امالى شيخ صدوق

ابى جعفر محمّد بن على بن موسى بن بابويه الصدوق
ترجمه : مرحوم آية الله شيخ محمد باقر كمره اى

- ۳۳ -


اما بعد براستى خداى عز و جل از خلق را كه آفريد از طاعت آنها بى نياز بود و از نافرمانى آن ها آسوده زيرا معصيت عاصيانش زيانى ندارد و طاعت فرمانبرانش سودى نبخشد، رزق آنها را ميانشان قسمت كرد و هر كدام را بجاى خود نهاد و همانا آدم و حوا را از بهشت فرود آورد براى كيفر آن ها چون مخالفت او كردند و عصيان امرش نمودند، متقيان در اين دنيا همان اهل فضائلند كه گفتارشان درست و پوشاكشان متوسط و رفتارشان تواضع است براى خداى عز و جل بفرمانبرى خشوع كردند و آماده شدند ديده ، از آنچه خدا حرام كرده پوشيدند و گوش بدانش دادند، در حال گرفتارى چون حال آسايش خود دارى كردند براى رضا بقضاى خدا و اگر نبود عمر مقدرشان جان هاشان در تنشان نمى گنجيد يك چشم بهمزدن از شوق ثواب و ترس عقاب خدا در نظرشان بزرگ آمد و هر چيز ديگر پست ، آنها خود را در بهشت دانند چون كسى كه در آن متنعم و بر آن تكيه زده ، در دوزخ نگرند چون كسى كه در آن عذاب كشد دلهاشان پراندوه و از بدى آنها آسوده اند تنى لاغر دارند و نيازى اندك و روحى پارسا و هزينه آخرتى از دنيا بردارند بزرگ ، چند روز كوتاه شكيبا شوند و دنبالش آسايش درازى دارند، تجارتى سودمند كنند كه پروردگارى كريم براى آنها فراهم كرده دنيا آنها را خواهد و آن را بخواهند و دنبال آنها رود و درمانده اش كنند در شب دو گام در صف كنند و جزوه هاى قرآن را بخوانند با آن غم خورند و از آن مژده يابند و درمان دردشان باشد و خود را بدان در پناه نهند و غمشان از گريه بر گناهان بجوشد و از زخم دل خود دردمند باشند، چون ب آيه اى رسند كه بترساند با گوش و چشم دل بدان تو چه كنند و تنهاشان بلرزه آيد و دلهاشان بهراسد و دريابند كه شيهه و شهيق دوزخ در بن گوش آنها است و چون ب آيه اى گذرند كه تشويق كند بدان اعتماد كنند از روى طمع و روحشان از شوق بر آن پرد و دريابند كه جلو چشم آنها است ، زانو زده اند برابر جبار بزرگوارى پيشانى و كف و زانو و نوك پا بر خاك نهاده و اشك آنها بر گونه هايشان روانست و بخدا ميزارند براى آزادى خود، در روز حليم و دانشمند و نيكو كار و با تقوايند و ترس آنها گوشت آنها را ريخته و چون چوب تير پرداخته اند و كسى كه آنها را بيند گمان برد بيمارند و آنها بيمارى ندارند يا گويند ديوانه اند در سر آنها انديشه بزرگى است از فكر خدا و سلطنت استوارش همراه باد مرگ و هراس هاى قيامت اينست كه دل آنها را بهراس افكنده و عقلشان پريده و چون بخود آيند با اعمال نيك بخداى عز و جل گرايند براى خدا بعمل باندك خشنود نباشند و فراوان را براى او بسيار نشمارند آنها بخود بدگمانند و از كردار خودشان ترسان ، اگر يكى از آنها را بستانيد بترسد از آنچه گويند و آمرزشخواهند از آنچه ندانند و گويد من خود را بهتر شناسم از ديگران و پروردگار من از خود من داناتر است خدايا بدان چه گويند مرا مؤ اخذه مكن و بهتر از آنچه گويند مرا بنما و آنچه را ندانند برايم بيامرز زيرا تو علام الغيوبى و ساتر عيوبى و نشانه هر كدامشان اينست كه در دين توانا است و در عين نرمى محتاطست و يقين او با ايمانست و در تحصيل علم حريصت و در فهم خرده بين و در دانش بردبار و در كسب با آرامش و در هزينه دادن مهربان در توانگرى ميانه رو در عبادت با خشوع و در ندارى با تحمل و در سختى صبور و بدسترنج خود با مهربانى و در حق عطابخش و طالب حلال و نشيط در هدايت و بر كنار از طمع و پاك در راست روى و چشم پوش از شهوت ، ستايش نادانش نفريبد، و اما آنچه داند از دست ندهد، خود را در كردارش كند شمارد و كارهاى شايسته كند و باز هم در هراس است شب كند و هم او شكر است و صبح و كند كارش ذكر است ، شب بگذراند در حذر از غفلت كه او را بايد و شاد از فضل كه در حق او بدست آيد اگر نفس بر او سخت گيرد خواستش را در آنچه زيان دارد نيارد، شاد است بدان چه بماند و بپايد و چشمش روشن است بدان