امالى شيخ صدوق

ابى جعفر محمّد بن على بن موسى بن بابويه الصدوق
ترجمه : مرحوم آية الله شيخ محمد باقر كمره اى

- ۲۴ -


مجلس شصت و سوم روز جمعه سوم جمادى الاولى 368
1- رسول خدا (ص) بامير المؤمنين فرمود:
آنچه برايت گويم بنويس عرضكرد يا رسول اللّه ميترسى فراموش كنم ؟ فرمود از فراموشى بر تو ترسى ندارم چون از خدا خواستم كه تو را حافظه دهد و فراموشت نكند ولى براى همكاران خود بنويس : على گويد عرضكردم همكارانم كيانند؟ فرمود امامان از فرزندانت كه بدانها امتم از باران بنوشند و دعايشان مستجاب شود و بدانها خدا بلا را از ايشان بگرداند و به وسيله آن ها رحمت از آسمان نازل شود و اين اول آنها است (با دست خود بحسن اشاره كرد بعد بحسين ) سپس فرمود امامان از فرزندان اويند. 2- امام صادق (ع) فرمود خداى عز و جل نامه اى پيش از مرگ پيغمبر بر او نازل كرد و فرمود اى محمد اين نامه وصيت تو است بنجيب از خاندانست ، گفت اى جبرئيل نجيب خاندانم كيست ؟
در جواب گفت على بن ابى طالب و بر آن نامه مهرهائى طلائى بود پيغمبر آن را بعلى (ع) داد و فرمود يكى از آن مهرها را بردارد و بهر چه در آنست عمل كند، يك مهر را برداشت و بدان چه در آن بود عمل كرد سپس او را بپسرش حسن (ع) داد او هم مهرى برداشت و ب آنچه در آن بود عمل كرد، سپس آن را بحسين (ع) داد و مهرى برداشت و در آن يافت كه جمعى را بيرون بر براى شهادت كه جز با تو شهادت بهره آنها نيست و خود را بخدا بفروش و همين كار را كرد سپس آن را بعلى بن الحسين (ع) داد و مهرى گشود و در آن يافت كه خاموش باش و گوشه منزل بنشين و عبادت خدا كن تا مرگت در رسد همين كار كرد و آن را بمحمد بن على (ع) داد و مهرى برداشت و در آن يافت كه براى مردم حديث بگو و فتوى بده و جز از خدا مترس كه احدى را بر تو تسلط نيست سپس آن را بمن داد و مهرى گشودم و در آن يافتم كه براى مردم حديث بگو و فتوى بده و علوم اهل بيت را منتشر كن و گفتار پدرانت را تصديق كن و از احدى جز خدا نترس تو در حرز و امانى من اين كار كردم و آن را بموسى بن جعفر ميدهم و او همچنان او را به امامى كه پس از او است ميدهد و هميشه چنين است تا قيام مهدى .
3- فرمود كه رسول خدا (ص) فرمود:
من سيد پيغمبرانم و وصيم سيد اوصياء و اوصيايم ، سادات وصيانند آدم از خدا خواست كه وصى نيكى باو دهد خدا باو وحى كرد كه من پيغمبرانى را بنبوت گرامى داشتم و خلق خود را برگزيدم و بهترين آنها را وصى نمودم .
