ميزان الحكمه جلد ۱۰

آيت الله محمد محمدى رى شهرى

- ۹ -


ـ امـام صـادق (ع ): (ثواب ) وام , يك به هيجده است و اگر (وام گيرنده ) بميرد, آن قرض از زكات محسوب مى شود.
ـ پيامبر خدا(ص ): وارد بهشت شدم ,ديدم بر در آن نوشته است : (ثواب ) صدقه ,ده برابر است و وام , هيجده برابر گفتم : اى جبرئيل ! چرا صدقه ده برابر و وام , هيجده برابر است ؟
گفت : زيرا صدقه به دست نيازمند و بى نياز مى رسد اما وام جز به دست كسى كه به آن نياز دارد, نمى رسد.
ـ امـام صادق (ع ): بر در بهشت نوشته است : (ثواب ) وام , هيجده برابر است وصدقه , ده برابر علتش اين است كه وام جز به دست نيازمند, نمى رسد اما صدقه , ممكن است به دست غير محتاج بيفتد.
ـ پيامبر خدا(ص ): شبى كه به آسمان برده شدم , ديدم كه بر در بهشت نوشته است :(ثواب ) صدقه , ده بـرابـر آن است و وام ,هيجده برابر گفتم : اى جبرئيل ! از چه رو وام برتر از صدقه است ؟
گفت : چـون سـائل (گـاه )دارد و بـاز دست سؤال دراز مى كند, اماوامخواه تقاضاى وام نمى كند, مگر از روى نياز.
ـ امـام صادق (ع ): بر در بهشت نوشته است : (ثواب ) صدقه , ده برابر است و وام ,هيجده برابر و علت اين كه وام برتر از صدقه آمده , اين است كه وامخواه جز از روى نيازتقاضاى وام نمى كند, اما صدقه را گاه كسى كه نيازى به آن ندارد, مطالبه مى كند.
ـ روايـت شـده است كه پاداش وام هيجده برابر پاداش صدقه است , زيرا وام به دست كسى مى رسد كه براى گرفتن صدقه ,خودش را خوار و خفيف نمى كند.
ـ پـيامبر خدا(ص ): خداى عزوجل فرمود: من دنيا را ميان بندگانم كالايى براى معاوضه قرار دادم پـس اگر كسى از دنيا به من قرضى بدهد, به ازاى هر يك از آن قرض ده تا هفتصد برابر و هر چند بـرابر كه بخواهم به او مى دهم و اگر كسى از آن به من چيزى قرض ندهد و من خودم به زور از او بـگـيـرم ,سـه چـيـز عـطـايـش كنم كه اگر يكى از آنها را به فرشتگان خود دهم , خرسند شوند: نـمـاز,هـدايـت و رحمت , خداى عزوجل مى فرمايد: ((الذين اذ اصابتهم مصيبة قالوا اناللّه و انا اليه راجعون اولئك عليهم صلوات من ربهم )) اين يكى از آن سه است , ((و رحمة ))دومين آنهاست , ((و اولئك هم المهتدون )),سومين آن سه چيز است .

ـ امـام صـادق (ع ): اگـر وامـى پرداخت كنم , خوشتر دارم از اين كه به همان مقدارصله و بخشش دهم .

ـ پيامبر خدا(ص ): هركس به اندوهگينى (كه مالش را از دست داده ) وام دهد و درپس گرفتن آن مراعات كند, عمل را از نوشروع كرده است (گناهانش پاك شده ) وخداوند به ازاى هر درهم , هزار قنطار (صدرطل ) از (درهم ) بهشت به او عطا كند.
ـ امام على (ع ), در سفارش به فرزندبزرگوارش حسن (ع ),مى فرمايد:اگرتهيدستى ديدى كه توشه تو را تا روز قيامت برايت به دوش كشد و فردا هنگامى كه به آن توشه نياز دارى آن را تحويل تو دهد, وجـود او راغـنـيـمـت دان و تـوشـه خويش را بر دوش او نه و تا جايى كه مى توانى اين بار توشه را زيـادكـن , زيـرا مـمكن است كه دگر باره او رابجويى و نيابى اگر توانگر بودى و كسى ازتو وامى خواست , وجود او را غنيمت دان تادر روز تنگدستى آن را به تو باز پس دهد.
ـ پـيـامـبـر خـدا(ص ): كسى كه برادرمسلمانش در وامى به او نياز پيدا كند و اوبتواند وام بدهد و چنين نكند, خداوند بوى بهشت را بر او حرام گرداند.

مهلت دادن به بدهكار تنگدست .

قرآن .

((و اگر (بدهكارتان ) تنگدست باشد, پس تا (هنگام )گشايش , مهلتى (به او دهيد) و اگر براستى قدرت پرداخت ندارد, بخشيدن آن براى شما بهتر است , اگربدانيد)).
ـ پيامبر خدا(ص ): هر كس تنگدستى رامهلت دهد, در هر روز براى او ثواب صدقه اى برابر با طلبى كه از او دارد بر عهده (كرم ) خداست , تا زمانى كه مال خود رادريافت كند.
ـ هـر كـه به تنگدستى مهلت دهد,خداوند, در روزى كه هيچ سايه اى جز سايه او نيست , وى را در سايه خود در آورد.
ـ پـيامبر خدا(ص ) وارد مسجد شد وفرمود: كدام يك از شما خوش دارد كه خداوند عزوجل او را از گـرمـاى سـوزان دوزخ نـگـه دارد؟
عرض كرديم : اى رسول خدا, همه ما خوش داريم فرمود: هر كه تنگدستى را مهلت دهد يا بر او ببخشد,خداوند عزوجل وى را از گرماى سوزان دوزخ نگه دارد.
ـ هـر كس به مؤمنى وامى دهد و(براى پس گرفتن آن ) صبر كند تا دستش باز شود, مال او زكات محسوب شود و درنماز با فرشتگان باشد تا اين كه وامش به اوبرگردانده شود.
ـ هر كه به بدهكار خود مهلت دهد يااز طلب خود در گذرد, روز قيامت در سايه عرش باشد.
ـ هر كه مى خواهد دعايش مستجاب واندوهش بر طرف شود, به تنگدست مهلت دهد.
ـ حـق خـود را با خويشتندارى تمام ياناتمام بگير ( در هنگام مطالبه و گرفتن حقت حتى الامكان سعى كن به گناه نيفتى ).
ـ بترسيد, از نفرين تنگدست .