چه زوال ندارد و شوقش در آنست كه بماند و بيرغبت است در آنچه نماند، دانش را با بردبارى آميزد و بردبارى را با خرد، ببينى او را كه تنبلى از او دور است ، در نشاط است ، آرزويش كوتاهست و لغزشش كمست و در انتظار مرگ است و دلش خاشعست و در ياد پروردگار است و از گناهش ترسانست و نفسش قانعست و از نادانى خود در جستجو است، سهل كار است و نگهدار دين خود و شهوتش را كشته و خشمش را فرو خورده اخلاقش پاك و همسايه از او آسوده است كبرش كمست و صبرش استوار و ذكرش بسيار و كارش محكم در آنچه دوستانش سپارند خيانت نكند و گواهى خود از دشمنانش دريغ ندارد و كار حقيرا برياء نكند و از شرم واننهد، خير او مورد انتظار است و از شرش آسوده‏اند اگر غفلت ورزد خدايش در ذاكران ثبت كند و چون ذكر گويد از غافلانش محسوب ندارد از ستمكارش بگذرد و ب‏آن كه محرومش كند عطا دهد و آنكه از او ببرد با او پيوندد و بردبارى را از دست ندهد و در مورد شك شتاب نكند و از آنچه بر او آشكار شود چشم پوشد نادانيش دور است و گفتارش نرم و نيرنگش معدوم و احسانش معروف و گفتارش راست و كارش نيكو خيرش در پيش و شرش گريزان در لرزشها سنگينست و در گرفتاريها شكيبا و در فراغت بال شاكر بر آنكه دشمن دارد ستم نكند و در باره دوست گناه نورزد و آنچه از او نيست ادعا نكند و حقى كه بر او است منكر نگردد و بحق اعتراف كند پيش از آنكه بر او گواه شوند آنچه بايد حفظ كند گم نكند و كسيرا بلقب بد نخواند بر كسى ستم نكند و حسد نبرد و آزار همسايه نكند در مصيبت كسيرا شماتت نكند بدرستى شتابد و امانت را رد كند و از زشتيها عقب ماند و امر بمعروف كند و نهى از منكر، بنادانى مداخله در كارها نكند و از حق بيرون نرود براى درماندگى، اگر خموشى كند از آن غمنده نشود و اگر گويد خطا نكند و اگر خندد قهقه بلند نزند. ب‏آنچه مقدر او است راضى است خشم او را سرافكنده نكند و هوى بر او چيره نشود و بخل بر او غالب نگردد و طمع در آنچه از او نيست نكند با مردم در آميزد تا بداند و خاموش شود تا سالم بماند و بپرسد تا بفهمد و بكاود تا بداند، بخير توجه نكند براى آنكه بدان نبازد و سخن بجبروت نكند اگر ستم بيند صبر كند تا خدا برايش انتقام گيرد خودش از خود در رنجست و مردم از او در آسايش خود را براى آخرتش در رنج اندازد و مردم را از خود در آسايش اندازد و هر كه از او دورى كند از بغض و نزهت است و هر كه باو نزديك شود قرين نرمش و مهربانيست دوريش از تكبر نيست و بزرگ منشى و نزديكيش از مكر و دغل نيست بلكه بهر كه پيش از او بود است از اهل خير اقتداء كند و پيشواى آيندگانست در نيكوكارى گويد همام در اين جا نعره‏اى زد كه مرد امير المؤمنين فرمود بخدا من از اين بر او ميترسيدم دستور داد او را تجهيز كردند و بر او نماز خواند فرمود پند رسا با اهلش چنين كند، يكى گفت تو خود چطورى؟ فرمود واى بر تو براى هر كس ‍ عمريست كه از آن نگذرد و سببى است كه از آن تجاوز نكند آرام باش و بازمگو كه اين گفتار را شيطان بزبانت نهاد.
3- ابو سعيد گفت :
روز غدير رسول خدا (ص) دستور داد منادى نداى نماز جماعت كشيد و پيغمبر دست على را گرفت و فرمود هر كه را من آقا و مولا هستم اين على آقا و مولا است بار خدايا دوستش را دوست دار و دشمنش را دشمن دار، حسان بن ثابت گفت يا رسول اللّه در باره على شعرى بگويم ؟ فرمود
بگو- گفت :

در روز غدير جار زد پيغمبرشان   در خم و چه خوب جارچى است نبى
ميگفت كه بر شما است مولى و ولى ؟   گفتند و نبود دشمنيشان علنى
معبود تو مولا است و هستى تو ولى   امروز نه عاصى بميان و نه دنى
فرمود على بپا خيز كه تو   هادى و امامى و بمن باش وصى
ميبود على گرچه گرفتار رمد   ميجست براى ديده داروى زكى
با آب دهان خود مداواش نمود   تبريك بر اين پزشك و بيمار على
مجلس هشتاد و پنجم روز جمعه بيست و دوم رجب 368
1- رسول خدا (ص) فرمود:
چون زوال ظهر شود درهاى آسمان گشوده گردد و درهاى بهشت و دعا مستجاب شود خوشا بر كسى كه در آن هنگام عمل صالحى از او بالا رود.