سپس خداى عز و جل ب آدم وحى كرد كه بشيث وصيت كند كه هبة اللّه بن آدم است و شيث پسرش شبان زاد نزله حوريه كه از بهشت براى آدم آوردند و او را بپسرش شيث تزويج كرد وصيت كرد و شبان بمحلث وصيت كرد و او بمحوق و محوق بعميشا و او اخنوخ را كه ادريس نبى است وصى خود نمود و ادريس بناحور وصيت كرد و او بنوح نبى ، نوح بسام وصيت كرد و او بعثامر وصى عثامر عيساشناسد و وصى او يافت و وصى او بره و او به جفيسه وصيت كرد و او بعمران و عمران بابراهيم خليل و او بپسرش ‍ اسماعيل و اسماعيل باسحاق و او بيعقوب و يعقوب بيوسف و او به ثرياء و او بشعيب و او بموسى بن عمران سپرد و او بيوشع بن نون و او بداود (ع) و او بسليمان و او ب آصف بن برخيا و او بزكريا و زكريا بعيسى بن مريم و او بشمعون بن الصفا و او بيحيى بن زكريا و او بمنذر و از منذر بسليمه رسيد و او ببرده وصيت كرد، رسول خدا (ص) فرمود برده آن را بمن داد و من بتو ميدهم اى على و تو به ، وصى خود و او باوصياء تو از فرزندانت يكى پس از ديگرى تا برسد ببهترين اهل زمين پس از تو، امت بتو كافر شوند و در باره تو سخت اختلاف كنند آنكه بر تو برجا ماند چون پاينده با من است و كناره كن از تو در آتش است و آتش اقامتگاه كافرانست .
4- ابو بصير گويد:
بامام ششم گفتم دعاى يوسف در چاه تاريك چه بود ما در آن اختلاف داريم فرمود چون يوسف بچاه تاريك افتاد از زندگى نوميد شد و گفت بار خدايا اگر خطاها و گناهها روى مرا نزد تو كهنه كردند و آوازم را نزد خود بالا نبرى و دعايم را مستجاب نكنى من از تو خواهش كنم بحق يعقوب پيره مرد بناتوانيش رحم كن و مرا با او همراه كن تو مهربانى او را نسبت بمن و اشتياق مرا نسبت باو ميدانى .
گويد سپس امام ششم گريست و گفت من هم ميگويم بار خدايا اگر خطاها و گناهان مرا نزد تو بى آبرو كرده و آوازم بدرگاهت بر نميايد من از تو كه چيزى مانند تو نيست خواهش كنم بمحمد پيغمبر رحمتت يا اللّه ..... سپس امام فرمود اين را بگوئيد كه من آن را در گرفتاريهاى بزرگ ميگويم .
5- امام صادق (ع) فرمود:
چهار كس به بهشت نروند كاهن ، منافق ، دائم الخمر و سخن بسيار چين .
6- رسول خدا بر سر جنازه عمويش ابو طالب آمد و فرمود:
اى عمو جان در يتيمى پرستارم بودى و در خردسالى مرا پروريدى و در سالخوردگى يارى كردى خدا تو را از من پاداش نيك دهد سپس دستور داد على او را غسل دهد.
7- عبد اللّه بن عمر دو مرد را ديد كه در سر عمار با هم طرفند و هر كدام خود را قاتل او ميداند گفت :
بر سر اين مرافعه دارند كه كدام زودتر بدوزخ ميروند و سپس گفت از رسول خدا (ص) شنيدم ميفرمود كشنده و لخت كننده اش در دوزخ است اين خبر بمعاويه رسيد، گفت ما او را نكشتيم آنكه او را بجبهه آورد كشت .
شيخ ابو جعفر صدوق (ره ) گويد بنا بر اين لازم آيد كه پيغمبر (ص) قاتل حمزه و شهداى همراهش باشد چون پيغمبر آنها را بجبهه احد برد.
8- بلال بن يحيى عبسى گويد:
چون عمار كشته شد نزد حذيفه رفتند و گفتند يا ابا عبد اللّه اين مرد كشته شد و مردم در باره او اختلاف دارند شما چه گوئيد، گفت اكنون كه نزد من آمديد مرا بنشانيد گويد يكى او را بسينه گرفت و او گفت من از رسول خدا (ص) شنيدم فرمود تا سه بار كه ابو يقظان بر فطرت سلام است و هرگزش ‍ واننهد تا بميرد:
9- عايشه گفت رسول خدا (ص) فرمود:
عمار ميان دو كار مختار نشود جز آنكه سخت تر را پذيرد.