ـ مـردى از گـذشـتگان , مورد حسابرسى (الهى ) قرار گرفت و هيچ كار خوبى از اوپيدا نشد مگر همين كه توانگر بود و با مردم آميزش مى كرد و به چاكرانش دستور مى داداز تنگدست در گذرند خداى متعال فرمود:ما به اين كار (گذشت و بخشش )سزاوارتريم از او در گذريد.
ـ هـمچنان كه بدهكار تو اگر توانگرباشد روا نيست در پرداخت بدهيش به توتعلل ورزد, بر تو نيز روا نيست كه , اگر بدانى تنگدست است , او را تحت فشار قرار دهى .

قرعه زدن .

قرعه زدن .

قرآن .

((ايـن از اخـبـار غيب است كه به تو وحى مى كنيم و(گرنه ) وقتى كه آنها قلمهاى خود را (براى قرعه زدن به آب ) مى افكندند تا كدام يك سرپرستى مريم را به عهده گيرد, نزد آنان نبودى و (نيز) وقتى كه با يكديگركشمكش مى كردند, نزدشان نبودى )).
((پس (سرنشينان ) با هم قرعه انداختند و (يونس ) ازبازندگان شد)).
ـ امـام صادق (ع ): هر گاه (در قرعه ) كاربه خدا واگذار شود, كدام داورى عادلانه تر ازقرعه زدن اسـت ؟
مـگر نه اين كه خداى تعالى مى فرمايد: ((پس , با هم قرعه انداختند و(يونس ) از بازندگان شد)).
ـ كـدام داورى عـادلانـه تـر از داوريى است كه تيرها براى آن به قرعه انداخته شوند؟
خداى متعال مى فرمايد: ((پس با هم قرعه انداختند و(يونس ) از بازندگان شد)), حضرت فرمود: هيچ موضوعى نيست كه دو نفر در آن اختلاف نظرپيداكنند, مگراين كه براى آن در كتاب خدا اصلى وجود دارد, اما خردهاى مردان به آن نمى رسد.
ـ امـام بـاقـر(ع ): نـخـسـتين كسى كه درباره اوقرعه زدند, مريم دختر عمران است خداى عزوجل مـى فـرمـايـد: ((و آن گاه كه قلمهاى خود رامى افكندند, تا كدام يك سرپرستى مريم را به عهده گيرد, نزد آنان نبودى )).
ـ امـام صـادق (ع ): هـيـچ عـده اى قرعه نزدندو (با اين عمل ) كار خود را به خداى به خداى متعال واگذار نكردند, مگر اين كه قرعه به نام شخص بر حق در آمد.
ـ هنگامى كه امام على (ع ) در يمن بود,سه مرد را خدمت آن حضرت آوردند كه دريك طهر با زنى هـمبستر شده بودند (و آن زن پسرى زاييده بود) حضرت از دو نفر پرسيد: آيااقرار مى كنيد كه اين فـرزنـد شـمـاست ؟
گفتند: نه آن گاه از دو نفر پرسيد: آيا اقرار مى كنيد كه اين فرزند شماست ؟
گفتند: نه .

هـر بـار كـه حـضـرت از دو نـفـر آنـهـا مـى پـرسيد:آيا اقرار مى كنيد كه اين فرزند شماست , آن دومـى گفتند: نه پس حضرت ميان آنها قرعه زد وآن كه قرعه به نامش در آمد, فرزند را به او داد ودو سـوم ديـه بـر عـهـده وى گـذاشـت اين قضيه براى پيامبر(ص ) بازگو شد, حضرت طورى خنديدكه دندانهاى عقلش نمايان شد.
ـ پيامبر خدا(ص ) از امام على (ع ) پرسيد:شگفت ترين چيزى كه در يمن با آن مواجه شدى چه بود؟
عـلـى (ع ) عرض كرد: جمعى نزدمن آمدند كه كنيزى (به شركت ) خريده بودند وهمه آنها در يك طـهـر بـا او همبستر شده بودند وآن كنيز پسرى به دنيا آورده بود و اينان بر سرآن پسر بچه با هم اخـتـلاف داشتند و هر يك مدعى بود كه فرزند اوست من ميان آنها قرعه زدم و فرزند را متعلق به كـسـى دانـسـتـم كه قرعه به نامش در آمد و او را ضامن (پرداخت ) سهم ديگران قرار دادم رسول خدا(ص ) فرمود: هيچ عده اى نيستند كه (در چنين مواردى ) با هم اختلاف پيدا كنند و حل مشكل خود را با كشيدن قرعه به خدا واگذارند, مگر اين كه قرعه به نام صاحب حق بيرون آيد.
صـدوق مـانند اين حديث را از امام باقرروايت كرده است , با اين تفاوت كه در آن روايت آمده است : هيچ عده اى قرعه نزدند.
ـ عـايـشه : پيامبر(ص ) هر گاه به مسافرت مى رفت , ميان همسران خود (براى همراه بردن يكى از آنان ) قرعه مى زد.
ـ امام كاظم (ع ): هر امر نامعلومى , به قرعه واگذار مى شود.

