فروغ حكمت

على اكبر دهقانى

- ۳۹ -


اين مطلب نه تنها در معلومِ حسى جارى است، بلكه در صُورَ خيالى كه در قوّة خياليّه ما ذخيره و بايگانى شده اند نيز جارى است صور خيالى ما هم به عنوان يك موجود ذهنى، كلى هستند. و اگر جزئى مى شوند از آن نظر هست كه برگرفته از معلوم خارجى هست و با آن ارتباط دارد.
مثلا در خارج، باغى را ديده ايم پر از درختان ميوه و سر به فلك كشيده با نهرهاى جارى و بناهاى چشمگير. آنگاه صورت اين باغ را با همه مشخصاتش در ذهن بايگانى نموده ايم; اين مى شود معلوم حسى ما.
در فرصتى ديگر و در قوّه خيال آرزو مى كنيم كه باغى داشته باشيم با مشخصات همان باغى كه پيشتر ديده بوديم. اين باغ خيالى از آن نظر كه به معلومات حسى جزئى ما ـ كه برگرفته از خارجند ـ مرتبط است، جزئى است. ولى اگر از اين ارتباط صرف نظر كنيم ماهيت باغى كذايى با همه خصوصياتش، كلى است و مى تواند در خارج، افراد متعددى داشته باشد.
همينطور است اگر از صور حسى مختلف يك صورت خيالى بسازيم. مثلا جسمى را در قوه خيال حاضر مى كنيم كه سر او مانند سر انسان، و پاى او مانند پاى اسب، و گوش او مانند گوش گوسفند و بدن او مانند بدن شتر باشد. در اينجا هم اين صورت خيالى، به دليل آنكه از صورتهاى حسى جزئى مختلف گرفته شده است جزئى مى باشد و جزئيّت اين صورتِ تركيبى نيز به لحاظ ارتباط با خارج است.
قابل ذكر است كه صورتهاى خيالى، از صورتهاى حسى كه در ذهن بايگانى شده اند گرفته مى شوند. لذا مى توان گفت: علم خيالى متوقف بر علم حسى است. صورتهاى خيالى، ماده ندارند، اما عوارض ماده را ـ مانند حجم و بُعد و شكل ـ دارند. قوه خيالِ انسان را، خيال متصّل و عالَم مِثال را، خيال منفصل مى نامند.(1)
نتيجه اينكه صور علمى و صور خيالى بسيط يا صور خيالى مركب، اگر متصف به جزئيّت مى شوند بدان جهت است كه با خارجْ اتصال وارتباط دارند. و اگر از اين اتصال و ارتباط با خارج، صرف نظر كنيم، فى نفسه همه كلى هستند و مى توانند درخارج، مصاديق متعدد داشته باشند.

به سؤالات زير پاسخ دهيد.

1 ـ كلى و جزئى را تعريف كنيد.
2 ـ كلى و جزئى از لوازم كدام وجود هستند؟
3 ـ اشكال بر اينكه: ماهيتِ موجود در ذهن نيز همچون خارج، جزئى است، پس ماهيت كلى نداريم، چگونه دفع مى شود؟
4 ـ اقسام تمايز را بيان كنيد.
5 ـ تشخص به چه چيز حاصل مى شود و فرق آن با تميز چيست؟
6 ـ چه چيزهايى را امارات تشخص مى نامند؟
7 ـ فاعل يا موضوع، چه نقشى در تشخص دارند؟
8 ـ جزئيت معلوم محسوس يا معلوم متخيل از چيست؟

الفصل الرابع - فى الذاتى والعرضى

متن
المفاهيم المعتبرة فى الماهيّات، وهى التى تؤخذ فى حدودها وترتفع الماهيّات بارتفاعها، تسمّى ذاتيّات. وما سوى ذلك ممّا يحمل عليها، وهى خارجة من الحدود، كالكاتب من الانسان والماشى من الحيوان، تسمّى عرَضيّات.

مفاهيم ذاتى و عرضى

ترجمه
مفاهيمى كه درماهيات معتبرند ـ يعنى همان چيزهايى كه در تعاريف ماهيّات مى آيند و ماهيات به ارتفاع آنها مرتفع مى شوند ـ ذاتيات ناميده مى شوند. اما غير اينها يعنى، چيزهايى كه بر ماهياتْ حمل شده و از تعريف ماهيت خارجند، مانند كاتب براى انسان و ماشى براى حيوان، عرضيات ناميده مى شوند.

