ميزان الحكمه جلد ۱۱

آيت الله محمد محمدى رى شهرى

- ۱۱ -


ـ پـيامبر خدا(ص ): تا مى توانيد از مظالم بپرهيزيد, زيرا آدمى در روز قيامت باكارهاى نيكى آورده مـى شـود كه فكر مى كنداو را نجات مى بخشد اما پيوسته به او گفته مى شود: فلانى بر گردن تو مـظـلـمـه و حـقـى دارد پـس گفته مى شود: از حسناتش پاك كنيد تا جايى كه برايش حسنه اى بـاقـى نـمى ماند مثل اين شخص مثل مسافرانى است كه در دشتى فرود آمده اند و هيمه اى باخود نـدارنـد لـذا هر يك به طرفى مى رود وبراى برافروختن آتش هيزم مى كنند وآن چه را خواسته اند مى پزند گناهان نيزچنين اند (حسنات را مى سوزانند).

مثل كسى كه به ياد خداست .

ـ يـحيى (ع ): از شما مى خواهم كه (پيوسته ) به ياد خدا باشيد, زيرا حكايت به ياد خدا بودن , حكايت مـردى اسـت كـه دشـمـن بـه سرعت او را تعقيب كند و او به دژى نفوذ ناپذير پناه برد و خود را از گزندآنان در امان دارد بنده نيز چنين است , خودرا از گزند شيطان نگه ندارد مگر با ياد خدا.
مجسمه و نقاشى .

مجسمه و نقاشى .

قرآن .

(((آن مـتـخـصـصـان ) بـراى او هـر چـه مـى خواست , ازنمازخانه ها و مجسمه ها و ظروف بزرگ مـانـندحوضچه ها و ديگ هاى چسبيده به زمين مى ساختند اى خاندان داود, شكرگزار باشيد و از بندگان من اندكى سپاسگزارند)).
ـ امـام صادق (ع ): رسول خدا(ص ) فرمود:جبرئيل نزد من آمد و گفت : اى محمد,پروردگارت تو را سلام مى رساند و از آذين كردن خانه ها نهى مى فرمايد.
ابو بصير مى گويد: عرض كردم : آذين كردن خانه ها چيست ؟
فرمود: تصاويرمجسمه ها.
ـ پيامبر خدا(ص ): جبرئيل نزد من آمدو گفت : اى محمد, پروردگارت از مجسمه هانهى مى كند.
ـ هنگامى كه على (ع ) را به مدينه فرستاد به او فرمود: هر تصويرى را كه ديدى از بين ببر.
ـ فرشتگان به خانه اى كه در آن تصوير يا سگ و يا شخص جنب باشد, واردنمى شوند.
ـ فرشتگان به خانه اى كه در آن سگ يا مجسمه اى باشد, وارد نمى شوند.
ـ جبرئيل (ع ) نزد من آمد و گفت :ديشب نزد تو آمدم اما آن چه مانع ورود من شد اين بود كه بر در تـمثالها (تصويرهايى )بود و در اتاق پرده نازك مصورى آويخته بود و داخل خانه سگى وجود داشت پس ,دستور بده سر تمثال را كه در اتاق است محوكنند, تا به شكل درخت درآيد و دستور بده پرده را بردارند و از آن دو بالش تهيه كنندكه زير دست و پا قرار گيرد و دستور بده سگ را بيرون كنند.
ـ امام على (ع ) ـ در وصف پيامبر(ص ) ـ :و بر در اتاقش پرده اى با نقش و نگارآويزان بود پس به يكى از هـمـسـران خـودفـرمود: اى زن , اين پرده را از جلو چشم من دور كن , زيرا وقتى چشمم به آن مـى افـتـد بـه يـاد دنيا و زيورهاى آن مى افتم آرى , رسول خدا قلبا از دنيا روى گرداند و ياد آن را دروجود خود ميراند و دوست مى داشت كه زيور دنيا را از پيش چشم خود دور كند.
ـ عايشه : پرده اى داشتيم كه در آن عكس پرنده اى بود و هرگاه كسى وارد(اتاق ) مى شد, اول با آن رو به رو مى شدرسول خدا(ص ) به من فرمود: اين پرده راعوض كن , زيرا هرگاه وارد مى شوم و آن رامى بينم به ياد دنيا مى افتم .

ـ من پرده نقش و نگاردارى آويخته بودم كه پيامبر(ص ) وارد شد حضرت آن رادور انداخت و من از آن دو متكا درست كردم .

