اصول فلسفه و روش رئالیسم ، جلد اول

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۴ -


سابقه تاريخى فلسفه مادى

در ضمن اين فصول و مقالات آراء بسيارى از دانشمندان قديم و جديد چه الهى و چه مادى مورد بحث و انتقاد قرار گرفته و بعلت‏خاصى كه بعدا گفته خواهد شد به ماديت جديد ماترياليسم ديالكتيك بيشتر توجه شده و سعى شده است كه تمام انحرافات اين مكتب بطور وضوح نمايانده شود .

از زمانهاى قديم آراء و عقايد مادى مربوط بنفى علت اولى يا نفى غايت‏يا نفى تجرد روح در كتب فلسفه مطرح مى‏شود ولى چيزى كه بحسب تاريخ مسلم است اينست كه در ميان پيشينيان هيچگاه يك مكتب مشخص مادى كه بكلى منكر ما وراء الطبيعه باشد و وجود را مساوى ماده بداند پديد نيامده است و از زمانهاى بسيار قديم كه بحثهاى فلسفى وجود داشته گفتگو از عالمى ماوراء عالم طبيعت در ميان بوده و البته ترديدى نيست كه اين بحثها ابتداء بسيار بسيط و ساده بوده بعدها بتدريج منطقى‏تر و برهانى‏تر شده و توسعه بيشترى پيدا كرده .به طورى كه از كلماتى كه قدما نقل كرده‏اند برمى‏آيد نخستين بحثهاى فلسفى را كه صورت مكتب فلسفى بخود گرفته هرمس حكيم تنظيم نموده و عده‏اى از فلاسفه كه هرامسه خوانده مى‏شوند در مكتب او تعليم و تربيت‏يافته‏اند و چنانكه از كتاب علل منسوب به بليناس برمى‏آيد در آن عهد فلسفه بنام علل اشياء ناميده مى‏شده پيروان اين مكتب بوجود عالمى ما وراء عالم طبيعت قائل بوده‏اند .

پس از اين دوره نظرهاى فلسفى گوناگونى از ملطيين داريم دوره ملطيين را مى‏توان دوره دوم تكامل فلسفه ناميد در اين دوره نيز مطابق نقلهاى تاريخى قديم و جديد و آنچه در كتب فلسفه از عقايد و آراء آنها نقل شده گفتگو از عالمى ما وراء عالم طبيعت در ميان بوده همچنين يونانيين معاصر ملطيين يا متاخر از آنها تا زمان سقراط .

آنچه هم از فلاسفه هند و چين كه معاصر ملطيين قرن ششم قبل از ميلاد يا قبل از آنها بوده‏اند نقل شده است تقريبا همينطور است‏بالاخره در ميان پيشينيان يك مكتب مشخص فلسفى كه داراى پيروانى بوده باشد و بكلى منكر ما وراء الطبيعه بوده باشد نمى‏توان پيدا كرد افراد مادى و دهرى كه در غالب ازمنه بوده‏اند غالبا كسانى هستند كه در حال حيرت و ترديد بوده‏اند و مدعى بوده‏اند كه ادله الهيون آنها را قانع نكرده است .

على هذا براى فلسفه مادى نمى‏توان يك سابقه تاريخى پيدا كرد و تنها در قرن هيجدهم و نوزدهم بود كه در اروپا فلسفه مادى به عللى كه عن قريب خواهيم گفت‏سر و صدائى راه انداخت و قيافه يك مكتب فلسفى بخود گرفت و در مقابل ساير مكاتب عرض اندام و اظهار قدرت نمود هر چند طولى نكشيد كه در قرن بيستم با شكست‏شديد مواجه شد و جلال و جبروت خود را از دست داد پس در حقيقت تاريخچه حقيقى فلسفه مادى از قرن هيجدهم شروع مى‏شود .

ولى ماديين خودشان سعى دارند كه مكتب مادى را داراى يك سابقه ممتد تاريخى و جميع دانشمندان بزرگ دنيا را مادى جلوه دهند جلوداران پيشروى علوم را مادى و ماديين را جلوداران پيشروى علوم معرفى كنند تا جايى كه گاهى در باره ارسطو مى‏گويند بين ماترياليسم و ايده‏آليسم در نوسان بود و گاهى در نوشتجات خود ابن سينا را نيز ماترياليست مى‏خوانند .

