آموزش فلسفه
جلد دوم

استاد محمد تقى مصباح يزدى

- ۳۵ -


درس شصت و پنجم - صفات الهى

شامل: مقدمه حدود شناخت‏خدا نقش عقل در شناخت‏خدا صفات ثبوتيه و سلبيه صفات ذاتيه و فعليه

مقدمه

در باره حد توانايى انسان بر شناخت‏خداى متعال و صفاتى كه مى‏توان به ذات الهى نسبت داد گرايشهاى مختلفى وجود دارد كه بعضى در طرف افراط و برخى در طرف تفريط قرار مى‏گيرد مثلا بعضى به استناد پاره‏اى از آيات و روايات متشابه صفات و افعال موجودات مادى مانند غم و شادى و رفتن و آمدن و نشستن و برخاستن را نيز به خداى متعال نسبت داده‏اند كه اصطلاحا مجسمه قائلين به صفات جسمانى و مشبهه تشبيه كنندگان خدا به مخلوقات ناميده شده‏اند و بعضى ديگر مطلقا قدرت انسان را بر شناختن ذات و صفات خداى متعال نفى كرده‏اند و به دسته‏اى ديگر از آيات و روايات تمسك نموده‏اند و براى صفات و افعالى كه به خداى متعال نسبت داده مى‏شود معانى سلبى در نظر گرفته‏اند و مثلا علم را به نفى جهل و قدرت را به سلب عجز تاويل كرده‏اند و حتى بعضى تصريح كرده‏اند كه نسبت دادن وجود هم به خداى متعال معنايى جز نفى عدم ندارد .

در اين ميان گرايش سومى وجود دارد كه راهى را ميان تشبيه افراطى و تنزيه تفريطى برمى‏گزيند و اين گرايش موافق عقل و مورد تاييد پيشوايان معصوم ع است و اينك به توضيحى پيرامون اين گرايش مى‏پردازيم

حدود شناخت‏خدا

قبلا گفته شد كه معرفت‏خداى متعال به دو قسم تقسيم مى‏شود معرفت‏حضورى و شهودى و معرفت‏حصولى و عقلانى اما معرفت‏حضورى داراى مراتب متفاوتى است و مرتبه نازله آن در هر انسانى موجود است و با تكامل نفس و تمركز توجه قلب قوت مى‏يابد تا برسد به مرتبه معرفت اولياء خدا كه او را بيش از هر چيز و پيش از هر چيز با چشم دل مى‏بيند ولى به هر حال عرفت‏حضورى هر عارفى به اندازه ارتباط وجودى و قلبى او با خداى متعال است و هيچگاه هيچ كس نمى‏تواند احاطه بر ذات الهى پيدا كند و او را آنچنانكه خودش مى‏شناسد بشناسد و دليل آن روشن است زيرا هر موجودى غير از ذات مقدس الهى از نظر مرتبه وجودى متناهى است هر چند از نظر زمان يا بعضى ديگر از شؤون وجودى نامتناهى باشد و احاطه متناهى بر نامتناهى محال است .

و اما معرفت‏حصولى و عقلانى بوسيله مفاهيم ذهنى حاصل مى‏شود و مرتبه آن تابع قدرت ذهن بر تحليلات دقيق و درك مفاهيم ظريف عقلى است و اين نوع معرفت است كه با آموختن علوم عقلى قابل تكامل مى‏باشد و در عين حال صفاى نفس و تزكيه قلب و تهذيب اخلاق و وارستگى از آلودگيهاى مادى و حيوانى نقش مهمى را در تعالى آن ايفاء مى‏كند و به هر حال همه تكاملهاى معنوى و عقلانى در گرو توفيق الهى است

نقش عقل در شناخت‏خدا

بدون ترديد ابزار كار عقل مفاهيم ذهنى است و اساسا عقل همان نيروى درك كننده مفاهيم كلى است مفاهيم عقلى چنانكه در بخش شناخت‏شناسى گذشت به دو دسته كلى تقسيم مى‏شوند يك دسته مفاهيم ماهوى يا معقولات اولى كه بطور خودكار از مدركات جزئى و شخصى انتزاع مى‏شود و از حدود وجودى آنها حكايت مى‏كند و يك دسته مفاهيمى است كه با فعاليت‏خود عقل بدست مى‏آيد و هر چند از نوعى ادراك شخصى و حضورى مايه مى‏گيرد ولى در چارچوبه حدود آن محدود نمى‏گردد و قابل توسعه و تضييق مى‏باشد .

همه شناختهاى عقلانى در باره وجود و مراتب آن و هر چيزى كه از سنخ ماهيات نيست و همچنين در باره ماوراء طبيعت به كمك اين مفاهيم حاصل مى‏شود چنانكه مفاهيم عدمى و سلبى هم از همين قبيل مى‏باشد .

