آموزش فلسفه
جلد دوم

استاد محمد تقى مصباح يزدى

- ۲۱ -


بخش ششم - ثابت و متغير

درس پنجاه و يكم - ثابت و متغير

شامل: مقدمه توضيحى پيرامون تغير و ثبات اقسام تغير اقوال فلاسفه درباره اقسام تغير

مقدمه

از جمله تقسيمات اوليه‏اى كه براى موجود مى‏توان در نظر گرفت تقسيم آن به ثابت و متغير است موجود ثابت‏شامل واجب الوجود و مجردات تام و موجود متغير شامل همه موجودات مادى و نفوس متعلق به ماده مى‏گردد .

تغير را مى‏توان دو قسم دفعى و تدريجى تقسيم كرد كه قسم تدريجى آن همان حركت به اصطلاح فلسفى است و در مقابل آن مفهوم سكون بكار مى‏رود كه عدم ملكه آن است‏يعنى چنان نيست كه هر چيزى حركت نداشت لزوما متصف به سكون گردد بلكه چيزى كه انيت‏حركت را داشته باشد ولى بالفعل در حال حركت نباشد ساكن خواهد بود و از اين روى مجردات تام را نمى‏توان ساكن ناميد و از اينجا فرق بين مفهوم سكون و مفهوم ثبات روشن مى‏شود كه اولى عدم ملكه حركت و دومى نقيض تغير مى‏باشد .

ما در اين بخش نخست توضيحى پيرامون ثابت و متغير و اقسام تغيير و تبديل مى‏دهيم سپس به مباحث‏حركت پرداخته وجود حركت را اثبات و لوازم و انواع آن را بيان مى‏كنيم و ضمنا مفهوم قوه و فعل و رابطه آن را با تغير و حركت توضيح مى‏دهيم و سرانجام اين بخش را كه آخرين بخش از فلسفه اولى است به بحث درباره حركت جوهريه به پايان مى‏بريم

توضيحى پيرامون تغير و ثبات

تغير كه از ماده غير گرفته شده و بمعناى ديگر شدن و دگرگون شدن مى‏باشد مفهومى است كه براى انتزاع آن بايد دو چيز يا دو حالت‏يا دو جزء يك چيز را در نظر گرفت كه يكى زايل شود و ديگرى جايگزين آن گردد و حتى مى‏توان معدوم شدن چيزى را تغير ناميد از آن جهت كه وجود آن تبديل به غير وجود يعنى عدم مى‏شود گو اينكه عدم واقعيتى ندارد و حدوث را نيز مى‏توان تغير ناميد از آن جهت كه عدم سابق تبديل به وجود مى‏گردد .

تبدل و تحول نيز قريب به تغير است ولى چون تحول از ماده حال گرفته شده استعمال آن در مورد تغير حالت مناسبتر است .

حاصل آنكه مفهوم تغير مفهومى ماهوى نيست كه بتوان براى آن جنس و فصلى در نظر گرفت و به دشوارى مى‏توان مفهوم عقلى روشنترى يافت كه بتوان در تفسير آن بكار برد و از اين روى بايد آن را از مفاهيم بديهى بشمار آورد .

همچنين مفهوم ثبات كه نقيض آن بشمار مى‏رود نيازى به تعريف و تفسير ندارد و از آن نظر كه منشا انتزاع آن وجود عينى واحدى است مى‏توان آن را مفهوم ايجابى و تغير را به منزله سلب آن قلمداد كرد و شايد بتوان در اينگونه مفاهيم متقابل انتزاعى هر يك از آنها را اثباتى و مقابل آن را سلبى تلقى كرد .

