آموزش فلسفه
جلد دوم

استاد محمد تقى مصباح يزدى

- ۲۲ -


درس پنجاه و دوم قوه و فعل

شامل: مقدمه توضيحى پيرامون مفهوم قوه و فعل تقسيم موجود به بالفعل و بالقوه رابطه قوه و فعل

مقدمه

انسان همواره شاهد تغيرات و دگرگونيهايى در اجسام و نفوس متعلق به ماده بوده و هست به طورى كه مى‏توان ادعا كرد كه هيچ موجود مادى يا متعلق به ماده‏اى نيست كه دستخوش نوعى تغير و تحول قرار نگيرد و در جاى خودش ضرورت حركت جوهريه براى همه ماديات با برهان ثابت‏خواهد شد كه مستلزم حركت تبعى اعراض آنها مى‏باشد .

از سوى ديگر دامنه تبدل موجودى به موجود ديگر به طورى كه هر يك از آنها داراى ماهيت مستقلى باشد بقدرى وسيع است كه مى‏توان حدس زد كه هر موجود مادى قابل تبدل به موجود مادى ديگرى است و از اين روى از دير زمان به وجود اصل واحدى براى جهان قائل شده‏اند كه با تحولاتى كه براى آن رخ مى‏دهد تبديل به اشياء گوناگون مى‏گردد و بسيارى از فلاسفه تنها اجسام فلكى را از اين قاعده استثناء كرده‏اند و به ديگر سخن موضوع اين قاعده را اجسام عنصرى دانسته‏اند .

ولى صرف نظر از بطلان فرضيه افلاك تبديل‏ناپذير احتمال اينكه نوعى موجود مادى در گوشه‏اى از جهان پهناور وجود داشته باشد كه قابل تبديل به موجود مادى ديگرى نباشد را نمى‏توان با برهان عقلى نفى كرد هر چند چنين احتمالى بسيار ضعيف و بعيد بنظر مى‏رسد و مى‏دانيم كه نظريه معروف در فيزيك جديد اين است كه ماده و انرژى و حتى انواع انرژى هم قابل تبديل به يكديگرند .

اما على رغم عموميت دگرگونى نسبت به همه ماديات و گستردگى دامنه تغيرات تجارب عملى نشان مى‏دهد كه هر چيزى مستقيما قابل تبديل به هر چيز ديگرى نيست و حتى اگر همه موجودات مادى قابل تبديل به يكديگر باشند اين كار مستقيما و بى‏واسطه انجام نمى‏گيرد مثلا سنگ مستقيما تبديل به گياه يا حيوان نمى‏شود و براى تبديل شدن به هر يك از آنها بايد مراحلى را بگذراند و دگرگونيهايى را پيدا كند تا آماده تبديل به آن گردد .

از اينجا چنين انديشه‏اى براى فيلسوفان پيدا شده كه موجودى مى‏تواند تبديل به موجود ديگرى شود كه قوه وجود آن را داشته باشد و بدين ترتيب اصطلاح بالقوه و بالفعل در فلسفه پديد آمده و تغير به خروج از قوه به فعل تفسير شده است كه اگر دفعتا و بدون فاصله زمانى حاصل شود كون و فساد و اگر تدريجا و با فاصله زمانى باشد حركت ناميده مى‏شود

توضيحى پيرامون مفهوم قوه و فعل

قوه كه در لغت بمعناى نيرو و توان است اصطلاحات متعددى در علوم دارد و در فلسفه به چند معنى بكار مى‏رود معناى اول قوه فاعلى است كه منشا صدور فعل مى‏باشد بنظر مى‏رسد كه اين معنى نخستين معنايى باشد كه مورد توجه فلاسفه قرار گرفته و تناسب آن با فعل روشن است‏سپس چنين تصور شده كه همانگونه كه فاعل قبل از انجام كار توانايى بر انجام آن دارد ماده هم بايد قبلا توانايى و آمادگى پذيرش و انفعال را داشته باشد و بدين ترتيب معناى دومى براى قوه پديده آمده كه مى‏توان آن را قوه انفعالى ناميد و در اين مبحث همين معنى منظور است .

معناى سوم قوه مقاومت در برابر عامل خارجى است مانند مقاوم بودن بدن در برابر مرض و در مقابل آن لاقوه بكار مى‏رود و آنها دو نوع از كيفيت استعدادى شمرده مى‏شوند .

بايد دانست كه مورد استعمال قوه در سخنان فلاسفه اعم از استعداد است زيرا واژه قوه قابل اطلاق بر جوهر نيز هست بخلاف استعداد كه نوعى عرض بشمار مى‏رود اما قبلا گفته شد كه قوه جوهرى هيولاى اولى قابل اثبات نيست و استعداد هم از مفاهيم انتزاعى است نه مفاهيم ماهوى .