ـ پيامبر خدا(ص ): سخت ترين عذاب رادر روز قيامت , صورتگران دارند.
ـ مـسـلـم بـن صبيح : با مسروق در اتاقى بوديم كه در آن تمثال هاى مريم بود مسروق گفت : اين تـمـثـال هـاى كـسرى است گفتم : نه ,تمثال هاى مريم است مسروق گفت : ازعبداللّه بن مسعود شنيدم كه مى گويد: رسول خدا(ص ) فرمود: سخت ترين عذاب را درروز قيامت صورتگران دارند.
ـ سعيد بن حسن : مردى نزد ابن عباس آمد و گفت : من مردى صورتگرم كه اين صورت ها را پديد مـى آورم در بـاب آن هـا به من فتوا ده ابن عباس به او گفت : به من نزديك شو او نزديكش شد ابن عباس گفت : نزديكتر آى او نزديكتر رفت تاجايى كه دستش را روى سر او گذاشت وگفت : آن چه را از رسـول خدا(ص ) شنيده ام به تو خبر مى دهم شنيدم رسول خدا(ص )مى فرمايد: هر صورتگرى در آتـش اسـت وبـه هـر تصويرى كه كشيده جانى داده مى شودو آن تصوير او را در دوزخ شكنجه مـى دهـدابن عباس گفت : اگر ناچار به انجام اين كارهستى , درخت و موجودات بى جان نقاشى كن .

ـ پـيـامـبر خدا(ص ): هر كه در دنياتصويرى نقاشى كند, روز قيامت مكلف مى شود كه در آن جان بدمد و نمى تواند بدمد.
ـ امام صادق (ع ): هر كه تصويرى بكشد روز قيامت مجبورش مى كنند كه درآن روح بدمد.
ـ در پـاسخ به سؤال محمد بن مسلم از تمثال درخت و خورشيد و ماه ـ : مادام كه موجود جاندارى نباشد (كشيدن تصوير آن )اشكالى ندارد.
ـ درباره آيه ((يعملون له ما يشا )) ـ :به خدا قسم آن ها, تمثال مرد و زن نبود, بلكه تمثال درخت و امثال آن بود.
ـ امـام باقر(ع ) ـ در پاسخ به سؤال ازتمثال هايى كه در خانه هايشان است ـ : اين تمثال ها مخصوص زن ها يا اتاق هاى زن هاست .

امتحان .

امتحان .

قرآن .

((كـسانى كه پيش پيامبر خدا صدايشان را فرومى كشند, همان كسانى هستند كه خدا دل هايشان را براى پرهيزگارى امتحان (يا: خالص ) كرده است , آنان راآمرزش و پاداشى بزرگ است )).
((اى كـسـانـى كه ايمان آورده ايد, چون زنان با ايمان مهاجر نزد شما آيند, آنان را بيازماييد خدا به ايـمـان آنـان دانـاتـر است پس اگر ايشان را با ايمان تشخيص داديد,ديگر به سوى كافران بازشان مگردانيد)).
ـ امـام عـلـى (ع ): هـمانا قضيه ما دشوار وديرياب است و جز بنده مؤمنى كه خداونددلش را براى ايمان امتحان (يا: خالص )كرده باشد, كسى آن را بر نمى تابد.
ـ در وصف انبيا و اوليا ـ : خداوندآنان را به گرسنگى آزمود و به (انواع )سختى گرفتارشان ساخت و به بيم و هراس هاامتحانشان نمود.
ـ درباره پرسش از ميت در قبر ـ : ودر آن هنگام كه تشييع كننده برگردد وعزادار مراجعت كند, او را در گورش مى نشانند و او از وحشت سؤال و لغزش درامتحان , آهسته سخن مى گويد.
ـ بيازماى تا دشمنش بدارى .

سيد رضى مى گويد: بعضى , اين جمله رااز رسول خدا(ص ) روايت كرده اند اما آن چه تاييد مى كند كه اين سخن از اميرالمؤمنين مى باشد, روايت ثعلب از ابن اعرابى است كه مامون گفت : اگر على نگفته بود: ((بيازماى تادشمنش شوى )) من مى گفتم : دشمنى كن تابيازمايى .

ـ امـام صـادق (ع ): بـا مردم آميزش كن تا آن ها را بيازمايى و چون امتحانشان كردى با آنان دشمن مى شوى .

ـ امام على (ع ): در هنگام امتحان است كه آدمى سربلند يا سرافكنده مى شود.
ـ مرد به كردارش آزموده مى شود, نه به گفتارش .

ـ سه چيز است كه خردهاى آدميان با آن ها آزموده مى شود: دارايى , دوستى ومصيبت .

ـ امام صادق (ع ): شيعيان ما را در سه چيز بيازماييد: در اوقات نمازشان كه چگونه بر آن ها مواظبت مى كنند در اسرارشان كه چگونه آن ها را از دشمنان ما حفظ مى كنند ودر اموالشان كه چگونه با آن به برادران خودكمك مى كنند.
ـ چـيـزى از دنيا به بنده اى داده نشد,مگر براى عبرت گيرى و چيزى از او گرفته نشد مگر براى امتحان .

ـ امـام على (ع ): شش چيز است كه اخلاق مردان با آن ها آزموده مى شود:خشنودى , خشم , امنيت , ترس , دريغ شدن چيزى از او و ميل و رغبت (او به چيزى ).
ـ منصب هاى فرمانروايى ميدان هاى مسابقه مردان است .