وجود متغير نيز امرى بديهى است و دست كم هر كسى با علم حضورى تغيراتى را در حالات درونى خودش مى‏يابد و اما وجود ثابتى كه دستخوش هيچگونه تغيير و تبديلى قرار نگيرد را بايد با برهان اثبات كرد و در بخش پيشين با پاره‏اى از اين براهين آشنا شديم

اقسام تغير

با توجه به وسعت مفهوم تغير فرضهاى مختلفى را مى‏توان براى آن در نظر گرفت مانند:

1- پيدايش موجود جوهرى بدون ماده قبلى و به اصطلاح بگونه ابداعى مصداق اين فرض نخستين موجود مادى است بنا بر قول كسانى كه آغاز زمانى براى جهان مادى قائل هستند .

2- نابود شدن موجود جوهرى بطور كامل و مصداق آن آخرين موجود مادى است بنا بر قول كسانى كه به پايان زمانى براى جهان مادى معتقدند .

3- نابود شدن يك موجود جوهرى بطور كامل و پديد آمدن موجود جوهرى جديدى بجاى آن وقوع چنين فرضى بنظر بسيارى از فلاسفه ممكن نيست و دست كم در پديده‏هاى عادى مصداقى براى آن يافت نمى‏شود .

4- پديد آمدن يك موجود جوهرى بعنوان جزئى بالفعل براى موجود جوهرى ديگر و مصداق روشن آن صورتهاى نباتى است بنا بر قول كسانى كه صورت نباتى را جوهر و مواد آن را موجود بالفعل مى‏دانند .

5- نابود شدن جزئى از موجود جوهرى بدون اينكه جزء ديگرى جانشين آن شود مانند مردن گياه و تبديل شدن آن به مواد اوليه بنا بر قول مزبور .

6- نابود شدن جزئى بالفعل از موجود جوهرى و پديد آمدن جزء ديگرى بجاى آن كه مصداق روشن كون و فساد مى‏باشد مانند تبديل عناصر به يكديگر .

7- نابود شدن يك جزء بالقوه جوهرى و پديد آمدن جزء بالقوه ديگر بجاى آن مصداق اين فرض حركت جوهريه اجسام است كه دائما جزئى نابود و جزء ديگرى جانشين آن مى‏شود اما اجزائى كه با يك وجود سيال موجود مى‏شوند و جزء بالفعلى در آنها يافت نمى‏گردد و در درسهاى آينده توضيح بيشترى در اين باره خواهد آمد .

8- پديد آمدن عرض جديد در موضوع جوهرى كه مصاديق فراوانى دارد .

9- نابود شدن عرضى بدون اينكه عرض ديگرى جانشين آن شود مانند پريدن رنگ جسم و بى‏رنگ شدن آن .

10- نابود شدن عرضى و پديد آمدن عرض ديگرى بجاى آن مصداق اين فرض تعاقب اعراض متضاد مانند رنگ سياه و سفيد است .

11- نابود شدن جزء بالفعلى از يك عرض و مصداق آن كم شدن عدد چيزى است بنا بر قول كسانى كه عدد را عرض حقيقى و داراى اجزاء بالفعل مى‏شمارند .

12- اضافه شدن جزء بالفعلى بر عرض مانند زياد شدن عدد چيزى بنا بر قول مزبور .

13- نابود شدن جزء بالقوه از عرض و پديد آمدن جزء بالقوه ديگر مانند همه حركات عرضى .

14- تعلق گرفتن يك موجود جوهرى به موجود جوهرى ديگر مانند تعلق گرفتن نفس به بدن و زنده شدن آن .

15- قطع تعلق مزبور مانند مردن حيوان و انسان .

با دقت در ويژگيهاى اقسام ياد شده روشن مى‏شود كه تنها دو قسم هفتم و سيزدهم بصورت تدريجى حاصل مى‏شود و مصداق حركت مى‏باشد اما ساير اقسام را بايد از قبيل تغيرات دفعى بشمار آورد زيرا بين موقعيت‏سابق و موقعيت لاحق مرز و نقطه مشخصى وجود دارد و زمانى بين آنها فاصله نمى‏شود هر چند ممكن است هر يك از دو موقعيت مزبور داراى نوعى تدريج باشند بعنوان مثال تغيير درجه حرارت آب تدريجا حاصل مى‏شود اما تبديل شدن آب به بخار در يك آن انجام مى‏گيرد يا نطفه تدريجا تكامل مى‏يابد اما روح در يك آن به آن تعلق مى‏گيرد .

