اصول فلسفه و روش رئالیسم ، جلد سوم

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۲۸ -


پاسخ

ما يكبار مانند كسانى كه اعتقاد بعلت و معلول را بسته بتداعى معانى و تنها عادت ذهنى مى‏دانند در مورد علت و معلول تنها بنام گذارى قناعت كرده بدون اثبات رابطه حقيقى در هر جائى كه موجودى دنبال موجودى پيدا شود پيشين را علت و پسين را معلول مى‏ناميم (براى تصديق و اذعان صحيح هر مسئله و قانون علمى اولين شرط اينست كه آن قانون و مسئله را خوب تصور كنيم بعد از آنكه خوب تصور كرديم حق داريم كه در مقام رد يا اثبات آن برآئيم و اين مطلب در همه مسائل نظرى جارى است و اختصاصى به فلسفه ندارد بسيار ديده مى‏شود كه اشخاص از يك مسئله دفاع مى‏كنند و يا بان حمله مى‏كنند ولى پس از بررسى معلوم مى‏شود تصور صحيحى از آن مسئله ندارند البته اشكالى ندارد كه يكنفر يا يك دسته از يك تعبير مخصوص يك اصطلاح معين و مخصوص بخود داشته باشند در اصطلاح نمى‏توان مناقشه كرد و ما هم به كسانى كه يك اصطلاح روشن و سنجيده دارند ايراد و بحثى نداريم ايراد ما به كسانى است كه مفهوم مورد نظرشان حتى پيش خودشان چندان مشخص نيست و چون مفهوم مشخصى از يك مسئله بالخصوص ندارند دچار اظهار نظرهاى ضد و نقيضى مى‏شوند علت اينكه از قديمترين ازمنه منطقيين اصرار داشته‏اند كه تعريفات همواره بايد مشخص و معين و واضح باشد همين است مسئله عليت از مسائلى است كه دچار همين سرنوشت‏شوم شده و بسيار ديده مى‏شود كه كسانى كه از آن دفاع مى‏كنند يا بان حمله مى‏كنند مفهوم مشخصى از آن ندارند و روى همين جهت است كه ديده مى‏شود برخى از مدعيان فلسفه در يك جا مدعى مى‏شوند كه مفهوم عليت غير از مفهوم تعاقب است و بواقعى بودن آن نيز اعتراف مى‏كنند و در جاى ديگر كه بجاى لغت عليت لغت‏خلقت‏بكار ميرود آن را امرى محال و موهوم جلوه ميدهند

تعريف رابطه عليت را به دو نحو

رابطه عليت را به دو نحو مى‏توان تعريف كرد :

1- رابطه عليت چيزى جز تعاقب دو حادثه نيست

رابطه عليت چيزى جز تعاقب دو حادثه نيست ما از دو حادثه‏اى كه بحسب تجربه همواره يكى را بعد از ديگرى مشاهده كرده‏ايم مفهوم عليت را انتزاع مى‏كنيم و ادراك ما هم از عليت چيزى جز ادراك تعاقب نيست‏يعنى اينكه مى‏گوييم فلان شى‏ء علت فلان شى‏ء است معنايش اينست كه اين شى‏ء همواره بدنبال آن شى‏ء پيدا مى‏شود و منشا كليت اين حكم در ذهن تداعى معانى است كه يك نوع عادت است‏يعنى بعد از آنكه بطور مكرر حادثه‏اى را بعد از حادثه‏اى مشاهده كرديم عادت مى‏كنيم كه پس از شهود حادثه اول حادثه ثانى را تصور كنيم پس آنچه در واقع هست و ما از آن اطلاع داريم تعاقب دائمى تا آنجا كه مشاهده كرده‏ايم دو حادثه است و حكم كلى ما به اينكه همواره فلان حادثه در دنبال فلان حادثه پيدا مى‏شود عبارت است از تداعى ذهنى و تلازمى كه بين تصور حادثه اول و تصور حادثه دوم بحسب عادت و تكرار در ذهن ما پيدا شده است اين نظريه متعلق به حسيون است .

