ميزان الحكمه جلد ۱۰

آيت الله محمد محمدى رى شهرى

- ۱۰ -


((بر پيامبر در آنچه خدا بر او فرض گردانيده , گناهى نيست (اين ) سنت خداست كه از دير باز در ميان گذشتگان (معمول ) بوده و فرمان خدا همواره به اندازه مقرر (و متناسب با توانايى ) است )).
ـ امـام عـلـى (ع ), در سـتايش خداى سبحان ,مى فرمايد: آن خداوندى كه بردباريش بسياراست و مى بخشد و در هر آنچه حكم كرده ,عدالت ورزيده است .

ـ در بيان عظمت خداى سبحان ,مى فرمايد: فرمانش , حكمى است اجرا شدنى ومطابق با مصلحت و خشنوديش ايمنى ورحمت از روى علم حكم مى كند و با بردبارى عفو مى فرمايد.
ـ حـق بـه سود كسى جريان نمى يابد, مگرآن كه در مقابل براى او نيز نسبت به ديگران حقى ايجاد مـى كند و به زيان كسى جارى نمى شود, مگر اين كه (به همان اندازه ) به سود اونيز جريان مى يابد (حق و حقوق دو سويه ومتقابل است ) اگر بنا بود حق به سود كسى جريان يابد اما براى او نسبت به ديـگـران ايـجادحق نكند, اين مخصوص خداى سبحان بود, نه مخلوق او, زيرا او هم بر بندگانش قدرت و تسلطدارد و هم بر همه چيزهايى كه تحت فرمان وحكم او هستند به عدالت رفتار مى كند .

ـ خداوند سبحان , امور را بر اساس حكم و قضاى خودش جارى مى سازد نه بر طبق پسندتو.
ـ امـام صادق (ع ): قضا و قدر دو آفريده از آفريدگان خدا هستند و خدا بر آفريده خودآنچه بخواهد مى افزايد.
ـ چـون روز قـيامت شود و خداوند خلايق را گرد آورد, از آنچه به آنها سفارش كرده وفرمان داده است بازخواستشان كند و از آنچه برايشان مقدر و حكم فرموده است , نپرسدشان .

ـ امـام عـلى (ع ), در پايان نامه اى كه به هنگام بازگشت از صفين در ((حاضرين ))   ((13)) به فرزند بزرگوارش حسن (ع ) نوشت , مى فرمايد:دين و دنياى تو را به خدا مى سپارم و در حال وآينده و در دنيا و آخرت بهترين سرنوشت رابراى تو از او درخواست مى كنم , والسلام .

ـ در وصـف اولـيـا و دوسـتـان خداى سبحان , مى فرمايد: اگر مصيبتها بر آنان فروريزد, به تو پناه مى برند, زيرا مى دانند كه زمام كارها در دست توست و از قضا و حكم توسرچشمه مى گيرند.
ـ امـام صـادق (ع ): خـداوند هرگاه چيزى رااراده كند, آن را مقدر مى نمايد و چون مقدرش سازد حكم آن را صادر مى كند و چون حكمش را داد به اجرايش در مى آورد.
صدوق ـ رضوان اللّه تعالى عليه ـ مى گويد:((عقيده ما درباره قضا و قدر همان فرموده امام صادق در پاسخ به زراره است كه پرسيد: نظرتان درباره قضا و قدر چيست ؟
حضرت فرمود:((معتقدم كه خـداى عـزوجل چون در روز قيامت بندگان را گرد آورد, از آنچه به آنها سفارش كرده و دستور داده اسـت باز خواستشان مى كند واز آنچه برايشان مقدر فرموده است ,نمى پرسدشان )) از بحث و سخن گفتن درباره قدر نهى شده است , چنان كه امير المؤمنين (ع )به مردى كه درباره قدر از آن حـضـرت سـؤال كـرد, فـرمـود: دريايى ژرف است در آن فرو مروآن مرد سؤالش را دوباره پرسيد حـضـرت فـرمـود: راهـى تـاريـك است در آن قدم مگذارمرد براى بار سوم پرسيد حضرت فرمود: رازخداست (براى فهميدن آن ) خودت را به زحمت مينداز همچنين امير المؤمنين (ع )درباره قدر فـرمـود: بـدانيد كه قدر رازى از رازهاى خداست و دژى از دژهاى دست نيافتنى خداست , در پس حـجـاب خدا قرار دارد, از خلق خدا پوشيده است , مهر خدا بر آن زده شده , درعلم سابق (و ازلى ) خـداسـت و خداوند علم آن رااز بندگان برداشته و آن را برتر از محدوده مشهودات آنها قرار داده است , زيرا نه با كمك حقيقت ربانيت به آن مى رسند و نه با قدرت صمدانيت و نه با عظمت نورانيت و نـه بـا عزت وحدانيت , زيرا كه دريايى مواج و متلاطم است ,ويژه خداى عزوجل است , ژرفايش از آسـمـان تـازمـيـن اسـت , پـهـنايش از خاور تا باختر است ,چون شب ديجور سياه است و تار مارها ونهنگهاى بسيار دارد جزر و مد دارد, در قعر آن خورشيدى تابان است , هيچ كس را نسزد كه به آن خورشيد بنگرد مگر خداى واحد يگانه هركه ديده اش را به آن افكند با حكم خدا ستيزيده است و بر سـر قـدرتـش با او كشمكش كرده است و رازش را فاش و پرده اش را كنار زده است وخشم خدا را براى خود آورده است و جايگاهش دوزخ است و بد سرنوشتى است اين .