ماديين در نشريات خود تمام فلاسفه يونان از زمان ثاليس ملطى تا زمان سقراط را مادى مى‏خوانند بخنر آلمانى مادى معروف قرن نوزدهم در مقاله پنجم از شرحى كه بر نظريه داروين نوشته است و دكتر شبلى شميل آن را به عربى ترجمه كرده است‏بسيارى از فلاسفه از قبيل انكسيماندر [انكسيمندروس] و اناكسيمن [انكسيمانوس] و اكزينوفان [اكسينوفانوس] و هراكليت [هرقليطوس] و برمانيد [برمانيدس] و امبيدوكل [انباذقلس] و ديمو كريت [ذيمقراطيس] را باين عنوان نام مى‏برد .

ولى حقيقت اينست كه هيچيك از اين دانشمندان را نمى‏توان مادى بمعناى منكر ما وراء الطبيعه خواند هر چند اين جماعت را در اصطلاح تاريخ فلسفه طبيعيون يا ماديون مى‏خوانند در مقابل رياضيون فيثاغورسيان كه اصل عالم را عدد مى‏دانستند و در مقابل سوفسطائيان كه منكر وجود عالم خارج بودند باعتبار اينكه بيك ماده و اصل اولى در طبيعت قائل بوده‏اند مثلا ثاليس ماده المواد را آب و انكسيمندروس هيولاى مبهمه و انكسيمن هوا و هرقليطوس آتش و انباذقلس عناصر چهارگانه و ذيمقراطيس ذرات كوچك را غير قابل تقسيم مى‏داند و همه اين دانشمندان حوادث طبيعت را با علل طبيعى توجيه مى‏كردند ولى هيچگونه دليلى در دست نيست كه اين دانشمندان منكر ما وراء الطبيعه بوده‏اند .

افلاطون و ارسطو در نوشته‏هاى خود از اين اشخاص خيلى نام برده‏اند ولى هرگز آنها را منكر ما وراء الطبيعه نخوانده‏اند .

آنچه ماديين و بعضى از نويسندگان ديگر بان استناد مى‏كنند كه در بالا نقل كرديم ارتباطى بنفى ما وراء الطبيعه ندارد و اگر بنا شود تمام كسانى كه به ماده اولى قائل بوده‏اند و حوادث طبيعت را با علل طبيعى توجيه مى‏كرده‏اند مادى بدانيم بايد تمام الهيون از قبيل سقراط و افلاطون و ارسطو و فارابى و ابن سينا و صدر المتالهين و دكارت بلكه تمام پيغمبران و پيشوايان مذاهب را مادى بدانيم .

و بعلاوه در كتب فلسفه آرائى از قدماء يونان در موضوعات ما وراء الطبيعه نقل مى‏شود كه كشف مى‏كند آنان رسما الهى بوده‏اند مثل عقيده ثاليس و عقيده انكسيمانوس در باب علم بارى .

و عجب اينست كه خود بخنر چيزهائى نقل مى‏كند كه بر خلاف مدعاى خودش است مثلا در باره هرقليطوس مى‏گويد: نفس انسان به عقيده هرقليطوس شعله آتشى است كه از ازليت الهى برخاسته است.

انباذقلس را با آنكه پدر اول داروينيسم مى‏خواند و اعتراف مى‏كند كه نظريه تطور و تنازع بقاء را اولين بار او بخوبى بيان كرده در باره‏اش مى‏گويد: وى معتقد بمفارقت نفس نيز هست و منتسب مى‏كند اين جهت را بيك غايت معنوى كه نفس رجوع مى‏كند در آن غايت‏بسوى حالت اولى از راحت و شوق و حب .

فقط چيزى كه ممكن است گفته شود اينست كه دانشمندان قبل از سقراط غالبا در تحت تاثير محيط يكنوع معتقدات شرك‏آميزى در مورد آلهه و ارباب انواع داشته‏اند .

بخنر از هرقليطوس نقل مى‏كند كه: اصل عالم آتش است كه گاهى در حال اشتعال است و گاهى فرو مى‏نشيند و اين يك بازى است كه ژوپيتر يكى از خدايان همواره با خود مى‏كند.

البته ترديدى نيست كه كلمات اين دانشمندان خالى از رمز نيست و نمى‏توان به مقصود حقيقى حمل نمود .