با توجه به اين نكته روشن مى‏شود كه مفاهيم ماهوى كه نشانگر محدوديتهاى موجودات امكانى هستند قابل اطلاق بر خداى متعال نيستند و اما ديگر مفاهيم عقلى در صورتى كه از وسعت و كليت كافى برخوردار و از شوائب نقص و امكان بركنار باشند مى‏توانند وسيله‏اى براى شناخت صفات و افعال الهى قرار بگيرند چنانكه مفاهيم واجب الوجود و خالق و رب و ساير اسماء حسناى الهى از همين قبيل‏اند ولى بايد توجه داشت كه اين مفاهيم نوعا مشكك و داراى مصاديق مختلف هستند و مصداق اين مفاهيم در مورد خداى متعال با ساير مصاديق تفاوت دارد تفاوتى كه به هيچ وجه قابل سنجش و اندازه‏گيرى نيست زيرا تفاوتى است بين متناهى و نامتناهى .

و به همين جهت پيشوايان معصوم ع در مقام تعليم صفات خداى متعال اين مفاهيم را با قيد تنزيه و نفى مشابهت با صفات مخلوقين بكار مى‏برده‏اند و مثلا مى‏فرموده‏اند: عالم لا كعلمنا قادر لا كقدرتنا و همين است معناى كلام خداى متعال (ليس كمثله شى‏ء)

صفات ثبوتيه و سلبيه

مفاهيم را بطور كلى مى‏توان به مفاهيم ثبوتى و مفاهيم سلبى تقسيم كرد مفاهيم ثبوتى گاهى از موجودات محدود يا حيثيت محدوديت و نقص آنها حكايت مى‏كنند بگونه‏اى كه اگر از جهت محدوديت و نقص آنها صرف نظر شود به مفاهيم ديگرى تبديل مى‏شوند مانند همه مفاهيم ماهوى و يك دسته از مفاهيم غير ماهوى كه نشانگر ضعف مرتبه وجود و نقص و محدوديت آن است نظير مفاهيم قوه و استعداد بديهى است چنين مفاهيمى را نمى‏توان براى خداى متعال اثبات كرد ولى سلب آنها را مى‏توان بعنوان صفات سلبيه قلمداد كرد مانند سلب شريك و تركيب و جسميت و زمان و مكان .

يك دسته ديگر از مفاهيم ثبوتى از كمالات وجود حكايت مى‏كنند و متضمن هيچ جهت نقص و محدوديتى نيستند گو اينكه ممكن است بر مصاديق محدودى هم اطلاق شوند مانند مفهوم علم و قدرت و حيات اينگونه مفاهيم را با شرط عدم محدوديت مصداق مى‏توان بعنوان صفات ثبوتيه به خداى متعال نسبت داد و سلب آنها صحيح نخواهد بود زيرا لازمه‏اش سلب كمال از موجود بى‏نهايت كامل است .

بنا بر اين همه مفاهيمى را كه حكايت از كمالات وجودى مى‏نمايند و متضمن معناى نقص و محدوديتى نيستند مى‏توان بعنوان صفات ثبوتيه براى خداى متعال اثبات كرد و همچنين سلب همه مفاهيمى را كه متضمن نوعى نقص و محدوديت هستند مى‏توان از صفات سلبيه واجب الوجود بشمار آورد و اگر تاكيدى بر عدم استعمال اسماء جعلى در مورد خداى متعال شده بدين جهت است كه مبادا مفاهيمى بكار گرفته شود كه متضمن معناى نقص و محدوديت باشد .

و اما كسانى كه صفات ثبوتيه خداى متعال را هم به معناى سلبى تاويل كرده‏اند پنداشته‏اند كه بدين وسيله مى‏توانند به تنزيه مطلق دست‏يابند و از نسبت دادن مفاهيمى كه در مورد ممكنات هم بكار مى‏رود به خداى متعال خوددارى كنند در صورتى كه اولا سلب يكى از نقيضين در حكم اثبات ديگرى است و اگر ملتزم به اثبات نقيض ديگر نشوند مى‏بايست ارتفاع نقيضين را تجويز كنند و ثانيا هنگامى كه مثلا علم تاويل به نفى جهل مى‏شود در واقع معناى عدمى جهل از ساحت الهى سلب مى‏گردد و تصور اين معناى عدمى بدون تصور مقابل آن علم ممكن نيست پس بايستى در رتبه مقدم علم را اثبات كرده باشند

صفات ذاتيه و فعليه

صفاتى كه به خداى متعال نسبت داده مى‏شود يا مفاهيمى است كه از ذات الهى با توجه به نوعى از كمال وجودى انتزاع مى‏شود مانند علم و قدرت و حيات و يا مفاهيمى است كه عقل از مقايسه بين ذات الهى و مخلوقاتش با توجه به نوعى رابطه وجودى انتزاع مى‏كند مانند خالقيت و ربوبيت دسته اول را صفات ذاتيه و دسته دوم را صفات فعليه مى‏نامند و گاهى صفات ذاتيه را به اين صورت تعريف مى‏كنند صفاتى كه از مقام ذات انتزاع مى‏شود و صفات فعليه را به اين صورت صفاتى كه از مقام فعل انتزاع مى‏شود .