ـ كارها, به تجربه و آزمايش است .

گفتارى درباره امتحان و ماهيت آن .

شـكـى نـيست كه قرآن كريم كار هدايت رامخصوص خداى سبحان مى داند, منتها هدايتى كه در قرآن آمده منحصر به هدايت اختيارى به سوى سعادت آخرت يا دنيا نمى شود خداى متعال فرموده اسـت : ((خـدايـى كـه هـر چـيـزى را خـلـقـتى كه درخور اوست داده , سپس آن را هدايت كرده اسـت ))بنابراين , هدايت را به هر موجود هوشمند وناهوشمندى سرايت و تعميم داده است و غايت ونـتيجه هدايت را نيز مطلق گذاشته است همچنين فرموده است : ((خدايى كه آفريد و هماهنگى بخشيدو آن كه اندازه گيرى كرد و راه نمود)) اين آيه نيز به لحاظ تعميم و اطلاق همچون آيه قبل است .

از ايـن جـا مـعـلـوم مـى شـود كـه ايـن هـدايت , غير ازهدايت خاصى است كه در مقابل اضلال و گـمراهى است , زيرا خداوند سبحان اين هدايت را درباره گروهى از مردم نفى كرده و به جاى آن گـمـراهـى رااثـبات نموده است , در حالى كه هدايت عمومى همه آفريدگان او را شامل مى شود خـداى مـتعال مى فرمايد: ((و خدا گروه ستمكاران را هدايت نمى كند)) و نيز مى فرمايد: ((و خدا گروه فاسقان راهدايت نمى كند)) و امثال اين آيات كه شمار آن هابسيار است .