همچنين مفهوم قوه انفعالى از مقايسه دو موجود سابق و لاحق انتزاع مى‏شود از اين نظر كه موجود سابق فاقد موجود لاحق است و ممكن است واجد آن بشود و از اين روى بايد دست كم جزئى از موجود سابق باقى بماند و با موجود لاحق نوعى تركيب و اتحاد پيدا كند و در برابر آن اصطلاح فعليت بكار مى‏رود كه از تحقق موجود لاحق انتزاع مى‏شود بنا بر اين قوه و فعل دو مفهوم انتزاعى هستند و هيچكدام از آنها از مفاهيم ماهوى بشمار نمى‏رود .

گاهى واژه بالفعل در معناى وسيعترى بكار مى‏رود و شامل موجودى كه هيچگونه سابقه قوه‏اى نداشته هم مى‏شود و طبق اين اصطلاح است كه مجردات تام موجودات بالفعل ناميده مى‏شوند .

يادآور مى‏شويم كه در بعضى از سخنان فلاسفه وجود امر مشترك بين موجود بالقوه و موجود بالفعل رعايت نگرديده و مثلا اجزاء سابق زمان و حركت نسبت به اجزاء لاحق آنها بالقوه ناميده شده است و بنظر مى‏رسد كه اين تعبيرات خالى از مسامحه نباشد

تقسيم موجود به بالفعل و بالقوه

اگر واژه بالفعل را بمعناى عامش در نظر بگيريم كه شامل مجردات هم بشود مى‏توان تقسيم اولى ديگرى براى موجود در نظر گرفت و آن را به موجود بالفعل و موجود بالقوه قسمت كرد كه موجود بالقوه در ماديات يافت مى‏شود و موجود بالفعل مجردات و حيثيت فعليت ماديات را در بر مى‏گيرد ولى بايد توجه داشت كه اين تقسيم از جهتى شبيه تقسيم موجود به علت و معلول يا تقسيم آن به خارجى و ذهنى است نه از قبيل تقسيم موجود به مجرد و مادى .

توضيح آنكه گاهى تقسيم با اضافه كردن دو يا چند مفهوم نفسى غير نسبى به مقسم انجام مى‏گيرد و در نتيجه تداخلى در اقسام پديد نمى‏آيد چنانكه در تقسيم موجود به مجرد و مادى چنين است‏يعنى موجود مادى را نمى‏توان به هيچ لحاظى مجرد دانست و موجود مجرد را هم نمى‏توان مادى قلمداد كرد و گاهى تقسيم به لحاظ مفاهيم نسبى و اضافى انجام مى‏گيرد و از اين روى ممكن است بعضى از اقسام از يك نظر داخل در قسم ديگرى شوند چنانكه تقسيم موجود به علت و معلول چنين است‏يعنى مى‏توان موجودى را نسبت به چيزى علت و نسبت به چيز ديگرى معلول دانست و همچنين مفهوم ذهنى كه در مقايسه با محكى خارجى موجود ذهنى ناميده مى‏شود به لحاظ وجودش در ظرف ذهن موجود خارجى بحساب مى‏آيد .

تقسيم موجود به بالفعل و بالقوه هم از همين قبيل است زيرا موجود بالقوه نسبت به فعليتى كه مى‏تواند واجد آن شود بالقوه ناميده مى‏شود هر چند به لحاظ فعليتى كه هم اكنون دارد موجودى بالفعل خواهد بود پس حيثيت قوه و فعل از قبيل حيثيات عينى نيست و مفاهيم آنها از قبيل مفاهيم نفسى بشمار نمى‏رود بلكه آنها مفاهيمى اضافى و نسبى و حاكى از حيثيتهاى عقلى و مقايسه‏اى هستند و اين نكته مهمى است كه در نقد برهان ارسطوئيان براى اثبات هيولى به آن اشاره كرديم .

مطلب ديگر آنكه ميان تقسيم موجود به علت و معلول و تقسيم آن به خارجى و ذهنى نيز فرقى وجود دارد زيرا در تقسيم به علت و معلول مى‏توان علتى را در نظر گرفت كه هيچگونه معلوليتى ندارد مانند ذات مقدس الهى و مى‏توان معلولى را در نظر گرفت كه هيچگونه عليتى نداشته باشد اما ساير موجودات از جهتى علت و از جهت ديگرى معلول خواهند بود بخلاف تقسيم موجود به خارجى و ذهنى زيرا هيچ موجودى را نمى‏توان يافت كه هيچگونه خارجيتى نداشته باشد بلكه هر موجود ذهنى صرف نظر از حاكى بودن آن از شى‏ء ديگر موجودى خارجى است .