نـيـز روايـت شـده اسـت كـه امير المؤمنين (ع )از كنار ديوار خميده اى به طرف ديگر رفت به آن حـضـرت عـرض شد: اى امير مؤمنان , آيا ازقضاى خدا مى گريزى ؟
فرمود: از قضاى خدا, به تقدير خـدا مـى گـريـزم هـمـچنين از امام صادق (ع )سؤال شد: آيا دعا و تعويذ تقديرى را دفع مى كند؟
حضرت فرمود: ((آن خود از تقديراست )).
شيخ مفيد در توضيح اين فرمايش مى نويسد: ((ابو جعفر (شيخ صدوق ) در اين باب , به احاديث شاذ و نادرى عمل كرده كه وجوه و معانى گوناگونى را مى رسانند و درصورتى كه اسناد اين احاديث درسـت و مـحـكم باشد, اين وجوه بر علما پوشيده نيست وى دراين باره معناى محصلى به دست نـمـى دهـد و بـه جـابـود كـه چـنانچه براى قضا معنايى نمى شناسد, ازسخن گفتن در اين باب خـوددارى مى كرد واژه قضا در لغت معلوم است و شواهدى از قرآن نيزبراى آن وجود دارد قضا به چـهار معناست : اول ,آفريدن دوم , امر و فرمان سوم , آگاه كردن وچهارم , داورى و قضاوت كردن شـاهـد بر معناى اول اين آيه , سخن خداى متعال است : ((پس آنها را هفت آسمان آفريد)) شاهد بر مـعـنـاى دوم , ايـن گـفـتـار, خـداى مـتـعـال اسـت : ((وپـروردگـارت فرمان داد كه جز او را نـپرستيد))شاهد بر معناى سوم , اين آيه است : ((و به بنى اسرائيل اعلام كرديم )) و شاهد بر معناى چهارم ,اين آيه است : ((و خداوند به حق قضاوت مى كند)), يعنى ميان مردم به حق داورى مى كند ونـيز اين آيه : ((و ميان آنان به حق داورى كرد))بعضى گفته اند كه قضا, معناى پنجمى هم دارد وآن فـارغ شـدن از كـار و تـمـام كردن آن است و به اين گفته يوسف استشهاد كرده اند: ((قضى الامـرالـذى فـيـه تـسـتـفـتيان )), يعنى از آن فراغت حاصل آمد و تحقق يافت اين معنا از قضا, به معناى نخست يعنى آفريدن و پديد آمدن بر مى گردد.
با توجه به آنچه درباره وجوه و معانى قضاگفتيم , بطلان عقيده جبريه آشكار مى شود كه معتقدند: ((ان اللّه تـعـالـى قـضى بالمعصية على خلقه )), زيرا اگر مقصودشان اين است كه خداوندگناه و نافرمانى را در ميان آفريدگانش آفريده است , بايد بگويند: ((قضى فى خلقه بالعصيان )),نه ((قضى عليهم )) چون آفريدن در ميان آنهاست نه بر آنها در صورتى كه خداى تعالى بااين فرموده خود كه : ((آن خـدايـى كـه هـر چـيـزى رانيكو آفريد)) گفته كسانى را كه آفرينش گناه رابه خدا نسبت مى دهند, تكذيب كرده است .

اگـر هم مقصودشان اين است كه قضا به معناى امر كردن به معاصى است , اين هم درست نيست , زيـرا خـداونـد بـا ايـن آيه : ((همانا خدا به زشتكارى فرمان نمى دهد آيا بر خدا چيزى مى بنديد كه نمى دانيد)), مدعى چنين سخنى راتكذيب كرده است .