2- امام باقر (ع) فرمود هيچ بنده اى از شيعيان ما بنماز نايستد جز آنكه به شماره مخالفاتش فرشته دورش آيد و پشت سرش نماز خوانند و براى او دعا كنند تا از نمازش فارغ شود.
3- عمير بن مأ مون عطاردى گويد:
حسن بن على (ع) را ديدم كه چون نماز بامداد ميخواند در مجلس خود مينشست تا خورشيد ميزد و از آن حضرت شنيدم ميفرمود رسول خدا (ص) ميفرمود هر كه نماز بامداد خواند و در تعقيب باشد تا آفتاب برآيد خدايش از دوزخ مستور سازد (تا سه بار فرمود).
4- امام صادق (ع) ميفرمود:
جبرئيل در زندان نزد يوسف (ع) آمد و گفت دنبال هر نماز واجبى سه بار بگو خدايا برايم گشايش و برايشى ساز و از آن جا كه گمان برم و نبرم بمن روزى ده .
5- امام صادق (ع) فرمود:
هر كه در دو ركعت اول نماز شب شصت بار قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ بخواند در هر ركعت سى بار تمام كند و ميان او و خدا گناهى نماند.
6- رسول خدا (ص) فرمود:
هر كه بازار رود و تحفه اى براى عيال خود آورد چون حامل صدقه است براى مردم محتاج و بزن ها دخترها پيش از مردها بدهد زيرا هر كه دخترش ‍ را شاد كند گويا بنده مؤمنى از فرزندان اسماعيل را آزاد كرده در راه خدا و هر كه پسرى را چشم روشن كند گويا از خوف خدا گريسته و هر كه از خوف خداى عز و جل بگريد در بهشت پر نعمت درآيد.
7- رسول خدا (ص) فرمود:
جبرئيل بمن خبر داد بامرى كه چشمم بدان روشن و دلم شاد شد گفت اى محمد هر كسى از امت تو بجهادى رود در راه خدا قطره باران يا درد سرى باو نرسد جز آنكه در قيامت گواه او باشد.
8- فرمود:
براى بهشت دريست بنام باب المجاهدين كه مجاهدان بسوى آن روند و آن باز است و شمشير بكمر دارند و هنوز مردم در موقف محشر معطل باشند، فرشتگان به مجاهدان خوش آمد گويند، هر كه ترك جهاد كند خوار شود و تنك روزى و بى دين - رسول خدا (ص) فرمود هر كه نامه مجاهدى را برساند چون كسى باشد كه بنده اى آزاد كرده و او در جهادش شريك است .
9- رسول خدا فرمود هر كه نامه مجاهديرا برساند در جهاد او شريك است . 10- رسول خدا (ص) فرمود اسبان مجاهدان همان اسبان آنها باشند در بهشت .
11- فرمود:
همه خوبيها در شمشير است و در زير سايه شمشير و مردم استوار نشوند جز بشمشير و شمشيرها كليد بهشت است .
12- فرمود:
هر كه آرزوى خدا پسندى كند از دنيا نرود تا بوى عطا شود.
13- امام صادق (ع) فرمود:
محكمترين حلقه ايمان اينست كه در راه خدا دوست دارى و در راه خدا دشمن دارى و براى خدا بدهى و براى خدا دريغ كنى .
14- على (ع) فرمود:
هر كه شامگاه سه بار گويد فَسُبْحانَ اللّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَ حِينَ تُصْبِحُونَ وَ لَهُ الْحَمْدُ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ عَشِيًّا وَ حِينَ تُظْهِرُونَ هر خيرى كه در آن شب باشد از دستش نرود و هر شرى در آنست از او بگرد و هر كه بامداد همان ذكر را گويد از همه خيرات روز بهره برد و از همه شر آن روز محفوظ است .
15- رسول خدا (ص) فرمود:
در اول و آخر روز و اول شب فرشته اى دفترى آورد و عمل آدميزاده را در آن بنويسد، در اول و آخر دفتر عمل خير ديكته كنيد كه خدا ميان اين دو را براى شما بيامرزد ان شاء اللّه و خداى عز و جل ميفرمايد مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم و خدا ميفرمايد جل جلاله ذكر خدا بزرگتر است .