هـمـچـنـيـن مـعلوم مى شود كه هدايت عامه غير ازهدايت به معناى نشان دادن راه است كه يك امـرعمومى است و مؤمن و كافر را در بر مى گيرد چنان كه خداى متعال مى فرمايد: ((ما راه را به انسان نشان داده ايم , يا سپاسگزار است و يا ناسپاس )) و نيزمى فرمايد: ((ما ثمود را هدايت كرديم اما آنان كورى را بر هدايت ترجيح دادند)) هدايتى كه در اين دو آيه و نظاير آن ها آمده فقط موجودات هـوشـمـنـدو داراى خـرد را در بـر مى گيرد, در حالى كه گفتيم هدايتى كه در آيات ((آن گاه هـدايتش كرد)) و((خدايى كه اندازه گيرى كرد و راه نمود)), آمده هم به لحاظ مورد و مصداق و هـم بـه لـحـاظ غـايت و نتيجه عموميت دارد منتها آيه دوم هدايت را فرع برتقدير و اندازه گيرى مـى شـمـارد در صورتى كه هدايت خاصه با اندازه گيرى كه به معناى فراهم آوردن اسباب و علل حـركـت دادن يـك پـديده به سوى هدف آفرينشش مى باشد, همخوانى ندارد, گواين كه هدايت خـاصـه نـيز از نقطه نظر نظام كلى حاكم بر هستى در قلمرو تقدير قرار دارد اما نگاهها با هم فرق مى كند ـ دقت شود.
در هر حال , هدايت عامه , هدايتى است كه خداى متعال به واسطه آن هر موجودى را به سوى كمال وجوديش رهنمون مى شود و آن را به هدف خلقتش مى رساند و به وسيله همين هدايت است كه هر مـوجـودى بـه مـقـتـضـيـات وجـودى خـود, از قـبـيل نشو و نما و كمال و رفتارها و حركت ها و غيره ,مى گرايد اين يك موضوع دامنه دار است كه به خواست خداوند اگر توفيق يار شود, به زودى آن راشرح خواهيم داد.
غـرض ايـن كـه سـخـن خـداى مـتـعـال دلالت بر اين دارد كه موجودات با هدايت عامه الهى به سـوى غـايات و اهداف خود پيش مى روند و هيچ موجودى از اين قاعده بيرون نيست و خداوند اين هـدايـت تـكـوينى را از حقوق موجودات بر گردن خود قرارداده و او خلاف وعده عمل نمى كند, چـنـان كـه مـى فرمايد: ((بر ماست هدايت كردن دنيا و آخرت از آن ماست )) همچنان كه ملاحظه مـى كـنيد, اين آيه همچون دو آيه پيش , با اطلاقى كه دارد شامل هدايت اجتماعى جوامع و هدايت فردى , هر دو,مى شود.
بـنـابـرايـن , يـكـى از حقوق موجودات بر خداى متعال اين است كه آن ها را به سوى كمال تكوينى وتـشـريـعى كه براى آن ها پيش بينى و تعيين شده است ,هدايت كند پيش از اين در مباحث نبوت دانستيم كه چگونه تشريع داخل در تكوين است و قضا و قدر برآن احاطه دارد, زيرا نوع انسان نحوه وجـودش بـه گونه اى است كه كارش جز با يك رشته افعال اختيارى و ارادى برخاسته از باورهاى نـظـرى وعملى صورت نمى پذيرد بنابراين , چاره اى نداردجز اين كه يك سلسله قوانين , درست يا نادرست ,خوب يا بد, بر او حاكم باشد پس , سلسله جنبان هستى بايد براى انسان زنجيره اى از اوامر و نـواهـى (يا همان شريعت ) و زنجيره ديگرى از حوادث اجتماعى و فردى فراهم آورد تا به واسطه بـرخـورداو بـا اين دو زنجيره , آن چه در قوه دارد به فعليت رسد و در نتيجه , به سعادت يا شقاوت دست يابد وآن چه در سويداى وجود او نهفته است به منصه ظهور رسد اين جاست كه نام امتحان و بلا و نام هاى ديگرى از اين دست بر اين حوادث و اين اوامر ونواهى انطباق پيدا مى كند.
تـوضـيـح ايـن كـه كـسـى كـه از دعوت الهى تبعيت نكند و با اين كار شقاوت و بدبختى را براى خـودبخرد, اگر بر همين حال باقى بماند, بى گمان مستحق عذاب خواهد بود, زيرا با هر حادثه و رخدادى كه مورد اوامر و نواهى الهى است و به وسيله آن ها ازقوه به فعليت مى رسد رو به رو شود, فـعـلـيـت جديدى از شقاوت و بدبختى برايش به وجود مى آيد, هرچند خودش از وضعى كه دارد خـرسند باشد و به آن چه به دست مى آورد مغرور و فريفته شود چراكه اين جز مكر و نقشه اى الهى چـيـزى نـيـسـت چـه ,خـداوند درست با همان چيزى كه اين عده براى خودسعادت مى پندارند, بدبختشان مى كند و تلاش وكوششى را كه براى خود پيروزى به شمار مى آورندبا ناكامى رو به رو مـى سـازد خـداونـد مـتـعـال مـى فـرمـايـد:((و مـكـر كـردنـد و خـدا (نـيـز) مـكر كرد و خدا بـهـتـريـن مكركنندگان است )) نيز مى فرمايد: ((و مكر زشت جز (دامن ) صاحبش را نگيرد)) باز مـى فـرمـايـد: ((تـادر آن بـه نـيـرنـگ پردازند ولى آنان جز به خودشان نيرنگ نمى زنند و درك نمى كنند)) همچنين مى فرمايد: ((به تدريج از جايى كه نمى دانند,گريبانشان را خواهيم گرفت و بـه آنـان مهلت مى دهيم , كه تدبير من استوار است )) پس , آن چه كه شخص مغرور و نادان به كار خـدا بـه آن مـى بالد يعنى اين كه خيال مى كند با مخالفت و تمرد بر خواست خدا پيشى گرفته به وسـيـلـه هـمان چيز اراده خدا را برضد خود يارى مى رساند خداى متعال مى فرمايد:((آيا آنان كه كـارهـاى زشت انجام مى دهند گمان كرده اند كه بر ما پيشى مى گيرند؟
چه بد حكم مى كنند)) يكى از عجيب ترين آيات در اين باره ,اين سخن خداى متعال است : ((همه نيرنگ ها وتدبيرها از آن خداست )).
بـنـابراين , كليه اين نيرنگ ها و مخالفت كردن هاو ستم ها و تجاوزگرى ها كه از سوى اين عده در قبال وظايف دينى انجام مى گيرد و همچنين تمام حوادث و رخدادهايى كه برايشان پيش مى آيد و بـاطـن آن هـارا بـروز مـى دهـد و الـبته اين همه برخاسته از هوا وهوس آن هاست , مكر و مهلت و اسـتـدراجـى اسـت الـهـى , زيرا از جمله حقوق آنان بر خدا, اين است كه ايشان را به پايان و فرجام كارشان برساند و اين كاررا هم كرده است و خداوند بر كار خود چيره وتواناست .

