ميزان الحكمه جلد ۱۰

آيت الله محمد محمدى رى شهرى

- ۴ -


ـ پيامبر خدا(ص ): در فقاهت مرد همين بس , كه خدا را عبادت كند و در نادانى مردهمين بس , كه به راى و انديشه خود مغرورباشد.
ـ امـام صـادق (ع ): آدمى فقيه نباشد,مگر آن گاه كه برايش مهم نباشد چه جامه اى بپوشد و با چه چيز سد جوع كند.
ـ روايت شده است كه مردى خدمت پيامبر(ص ) آمد تا حضرت به او قرآن بياموزد چون پيامبر به اين آيـه رسـيد: ((پس هر كه به اندازه ذره اى خوبى كند, آن رامى بيند و هر كس به اندازه ذره اى بدى كـنـد(نـيز) آن را مى بيند)), عرض كرد: ((مرا بس است )) و رفت رسول خدا(ص ) فرمود: اين مرد, فقيه برگشت .

ـ امام رضا(ع ), به نقل از پدران بزرگوارش , مى فرمايد: در يكى از غزوات پيامبر(ص ) عده اى را نزد رسـول خـدا(ص )آوردنـد پـرسـيد: اينها كيستند؟
عرض كردند:مؤمنند, اى رسول خدا فرمود: از ايـمـانـتـان چـه حـاصـلـى ديـده ايـد؟
عـرض كردند: شكيبايى در بلا و گرفتارى , شاكر بودن در هنگام برخوردارى و خرسندى به قضا (ى الهى )رسول خدا(ص ) فرمود: مردمانى بردبار ودانايند و از شدت دانايى چيزى نمانده , كه پيامبر باشند.
ابـو حـامـد غزالى درباره دگرگونى واژگان علوم مى نويسد: بدان كه منشا اشتباه و درآميختن دانـشـهاى نكوهيده با دانشهاى شرعى , تحريف اسامى پسنديده و تبديل وانتقال آنها, بر اثر اهداف نـادرسـت , بـه مـعـنـاهـايـى است مغاير با معانيى كه مورد نظرسلف صالح و نسل اول بوده است اين واژه هاى دگرگون شده پنج تاست : فقه , علم ,توحيد, تذكير و حكمت اينها نامهايى خوشايند و پـسنديده بودند و كسانى كه اين اوصاف را داشتند از منصبهاى دينى برخورداربودند اما امروزه به مـعـانـيى مذموم منتقل شده اندلذا دلها از كسانى كه اين اسامى و اوصاف را برخود داشته باشند, گريزانند.
واژه اول , فقه است دخل و تصرفى كه دراين واژه كردند, تصرفى تخصيصى بود, نه انتقال و تبديل مـعنايى , چون اين واژه را به شناخت مسائل فرعى غريبى در فتواها و آگاهى از ريزه كاريهاى علل ايـن مـسائل و بحثهاى پر طول وتفصيل در آنها و از بر كردن اقوال و سخنان مربوط به اين مسائل تـخصيص دادند و كسى كه در اين مسائل ژرفكاوتر باشد و به آنها بيشتربپردازد گفته مى شود: او فـقيه تر است در حالى كه در عصر اول اسلام , عنوان فقه بر علم طريق آخرت و ريزه كاريهاى آفات نفوس و تباه كننده هاى اعمال و حقير شمردن دنيا و چشم دوختن به نعمت آخرت و غلبه خوف و ترس الهى بر دل , اطلاق مى شد دليل بر اين مطلب اين سخن خداى تبارك و تعالى است كه ((تا در دين آگاه و فقيه شوند و قوم خود را, وقتى به سوى آنان برگشتند, بيم دهند)) آن علمى كه مايه انـذارو بـيـم مـى بـاشـد ايـن علم و اين فقه است , نه فرعيات طلاق ولعان و صلح و اجاره چون با ايـن مسائل نه انذارى حاصل مى شود و نه بيم دادنى وبلكه اختصاص دادن تمام وقت و هم خود به اين مسائل , دل را سخت مى كند و ترس و خشيت الهى را از آن برمى كند نمونه اش رفتارى است كه از اين گونه افراد مشاهده مى شود خداى متعال مى فرمايد: ((ولهم قلوب لا يفقهون بها))مراد فقه و فهم معانى ايمان است , نه فتواهاواقعيت آن است كه فقه و فهم در لغت دو نامندبه يك معنا و در گـذشـتـه و حال به اين معنا به كارمى رفته اند نيز خداى متعال مى فرمايد: ((لانتم اشد رهبة فى صدورهم من اللّه ذلك بانهم قوم لايفقهون )) در اين آيه ترس اندك آنها از خداى عزوجل و اهميت دادن بـه قدرت مخلوق را به اندك بودن فقه و فهم ايشان نسبت مى دهد حالافكر كنيد آيا اين كم ترسى از خدا و ترس از خلق خدا نتيجه حفظ نداشتن تفريعات فتواها و احكام و قضاياست , يا نتيجه بى بهره بودن از علومى كه ذكر كرديم .

رسول خدا(ص ) به كسانى كه به نمايندگى نزدآن حضرت آمده بودند,فرمود: ((دانشمندندو حكيم وفقيه )) ((6)) و فرمود : ((آيا شما را از فقيه كامل و تمام عيار آگاه نكنم ؟
عرض كردند: چرافرمود: كـسـى كـه مـردم را از رحمت خداى سبحان نوميد نگرداند, آنان را از مكر و عذاب خداى عزوجل آسوده خاطر نسازد و از فضل و كرم خدا مايوسشان نكند و از روى بى ميلى وبى رغبتى به قرآن , به چيز ديگر رو نكند))    ((7)) .