شرح
مفاهيمى چون حيوان و ناطق كه به عنوان جنس و فصل در تعريف انسان مى آيند يا حيوان و صاهل كه در تعريف فَرس مى آيند ذاتى محسوب مى شوند. اما ساير معانى كه عنوان جنس و فصل ندارند، ولى بر ماهيت حمل مى شوند، عرضى ماهيت مى باشند، مانند كاتب و ما شى براى انسان و فرس.

متن
والعَرَضىّ قسمان: فانّه إن توقّف انتزاعه وحمله على انضمام، كتوقّف انتزاع الحارّ وحمله على الجسم على انضمام الحرارة إليه، سمّى محمولا بالضميمة، وإن لم يتوقف على انضمام شىء إلى الموضوع سمّى الخارج المحمول، كالعالى والسافل. هذا هو المشهور، وقد تقدّم أنّ العرض من مراتب وجود الجوهر.

اقسام عرضى

ترجمه
و عرضى دو قسم است: (اول) اگر انتزاع او و حملش متوقف بر ضميمه باشد، مانند انتزاع حار و حملش بر جسم كه متوقف بر انضمام حرارت به جسم است، محمول بالضميمه ناميده مى شود.
(قسم دوم) اما اگر متوقف بر انضمام چيزى به موضوع نباشد خارج محمول ناميده مى شود. مانند عالى و سافل.
اين (تعريف) مشهور است. پيش از اين گذشت كه عرض، از مراتب وجودِ جوهر است.

شرح
عرض، به محمول بالضميمه و خارج محمول تقسيم مى شود. محمول بالضميمه آن است كه در انتزاعش از جسم نيازمند به ضميمه كردن چيزى به جسم باشيم. مثلا وقتى حارٌ را از يك فلز گداخته انتزاع و بر آن حمل مى كنيم، به عنوان جسم تنها نمى توان اين عنوان را از آن انتزاع كرد; مگر آنكه به آن حرارت را ضميمه نماييم، آنگاه بگوييم: آن حار است.
اما در خارج محمول (كه در بعضى استعمالات به محمول بالضميمه نامگذارى مى شود) انتزاع عرض از موضوع خود، متوقف بر ضميمه كردن چيزى به آن نيست. مانند انتزاع عالى از سقف كه انتزاع عنوان عالى، نيازمند اضافه نمودن چيزى به سقف نيست. و نيز انتزاع سافل از ارض، يا انتزاع تشخّص از وجود. اما اينكه عرض از مراتب وجود جوهر است شرح آن در بحث مقولات خواهد آمد. اجمال سخن اينكه عرض به وجودى جداى از وجود جوهر، موجود نمى شود، بلكه در دامن آن و به وجودى كه جوهر بدان موجود است، موجود مى شود. عرض، شأنى از شؤون جوهر و نمودى از نمودهاى آن است. و به تعبير كتاب، مرتبه اى از مراتب وجودِ جوهراست.

متن
ويتميّز الذاتى من غير الذاتى بخواصه التى هى لوازم ذاتيّته وهى كونه ضرورىّ الثبوت لذى الذاتى لضرورية ثبوت الشىء لنفسه، وكونه غنيّاً عن السبب. فالسبب الموجد لذى الذاتىّ هو السبب الموجد للذاتىّ لمكان العينيّة وكونه متقدّماً على ذى الذاتى تقدّماً بالتجوهر ـ كما سيجىء إن شاء الله.

مشخصات ذاتى

ترجمه
و ذاتى از غير ذاتى به خواصى كه لازمه ذاتيّت اوست، متميز مى شود. و آن عبارت است از اينكه (اولا) ذاتى ضرورى الثبوت براى صاحب آن است; به جهت آنكه شىء براى خود، ضرورى الثبوت هست. (دوم) اينكه ذاتى از سبب (مستقل) بى نياز است; زيرا همان سببى كه مُوجِد صاحب ذاتى است مُوجد ذاتى هم مى باشد، چون اين دو، يكى مى باشند. و (ثالثاً) ذاتى بر ذى الذاتى مقدم است به تقدم جوهرى، چنانكه بيان آن بزودى خواهد آمد.

