ميزان الحكمه جلد ۱۱

آيت الله محمد محمدى رى شهرى

- ۷ -


ـ پـيامبر خدا(ص ): چون آدمى صبح خويش را بياغازد, همه اندامها (ى بدن او)از زبان مى خواهند كـه بـس كـنـد يـعـنـى مى گويند: درباره ما از خدا بترس , زيرا اگرتو راست شوى , ما نيز راست مى شويم و اگرتو كج شوى ما هم كج مى شويم .

ـ چـون آدمـى صـبـح كـنـد, هـمـه اندامهادر برابر زبان كرنش مى كنند (و با خواهش والتماس ) مـى گـويند: درباره ما از خدا بترس ,زيرا ما به تو بستگى داريم , اگر راست باشى ,راست هستيم و اگر كج شوى , ما نيز كج مى شويم .

زبان خردمند در پس دل اوست .

ـ امام على (ع ): زبان خردمند, درپس دل اوست زبان نادان , كليد مرگ اوست .

ـ زبان خردمند, در پس دل اوست ودل نابخرد, در پس زبان او.
ـ امام عسكرى (ع ): دل نابخرد, در دهان اوست و دهان حكيم , در دل او.
ـ امـام عـلـى (ع ): زبان مؤمن , در پشت دل اوست و دل منافق , در پشت زبان او,زيرا مؤمن هرگاه بخواهد سخنى بگويد, ابتدادرباره آن مى انديشد, اگر خوب بوداظهارش مى كند و اگر بد بود آن را پنهان مى دارد اما منافق هرچه به زبانش آيدمى گويد بى آن كه بداند چه سخنى به سوداوست و چه سخنى به زيانش .

ـ پـيـامبر خدا(ص ): راستى كه زبان مؤمن ,در پس دل اوست , هرگاه بخواهد چيزى بگويد در دل پـيـرامـون آن مـى انـديشد وسپس بر زبان مى راندش اما زبان منافق جلو دل اوست , هرگاه قصد سخنى كندآن را به زبان مى آورد و در دل پيرامونش نمى انديشد.

حق زبان .

ـ امـام سـجـاد(ع ): حـق زبـان , مـنزه داشتن آن از زشتگويى است و عادت دادنش به خوبى و فرو گذاشتن زياده گويى هاى بيهوده و نيكى به مردم و خوب گفتن درباره آنان .

سلامت انسان در نگهدارى زبان است .

ـ پيامبر خدا(ص ): سلامت انسان , درنگهدارى زبان است .

ـ امام على (ع ): نگهدارى زبان ونيكوكارى , از بهترين فضايل انسانند.
ـ هر كه زبانش را نگهدارد, خداوندعيبش را بپوشاند.
ـ هر كه زبانش را نگهدارد, خودش را گرامى دارد.
ـ امام صادق (ع ): نجات مؤمن , درنگهدارى زبان اوست .

ـ پيامبر خدا(ص ): هيچ كس از گناهان در امان نيست , مگر آن گاه كه زبانش را دركام كشد.
ـ آسايش انسان , در نگهداشتن زبان است .

ـ امام على (ع ): از جمله ايمان ,نگهداشتن زبان است .

ـ پيامبر خدا(ص ): عمل نكرده است ,كسى كه زبانش را نگه نداشته باشد.
ـ امام على (ع ): براى انسان , چيزى سودمندتر از نگهدارى زبان و بذل احسان نيست .

لغزش زبان .

ـ امام على (ع ): لغزش زبان , كارى تراز اصابت سرنيزه است .

ـ لغزش زبان , بدتر از زخم سرنيزه است .

ـ لغزش زبان , انسان را نابودمى كند.
ـ لغزش زبان , بدترين هلاكت است .

ـ سر خود را از (پيامد) لغزش زبانت نگه دار و با نهى (يا خردمندى ) واستوار انديشى و پرهيزگارى و عقل , آن رامهار كن .

ـ انسان پايش مى لغزد, خاكى مى شودو زبانش مى لغزد, سرش بريده مى شو.
ـ در دعـا ـ : بـار خدايا! اشارات چشم وابرو و بيهوده گويى ها و خواهش هاى دل ولغزش هاى زبان مرا, بر من ببخشاى .

گزش زبان .

ـ پيامبر خدا(ص ): گزش زبان , سخت تراز ضربت شمشير است .

ـ امام على (ع ): ضربت زبان , دردناكتراز ضربت سرنيزه است .

ـ بر باد بينى و تندى خشم و ضربت دست و تيزى زبانت , مسلط باش .

ـ تيزى زبان , برنده تر از تيزى سرنيزه است .

ـ تيزى سرنيزه , بندها (ى بدن ) رااز هم مى گسلد و تيزى زبان , رشته اجلها را.
ـ ضربت زبان , دردناكتر از ضربت سرنيزه است .

خطر زبان .

ـ امام على (ع ): چه بسيار زبانهايى ,كه به عمر انسانى پايان داده است .

ـ اى بسا خونى , كه دهانى آن راريخته اس .

ـ بسا انسانى , كه زبانى او را به نابودى افكنده است .

ـ بـسـا سـخـنـى , كـه نعمتى را از كف برده است پس , همان گونه كه زر و سيم خودرا محافظت مى كنى , زبانت را نيز محافظت كن .

ـ پيامبر خدا(ص ): گرفتارى انسان , اززبان است .

ـ بلا, موكول به زبان است .

ـ زبانت را نگه دار, زيرا نگهداشتن زبان , صدقه اى است كه براى خودت مى دهى .

پرهيز از لغزشگاه هاى زبان .