و فرموده است : ((بنده فقيه تمام عيار نشود,مگر آن گاه كه خشم و كينش با مردم به خاطرخداى عزوجل باشد و مگر آن گاه كه براى قرآن وجوه (و معانى ) فراوانى قائل باشد)).
ايـن سخن از ابو الدردا نيز نقل شده است , به اضافه اين سخن رسول خدا كه ((سپس به خودش رو كند و بيش از هر كس نفس خود را دشمن دارد)).
يـكـى از پـيـشـينيان گفته است : فقيه , كسى است كه به دنيا بى اعتنا و به آخرت راغب باشد و در ديـنـش بـصيرت داشته باشد درعبادت پروردگارش پيگير باشد, پارسا باشدو با آبروى مسلمانان بـازى نكند, نسبت به اموال آنان خويشتندار و براى جامعه آنان خيرخواه باشد او در هيچ يك از اين موارد,قيد ((فروع شرعيه و فتاوى را ياد داشته باشد)) ذكر نكرده است من نمى گويم كه واژه فقه , فـتاوى در زمينه احكام ظاهرى رادر بر نمى گرفته است , اما اين امر به طريق عموم و شمول يا به طـريق تبعى بوده است وواژه فقه بر علم آخرت و احكام مربوط به دل , بيشتر اطلاق مى شده است تخصيص اين واژه از آن معانى به اين معناى متداول ,اين اشتباه را به وجود آورد كه برخى افرادخود را وقـف مـعناى تخصيصى آن كنند و ازعلم آخرت و احكام دل روى گردانند, بويژه كه اين امر با طـبـيعت انسان هم سازگارتراست , چون علم باطن علمى پيچيده و عمل به آن دشوار و دستاويز قـرار دادن آن بـراى رسيدن به منصب حكومت و قضاوت و مال و مقام ناممكن است شيطان هم با استفاده ازاين فرصت و جذابيت نام فقه در شرع , فقه به معناى تخصيصى آن را, در دلها آراست .

شـهـيد ثانى رضوان اللّه تعالى عليه در((منية المريد)) مى گويد صرف آموختن اين مسائل مدون , نزد خداى تعالى فقه محسوب نمى شود بلكه فقه در نزد خداى متعال درحقيقت به دريافت جلال و عـظـمـت اوست وهمين علم است كه خوف و هيبت و خشوع نسبت به خداوند به بار مى آورد و باعث روى آوردن به تقوا و شناخت صفات ناپسند و, در نتيجه , دورى كردن از آنها وشناخت صفات پسنديده و به كار بستن آنهامى شود و خوف از خدا را به بار مى آورد واندوه را در جان , برمى انگيزد چـنـان كـه خداى متعال در كتاب خود به اين نكته توجه داده و فرموده است : ((چرا از هر فرقه اى ازآنـان گـروهـى كـوچ نـمـى كـنـنـد تـا در ديـن آگاهى پيدا كنند و قوم خود را وقتى به سوى آنـان بـازگشتند بيم دهند؟
)) آن علمى كه موجب انذار و بيم مى شود, اين علم مدون نيست ,زيرا مـقـصـود از ايـن عـلم مدون حفظ اموال , بابه كار بستن شروط معاملات و حفظ بدنها, بااموال و جـلوگيرى از قتل و جراحات مى باشد آن علمى كه اهميت دارد, عبارت از شناخت نحوه پيمودن راه خداى متعال وپشت سرگذاشتن گردنه هاى دل است , يعنى همان صفات نكوهيده كه حجاب مـيـان بـنده وخداى تعالى مى باشند, زيرا هرگاه بنده به اين صفات آلوده باشد, از خداوند بزرگ درحجاب است و به همين دليل , علم (فقه )موجب ترس و خشيت از خداست .

فقيه كيست ؟
.

ـ امـام عـلـى (ع ): آيـا شـمـا را از فـقـيـه حـقـيـقـى آگـاه نـكـنـم ؟
كـسـى كـه در مـعـاصـى خدابه مردم جوازندهدوازرحمت خدا نوميدشان نكندواز مكر و عذاب خدا آسوده خاطرشان نسازد و از قرآن , به چيز ديگر رو نكند.
ـ فـقـيـه تـمـام عيار, كسى است كه مردم را از رحمت خدا نوميد نكند, آنان را ازفيض درگاهش مايوس نگرداند و از مكر وعذاب خدا تامينشان ندهد.
ـ مـردى از امام باقر(ع ) مساله اى پرسيد, حضرت پاسخ او را داد مرد گفت :فقها اين را نمى گويند حـضـرت فرمود: واى برتو! آياهرگز فقيهى ديده اى ؟
فقيه حقيقى ,كسى است كه به دنيابى اعتناو به آخرت راغب باشد و به سنت پيامبر(ص ), چنگ در زند.

آنچه مايه كمال فقه است .

ـ پـيـامـبر خدا(ص ): بنده فقيه تمام عيارنباشد, مگر آن گاه كه خشم و كينش با مردم براى خدا باشد و مگر آن گاه كه احدى نزد اومنفورتر از نفس خودش , نباشد.
ـ در سفارش به ابوذر, فرمود: آدمى فقيه كامل نشود, مگر آن گاه كه مردم درنظرش مانند مشتى شـتـر بـاشند و به بود و نبودآنها اهميتى ندهد و همچنان كه اگر شترى در كنار او باشد فرقى به حـالـش نـدارد, وجـودمـردم نـيـز در او تغيير و تاثيرى ايجاد نكند وبا اين حال , وقتى به خودش برگرددبيشترين تحقير و بى اعتنايى را نسبت به نفس خويش , روا دارد.
ـ در سـفـارش بـه ابـوذر, فـرمود: آدمى فقيه كامل نباشد, مگر آن گاه كه مردم را دركنار خداى متعال همانند مشتى شتر بيند و بااين حال , وقتى به خودش برگردد, بيش ازهمه نفس خودش را حقير وبى مقدار شمارد.