شرح
سه خصوصيت، نشانه ذاتى بودن يك چيز هست: يكى اينكه ذاتى بالبداهة براى ذى الذاتى ثابت است; انسان اگر حيوان يا ناطقيت نداشته باشد انسان نيست. پس بالبداهة حيوانيت و ناطقيت براى انسان، ثابت است و ثانياً همان سببى كه انسان را خلق مى كند اجزاى ماهوى چون حيوان و ناطق را هم خلق مى كند. اينطور نيست كه انسان علاوه بر علت خود علتى ديگر براى اجزاى خود داشته باشد. ثالثاً اجزاى ماهوى بر كل ماهيت، تقدم جوهرى دارد.
يكى از اقسام هشت گانه تقدم، تقدم بالتجوهر هست. و آن اين است كه اجزاى ماهيت چون جوهر و حيوان و ناطق بر خود ماهيت، چون انسان، تقدم دارد اما نه در خارج بلكه در مرتبه ذهن و تقرر ماهوى; زيرا همانطور كه در فقره بعدى خواهد آمد جزء در خارج، عين كل مى باشد وتقدّمى در بين نيست.

متن
وقد ظهر ممّا تقدم أنّ الحمل بين الذات وبين أجزائه الذاتيه حمل أوّلىّ. وبه يندفع الاشكال فى تقدّم أجزاء الماهيّة عليها بأنّ مجموع الأجزاء عين الكلّ، فتقدّم المجموع على الكلّ تقدّم الشىء على نفسه وهو محال. وذلك أنّ الذاتىّ سواء كان أعمّ ـ وهو الجنس ـ او أخصّ ـ وهو الفصل ـ عين الذات، والحمل بينهما أوّلىّ وإنّما سمّى جزءاً لوقوعه جزءاً من الحدّ. على أنّ إشكال تقدّم الأجزاء على الكلّ مدفوع بأنّ التقدم للأجزاء بالأسر على الكلّ وبين الاعتبارين تغاير.

ذات و اجزاى آن، به حمل اولى با هم متحدند

ترجمه
از آنچه گذشت آشكار مى شود كه حمل بين ذات و اجزاى ذاتيش، حمل اولى است. به همين دليل، مندفع مى شود اشكالى كه بر تقدم اجزاى ماهيت بر ماهيّت كرده اند و گفته اند كه مجموع اجزاء، عينِ كل هستند. پس، تقدم مجموع بر كل، تقدم شىء بر خودش مى باشد. و اين محال است.
دفع اشكال به اين هست كه ذاتى خواه اعم باشد، مانند جنس يا اخصّ باشد، مانند فصل، عين ذات مى باشد. و حمل بين ذات و اجزاى ذاتى، حمل اولى است. اگر آنها را جزء مى نامند به جهت آن است كه در تعريف، جزء قرار مى گيرند.
مضافاً به اينكه اشكال تقدّم اجزاء بر كل، مندفع است به اين بيان كه تقدم براى همه اجزاء هست (نه به وصف جمع) بر كل (به وصف جمع و بما هو مجموع). و بين اين دو اعتبار، مغايرت وجود دارد.

شرح
گفتيم شاخصه سوم ذاتى آن است كه بر ذى الذاتى مقدم است. در اينجا اشكال شده است كه اگر اجزاء بر كل، مقدم باشند ـ با توجه به اينكه اجزاء، عين كل هستند ـ لازم مى آيد تقدم الشىء على نفسه، كه اين محال است.
از اين اشكال دو جواب مى دهند: يكى اينكه نسبت ذات ـ خواه اعم باشد چون حيوان يا اخصّ باشد چون ناطق ـ به ذاتى نسبت جزء و كل خارجى نيست، تا اشكال شود وقتى همه اجزاء در خارج بر كل، تقدم داشتند لازم مى آيد «تقدم الشىء على نفسه». بلكه نسبت اين دو، نسبت عينيت است. يعنى همه انسان عين حيوان هست. چنين نيست كه تصور كنيم حيوانيت، بخشى از وجود خارجى انسان را مى سازد و ناطقيت، بخش ديگرى از وجود خارجى او را، بلكه حمل بين انسان و اجزاى حدى او، حمل اولى است; يعنى همه انسان عين حيوانيّت است، همانطور كه همه او عين ناطقيت مى باشد. فرق بين انسان و حيوان يا انسان و ناطق همان فرق لازم در حمل اولى است. كه عبارت باشد از اجمال و تفصيل.
پس اينطور نيست كه در خارج، حيوان و ناطق اجزاى خارجى براى انسان باشند تا اشكال فوق وارد گردد. و اگر مى گوييم اين دو، جزء انسان هستند به اعتبار اينكه در تعريف انسان اجزاى حدى واقع مى شوند، فى المثل مى گوييم انسان عبارت است از حيوان ناطق ولى در واقع، حيوان و ناطق هر كدام عين هم و هر دو عين انسان هستند و حمل بين آنها هم حمل اولى است، نه شايع.
پاسخ دوم اين است كه تقدّم براى اجزاء بدون وصف مجموع، بر ماهيت با وصف مجموع، حاصل است. و بين اجزاء با فقدان حيث جمعى و اجزاء با وجود حيث جمعى، فرق فراوان هست. و همين فرقْ مانع از آن است كه «تقدم الشىء على نفسه» پيش آيد; زيرا آن چيزى كه مقدم است بى وصف مجموع است و آنچه موخر است با وصف مجموع.