همين امور وقتى به شيطان نسبت داده شود, ازاقسام كفر و معاصى مى گردد, زيرا شيطان آن ها رااغـوا مـى كـنـد و بـا وسـوسـه و دعوت و تحريك و تلقين و گمراه سازى , آنان را به سوى كفر و معاصى مى كشاند و حوادث دعوتگر و امثال آن ها زيور ودام و تورهاى شيطان هستند كه به خواست خدا درسوره اعراف توضيح اين مطلب خواهد آمد.
امـا مـؤمنى كه ايمان در دل او رسوخ كرده ,طاعات و عباداتى كه از او سر مى زند و نيز حوادثى كه بـرايـش پـيـش مـى آيـد و در بـرخـورد با آن ها اين اعمال از او به ظهور مى رسد, مفهوم توفيق و يـارى الـهـى و هدايت به معناى اخص به نوعى بر اين طاعات و عبادات انطباق پيدا مى كند خداى مـتـعـال مـى فـرمـايد: ((و خدا با يارى خود هر كه را بخواهدتاييد مى كند)) نيز مى فرمايد: ((خدا سرپرست وياور مؤمنان است )) باز مى فرمايد: ((خدا يار وسرپرست كسانى است كه ايمان آورده اند, آن هـا رااز تـاريـكـى هـا بـه سوى نور مى كشاند)), همچنين مى فرمايد: ((پروردگارشان به سبب ايـمـانـشـان آن هارا هدايت مى كند)) و مى فرمايد: ((آيا كسى كه مرده بود و ما او را زنده كرديم و برايش نورى قرار داديم كه در پرتو آن در ميان مردم راه مى رود)) اين (نام توفيق و يارى و هدايت ) در جـايـى اسـت كـه اين اموربه خداوند سبحان نسبت داده شود اما اگر به فرشتگان نسبت داده شـوند, نام آن ها تاييد و تسديداست خداى متعال مى فرمايد: ((در دل اين هاست كه (خدا) ايمان را نوشته و آن ها را با روحى از جانب خود تاييد كرده است )).
همچنان كه موجودات از زمانى كه وجودمى يابند تا زمانى كه وجودشان به پايان مى رسد,مادام كه راه بـازگـشـت بـه سـوى خداى سبحان رابپيمايند, هدايت عامه الهى هميشه با آنان همراه است تـقـديـرات الـهـى نـيز از پشت سر آن ها را به جلومى رانند و اين مطلب از ظاهر اين آيه برمى آيد: ((وخـدايـى كه مقدر كرد و سپس هدايت فرمود)), زيراتقديراتى كه علل و اسباب محاط بر وجود هـرمـوجـودى حـامـل آن هـا مـى بـاشـد, مـوجود را مرتبا ازحالى به حالى ديگر تغيير مى دهند و همين تقديراتند كه موجودات را پيوسته از عقب به جلومى رانند.
هـمـان گـونه كه مقدرات اشيا را از عقب به پيش مى رانند, اجل ها ـ يعنى سرانجام و منتهى اليه وجوداشيا ـ نيز آن ها را از جلو به سوى خود مى كشاننددليل بر اين مطلب , اين سخن خداى متعال اسـت كـه مـى فرمايد: ((ما آسمان ها و زمين و آن چه را ميان آن هاست جز بر پايه حق و براى مدتى مـعـيـن نـيـافـريديم و كسانى كه كافر شدند از آن چه هشدارداده مى شوند, رويگردانند)) اين آيه مـوجـودات رابـه نقطه فرجامين آن ها يعنى اجل ها ارتباط مى دهدو بديهى است كه هرگاه از دو چـيـز بـه هم پيوسته ومرتبط يكى بر ديگرى فايق آيد, حالت او را نسبت به قرينش جذب و كشش مى گويند اجل هاى مسمى (مدتهاى معين ) ثابت و تغيير ناپذيرند و لذا هميشه موجودات را از جلو به سوى خود مى كشندبنابراين , تمامى موجودات در احاطه نيروهايى الهى هستند: نيرويى آن ها را از عـقـب پـيـش مـى رانـد,نـيـرويـى ديگر آن ها را از جلو مى كشد و نيرويى باآن ها همراه است و پـرورشـشـان مـى دهـد اين نيروهاى اصلى كه قرآن كريم آن ها را معرفى مى كند, غير از نيروهاى نگهبان و مراقب و قرين ,مانند فرشتگان و شياطين و امثال اين ها, مى باشند.