فقيه ترين مردم .

ـ امـام صادق (ع ): شما اگر مقصود سخن مارا بفهميد, فقيه ترين مردم خواهيد بود هماناسخن به وجـوه گـونـاگـونـى قـابل بيان است پس , انسان اگر بخواهد مى تواند سخن خودرا آن طور كه مى خواهد بيان كند و دروغ نگويد.
ـ هيچ فردى از شما فقيه نباشد, مگر آن گاه كه تعريضات كلام ما را بفهمد.
ـ بـه خـدا قـسم ما فردى از شيعيان خود رافقيه نمى شماريم , مگر آن گاه كه سخنى سربسته و با كنايه به او گفته شود و وى مقصود را دريابد.

پاره اى از نشانه هاى فقيه .

ـ پـيـامـبـر خـدا(ص ): از نشانه هاى فقاهت (و دين شناسى ) مرد اين است كه امورمعيشتى خود را سامان دهد, تحصيل آنچه زندگيت را سامان مى دهد از دنيادوستى نيست .

ـ امام على (ع ): يكى از حقوق , آن است كه فقيه (و دين شناس ) شويد و ازنشانه هاى فقه , آن است كه گرفتار غفلت وفريب نشويد.
ـ از دورانـديـشـى و مـحـكم كارى است ,كه فقيه شويد و از فقه است كه دستخوش غفلت و فريب نشويد.
ـ پيامبر خدا(ص ): از نشانه هاى فقاهت مرد, اين است كه سخنان بيهوده كمتر گويد.
ـ امام رضا(ع ): از نشانه هاى فقاهت (و دين فهمى ), بردبارى و دانش و خاموشى است .

گران بودن وجود فقيه بر ابليس .

ـ پيامبر خدا(ص ): وجود يك فقيه براى ابليس , گرانتر از هزار عابد است .

ـ امام سجاد يا امام باقر(ع ): وجوديك فقيه در دين , از وجود هزار عابد براى شيطان گرانتر است .

ـ پـيـامـبـر خدا(ص ): هيچ چيز براى ابليس كمرشكن تر از عالمى كه در ميان قبيله اى سربردارد, نيست .

فقاهت روح عبادت است .

ـ پيامبر خدا(ص ): شخصى كه اندك فقهى بداند بهتر از شخصى است كه بسيارعبادت مى كند (اما اصلا فقه نمى داند).
ـ امام على (ع ): در عبادتى كه با فقه (و فهم ) همراه نباشد, خيرى نيست دردانشى كه با انديشيدن همراه نباشد, خيرى نيست و در قرآن خواندنى كه با تدبر توام نباشد, خيرى نيست .

ـ امام سجاد(ع ): هيچ عبادتى جز باتفقه (و فهم ), عبادت نيست .

ـ پيامبر خدا(ص ): بهترين عبادت , فقه است .

درگذشت فقيه .

ـ امام صادق (ع ): هرگاه مؤمن فقيه درگذرد, رخنه اى در اسلام پديد آيد كه هيچ چيز آن را نبندد .

ـ امـام كـاظـم (ع ): هـرگاه مؤمن بميردرخنه اى در اسلام پديد آيد كه هيچ چيز آن را نبندد, زيرا مؤمنان فقيه , حصار اسلامندهمچنان كه حصار شهر باعث حفظ شهراست .

ـ امام صادق (ع ): براى شيطان , مرگ هيچ مؤمنى خوشايندتر از مرگ يك فقيه نيست .

آفت فقيهان .

ـ امام على (ع ): آفت فقيهان ,ناخويشتندارى است .

ـ آفت علما, رياست طلبى است .

ـ آفت علم , عمل نكردن به آن است .

ـ پـيـامبر خدا(ص ): فقيهان , امناى پيامبرانند تا زمانى كه دنيايى نشوند عرض شد: اى رسول خدا! دنـيـايـى شـدن آنها,چگونه است ؟
فرمود: پيروى از سلطان (وقدرت حاكمه ) پس , هرگاه چنين كردند, ازآنان نسبت به دين و عقايد خود بر حذرباشيد.
انديشيدن .

انديشه .

ـ امام على (ع ): هر كه ديده انديشه خودرا شبها بيدار نگه دارد, به اوج خواست خويش دست يابد.
ـ انديشه , حكمت به بار مى آورد.
ـ انديشه , صيقل دهنده خردهاست .

ـ انديشه , دل وخردراروشن مى گرداند.
ـ انديشه , مايه راهيابى است و غفلت موجب ره گم كردن .

ـ انديشه , يكى از دو هدايت است .

ـ انديشه كردن در خوبيها انگيزه به كاربستن آنها مى شود.
ـ انديشه در عواقب امور از مهلكه هامى رهاند.
ـ انـديشه كردن , موجب عبرت آموختن است و از لغزش ايمن مى گرداند و احتياط وهوشيارى به بار مى آورد.
ـ بينديش تا (از خواب غفلت ) به هوش آيى (يا بلند مرتبه گردى ).
ـ كسى كه انديشه اش نيكو باشد, خوارنگردد.
ـ ريشه خرد, انديشه است و ميوه اش ,سالم ماندن (از خطا و لغزش و گناه يا عذاب آخرت ).
ـ ريشه سالم ماندن از لغزشها, انديشيدن پيش از عمل كردن است و سنجيدن پيش ازسخن گفتن .