اگر مقصودشان اين باشد كه خداوند خلق رااز معاصيى كه مى كنند آگاه و مطلع كرده است ,اين نـيـز بى معناست , زيرا مردم نمى دانند كه درآينده اطاعت مى كنند يا معصيت و از اين كه درآينده چه از آنها سر خواهد زد, اطلاع تفصيلى ودقيق ندارند.
اگـر مـنـظـورشـان ايـن بـاشـد كـه خـدا مـيان بندگان به معصيت داورى كرده است , اين نيز درسـت نـيـسـت , زيـرا احـكـام و داوريـهـاى خداى متعال حق است و معصيت ناشى از خود آنان مـى بـاشـدبنابراين , اين سخن آنها بى معنا و, بالاتفاق ,بيهوده و لغو است پس , بطلان پندار كسانى كه معتقدند خداى متعال به گناهان و زشتيها حكم مى كند, روشن شد.
با توضيحاتى كه داديم , به نظر ما معناى قضاو قدر اين است كه خداى متعال آفريدگان خودرا بر اسـاس قـضـا و قـدر مى آفريند و در افعال آنهانيز قضا و قدرى معلوم مى دارد يعنى قضاى خدادر افـعال نيك بندگان , به امر كردن به اين گونه كارهاست و در افعال زشت ايشان , به نهى كردن از آنـهـا و در نـفـسـهـا و جـانـهايشان , به آفريدن آنهاو در آنچه در ميانشان مى كند, به ايجاد كردن آن چـيـزهـاسـت و قـدر او در آنچه خود مى كند, به قراردادن آن چيزها در جايگاه حق آنهاست و درافـعـال بـنـدگـانـش , بـه آنچه درباره آنها حكم كرده است , از امر و نهى و پاداش و كيفر, زيرا همه اينها در جايگاه خود قرار دارند و نه بيهوده درآن جا قرار گرفته اند و نه باطل ساخته شده اند.
بـنـابـرايـن , اگـر قـضـا در افـعـال خـداى متعال و قدر رابا توجه به توضيحاتى كه داديم تفسير كـنـيـم ,شـبـهـه مربوط به اين موضوع از بين مى رود ومساله براى افراد خردمند روشن مى شود واشكال و ايرادى در آن به وجود نمى آيد.
اما اخبارى كه صدوق ـ رحمه اللّه ـ در نهى ازسخن گفتن درباره قضا و قدر روايت كرده است ,دو وجه در آنها احتمال داده مى شود.
اول اين كه , اين نهى مخصوص كسانى است كه بحثهاى آنان در اين موضوع موجب فسادعقيدتى و گـمـراهـى آنها از دين مى شود و تنها راه نجاتشان , خوددارى كردن از بحث در اين موضوع و غور نـكردن در اين باره است و اين نهى شامل عموم مكلفين نبوده است , زيرا گاهى اوقات عواملى كه مـوجـب فـسـاد عقيدتى برخى مى شود, براى برخى ديگر سازنده و مفيد است وبر عكس بنابراين , ائمه (ع ) پيروان دينى خود رابادرنظرگرفتن مصالح آنها,راهنمايى مى كرده اند.
وجـه دوم اين است كه , نهى از سخن گفتن پيرامون قضا و قدر, نهى از بحث كردن پيرامون آنچه خـدا آفـريـده است و كنجكاوى درباره علل و اسباب آنها و پرسشى از عبادات و اوامر الهى و علل و عـوامـل آنـهاست , زيرا كند و كاو درباره علل آفرينش مخلوقات و تشريع اوامر و احكام ممنوع است چـون خـداى مـتعال آنها را از بيشتربندگان خود پوشيده داشته است مگر نه اين كه جايز نيست , كـسى در جستجوى يافتن و آگاه شدن از علل آفرينش تمام مخلوقات خدابرآيد؟
تا جايى كه همه مـخلوقات را يكى يكى برشمارد و بگويد چرا آفريده شده اند همچنين جايز نيست , كسى بگويد: چرا خداوند اين فرمان را داده و آن عبادت را خواسته و از فلان وبهمان كار نهى كرده است ؟
زيرا اوامر و عـبـادت خـواهيهاى او, بر اساس مصالح خلق است و او به اين مصالح آگاهتر است و احدى را بر جـزئيات علل آفرينش موجودات و وضع اوامر و نواهى خود آگاه نكرده است گرچه اجمالا بشر را آگـاه كرده است , كه آفرينش عبث و بيهوده نيست بلكه بر اساس حكمت و مصلحت , آنها راآفريده است و عقل و وحى را راهنماى بر اين موضوع , قرار داده است , مثلا مى فرمايد: ((ماآسمانها و زمين و آنچه را كه ميان آنهاست ازروى بازى نيافريده ايم )) و مى فرمايد: ((آيا گمان كرده ايد كه ما شما را بـيـهـوده آفـريده ايم ؟
)) و نيزفرموده است : ((ما هر چيزى را به اندازه آفريده ايم )), يعنى به حق آفريده ايم و آن را درجايگاه خويش قرار داده ايم همچنين مى فرمايد: ((و ما جن و انس را نيافريديم , مگربراى اين كه مرا عبادت كنند)) نيز درباره عبادت قربانى , مى فرمايد: ((هرگز گوشتهاى آنها و نه خونهايشان به خدا نخواهد رسيد, ولى اين تقواى شماست كه به او مى رسد.
شـايد درست باشد, اگر بگوييم خداوند متعال فلان حيوان خاص را آفريده به اين دليل كه مى داند بـا آفـريـدن آن عده اى كافر ايمان مى آورند, يا جمعى گنهكار توبه مى كنند, ياعده اى مؤمن از آن بـهره مند مى شوند, يا مشتى ستمگر از آن عبرت مى گيرند, يا خود آن موجود از آفرينشش سودى مـى برد, يا براى يك نفر در روى زمين يا آسمان مايه عبرت است , كه اينها همه از ما پوشيده اند گو اين كه اجمالا مى دانيم كه هر چه خدا آفريده است ,اغراض حكيمانه اى از آفرينش آنها در كاراست و بـيهوده خلقشان نكرده است همچنين مى تواند علت فرمان دادن ما به عبادت نماز اين باشد كه ما را بـه طـاعـت خـدا نزديك مى كند و ازمعصيت و نافرمانى او دور مى سازد و بنابراين ,عبادت نماز براى كليه كسانى كه آن را مى گزارنديا براى برخى از آنان , لطف است .

پس , از آن جا كه اين وجوه و عوامل پوشيده اند و براى ما آشكار نيستند و دليلى هم بر آگاهى يافتن مـفصل از آنها در دست نيست ـگر چه اجمالا مى دانيم كه حكمتى در كار است ـلذا نهى از بحث دربـاره قـضـا و قدر به معناى نهى از جستجو در پيدا كردن جزئيات اين علل وعوامل مى باشد, نه نهى از سخن گفتن درباره معناى قضا و قدر.
ايـن هـمـه در صـورتى است كه اخبارى كه ابوجعفر (صدوق ) رحمه اللّه روايت كرده است درست باشند, اما اگر نادرست باشند يا سند آنهاخللى داشته باشد ديگر مسئووليتى در قبال آنهانداريم .

از ميان احاديثى كه او نقل كرده , حديث مروى از زراره حديث درستى است و معناى آن نيز روشن اسـت و بـر اهـل خرد پوشيده نيست واين حديث عقيده به عدل را تاييد مى كند در اين روايت امام صادق (ع ) مى فرمايد: آن گاه كه خداى متعال خلايق را در محشر گرد آورد, ازآنچه بدانها فرمان داده است باز خواستشان مى كند و از آنچه براى آنان حكم و مقدر كرده است , نمى پرسدشان .

قـرآن نيز فرموده است كه انسان از اعمالى كه مى كند بازخواست مى شود)) پايان سخن شيخ ‌مفيد رحمه اللّه .