ـ امام على (ع ): بدان كه زبان , سگ گيرنده اى است كه اگر رهايش كنى , گازمى گيرد.
ـ زبان , درنده اى است كه اگر رهاشود, گاز مى گيرد.
ـ از زبان برحذر باشيد, زيرا زبان ,تيرى است كه خطا مى رود.
ـ امام صادق (ع ): هرگاه خداوندرسوايى بنده اى را بخواهد, از طريق زبانش او را رسوا مى كن .

ـ معاذ بن جبل از رسول خدا(ص )درباره آن چه كه او را به بهشت مى برد و ازآتش دور مى گرداند, سـؤال كرد حضرت پاسخ او را داد, تا آن جا كه فرمود: آيا بنيادهمه اين ها را به تو خبر ندهم ؟
عرض كـردم :چـرا, اى رسول خدا پيامبر(ص ) به زبان خوداشاره كرد و فرمود: اين را نگهدار عرض كردم : اى پـيـامبر خدا! آيا ما درباره آن چه مى گوييم مؤاخذه مى شويم ؟
حضرت فرمود:مادرت به عزايت بنشيند, مگر مردم راچيزى جز درويده هاى زبانشان به رو ـ يافرمود: به بينى ـ در آتش مى افكند؟
.
ـ امـام سـجـاد(ع ): زبان آدميزاد, هرروز به اعضاى او نزديك مى شود ومى گويد: چگونه ايد؟
آن ها مـى گويند: اگر توما را به خود واگذارى , خوب هستيم ومى گويند: از خدا بترس و كارى به ما نـداشـتـه بـاش ! و او را سـوگند مى دهند و مى گويند: مافقط به واسطه تو, پاداش مى يابيم و به واسطه تو, كيفر مى بينيم .

زندانى كردن زبان .

ـ امام على (ع ): پاكى انسان , در گروزندانى كردن زبان است .

ـ هيچ چيز به اندازه زبان , سزاوارزندان طولانى مدت نيس .

ـ پـيش از آن كه زبانت تو را به زندان طولانى و هلاكت در افكند, او را زندانى كن ,زيرا هيچ چيز به اندازه زبانى كه از جاده صواب منحرف مى شود و به جواب دادن مى شتابد, سزاوار زندان دراز مدت نيست .

ـ هر كه زبانش را زندانى كند, ازپشيمانى ايمن ماند.
ـ پيامبر خدا(ص ): هيچ بنده اى حقيقت ايمان را نشناسد, تا آن گاه كه زبانش را دركام كشد.
ـ امـام على (ع ): آدمى , بايد زبانش رانگه دارد, زيرا اين زبان در برابر صاحبش سركش است به خدا سوگند, هيچ بنده اى رانمى بينم كه تقوايش او را سود دهد, مگر آن گاه كه زبانش را در كام كشد .

ـ زبانت را نگه دار و گفتارت رابشمار, تا سخنانت در جز خير و خوبى كاستى گيرد.

آفت هاى زبان .

ـ پيامبر خدا(ص ): بيشترين خطاها وگناهان آدميزاد, در زبان اوست .

ـ گنهكارترين مردم در روز قيامت ,كسى است كه بيشتر از همه در باطل (و هرزه گويى ) فرو رود .

ـ امام على (ع ): سخن را, آفت هاست .

عذاب زبان .

ـ پـيـامـبر خدا(ص ): خداوند, زبان راعذابى دهد كه هيچ يك از اعضاى ديگر راچنان عذابى ندهد پـس , زبان گويد: اى پروردگار! مرا عذابى دادى كه هيچ چيز راچنان عذابى ندادى ؟
در پاسخ او گـفـتـه شـود:سـخـنـى از تـو بـيـرون آمـد و به شرق و غرب زمين رسيد و به واسطه آن خونى بناحق ريخته شد و مالى به غارت رفت و ناموسى هتك شد.
ـ در روز قيامت , كافر زبان خود رادنبالش مى كشد.

چند حديث نادر.

ـ امام على (ع ): زبان دانايى , راستى است زبان نادانى , درشتى است .

ـ زبـان راسـت (نام نيك ), براى آدمى بهتر از ثروتى است كه براى كسى كه قدرشناس او نيست به ارث گذارد    ((12)) .

ـ زبـان شـايـسـتـه (نام نيك ) ـ كه خداوندمتعال براى انسان در ميان مردم قرار مى دهدـ بهتر از ثروتى است , كه براى شخص ناسپاسى به ارث مى نهد.
ـ زبان شخص مقصر, كوتاه است .

ـ راست ترين گفته , آن گفته اى است كه زبان حال بگويد.
لعنت .

لعنت .

ـ پيامبر خدا(ص ): لعنت كردن مؤمن ,مانند كشتن اوس .

ـ من پيامبر نشده ام كه لعن و نفرين كنم , بلكه مبعوث شده ام تا مايه رحمت باشم .

ـ براى مؤمن , شايسته نيست كه لعنتگر باشد.
ـ مؤمن , لعنتگر نيست .

ـ براى صديق , شايسته نيست كه لعنتگر باشد.
ـ لعنتگران , در روز قيامت نه شفاعت كننده اند نه گواهى دهنده .

ـ اگر مى توانى چيزى را لعنت نكنى , نكن .

ـ بـه مردى كه ناقه اش را كه بر آن سوار بود لعنت كرد, فرمود: آن را از عقب مابياور , زيرا نفرينت , مستجاب شد.
ـ ايـن كيست كه شترش را لعنت كرد؟
از آن پياده شو و حيوان لعنت شده اى را با مانياور نه خود را نفرين كنيد, نه فرزندانتان راو نه اموالتان را.
ـ به زنى كه ناقه خود را لعنت كرد ـ :بارتان را از پشت آن ناقه برداريد و رهايش كنيد برود, زيرا كه او لعنت شده است .