ـ با انديشه است , كه تاريكيهاى كارهاروشن مى شود.
ـ اگر در تمام كارهايت انديشه را مقدم دارى , فرجام هر كار تو نيكو شود.
ـ انـديـشـه و هـوشـيـارى مـداوم , از لغزشهامصون مى دارد و از دگرگونيها (ى نعمتها)رهايى مى بخشد.
ـ هر كه مدت درازى بينديشد, بينشش نيكو شود.
ـ اگر هر روز خود را با انديشه همراه كنى ,آن روز به تو عبرتها آموزد.

انديشيدن .

قرآن .

((اينچنين خدا آياتش را براى شما روشن مى گرداند,باشد كه در (كار دنيا و آخرت ) بينديشيد)).
((اگر اين قرآن را بر كوهى فرو مى فرستاديم يقينا آن (كوه ) را از بيم خدا فروتن (و) از هم پاشيده مى ديدى واين مثلها را براى مردم مى زنيم , باشد كه آنان بينديشند)).
ـ امام حسن (ع ): انديشيدن , مايه زندگى دل شخص با بينش است .

ـ امـام عـلـى (ع ): بـا انـديـشـيـدن , دلـت راهـوشـيار كن و شب هنگام از بستر پهلو تهى كن و از پروردگارت , خدا, بترس .

ـ انديشيدن , به نيكى و عمل به آن فرا مى خواند.
ـ نفس خود را از انديشه اى كه به حكمت تو بيفزايد و عبرتى كه به تومصونيت بخشد, خالى مدار.
ـ امام حسن (ع ): شما را به تقواى الهى و انديشيدن , مدام سفارش مى كنم , زيرا كه انديشيدن پدر و مادر همه خوبيهاست .

ـ امام على (ع ): تميز دادن ماندنى ازرفتنى , از اشرف انديشه هاست .

ـ بـا بـصيرت كسى است , كه بشنود وبينديشد, ببيند و بينا شود و از عبرتها بهره گيرد سپس راه آشكار و روشن را در پيش گيرد و از افتادن در پرتگاههاى آن , دورى كند.
ـ خـداى رحـمـت كناد, مردى را كه بينديشد و پند گيرد و پند گيرد و بينا شود, به گونه اى كه آنچه از دنيا باقى است گويى بزودى از بين رود و آنچه از آخرت است همواره خواهد بود.
ـ هر كه بينديشد, بينا شود.
ـ پـس , اى شـنونده ! از مستى خويش به هوش آى و از خواب غفلتت بيدار شو و ازشتابت بكاه و در آنچه از زبان پيامبرامى ,(ص ), براى تو آورده شده و از آن گزير و گريزى نيست , نيك بينديش .

ـ در وصـف مؤمن , مى فرمايد: وقتش (به عبادت ) پر است و سپاسگزار وشكيباست وغرق در انديشه خويش مى باشد.
ـ اى بـنـدگـان خـدا! از خـدا بترسيد,همچون ترسيدن خردمندى كه انديشيدن دل او را به خود مشغول ساخته و ترس (از خدا)پيكرش را رنجور و نزار كرده است .

ـ عـطا: من و عبيد بن عمير, نزدعايشه رفتيم ميان ما و او پرده اى بود اوگفت : اى عبيد! چه چيز مانع تو گشته است كه به ديدن ما بيايى ؟
عبيد گفت : اين فرمايش پيامبر(ص ): ((گاه گاه ديدن كن تامحبتت زياد شود)) پس ابن عمير گفت :شگفت ترين چيزى را كه از رسول خدا(ص ) ديده اى بـراى مـا بـگو عطامى گويد: عايشه گريست و گفت : همه كارهاى او شگفت آور بود در شبى كه نـوبـت حضور آن حضرت در خانه من بود, پيش من آمد به طورى كه پوست بدنم با پوست اوتماس پـيدا كرد, اما فرمود: مرا بگذار تا به عبادت پروردگارم عزوجل بپردازم سپس برخاست و به طرف مشك آب رفت و ازآب آن وضو ساخت و آن گاه به نماز ايستادو شروع به گريه كرد به طورى كه مـحاسنش تر شد سپس به سجده رفت (و در سجده گريست ) تا جايى كه زمين خيس شد آن گاه به پهلو دراز كشيد, تاآن كه بلال براى اعلام وقت نماز صبح به آن حضرت وارد شد عرض كرد: اى رسـول خـدا! چـرا گـريـه مـى كـنـيـد, حال آن كه خداوندتمام گناهان گذشته و آينده شما را آمـرزيـده است ؟
پيامبر فرمود: واى بر تو اى بلال ! چرانگريم حال آن كه خداوند امشب اين آيه رابر من فرو فرستاد: ((همانا در آفرينش آسمانها و زمين و گردش شب و روز, به يقين براى خردمندان نشانه هاست )) سپس فرمود: واى بر كسى كه اين را بخواند ودرباره آن نينديشد.
ـ پـيامبرخدا(ص ): انديشيدن , مايه حيات دل شخص با بصيرت است و همان گونه كه اگر شخص چراغ به دست در تاريكيها درپرتو نور (چراغ ) راه رود, بخوبى خود رانجات مى دهد و كمتر درنگ و توقف مى كند.

مطالعه و انديشيدن .

ـ امام على (ع ): زياد انديشيدن وفهميدن , سودمندتر از زياد تكرار كردن وخواندن است .

ـ هـر كـه در آنـچـه آمـوخـتـه اسـت بـسـيارانديشه كند, دانش خود را استوار گرداند وآنچه را نمى فهميده است , بفهمد.
ـ هيچ دانشى چون انديشيدن , نيست .

انديشه , آينه است .

ـ امام على (ع ): انديشه , آينه اى صاف است .

ـ در فقه الرضا(ع ) آمده است :انديشيدن , آينه توست , بديها و خوبيهايت را به تو نشان مى دهد.
ـ امام صادق (ع ): انديشه , آينه خوبيها وپوشاننده بديهاست .