10- امام باقر (ع) فرمود:
على (ع) روز جمعه پيش از ليلة الهرير در صفين اين خطبه را خواند، حمد خدا را بر نعمتهاى خويش بر همه خلقش از نيك و بد و بر حجتهاى رسايش ‍ بر همه خلقش از نافرمان و فرمانبر، گر بگذرد از فضل او است و گر عذاب كند بسبب كار خود آنها است و نيست خداوند ستمكار ببندگانش ، سپاسش ‍ كنم بر آزمايش خوش و نعمتهاى پياپى و از او يارى جويم بر اين پيشامد ما در امر دين ما و باو ايمان دارم و بر او توكل سازم و بس است كه او وكيل باشد سپس من گواهم كه نيست معبود حقى جز خدا، يگانه است شريك ندارد و محمد بنده و رسول او است او را براى هدايت فرستاده و دينش كه پسنديده و اهل آنست او را بر همه بندگانش برگزيده براى رساندن پيغام و دليلهايش بمردم و چنانچه خدا ميدانست مهربان و دلسوز بود، گراميترين خلق خدا بود در حسب و خوش منظرتر و دلدارتر و پدردارتر و باوفاتر بود هيچ مسلمانى يا كافرى براى مظلمه باو در نياويخت بلكه ستم ميديد و ميگذشت و با او پيمان شكنى ميشد و چشم پوشى ميكرد و عفو مينمود تا در گذشت مطيع خدا و شكيبا بر مصائب و مجاهد در راه خدا بحق جهاد و پرستنده خدا تا دم مرگ و مرگ او بزرگترين مصيبت همه روى زمين شد از نيك و بد و كتاب خدا را ميان شما نهاد كه شما را بفرمان بردن خدا ميخواند و از نافرمانيش ميراند رسول خدا بامن سفارش كرده كه هرگز از آن بيرون نروم دشمن در برابر شما آمده و ميدانيد رئيس آنها كيست كه آنها را بباطل ميخواند و پسر عم پيغمبر شما در ميان شما است و شما را بطاعت خدا و عمل بروش پيغمبر دعوت ميكند و برابر نيست كسى كه پيش از هر مردى نماز خوانده و جز پيغمبر خدا پيش از من كسى نماز نخوانده و بخدا من از اهل بدرم بخدا شما بر حقيد و اين قوم مخالف بر باطل اين قوم باطل خود را پيش نبرند و بر آن متحد باشند و شما از حق خود تفرقه شويد با آنها نبرد كنيد تا خدا آنها را بدست خود شما عذاب كند و اگر نكنيد خدا آنها را بدست ديگران عذاب كند.
يارانش پاسخ اطاعت باو دادند و گفتند يا امير المؤمنين هر آنى بخواهى حركت كن بسوى آنها
بخدا ما بجاى تو كسى نخواهيم ، با تو زنده باشيم و با تو بميريم ، در جوابشان گفت بحق آنكه جانم در دست او است رسول خدا مرا مينگريست كه برابرش شمشير ميزدم و ميفرمود نيست شمشير جز ذو الفقار و نيست جوانى جز على (ع).
سپس فرمود اى على تو از من بمنزله هارونى از موسى جز آنكه پس از من پيغمبرى نيست اى على زندگى و مرگ تو همراه منست بخدا دروغ نگويم و بمن دروغ نگفتند گمراه نيستم و بگمراهيم نبردند و فراموش نكردم آنچه بمن سفارش شده كه فراموش كار باشم و من بر دليلى روشن هستم از جانب پروردگارم كه براى پيغمبرش بيان كرده و او براى من بيان نموده ، من بر راه روشنى ميروم كه آن را قدم بقدم ميشناسم .
سپس روز پنجشنبه بسوى دشمن حركت كرد و از برآمدن آفتاب نبرد كردند تا سرخى شب ناپديد شد و نماز آن روز مردم همان تكبير بود در وقت هر نماز على در آن روز بدست خود پانصد و شش كس از آن مردم كشت و صبح اهل شام فرياد ميزدند اى على در باره بقيه از خدا بترس و قرآن ها را بالاى نيزه كردند.
