهد ديگر بر اعتبارى بودن عدد نسبت دادن آن به مجردات و ماديات و به امور خارجى و ذهنى و اعتبارى بطور يكسان است .

9- كميت متصل در واقع چهره‏اى از وجود جوهر مادى و شانى از شؤون آن است .

10- مقولات نسبى عبارتند از اضافه اين متى وضع جده ان يفعل ان ينفعل .

11- مقوله اضافه مشترك بين مجردات و ماديات است ولى ساير مقولات نسبى مخصوص ماديات مى‏باشند .

12- اضافه به دو قسم كلى تقسيم مى‏شود اضافه متشابهه الاطراف مانند اخوت و اضافه متخالفه الاطراف مانند ابوت و بنوت .

13- هيچيك از مفاهيمى كه بنام مقولات نسبى ناميده مى‏شوند از مفاهيم ماهوى و معقولات اولى نيستند زيرا همگى مشتمل بر مفهوم نسبت هستند و نسبت مابازاء عينى ندارد .

14- از جمله شواهد بر اعتبارى بودن اضافه اين است كه از يك سوى در مورد خداى متعال و از سوى ديگر در مورد اعتباريات و حتى معدومات و ممتنعات نيز صدق مى‏كند .

15- اعتبارى بودن اين مفاهيم بدان معنى نيست كه بطور گزاف و به دلخواه مى‏توان به اشياء مختلف نسبت داد بلكه بدين معنى است كه داراى منشا انتزاع هستند ولى خودشان مابازاء عينى ندارند .

16- اتصاف اشياء خارجى به اينگونه مفاهيم دليل ماهيت بودن آنها نيست چنان كه اتصاف به ساير معقولات ثانيه فلسفى هم دليل وجود مابازاء عينى براى آنها نيست


پى‏نوشتها:

1- ر. ك: تلويحات ص 11.