صدر المتالهين در اواخر جلد دوم اسفار كلماتى از ثاليس و انكسمايس و انكساغورس و انباذقلس و افلاطون و ارسطو و ذيمقراطيس و ابيقورس[اپيكور]و عده ديگر نقل مى‏كند و مدعى است كه كلمات پيشينيان مشتمل بر رموز و لغزها بوده و ناقلين مقصود حقيقى را درك نكرده‏اند و خود مشار اليه كلمات آنها را به مدعاى خود در مسئله حركت جوهريه و حدوث عالم تاويل مى‏كند .

ادله‏اى كه معمولا بر مادى بودن عده‏اى از قدماء يا متاخرين اقامه مى‏شود مطالبى است كه ارتباطى با اين مسئله ندارد از قبيل اعتقاد به ماده المواد و ماده اصلى يا تعليل حوادث طبيعت‏به علل طبيعى يا اعتقاد به اينكه نظام هستى يك نظام وجوبى و ضرورى است‏يا اعتقاد به اينكه هيچ شى‏ء از لاشى‏ء بوجود نمى‏آيد و يا اهميت دادن به منطق تجربى در تحقيق مسائل طبيعت و امثال اينها .

ماديين در اثر عدم تعمق در مسائل الهى پيش خود گمان مى‏كنند كه مسائل بالا منافى با اعتقاد به عالمى ما وراء عالم طبيعت است و از اينرو هر كسى كه تفوه به يكى از مسائل فوق كرده است او را در جرگه ماديين بشمار آورده‏اند و با اينكه خود آن اشخاص تصريح مى‏كنند بخلاف باز ماديين دست‏بردار نيستند .

بعضى از غير ماديين از نويسندگان تواريخ فلسفه و نويسندگان انسيكلوپدى‏ها نيز همين اشتباه را كرده‏اند .

ما در مسئله حدوث و قدم و مسئله علت و معلول راه اين اشتباه را بيان خواهيم كرد .

تنها چيزى كه مسلم است اينست كه در ميان قدما عده‏اى بوده‏اند كه تجرد روح و بقاء بعد از موت را انكار داشته‏اند ذيمقراطيس و اپيكور و پيروانشان را صاحب اين عقيده مى‏دانند .

از قرن شانزدهم به بعد در اروپا نيز نظريه عدم بقاء نفس بعد از موت پيروانى پيدا كرد گويند اولين بار در سال 1516 بطرس بومبوناتيوس كتابى در رد ارسطو در باب تجرد روح وشت‏بتدريج اين عقيده شايع شد و پيروانى پيدا كرد بسيارى از رساله‏ها در اين موضوع نگارش يافت .

مطابق آنچه بخنر در مقاله ششم كتاب خود مى‏گويد همين بومبوناتيوس در عين حال بشدت پيرو تعليمات مسيح بود و از آن حمايت مى‏كرد وى مى‏گويد تا نيمه قرن هفدهم همه همينطور بودند و شايد علت ترس يا رسوخى بود كه ايمان در دلها داشت .

مطابق نقل بخنر فقط در قرن هيجدهم بوده كه عده‏اى رسما منكر خدا شده‏اند بارون هولباخ در 1770 كتابى بنام نظام طبيعت نوشت و رسما وجود خدا و دين را انكار كرد .

در قرن هيجدهم عده‏اى در فرانسه بتاليف دائره‏المعارفى پرداختند و بعضى از نويسندگان بزرگ آنها مانند هولباخ و ديدرو و دلامبرت مادى بودند ولى دلامبرت بيشتر اظهار تحير و ترديد مى‏كرد بخنر مى‏گويد: دلامبرت بارها تصريح كرده كه در مسائل ما وراء الطبيعه نمى‏دانم بهترين راه‏ها است .

از ديدرو نيز گفتارى نقل شده است كه آخر الامر ترديد و تحير وى را مى‏رساند .

در قرن نوزدهم فلسفه مادى طرفداران بيشترى پيدا كرد و در نيمه دوم اين قرن بود [1859] كه نظريه داروين مربوط به تبدل انواع منتشر شد و ماديين آنرا بهترين وسيله پيشرفت فلسفه مادى تلقى كردند .

داروين شخصا در عقايد خود مادى نبود فقط از جنبه بيولوژى [علم الحيات] فرضيه خويش را بيان كرد ولى ماديين عصر وى از آن نظريه بنفع فلسفه مادى استفاده نمودند .