ـ امام على (ع ): انديشه آدمى , آينه اى است كه كردار نيك و بدش را به او نشان مى دهد.

عبادتى چون تفكر نيست .

ـ امام رضا(ع ): عبادت , به بسيارى نماز وروزه نيست بلكه عبادت , انديشيدن در كارخداست .

ـ امام صادق (ع ): بيشترين عبادت ابوذر,رحمه اللّه , انديشيدن و پند گرفتن بود.
ـ از مـادر ابـوذر دربـاره عـبـادت اوسـؤال شـد گفت : تمام روز را از مردم كناره مى گرفت و به انديشيدن مى پرداخت .

ـ امام على (ع ): انديشيدن درباره نعمتهاى خدا, نيكو عبادتى است .

ـ انديشيدن در ملكوت آسمانها وزمين , عبادت مخلصان است .

ـ تميز دادن ماندنى (آخرت ) ازرفتنى (دنيا), از شريفترين انديشه هاست .

ـ پيامبر خدا(ص ): سهم ديدگان خود رااز عبادت به آنان دهيد عرض كردند:اى رسول خدا! سهم آنها از عبادت چيست ؟
فرمود: نگريستن به قرآن وانديشيدن در آن و پند گرفتن ازشگفتيهايش .

ـ امام صادق (ع ): برترين عبادت ,انديشيدن مداوم درباره خدا و قدرت اوست .

ـ امام على (ع ): هيچ عبادتى مانندانديشيدن در صنع خداى عزوجل , نيست .

ارزش يك ساعت تفكر.

ـ امام صادق (ع ): يك ساعت انديشيدن بهتر از سالى عبادت است : ((جز اين نيست كه خردمندان پند مى گيرند)).
ـ پيامبر خدا(ص ): ساعتى انديشه كردن , بهتر از يك سال عبادت است .

ـ امام على (ع ): ساعتى كوتاه انديشه كردن , بهتر از عبادتى طولانى است .

ـ حسن صيقل از امام صادق (ع )پرسيد: يك ساعت انديشيدن بهتر از يك شب عبادت كردن است ؟
حـضـرت فـرمـود:آرى رسـول خدا(ص ) فرموده است : ساعتى انديشيدن , بهتر است از شبى را به عبادت گذارندن عرض كردم : چگونه بايد انديشيد؟
فرمود: به خانه هاى ويران گشته برود وبگويد: كجايند سازندگان شما؟
كجايندساكنان شما؟
چه شده است كه سخن نمى گوييد.

آنچه انديشه را صاف مى كند.

ـ امام على (ع ): هر كه كم بخورد,انديشه اش صاف گردد.
ـ چگونه صاف و زلال گردد, انديشه كسى كه پيوسته شكمش سير است .

انديشيدن ممنوع .

ـ امام على (ع ): انديشيدن در غيرحكمت , هوس    ((8)) است .
ـ كسى كه زياد درباره گناهان بينديشد, گناهان او را به سوى خود بكشانند.
ـ هر كه زياد درباره لذتها بينديشد,آن لذتها بر او چيره آيند.
ـ هر كه در عظمت خدا بينديشد,متحير شود.

انديشيدن در احوال ملتهاى پيشين .

علم تاريخ .

قرآن .

((آيـا در زمين نگرديده اند تا ببينند فرجام كسانى راكه پيش از آنان بودند, چگونه بوده است ؟
آنها بس نيرومندتر از ايشان بودند و زمين را زير و رو كردند وبيش از آنچه آنها آبادش كردند, آن را آباد ساختند وپيامبرانشان دلايل آشكار بر ايشان آوردند بنابراين ,خدا بر آن نبود كه بر ايشان ستم كند, ليكن خودشان برخود ستم مى كردند)).
((قـطعا پيش از شما سنتهايى (بوده و) سپرى شده است پس , در زمين بگرديد و بنگريد كه فرجام تكذيب كنندگان چگونه بوده است )).
ـ امـام عـلـى (ع ), در سـفارش به فرزندبزرگوارش حسن (ع ), مى فرمايد: فرزندم !هر چند من به اندازه همه كسانى كه پيش ازمن بوده اند, نزيسته ام اما در كارهاى آنان نظر كرده ام و در اخبار آنها انـديـشـيـده ام و درآثـارشـان سـير كرده ام , چندان كه همچون يكى از آنان شده ام و بلكه آن سان بركارهايشان آگاهى يافته ام , كه گويى با اولين و آخرين آنها زندگى كرده ام .

رستگارى .

عوامل رستگارى .

قرآن .

((بـراسـتـى كـه مـؤمـنـان رسـتـگـار شـدنـد هـمـانان كه در نمازشان فروتنند و همانان كه از بيهوده رويگردانند)).
((رستگار آن كس كه خود را پاك گردانيد و نام پروردگارش را ياد كرد و نماز گزارد)).
((هـر كـس نـفـس خـود را پاك گردانيد, قطعارستگار شد و هر كه آلوده اش ساخت قطعا نوميد گشت )).
((و چـون نـمـاز گزارده شد, در (روى ) زمين پراكنده گرديد و فضل خدا را جويا شويد و خدا را بسيار ياد كنيدباشد كه شما رستگار گرديد)).
((اى مؤمنان , همگى به درگاه خدا توبه كنيد, اميدكه رستگار شويد)).
((اى كـسانى كه ايمان آورده ايد, از خدا پروا كنيد وبه او (توسل و) تقرب جوييد و در راهش جهاد كنيد باشدكه رستگار شويد)).
((پس , نعمتهاى خدا را ياد كنيد, شايد كه رستگارشويد)).
ـ امام على (ع ): هر كه خردش بر هوس اوچيره شود, رستگار گردد.
ـ از دانش پيروى كن و از نادانى سرپيچ , تا رستگار شوى .