مـا اگـر از يـك مـوجـود انتظارى داشته باشيم وبخواهيم آن را در مقصدى به كار بريم , نخست يـك سـلـسـلـه اعمالى روى آن انجام مى دهيم تا صلاحيت يا عدم صلاحيت آن را براى آن مقصود دريـابـيم نام اين اعمال را امتحان و آزمايش مى گذاريم توضيح اين كه هرگاه ندانيم چيزى براى فلان چيز شايستگى و كارآيى دارد يا نه , يا اين كه از وضعيت باطنى آن آگاه باشيم اما بخواهيم آن وضـع بـه مـنـصه ظهوربرسد, اعمال و كارهايى متناسب با مقصد روى آن انجام مى دهيم تا بدين ترتيب معلوم شود كه آيا آن كارها را به خود مى پذيرد يا آن ها را از خود دفع مى كند اين اقدام به نام امـتـحـان و آزمـايـش و آگاه شدن از وضعيت آن شئ و الفاظ و تعبيراتى نزديك به اين ها خوانده مى شود اين معنا عينا بررفتار الهى كه شرايع و قوانين و حوادثى را كه براى موجودات ذى شعور و خـردمـند مانند انسان مى آورد, انطباق مى يابد, زيرا حال و وضعيت انسان نسبت به مقصدى كه با دعـوت ديـنـى بـه سـوى آن فـراخـوانده مى شود, با اين امور آشكار مى شود پس ,اين كارها و امور امتحاناتى الهى هستند.
در حقيقت , تفاوت ميان امتحان الهى و امتحانى كه ما بشر مى كنيم اين است كه ما غالبا از باطن و درون اشـيـا بى خبريم و لذا آن را امتحان مى كنيم تا بدين وسيله وضعيت ناشناخته آن بر ما معلوم شـود, درحـالـى كـه جهل و نادانى نسبت به خداى سبحان معناندارد و كليدهاى غيب در اختيار اوسـت بـنـابـرايـن ,تـربيت و هدايت عامه الهى نسبت به انسان كه به منظور فراخواندن او به نيك فرجامى و سعادت صورت مى گيرد, امتحان است , زيرا با اين كاروضعيت موجود كه آيا اهل سراى ثواب است ياسراى عقاب و كيفر به منصه ظهور و تعين مى رسد.
به همين دليل است كه خداوند متعال اين عملكردخود ـ يعنى تشريع و جهت بخشيدن به حوادث ـ رابـه نام بلا و ابتلا و فتنه ناميده است و به طور كلى وعام مى فرمايد: ((ما آن چه را بر روى زمين است ,زيور آن قرار داديم تا مردم را بيازماييم كه كدام يك بهتر عمل مى كنند)) نيز مى فرمايد: ((ما انـسان را ازنطفه اى مختلط آفريديم و او را مى آزماييم , (بدين جهت ) او را شنوا و بينا قرار داديم )) هـمـچـنـيـن مـى فرمايد: ((و شما را از راه آزمايش به نيك و بدخواهيم آزمود)) گويا مراد از اين آزمـايـش بـه خـوب و بـد, هـمـان بـاشـد كه در اين آيه تفصيل مى دهد: ((اماانسان , هنگامى كه پـروردگـارش وى را مـى آزمـايـد وعـزيـزش مـى دارد و نـعمت فراوان به او مى دهد,مى گويد: پروردگارم مرا گرامى داشته است و اماچون وى را مى آزمايد و روزيش را بر او تنگ مى گرداند, مـى گـويد: پروردگارم مرا خوار كرده است )) همچنين مى فرمايد: ((در حقيقت اموال وفرزندان شـمـا, وسـيـلـه آزمـايـشند)) نيز مى فرمايد: ((تابرخى از شما را به وسيله برخى ديگر بيازمايد)) نـيـزمـى فـرمـايـد: ((ايـن چـنين ما آن ها را به سبب آن كه نافرمانى مى كردند, مى آزموديم )) نيز مـى فرمايد: ((وبدين وسيله مؤمنان را با آزمايشى نيكو, بيازمايد))همچنين مى فرمايد: ((آيا مردم پـنـداشـتند كه تا گفتندايمان آورديم , رها مى شوند و مورد آزمايش قرارنمى گيرند؟
و به يقين كسانى را كه پيش از اينان بودند آزموديم تا خدا آنان را كه راست گفته اندمعلوم دارد و دروغگويان را (نيز) معلوم دارد)).
و دربـاره كـسـى چون ابراهيم مى گويد: ((و آن گاه كه خداوند ابراهيم را با كلماتى آزمود)) در داسـتان ذبح اسماعيل نيز مى فرمايد: ((محققا اين همان امتحان آشكار است )) و درباره موسى نيز مى فرمايد:((و تو را بارها آزموديم )) و آيات ديگرى از اين قبيل .