با توجه به اين نكته مى‏توان تغيرات را به دو بخش كلى دفعى و تدريجى تقسيم كرد .

نكته ديگر آنكه براى هر نوع از تغيرات تدريجى قسم هفتم و سيزدهم مى‏توان سه قسم فرعى در نظر گرفت‏يكى آنكه جزء لاحق مشابه جزء سابق باشد مانند حركات يكنواخت و بى‏شتاب دوم آنكه جزء لاحق شديدتر و قويتر از جزء سابق باشد مانند حركات اشتدادى و تند شونده و سوم آنكه جزء لاحق ضعيفتر از جزء سابق باشد مانند حركات نزولى و كند شونده اما در اين باره اختلافى هست كه بعدا به آن اشاره خواهد شد

اقوال فلاسفه درباره اقسام تغير

بررسى سخنان فلاسفه درباره هر يك از اقسام ياد شده به درازا مى‏كشد ولى بطور كلى مى‏توان به پنج قول در اين زمينه اشاره كرد:

1- قول مشهور فلاسفه كه پيدايش هر پديده مادى را لزوما مسبوق به ماده و مدت مى‏دانند و براى جهان مادى آغاز و پايان زمانى قائل نيستند و از اين روى سه قسم اول از اقسام ياد شده را انكار مى‏كنند .

2- قول كسانى كه عدد را امرى اعتبارى مى‏دانند و طبعا تغير آن را نيز تغير حقيقى بحساب نمى‏آورند چنانكه همين قول قبلا مورد تاييد قرار گرفت و بنا بر اين قسم يازدهم و دوازدهم را بايد از تغيرات اعتبارى بشمار آورد .

3- قول كسانى كه حركت را بعنوان يك امر تدريجى نمى‏پذيرند و همه تغيرات را دفعى مى‏پندارند و بدين ترتيب قسم هفتم و سيزدهم را انكار مى‏كنند و چون مفهوم تغير مفهومى انتزاعى است و ما به ازائى جز وجود و عدم سابق و لاحق ندارد و عدم هم بطلان محض است از اين روى وجود را مساوى با ثبات مى‏شمارند مانند نحله الئايى از فلاسفه يونان باستان .

4- قول كسانى كه وجود حركت را مى‏پذيرند ولى آن را مخصوص به اعراض مى‏دانند و در نتيجه قسم هفتم از اقسام ياد شده را انكار مى‏كنند .

5- قول صدرالمتالهين و ديگر كسانى كه قائل به حركت جوهريه نيز هستند .

با توجه به آنچه در درس چهل و هفتم در باره عدد گفته شد و اعتبارى بودن آن به اثبات رسيد ديگر نيازى به بحث در باره تغيرات عدد نيست اما در باره ساير اقوال مى‏بايست چند مسئله را مورد بحث قرار دهيم .

مسئله اول آنكه آيا هر پديده مادى بايستى ضرورتا مسبوق به ماده‏اى باشد كه در زمان سابق بر پيدايش آن تحقق داشته است و در نتيجه سلسله حوادث مادى از جهت ازل بى‏نهايت و بى‏آغاز مى‏باشد يا بايستى به موجودى منتهى شود كه سرسلسله پديده‏هاى مادى بشمار مى‏رود و سلسله حوادث مادى داراى آغاز زمانى مى‏باشد .

مسئله دوم آنكه آيا حركت بعنوان يك امر پيوسته تدريجى وجود خارجى دارد يا آنچه حركت ناميده مى‏شود مجموعه‏اى از امور ثابت است كه پى در پى بوجود مى‏آيند و معدوم مى‏شوند و ذهن انسان از مجموع آنها مفهوم حركت را انتزاع مى‏كند و به ديگر سخن آيا همه تغيرات دفعى هستند يا تغير تدريجى هم داريم .