16- امام صادق (ع) فرمود:
اى ابا هارون ياد دستور دهيم به كودكان خود تسبيح فاطمه (ع) را چنانچه به آنها دستور نماز دهيم ملازم آن باشد كه بنده اى ملازمت آن نكند و بدبخت شود
17- پيغمبر (ص) فرمود:
هر كه چون از خانه بيرون رود گويد بسم اللّه آن دو فرشته گويند هدايت شدى و اگر گويد لا حول و لا قوة الا باللّه گويند محفوظ شدى و اگر گويد توكلت على اللّه گويند تو را بس است شيطان گويد من چه راه دارم به بنده اى كه هدايت شده و محفوظ شده و كفايت شده .
18- رسول خدا (ص) يك روز بعلى (ع) فرمود:
مژده اى بتو ندهم ؟ عرضكرد چرا پدر و مادرم قربانت تو هميشه مژده بخشى بهر چيزى فرمود جبرئيل در اين نزديكى بمن خبر داد بامر شگفت آورى ، على (ع) عرضكرد يا رسول اللّه جبرئيل چه خبرى بشما داده است ؟ فرمود بمن خبر داد كه هر كدام از امتم بر من صلوات بفرستد و دنبالش بر آلم صلوات فرستد درهاى آسمان برويش گشوده شود و فرشته ها هفتاد صلوات بر او فرستند گرچه گنهكار و خطاكار باشد سپس گناهانش بشتاب بريزد چنانچه برگهاى درخت بريزد و خداى تبارك و تعالى ميفرمايد لبيك عبدى و سعديك و به فرشتگانش ميفرمايد اى فرشتگانم شما بر او هفتاد صلوات فرستيد و من هفتصد و اگر بر من صلوات فرستد و دنبالش بر اهل بيتم نفرستد ميان او و اهل آسمان هفتاد حجاب باشد و خداى جل جلاله فرمايد لا لبيك و لا سعديك اى فرشتگانم دعايش را بالا نياوريد جز آنكه ملحق كند بپيغمبرش عترتش را و هميشه در حجابست تا ملحق كند بمن اهل بيتم را.
19- امام صادق (ع) فرمود:
چون كسى نماز كند و نام پيغمبر برد نمازش را در غير راه بهشت برند، فرمود رسول خدا (ص) فرمود من نزد هر كس نام برده شوم و بر من صلوات نفرستد بدوزخ رود، خدا او را از رحمتش دور كند.
20- رسول خدا (ص) فرمود:
از آزاد چهار كس اهل دوزخ آزار برند آنها كه از حميم نوشند و در جهيم فرياد واى واى كشند و اهل دوزخ بيكديگر گويند اين چهار كس را چه باشد كه با همه آزارى كه خود داريم ما را آزار دهند يكى در تابوت آتش گداخته و آويخته و يكى رودهايش را كشند و يكى از دهانش چرك و خون روانست و يكى گوشت خود را ميخورد آنكه در تابوتست گويد چرا آن ابعد ما را آزارد با همه آزارى كه داريم ابعد گويد ابعد مرده است و مال مردم در ذمه اش ‍ بوده و آن را ادا نكرده و نپرداخته سپس ب آن كه روده هايش كشيده شود گويند اين دورتر از رحمت را چيست كه با همه آزارى كه داريم ما را آزار ميدهد گويد جرمش اينست كه از بول احتراز نكرده است ، گناه آنكه از دهانش چرك و خون روانست اينست كه تقليد چى بوده و سخنان زشت را تقليد ميكرده و گناه آنكه گوشت خود را ميخورده اينست كه گوشت مردم را به غيبت و سخن چينى ميخورده است .
21- رسول خدا (ص) فرمود:
هر كه برادر مؤمن خود را در جلوش مدح گويد و پشت سر بد گويد عصمت ميان آنها قطع شود.
22- از رسول خدا پرسش شد كه :
فردا نجات در چيست ؟ فرمود نجات در اينست كه خدا را گول ندهيد تا شما را گول دهد كه هر كه خدا را گول دهد خدا او را گول زند و ايمان از او ببرد و اگر بفهمد خود را هم گول زده است ، عرض شد چگونه خدا را گول زند، فرمود بدستور خود عمل كند و منظورش ديگرى باشد از خدا پرهيزيد و از رياء كناره كنيد كه آن شرك بخداست ريا كار روز قيامت بچهار نام خوانده شود اى كافر فاجر، غادر، خاسر عملت حبط شد و اجرت باطل گرديد و امروز آبروئى ندارى مزد خود را از آن كس بطلب كه برايش كار ميكردى .
23- رسول خدا (ص) فرمود:
چون خدا بر امتى خشم كند و عذاب بر آنها نازل نكند نرخ آنها گران شود و عمرشان كوتاه و تجارتشان بى سود و ميوه هاشان نابود و آب آن ها كم جوش ‍ و باران آنها ممنوع گردد و بدانشان بر آنها مسلط شوند.
24- رسول خدا ميفرمود:
على بن ابى طالب و امامان اولادش پس از من سادات اهل زمين و پيشوايان دست و روسفيدان باشند در قيامت .