ـ هرگاه لعنت از دهان لعنت گر خارج شود نگاه مى كند, اگر راهى به سوى آن چيزى كه متوجه آن شـده اسـت يـافـت , بـه طـرفـش مى رود وگرنه به طرف كسى كه ازدهانش خارج شده است برمى گردد.
ـ امـام بـاقـر(ع ): چـون لعنت از دهان لعنتگر بيرون آيد ميان او و كسى كه لعنت شده است , مردد مـى مـانـد اگـر راه و مـجـوزى (بـراى رفـتـن بـه سوى لعنت شده ) نيافت به سوى لعنت كننده بـرمـى گـردد كـه او بـه آن سـزاوارتـر اسـت پس , از لعنت كردن مؤمن بپرهيزيد, كه به خودتان برمى گردد.
ـ روايـت شده است كه نعيمان انصارى را زود به زود نزد رسول خدا(ص ) مى آوردندوآن حضرت او را بـه خاطرگناهى كه مرتكب شده بود مجازات مى كرد تا آن كه روزى اورا آوردند و پيامبر حدش زد مردى او رالعنت كرد و گفت : چقدر او را نزد رسول خدامى آورند؟
! رسول خدا فرمود: لعنتش مكن ,زيرا او خدا و رسولش را دوست دارد.
ـ پيامبر خدا(ص ) ـ به جرموز هجيمى كه عرض كرد: مرا سفارشى فرما ـ : به توسفارش مى كنم , كه لعنتگر نباشى .

ـ نه به لعنت خدا (كسى را) نفرين كنيد, نه به غضب خدا و نه به آتش .

لعنت شدگان .

قرآن .

((كيست ستمكارتر از كسى كه به خدا دروغ مى بندد؟
اينان به پروردگارشان عرضه خواهند شد و گواهان خواهند گفت كه اينان كسانى هستند كه به پروردگارشان دروغ مى بسته اند هان ! لعنت خدا برستمكاران باد)).
((به سبب پيمان شكنى شان , آن ها را لعنت كرديم ودل هايشان را سخت گردانيديم )).
((همانا خدا, كافران را لعنت كرده و براى آنان آتشى سوزان آماده ساخته است )).
ـ امـام على (ع ): لعنت خدا, بر كسانى كه به خوبى ها فرا مى خوانند و خود به آن هاعمل نمى كنند و بر كسانى كه از زشتى ها بازمى دارند و خود آن ها را به كار مى بندند.
ـ پيامبر خدا(ص ): لعنت خدا, بر كسى كه نابينا را از راه منحرف كند.
ـ لعنت خدا, بر كسى كه عمل قوم لوطرا انجام دهد.
ـ لعنت خدا, بر كسى كه براى غير خدا(و به نام غير او) ذبح كند.
ـ لعنت خدا, بر كسى كه خود را به غير پدرش نسبت دهد.
ـ لـعـنـت خدا, بر محلل و كسى كه محلل مى گيرد و بر كسى كه خود را به غيروابسته اش نسبت دهد و بر كسى كه براى خود نسب نامعلومى مدعى شود و بر مردان زن نما و زنان مردنما و بر كسى كه در اسلام حادثه اى (قتل نفس يا بدعت ) پديد آورد ياحادثه آفرينى (قاتل يا بدعتگذار) را پناه دهد و بر كسى كه غير قاتل خود را بكشد ياكسى را بزند كه او را نزده است و بر كسى كه پدر و مادر خود را لعنت كند.
عـرض شـد: اى رسول خدا! آيا كسى پيدامى شود كه والدين خود را لعنت كند؟
فرمود:آرى , پدر و مادر مردم را لعنت مى كند وآن ها متقابلا والدين او را لعنت مى كنند.
ـ لعنت خدا, بر رشوه دهنده و رشوه ستان و واسطه ميان آن دو.
ـ هنگامى كه ملا يان يهود و راهبان نصارا, امر به معروف و نهى از منكر را فروگذاشتند, خداوند به زبان پيامبرانشان آنان رالعنت كردوآن گاه بلا همه آن ها را فرا گرفت .