دكتر شبلى شميل مادى معروف كه ابتداء شرح بخنر را بر نظريه داروين به عربى ترجمه كرد و بعد خود قسمتهاى مختلفى بان افزود و مجموعه‏اى بنام فلسفه النشوء و الارتقاء منتشر ساخت در ديباچه اين كتاب اعتراف مى‏كند كه داروين فقط از جنبه علمى نه فلسفى نظريه تطور را كه اختصاص بموجودات زنده دارد بيان كرد و بعد عده‏اى از طرفداران فلسفه مادى از قبيل هكسلى و بخنر آنرا سند ماديت و فلسفه مادى قرار دادند .

در صفحه 16 همان كتاب مى‏گويد: عجبتر اينست‏با آنكه داروين واضع اساسى اين مذهب است جميع نتايجى كه مى‏بايست‏بگيرد نگرفته است .

در مقاله اول شرح بخنر ترجمه عربى اين جمله را از خود داروين نقل مى‏كند: مطابق آنچه تاكنون بر من كشف شده تمام موجودات زنده‏اى كه در روى زمين پيدا شده همه از يك اصل منشعب شده‏اند و اولين موجود زنده‏اى كه در روى زمين پديد آمده است‏خالق روح حيات را در او دميده است

در نيمه دوم قرن نوزدهم علاوه بر جريان داروينيسم كه بازار فلسفه مادى را رونق داد جريان خاص ديگرى نيز پيدا شد كه شكل و قيافه ديگرى به ماديت داد و مكتب جديدى بوجود آورد بنام ماترياليسم ديالكتيك .

بوجود آورنده اين مكتب دو شخصيت معروف هستند بنام كارل ماركس 1818 - 1883 و فردريك انگلس 1820 1895 كه بيش از هر چيز داراى افكار انقلابى و احساسات تند اجتماعى بودند .

از مشخصات اين مكتب يكى اينست كه از منطق مخصوص ديالكتيك پيروى مى‏كند .

كارل ماركس كه پايه‏گذار اصلى ماترياليسيم ديالكتيك بشمار ميرود براى مدت كوتاهى شاگرد هگل فيلسوف بزرگ آلمان بوده و منطق ديالكتيك را از او آموخته است .

هگل در افكار فلسفى خود مادى نبود ولى كارل ماركس فلسفه مادى را پسنديد و آنرا بر منطق ديالكتيك كه از استاد آموخته بود استوار كرد و از اينجا ماترياليسم ديالكتيك بوجود آمد .

يكى ديگر از مشخصات آن اينست كه بر خلاف ساير سيستمهاى فلسفى كه تا كنون در دنيا پديد آمده است مقصود و هدف اصلى تحقيق در مسائل بغرنج فلسفى نيست‏بلكه مقصود اصلى يافتن مبنا براى ايده‏ها و افكار مخصوص اجتماعى و سياسى و اقتصادى است .

پرچمداران اين مكتب بجاى آنكه عمر خود را مانند ساير فلاسفه و دانشمندان صرف تفكر و تحقيق در مسائل پيچيده و بغرنج علمى يا فلسفى بكنند صرف مبارزات حزبى و سياسى كرده‏اند و مطابق آنچه در مجله انترناسيوناليست كه از طرف پيروان اين مكتب در ايران در سنه 1325 منتشر مى‏شد مسطور است كارل ماركس از سن 24 سالگى كه تز دكتراى خود را گذراند وارد مبارزات سياسى شد و تا سن 31 سالگى كه از پاريس تبعيد گرديد و به لندن عزيمت كرد دائما در مبارزه و كشمكش و دچار مزاحمتها و تبعيدها بود گاهى در آلمان و گاهى در پاريس و گاهى در بروكسل بسر مى‏برد و در خلال اين كشمكش‏ها بود كه از طرف اتحاديه كمونيستها در بروكسل مامور تهيه و تدوين برنامه حزب كمونيست گرديد و كتاب مانيفست را كه بقول لنين مظهر ماترياليسم تاريخى و ماترياليسم ديالكتيك و مظهر تئورى مربوط به مبارزه طبقاتى و آموزش‏هاى اجتماعى و اقتصادى مكتب ماركس است‏بوجود آورد .