23- عايشه گفت :
از رسول خدا (ص) شنيدم ميفرمود من سيد اولين و آخرينم و على بن ابى طالب سيد اوصياء و او برادر من و وارث و خليفه منست بر امتم ولايتش ‍ فريضه است و پيرويش فضيلت و محبتش وسيله بخدا، حزب او حزب خدايند و شيعه او انصار خدا و اولياى او اولياء خدا و دشمنان او دشمنان خدا و او امام مسلمانان و مولاى مؤمنان و امير آنانست بعد از من .
24- پيغمبر فرمود:
هر كه دوست دارد بقضيب احمر بنگرد كه خدا بدست خود نشانده و باو متمسك باشد بايد على و امامان از فرزندانش را دوست دارد كه بهترين خلقند و برگزيده او و آنان معصوم از هر گناهند و خطاء.
25- رسول خدا (ص) فرمود:
هر كه على را در زندگى او دوست دارد و پس از مرگش خداى عز و جل برايش امن و ايمان نويسد تا آنجا كه آفتاب بتابد و غروب كند و هر كه او را در زندگى و پس از مرگش دشمن دارد بمرگ جاهليت بميرد و بدان چه كند محاسبه شود.
26- رسول خدا (ص) بعلى (ع) فرمود:
اى على دوستى تو در دل مرد مؤمنى پا بر جا نشود و قدمش بر
صراط بلغزد بلكه قدمش ثابت باشد تا خداى عز و جل او را بدوستى تو ببهشت برد و صلى اللّه على رسوله محمد و اهل بيته الطاهرين
مجلس هشتاد و ششم روز سه شنبه پنج روز ب آخر رجب 368 مانده
1- امام ششم از قول پدرانش فرمود:
چون پيغمبر بمرض موت گرفتار شد خاندان و يارانش گردش را گرفتند و عرضكردند يا رسول اللّه اگر حادثه اى براى شما رخ داد پس از تو سرپرست ما كيست و كى در ميان ما بامر تو قيام كند هيچ جوابى ب آنها نداد و سكوت كرد روز دوم همين را گفتند و جواب پرسش آنها را نداد باز روز سوم سؤ ال خود را تكرار كردند، فرمود فردا ستاره اى از آسمان در خانه يكى از اصحابم فرود آيد بنگريد كدام يك است هم او خليفه من است بر شما بعد از من و قائم بامر من است در ميان شما همه طمع داشتند كه او را خليفه خود كند و روز چهارم هر كدام در حجره خود نشست و منتظر فرود آمدن ستاره بود بناگاه ستاره اى از آسمان كند كه نورش بر نور دنيا چيره بود و در حجره على (ع) افتاد قوم بهيجان آمدند و گفتند بخدا اين مرد گمراه است و از راه بيرونست و در باره عموزاده اش از روى هواى نفس سخن كند و خداى تبارك و تعالى در اين باره نازل كرد كه سوگند بستاره وقتى فرود آيد، گمراه نيست صاحب شما و از راه بدر نيست همانا آن وحى است كه وحى شده تا آخر سوره .
2- رسول خدا (ص) فرمود:
هر كه ما خاندان را دشمن دارد خدا روز قيامت او را يهودى محشور كند عرض شد يا رسول اللّه و اگر چه شهادتين گويد؟ فرمود آرى باين دو كلمه خونش را حفظ كرده و از اداى جزيه بخوارى معاف شده سپس فرمود هر كه ما خاندان را دشمن دارد خدا او را يهودى محشور كند عرض شد چگونه يا رسول اللّه ؟ فرمود اگر دجال را دريابد باو ايمان آرد.
3- رسول خدا (ص) فرمود:
هر مسلمانى در مصلاى خود نشيند كه در آن نماز صبح را خوانده و ذكر خداى عز و جل گويد تا خورشيد برآيد ثواب حاج بيت اللّه دارد و آمرزيده شود و اگر بنشيند تا وقتى نماز رواست و دو تا چهار ركعت نماز بخواند گناهان گذشته اش همه آمرزيده شود و اجر حاج بيت اللّه دارد.
جواب گويد من روزه دارم سلام بر تو جز آنكه خداى تبارك و تعالى فرمايد بنده ام بروزه پناهنده شد از بنده ديگرم او را از دوزخ پناه دهيد و ببهشت بريد.
7- امام صادق (ع) فرمود:
هر كه روز بيست و هفتم رجب را روزه دارد خدا ثواب هفتاد سال روزه برايش بنويسد.
8- فرمود:
هر كه در گرما روزه دارد و تشنه شود خدا هزار فرشته بر او گمارد كه رويش ‍ را مسح كنند و او را مژده دهند تا چون افطار كند خداى عز و جل فرمايد چه خوش است بويت و نسيمت
اى فرشتگانم گواه باشيد كه او را آمرزيدم .