ـ پـيـامبر خدا(ص ): رستگار شد هر كه دلش را براى ايمان خالص گردانيد وقلبش را پاك و سالم ساخت و زبانش راراستگو و روانش را با آرامش و اخلاقش رادرست و گوشش را شنوا و چشمش را بيناكرد.

رستگاران .

قرآن .

((هان ! براستى كه حزب خدا, همان رستگارانند)).
((پـس , تـا مـى توانيد از خدا پروا بداريد و بشنويد وفرمان ببريد و مالى براى خودتان (در راه خدا) انفاق كنيد و كسانى كه از خست نفس مصون مانند, آنان رستگارانند)).
ـ امام على (ع ): رستگار آن كه با بالى پرواز كند, يا تسليم شود و بياسايد.
ـ اى مـردم ! مـوجـهـاى فـتـنـه هـا را بـاكـشـتـيـهـاى نـجـات بـشـكـافـيـد و از راه مـخالفت وناسازگارى كناره گيريدوتاجهاى فخرفروشى را از سر فرو نهيد رستگار آن كه با بالى پرواز كرد, يا آن كه تسليم شد, و در نتيجه ,آسود.

موانع رستگارى .

قرآن .

((كـيست ستمكارتر از كسى كه به خدا دروغ بندد ياآيات او را تكذيب كند؟
راستى كه ستمكاران رستگارنمى شوند)).
((كـيـسـت سـتمكارتر از كسى كه به خدا دروغ بندد ياآيات او را تكذيب كند؟
حقا كه گنهكاران رستگارنمى شوند)).
((هـر كـس بـا خـدا مـعـبـود ديـگـرى بـخواند, براى آن برهانى نخواهد داشت و حسابش فقط با پروردگارش مى باشد در حقيقت , كافران رستگار نمى شوند)).
((بگو: كسانى كه به خدا دروغ مى بندند, رستگارنمى شوند)).
ـ امـام صـادق (ع ): هرگاه مرد گناه كندنقطه اى سياه در دلش پيدا شود اگر توبه كردآن نقطه پـاك شود, اما اگر بر گناهش بيفزايدآن نقطه بزرگتر شود, تا جايى كه تمام دلش را فرو پوشد و زان پس هرگز رستگار نشود.
ـ پـيـامـبـر خـدا(ص ): هـرگاه مرد به چهل سالگى رسد و خوبيش بر بديش چيره نگردد, شيطان پيشانى او را ببوسد و گويد:اين چهره اى است , كه رستگار نمى شود.
از امام على (ع ) نيز روايت شده است : كسى كه غم روزى فردا را بخورد, هرگز رستگارنشود.
واگذاشتن كارها به خدا.

واگذاشتن كارها به خدا.

قرآن .

((پس , بزودى آنچه را به شما مى گويم به ياد خواهيدآورد و كارم را به خدا مى سپارم , خداست كه به (حال )بندگان (خود) بيناست )).
ـ امـام صادق (ع ): در شگفتم از كسى كه از چهار چيز مى هراسد, اما چرا به چهار چيزپناه نمى برد؟
درشگفتم از كسى كه مى ترسد,اما چرا به اين سخن خداى عزوجل پناه نمى برد: ((خداوند ما را بس اسـت و او نـيكوكارگزارى است ))؟
زيرا شنيدم كه خداوندجل جلاله به دنبال اين آيه مى فرمايد: ((پس با نعمت و بخششى از جانب خدا, (از ميدان نبرد) بازگشتند, در حالى كه هيچ آسيبى به آنها نرسيده بود)).
ودرشـگـفـتـم ازكـسـى كـه انـدوهـگين مى شود,اما چرا به اين سخن خداى عزوجل پناه نمى برد: ((مـعـبـودى جـز تـو نيست , منزهى تو,راستى كه من از ستمكاران بودم ))؟
زيراشنيدم كه خداى عـزوجـل بـه دنـبـال آن مى فرمايد: ((پس (دعاى ) او را برآورده كرديم و او را از اندوه رهانيديم و مؤمنان راچنين نجات مى دهيم )).
و در شـگـفـتم از كسى كه به او نيرنگ زده مى شود, اما چرا به اين سخن خداوند پناه نمى برد: ((و كارم را به خدا مى سپارم , هماناخداوند به (حال ) بندگان بيناست ))؟
زيراشنيدم كه خداوند بزرگ و پاك به دنبال آن مى فرمايد: ((پس , خداوند او را از عواقب سؤ آنچه نيرنگ مى كردند, حفظ نمود)) ودر شـگفتم از كسى كه خواهان دنيا و زرق وبرق آن است , چرا به اين سخن خداى تبارك و تعالى پـنـاه نمى برد: ((آنچه خداخواهد, نيرويى جزبه (قدرت ) خدا نيست ))؟
زيرا شنيدم كه خداوند بلند نـام بـه دنـبـال آن مـى فـرمـايد: ((اگر مرا از حيث مال و فرزندكمتر از خود مى بينى , اميد است كه پروردگارم بهتر از باغ تو به من عطا فرمايد))كلمه ((عسى )) مفيد ايجاب و قطعيت است .