چـنـان كه ملاحظه مى شود, اين آيات امتحان وبلا را به كليه امور مربوط به انسان تعميم مى دهد چـه آن هايى كه به وجود او و اعضاى وجود او مربوطمى شود, مانند گوش و چشم و زندگى و چه آن هايى كه از حيطه وجود او خارج است اما به نحوى با اوارتباط دارد, مانند فرزند و همسر و ايل و تبار ودوست و مال و مقام و هر آن چه به نوعى از آن بهره مند مى شود نيز نقطه هاى مقابل اين امور, مـانـندمرگ و ديگر مصيبت هايى كه به انسان مى رسدخلاصه آن كه , اين آيات هر جزئى از اجزاى عالم وهر حالتى از حالات آن را كه با انسان ارتباط پيدامى كند, وسيله امتحان و آزمايش خداوند از انسان برمى شمارد.
بـه عـلاوه , تـعـمـيم ديگرى نيز در اين آيات وجوددارد و آن اين است كه تمام افراد بشر, از مؤمن وكافر, نيكوكار و بدكار, پيامبر و غير پيامبر درمعرض امتحان و آزمايشند و اين يك قانون كلى است و احدى از آن مستثنا نمى باشد.
پـس , روشن شد كه قانون امتحان يك قانون فراگيرالهى است و يك قانون عملى است كه بر يك سنت تكوينى متكى مى باشد و آن , سنت هدايت عامه الهى است كه كليه افراد مكلف انسانى و تقدير واجل آنان را در برمى گيرد.
از ايـن جـا روشـن مـى شـود كـه ايـن سنت امتحان الهى قابل نسخ نيست , زيرا نسخ آن مساوى با تـبـاه شـدن هـسـتى است و فساد در تكوين محال است به همين معنا اشاره دارد آياتى كه بر حق بـودن آفـرينش و حق بودن رستاخيز دلالت دارند, مانندآيه ((ما آسمان ها و زمين و آن چه را ميان آن هاست جز بر اساس حق و براى زمانى معين خلق نكرديم ))و مانند آيه ((آيا مى پنداريد كه شما را بـيـهوده آفريده ايم و به سوى ما باز نمى گرديد؟
)) و مانند آيه ((آسمان ها و زمين و آن چه را ميان آن هاست , به بازى نيافريده ايم ما اين دو را جز به حق خلق نكرده ايم اما بيشتر آنان نمى دانند)) و نيز مانند آيه ((كسى كه به ديدار خدا اميد دارد (بداند كه ) اجل (اواز سوى ) خدا آمدنى است )) و امثال ايـن آيات همه اين آيات دلالت بر اين دارند كه آفرينش حق است و باطل و بى هدف نمى باشد پس , وقتى موجودات غايات و سررسيدهاى حقى پيش رو دارند و پشت سرشان نيز مقدرات حقى است و هدايت حقى نيزهمراهشان مى باشد, ناچار تمامى موجودات عموماو ارباب تكليف خصوصا با امورى بـرخـورد مـى كـنـندكه به واسطه آن ها كمال و نقص و سعادت و شقاوت كه در وجودشان بالقوه مـوجـود اسـت , به مرحله فعليت مى رسد و اين معنا در مورد انسان مكلف به تكليف امتحان و ابتلا است دقت شود.
از آن چـه گـفـتـيـم , مـعناى ((محق )) و ((تمحيص ))نيز روشن مى شود, زيرا وقتى مؤمن مورد امـتـحـان قـرار گيرد و به سبب آن فضايل نهفته او از رذايلش متمايز گردد يا وقتى جامعه مورد آزمـايـش قـرارگيرد و در نتيجه , مؤمنان از منافقان و كسانى كه بيماردلند بازشناخته و تفكيك شوند, نام ((تمحيص )) نيز كه به معناى تميز دادن و جدا شدن است بر اين عمل صدق مى كند.
هـمـچـنـيـن هـرگـاه كـافـر و منافق كه به ظاهر صفات و حالات پسنديده و خوشايندى دارند مـوردامـتـحـانـات پياپى خداوند قرار گيرند و در نتيجه ,خبث و پليدى باطنى آن ها اندك اندك ظـهـور كـنـد وبـا آشـكـار شـدن هر صفت رذيله اى , فضيلت ظاهرى آن ها از بين برود اين همان ((مـحـق )) يـعنى از بين بردن تدريجى محاسن آن ها, مى باشد خداى متعال مى فرمايد: ((و ما اين روزهـا (ى شـكـست وپيروزى ) را ميان مردم به نوبت مى گردانيم (تا آنان پند گيرند) و خداوند كـسانى را كه (واقعا) ايمان آورده اند معلوم بدارد و از ميان شما گواهانى بگيردو خدا ستمگران را دوست نمى دارد و تا خدا كسانى را كه ايمان آورده اند, خالص گرداند و كافران را (به تدريج ) نابود سازد)).
كافران از جهت ديگرى نيز نابود مى شوند و آن اين كه خداى متعال مى فرمايد كه هستى در سمت صـلاح بـشـر و خـالص و يك دست شدن دين براى خدا پيش مى رود خداوند مى فرمايد: ((و فرجام (نيك ) از آن پرهيزگارى است )) و مى فرمايد: ((همانا زمين رابندگان شايسته من به ارث خواهند برد)).