9- رسول خدا (ص) فرمود:
روزه دارى نيست كه نزد جمعى رود كه ميخورند جز آنكه اعضايش برايش ‍ تسبيح كند و فرشتگان برايش طلب رحمت كنند و آن آمرزش او شود.
10- حلبى گويد از امام صادق (ع) را روزه در وطن پرسش شد فرمود:
در هر ماهى سه روز است پنجشنبه از يك هفته و چهار شنبه از يك هفته و پنجشنبه از هفته آخر حلبى گفت در هر ده روز يك روز؟ فرمود آرى و امير المؤ منين (ع) فرمود روزه ماه رمضان و روزه سه روز در هر ماه وسوسه سينه ها را ببرد، براستى روزه سه روز در هر ماه برابر روزه دهر است خداى عز و جل فرمايد هر كه يك حسنه آورد ده برابر آن دارد.
11- مردى از اهل طوس خدمت امام صادق (ع) رسيد و گفت :
كسى كه قبر ابو عبد اللّه را زيارت كند چه اجرى دارد؟ فرمود اى طوسى هر كه قبر او را زيارت كند و معتقد باشد كه او امام است از
طرف خدا و واجب الطاعة است بر بندگان بيامرزد خدا گناهان گذشته و آينده اش را و شفاعت او را در هفتاد گنهكار بپذيرد و نزد قبرش حاجتى نخواهد جز آنكه برآورد برايش ، گويد موسى بن جعفر وارد شد و او را بر زانويش نشانيد و ميان دو چشمش را بوسيد ب آن مرد رو كرد و فرمود اى طوسى اينست امام و خليفه و حجت بعد از من و از صلب او مردى بيرون آيد كه رضا است براى خدا در آسمانش و براى بندگانش در زمينش و در سرزمين شما با زهر كشته شود بظلم و عدوان و در آن غريبانه دفن شود هلا هر كه او را زيارت كند در غربت او و بداند كه امام است بعد از پدرش و مفترض الطاعه است از طرف خداى عز و جل چون كسى است كه رسول خدا (ص) را زيارت كرده است .
12- صقر بن دلف گويد:
شنيدم از آقايم على بن محمد بن على الرضا كه ميفرمود هر كه نزد خدا حاجتى دارد قبر جدم رضا را (ع) زيارت كند در طوس با غسل و دو ركعت نماز بالاى سرش بخواند و حاجتش را از خدا بخواهد در قنوت نماز كه باجابت رسد در صورتى كه براى گناه يا قطع رحم نباشد و براستى جاى قبرش يكى از بقعه هاى بهشت است و مؤمنى آن را زيارت نكند جز اينكه خدا از دوزخ آزادش كند و ببهشت برد.
13- پيغمبر فرمود:
براستى حلقه در بهشت از ياقوت سرخى است بر صفحه اى از طلا و چون حلقه را بر در كوبند بنگى كند و گويد يا على .
14- ابن عباس گفت :
چون خداى عز و جل مكه را فتح كرد ما هشت هزار مرد مسلمان بوديم و شب كه شد ده هزار مسلمان شديم و رسول خدا (ص) قانون هجرت را لغو كرد و فرمود پس از فتح مكه هجرتى نيست گويد سپس بهوازن رسيدم و پيغمبر (ص) بعلى بن ابى طالب (ع) فرمود اى على برخيز و كرامت خداى عز و جل را نسبت بخود ملاحظه كن و چون آفتاب برآيد با او سخن كن ابن عباس گويد بخدا باحدى رشك نبردم جز در آن روز بعلى بن ابى طالب و بفضل گفتم برويم و ببينيم چطور على بن ابى طالب با آفتاب سخن مى گويد.
چون آفتاب برآمد على بن ابى طالب (ع) برخاست و گفت درود بر تو اى بنده خوب و فرمانبر و ادامه ده طاعت خدا پروردگارت ، آفتاب در پاسخش ‍ مى گفت : درود بر تو اى برادر رسول خدا (ص) و وصى او و حجت خدا بر خلقش گويد على بسجده افتاد و شكر خداى عز و جل كرد، گويد بخدا ديدم رسول خدا برخاست و سر على را گرفت و او را بلند كرد و دست برويش كشيد و مى گفت حبيبم برخيز و كه اهل آسمان را از گريه خود گرياندى و خدا بوجود تو بحاملان عرش مباهات كرد.