پاسخ اين نظريه اينست كه اولا تصور ما از عليت غير از تصور تعاقب است و اين تصور منشا صحيح دارد رجوع شود به مقاله 5 و ثانيا بالضروره در مواردى كه بشر حكم به عليت مى‏كند وجود دو امر را بيكديگر مرتبط مى‏داند به طورى كه مى‏داند اگر حادثه‏اى كه نامش را علت گذاشته نبود قطعا آن حادثه ديگر كه نامش معلول است وجود پيدا نمى‏كرد و حال آنكه اگر عليت همان تعاقب بود معنى نداشت كه ذهن حكم كند كه با نبود علت معلول نيز نابود مى‏شود و ثالثا ما در برخى موارد در عين اينكه دو چيز تقارن زمانى دارند نه تعاقب حكم به عليت مى‏كنيم مثلا هنگامى كه عصائى را بدست گرفته و آن را با دست‏خود حركت مى‏دهيم حركت دست را علت‏حركت عصا ميدانيم و حال آنكه اين دو حركت همزمان هستند پس عليت غير از تعاقب است و رابعا در برخى موارد ما تعاقب دائمى را درك مى‏كنيم و حكم به عليت نمى‏كنيم مثل تعاقب روز و شب و خامسا اساس نظريه حسيون كه تصديق و حكم را جز تداعى دو تصور چيزى نمى‏دانند باطل است و روانشناسى نيز بطلان آن را اعلام نموده است ما در پاورقى‏هاى مقاله 5 نظر خود را در اينباره بيان كرديم .

2- عليت و معلوليت عبارت است از رابطه‏اى واقعى بين دو واقعيت كه يكى وابسته بديگرى است

عليت و معلوليت عبارت است از رابطه‏اى واقعى بين دو واقعيت كه يكى وابسته بديگرى است و با نبودن واقعيت علت واقعيت معلول محال است اين همان نظريه‏ايست كه همه فيلسوفانى كه غورى در فلسفه دارند آن را مى‏پذيرند و ما مكررا رابطه عليت را بهمين نحو تعريف كرديم و تحليلهايى كه در باب كيفيت رابطه معلول با علت مى‏كرديم روى همين طرز ادراك از عليت و معلوليت است .

اين طرز ادراك از عليت واقعى است‏حد اقل آنچه در مقام اثبات واقعى بودن آن مى‏توانيم بگوئيم اينست كه موجوداتى كه در يك زمان نيستند و در زمان بعد حادث مى‏شوند بطور قطع واقعيت آنها وابسته و ناشى شده از واقعيت ديگرى است و صدفه محال و ممتنع است .

در اينجا يك شبهه هست و آن اينست كه ممكن است ما طرز ادراك ذهن خود را از عليت تكذيب كنيم و ادعا كنيم كه هيچ واقعيتى مستند بواقعيت ديگرى نيست و در عين حال وجود امورى را كه در زمانى نبوده و بعد بود شده‏اند منطبق با صدفه ندانيم از اين راه كه هنگامى وجود حوادث بلا علت منطبق با صدفه است كه ما حوادث آينده را معدوم مطلق بپنداريم و حال آنكه طبق برخى فرضيه‏ها نه گذشته معدوم است و نه آينده هر يك از گذشته و آينده از ما پنهانند زيرا ما از گذشته عبور كرده‏ايم و به آينده هنوز نرسيده‏ايم و بنا بر اين پس جميع حوادث ازلا و ابدا موجودند و هيچ گاه معدوم نبوده‏اند كه وجودشان محتاج بعلت‏بوده باشد و اگر آنها را بلا علت فرض كنيم با صدفه منطبق شود .