قرن و نسل .

احياى دين در هر قرن .

ـ پيامبر خدا(ص ): در هر قرن و نسلى از امت من پيشتازانى هستند.
ـ خـداى متعال , در راس هر يكصدسال براى اين امت كسى را مى فرستد تا دين آنها را برايشان احيا كند.
ـ امـام صادق (ع ): در ميان ما اهل بيت در هر نسلى افراد عادلى هستند كه تحريف غلو كنندگان و دستبرد باطل گرايان و تاويل (و توجيه ) نادانان را, از دين مى زدايند ودور مى كنند.
ـ پيامبر خدا(ص ): اين دين در هر قرنى و نسلى افراد عادلى با خود دارد كه تاويلات باطل گرايان و تحريف غلو كنندگان ودستبرد نادانان را, از آن مى زدايند, چنان كه كوره زنگار و ناخالصى آهن را مى زدايد.
ـ امـام بـاقر(ع ), درباره آيه ((و براى هرامتى رسولى است )), فرمود: تفسير باطنى آن , اين است كه براى هر قرن و نسلى از اين امت , رسولى از خاندان محمد است كه درميان آن نسل كه فرستاده به سوى آنهاست ظهور مى كند همينان هستند اوليا و همينانندرسولان .

ـ امـام صـادق (ع ), دربـاره آيـه ((روزى كـه هر طايفه اى از مردم را به نام پيشوايشان صدا زنيم )), فـرمـود: هر قرن و نسلى از اين امت , به نام پيشوايشان صدا زده مى شوند(راوى مى گويد:) عرض كـردم : بـنـابـرايـن ,رسـول خدا با نسل خود مى آيد و على (ع ) بانسل خود و حسن (ع ) با نسل خود وحسين (ع ) با نسل خود كه در ميان آنها به شهادت رسيد؟
فرمود: آرى .

ـ امـام عـلـى (ع ): خـداونـد, بـعـد ازپـيامبرش (ص ), از ميان آفريدگان خودخاصگانى به خويش اخـتـصـاص داد و بـاارجـمند سازى خود, آنان را ارجمند و بلندمرتبه گردانيد و به سوى رتبه و منزلت خويش ارتقايشان داد و آنان را دعوتگران به سوى خود و راهنمايان به وجود خويش قرار داد و اينان قرنى از پى قرنى و دوره اى از پس دوره اى مى آيند.

اقتصاد و ميانه روى .

اقتصاد.

ـ امـام صـادق (ع ): از جـمله (عوامل )پايندگى مسلمانان و پايندگى اسلام , اين است كه اموال در دسـت كسى باشد كه حق وحقوق آن را بشناسد و از آن در راههاى نيكوكارى به مصرف رساند و از (عـوامـل )نـابـودى اسـلام و نـابودى مسلمانان , اين است كه اموال در دست كسى باشد كه حق و حقوق آن را نشناسد و آن را در راههاى نيكوكارانه به مصرف نرساند.
ـ پـيـامـبر خدا(ص ): نشانه خشنودى خداى متعال , در ميان آفريدگانش , دادگرى سلطان آنها و ارزانى نرخهايشان است ونشانه خشم خداى تبارك و تعالى برآفريدگانش , ستمگرى سلطان آنها و گرانى نرخهايشان است .

ـ امـام صـادق (ع ): گرانى نرخ , اخلاق رابد مى كند, امانتدارى را از بين مى برد و انسان مسلمان را دلتنگ و بى قرار مى سازد.
ـ درباره آيه ((من شما را در خوبى مى بينم )), فرمود: در ميان آنها, ارزانى بود.
بـراى شـنـاخـت اقـتصاد در اسلام لازم است به اين ابواب در ((ميزان الحكمة )) كه در متن عربى مذكور است مراجعه شود.

نتيجه ميانه روى در معيشت .

ـ امام على (ع ): ميانه روى , كفاف زندگى را تامين مى كند.
ـ ميانه روى , نيمى از هزينه زندگى است .

ـ ميانه روى , مال اندك را رشدمى دهد و اسراف , مال زياد را نابود مى كند.
ـ پيامبر خدا(ص ): ميانه روى در خرج كردن , نصف معيشت است .

ـ امام على (ع ): هر كه ميانه روى پيشه كند, هزينه زندگيش سبك شود.
ـ امام كاظم (ع ): هيچ انسانى باميانه روى ,نيازمند نشد.
ـ امام على (ع ): انسانى كه ميانه روى كند, فقير نشود.
ـ هر كه با ميانه روى همنشين شد,همنشينى توانگرى با او دوام يافت و ميانه روى فقر و كاستى او را جبران كرد.
ـ امام صادق (ع ): من براى كسى كه ميانه روى كند, ضمانت مى كنم كه فقير نشود.
خـداى عزوجل فرموده است : ((از تومى پرسند كه چه انفاق كنند, بگو: زيادتى را))مراد از زيادتى , حـد وسـط اسـت نـيـز خداى عزوجل فرموده است : ((و كسانى كه هر گاه خرج كنند, زياده روى نـكنند و بر خودسخت و تنگ (نيز) نگيرند, (بلكه ) رعايت قوام مى كنند)), قوام به معناى اعتدال و حدوسط است .

ـ امام على (ع ): اسراف مايه نابودى است و ميانه روى مايه توانگرى .