11- ابن عباس گويد:
از رسول خدا (ص) شنيدم بالاى منبر ميفرمود در باره اينكه باو خبر رسيده بود برخى از قريش انكار كردند كه على را امير مؤمنان ناميده است كه اى گروه مردم به راستى خداى عز و جل مرا بر شما رسول فرستاده و بمن دستور داده كه على را بر شما امير گذارم هلا هر كه
من پيغمبر اويم على امير او است امارتى كه خدا فرمان داده و بمن امر كرده كه بشما بياموزم تا از او بشنويد و بدستور او عمل كنيد و از غدقن او بكنار رويد هلا احدى از شما بر على امير نباشد نه در زندگى من و نه پس از وفات من زيرا خدا او را بر شما امير كرده و او را امير المؤمنين ناميده و كسى پيش ‍ از او بدان نام ناميده نشده من آنچه دستور داشتم در باره على بشما رسانيدم هر كه در آن مرا اطاعت كند خدا را اطاعت كرده و هر كه مرا نافرمانى كند خداى عز و جل را نافرمانى كرده و نزد خدا عذرى ندارد و سرانجامش ‍ همانست كه خدا در كتاب خود خبر داده (نساء- 14) هر كه نافرمانى كند خدا و رسولش را و از حدودش تجاوز كند به آتشى او را در آورد كه جاويدان است .
12- نام على را پس از وفاتش پيش ابن عباس بردند گفت :
افسوس بر ابى الحسن بخدا از دنيا گذشت و نه تغيير داد و نه عوض كرد و نه تغيير حال داد و نه جمع مال كرد و نه حقى را منع كرد و نه جز خدا منظور داشت بخدا دنيا در برابرش از بند كفشى كمتر مينمود، در نبرد شيرى بود و در مجلس دريائى حكيمى بود در حكيمان هيهات او بدرجات بلندى درگذشت .
13- حسن بن يحيى دهان گويد:
من در بغداد حضور قاضى آن بودم كه سماعه نام داشت يكى از بزرگان اهل بغداد بر او وارد شد و گفت خدا قاضى را خير دهد من در سالهاى گذشته بحج رفتم و در برگشت خود بمسجد كوفه وارد شدم در اين ميان كه در مسجد ميخواستم نماز بخوانم ديدم جلوم زنى از عربهاى بيابانى گيسوان دختر خود فرو انداخته و جامه اى بر تن دارد و ميگويد اى كه در آسمان ها مشهور و در زمين مشهور و در آخرت مشهور و در دنيا مشهور جباران كوشيدند نور ترا خاموش كنند و نامت را نهان سازند ولى خدا جز بلندى نام و تابندگى نور ترا نخواست گرچه مشركان را بد بود، گويد گفتم يا امة اللّه كيست آنكه چنين او را ميستائى ؟ گفت او امير مؤمنان است گويد گفتم كدام امير المؤمنين ؟ گفت همان على بن ابى طالب كه يگانه پرستى روانيست جز باو و ولايت او، گفت رو برگرداندم و احدى را نديدم .
مجلس شصت و چهارم روز سه شنبه 6 جمادى الاولى 368
1- امام رضا (ع) در تفسير قول خداى عز و جل (قيامت - 22 و 23):
چهره هائى در اين روز خرم است و بسوى پروردگار خود نگران است - فرمود يعنى تابان است و منتظر ثواب پروردگار خود است .
2- در تفسير قول خداى عز و جل (انعام - 103):
ديده ها در كش نكنند و او ديده ها را درك كند-
فرمود توهم دلها او را درك نكنند تا چه رسد بچشمها.
3- اسماعيل بن فضل گويد:
از امام صادق (ع) پرسيدم كه خدا در معاد ديده شود؟ فرمود منزهست و برتر است بى اندازه اى پسر فضل بديده ها در نيابد جز آنچه رنگ و كيفيت دارد و خدا آفريننده رنگها و چگونگيها است .
4- امام رضا (ع) فرمود:
روزى ابو حنيفه از نزد امام صادق (ع) بيرون آمد و موسى بن جعفر با او رو برو شد ب آن حضرت عرضكرد اى پسر گناه از كيست ؟ فرمود از سه وجه خالى نيست يا از خداى عز و جل است و اين نشود زيرا بر كريم شايسته نيست بنده را بدان چه كار او نيست شكنجه كند و يا باشتراك خداى عز و جل است با بنده و اين هم روا نيست زيرا شريك توانا شايسته نيست بشريك ناتوان ستم كند و يا آنكه از خود بنده است و بايد چنين باشد و اگر خدا كيفرش كند بگناه خود او است و اگر از او بگذرد بكرم وجود خداست .