ـ امام رضا(ع ): ايمان چهار ركن دارد:توكل بر خداى عزوجل , خرسندى به قضاى او, تسليم در برابر امـر خـدا و واگـذاشتن كارهابه خدا بنده اى صالح گفته است : ((و كارم را به خدا مى سپارم پس خداوند او را از عواقب سؤ آنچه نيرنگ مى كردند حفظ نمود)).
تفسير.
آيـه ((افوض امرى الى اللّه )): تفويض , آن گونه كه راغب معنا كرده , به معناى برگرداندن و ارجاع دادن اسـت بـنابراين ,تفويض كار به خدا يعنى برگرداندن و ارجاع دادن آن به خدا در اين صورت , مـعـنـاى تـفويض نزديك به معناى توكل و تسليم است چيزى كه هست اعتبارها فرق مى كنداگر تـفـويـض مى گويند به اين اعتبار است كه بنده كارهايى را كه (على الظاهر) منسوب به اوست به خـداى سـبحان برمى گرداند و بنده در چنين وضعى حال كسى را دارد كه به كلى بركنار است و هيچ كارى به او برنمى گردداگر توكل مى گويند, به اين اعتبار است كه بنده , پروردگار خود را وكيل مى گيرد تا به هر نحو كه مى خواهد در كار او تصرف كند واگر تسليم گفته مى شود به اين اعـتبار است كه بنده رام و پذيراى محض هر چيزى است كه خداى سبحان درباره او اراده كند يا از اوبـخـواهـد, بـدون آن كه هيچ امرى را به خودنسبت دهد پس , اينها سه مقام از مقامات عبوديت هـستند: ابتدا توكل , سپس تفويض ـكه دقيقتر و ظريفتر از توكل است ـ و آن گاه تسليم كه از هر دوى آنها دقت و ظرافت بيشترى دارد.

ثمرات واگذاشتن كارها به خدا.

ـ امـام بـاقـر(ع ), در سـفارش به جابر بن يزيد جعفى , مى فرمايد: با تفويض درست ,به آسايش نفس دست پيدا كن .

ـ امـام صـادق (ع ): كـسـى كه كار خود رابه خدا واگذارد, در آسايش جاودان وزندگيى هميشه خـوش اسـت و واگـذارنـده حـقيقى , كسى است كه از هر همت وخواسته اى جز خدا دست شويد همچون اين سخن منظوم اميرمؤمنان على بن ابى طالب (ع ).
خشنودم به آنچه خدا قسمتم كرد.
و كارم را به آفريدگارم همى سپارم .

همچنان كه در گذشته خداوند احسان كرد.
در باقيمانده عمرم نيز احسان مى كن .

كـسـى كه كارش را به خدا واگذارد, شبش رابا سلامت ماندن از هر گزند و آفتى به روزرساند و روزش را با دينى سالم به شب آورد.
ـ امـام حـسن (ع ): كسى كه به حسن انتخاب خدا براى خود تكيه كند, جز حالتى را كه خدا برايش گزينش كرده است حال ديگرى براى خويش آرزو نكند.
ـ امام على (ع ): هر كس كار خود را به خدا واگذارد, خداوند كار او را به سامان آورد.
قبر.

قبر.

قرآن .

((و هـرگز بر هيچ مرده اى از آنان نماز مگزار و بر سرقبرش نايست , چرا كه آنان به خدا و پيامبر او كافر شدندو در حال فسق مردند)).
ـ پـيامبر خدا(ص ): قبر نخستين منزل آخرت است اگر كسى از آن به سلامت رست , منازل بعد آن آسانتر است و اگر به سلامت نرست , دشوارى منازل بعدى كمتراز آن نيست .

ـ نخستين مرحله عدالت آخرت ,قبرهاست و وضيع و شريف نمى شناسد.
ـ امـام بـاقـر(ع ): بـه ايـن گـورها بنگريد,كه چونان سطورى در ميدان جلو خانه هانقش بسته اند لـحـدهـايشان به هم نزديك وآرمگاههايشان پهلوى هم است اما قدرت ديدار يكديگر را ندارند (در دنـيا) ساختند وويران كردند انس گرفتند و سپس از هم جداو تنها شدند جاى گزيدند و سپس بيرون رانده شدند و رحل اقامت افكندند و آن گاه كوچيدند.
ـ پـيـامبر خدا(ص ): هيچ روزى بر قبرنيايد, مگر اين كه در آن روز زبان به سخن گشايد و گويد: من سراى غربتم , من خانه تنهايى ام , من خاكدانم , من خانه كرمهايم پس , چون بنده مؤمن به خاك سـپـرده شـود,قـبـر بـه او گـويـد: خوش آمدى و چون بنده بدكردار يا كافر دفن شود, قبر به او گويد:خوش نامدى .

ـ امـام صـادق (ع ): قبر هر روز صحبت مى كند و مى گويد: من خانه غربتم , من خانه تنهايى ام , من خانه كرمها هستم , من قبرم ,من باغى از باغهاى بهشت يا گودالى ازگودالهاى دوزخم .

ـ امـام على (ع ): اى صاحبان چاره ها وانديشه ها و فهم و خبرها! مرگ و از بين رفتن پدران را به ياد آوريـد زودا كـه جـانـهاگرفته شود و پيكرها برهنه گردد و ميراثهابخش شود و تو اى عشوه گر شـكـوهـمـندزيباروى , به سر منزلى ژوليده و جايگاهى غبار گرفته روانه شوى و در لحد خويش بـرگونه ات خوابانده شوى , در منزلى كه ديداركنندگانش اندكند و كارگرانش خسته ودلتنگ , تا آن گاه كه از گورها به در آيى و به هامون محشر فرستاده شوى .

ـ پيامبر خدا(ص ): منظره اى زشت تر ازقبر, نديدم .

ـ چـون دشمن خدا به سوى گورش حمل شود, به تشييع كنندگان خود ندا دهد: اى برادران ! از آنـچـه مـن دچـارش شـدم , بـپـرهـيزيداز دنيايى به شما شكوه مى كنم كه مرا فريفت و چون به آن اطـمـيـنـان كـردم , مرا از پاى درآورد از دوستان هوسران به شما شكوه مى كنم كه مايه خوشى و شـادى مـرا فـراهم ساختند آن گاه كه به آنان كمك كردم , ازمن بيزارى جستند و تنها وبى ياورم گذاشتند.
ـ امام على (ع ): همسايه گورستان باش ,تا عبرت گيرى .