ـ سه كسند, كه خدا آن ها را لعنت كرده است : كسى , كه به پدر و مادر خودبى اعتنايى كند كسى كه ميان مرد و زنى سعايت كند, تا ميان آن ها جدايى افكند وسپس خودش با زن او ازدواج كند و كسى كه ميان مؤمنان سخن چينى كند, تا آنان نسبت به يكديگر دشمنى وحسادت ورزند.
ـ مـن هفت گروه را لعنت كرده ام , كه خدا و هر پيامبر مستجاب الدعوه اى پيش ازمن نيز آن ها را لـعـنـت كـرده اند عرض شد:آن ها كيستند اى رسول خدا؟
فرمود: كسى ,كه به كتاب خدا بيفزايد كسى , كه تقدير خدارا دروغ بداند كسى , كه با سنت من مخالفت ورزد كسى , كه از عترت و خاندان من آن چه را كه خداوند حرام كرده است حلال شمارد كسى , كه با توسل به زور حكومت را به دست گـيـرد, تا كسى را كه خدا خوارش گردانيده است عزيز گرداند و كسى را كه خدا عزت بخشيده است به ضعف و زبونى كشاند, و كسى كه بيت المال مسلمانان را براى خود حلال شمرده آن ها را به انحصار خويش در آورد وكسى كه آن چه را خداى عزوجل حلال كرده است , حرام گرداند.
ـ هفت نفرند, كه من و هر پيامبرمستجاب الدعوه اى آن ها را لعنت كرده ايم :كسى , كه به كتاب خدا بـيـفـزايد كسى , كه به تقديرخدا ايمان نداشته باشد كسى , كه حرام خدا راحلال شمارد كسى كه دربـاره عـتـرت من آن چه راخدا حرام و محترم شمرده است حلال شماردكسى , كه سنت مرا فرو گذارد كسى , كه فيئ را به انحصار خود در آورد و كسى , كه در حكومت وقدرت خود گردنكشى كند, تا كسى را كه خداذليل كرده است عزيز گرداند و كسى را كه خداعزت بخشيده است , خوار سازد.
ـ شش گروهند, كه خدا و هر پيامبرمستجاب الدعوه اى آن ها را لعنت كرده اند:كسى , كه به كتاب خـدا چـيزى بيفزايد كسى , كه تقدير خدا را دروغ شمارد كسى , كه سنت مرافرو گذارد كسى , كه دربـاره عـترت من آن چه راخدا حرام كرده است حلال شمارد و كسى , كه بازور سلطه پيدا كند تا كـسـى را كـه خدا عزيزش گردانيده است ذليل و ضعيف گرداند و كسى راكه خدازبونش ساخته اسـت عـزيـز و قدرتمند سازدو كسى , كه بيت المال مسلمانان را براى خود,حلال شمارد وآن را به انحصار خويش در آورد.
ـ هر كس حادثه اى بيافريند يا حادثه آفرينى را پناه دهد لعنت خدا و فرشتگان ومردم , همه , بر او باد عـرض شد: اى رسول خدا!مقصود از حادثه چيست ؟
فرمود: كسى كه بى آن كه پاى حدى در ميان باشد تازيانه بزند, يا كسى را به ناحق بكشد.
ـ امـام باقر(ع ): رسول خدا(ص )لعنت فرمود,كسى را كه به شرمگاه زن نامحرم بنگرد و مردى را, كه به زن برادر (دينى ) خود خيانت ورزد ومردى را, كه مردم براى فهم دين خود به او نيازپيدا كنند و او از آنان رشوه (مزد) طلب كند.
ـ امـام عـلـى (ع ): رسـول خـدا(ص ) ده نفر رالعنت فرمود: ربا خوار, ربا دهنده , گواهان بر(داد و ستاند) ربا, نويسنده آن , زن خالكوب ,زنى كه براى زيبايى خود به خالكوب مراجعه كند, كسى كه از دادن زكـات خـوددارى ورزد ومـحـلـل و كـسـى كه محلل گيرد رسول خدا ازنوحه گرى نهى مى فرمود, ولى تعبير لعنت رادرباره آن به كار نبرد.
ـ ابوموسى : پيامبر خدا(ص ), كسى را كه ميان مادر و فرزندش جدايى افكند, لعنت فرمود.
ـ امام على (ع ): پيامبر خدا(ص ), محلل و محلل گيرنده   ((13)) را لعنت فرمود.
ـ ابوهريره : پيامبر خدا(ص ), مردى را كه پوشش زنانه بپوشد, لعنت فرمود.
ـ عايشه : پيامبر خدا(ص ), زنان مردنما رالعنت فرمود.
ـ پيامبر خدا(ص ), كسى را كه درخت سدررا قطع كند, لعنت فرمود.
ـ امـام صـادق (ع ): ملعون است , ملعون است , كسى كه پدر يا مادر خود را بزند,ملعون است ملعون است , كسى كه از پدر ومادر خود نافرمانى كند و آزارشان دهد,ملعون است ملعون است , كسى كه احترام مسجد را نگه ندارد.
ـ منجم , ملعون است پيشگو, ملعون است جادوگر, ملعون است زن آوازه خوان , ملعون است و كسى كه او را سر پناه دهد و از درآمداو امرار معاش كند ملعون است .

ـ پيامبر خدا(ص ): سه چيز است كه هر كس آن ها را انجام دهد, ملعون است ملعون است : كسى كه در سـايه گاه ها كه مردم مى نشينند مدفوع كند كسى كه جلو نوبت آب (ديگران ) را بگيرد و كسى كه راه عبورو مرور مردم را ببندد.
ـ ملعون است ملعون است , كسى كه بنده درهم و دينار باشد.
ـ بنده درهم لعنت شده است , بنده دينار لعنت شده است .

لعنت شدگان در دنيا و آخرت .

قرآن .

((كسانى كه خدا و رسول او را مى آزارند, خداوند دردنيا و آخرت آن ها را لعنت كرده و عذابى خوار كننده برايشان آماده ساخته است )).
((كـسـانى كه به زنان پاكدامن بى خبر و مؤمن تهمت زنا مى زنند, در دنيا و آخرت لعنت شده اند و برايشان عذابى بزرگ است )).
ـ پيامبر خدا(ص ): چهار نفرند, كه دردنيا و آخرت لعنت شدند و فرشتگان آمين گفتند: مردى كه خـداونـد او را مذكر آفريده واو زن صفتى كند و خود را مانند زنان درآورد و زنى كه خداوند او را مـؤنـث آفـريـده واو مـرد صـفتى كند و خود را به صورت مردهادرآورد و كسى كه نابينا را از راه منحرف سازد و مرد زن گريز, (زيرا) خداوند جزيحيى بن زكريا كسى را زن گريز قرار نداده است .

گفتار و كردار بيهوده .

گفتار و كردار بيهوده .

قرآن .

((و كسانى كه از بيهوده اعراض مى كنند)).
((و آنان كه شهادت دروغ نمى دهند و چون بربيهوده اى بگذرند, بزرگوارانه مى گذرند)).
ـ امام على (ع ): هر سخنى كه در آن يادخدا نباشد, بيهوده اس .

ـ امـام صـادق (ع ) ـ دربـاره آيـه ((وكـسانى كه از بيهوده اعراض مى كنند)) ـ :يعنى آن كه كسى دربـاره تو نادرستى ببافد, ياچيزى كه در تو نيست به تو نسبت دهد و توبه خاطر خدا, از او اعراض كنى .

در روايتى ديگر آمده است : مقصودخنياگرى و كارهاى لهو وغفلت آور است .