5- ابراهيم بن ابى محمود گويد:
بامام رضا (ع) گفتم يا ابن رسول اللّه چه فرمائى در حديثى كه مردم
از رسول خدا باز گويند كه فرمود خداى تبارك و تعالى هر شب بسماء دنيا نازل شود فرمود خدا آنان كه سخن را از جاى خود بگردانند لعنت كند رسول خدا چنين نفرموده همانا فرموده خداى تعالى هر شب در ثلث آخر فرشته بسماء دنيا فرود كند و شب جمعه از اول شب و باو دستور دهد كه جار كشد آيا سائلى هست كه باو عطا كنم ؟ تائبى هست كه از او بپذيرم آمرزشجوئى هست كه برايش بيامرزم اى خيرخواه بيا اى بد خواه كوتاه كن و اين دعوت را تا سپيده دم ادامه دهد و چون سپيده دمد بجاى خود در ملكوت سماء برگردد پدرم از جدم از پدرانم از رسول خدا (ص) اين طور برايم باز گفتند.
6- امام صادق (ع) فرمود:
چون بنده در سجده گويد يا اللّه يا رباه يا سيداه سه بار خداى تعالى در جوابش فرمايد لبيك بنده ام حاجتت بخواه .
7- فرمود كه رسول خدا (ص) فرمود:
هر زنى در خانه شوهر براى اصلاح چيزى را جابجا كند خداى عز و جل باو نظر كند و هر كه خدا باو نظر كند عذابش نكند ام سلمه عرضكرد مردها همه خوبيها را بردند زن هاى بيچاره چه خوبى دارند؟ فرمود آرى چون زنى آبستن شود مقام روزه دار و شب زنده دار و مجاهد با خود و مالش را در راه خدا دارد و چون بزايد اجرى دارد كه كس عظمت آن را نداند و چون طفل را شير دهد بهر مكى ثواب آزاد كردن يك بنده از اولاد اسماعيل دارد و چون از شير دادن فارغ شود فرشته اى پر بر پهلويش زند و گويد كار خود را از سر گير كه آمرزيده شدى .
8- فرمود:
سه چيز است كه اگر در كسى نباشد هرگز اميد خيرى در او نيست . كسى كه در نهان از خدا نترسد و در پيرى از گناه نهراسد و از عيب شرم نكند.
9- فرمود رسول خدا (ص) فرمود:
كه بنده ايست صد سال بخاطر گناهش در زندان است و زنان و برادران خود را در بهشت مى بيند.
10- على (ع) فرمود:
روز قيامت كسى سر از خاك برندارد جز آنكه دو فرشته بازويش را بگيرند و گويند رب العزه را اجابت كن .
11- ابو هاشم جعفرى گفت :
بمن تنگى سخنى رسيد و نزد ابى الحسن على بن محمد (ع) رفتم و بمن اجازه ورود داد و چون نشستم فرمود اى ابو هاشم ميخواهى شكر كدام نعمت خدا را بكنى ؟
گويد روى در هم كشيدم و ندانستم چه گويم آن حضرت آغاز سخن كرد و فرمود ايمان بتو روزى كرد و به وسيله آن تنت بر آتش حرام كرد و تندرستيت داد و بر طاعت بتو كمك كرد، قناعت بتو داد و از آبرو فروشى حفظت كرد اى ابو هاشم من تو را بدين آغاز نمودم براى آنكه ميخواستى بمن از كسى كه بتو چنين كرده شكايت كنى و دستور دادم صد اشرفى بتو بدهند آن ها را دريافت كن .
12- امام صادق (ع) ميفرمود:
حاقن و حاقب و حازق نماز ندارند حاقن كسيست كه بولش گرفته حاقب كسى كه غائطش گرفته و حازق آنكه در فشار است از پاپوش خود.