ـ هـركه درهنگام توانگرى وتهيدستى ميانه روى كند, خود را در برابر حوادث سخت روزگار آماده (و بيمه ) كرده است .

ـ در سـفارش به فرزند بزرگوارش حسن (ع ) به هنگام وفات , فرمود: فرزندم !در امور معاش خود, ميانه رو باش .

ـ پيامبر خدا(ص ): هر كه ميانه روى كند, خداوند توانگرش گرداند.

ميانه روى (متفرقه ).

ـ امام عسكرى (ع ): ميانه روى اندازه اى دارد, كه اگر از آن فراتر رود بخل است .

ـ امام على (ع ): غايت ميانه روى ,قناعت است .

ـ مؤمن , شيوه اش ميانه روى است وروشش پيمودن راه راست .

ـ پيامبر خدا(ص ): هيچ خرجى در نزدخدا, محبوبتر از خرجى نيست كه با ميانه روى همراه باشد.
ـ امـام صادق (ع ): ميانه روى , چيزى است كه خداى عزوجل آن را دوست دارد واسراف امرى است كه خداى عزوجل , از آن نفرت دارد.
ـ پـيـامبر خدا(ص ): ميانه روى و نيك روشى و شيوه درست و پسنديده , جزئى ازبيست و اندى جز نبوت است .

داستان .

سودمندترين داستان .

قرآن .

((پس اين داستان را (براى آنان ) حكايت كن , شايد كه بينديشند.
((ما نيكوترين داستان را به موجب اين قرآن كه به تووحى كرديم , بر تو حكايت مى كنيم و تو قطعا پيش از اين از بى خبران بودى .

((بـراستى كه در داستان آنها, براى خردمندان عبرتى است سخنى نيست كه به دروغ ساخته شده بـاشـد بـلـكـه تـصديق آنچه (از كتابهايى ) است كه پيش از آن بوده وروشنگر هر چيز است و براى مردمى كه ايمان مى آورند,رهنمود و رحمتى است )).
ـ امـام عـلـى (ع ): در سر گذشت مؤمنان پيش از خود بينديشيد كه در موقع آزمايش و بلا چگونه بـوده انـد بنگريد كه چگونه بودند آن گاه كه جمعيتها يكپارچه بودند وخواسته ها يكى بود بنگريد كه سرانجامشان به كجا كشيد آن گاه كه تفرقه بروز كرد و رشته الفت از هم گسيخت وسخنها و دلـها مختلف گرديد و به دسته هاى گوناگون تقسيم شدند و گروههايشان بايكديگر به جنگ و سـتـيـز بـرخاستند در اين هنگام خداوند جامه بزرگوارى و سرافرازى را از تن ايشان به در آورد و فـراوانـى نـعـمـت خـويـش را از ايـشـان گـرفت و حكايت خبرهاى آنان را, براى عبرت گرفتن عبرت آموزان , در ميان شما باقى گذاشت .

ـ قرآن را بياموزيد, زيرا كه آن نيكوترين داستان است و در آن بينديشيد,زيرا كه آن بهار دلهاست و از نـور آن شـفـاجـويـيـد, زيرا كه آن شفاى سينه هاست و آن را خوب (و با دقت ) بخوانيد, زيرا كه آن سودمندترين داستان است .

تفسير.
دربـاره آيـه ((نـحـن نـقص عليك احسن القصص )), راغب در مفردات مى گويد:القص به معناى دنـبال كردن اثر و رد پاست گفته مى شود: قصصت اثره (رد پاى او رادنبال كردم ), القصص يعنى اثـر و رد پـاخـداونـد مـى فـرمـايد: ((فارتدا على آثارهماقصصا)) (پس , جستجوكنان رد پاى خود راگرفتند و بر گشتند) و مى فرمايد: ((وقالت لاخته قصيه )) (و به خواهر او (موسى ) گفت :از پى او برو) قصص به معناى سر گذشت است خداى متعال مى فرمايد: ((لهو القصص الحق )) (آرى , سر گـذشـت درسـت , هـمين است ) و مى فرمايد: ((فى قصصهم عبرة ))(براستى در سر گذشت آنها عـبـرتـى اسـت ) ومى فرمايد: ((وقص عليه القصص )) (و سرگذشت خود را براى او حكايت كرد) ومى فرمايد:((نحن نقص عليك احسن القصص ))(ما نيكوترين سر گذشت را بر تو حكايت مى كنيم ) پـايـان سخن راغب بنابراين , قصص به معناى قصه و داستان است و احسن القصص , يعنى نيكوترين قـصـه و حـكـايت بعضى گفته اند: قصص مصدر است به معناى اقتصاص يعنى حكايت كردن پس , چـنـانچه قصص اسم مصدر باشد, داستان يوسف نيكوترين قصه و داستان است , زيراتوصيف كننده اخلاص توحيد در عبوديت و بيانگر سرپرستى و مراقبت خداى سبحان از بنده اش مى باشد و اين كه بـر اثـر پـيـمـودن راه عـشق و محبت توسط بنده , خداوند او راتربيت مى كند و مى پروراند و او را ازحضيض ذلت به اوج عزت مى رساند و ازقعر چاه اسارت و بند بردگى و زندان خشم وانتقام به او رنـگ عـزت و تـخت شاهى مى نشاند و اگر مصدر باشد, در آن صورت حكايت كردن سر گذشت يـوسـف بـه طـريـقـى كه خداوند سبحان حكايت كرده است ,بهترين نوع حكايت كردن است , زيرا يـك داستان عشقى و دلدادگى را به عفيفانه ترين شكل و محجوبانه ترين وجه ممكن حكايت كرده است .