15- جمعى از اصحاب امام ششم كه در ميان آنها حمران بن اعين و مؤمن الطاق و هشام بن سالم و طيار بودند و بهمراهشان هشام بن حكم كه جوانى بود خدمتش بودند، امام ششم فرمود:
اى هشام عرضكرد لبيك يا ابن رسول اللّه فرمود برايم باز نگوئى كه با عمر بن عبيد چه كردى ؟ عرضكردم قربانت من شما را تجليل ميكنم و شرم دارم و زبانم نميگردد برابر شما سخن كنم ، فرمود چون بشما دستورى دهم بجا آوريد، هشام گفت بمن خبر رسيد كه عمرو بن عبيد چه وضعى دارد و در مسجد بصره جلسه اى دارد و بر من گران آمد ببصره رفتم و روز جمعه بمسجد بصره در آمدم ديدم جمع فراوانى انجمن كردند و عمرو بن عبيد شمله سياهى ببر دارد و شمله اى هم بدوش انداخته و مردم از او پرسش ‍ ميكنند و من از ميان آنها راهى گشودم و رفتم جلو او زانو زدم و گفتم اى عالم من مردى غريبم ، اجازه ميدهى از تو مسأ له اى بپرسيم ؟ گفت آرى ، گفتم تو چشم دارى ؟ گفت فرزند جان اين چه سؤ الى است ؟ گفتم سؤ ال من چنين است ، گفت فرزند جانم بپرس گرچه سؤ الت احمقانه است گفتم جوابم را بگو، گفت بپرس گفتم تو چشم دارى ؟ گفت آرى گفتم با آنها چه بينى ، گفت رنگها و اشخاص را، گفتم بينى دارى ؟ گفت آرى گفتم با آن چه كنى ؟
گفت با آن بو شنوم ، گفتم دهن دارى ؟ گفت آرى گفتم با آن چه كنى ؟ گفت مزه هر چيز را دريابم گفتم زبان دارى ؟ گفت آرى گفتم با آن چه كنى ، گفت سخن گويم گفتم گوش دارى ؟ گفت آرى گفتم با آن چه كنى ؟ گفت آوازها شنوم ، گفتم دست دارى گفت آرى گفتم با آن چه كنى ؟ گفت بكوبم ، گفتم دل دارى ؟ گفت آرى گفتم با آن چه كنى ؟ گفت با آن هر چه بر اين اعضاء وارد شود تميز دهم گفتم خود اين اعضاء تو را از دل بى نياز نكنند؟ گفت نه گفتم چطور با اينكه همه درست و سالمند؟ گفت پسر جانم اعضاء چون در چيزى شك كند آن را ببويد يا بيند يا چشد يا شنود يا لمس كند و بدل برگرداند و شكش زائل شود، گفتم خدا دل را براى رفع شك اعضاء مقرر كرده است ؟
گفت آرى گفتم پس دل لازمست و گر نه اعضاء برجا نشوند، گفت آرى گفتم اى ابو مروان خداى تعالى ذكره اعضاى تن تو را وانگذارده و براى آنها امامى مقرر كرده كه حق را ب آنها برساند و در مورد شك آنها را بيقين رساند و همه اين خلق را در حيرت و شك و اختلاف رها كرده و امامى براى آنها مقرر نكرده كه در مورد شك و حيرت بدو رجوع كنند و براى اعضايت امامى معين كرده كه در حيرت و شك خود بدان رجوع كنى ؟ گويد خاموش ‍ شد و چيزى نگفت و بمن رو كرد و گفت تو هشامى ؟ گفتم نه گفت همنشين اوئى ؟ گفتم نه ، گفت از كجائى ؟ گفتم از اهل كوفه ، گفت پس او هستى و مرا در آغوش كشيد و در جاى خود نشانيد و سخن نگفت تا برخاستم ، امام صادق (ع) خنديد و گفت اى هشام كى بتو اين را آموخت ؟ گفتم يا ابن رسول اللّه بر زبانم گذشت فرمود اى هشام بخدا اين در صحف ابراهيم و موسى نوشته است .
16- امام صادق (ع) فرمود:
چون پيغمبر را بمعراج بردند رسيد بدان جا كه خداى تبارك و تعالى خواست پروردگارش جل جلاله با او مناجات كرد تا تا وقتى ب آسمان چهارم برگشت او را ندا كرد اى محمد عرضكرد لبيك ربى فرمود كدام از امتت را برگزيدى كه پس از تو خليفه ات باشد؟ عرض كرد تو برگزين برايم كه اختيار از تو باشد فرمود من برايت على بن ابى طالب را برگزيدم كه مختار تو است .
17- امام صادق (ع) فرمود:
شايسته است براى مؤمن كه هشت خصلت داشته باشد؟ در پيشامدهاى لرزاننده آرام باشد، در بلا شكيبا، در ارزانى قانع بدان چه خدايش روزى كرده ، بدشمنان هم ستم نكند، بر دوستان تحميل ننمايد، تنش را رنج دهد تا مردم از او در آسايش باشند، دانش دوست مؤمن است ، حلم وزير او است ، صبر فرمانده لشكرش ، رفق برادرش ، نرمش پدرش .
18- فرمود:
براى فاطمه (ع) نزد خدا نه نام است فاطمه ، صديقه ، مباركه ، طاهره ، زكية ، رضيه ، مرضيه ، محدثه ، زهراء سپس فرمود ميدانى چرا فاطمه نام دارد؟ گفتم اى آقايم بمن خبر ده ، فرمود از شر باز گرفته شده سپس فرمود اگر امير المؤمنين او را نگرفته بود در روى زمين همسرى نداشت از آدم و ديگران .