13- حماد بن عيسى گويد:
روزى امام ششم بمن فرمود ميتوانى خوب نماز بخوانى عرضكردم يا سيدى من كتاب نماز حريز را حفظ كردم فرمود بر تو باكى نيست برخيز نماز بخوان گويد برابر آن حضرت رو بقبله ايستادم و تكبير نماز گفتم و ركوع و سجود نمودم فرمود اى حماد خوب نماز نميخوانى و چه اندازه بر مرد زشت است كه شصت سالش شود و يك نماز كامل و تمام بر پا ندارد حماد گويد پيش خود خوار شدم و عرضكردم قربانت نماز را بمن بياموز امام صادق رو بقبله ايستاد تمام قد و دو دست را تا ران پائين انداخت كه انگشتانش بهم چسبيده بود و دو گام را بهم نزديك كرد تا فاصله آن ها سه انگشت گشاده شد و انگشتان پايش همه را برابر قبله نمود و منحرف نساخت در حال خشوع و استكانت گفت اللّه اكبر حمد و قُلْ هُوَ اللّهُ را آرام خواند و باندازه نفسى درنگ كرد و ايستاده گفت اللّه اكبر.
سپس بركوع رفت و دو كف خود را كه انگشتانش باز بود از دو سر زانو پر كرد و زانو را عقب داد تا پشت او هموار شد كه اگر قطره آبى يا روغنى بر آن ميچكيد نميلغزيد از بس پشتش هموار بود و گردن كشيد و چشمها خوابانيد سه بار ب آرامى فرمود سبحان اللّه ربى العظيم و بحمده و بايستادن برخاست و چون بر جا شد گفت سمع اللّه لمن حمده و همان ايستاده تكبير گفت و دو دست را تا برابر رو بلند كرد و بسجده رفت و دو كف را كه انگشتانش بهم چسبيده بود ميانه دو سر زانو برابر روى نهاد و سه بار گفت سبحان ربى الاعلى و بحمده و چيزى از اعضاى بدن را بر هم نگذاشت و بر هشت عضو سجده كرد: پيشانى ، دو كف ، دو سر زانو و دو سر انگشت بزرگ پاها كه اين هفت واجب است و سر بينى را بر زمين نهاد و اين سنت است و همان ارغامست سپس سر از سجده برداشت و چون بر جا نشست گفت اللّه اكبر و بر طرف چپ نشست و روى پاى راستش را بر پشت پاى چپش نهاد و گفت أ ستغفر اللّه ربى و اتوب اليه و همان نشسته باز تكبير گفت و بسجده دوم رفت و همان گفت كه در سجده اول گفته بود و در ركوع و سجود هيچ عضو تنش از هم كمك نگرفتند و دستها را از زير تن بيرون داده بود مانند پر و دو ذراع بر زمين نگذاشته بود بهمين روش دو ركعت نماز خواند و فرمود اى حماد چنين نماز بخوان و رو بر مگردان و با دست و انگشت بازى مكن و بسوى راست و چپ آب دهن مينداز و نه پيش روى خود.
14- على (ع) فرمود:
دينم دين پيغمبر و حسبم حسب پيغمبر است هر كه طعن در دين و حسبم زند طعن برسول خدا (ص) زده است .
15- زيد بن ثابت گفت :
رسول خدا (ص) فرمود من بجا ميگذارم در ميان شما ثقلين را كه كتاب خداى عز و جل و خاندانم باشند هلا آن هر دو خليفه بعد از منند و از هم جدا نشوند تا در سر حوض بر من درآيند.