به سؤالات زير پاسخ دهيد.

1 ـ ذاتيات و عرضيات ماهيت را تعريف كنيد.
2 ـ محمول بالضميمه و خارج محمول را تعريف كنيد و مثال بياوريد؟
3 ـ خواص ذاتى را بيان نماييد.
4 ـ تقدم اجزاى ماهيت بر ماهيت، چه نوع تقدمى نام دارد؟
5 ـ حمل بين ذات و اجزاى ذات، از چه سنخ حملى است؟ وجه آن را بيان كنيد.
6 ـ اشكال تقدم اجزاى ماهيت بر كل، به اينكه اجزاء عين كل هستند پس لازم مى آيد تقدم الشىء على نفسه، چگونه دفع مى شود؟

الفصل الخامس - فى الجنس والفصل والنوع وبعض ما يلحق بذلك

متن
الماهيّة التامّة التى لها آثار خاصّة حقيقيّة تسمّى من حيث هى كذلك نوعاً، كالانسان والفرس والغنم. وقد بيّن فى المنطق أنّ من المعانى الذاتيّة للأنواع الواقعة فى حدودها ما يشترك فيه أكثر من نوع واحد، كالحيوان الذى يشترك فيه الانسان والفرس وغيرهما، كما أنّ منها ما يختصّ بنوع واحد، كالناطق المختص بالانسان، ويسمّى الجزءُ المشترك فيه جنساً والجزء المختصّ فصلا، وينقسم الجنس والفصل إلى قريب وبعيد. وأيضاً ينقسم الجنس والنوع إلى عال ومتوسط وسافل، كلّ ذلك مبيّن فى محله.

تعريف نوع و جنس و فصل

ترجمه
ماهيت تامه اى كه براى آن آثار حقيقى مخصوصى است، از اين حيث كه چنين آثارى را دارد، نوع ناميده مى شود; مانند انسان و فرس و غنم.
در منطق بيان شده كه برخى از معانى ذاتىِ انواع ـ كه در تعريف انواع مى آيد ـ بيش از يك نوعِ واحد در آن شريك است، مانند حيوان كه در انسان و فرس و غير اين دو هست. چنانكه برخى ديگر، اختصاص به نوع واحد دارد، مانند ناطق براى انسان. جزء مشترك، جنس و جزء مختص، فصل ناميده مى شود.
جنس و فصل، به قريب و بعيد، تقسيم مى شود، همانطور كه جنس و نوع به عالى و متوسط و سافل تقسيم مى گردد. هر يك از اينها در جاى خود بيان شده است.

شرح
هر ماهيتى آثار ويژه خود را دارد. سوزندگى براى آتش، سردى براى يخ، و شورى براى نمك، به عنوان آثار نوع، ثابت است. ما به هر ماهيتى به جهت واجديت آثار ويژه خود، نوع مى گوييم.
و برخى از معانى ذاتى چون حيوان كه در چند نوع واقع شده است ما آنها را جنس مى ناميم. و برخى چون نطق كه در نوع واحدى يافت مى شوند، فصل ناميده مى شوند. جوهر، جسم نامى و حيوان به ترتيب اجناس عالى، متوسط و سافل هستند. همانطور كه ناطق، حساس يا متحرك بالاراده نسبت به انسان فصل قريب و بعيد محسوب مى شوند.