ماركس از سال 1851 ببعد در لندن كه تا آخر عمر در آنجا بسر برد در عين سرگرمى بمبارزات اجتماعى اوقات خويش را صرف نگارش كاپيتال كه بقول آن مجله اساس نظريات اقتصادى و پايه تئوريهاى اجتماعى و سياسى مكتب ماركس مى‏باشد نمود .

مطابق مسطورات آن مجله انگلس از 18 سالگى مدرسه را ترك گفت و در 21 سالگى به برلن رفت و در ارتش اسم‏نويسى نمود و در ضمن انجام امور دولتى در كنفرانسهاى اونيورسيته برلن نيز شركت مى‏كرد و در اين شهر با جناح چپ مكتب هگل تماس گرفت در 24 سالگى در پاريس براى اولين بار با ماركس برخورد نمود و از آنجا مبارزه دسته جمعى آنها آغاز گرديد .

بعد از اين جريان پيشرفت فلسفه مادى تابع پيشرفت مرام حزبى بود و هر اندازه كه حزب كمونيست در دنيا نفوذ پيدا كرده فلسفه مادى جديد را كه بعنوان ماترياليسم ديالكتيك معروف است‏با خود برده است .

بهمين مناسبت در سالهاى اخير در كشور ما نيز كتب و رسالات و مقالات زيادى تحت عنوان ماترياليسم ديالكتيك منتشر شده اين نشريات بواسطه بستگى با كانونهاى حزبى از نوع تبليغاتى كه در نشريات حزبى نه در نشريات علمى و فلسفى از آنها استفاده مى‏شود استفاده كرده است .

در نشريات حزبى چون هدف اصلى هموار كردن جاده‏هاى سياسى و از بين بردن جميع موانع و سدها است توسل بهر وسيله جايز است زيرا طبق اصول حزبى هدف وسيله را مباح مى‏كند اصول حزبى مقيد نيست‏حقايق را چنانكه هست جلوه بدهد بلكه مقيد است آن طورى جلوه بدهد كه وصول بهدف را ممكن سازد ولى در آثار علمى و فلسفى معمولا چون غرض اصلى اقناع حس حقيقت‏جوئى است از روش فوق احتراز مى‏شود .

ماديين قرون جديده بطور كلى اين تصور برايشان پيدا شده است كه علوم حسى و تجربى بسود ماديت پيش ميرود ولى طرفداران ماترياليسم ديالكتيك چنان راه اغراق و مبالغه را پيش مى‏گيرند كه مادى‏گرى را ثمره مستقيم و خاصيت لاينفك علوم معرفى مى‏كنند و حتى از اينكه خود دانشمندان و پديد آورندگان اين علوم مادى نبوده‏اند تعجب مى‏كنند .

طرفداران اين مكتب صريحا ادعا مى‏كنند كه يا بايد تابع حكمت الهى شد و وجود خدا را قبول كرد و منكر جميع علوم و وجود صناعات و اختراعات شد و يا بايد اينها را قبول كرد و پشت پا به حكمت الهى زد .

كمترين فايده‏اى كه ممكن است‏يك خواننده با ذوق از مطالعه اين كتاب ببرد اينست كه بخوبى درك مى‏كند ماترياليسم ديالكتيك عليرغم ادعاى طرفدارانش ارتباطى با علوم ندارد و تمام اصول آن يك نوع تحريفات و استنباطات شخصى است كه عده‏اى به سليقه خود كرده‏اند .

مهمترين دليلى كه اين اشخاص در تبليغات خود مى‏آورند اينست كه در قرون جديده مقارن با پيدايش علوم حسى و تجربى فلسفه مادى اروپا رونق گرفت ولى حقيقت امر اينست كه تجدد علمى اخير اروپا در اثر تكان سختى كه به افكار داد و مسلمات چند هزار ساله بشر را در مورد فلكيات و طبيعيات باطل شناخت دهشت و حيرت و تشتت فكرى عجيبى ايجاد كرد .