ـ در تفسير قمى ـ ذيل آيه ((دربهشتى برين كه در آن سخن لغو نشنوند)) ـ :مقصود از لغو, شوخى و دروغ است .

ـ پيامبر خدا(ص ): پرارج ترين مردم ,كسى است كه آن چه را بيهوده است فروگذار.
ـ از نشانه هاى نيكويى اسلام آدمى ,فرو گذاشتن بيهوده هاست .

ـ آسايش جان , در رها كردن بيهوده هاست .

ـ امـام باقر(ع ): به حق عمل كن و به گرفتارى هايى كه در اين راه به تو مى رسد,اعتنايى مكن و از آن چه بيهوده است ,كناره گيرى كن .

ـ امام صادق (ع ): از پرداختن به آن چه بيهوده است بپرهيز, كه خوار و زبون مى شوى .

ـ پيامبر خدا(ص ): فرو گذاشتن بيهودگى ها, زيور پارسايى است .

ـ در دعا ـ : بار خدايا! به من رحم فرما, كه تا زنده هستم گناهان را فرو گذارم وبه من رحم فرما, تا در راه آن چه بيهوده است به زحمت نيفتم .

ـ ادريس (ع ) ـ در دعا ـ : بار خدايا! دلم را از هر چيزى , حلال يا حرام , كه از آن درراه سفر به سوى تو توشه برندارم و در روزى كه با تو ديدار كنم از آن بهره اى نبرم , دورگردان .

ـ امام على (ع ): با فرو گذاشتن آن چه سودمند است , خود را در معرض آن چه بيهوده است قرار مد.
ـ در نـامـه خـود بـه عـبداللّه بن عباس ـ :اما بعد, چيزى را بجوى كه سودمند است وآن چه را كه بيهوده است فرو گذار, زيرا فروگذاشتن چيزهاى بيهوده , باعت رسيدن به كارهاى سودمند است .

ـ هركس به امور بيهوده بپردازد,امور سودمند را از دست بدهد.
ـ هركس از آن چه بيهوده است دورى كند, به سوى آن چه سودمند است رهسپارشود.
ـ هـرگـز مـوافق هوس خود سخنى مگوى , هرچند از روى بازى (و شوخى )بگويى يا آن را بيهوده (وبـدون قصد)پندارى , زيرا بسا شوخيى كه آزاده اى را ازتو برماند و بسا سخن بيهوده اى , كه بدى به سوى تو كشاند.
ـ پيامبر خدا(ص ): با فرو رفتن دركارهاى بيهوده , زبانه آتش را به صورتهاى خود شعله ور نكنيد.
ـ امام على (ع ): بسا گفتار و كرداربيهوده اى , كه شرى را در پى آورد.
ـ پرداختن نفس به آن چه كه بعد ازمرگ همراهيش نمى كند, از بيشترين سستى در عمل است .

ـ گفتار و كردار بيهوده را رها كنيد,تا سبكسران از شما دورى كنند.
ـ كسى كه به زوايد بپردازد, هدف مطلوب خود را از دست ده .

ـ هركس به آن چه برايش ضرورى نيست بپردازد, آن چه را براى او سودمنداست از دستش بگيرد.
ـ هركس به آن چه مهم نيست بپردازد,كار مهمتر را از دست بدهد.
ـ هـركـس خـود را بـه آن چـه ضـرورت نـدارد سرگرم سازد, آن چه را برايش ضرورى است ضايع گرداند.
ـ امـام صادق (ع ): زنهار, مردم تو رااز خودت غافل نگردانند, زيرا نتيجه آن به خودت مى رسد نه به آن هـا و روز خود را باچه و چه (كارهاى بيهوده ) سپرى مكن ,زيرا همراه تو كسى است كه آن چه را از توسر مى زند ثبت مى كند.
تفسير.
آيه ((والذين هم عن اللغو معرضون )): فعل لغوعبارت از عملى است كه فايده اى درآن وجودندارد فـعل لغو يك امر نسبى است , زيرا چه بسافعلى كه نسبت به يك امر لغو است , اما همان فعل نسبت به امرى ديگر مفيد و ثمربخش است .

فعل لغو از نظر دين , عبارت از كارهاى مباحى است كه در آخرت يا در دنيايى كه به نحوى به آخرت مى انجامد سودى نمى بخشند مانند خوردن و آشاميدن , كه نيرو گرفتن براى طاعت و عبادت خدا از اين دو كار متفرع مى شود, به انگيزه شهوت غذا خوردن با نگاهى دقيقتر: فعل لغو عبارت است از ماسواى افعال واجب و مستحب .

خـداونـد سـبحان , مؤمنان را به ترك مطلق عمل لغو وصف نفرمود, چون انسان در معرض لغزش وخطاست و در صورتى كه آدمى از گناهان بزرگ اجتناب كند, خداوند ساير خطاها و گناهان او رامـى بـخـشـد, چنان كه فرموده است :((اگر از گناهان بزرگى كه از آن ها نهى مى شويد دورى ورزيد, ازديگر گناهانتان در مى گذريم و شما را به مكانى نيكودر مى آوريم )).
بلكه آنان را به اعراض از كار بيهوده و نه مطلق ترك آن , وصف فرموده است اعراض , مقتضى وجود امـرى اسـت كـه انـسان را به سوى اشتغال به فعلى فرا خواند, ولى انسان از روى بى اعتنايى و بها نـدادن بـه آن كـار از آن رويـگردان شود و به كارى ديگربپردازد لازمه اين رويگردانى آن است كه شـخـص ,خودش را از پرداختن به كارهاى پست و مخالف باشرافت و كرامت برتر و بالاتر بداند و به كارهاى بزرگ و اهداف عالى روى آورد.
ايـمـان حـقـيـقى , هم به همين فرا مى خواند, زيراايمان , به ساحت عظمت و كبريا و منبع عزت و مجدو جلال تعلق دارد و كسى كه از صفت ايمان برخوردار است جز به زندگى سعادتمندانه ابدى وجاويدان اهتمام نمى ورزد و تنها به كارهايى مى پردازد كه حق آن را با عظمت بداند و براى آن چه كـه مـردمـان فرومايه و نادان بدان اهتمام مى ورزند اهميت و عظمتى قائل نيست و اگرجاهلان ايـشـان را طـرف خـطـاب قـرار دهـنـد بـه ملايمت پاسخ مى دهند و چون بر كارى لغو بگذرندبا بزرگوارى مى گذرند.
از ايـن جـا روشـن مـى شـود كـه وصـف مـؤمنان به اعراض از لغو, كنايه از بلندى همت و كرامت وبزرگوارى شخصيت آن هاست .