16- چون امير المؤمنين خواست بنهروان رود منجمى خدمتش آمد و عرضكرد:
يا امير المؤمنين در اين ساعت حركت مكن و سه ساعت از روز گذشته حركت كن ، فرمود چرا؟ گفت اگر در اين ساعت بروى بتو و يارانت آزار و سختى شديدى ميرسد و اگر در ساعتى كه بتو دستور دهم بروى پيروز و غالب شوى و هر چه خواهى بيابى امير المؤمنين فرمود ميدانى در شكم اين جاندار چيست نر است يا ماده ؟ گفت اگر حساب كنم ميدانم ، فرمود هر كه تو را باور كند بر اين گفتار قرآن را دروغ شمرده كه فرمايد (لقمان - آيه آخر) براستى نزد خداست علم بساعت و او باران فرو بارد و بداند كه در رحم چيست ، نداند كسى كه فردا چه كاره است و نداند كسى كه بچه سرزمينى بميرد براستى خدا
دانا و آگاهست محمد (ص) آنچه تو ادعا ميكنى ادعا نميكرد تو گمان دارى رهبرى بدان ساعتى كه هر كه در آن حركت كند بدى از او بگردد و بساعتى كه هر كه در آن حركت كند بدو زيان رسد هر كه تو را در آن تصديق كند بگفته تو از يارى جستن بخداى عز و جل بى نياز است در آن جهت و بتو در دفع بدى نيازمندتر است و شايدش كه تو را بجاى پروردگارش سپاس گويد و هر كه در اين باره بتو ايمان آورد تو را در برابر خدا همتا و ضد گرفته است سپس فرمود بار خدايا بد فالى نيست جز بد فالى تو و زيانى نيست جز زيان تو و خيرى نيست جز خير تو و معبود حقى نيست جز تو رو بمنجم فرمود بلكه ما تو را تكذيب كنيم و در همين ساعتى كه روا نداشتى برويم .
مجلس شصت و پنجم روز جمعه نهم جمادى الاولى 368
از امام ششم سؤ ال شد از مى فرمود كه رسول خدا (ص) فرمود
نخست چيزى كه پروردگار عز و جلم مرا از آن نهى كرد، پرستيدن بتها و نوشيدن مى و در افتادن با مردان بود براستى خداى تبارك و تعالى مرا رحمة للعالمين مبعوث كرده و من محو كنم تار و تنبور و نى و امور جاهليت و بتهاى آن و قهارهاى آن و بدعتهايش را پروردگارم جل جلاله سوگند ياد كرده كه هيچ بنده من در دنيا مى ننوشد جز آنكه در قيامت باو بنوشانم مانند آنچه را مى نوشيده از حميم چه پس از آن معذب باشد چه آمرزيده شود، فرمود با ميخوار منشينيد، باو زن ندهيد از او زن نگيريد، اگر بيمار شد احوالش نپرسيد، اگر مرد تشييع جنازه اش نكنيد ميخوار روز قيامت با روى سياه و چشم كبود و لوچه آويزان بمحشر آيد آب دهانش روانست و زبانش ‍ از پشت سرش در آمده .
2- امام پنجم فرمود:
اى زياد مبادا وارد خصومت شوى كه شك آورد و عمل را بى اجر كند و صاحبش را هلاك سازد و بسا باشد مرد سخنى گويد كه آمرزيده نشود اى زياد در دوران گذشته مردمى بودند كه علم وظائف خود را ترك كردند و دنبال دانستن چيزى رفتند كه از آن معاف بودند تا سخن را ببحث در خدا كشاندند و سرگردان ماندند تا بجائى كه مردى را از برابرش ميخواندند از پشت سر پاسخ ميداد يا از پشت سرش ميخواندند از برابرش پاسخ ميداد. 3- امام صادق (ع) فرمود مبادا در باره خدا انديشه كنيد كه انديشه در خدا جز گمراهى نيفزايد براستى خداى عز و جل را ديده ها در نيابند و اندازه نتوان گرفت .
4- امام صادق (ع) فرمود:
مبادا در دين ستيزه كنيد كه دل را از ياد خدا منصرف كند و باعث نفاق و كينه شود و بدروغ كشاند.
5- امام باقر (ع) فرمود:
چون خدا خرد را آفريد او را بازپرسى كرد فرمود پيش آ پيش آمد و پس از آن فرمود پس رو پس رفت سپس خدا فرمود بعزت و جلال خودم خلقى از تو محبوبتر نزد خود نيافريدم و تو را براه كمالى برم كه دوست دارم هلا من بتو دستور دهم و ترا غدقن كنم و ترا كيفر دهم و بتو ثواب دهم .