مـن (مـجـلـسـى ) مـى گويم : هر كس درباره شبهه مربوط به اختيار بندگان و فروع مساله جبر واخـتـيـار و قـضـا و قـدر بينديشد, به راز نهى معصوم از سخن گفتن و بحث كردن در اين باره پـى مـى بـرد چـه , كـم انـد كـسـانى كه در اين موضوع كنجكاوى و غور رسى كنند و گامهايشان نلغزد,مگر كسى كه خداوند با لطف و فضل خويش مصونش بدارد.
گفتارى درباره قضاى الهى در چند فصل .

1 ـ دربـاره مـعنا و تعريف آن : حوادث خارجى و امور هستى را اگر با علل و اسباب مقتضى آنها در نـظـر بگيريم , از دو حالت خارج نيستند, زيرا اين حوادث و امور پيش از آن كه علل و شرايط ايجاب كـنـنـده آنـهـا تحقق يابد وموانعى كه پديد آمدن و واقعيت يافتن اين حوادث بستگى به آنها دارد برطرف شود, نه تحقق و ثبوت براى آنها متعين و حتمى است ونه عدم آن بلكه ميان تحقق يافتن و تـحـقق نيافتن بكلى يكسان است اما هرگاه علل ايجاب كننده و شرايط پديد آمدنشان كامل شوند ومـوانـع هـم بـرطـرف شـونـد و ديـگر حالتى جز تحقق يافتن آنها باقى نماند, از اين تردد و ابهام بـيـرون مـى آيـنـد و يـكـى از طرفين , يعنى تحقق يا عدم تحقق حتمى مى شود تحقق نيافتن در صورتى است كه فرض شود چيزى از علل و شرايطى كه وجودآن حوادث به آن بستگى دارد معدوم باشدو تعين تحقق از نفس تحقق , جدا شدنى نيست .

اين دو اعتبار, در افعال خارجى ما نيز جريان دارد, زيرا تا زمانى كه اقدام به كارى نكرده ايم ,آن كار هـمچنان در حال تردد ميان واقع شدن ياواقع نشدن باقى است اما وقتى اسباب و شرايطو اوضاع مـقـتضى فراهم گشت و اراده و تصميم ما هم مكمل آنها شد به طورى كه جز وقوع وصدور فعل كارى باقى نماند, يكى از طرفين امكان و تردد واقع گشته آن عمل تحقق مى يابد.
اين حساب , در زمينه اعمال وضعى واعتبارى ما نيز صدق مى كند مثلا وقتى دو نفردرباره مالى با هم اختلاف پيدا مى كنند و هريك مدعى مالكيت آن مى شود, مملوكيت آن شئ براى يكى از آن دو نـفر امرى است ممكن ومردد اما وقتى به يك داور مراجعه كردند تاميانشان داورى كند و داور به نـفـع يـكى از آنهاحكم داد, آن حالت ابهام و تردد از ميان مى رودو يكى از طرفين متعين گشته رابطه اش باديگرى قطع مى شود.
در ايـن جا داورى و تعيين قولى يكى از دوطرف , مانند داورى و تعيين فعلى است , زيرا اين سخن داور كـه ايـن مال متعلق به فلان طرف دعواست , به منازعه خاتمه داده و يكى از طرفين دعوا كه مـيانشان تردد و ابهام بود به عنوان ذيحق متعين مى شود و اين سخن مخبر كه چنين , چنان است , فيصله دهنده و تعيين كننده است و اين معنا همان است كه ما آن را قضا و داورى مى ناميم .

از آن جا كه حوادث اين عالم در وجود وتحقق يافتن مستند به خداى سبحان و فعل اوهستند, لذا اين دو اعتبار, يعنى امكان و تعين ,عينا در آنها نيز جريان دارد, زيرا اين حوادث تازمانى كه خداوند نـخـواهـد آنـها را تحقق و وجودبدهد و علل و شرايط ايجاب كننده وجود آنهاموجود نشده باشد, هـمـچنان در حالت امكان وتردد ميان وقوع و لاوقوع باقى مى ماند, ولى همين كه خداوندخواهان وقـوع آنـهـا شـود و تـحـقـق يـافـتـنـشـان را اراده كـنـد و عـلـل و كـلـيـه شـرايـطـــنــاـّب; €ـ; € تـحقق آنهارافراهم سازد,راهى نمى ماندجزاين كه تحقق يابند و اين مشيت حق و فراهم آوردن علل وشـرايـط هـمـان تـعيين يكى از دو طرف از سوى خداوند متعال است كه موجود را از حالت تردد وابهام در مى آورد و قضاى الهى ناميده مى شود.
نظير اين دو اعتبار در مرحله تشريع وقانونگذارى نيز جريان دارد و حكم قطعى خدادرباره يك امر شـرعى , قضاى خداست لذا درهر جا از كلام الهى كه اسمى از قضا برده شده ,اين حقيقت به چشم مى خورد, مانند آيه : ((و اذاقضى امرا فانما يقول له كن فيكون )) و آيه ((فقضاهن سبع سماوات فى يـومـيـن )) و آيـه ((قـضـى الامر الذى فيه تستفتيان )) وآيه ((و قضيناالى بنى اسرائيل فى الكتاب لتفسدن فى الارض مرتين )) و ديگر آياتى كه به قضاى تكوينى مى پردازند.
و امـا آيـاتـى كه به قضاى تشريعى مى پردازند,مانند آيه ((و قضى ربك الا تعبدوا الا اباه وبالوالدين احـسـانا)) و آيه ((ان ربك يقضى بينهم يوم القيامة فيما كانوا فيه يختلفون )) و آيه ((وقضى بينهم بـالحق و قيل الحمد للّه رب العالمين ))البته قضا در اين آيه و همچنين آيه پيش ازآن , به وجهى به معناى فصل خصومت تشريعى است و به وجهى ديگر به معناى داورى و قضاى تكوينى .