نسبت دادن صفات ذاتيه به خداى متعال بدين معنى نيست كه غير از ذات الهى امر ديگرى در درون ذات يا بيرون از آن وجود دارد بگونه‏اى كه بتوان ذات را جداى از آنها و فاقد آنها در نظر گرفت آنچنانكه مثلا در مورد ماديات مى‏توان آنها را فاقد رنگ و بوى و شكل خاص تصور كرد به ديگر سخن صفات الهى امورى زائد بر ذات و مغاير با آن نيستند بلكه عقل هنگامى كه كمالى از كمالات وجودى مانند علم يا قدرت را در نظر مى‏گيرد بالاترين مرتبه آن را براى ذات الهى اثبات مى‏كند زيرا وجود او در عين بساطت و وحدت واجد همه كمالات نامتناهى مى‏باشد و هيچ كمالى را نمى‏توان از او سلب كرد و به عبارت سوم صفات ذاتيه واجب الوجود مفاهيمى است عقلى كه از مصداق واحدى انتزاع مى‏شوند بدون اينكه نشانه هيچگونه تعدد و كثرتى براى ذات الهى باشند و گاهى از اين حقيقت اينگونه تعبير مى‏شود كه كمال التوحيد نفى الصفات عنه چنانكه از امير مؤمنان على ع نقل شده است .

در اين زمينه دو گرايش افراطى و تفريطى نيز وجود دارد از يك سوى اشاعره صفات الهى را امورى خارج از ذات و در عين حال ناآفريده پنداشته قائل به قدماء ثمانيه شده‏اند و از سوى ديگر معتزله قائل به نفى صفات شده اسناد آنها را به خداى متعال نوعى مجاز تلقى كرده‏اند .

ولى لازمه قول اول اين است كه يا العياذ بالله شرك در وجوب وجود را بپذيرند و يا اينكه قائل به وجود موجوداتى شوند كه نه واجب الوجود هستند و نه ممكن الوجود .

چنانكه لازمه قول دوم اين است كه ذات الهى فاقد كمالات وجودى باشد مگر اينكه سخن آنان را حمل بر نارسائى تعبير كنيم و منظور ايشان را نفى صفات زائد بر ذات بدانيم .

همچنين نسبت دادن صفات فعليه به خداى متعال بدين معنى نيست كه غير از وجود او و وجود مخلوقاتش امر عينى ديگرى بنام صفت فعلى تحقق مى‏يابد و خداى متعال به آن موصوف مى‏گردد بلكه همه اين صفات مفاهيمى است اضافى كه عقل از مقايسه خاصى بين وجود خداى متعال و وجود مخلوقاتش انتزاع مى‏كند مثلا هنگامى كه وابستگى وجود مخلوقات را به خداى متعال در نظر مى‏گيرد مفاهيم خالق و فاطر و مبدع را با عنايتهاى خاصى انتزاع مى‏كند .

بنا بر اين ويژگى صفات فعليه اين است كه براى انتزاع آنها مى‏بايست وجود مخلوقات را از ديدگاه خاصى در نظر گرفت و به ديگر سخن قوام اين صفات به اضافه و لحاظ رابطه بين خدا و خلق است اضافه‏اى كه قائم به طرفين مى‏باشد و با نفى يكى از طرفين موردى نخواهد داشت و از اين روى گاهى اين صفات را صفات اضافيه مى‏نامند .

حاصل آنكه صفات فعليه را نمى‏توان عين ذات الهى دانست چنانكه نمى‏توان براى آنها ما بازاء عينى خاصى در نظر گرفت .

نكته شايان توجه اين است كه پديده‏هاى مادى داراى حدود و قيود زمانى و مكانى هستند و اين حدود و قيود در اضافه و رابطه‏اى كه بين آنها و خداى متعال در نظر گرفته مى‏شود تاثير مى‏گذارد و در نتيجه افعال متعلق به آنها هم به يك معنى مقيد به زمان و مكان مى‏گردد مثلا گفته مى‏شود كه خداى متعال فلان موجودى را در فلان زمان و فلان مكان آفريد اما اين حدود و قيود در واقع به مخلوقات باز مى‏گردد و ظرف تحقق مخلوق و شؤون آن بشمار مى‏رود نه اينكه مستلزم نسبت زمان و مكان به خداى متعال باشد .