قسمتى از آنچه مربوط به پاسخ اين شبهه است در پاورقى‏هاى پيش گذشت و قسمت ديگرش موقوف به مطالبى است كه در مقاله 10 خواهد آمد.) البته در اين صورت حقيقتا منكر اين قانون بوده و باين قانون ارزشى بيشتر از تسميه نداده و خط بطلان به گرداگرد همه علوم و افكار خود خواهيم كشيد و يكبار حقيقتا ميان اشياء رابطه واقعى عليت و علوليت‏يعنى رابطه نيازمندى وجودى مستقر مى‏سازيم و در اين صورت در جاهائى كه فاعل از ماده جدا است رابطه معلول را با ماده جدا از رابطه‏اى كه معلول با فاعل دارد مشاهده نموده و مى‏فهميم كه رابطه معلول با ماده رابطه پذيرفتن و بخود گرفتن اثر مى‏باشد و نيز بدست آورده‏ايم كه پذيرفتن و بخود گرفتن اثر با وجود قبلى اثر نمى‏سازد نمى‏شود تصور كرد كه آبى كه ده درجه حرارت دارد ده درجه را دو باره قبول كرده و تازه داراى ده درجه حرارت بشود و انسانى كه انسان است انسان شود و ماده‏اى كه فعلا صورت سيب را دارد صورت سيب را با وجود داشتن وى بخود بگيرد و در نتيجه بطور كلى مى‏فهميم كه پذيرنده و بخود گيرنده اثرى بايد آن اثر را از پيش خود نداشته و فاقد بوده باشد و باصطلاح فلسفى حيثيت قبول حيثيت فقدان است و نظير همين بيان در رابطه معلول با فاعل اثبات مى‏كند كه كننده كار بايد اثرى را كه به ماده مى‏دهد از پيش خود داشته و واجد بوده باشد و باصطلاح فلسفى حيثيت فاعليت‏حيثيت وجدان است و از اين بيان اين نتيجه روشن گرفته مى‏شود هرگز قابل و پذيرنده اثرى عين فاعل آن اثر نخواهد بود .

و با پشت گرمى اين نتيجه مى‏گوييم در جاهائى كه موضوع اثرى اثر لازمى را بخود گرفته و دارا است‏يا وجودش مجموعه‏اى از دو وجود قابل و فاعل است كه با يكى مى‏دهد و با يكى مى‏گيرد و يا اگر بسيط است تنها قابل است و فاعل اثر جدا از او است .

و با در نظر گرفتن بيان گذشته در مورد حركت‏سريعه نور و همچنين در مورد ذات اتمى جهان كه حركت دائمى دارند اگر صورت و فعليتى دارند كه حركت را بانها مى‏دهد و از سوى ديگر نيز حركت را پذيرفته و بخود مى‏گيرند ناچار وجود آنها مجموعه دو وجود فاعل و قابل مى‏باشد و اگر تنها متحرك هستند و هيچگونه صورتى ندارند جز اينكه صورتهاى بعدى را پذيرفته و بخود مى‏گيرند ناچار فاعل و محركى ما وراى ماده دارند كه حركت را از وى مى‏پذيرند و از اينجا است كه فلاسفه الهى فاعلى ما وراء ماده اثبات مى‏نمايند گذشته از اينها ماده يك نواخت‏حركتهاى مختلف دارد و ناچار براى هر يك از آنها علتى بيرون از ماده خواهد بود پس در هر حال در مورد هر معلولى از اثبات علت فاعلى چاره و گريزى نيست و اينكه در آخر اشكال گفته شده است كه در حقيقت علت فاعلى نيز علت مادى است اشتباهى است كه پاسخش نيز از بيان گذشته روشن است .

و اينكه در اشكال گفته شده كه ممكنست پيدايش علت فاعلى در مواردى كه هست اتفاقى بوده باشد سخنى است متناقض و مفهومش اينست كه علتى كه رابطه وجودى واقعى با معلول دارد بمجرد اتفاق و بى رابطه وجودى واقعى است