مـعـنـاى آيـه ايـن است ـ و البته خدا بهترمى داند ـ : ما نيكوترين داستان (يا داستان گويى ) را به موجب اين قرآن كه به تو وحى كرديم , براى تو حكايت مى كنيم و تو پيش از آن كه ما اين داستان را براى تو حكايت كنيم , از آن اطلاع نداشتى .

نكوهش داستان پردازان و نقل گويان .

ـ امام صادق (ع ): امير المؤمنين (ع ) نقل گويى را در مسجد ديد او را با دوال زد وبيرونش كرد.
ـ در حـضور امام صادق (ع ) از داستان پردازان و نقل گويان سخن به ميان آمدحضرت فرمود: خدا لعنتشان كند, آنها برضد ما شايعه پراكنى مى كنند.
ـ امام صادق (ع ), درباره آيه ((والشعرايتبعهم الغاوون )), فرمود: آنان داستان پردازان و نقل گويانند .

قصاص .

قصاص .

قرآن .

((و در قصاص كردن براى شما زندگى است , اى خردمندان , باشد كه پرهيزگار شويد)).
((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! درباره كشتگان برشما قصاص نوشته و مقرر گرديد)).
((اين ماه حرام در برابر آن ماه حرام است و (هتك )حرمتها, قصاص دارد پس هر كس بر شما تعدى كرد,همان گونه كه بر شما تعدى كرده است , بر او تعدى كنيدو از خدا پروا بداريد و بدانيد كه خدا با پرهيزگاران است )).
((و در تورات بر آنها مقرر كرديم كه جان در مقابل جان و چشم در برابر چشم و بينى در برابر بينى و گـوش در بـرابـر گوش و دندان در برابر دندان مى باشد و زخمها(نيز به همان ترتيب ) قصاص دارنـد و هـر كـه از آن (قصاص ) در گذرد, پس آن , كفاره (گناهان ) او خواهد بودو كسانى كه به موجب آنچه خدا نازل كرده داورى نكرده اند, آنان خود ستمگرانند)).
((و نفسى را كه خدا حرام كرده است , جز به حق مكشيد و هر كس مظلوم كشته شود به سرپرست وى قدرتى داده ايم , پس او نبايد در قتل زياده روى كند زير او(از طرف شرع ) يارى شده است )).
ـ پـيـامـبـر خـدا(ص ): اى مـردم ! قصاص رازنده نگه داريد و حق را زنده كنيد و پراكنده نشويد و مسلمان و تسليم (حق ) باشيد تاسالم بمانيد.
ـ امـام سـجـاد(ع ), دربـاره آيـه ((و براى شمادر قصاص زندگى است )), فرمود: چون اگركسى تـصـمـيـم بگيرد ديگرى را بكشد و بداندكه در اين صورت قصاص مى شود و بدين سبب از كشتن خـوددارى ورزد, هـم مـوجـب زنده ماندن كسى است كه مى خواسته است اورا بكشدو هم موجب زنـده مـانـدن ايـن جنايتكارى است كه قصد آدم كشى داشته است و هم مايه زنده ماندن ديگران , زيـراوقـتـى بـدانـنـد كـه قـصـاص واجـب و لازم اسـت ازترس قصاص جرات آدم كشى به خود راه نمى دهند.
ـ امام على (ع ): من چهار كلمه گفتم وخداوند در كتاب خود سخن مرا تصديق كردگفتم : كشتن از كـشـتـن مـى كاهد, پس خداى عزوجل اين آيه را نازل فرمود: ((و براى شمادر قصاص زندگى است )).
ـ خداوند ايمان را واجب فرمود, براى پاك كردن از (لوث ) شرك و قصاص را,براى حفظ خونها.
ـ سـنـگ را از جـايـى كـه به سوى تو آمده است , به همان جا بر گردان , زيرا بدى , جز بابدى دفع نمى شود.
ـ امـام صـادق (ع ): خـداونـد مـحمد را با پنج شمشير برانگيخت : يكى از آنها در نيام است وبيرون كـشـيـدنـش از نـيام در اختيار ديگران است وحكمش با ماست اما آن شمشيرى كه در نيام است , شمشيرى است كه با آن قصاص مى شودخداوند جل وجهه فرموده است : ((جان در برابرجان است )) كشيدن اين شمشير با اولياى مقتول است و حكم و فرمانش با ما.
ـ پيامبر خدا(ص ): هان , اى مردم ! جز اين نيست كه من هم مانند شما بشرى هستم و شايدكه رفتن مـن از مـيان شما نزديك باشد پس , اگربه آبرو يا مو يا پوست و يا مال كسى لطمه اى زده ام , اينك ايـن آبروى محمد و مو و پوست ومال او برخيزد و قصاص كند! و هرگز كسى ازشما نگويد: من از دشمنى و كينه محمد مى ترسم بدانيد كه اين دو خصلت از طبيعت من و ازاخلاق من به دورند.
بحثى علمى .