به ديگر سخن افعال الهى متعلق به امور زمانى و مكانى داراى دو حيثيت است‏يكى حيثيت انتساب به مخلوقات و از اين نظر متصف به قيود زمانى و مكانى مى‏شود و ديگرى حيثيت انتساب به خداى متعال و از اين نظر منسلخ از زمان و مكان مى‏باشد و اين نكته‏اى است در خور دقت فراوان و كليد حل بسيارى از مشكلات .

نكته ديگر آنكه اگر صفات فعليه را به لحاظ منشا آنها در نظر بگيريم و مثلا خالق را بمعناى كسى كه قدرت بر آفرينش دارد كون الواجب بحيث‏يخلق اذا شاء معنى كنيم نه كسى كه كار آفرينش را انجام داده است در اين صورت بازگشت آنها به صفات ذاتيه خواهد بود

خلاصه

1- در مورد شناختن صفات خداى متعال سه گرايش وجود دارد يكى گرايش تشبيه و ديگرى گرايش تعطيل و سومى گرايش ميانه كه مورد تاييد عقل و نقل است .

2- معرفت‏حضورى به خداى متعال داراى درجات متفاوتى است ولى عاليترين درجه‏اى هم كه براى مخلوقات حاصل مى‏شود بمعناى احاطه بر ذات الهى نيست .

3- معرفت‏حصولى به خداى متعال از راه مفاهيم عقلى تجريد شده از خصوصيات نقص و امكان حاصل مى‏شود .

4- همه مفاهيم ماهوى و آن دسته از مفاهيم غير ماهوى كه نشان دهنده نوعى نقص و محدوديت در موجودات هستند قابل اطلاق بر خداى متعال نيست .

5- صفات ثبوتيه الهى عبارت است از مفاهيمى كه دلالت بر كمال وجود مى‏كند و متضمن هيچ معناى عدمى و امكانى نيست .

6- صفات سلبيه الهى عبارت است از سلب مفاهيمى كه دلالت بر نوعى نقص و محدوديت دارد .

7- بازگرداندن صفات ثبوتيه به معانى سلبيه صحيح نيست زيرا اولا سلب يكى از نقيضين در حكم اثبات ديگرى است و ثانيا سلب مفاهيمى مانند جهل و عجز كه از امور عدمى هستند مستلزم اثبات مقابل آنها مانند علم و قدرت در مرتبه مقدم است .

8- صفات ذاتيه عبارت است از مفاهيمى كه از ذات الهى با توجه به نوعى كمال وجودى انتزاع مى‏شود مانند علم و قدرت و حيات .

9- صفات فعليه عبارت است از مفاهيمى كه از مقايسه خداى متعال با مخلوقاتش انتزاع مى‏شود مانند خالقيت و ربوبيت .

10- اثبات صفات ذاتيه براى خداى متعال بمعناى اثبات امور عينى ديگرى غير از ذات نيست بلكه همه آنها مفاهيمى است كه از مصداق واحدى انتزاع مى‏شود و بعبارت ديگر صفات ذاتيه عين ذات الهى است .

11- اشاعره صفات ذاتيه را امورى خارج از ذات و ناآفريده مى‏دانند و قائل به قدماء ثمانيه شده‏اند .

12- اين قول يا مستلزم تعدد واجب الوجود و يا مستلزم اثبات موجوداتى است كه نه واجب الوجود هستند و نه ممكن الوجود .

13- معتزله قائل به نفى صفات شده‏اند و اسناد صفات ذاتيه را به خداى متعال نوعى مجاز تلقى كرده‏اند .

14- لازمه قول ايشان اين است كه ذات الهى فاقد كمالات باشد مگر اينكه آن را حمل بر نفى صفات زائد بر ذات نماييم .

15- در مورد صفات فعليه هم غير از ذات الهى و مخلوقات امور عينى ديگرى كه مابازاء اين صفات شمرده شوند وجود ندارد و بعبارت ديگر اين صفات نه عين ذات الهى هستند و نه حاكى از امور عينى ديگر .

16- چون قوام صفات فعليه به اضافه بين خالق و مخلوق است بدون در نظر گرفتن يكى از طرفين اضافه انتزاع نمى‏شود .

17- افعال الهى متعلق به امور زمانى و مكانى از نظر انتساب به اين متعلقات داراى قيود زمانى و مكانى و از نظر انتساب به خداى متعال منسلخ از اين قيود است .

18- اگر صفات فعليه را به لحاظ منشا ذاتى آنها در نظر بگيريم بازگشت آنها به صفات ذاتيه است مانند اينكه خالق را بمعناى كسى كه قدرت بر آفرينش دارد در نظر بگيريم