اكنون اين سؤال مطرح مى‏شود كه تقسيم موجود به بالفعل و بالقوه از كداميك از اين دو قسم است پاسخ اين است كه ارسطوئيان اين تقسيم را از قبيل تقسيم به علت و معلول انگاشته‏اند و مجردات تام را فعليت بدون قوه و هيولاى اولى را قوه بدون فعليت قلمداد كرده‏اند و اجسام را داراى دو حيثيت قوه و فعل دانسته‏اند اما كسانى كه هيولاى فاقد فعليت را نمى‏پذيرند هر موجود بالقوه‏اى را از يك نظر موجود بالفعل مى‏دانند چنانكه مقتضاى قاعده مساوق بودن فعليت با وجود همين است بنا بر اين تقسيم موجود به بالفعل و بالقوه كاملا شبيه تقسيم آن به خارجى و ذهنى خواهد بود

رابطه بين قوه و فعل

چنانكه دانستيم مفهوم قوه و فعل از مفاهيم انتزاعى است و جز منشا انتزاعشان مابازاء عينى ديگرى ندارند پس رابطه بين قوه و فعل در واقع رابطه‏اى است بين دو وجودى كه منشا انتزاع اين مفاهيم بشمار مى‏روند و به ديگر سخن بايد رابطه را ميان موجود بالقوه و موجود بالفعل در نظر گرفت و رابطه بين آنها به يكى از دو صورت تحقق مى‏يابد اول آنكه موجود بالقوه بطور كامل در ضمن موجود بالفعل باقى بماند و در اين صورت موجود بالفعل كاملتر از آن خواهد بود چنانكه گياه كاملتر از خاكى است كه از آن بوجود آمده است دوم آنكه تنها جزئى از موجود بالقوه در ضمن موجود بالفعل باقى بماند و در اين صورت ممكن است جزئى جانشين جزء نابود شده گردد كه از نظر مرتبه وجودى مساوى با آن يا كاملتر يا ناقصتر از آن باشد و در نتيجه موجود بالفعل در بعضى از تغيرات ناقصتر از موجود بالفعل و يا مساوى با آن باشد .

اما با نظر دقيقترى مى‏توان گفت كه موجود بالقوه در واقع همان جزئى است كه باقى مى‏ماند و از اين روى موجود بالفعل هميشه كاملتر از همان جزئى است كه موجود بالقوه واقعى مى‏باشد يا مساوى با آن است .

بعضى تصور كرده‏اند كه هميشه موجود بالقوه ناقصتر از موجود بالفعل است زيرا حيثيت قوه حيثيت فقدان و نادارى است و حيثيت فعليت‏حيثيت وجدان و دارايى و هنگامى كه موجود بالقوه تبديل به موجود بالفعل مى‏شود داراى امر وجوديى مى‏شود كه قبلا فاقد آن بوده است و بر همين اساس حركت متشابه و نزولى را انكار كرده‏اند و از سوى ديگر بازگشت فعليت به قوه را محال دانسته‏اند زيرا بازگشت نوعى تغير است و هر تغير تبديل قوه سابق به فعليت لاحق است نه بر عكس و نتيجه گرفته‏اند كه اگر روحى همه كمالات خودش را كسب كند به گونه‏اى كه ديگر نسبت به هيچ كمالى بالقوه نباشد از بدن مفارقت مى‏كند و به اصطلاح موت طبيعى روى مى‏دهد و هرگز بازگشت به بدن نخواهد كرد زيرا بازگشت چنين روحى به بدن بازگشت فعليت به قوه است .

اما با توجه به توضيحى كه در باره رابطه موجود بالقوه با موجود بالفعل داده شد روشن گرديد كه حيثيت قوه و فعل دو حيثيت عينى نيستند كه مقايسه‏اى بين آنها انجام گيرد و اما موجود بالفعل يعنى مجموع آنچه از موجود سابق باقى مانده بعلاوه فعليتى كه جديدا حاصل شده است كاملتر از همان جزء باقيمانده خواهد بود ولى ضرورتى ندارد كه هميشه مجموع موجود بالفعل كاملتر از مجموع موجود بالقوه باشد چنانكه نمى‏توان هيچيك از آب و بخار را كاملتر از ديگرى دانست با اينكه متناوبا تبديل به يكديگر مى‏شوند .