در زمـان نـزول آيه قصاص و پيش از آن ,عربها به قصاص كردن با قتل , معتقد بودند اماهيچ گونه حـد و مرزى براى آن قائل نبودند بلكه اين امر به قدرت و ضعف قبايل بستگى داشت ,مثلا گاه در مـقـابـل مـرد, مـرد را مى كشتند و درمقابل زن , زن را و بدين ترتيب در امر قتل وقصاص برابرى رعـايت مى شد اما گاهى هم به قصاص قتل يك نفر, ده نفر را مى كشتند يا آزادرا در مقابل بنده و رئيـس را به قصاص مرئوس به قتل مى رسانيدند و حتى بعضى اوقات به خاطركشته شدن يك نفر از قبيله اى , قبيله قاتل را نابودمى كردند.
بر اساس آنچه در فصل بيست و يكم وبيست و دوم سفر خروج و فصل سى و پنجم سفر اعداد آمده اسـت , يـهـود نـيـز به قصاص اعتقادداشته اند قرآن اين اعتقاد آنان را بازگو كرده است آن جا كه مـى فرمايد: ((و در تورات بر آنان مقرر داشتيم كه جان در مقابل جان است و چشم در برابر چشم و بـيـنـى در برابر بينى و گوش درمقابل گوش و دندان در برابر دندان و جراحتها را(نيز) قصاص است )).
اما نصرانيان , به طورى كه نقل مى شود, درمورد قتل جز به گذشت و ديه معتقد نيستند درميان ديـگـر اقـوام و مـلـل مختلف نيز قصاص درقتل اجمالا وجود داشته است , گرچه قاعده وترتيب خاصى حتى در قرون اخير براى آن ذكرنكرده اند.
اسـلام در ايـن باره راه ميانه و حد وسط ميان الغا و اثبات را در پيش گرفته است , يعنى قصاص را تاييد كرده , اما حتميت و گريز ناپذيربودن آن را ملغى ساخته و اجازه عفو و ديه داده است وانگهى در قـصاص تعادل و مساوات ميان قاتل و مقتول را لازم دانسته و قصاص آزاد را دربرابر آزاد و بنده را در برابر بنده و زن را در برابرزن , قرار داده است .

عده اى به اصل قصاص و به ويژه قصاص قتل اعتراض كرده و گفته اند كه قوانين مدنى كه ملتهاى پيشرفته وضع كرده اند با تجويز و اجراى قصاص در ميان بشر امروز مخالف است .