چـنان كه ملاحظه مى شود, اين آيات كريمه درستى اين دو اعتبار عقلى را در پديده هاى تكوينى از جـهت اين كه افعال الهى هستند و دراحكام تشريعى , از جهت اين كه فعل تشريعى اوهستند و نيز در هـر حـكـم و داورى فـيصله دهنده اى كه به خدا منسوب است امضا و تاييدمى كنند گاهى , به اعـتـبارى , از قضا به حكم و قول نيز تعبير شده است مثلا مى فرمايد: ((الا له الحكم )) و مى فرمايد: ((واللّه يحكم لا معقب لحكمه )) و مى فرمايد: ((ما يبدل القول لدى )) ومى فرمايد: ((و الحق اقول )) .

2 ـ نـگـاهـى فـلـسـفـى بـه مـعـنـاى قـضا: شكى نيست كه قانون عليت , يك واقعيت است و هر موجودممكنى , بدون واسطه يا باواسطه , معلول خداى سبحان مى باشد نيز شكى نيست كه معلول هـر گـاه بـه علت تامه اش نسبت داده شود, از ناحيه آن علت داراى ضرورت و وجوب خواهد بود, زيـراهـر مـوجـود مـمـكـنى تا واجب نشود, وجود پيدانمى كند اما اگر معلول را به علت تامه اش نـسـبـت ندهيم , حالت امكان برايش يكسان است , حال چه آن را فى نفسه و بدون مقايسه با چيزى لـحـاظكـنـيـم , مـانـند ماهياتى كه ذاتا ممكن هستند و چه اين كه به بعضى اجزاى علت تامه اش نسبت دهيم (در هر حال ممكن است ), زيرا اگر اين جز يا اجزا ضرورت و وجوب آن معلول راواجب گـردانـد, عـلـت تامه او خواهد بود حال آن كه ما فرض كرديم كه آن اجزا علت تامه نيستند, بلكه جزئى از علت تامه مى باشند.
از آن جـا كـه ضـرورت و وجوب به معناى متعين شدن يكى از طرفين امكان (وجود يا لاوجود) و بـيـرون آمـدن شـئ از حـالـت ابـهام وتردد مى باشد, ضرورت حاكم بر زنجيره ممكنات , از جهت انـتـسـابـشـان به واجب الوجودمتعال كه هر يك از اشيا را در شرايط خاص آن واجب مى گرداند, قـضـايـى اسـت عـمـومـى از جانب خداى متعال همچنان كه ضرورت مخصوص به هر يك از اين مـوجودات , قضاى خصوصى اوست نسبت به هر كدام آنها, چه آن كه مقصودما از قضا فيصله دادن به كار و بيرون آوردن آن از حالت ابهام و تردد است .

از ايـن جا معلوم مى شود كه قضا از صفات فعلى خداست و از فعل , به لحاظ نسبت آن فعل به علت تامه و موجبه اش , انتزاع مى شود.
3 ـ روايـات فراوانى اين نظريه را تاييدمى كند, مثلا در محاسن (برقى ) از پدرش از ابن ابى عمير از هشام بن سالم روايت كرده كه گفت :امام صادق (ع ) فرمود: خداوند هرگاه بخواهدچيزى را ايجاد كـنـد, اول مـقدرش مى كند و چون مقدرش كرد قضايش را مى راند و وقتى قضايش را راند امضا و اجرا مى كند.
نـيز در همين كتاب , (برقى ) از پدرش از ابن ابى عمير از محمد بن اسحاق نقل مى كند كه گفت : ابـو الـحسن (ع ) به يونس مولاى على بن يقطين فرمود: اى يونس ! به مساله قدر نپردازعرض كرد: مـن بـه مـوضـوع قـدر نمى پردازم , امامى گويم : هيچ چيزى تحقق نمى يابد مگر آنچه كه اراده و مـشـيـت و قضا و قدر خدا به آن تعلق گرفته باشد امام فرمود: ولى من اين طورنمى گويم , بلكه مـى گـويـم : هـيچ چيز تحقق نمى يابد, مگر آنچه كه مشيت و اراده و قدر وقضاى خدا به آن تعلق گرفته باشد سپس فرمود:آيا مى دانى مشيت چيست ؟
عرض كرد: نه فرمود: تصميم او به كارى آيا مـى دانـى اراده خـداچـيست ؟
عرض كرد: نه فرمود: تمام كردن آن چيز بر طبق مشيت فرمود: آيا مـى دانى تقديرخدا چيست ؟
عرض كرد: نه فرمود: اندازه دادن به چيز در درازا و پهنا و مدت بقاى آن سـپـس فرمود: همانا خداوند هر گاه چيزى را بخواهد,آن را اراده مى كند و هر گاه اراده كرد تـقـديرش مى كندوهرگاه تقديرش كرد, قضايش را مى راندو چون قضايش را راند, به اجرايش در مى آورد.
در روايت ديگرى از يونس از همان حضرت (ع ) آمده است كه فرمود: هيچ چيزتحقق نمى يابد, مگر آنچه كه مشيت و اراده وتقدير و قضاى خدا به آن تعلق گيرد عرض كردم : معناى مشيت چيست ؟
فـرمـود: آغـازكـردن فـعل عرض كردم : معناى اراده چيست ؟
فرمود: ثبات و پايدارى بر آن عرض كـردم :مـعـنـاى تـقـديـر چـيـست ؟
فرمود: اندازه دادن به طول و عرض آن عرض كردم : قضا به چه معناست ؟
فرمود: هر گاه قضايش را براند (وحكمش را صادر كند) آن را به اجرا در آورد وهيچ چيز مانع تحقق آن نمى شود.
در تـوحـيـد (صـدوق ) از دقـاق از كـلـيـنـى از ابـن عـامـر از معلى نقل شده است كه گفت : از عـالـم (ع )سـؤال شـد: عـلـم خـدا, چـگـونـه است ؟
فرمود:مى داند و مى خواهد و اراده مى كند و مـقدرمى فرمايد و قضا و حكم مى كند و امضا و اجرامى كند امضا و اجرا مى كند آنچه راكه قضايش رارانـده است و قضاى چيزى را مى راند و كه تقديرش كرده است و مقدر مى سازد, چيزى كه اراده كـرده اسـت پس , مشيت او به علم اوست واراده اش به مشيت او و تقديرش با اراده او وقضايش به تـقـديـر او و امـضا و اجرايش به قضاى اوست بنابراين , علم مقدم بر مشيت است ومشيت در مرتبه دوم , مـى بـاشد و اراده در مرتبه سوم و تقدير به وسيله امضا و اجرا قضا را تحقق مى بخشد پس , در مرحله علم و مشيت و اراده وتقدير, اشيا براى خداى تبارك و تعالى بداحاصل مى شود اما اگر قضا به مرحله امضا و اجرارسيد, ديگر بدا به وجود نمى آيد.
ايـن ترتيب كه امام (ع ) ذكر فرموده و مشيت رامترتب بر علم و اراده را مترتب بر مشيت ودانسته , يك ترتيب عقلى است كه عقل اين انتزاع را درست مى شمارد.
در هـمـان كتاب به سند خود از ابن نباته آمده است كه ابن نباته گفت : امير المؤمنين (ع ) ازكنار ديوار خميده اى برخاست و به طرف ديوارديگرى رفت به آن حضرت عرض شد: اى اميرالمؤمنين ! آيا از قضاى خدا مى گريزى ؟
فرمود:از قضاى خدا به قدر خداى عزوجل مى گريزم .