6- گويد به امام صادق (ع) گفتم :
فلانى در عبادت و دين و فضل خود چنين و چنانست ، فرمود عقلش ‍ چونست ؟ گفتم نميدانم فرمود ثواب باندازه عقل است ، مردى از بنى اسرائيل در جزيره اى از جزائر دريا خدا را عبادت ميكرد كه سبز و خرم و پر درخت و خوش آب و هوا بود يكى از فرشتگان باو گذشت و عرضكرد خدايا ثواب اين بنده ات را بمن بنما خدا ناو نمود و آن را كم شمرد خدا ب آن فرشته وحى كرد كه همراه او باش او بصورت آدميزاده نزد او رفت عابد گفت تو كيستى ؟ گفت من مردى عابدم آوازه تو و عبادتت را شنيدم در اينجا آمدم همراه تو عبادت خدا كنم آن روز را با او گذراند و بامداد ب آن عابد گفت جاى خرمى دارى در جوابش گفت كاش پروردگار ما را حيواناتى بود اگر او خرى داشت در اينجا برايش ميچرانديم اين همه علف تباه مى شود فرشته گفت پروردگار تو خر ندارد عابد گفت اگر داشت اين علفها ضايع نميماند خدا ب آن فرشته خطاب كرد همانا من او را باندازه عقلش ‍ ثواب ميدهم ، امام صادق فرمود رسول خدا با بندگان هرگز بكنه خرد خود سخن نكرد فرمود كه رسول خدا (ص) فرمود ما گروه پيغمبران دستور داريم كه با مردم باندازه عقلشان سخن كنيم .
7- امام صادق (ع) فرمود:
اصول كفر سه است حرص . تكبر، و حسد، حرص اين بود كه آدم از درخت نهى شده و حرص او را واداشت تا از آن خورد تكبر بود كه چون ابليس ‍ مامور شد ب آدم سجده كند سر باز زد و حسد در دو پسر آدم نمايان شد كه يكى از حسد ديگرى را كشت .
8- رسول خدا (ص) فرمود:
اركان كفر چهار است غيبت ، رهبت دشمنى و خشم .
9- على (ع) فرمود:
دروغ از جد و شوخى نشايد و نه باندازه اى كه كسى به بچه اش وعده دهد و وفا نكند، دروغ رهبر هرزگى است و هرزگى رهبر بدوزخ است بعضى از شما دنبال هم دروغ گويد تا او را دروغگو و هرزه شماريد، بعضى از شما دنبال هم دروغ گويد تا در دلش جاى سوزنى راستى نماند
و نزد خدا كذاب ناميده شود.
10- امام صادق (ع) فرمود:
بد مگو تا بدت نگويند، براى هم نوع خود چاه مكن تا در آن افتى زيرا بهمان دست كه بدهى بستانى .
11- رسول خدا (ص) فرمود:
نشستن در مجلس بانتظار نماز عبادتست تا حدثى از تو سر نزند، عرض شد يا رسول اللّه حدث چيست ؟ فرمود غيبت كردن .
12- امام صادق فرمود:
هر كه گويد خدا ميداند و سخن بدروغ گويد خداى عز و جل فرمايد ديگرى جز من نيافتى كه باو دروغ بندى ؟!!
13- فرمود:
هر كه چيزى را ندانسته گويد و گويد خدا ميداند عرش از عظمت خدا بلرزد.
14- زرارة بن اعين گويد:
از امام پنجم پرسيدم خدا را بر بندگان چه حقى است ؟ فرمود آنچه دانند بگويند و در آنچه ندانند توقف كنند.
15- امام صادق (ع) فرمود:
براستى خداى تبارك و تعالى بدو آيه قرآن بندگانش را سرزنش كرده كه چيزى نگويند تا بدانند او آنچه ندانند منكر آن نباشند (اعراف - 169) خدا فرموده آيا پيمانى مندرج در كتاب از آنها گرفته نشد كه نگويند بر خدا جز آنچه حق است و فرمود (يونس - 29) بلكه تكذيب كردند بدان چه در خور دانش آنها نبود و هنوز تاويلش ب آنها نرسيده بود.