اشياى پيدا شده .

اشياى پيدا شده .

ـ امام باقر(ع ): (شيئ ) گم شده را, جزگمراهان كسى نخورد.
ـ امـام صـادق (ع ) ـ دربـاره شـيئ پيداشده ـ : به آن دست نزن , اگر مردم شيئ پيداشده را دست نمى زدند, حتما صاحبش مى آمد و آن را برمى داشت .

ـ امـام على (ع ) ـ در پاسخ به سؤال ازشيئ پيدا شده ـ : بايد آن را اعلام كند اگرصاحبش پيدا شد, به او بدهد و اگر نيامد,يك سال نگه دارد چنانچه (در اين مدت )صاحبش يا كسى كه آن را بطلبد نـيامد,صدقه اش بدهد اگر بعد از اين كه آن شيئ راصدقه داد صاحبش پيدا شد, چنانچه بخواهد, مى تواند تاوان چيزى را كه نزد اوبوده است به صاحبش بپردازد در اين صورت اجر مالى كه صدقه داده است از آن او خواهد بود.

ديدار خداى سبحان و متعال .

شوق ديدار.

قرآن .

((چه چيز تو را واداشت تا از قومت پيشى گيرى , اى موسى ؟
گفت : آن ها همان هايند كه از پى من روانند اى پروردگار من , من به سوى تو شتافتم تا خشنود گردى )).
ـ امام على (ع ): شوق , خوى اهل يقين است .

ـ شوق , يار يكرنگ عارفان است .

ـ پيامبر خدا(ص ): شناخت , سرمايه من است و خرد, ريشه دين من و عشق , اثاث من و شوق , مركب من و ياد خداى عزوجل ,همدم من .

ـ خـداى عـزوجـل , در طـى سـه شـبـانـه روزيكصد و بيست و چهار هزار كلمه به راز باموسى بن عـمـران (ع ) در ميان نهاد و در اين مدت موسى نه چيزى خورد و نه چيزى آشاميد و چون به سوى بنى اسرائيل برگشت و سخنان آن ها را شنيد از آنان متنفر شد,علتش تاثيرى بود كه حلاوت سخن خداى عزوجل در گوشهايش نهاده بود.
ـ در دعـا ـ : بـار خـدايا! خشنودى به قضاى تو و زندگى خوش بعد از مرگ و لذت ديدن روى تو و شوق به مشاهده و ديدار تورا, از درگاهت مسالت دارم .

ـ ابـو دردا بـه كـعب الاحبار گفت : مرااز خاصترين آيه تورات , خبر ده كعب الاحبار گفت : خداى عـزوجـل مى فرمايد:نيكان به ديدار من شوق بسيار دارند, اماشوق من به ديدار آنان شديدتر است كـعب الاحبار گفت : در كنار اين آيه نوشته شده است : ((هر كه مرا بجويد, بيابدم و هركه ديگرى را بجويد, مرا نيابد)).
ابو دردا گفت : گواهى مى دهم , كه شنيدم رسول خدا(ص ) نيز همين را مى گفت .

ـ در اخـبـار داود(ع ) آمـده است كه خداى عزوجل به او وحى فرمود : اى داود!تا كى از بهشت ياد مـى كنى و شوق به مرا ازمن نمى خواهى ؟
عرض كرد: اى پروردگار!مشتاقان تو كيستند؟
فرمود: مـشـتـاقـان مـن ,كـسـانـى هـسـتند كه آنان را از هر تيرگى صاف كرده ام و با حذر و هوشيارى بيدارشان كرده ام و از دل هاى آنان روزنه اى به سوى خودم گشوده ام كه از آن به من مى نگرند.
ـ هـمـان جـا : به آن بندگانم كه با محبت من روسوى من كرده اند, بگو: شما را چه زيان كه وقتى پـرده مـيـان خـود و شما را كنارزده ام تا با ديدگان دلتان به من بنگريد, ازآفريدگان من مستور بمانيد.
ـ هـمـان جـا : با چشم دلت , مرا ببين وبا چشم سرت , به كسانى كه خردهايشان ازديدن من عاجز است , منگر.
ـ امـام عـلـى (ع ) ـ در نـامه اى به معاويه ـ :من با انبوهى از مهاجران و انصار به سوى توشتابانم كه پيراهن مرگ به تن كرده اند ومحبوبترين ديدار براى آنان , ديدار باپروردگارشان است .

ـ در برانگيختن يارانش به جنگ ـ :كيست آن كه به سوى خدا رهسپار شود, همچون تشنه اى كه به سوى آب مى رود بهشت زيرلبه هاى شمشيرهاست ! امروز خبرها آشكارمى شود! به خدا سوگند كه اشتياق من به ديدارآن ها (دشمنان ) بيشتر از شور و اشتياق آن ها به خانه هايشان است .