19- موسى بن جعفر (ع) ميفرمود:
در اين ميان كه رسول خدا (ص) نشسته بود فرشته اى بر او وارد شد كه بيست و چهار هزار وجه داشت رسول خدا (ص) فرمود حبيبم جبرئيل تو را در اين صورت نديده ام فرشته عرضكرد من جبرئيل نيستم من محمودم خدا مرا فرستاده كه نور را بنور تزويج كنم فرمود كه را بكه ؟ عرضكرد فاطمه را بعلى (ع)، فرمود چون آن فرشته برگشت ميان دو كتفش نوشته بود مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ على وصيه ، رسول خدا (ص) فرمود از چه وقت اين نوشته است ميان دو شانه ات ؟ گفت بيست و دو هزار سال پيش از آنكه خدا آدم را خلق كند و صلى اللّه على محمد و آله .
مجلس هشتاد و هفتم روز جمعه بيست و هشتم رجب 368
1- مفضل بن عمر گويد:
بامام صادق (ع) عرضكردم زايش فاطمه (ع) چگونه بوده است ؟ فرمود چون خديجه برسول خدا شوهر كرد زنان او را ترك كردند و نزد او نرفتند و بر او سلام ندادند و نگذاشتند زنى نزد او رود خديجه بوحشت افتاد از تنهائى و بيتابى و اندوهش مايه نگرانى بر او بود و چون بفاطمه آبستن شد در شكمش كه بود با او صحبت ميكرد و او را تسلى ميداد و اين راز را از رسول خدا نهان مى داشت .
يك روز رسول خدا (ص) وارد شد و شنيد خديجه سخن مى كند با فاطمه ، فرمود اى خديجه با كه سخن مى گوئى ؟ گفت با اين بچه كه در شكم دارم با من سخن ميگويد و انس ميكند، فرمود اى خديجه اين جبرئيل است كه بمن خبر ميدهد اين بچه دختر است و همان نسل پاك با ميمنت است و خداى تعالى نژاد مرا از او مقرر كند و از نژادش امامانى برآورد و آنها را در زمين خود خليفه سازد پس از انقضاء وحيش ، خديجه هميشه بر اين حال بود تا زائيدنش رسيد و دنبال زنان قريش و بنى هاشم فرستاد كه از من چون زنان ديگر پذيرائى كنيد جوابش دادند كه در تزويج با محمد يتيم فقير ابى طالب مخالفت ما كردى و ما نيائيم و از تو پذيرائى نكنيم خديجه از اين جواب اندوهناك شد و در اين ميان چهار زن گندم گون بلند بالا مانند زنان بنى هاشم بر او وارد شدند و از آنها در هراس شد، يكى از آنها گفت اى خديجه غم مخور كه ما فرستاده پروردگاريم نزد تو و خواهران توئيم من ساره ام و اين آسيه دختر مزاحم كه رفيق تو است در بهشت و اين مريم دختر عمران و اين كلثوم خواهر موسى بن عمرانست خدا ما را فرستاده كه از تو پذيرائى كنيم مانند زنان ، يكى سمت راستش نشست و يكى سمت چپش و سومى برابرش و چهارمى پشت سرش فاطمه باك و پاكيزه متولد شد و چون بزمين آمد نورى از او درخشيد تا بهمه خانه هاى مكه پرتو افكند و جايى از شرق و غرب زمين نماند مگر آنكه در آن تابيد و ده تن حور العين كه هر يك طشت و ابريق بهشتى داشتند وارد شدند و آب از كوثر آوردند و بزنى كه برابرش بود دادند و او را با آب كوثر شست و دو پارچه سفيدتر از شير و خوشبوتر از مشك و عنبر برآورد و او را در يكى از آنها پيچيد و با ديگرى سر و رويش را بست و زبان بدهنش گذاشت و فاطمه گفت گواهم كه جز خدا معبود حقى نيست و پدرم رسول خدا (ص) و سيد انبياء است و شوهرم سيد اوصياء و فرزندانش سادات اسباط، سپس ب آنها سلام كرد و نام آنها را گفت و آنها باور كردند و خنديدند و حوريان خرسند شدند و بهم بشارت دادند و اهل آسمان بهم بشارت دادند بولادت فاطمه ، در آسمان نورى تابيد كه فرشتگان پيش از آن نديده بودند و آن زنها گفتند اى خديجه او را پاك و پاكيزه برگير كه زكيه است و ميمونه است و مبارك است خودش و نسلش ، شاد و خرم او را گرفت و پستان بدهانش نهاد و باو شير داد فاطمه در هر روز باندازه يك ماه بزرگ ميشد و در يك ماه باندازه يك سال .