اينها مى گويند: قتل در مقابل قتل , موضوعى است كه انسان آن را مستهجن مى شمارد وطبيعت بـشر از آن گريزان است و اگر به وجدان او عرضه شود آن را مخالف مهربانى و خدمت به انسانيت مى داند اين عده مى گويند: اگر قتل اول موجب از بين رفتن فردى شده , قتل دوم (كه به قصاص قتل اول صورت مى گيرد) نابودى ديگرى به آن مى افزايد اينها مى گويند: قصاص كردن و كشتن قـاتل ناشى از سنگدلى و حس انتقامجويى است و اينها صفاتى است كه بايد ازطريق تعليم و تربيت هـمگانى از دل مردم ريشه كن شوند و قاتل بايد به كيفر تاديبى برسد, يعنى با كيفرى كمتر از قتل مـانـنـد زندان با اعمال شاقه اين افراد همچنين مى گويند: جرمها و جناياتى كه از جنايتكاران سر مى زند, ناشى از بيماريهاى روانى است بنابراين , بايد قاتل جنايتكار را به بيمارستانهاى روانى منتقل كرد و تحت معالجه قرارشان داد اين عده نيز مى گويند: قوانين مدنى , همواره تابعى از جامعه وقت اسـت و چـون جامعه هميشه به يك حال ثابت نمى ماند, قوانين آن نيز پايدار نيست بنابراين , دليلى بـراى ثـابـت مـاندن قصاص در ميان جامعه براى هميشه , حتى در ميان جوامع پيشرفته امروزى , وجود ندارد ودر هر حال لازم است كه از وجود افراد جامعه , تاآن جا كه ممكن است , استفاده شود مـى تـوان مـجرم و جنايتكار را با كيفرى كمتر از قتل , كه نتيجه و حاصلش با قتل برابرى مى كند, مـانـندحبس ابد يا حبس چندين ساله , مجازات كرد كه هم حق جامعه و هم حق اولياى مقتول را تامين كند اينها دلايل عمده اى است كه مخالفان قانون قصاص قتل ذكر كرده اند.
قـرآن , با يك جمله به همه اين دلايل پاسخ ‌داده است و آن اين آيه است : ((هر كس ديگرى را بدون آن كـه كـسـى را كـشـتـه بـاشـد يـا در زمـيـن فـسـادانـگـيـزى كرده باشد, به قتل رساند, چنان اسـت كـه همه مردم راكشته باشد و هر كه يك نفر را زنده كند (از مرگ نجات دهد), چنان است كه همه مردم را زنده كرده (واز مرگ نجات داده ) باشد)).
توضيح اين كه قوانين جارى در ميان افرادانسان اگر چه قوانينى قرار دادى و اعتبارى هستند كه مصالح اجتماع انسانى در آنها در نظرگرفته شده است , اما علت مؤثر در پديد آمدن اين قوانين در اصـل طـبـيـعـت خـارجى انسان است كه او را به كامل كردن كاستيها و بر طرف نمودن نيازهاى وجودى او فرا مى خواند اين واقعيت خارجى نه يك كميت و عددى است كه عارض بر انسان شود و نـه يـك هيات واحد اجتماعى بلكه ساخته وجود طبيعى انسان و حتى همان ذات انسان و طبيعت اوست و ميان يك فردانسان و هزاران فرد كه با هم اجتماع كرده باشند,از اين لحاظ كه همه انسان هستند و ارزش يكسان دارند و همگان از نظر وجود يكى هستند, تفاوتى وجود ندارد.
ايـن طـبـيعت وجودى در درون خود مجهز به نيروها و ابزارهايى است كه با استفاده از آنهاعدم و نابودى را از خود دور مى سازد, چرا كه انسان ذاتا علاقه به وجود و بقاى خود دارد و باهر چيزى كه حـيات و زندگى او را به خطر اندازد,با هر وسيله ممكنى , مبارزه مى كند و حتى حاضراست براى حـفـظ جـان خـود به قتل و نابودى ديگران متوسل شود از اين رو شما هيچ انسانى را نمى يابيد كه فطرتش حكم نكند به اين كه اگركسى خواست او را بكشد و جز با كشتن او از وى دست نمى كشد, مى تواند آن كس را بكشد.
خـود هـمـيـن مـلـتهاى پيشرفته و مترقى هم براى دفاع از استقلال و آزادى و مليت خود, دست بـه جـنـگ مـى زنـنـد, چـه رسـد به اين كه جانشان درخطر افتد اينان براى حفظ قوانين خود به هـروسـيـلـه اى , حـتى قتل , متوسل مى شوند و براى حفظ منافع خود در صورتى كه دردشان جز باجنگ درمان نشود, دست به جنگ مى زنند,جنگى كه دنيا را نابود مى كند و حرث و نسل را ازبين مـى برد ملتهايى هستند كه پيوسته در زمينه تسليحات پيشرفت مى كنند و عده اى هم دررقابت با آنـهـا دائمـا خود را مجهز مى سازند اينهاهمه فقط به خاطر حفظ حيات جامعه است , درحالى كه جـامـعـه چيزى جز ساخته طبيعت (انسانى ) نيست چگونه ممكن است طبيعت انسانى براى حفظ يكى از ساخته هاى دست خودش اجازه كشتار و نابودى بدهد اما براى حفظ زندگى خودش چنين اجـازه اى نـدهـد؟
وچـگونه ممكن است كشتن كسى را كه قصد كشتن دارند ولى قصد خود را به مـرحله عمل درنياورده اند, جايز بداند اما كشتن كسى را كه قصدكشتن داشته و آن را به عمل در آورده اسـت اجـازه نـدهـد؟
چگونه ممكن است طبيعت قانون عكس العمل را در وقايع تاريخى به رسميت بشناسد ((هر كس همسنگ ذره اى كار نيك كندآن را مى بيند و هر كس همسنگ ذره اى كار بدكند آن را مى بيند)) و براى هر كنشى واكنشى درقانون طبيعت قائل باشد اما قتل در مقابل قتل راظلم بداند و قانون خودش را نقض كند.
اسـلام در ايـن جـهـان بـراى انسانى ارزش ووزنى قائل است كه بر آيين توحيد و يكتاپرستى باشد بـنـابراين , وزن و ارزش جامعه انسانى با وزن و ارزش يك فرد موحد از نظراسلام يكسان است و از اين رو, لازم است كه ازديدگاه آن هر دو يك حكم داشته باشند,اينجاست كه هر كس يك مؤمن را بـكـشـد, مانندكسى است كه همه مردم را كشته باشد چرا كه درهر دو صورت شرافت حقيقت را لـكـه دار ونسبت به آن هتك حرمت كرده است همچنان كه از نظر طبيعت وجودى كسى كه يك فـرد رابكشد چونان كسى است كه همه افراد مردم راكشته باشد اما ملتهاى متمدن به دين ارزش وبهايى نمى دهند اگر شرافت دين در نظر آنان به اندازه شرافت جامعه مدنى ارزش و قيمت داشت ـ چـه رسد به اين كه اگر ارزشى بيشترى مى داشت ـ قطعا درباره دين همان حكمى رامى كردند, كه درباره اجتماع مدنى دارند.
امـا اسـلام براى همه مردم جهان قانون وضع كرده است , نه براى قومى خاص و ملتى مشخص اين قضاوت ملل مترقى درباره قصاص , در حقيقت ناشى از آن است كه معتقدندافراد جامعه آنها كاملا تربيت شده اند ودولتهايشان درست عمل مى كنند و آمار مربوطبه جنايات و فجايع حاكى است كه تربيت فعلى مؤثر بوده است و ملت بر اثر تعليم و تربيت ازقتل و جنايت منزجرند و اين اعمال جز به نـدرت در مـيـان آنـهـا اتـفـاق نـمـى افـتد و اگر اتفاق افتد(اولياى دم ) به مجازات كمتر از قتل رضـايـت مـى دهـنـد الـبته بديهى است كه اسلام اين نوع تربيت و تاثير آن يعنى عفو و صرف نظر كردن از قصاص را تجويز كرده , اما در عين حال اصل قصاص همچنان به قوت خود باقى است .

آيـه ((و هـر كـس كـه از جـانب برادر(دينى )اش (يعنى ولى مقتول ) چيزى (از حق قصاص ) به او گـذشـت شـود (بـايـد از گذشت ولى مقتول ) به طور پسنديده پيروى كند و با(رعايت ) احسان (خـونـبها را) به او بپردازد)),اشاره به همين مطلب دارد, زيرا زبان اين آيه زبان تربيتى است و هر گـاه ملتى به درجه اى برسند كه افراد افتخار خود را در عفو و گذشت بدانند, مسلما راه انتقام را پيش نخواهند گرفت .

امـا ديـگـر ملتهايى كه از چنين تربيتى برخوردار نيستند, موضوع در مورد آنهامتفاوت است , زيرا همان گونه كه مشاهده مى كنيم افراد جانى و تبهكار را نه زندان مى ترساند و نه اعمال شاقه و پند و نصيحت هم در آنها اثر نمى كند و به حقوق انسان اهميت وپايبندى نشان نمى دهند زندگيى هم كـه درزنـدانـهـا بـراى آنـان فـراهـم شـده , به مراتب سازگارتر و بهتر و عاليتر از زندگى پست ومـشـقت بار آنها در خارج زندان است لذا نه سرزنش و ملامت در آنها كارگر مى افتد و نه زندان و شكنجه آنان را مى ترساند با توجه به افزايش هر روز آمار جنايات تنها حكمى كه مى تواند سعادت هر دو گروه ـ بويژه گروه دوم ـرا تامين كند, همان حكم قصاص به همراه عفو وگذشت است , زيرا اگر ملتى ترقى كند و ازتربيت موفقى برخوردار شود, طبيعتا به حكم عفو و گذشت عمل خواهد كرد ـ و البته اسلام درراه تربيت جامعه بشرى از هيچ كوششى فروگذارى نمى كند ـ اما اگر جز راه انـحطاط ياناسپاسى نعمتهاى پروردگارش را نپيمايد و به گناه و نافرمانى چنگ زند, بايد به حكم قصاص در ميان آنها عمل كرد و در عين حال عفو وگذشت هم در كنارش جايز است .