ـ در نـامـه خـود بـه مـردم مصر ـ : من به ديدار خداوند مشتاقم و چشم به راه و اميدوار به پاداش نيكوى او هستم .

ـ كسى كه خدا آرمانش باشد, به منتهاى آرمان و اميد برسد.
ـ هر كس به غير خداى سبحان اميد بندد,اميدهايش را دروغ (و نقش بر آب ) يابد.
ـ كسى كه مقصدى جز خدا داشته باشد,گم شود.

عوامل شوق آفرين .

ـ در اخـبار داود(ع ) آمده است كه خداى عزوجل , به او وحى فرمود: اى داود! من دل هاى مشتاقان را, از خـشـنـودى خـود آفـريـدم و آن هـا رابـه نـور ذات خـود, منعم گردانيدم داود عرض كرد: پـروردگـارا! به چه وسيله به اين مقام نزد تو,رسيدند؟
فرمود: به خوش گمانى و دور نگه داشتن خـويـش از دنـيا و اهل آن و خلوت كردن و مناجات نمودن با من و اين مقامى است كه بدان دست نـيـابد, مگر كسى كه دنيا و اهل آن را به كنار نهد و هرگز از آن يادنكند و دلش را براى من خالى گرداند و مرا برهمه آفريدگانم برگزيند در اين صورت است كه من به او رو مى كنم و او را براى خودش فارغ گردانم و حجاب ميان خود و او را كنار زنم , به طورى كه مرا ببيند همچون كسى كه با چشم خودچيزى را مى بيند.
ـ همان جا : اى داود! اگر رويگردانان ازمن بدانند كه چه انتظارى براى آنان مى كشم وچه مهرى به آنان مى ورزم و چه اشتياقى به ترك معاصى از سوى آن ها دارم , هر آينه از شوق به من بميرند و از عشق به من بندهاى بدنشان از هم بگسلد.
ـ پـيامبر خدا(ص ) ـ در دعا ـ : بار الها!محبت به خودت و محبت به كسانى كه تو رادوست دارند و دوست داشتن آن چه كه مرا به محبت تو نزديك مى گرداند, روزيم فرما ومحبت خود را در نزد من دوست داشتنى تر ازآب خنك گردان .

ـ امام على (ع ): جانهاى خود را مشتاق نعمت بهشت گردانيد, تا مرگ را دوست بداريدو زندگى را دشمن .

ـ امـام عـلـى (ع ) ـ در پاسخ به اين پرسش :به چه دليل شيفته ديدار خدا هستى ؟
ـ : چون ديدم كه خـداونـد دين فرشتگان و فرستادگان وپيغمبران خود را براى من برگزيد, دانستم كسى كه مرا چنين گرامى داشته است , فراموشم نمى كند از اين رو دوستدار ديدار او شدم .

آن كه دوستدار ديدار خداست .

ـ پيامبر خدا(ص ): هركه ديدار خدا رادوست داشته باشد, خدا ديدار او را دوست داردو هركه ديدار خدا را خوش نداشته باشد, خدا نيزديدار او را خوش ندارد.
ـ هـركـه ديـدار خدا را دوست داشته باشد,خدا نيز ديدار او را دوست مى دارد و هركه ديدارخدا را خـوش نداشته باشد خدا نيز ديدار با او راخوش ندارد عرض كردند: اى رسول خدا! همه ما مرگ را ناخوش داريم ! فرمود: اين ربطى به ناخوش داشتن مرگ ندارد, بلكه مؤمن چون زمان مرگش فرا رسـد, بشارت دهنده اى از جانب خدا مى آيد و آن چه را به سوى آن مى رود به اوبشارت مى دهد در ايـن هـنـگـام بـراى او چـيزى محبوبتر از اين نيست كه به ديدار خدا رود بنابراين , او ديدار خدا را دوسـت دارد و خـدا هـم ديـداراو را دوسـت مـى دارد امـا گـنهكار چون زمان مرگش فرا رسد, سـرنـوشـت بـدى كه در انتظاراوست پيش او مى آيد لذا ديدار خدا را ناخوش مى دارد كه خدا هم ديدار او را ناخوش مى دارد.
ـ از امـام صـادق (ع ) درباره اين حديث سؤال شد: هركس ديدار خدا را دوست داشته باشد, خدا نيز ديـدار او را دوسـت دارد و هـركـس از ديدار خدا نفرت داشته باشد, خدا نيز از ديداراو نفرت دارد حضرت فرمود: همين طور است .

عرض كردم : به خدا قسم , ما مرگ را ناخوش داريم ! حضرت فرمود: چنان نيست كه تو فكرمى كنى بلكه خوش داشتن و خوش نداشتن لقااللّه , در هنگام مشاهده مرگ است در آن هنگام اگر چيزى را بـبـيند كه دوست دارد هيچ چيزبرايش محبوبتر از اين نيست كه پيش رود دراين هنگام است كه خدا ديدار او را دوست داردو او نيز ديدار خدا را دوست مى دارد اما اگرچيزى را ببيند كه ناخوش دارد, در ايـن صـورت هـيچ چيز نزد او منفورتر از لقاى خدا نيست وخداى عزوجل هم از ديدار او نفرت دارد.
ـ يـحـيـى بـن سـابور: شنيدم امام صادق (ع )درباره سرازير شدن اشك از چشمان شخص محتضر فرمود: اين در هنگام مشاهده رسول خدا(ص ) است , زيرا چيزى را مى بيند كه شادمانش مى كند (و آن را دوسـت دارد) يـحيى مى گويد: حضرت سپس فرمود: آيا نمى بينى كه انسان وقتى چيزى را مى بيند كه او را خوشحال مى كند و دوستش دارد, اشك از چشمانش سرازير مى شود و مى خندد؟
.
ـ امـام على (ع ): به آن چه خداوند شما رابدان فرمان داده است , چنگ در زنيد, زيرا ميان هر يك از شـمـا و رسـيـدن او بـه شادى و ديدن آن چه دوست دارد جز اين نيست كه رسول خدا(ص ) نزد او حـاضر شود و آن چه نزد خداست بهتر و ماندنى تر است و بشارتى از جانب خداى عزوجل به او رسد كه در نتيجه , چشمش روشن شود و ديدار خدا را دوست بدارد.
ـ چون خداى تبارك و تعالى خواست جان ابراهيم (ع ) را بستاند, ملك الموت را به سويش فرستاد او آمد و گفت : درود بر تو اى ابراهيم ابراهيم (ع ) گفت : و بر تو درود اى ملك الموت , آيا دعوتگرى يا خبر مرگى راآورده اى ؟
گفت : دعوتگرم اى ابراهيم , پس (دعوت حق را) اجابت كن !.
ابراهيم (ع ) گفت : آيا ديده اى كه دوستى جان دوست خود را بگيرد؟
پس خداى عزوجل فرمود: اى مـلـك الـمـوت , نزد ابراهيم برو و به اوبگو: آيا ديده اى كه دوستى ديدار دوستش راخوش نداشته باشد؟
دوست شيفته ديدار دوست خود است .