و اما بحث در باره حركت متشابه و حركت نزولى در جاى خودش خواهد آمد (1) . و اما بازگشت روح به بدن ربطى به بازگشت فعليت به قوه ندارد زيرا قوه تقدم زمانى بر فعليت دارد و با گذشت زمان مى‏گذرد و امكان بازگشت ندارد خواه وجود گذشته كاملتر از وجود بعدى باشد يا ناقصتر و يا مساوى با آن و در واقع بدن است كه قوه پذيرش مجدد روح را دارا مى‏شود و با تعلق گرفتن آن فعليت جديدى مى‏يابد .

در حقيقت اين اشتباه از آنجا نشات گرفته است كه حيثيت قوه را ماهيت‏يا مرتبه وجودى موجود سابق پنداشته‏اند و از اين روى گمان كرده‏اند كه اگر مرتبه وجودى موجود لاحق همان مرتبه سابق باشد بازگشت فعليت به قوه و اگر ضعيفتر از آن باشد بازگشت به قوه قوه خواهد بود در صورتى كه منشا انتزاع قوه شخص وجود سابق است و نه نوع يا مرتبه وجود آن و شخص موجود سابق با گذشت زمان مى‏گذرد و به هيچ وجه امكان بازگشت ندارد و منشا انتزاع عليت‏شخص موجود لاحق است‏خواه از نظر مرتبه وجودى و ماهيت نوعيه مساوى و مماثل با موجود سابق باشد و خواه كاملتر و يا ناقصتر از آن

خلاصه

1- علاوه بر تغيراتى كه در موجودات مادى مشاهده مى‏شود تغير دائمى و درونى در همه اجسام با براهين حركت جوهريه اثبات مى‏شود و بنا بر اين هيچ موجود جسمانى بدون تغير نخواهد بود .

2- ادعاى اينكه هر موجود مادى هر چند با چندين واسطه قابل تبديل به هر موجود مادى ديگرى است ادعاى گزافى نيست گرچه احتمال وجود نوعى از موجود مادى كه قابل تبديل نباشد را نمى‏توان با برهان عقلى نفى كرد .

3- تبديل بسيارى از موجودات با وساطت چندين پديده و بعد از گذراندن مراحل متعددى صورت مى‏گيرد و از اين روى فلاسفه موجودى را قابل تبديل به موجود ديگرى مى‏دانند كه قوه آن را داشته باشد .

4- واژه قوه در فلسفه به سه معنى بكار مى‏رود:

الف- قوه فاعلى كه منشا صدور فعل است .

ب- قوه انفعالى كه ملاك پذيرش فعليت جديد است و در اين مبحث همين معنى اراده مى‏شود .

ج- قوه بمعناى مقاومت كه در برابر لاقوه بكار مى‏رود و هر كدام از آنها نوعى از كيفيت استعدادى شمرده مى‏شود .

5- مورد استعمال قوه در سخنان فلاسفه اعم از مورد استعداد است زيرا قوه بر خلاف استعداد بر جوهر هم اطلاق مى‏شود .

6- قوه انفعالى از مقايسه دو وجود سابق و لاحق انتزاع مى‏شود از اين نظر كه وجود سابق مى‏تواند واجد وجود لاحق شود و از اين روى بقاء دست كم جزئى از موجود سابق لازم است .

7- گاهى واژه بالفعل در معناى وسيعترى بكار مى‏رود و شامل موجودى كه سابقه قوه‏اى ندارد هم مى‏شود .

8- با توجه به اين معناى بالفعل مى‏توان مطلق موجود را به بالفعل و بالقوه تقسيم كرد تقسيمى كه به لحاظ مفاهيم اضافى حاصل مى‏شود و نظير تقسيم موجود به خارجى و ذهنى است و از اين روى هر موجود بالقوه‏اى از يك نظر بالفعل خواهد بود .

9- در صورتى كه كل موجود بالقوه در ضمن موجود بالفعل باقى باشد موجود بالفعل كاملتر از موجود بالقوه مى‏باشد ولى اگر تنها جزئى از آن باقى بماند ممكن است مجموع موجود بالفعل ناقصتر از موجود بالقوه و يا مساوى با آن باشد مگر اينكه موجود بالفعل را با همان جزء باقى مانده از موجود بالقوه مقايسه كنيم كه در اين صورت هميشه كاملتر يا مساوى با آن خواهد بود .

10- بازگشت روح به بدن ربطى به بازگشت فعليت به قوه ندارد و در واقع بدن قوه پذيرش مجدد روح را دارد و زنده شدن آن خروج از قوه به فعليت است


پى‏نوشتها:

1- ر ك درس پنجاه و هفتم.