مـن (صـاحـب الـميزان ) مى گويم : علتش اين است كه تقدير به آنچه مقدر شده است , حتميت و تـخـلـف نـاپـذيـرى نـمـى بخشد و اميد آن هست كه آنچه مقدر شده تحقق نيابد اما هر گاه قضا وحـكـمـش رانـده شـود, ديـگـر گـريزى از آن نيست درباره مطالب گذشته روايات بسيارى از طريق ائمه اهل بيت (ع ) وارد شده است .

نوشتن قضا و قدر بر انسان .

ـ پيامبر خدا(ص ): چهل شب پس از جاى گرفتن نطفه در رحم , فرشته نزد آن مى رود ومى گويد: پـروردگـارا, فـرمـان چـيست ؟
بدبخت ياخوشبخت ؟
پسر يا دختر؟
پس خداوند دستورمى دهد و سـعـادت يا شقاوت و دختر يا پسر بودن آن نطفه و نيز عمل و اثر و مصيبت و گرفتارى وروزى و اجلش , نوشته مى شود.
ـ امـام بـاقـر(ع ), دربـاره خـلقت انسان دررحم , مى فرمايد: چون چهار ماه كامل شود,خداوند دو فرشته آفريننده مى فرستد و آن دوعرض مى كنند: پروردگارا, چه مى آفرينى , پسريا دختر؟
دستور لازم بـه آن دو داده مـى شودسپس عرض مى كنند: پروردگارا, بدبخت است يا خوشبخت ؟
در اين بـاره هـم دستور لازم داده مى شود آن گاه عرض مى كنند: پروردگارا,مدت عمر و روزيش چند اسـت ؟
هـمـه احـوال او ـكـه حضرت شمارى از آنها را نام برد ـ نوشته مى شود و آن دو فرشته اين ميثاق را ميان چشمانش مى نويسند.
ـ نيز در همين باره , فرمود: آن گاه خداوندبه دو فرشته وحى مى كند: قضا و قدر و جارى شدن امر مـرا درباره او بنويسيد و در آنچه مى نويسيد شرط بداى مرا قيد كنيد آن دو فرشته عرض مى كنند: پروردگارا, چه بنويسيم ؟
پس خداوند به آن دو وحى مى كند كه سرتان را به طرف سر مادر او بلند كـنيد آن دو فرشته سرخود را بالا مى برند و لوح را مى بينند كه به پيشانى مادر او مى خورد به لوح نگاه مى كنندشكل و زينت و مدت عمر او و ميثاقش را كه بدبخت است يا خوشبخت و خلاصه همه احوال او را در آن لوح , مشاهده مى كنند.

اراده بشر و قضاى الهى .

قرآن .

((و شما نمى خواهيد مگر اين كه خدا بخواهد و قطعاخدا داناى حكيم است )).
((و شما نمى خواهيد, مگر اين كه خداوند پروردگارجهانيان بخواهد)).
((در حقيقت , خدا حال قومى را تغيير نمى دهد, تا آنان حال خود را تغيير دهند)).
ـ پـيامبر خدا(ص ): خداى عزوجل مى فرمايد: هيچ اهل قريه اى يا اهل خانه اى يا باديه نشينى نيست كـه مـرتكب معصيت من , كه ناخوش دارم , شده باشند و سپس به طاعت من كه دوست دارم روى آورنـد مـگـرايـن كـه مـن نـيـز از عـذاب خـود براى آنان كه ناخوش دارند به رحمت خويش كه دوست مى دارند, روى آورم .

ـ هر گونه كه باشيد, همان گونه برشما حكومت مى شود.
ـ هر گاه خداوند بد مردمى را بخواهد,زمام كارهاى آنان را به دست متنعمان عياش آنها مى سپارد .