مسئله سوم آنكه بعد از اثبات حركت آيا تنها اعراض هستند كه داراى تغيرات تدريجى مى‏باشند يا در ذات جوهر هم مى‏توان حركت‏يا حركاتى را اثبات كرد

خلاصه

1- واژه تغير كه از ماده غير گرفته شده مفهومى است كه از مقايسه دو چيز يا دو جزء يا دو حالت‏يك چيز انتزاع مى‏شود از اين نظر كه يكى جايگزين ديگرى مى‏گردد .

2- حدوث و معدوم شدن را نيز مى‏توان دو نوع از تغير شمرد از اين نظر كه عدم تبديل به وجود يا وجود تبديل به عدم مى‏شود .

3- تغير به دو صورت كلى دفعى و تدريجى تصور مى‏شود كه در صورت اول امرى آنى ست‏يعنى در آن مشخصى يكى نابود و ديگرى موجود مى‏شود و در صورت دوم امرى زمانى است كه نقطه مشخصى بين موقعيت‏سابق و موقعيت لاحق يافت نمى‏شود و در واقع متغير و متغير اليه دو جزء از وجود واحد تدريجى خواهند بود و در اصطلاح فلسفى حركت ناميده مى‏شود .

4- در مقابل تغير واژه ثبات بكار مى‏رود و نسبت بين مفهوم آنها تناقض است و در مقابل حركت واژه سكون استعمال مى‏شود كه عدم ملكه آن است .

5- وجود متغير بديهى است ولى وجود ثابت با برهان اثبات مى‏شود .

6- براى تغير شكلهاى مختلفى تصور مى‏شود زيرا براى انتزاع اين مفهوم يا وجود و عدم جوهر واحدى در نظر گرفته مى‏شود مانند صورت اول و دوم و يا وجود و عدم عرضى منظور مى‏گردد مانند صورت هشتم و نهم و يا جانشينى جوهر كاملى براى جوهر ديگر مانند صورت سوم يا عرضى براى عرض ديگر مانند صورت دهم يا تعلق و عدم تعلق جوهرى به جوهر ديگر مانند صورت چهاردهم و پانزدهم و يا وجود و عدم اجزاء بالفعل جوهرى مانند صورت چهارم و پنجم و ششم و يا وجود و عدم اجزاء بالفعل عرضى مانند صورت يازدهم و دوازدهم و يا تعاقب اجزاء بالقوه جوهرى مانند صورت هفتم و يا تعاقب اجزاء بالقوه عرضى مانند صورت سيزدهم اما صورت يازدهم و دوازدهم را نمى‏توان از اقسام تغير حقيقى بحساب آورد زيرا همانگونه كه عدد امرى حقيقى نيست افزايش و كاهش آن هم امرى حقيقى نخواهد بود .

7- اكثر فلاسفه سه قسم اول از اقسام پانزده‏گانه ياد شده را انكار كرده‏اند و قضاوت در باره آن نياز به بحث مستقلى دارد .

8- گروهى از فلاسفه يونان باستان الئائيان تغيرات تدريجى را پندارى شمرده‏اند و پاسخ به شبهات ايشان نيز بحث ديگرى را مى‏طلبد .

9- براى حركت‏سه حالت فرض مى‏شود حالت‏يكنواختى تند شدن و شتاب گرفتن كند و ضعيف شدن اما در باره تحقق همه اين حالات نيز اختلافى هست كه در ضمن بحث‏حركت روشن خواهد شد .

10- اكثر قائلين به وجود حركت آن را مخصوص اعراض پنداشته‏اند ولى صدرالمتالهين و هم مسلكانش حركت در جوهر را نيز اثبات كرده‏اند