در خبرى آمده است پس ابراهيم گفت : اى ملك الموت , هم اينك جانم را بستان .

ـ كسى كه مشتاق باشد, سراسر شب (ياپاس آخر شب ) را راه پيمايد.
ـ كسى كه شوق (به چيزى ) داشته باشد,(غير آن را) فراموش كن .

ـ كسى كه دوستدار ديدار خداى سبحان باشد, دنيا را از ياد برد.

ديدار در قرآن .

ـ ابـومـعـمـر سـعـدانـى : مردى خدمت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (ع ) آمد و عرض كرد:اى امـيـرالـمـؤمـنـيـن مـن در كـتاب آسمانى خدا شك كرده ام ! حضرت به او فرمود: افسوس بر تو! بـگـوچـيـسـت آن چـه كـه در آن شـك كـرده اى عـرض كـرد: مـلاحظه مى كنم كه خداوند جل جـلالـه مـى فـرمـايـد: ((بـلكه آنان به ديدار پروردگارشان بى ايمانند)) و درباره مؤمنان فرموده اسـت :((آنـان كـه گـمـان دارند با پروردگارشان ديدارمى كنند و به سوى او باز مى گردند)) و فرموده است : ((درود آنان در آن روزى كه او را ديدارمى كنند, سلام است )) و فرموده است : (( هر كـس بـه ديـدار پـروردگـارش امـيـد دارد, (بـدانـد كـه )وعـده خـدا آمـدنى است )) و فرموده است :((هركس به ديدار پروردگارش اميد دارد, بايدكارى شايسته كند)).
يـك بـار مـى گـويـد كـه او را ديـدار مى كنند ويك بار مى گويد كه ديدگان او را در نمى يابند و اوديـدگان را در مى يابد و بار ديگر مى گويد: ((به اواحاطه علمى پيدا نمى كنند)) اين ها چيست اى امـيـرمـؤمـنـان وچـگـونـه درآن چـه شـنـيدى شك نكنم ؟
حضرت فرمود: اما آيه ((بلكه آنان به ديـدارپـروردگـارشـان بـى ايمانند)) و اين سخن خداوند ازمؤمنان : ((كسانى كه گمان دارند با پـروردگـارشـان ديدار مى كنند)) و اين سخن او درباره ديگران :((تا روزى كه او را ديدار كنند به سبب خلف وعده اى كه با خدا كردند)) و آيه ((پس كسى كه به ديدار پروردگارش اميد دارد, بايد كارى شايسته كند)) اما آيه ((بلكه آنان به ديدار پروردگارشان بى ايمانند)), مراد از ديدار رستاخيز اسـت كـه خداوند عزوجل آن را ديدار خود ناميده است همچنين اين آيه درباره مؤمنان : ((آنان كه گـمـان دارنـد بـا پـروردگـارشان ديدار مى كنند)), يعنى يقين دارند كه برانگيخته و محشور و حـسـابـرسى مى شوند و پاداش و كيفر مى بينند پس گمان دراين جاى بخصوص به معناى يقين اسـت همچنين است آيه : ((پس هركه به ديدارپروردگارش اميد دارد, بايد كارى شايسته كند))و آيـه ((كـسـى كـه بـه ديـدار پـروردگارش اميد دارد,(بداند كه ) وعده خدا آمدنى است )), يعنى كـسـى كـه ايـمان دارد برانگيخته مى شود, زيرا وعده خدادرباره پاداش و كيفر حتما آمدنى است ديداردر اين جا به معناى رؤيت نيست , بلكه به معناى برانگيخته شدن است پس , تمام آن چه را كه دركـتـاب خدا راجع به ديدار خدا آمده است , فهم كن كه در تمام اين ها به معناى برانگيخته شده اسـت هـمـچـنـين آيه ((درود آنان در روزى كه او را ديدارمى كنندسلام است )), يعنى درروزى كه برانگيخته مى شوند, ايمان از دل هايشان زايل نمى شود.
آن مـرد عرض كرد: آسوده ام كردى اى اميرمؤمنان , خداوند آسوده ات گرداند, زيرا كه گرهى از كار من گشودى .

سرگرمى و غفلت .

سرگرمى و غفلت .

قرآن .

((بدانيد كه زندگى دنيا, در حقيقت , بازى است وسرگرمى و زيور و فخر فروشى ميان شما)).
((و از مـردم كـسـى اسـت كه سخن بيهوده را مى خرد, تابه نادانى مردم را از راه خدا گمراه كند و قرآن را به مسخره مى گيرد اينان برايشان عذابى خوار كننده است )).