ـ امام على (ع ), در وصف اصحاب رسول خدا(ص ), مى فرمايد: وقتى خداوندصداقت ما را ديد, براى دشمنانمان خوارى و شكست و براى ما پيروزى فرستاد.
ـ پس چون خداوند ما را صادق وشكيبا ديد, براى دشمن ما خوارى وشكست فرستاد و براى ما مدد و پيروزى .

ـ در هنگام گذر بر خرابه مداين ,فرمود: راستى كه اين مردمان وارث (پيشينيان خود) بودند و بعد ديـگـران وارث آنـها شدند اين مردم حرامها را حلال كردندو بدين سبب مجازاتها دامنگيرشان شد پس حرامها را حلال مشماريد, كه مجازاتها برشما نيز فرود مى آيد.
ـ بعد از فرو نشاندن غائله خوارج , به ياران خود فرمود: راستى كه خداوند در حق شما احسان كرد و نـيك ياريتان رساند پس هم اينك بيدرنگ به سوى دشمن خود(شاميان ) رهسپار شويد گفتند: يا امـيـرالـمـؤمـنين ! شمشيرهايمان كند گشته وتيرهايمان به پايان رسيده و سر نيزه هايمان كنده شده ند بنابراين , اجازه فرماييد (برگرديم و) خود را كاملا آماده كنيم .

حضرت اين آيه را خواند: ((اى قوم من ! به سرزمين مقدسى كه خداوند براى شما مقررداشته است , در آييد و به عقب باز نگرديدكه زيانكار خواهيد شد)).
ـ به خدا سوگند كه مى ترسم اين جماعت , به سبب صلاح و سازندگى آنها درسرزمينشان و فساد و تـبـاهـكارى شما درسرزمينتان و امانتدارى آنها و خيانتكارى شما و فرمانبرى آنها از پيشوايشان ونافرمانى شما از پيشوايتان و همداستانى آنهادر باطلشان و پراكندگى و تفرقه شما درحقتان , بر شما پيروز گردند.
ـ ايـن قـوم را نـمـى بـيـنـم مگر اين كه برشما پيروز خواهند شد آنان را يكپارچه مى بينم و شما را پراكنده , آنان را مطيع زمامدارشان مى بينم و شما را نافرمان از من .

ـ بـدانيد كه پس از من , شما همواره گرفتار و مبتلا خواهيد بود تا جايى كه دوستدار و پيرو من در مـيـان مـردم زمـانـه خـويش خوارتر از كنيز زاده خواهد بودعرض كردند: به چه علت ؟
فرمود: به عـلـت اعـمـال خـودتـان , بـه عـلـت ايـن كـه در ديـن به پستى تن مى دهيد اگر هر يك از شما وقـتـى بيدادگرى پيشوايان ستم آشكار مى شودجانش را به پروردگارش بفروشد و حق خود را از جهاد بگيرد, هر آينه دين خدا برپا شود.
ـ سوگند به آن كه دانه را شكافت ومردم را آفريد, هر آينه از جاى بر كندن كوهها آسانتر است تا از جـاى بـركـنـدن حـكومتى پايدار و مستحكم اما هر گاه ميانشان اختلاف افتد, سوگند به آن كه جانم در دست اوست , اگر كفتارها بر آنان حمله ورشوند, بيگمان بر ايشان چيره گردند.
ـ تا آن كه وارد شدن قضاى الهى با به سر آمدن مدت بلا همزمان و موافق گرديد,بصيرتهايشان را بر شميشرهاى خويش نهادند و به فرمان اندرز گوى خود به پروردگارشان نزديك شدند.

آنچه خدا براى مؤمن حكم كند خيراست .

ـ امـام صـادق (ع ): از جـمله سخنان نجواآميز خداوند با موسى بن عمران اين بود: اى موسى ! هيچ مخلوقى نيافريدم كه نزد من محبوبتر از بنده مؤمنم باشد او را به بلاگرفتار مى سازم , زيرا كه اين بـرايـش بـهتراست و من بهتر مى دانم چه چيز بنده ام رامى سازد پس بايد بر بلاى من شكيبا باشد ونعمتهايم را سپاس گزارد و به قضاى من خشنود باشد, تا او را از صديقان بارگاه خودبنويسم .

ـ روزى رسـول خـدا(ص ) چـنـان خـنـديدكه دندانهاى عقلش نمودار شد سپس فرمود:آيا از من نـمـى پـرسـيـد كـه از چـه مـى خندم ؟
عرض كردند: چرا, اى رسول خدا فرمود: ازانسان مسلمان درشگفتم كه هر چه خداى عزوجل براى او حكم و مقدر كند,سرانجامش براى او خوب است .

ـ پيامبر خدا(ص ): در هر قضاى خداى عزوجل براى مؤمن , خيرى است .

ـ امام باقر(ع ) : در قضاى خداوندهرگونه خيرى براى مؤمن , نهفته است .

ـ پيامبر خدا(ص ): شگفتا از مؤمن كه هرقضايى خداوند بر او براند برايش خير است ,چه خوشايند او بـاشـد يـا ناخوشايندش اگرمبتلايش كند كفاره گناه او باشد و اگر به وى عطا كند و گراميش دارد, به او بخشش كرده است .

ـ امام صادق (ع ): در شگفتم از مردمسلمان كه خداى عزوجل هيچ قضايى براى او نراند جز اين كه خـيـر او در آن بـاشـد اگـر بـاقيچى تكه تكه شود برايش خير است و اگراز شرق تا غرب عالم را دراختيار گيرد بازبرايش خير است .

ـ امـام كـاظـم (ع ): مؤمن همواره درمعرض خير و خوبى است اگر بند بند بدنش از هم جدا شود, برايش خير است و اگر برشرق و غرب عالم حكومت كند, باز برايش خير است .