ـ خوب دامادى است , قبر.
ـ فخر فروشى را فرو گذار و كبر وغرور را كنار نه و گور خود را به ياد آر, زيراكه گذرگاه تو آن جاست .

ـ امام كاظم (ع ) در كنار گورى چنين فرمود: چيزى كه پايانش اين است , سزاست كه از همان آغاز دل از آن بركنند و چيزى كه آغازش اين است , بجاست كه از پايانش بترسيد.

سؤال قبر.

ـ امـام عـلـى (ع ): چـون تشييع كننده برگرددو مصيبت ديده مراجعت كند,مرده درگور نشانده مى شود در حالى كه از دهشت سؤال ولغزش درامتحان آهسته سخن مى گويد.
ـ پـيـامـبـر خدا(ص ) درباره آيه ((خداوندكسانى را كه ايمان آورده اند در زندگى دنيا وآخرت با گفتار ثابت و درست استوارمى دارد)), فرمود: مراد در قبر به هنگام سؤال از مردگان است .

پرسشهاى قبر.

ـ امـام سـجـاد(ع ): زودا, كـه عمرت به سر آيد و فرشته جانت را بگيرد و يكه و تنهابه سوى منزلى (قـبـر) رهـسـپار شوى و در آن جا جانت به تو باز گردانده شود و دوفرشته ات , منكر و نكير, براى پرسش از توو امتحانى سخت , وارد قبرت شوند.
بـدان ! نـخـستين پرسشى كه آن دو از تومى كنند درباره پروردگار توست كه او رامى پرستيدى و دربـاره پـيـامبر تو كه برايت فرستاده شده و درباره دينت كه به آن باورداشتى و درباره كتابت كه تـلاوتـش مـى كردى و درباره امامت كه ولايت او را داشتى سپس از عمرت كه آن را چگونه صرف كـردى ودارايـى ات كـه از كـجـا بـه دسـت آوردى و درچـه راه خـرج كردى پس , بهوش باش و براى خودت فكرى كن و پيش از شروع امتحان وپرسش و آزمون , خويشتن را براى جوابگويى آماده ساز.
ـ امـام صـادق (ع ): هـر گـاه مـؤمـن بـمـيـرد,هـفـتـاد هـزار فـرشـتـه او را تـا گورش تشييع كـنـنـدوچـون درگـورنـهـاده شـود, مـنـكـر ونـكـيـر نـزدش آيـنـد و او را بـنـشانند و پرسند: پـروردگـارت كـيـسـت ؟
دينت چيست ؟
پيامبرت كيست ؟
واو پاسخ دهد: پروردگارم اللّه است و مـحـمدپيامبر من و اسلام دينم پس , آن دو فرشته قبر او را تا جايى كه چشمش كار مى كندبرايش فراخ گردانند و از بهشت برايش غذاآورند و او را خوش و خرم گردانند.
ـ امام رضا(ع ) پس از در گذشت ابن ابى حمزه فرمود: او در قبرش نشانده شد ودرباره امامان (ع ) از وى پرسش گرديد و اونام همه آنها را گفت , تا آن كه به من رسيددرباره من از وى پرسش شد و او پاسخى نداد پس , چنان ضربه اى بر سرش كوفتند كه گورش از آتش آكنده شد.
ـ از يـونس پرسيد: على بن ابى حمزه مرد؟
(يونس مى گويد:) عرض كردم : آرى حضرت فرمود: به آتش رفت يونس مى گويد: من از اين سخن وحشت كردم امام فرمود: از او درباره امام بعد از پدرم مـوسـى سـؤال شـد و او گـفت : بعد از او امامى نمى شناسم به او گفته شد: نمى شناسى ؟
پس ,در گورش چنان ضربه اى به او زده شد, كه گور از آتش شعله ور گشت .

ـ پـيـامـبـر خدا(ص ): چون بنده در گورش نهاده شد و همراهان او برگشتند, در حالى كه هنوز صداى كفشهاى آنها را مى شنود, دوفرشته نزدش مى آيند و او را مى نشانند ومى پرسند: درباره اين پيامبر, محمد, چه عقيده اى داشتى ؟
اگر مؤمن باشد مى گويد:گواهى مى دهم كه او بنده خدا و فـرسـتـاده اوسـت پـس , بـه او گفته شود: به جايگاهت درآتش بنگر خداوند به جاى آن جايگاهى دربـهـشـت بـه تـو داد پـيـامبر(ص ) فرمود: او هردو جايگاه را مى بيند اما اگر كافر يا منافق باشد مى گويد: نمى دانم همان عقيده اى رادرباره او داشتم , كه مردم داشتند.
ـ در روايـتـى ديـگـر از رسـول (ص ) آمـده اسـت كه : دو فرشته نزدش مى آيند و او رامى نشانند و مـى پرسند: پروردگارت كيست ؟
او پاسخ مى دهد: پروردگارم خداست مى پرسند: دينت چيست ؟
پـاسـخ مى دهد:دينم اسلام است مى پرسند: اين مردى كه درميان شما مبعوث شد, كيست ؟
پاسخ مى دهد:او فرستاده خداست مى پرسند: از كجامى دانى ؟
پاسخ مى دهد: كتاب خدا را خواندم و ايمان آوردم و تصديق كردم .

ـ امـام صادق (ع ): از مرده در گورش پيرامون پنج چيز سؤال مى شود: از نمازش ,زكاتش , حجش , روزه اش و ولايـتش نسبت به ما خاندان پس , ولايت از گوشه قبر به آن چهار چيز گويد: هر يك از شما كم و كاستى داشتيد, كامل كردن آن به عهده من .

از چه كسى در قبر سؤال مى شود؟
.