امـا اين كه مى گويند بايد نسبت به انسانيت مهربان و با رافت بود, اين سخن به طور مطلق وكلى صـحـيـح نـيست , زيرا نه هر رافتى پسنديده است و نه هر مهربانى و رحمتى فضيلت بلكه ترحم بر جـنـايـتـكـار سـنگدل گنهكار خلافكارمتجاوز به جان و حيثيت مردم , ستمكارى به افراد پاك و درسـتـكار جامعه است و استفاده مطلق از آن , موجب بر هم خوردن نظم و از بين رفتن انسانيت و نابود شدن فضليت مى شود.
و ايـن كـه مـى گـويـنـد مـنـشـا قصاص سنگدلى و حس انتقامجويى است , اين هم مانند ادعاى قـبـلـى اسـت , چـه آن كه گرفتن انتقام مظلوم از كسى كه به او ظلم كرده به خاطر پشتيبانى از عـدالـت وحـقـيـقـت , كـارى زشـت و نـكوهيده نيست وعدالت دوستى از صفات رذيله به شمار نـمـى رودوانگهى قانون قصاص قتل , صرفا براى گرفتن انتقام نيست , بلكه موجب تربيت عمومى وبستن باب فساد و تبهكارى نيز مى شود.
اين هم كه مى گويند جنايت قتل ناشى ازبيماريهاى روانى است كه بايد در بيمارستانهاى بهداشت روانـى بـه معالجه آن پرداخت , ازعذرها و دستاويزهاى خوبى است كه موجب شيوع قتل و فحشا و رشـد جـنـايـت در جـامـعـه بشرى مى شود هر فردى از ما, كه دوست داشته باشد دست به قتل و تـبـهـكارى بزند و بداند كه اين عمل او ناشى از يك بيمارى روحى تلقى مى شود و عذرى پذيرفته است و دولتها هم موظفند با صميميت و رافت وى را درمان كنندو قوه قضائيه و مجريه به اين كه او يك بيمارروانى و روحى است اعتقاد دارد بى گمان هرروز دست به قتل و جنايتى مى زند.
ايـن هـم كـه مـى گـويـنـد بـايـد از وجـود جنايتكاران استفاده كرد و در كنار زندانى كردن آنها وجلوگيرى از ورودشان به جامعه , آنها را به كارهاى اجبارى واداشت , اگر اين سخن راست است و مـتكى به حقيقت است , پس چرا درموارد اعدام قانونى كه در همه قوانين فعلى جارى ميان ملتها پـيش بينى شده است , چنين كارى را به جاى اعدام نمى پذيرند؟
علت اين امر چيزى جزاين نيست كـه بـراى اعدام در موارد خودش اهميت قائل هستند قبلا گذشت كه فرد و جامعه از نظر اهميت طبيعى , برابر هستند.

گذشت كردن از قصاص .

قرآن .

((و هركه از آن (قصاص ) درگذرد, پس آن , كفاره (گناهان ) او خواهد بود)).
ـ پيامبر خدا(ص ): هيچ مرد مسلمانى نيست كه به قسمتى از بدنش آسيبى وارد شود و از(قصاص ) آن درگذرد, مگر اين كه خداوندبه سبب آن يك درجه بالايش برد و يك گناه از او بزدايد.
ـ هـيـچ مـردى نيست كه به بدنش جراحتى وارد آيد و از آن درگذرد, جز اين كه خداى متعال به مانند گذشتى كه كرده است , از گناهش درگذرد.
ـ هـركه به اندازه نصف ديه خود به بدنش آسيبى برسد و گذشت كند, خداوندنصف گناهان او را پاك كند و اگر به اندازه يك سوم يا يك چهارم باشد به همان اندازه گناهانش پاك شود.
ـ هركه از (قصاص ) خونى گذشت كند, او را پاداشى جز بهشت نباشد.
ـ هـر كـس كه آسيبى به بدنش (ازسوى كسى ) برسد و به خاطر خداى متعال صرف نظر كند, آن (گذشت ) كفاره اى براى (گناهان ) او باشد.
ـ امـام صـادق (ع ), در پـاسـخ بـه سـؤال از آيـه ((پـس هـر كه از آن (قصاص ) درگذرد,آن كفاره (گناهان ) او خواهد بود)), فرمود:به قدر گذشتى كه كرده است از گناهانش پاك مى شود.
ـ در پاسخ به سؤال ابوبصير از همين آيه , فرمود: به اندازه جراحت يا غيرجراحتى كه از آن گذشت كرده است , ازگناهانش پاك مى شود.
قضا و قدر.

قضا و قدر.

قرآن .

((بـگـو: جـز آنچه خدا براى ما مقرر كرده است , هرگزچيزى به ما نمى رسد او سرپرست ماست و مؤمنان بايدتنها بر خدا توكل كنند)).
((ولى (چنين شد) تا خداوند كارى را كه انجام شدنى بود, به انجام رساند)).