ـ امـام صـادق (ع ): خداوند براى مؤمن هيچ قضايى نراند كه از آن خشنود باشد,مگر اين كه خدا در آنچه حكم و مقدرفرموده خير او را قرار دهد.
ـ بـنـى اسرائيل نزد موسى (ع ) آمدند واز او خواهش كردند تا از خداى عزوجل بخواهد كه هر گاه بـخـواهـنـد باران بيايد و هرگاه بخواهند باران بند آيد موسى از خداى عزوجل براى بنى اسرائيل چـنين خواهش كرد خداوند عزوجل فرمود: اى موسى ,خواست آنها را پذيرفتم موسى اين خبر رابه آنـان داد بـنى اسرائيل زمين را كشتند وجايى خالى باقى نگذاشتند سپس هر گاه خواستند باران بـاريـد و هـر گـاه خـواستند بندآمد پس , زراعتهايشان چون كوهها و تپه هاگشت وقتى زراعت خويش را درويدند وخرمنها را كوبيدند و چك زدند دانه اى نيافتند! پس به موسى (ع ) شكايت بردند وگفتند: ما از تو خواستيم كه از خداوندبخواهى تا آسمان بنا به خواست ما ببارد وخدا هم پذيرفت , امـا آن را بـه زيـان مـا تـبـديل كرد! موسى عرض كرد: پروردگارا! بنى اسرائيل از كارى كه با آنها كـرده اى مـى نالندخدا فرمود: از بهر چه اى موسى مى نالند؟
عرض كرد: آنها از من خواستند كه از تـوخـواهـش كـنـم تـا هـر گـاه خواستند آسمان بباردو هر گاه خواستند از باريدن باز ايستد و توخواست ايشان را پذيرفتى و آن گاه بارش آسمان را به زيان آنها تبديل كردى ! خداوندفرمود: اى مـوسـى ! مقدر كننده بنى اسرائيل من بودم اما آنها به تقدير من رضايت ندادندو اين را به خواست خودشان وا گذاشتم و آن شد كه ديدى .

كسى كه به قضاى الهى خرسند نيست .

ـ امـام عـلى (ع ), در بيان قدرت خداى سبحان , مى فرمايد: كسى كه نافرمانى تو كند,از سلطنت و قـدرت تـو چـيـزى نمى كاهد وكسى كه تو را فرمان برد, بر ملك و پادشاهى تو چيزى نمى افزايد و كسى كه از قضاى توناخشنود باشد, امر تو را باز نمى گرداند.
ـ پيامبر خدا(ص ): خداى عزوجل فرمود:كسى كه به قضاى من خشنود نيست و به تقدير من ايمان ندارد, پس , (برود و)معبودى جز من بجويد.
ـ خـداى متعال فرمود: كسى كه به قضا وقدر من راضى نيست , پس (برود و)پروردگارى جز من بجويد.
ـ خـداى مـتعال فرمود: هر كه به قضاى من رضايت ندهد و بر بلاى من شكيبا نباشد,پروردگارى غير از من بجويد.
ـ خداى عزوجل مى فرمايد: كسى كه به قضاى من خرسند نيست و نعمتهاى مراسپاس نگزارد و بر بلاى من شكيبا نباشد,پروردگارى جز من طلب كند.
ـ امام على (ع ): معذبترين مردم در روزقيامت , كسى است كه از قضاى خداوندناخشنود باشد.
ـ هر كه براى دنيا اندوه خورد, از قضاى الهى ناخشنود است .

ـ هـان ! حـذر كـنيد, حذر كنيد, ازپيروى مهتران و اشراف خود! همانان كه به شرافت خانوادگى خـويـش نـازيـدنـد و از نـژادخـود فـراتـر رفـتـنـد و بـه پروردگار خويش زشتى نسبت دادندواز سرستيزباقضاى خدا وچيره آمدن بر نعمتهاى او, آنچه را كه خداوندبه آنها داده بود (از نعمتها) انكار كردند.

چند پهلو بودن واژه قض.

ـ از امـام على (ع ) درباره چند پهلويى واژه قضا سؤال شد فرمود: قضا به ده معناست : قضا به معناى فارغ شدن و تمام كردن كار, قضا به معناى سفارش و توصيه كردن , قضا به معناى آگاه كردن , قضا بـه مـعـنـاى فعل و انجام دادن , قضا به معناى واجب ساختن , قضا به معناى كتاب و نوشتن ,قضا به مـعناى به پايان رساندن , قضا به معناى داورى و فيصله دادن به دعوا, قضا به معناى آفريدن و قضا به معناى فرا رسيدن مرگ .

امـا تـوضيح قضا به معناى فارغ شدن ازچيزى , دليلش اين سخن خداى متعال است :((واذ صرفنا الـيـك نفرا من الجن يستمعون القرآن فلما حضروه قالوا انصتوا فلما قضي ولوا الى قومهم )) معناى ((فـلـمـا قضى )) يعنى :چون فارغ شد دليل ديگرش اين آيه است :((فاذا قضيتم مناسككم فاذكروا اللّه )).
امـاقـضابه معناسفارش و توصيه ,نمونه اش اين سخن خداى تعالى است : ((وقضى ربك الا تعبدوا الا اياه )) يعنى سفارش و توصيه كرد نمونه ديگرش در سوره قصص است :((وما كنت بجانب الغربى اذ قضينا الى موسى الامر)), يعنى به او سفارش و توصيه كرديم .

اما قضا به معناى آگاهانيدن , نمونه اش اين سخن خداى متعال است : ((و قضينا اليه ذلك الامر ان دابـر هـؤلا مـقـطـوع مـصبحين )) وآيه ((وقضينا الى بنى اسرائيل فى الكتاب لتفسدن فى الارض مرتين )), يعنى در تورات به آگاهى آنها رسانديم كه چه كارهايى خواهند كرد.