متن
ثمّ انّا أخذنا معنى الحيوان الموجود فى اكثر من نوع واحد ـ مثلا ـ وعقلناه بأنّه الجوهر الجسم النامى الحسّاس المتحرّك بالارادة، جاز أن نعقله وحده بحيث يكون كلّ ما يقارنه من المعانى ـ كالناطق ـ زائداً عليه خارجاً من ذاته ويكون ما عقلناه من المعنى مغايراً للمجموع منه ومن المقارن غير محمول عليه، كما أنّه غير محمول على المقارن. فالمفهوم المعقول من الحيوان غير مفهوم الحيوان الناطق وغير مفهوم الناطق، كان المعنى المعقول على هذا الوجه مادّة بالنسبة إلى المعنى الزائد المقارن وعلّة مادّية بالنسبة إلى المجموع منه ومن المقارن.

ماده و علت مادى در انواع

ترجمه
وقتى ما معناى حيوانى را كه در بيش از نوع واحد موجود است، ملاحظه نموده و او را جوهر، جسم، حساس و متحرك بالاراده تعقل مى نماييم، مى توانيم او را تنها تعقل كنيم به گونه اى كه معانى مقارن او را مانند ناطق، زايد بر او گرفته بيرون از ذات او به شمار آوريم. اين معنايى كه تعقل نموده ايم مغاير با مجموعِ مركبِ از او و مقارناتش هست و بر او حمل نمى گردد، همانطور كه بر مقارناتش حمل نمى گردد. پس، مفهوم حيوان، غير از مفهوم حيوان ناطق يا مفهوم ناطق است.
معنايى كه اينگونه تعقل شود نسبت به مقارنِ زايد، ماده و نسبت به مجموع از او و مقارن، علت مادى محسوب مى گردد.

شرح
حال كه در نوع، معناى مشتركى به نام جنس، وجود دارد اگر او را بشرط لا ملاحظه نماييم ـ بدين معنا كه او را تنها ملاحظه نموده و هرچه از مقارنات را كه همراه اوست زايد بر او بينگاريم ـ در اين صورت قابل حمل بر مقارن يا مجموع از او و مقارن نخواهد بود; زيرا بشرط لا يعنى چيزى كه تنها ملاحظه شده است. و در اصطلاح، او (حيوان) نسبت به مقارن (ناطق) ماده محسوب و نسبت به مجموع (انسان) علت مادى ناميده مى شود.

متن
وجاز أن نعقله مقيساً إلى عدّة من الأنواع التى تشترك فيه، كأن نعقل معنى الحيوان المذكور آنفا ـ مثلا ـ بأنّه الحيوان الذى هو إمّا انسان وإمّا فرس وإمّا غنم وإمّا غير ذلك من أنواع الحيوان، فيكون المعنى المعقول على هذا النحو ماهيّة ناقصة غير محصّلة حتى ينضمّ اليها الفصل المختص بأحد تلك الانواع فيحصّلها ماهيّةً تامّة فتكون ذلك النوع بعينه، كأن ينضمّ فصل الانسان ـ مثلا ـ وهو الناطق إلى الحيوان، فيكون هو الحيوان الناطق بعينه وهو نوع الانسان، ويسمّى الذاتىّ المشترك فيه المأخوذ بهذا الاعتبار جنساً والذى يحصّله فصلا.

جنس، لا بشرط لحاظ مى گردد

ترجمه
و جايز است كه حيوان را در مقايسه با پاره اى از انواعى كه اشتراك در آن دارند، تعقل كنيم. مانند آنكه حيوان را تعقل كنيم كه او يا انسان است يا فرس يا غنم يا چيز ديگرى از انواع حيوانى. در اين صورت، حيوان يك ماهيت ناقص و غير محصّل است; مگر آنكه فصلى كه مختص به يكى از انواع هست به آن ضميمه گردد و آن را به عنوان ماهيت تام، تحصل بخشيده و نوع قرار دهد. مانند آنكه ناطق كه فصل انسان هست به حيوان ضميمه شود، تا حيوان ناطق كه همان نوع انسان هست حاصل شود،ذاتى مشترك كه بدين اعتبار (به اعتبار لا بشرط) ملاحظه شود جنس، و چيزى كه آن را تحصّل مى بخشد فصل ناميده مى شود.


پى‏نوشت:

1. ر.ك نهاية به، مرحله 11، فصل3، صفحه 243.