هر چند اين تحول در مورد مسائل حسى يا حدسى بود ولى قهرا افكار را در مورد مسائل تعقلى و نظرى و همچنين در مورد مسائل دينى نيز مردد و متزلزل ساخت و همين امر موجب شد كه مكاتب فلسفى گوناگون و ضد و نقيضى در اروپا پديد آمد و هر دسته‏اى راهى را پيش گرفتند و از آن جمله گروهى مادى شدند و هم چنان كه ميدانيم بازار سوفسطائيگرى نيز پس از دو هزار سال سردى و بى رونقى دو مرتبه رواج زائدالوصفى پيدا كرد و اگر پيدايش مكاتبى كه مقارن ظهور علوم جديده پديد آمده‏اند دليل بر ارتباط صحيح و معقول آن مكاتب با آن علوم بوده باشد پس مى‏بايست‏سوفيسم و ايده آليسم را نيز ثمره مستقيم و خاصيت لاينفك علوم جديده بدانيم .

ولى پيدايش مكاتب گوناگون در اروپا يك علت عمده ديگر نيز دارد و آن نبودن يك مكتب فلسفى تعقلى قوى و نيرومند است كه بتواند با علوم سازگار باشد و مخصوصا وجود يك سلسله عقايد سخيف بنام حكمت الهى در اروپا بيش از اندازه ميدان را براى فلسفه مادى باز كرد شما اگر بكتب مادى مراجعه كنيد بخوبى مى بينيد كه اينها چه سنخ عقائدى را مورد حمله شديد قرار ميدهند حتى آنكه يك عده از دانشمندان جديد اروپا كه نظريه الهى داشته‏اند از محتويات آن حكمت الهى ناليده‏اند .

دانشمند الهى ستاره شناس معروف فلاماريون در كتاب خدا در طبيعت مى‏گويد يك ناظر دقيق و حقيقت‏بين امروزه ميتواند در جامعه ذى فكر انسانى دو تمايل مختلفه را مشاهده نمايد كه هر يك دسته‏اى را به طرف خود كشانده و بر سر آن مسلط گرديده‏اند از يكطرف علماء علم شيمى در لابراتوارهاى خود به تحقيق فعل و انفعالات مواد شيميائى و قسمتهاى مادى علوم جديده پرداخته و تركيبات جوهريه اجسام را استخراج نموده و صراحتا اظهار مى‏دارند كه در اين تركيبات مستخرجه از عمليات شيميائى ابدا حضور و وجود خدا را نمى‏توان مشاهده و ادراك كرد و از طرف ديگر حكماء الهى در ميان يك توده كتب قديمه و نسخه‏هاى خطى كه از گرد و غبار پوشيده شده‏اند نشسته و در حالتى كه لاينقطع با كمال شوق و رغبت‏به كنجكاوى و تفتيش محتويات آن كتب و بحث و تحقيق و ترجمه و استنساخ و نقل و استعلام يك سلسله آيات مذهبى و احاديث مختلفه بوده و به عقيده خود با رفائيل فرشته همصدا گرديده‏اند اظهار مى‏كنند كه از مردمك چشم چپ تا مردمك چشم راست پدر جاودانى شش هزار فرسنگ است .

از كتاب مجموعه لاهوتيه قديس توماس اكوينى كه او را بزرگترين حكيم قرون وسطى و مظهر كمال حكمت اسكولاستيك خوانده‏اند و كتب او نزديك چهارصد سال فلسفه رسمى حوزه‏هاى علمى و ديانتى اروپا بوده نقل شده كه قسمتى را باين بحث اختصاص داده است آيا چند فرشته ممكن است در نوك سوزن جا بگيرد .

30 دكتر شبلى شميل در جلد دوم مجموعه فلسفه النشوء و الارتقاء در مقاله‏اى كه تحت عنوان القرآن و العمران نگاشته مى‏گويد فلسفه در ميان مسلمين در نهضت اولى خود باقصى درجات ترقى كرد ولى در ميان مسيحيان در اولين برخورد محو و نابود گشت و جميع مباحث آن باستثناى مباحث مربوطه به لاهوت مسيحى تحريم شد .

در دوره جديد حكماء الهى بزرگ از قبيل دكارت و پيروانش پيدا شدند ولى اين دانشمندان هم موفق نشدند كه يك فلسفه الهى قوى و قانع كننده‏اى بوجود آورند .

مسلما اگر حكمت الهى همان پيشرفتى كه در ميان مسلمين كرد در اروپا كرده بود اين همه رشته‏هاى فلسفى متشتت و متفرق بوجود نمى‏آمد نه ميدان براى خيال‏بافى سوفسطائيان باز مى‏شد و نه براى اظهارات نخوت و غرور ماديين و بالاخره نه ايده آليسم بوجود مى‏آمد و نه ماترياليسم .