ستايش .

سزاوار ستايش .

ـ امام على (ع ): ستايش خدايى را سزدكه سخنوران از ستايش او ناتوانند.
ـ بار خدايا! تو سزاوار ستايش نيكو وشايسته شمارش بسيارى اگر تو آرزو شوى ,از آن روست كه تو بهترين آرزو و آرمانى واگر به تو اميد بسته شود, بدان سبب است كه تو بهترين اميدى بار خدايا, تو بـه مـن تـوان سـخـنـورى دادى كـه بـا آن غـيـر تـو را نـستايم واحدى جز تو را ثنا نگويم و آن را متوجه كانون هاى ناكامى و محروميت وجايگاه هاى شك و بى اعتمادى (يعنى مخلوقين كه به خير آن ها اميدى نيست و به عطايشان اعتمادى نه ) نسازم , زبانم را ازستودن آدميان و ثناگويى بر آنان كه خوددست پرورده و مخلوقند بازداشتى (و آن رامتوجه مدح و ثناى خودت كردى ) خداوندا,در پـيـشگاه تو كسى ايستاده كه تنها تو رايگانه مى داند و يگانگى خاص توست و جزتو كسى را سزاوار اين مدح و ستايشهانمى داند.

نكوهش ستايش .

ـ امام على (ع ): كمتر پيش مى آيد كه زبان در بيان زشتى يا نيكيى انصاف داشته باشد.
ـ كـسـى كـه از تو ستايش مى كند, باتعريف دروغين و ستايش بى اساس , خردتو را مى فريبد و با تو دغـلى و خيانت مى ورزد چه , اگر بخشش خود را از او دريغ ‌كنى يا احسانت را از وى باز دارى , آن گاه داغ هر ننگى بر تو بزند و هر زشتى و عيبى را به تو نسبت دهد.
ـ امـام حـسن (ع ) ـ در پاسخ مردى كه ازآن حضرت خواهش كرد پندش دهد ـ :مبادا مرا بستايى , زيـرا مـن خـودم را بهتر از تومى شناسم , يا مرا دروغگو شمارى , زيراكسى كه دروغگو شمرده شود راى و نـظـرى نـدارد (كـسـى بـه حرف و نظرش اعتمادنمى كند), يا از كسى نزد من غيبت كنى مردعرض كرد: اجازه دهيد بروم حضرت فرمود: آرى , هرگاه خواستى برو.
ـ مقداد بن عمرو: رسول خدا(ص ) به ما فرمود كه به صورت مدح گويان خاك بپاشيم .

ـ مردى نزد عثمان آمد واز او ستايش كردمقداد بن اسود مشتى خاك برداشت و به صورت او پاشيد و گفت : رسول خدا(ص )فرمود: هرگاه مديحه گويان را ديديد, به صورتشان خاك بپاشيد.
ـ روايت شده كه مردى در حضورپيامبر(ص ) مردى را مدح كرد حضرت فرمود: واى بر تو! گردن رفـيـقـت را كـنـدى اگـرايـن مدح تو را بشنود, رستگار نمى شودسپس فرمود: اگر يكى از شما ناگزيرخواست برادرش را بستايد, بگويد: فلانى رادوست دارم ولى از باطن و عاقبت هيچ كس خبر ندارم , حسابش با خداست و به نظرمى رسد كه چنين (پاك و قابل ستايش ) باشد.
ـ عـبدالرحمان بن ابى بكره از پدرش :مردى در حضور پيامبر(ص ) مردى را ستودپيامبر سه بار به او فـرمـود: گـردن رفـيـقت راقطع كردى آن گاه فرمود: هرگاه فردى ازشما ناچار از ستودن دوسـت خود شد,بگويد: خيال مى كنم همان گونه است كه مى خواهد بگويد (و وانمود مى كند) و ازباطن و عاقبت كار او خدا آگاه است .

ـ پيامبر خدا(ص ): افسوس بر تو! كمربرادرت را شكستى به خدا قسم اگر اوتعريف و تمجيدهاى تو را بـشـنـود, هـرگـزرسـتـگـار نـخـواهـد شـد هـرگـاه يـكـى از شـمـابرادرش را ستايش كرد, بگويد:فلانى (ظاهراآدم خوب و قابل ستايش است ) اما از باطن و عاقبت هيچ كس به طور قطع خبر ندارم .

ـ ابـومـوسـى : مـردى در حـضورپيامبر(ص )از مردى تعريف و ستايش كرد, رسول خدافرمود: اين حـرف هـا را بـه گوشش نرسان كه او را هلاك مى كنى اگر (اين تعريف وستايشها را) از تو بشنود رستگار نمى شود.
ـ ام العلا: وقتى عثمان بن مظعون (رض )مرد, من گفتم : رحمت خدا بر تو اى ابوالسائب , گواهى مـيـدهم كه خداوند تو راگرامى داشته است رسول خدا(ص ) فرمود: ازكجا مى دانى كه خدا او را گـرامى داشته است ؟
يقين پروردگارش به او رسيد (مرگ به سراغش آمد) و من برايش اميد خير وخـوبى دارم به خدا قسم من كه رسول خداهستم نمى دانم خداوند با من و با شما چه خواهد كرد ام العلا گفت : به خدا قسم بعد ازاو هيچ كس را به پاكى نخواهم ستود.

فرجام ستايش .

ـ پيامبر خدا(ص ): از مدح و ستايش بپرهيزيد, كه آن سر بريدن است .

ـ از مدح گويى يكديگر بپرهيزيد,زيرا كه اين كار سر بريدن است .

ـ اگر مردى با كاردى تيز و بران به مردى حمله كند, براى او بهتر است تا اين كه رو به رويش او را بستايد.
ـ هرگاه رو به روى برادرت او رابستايى , انگار كه تيغ بر گلويش كشيده باشى .

ـ امام على (ع ): كسى كه تو را بستايدسرت را بريده است .

نبايد فريب مدح را خورد.

ـ امـام عـلـى (ع ): اى مـردم , بـدانـيد كه هركس از سخن دروغ و ناحق درباره خودرنجيده شود, خردمند نيست و هر كس ازمدح و ثناى نادان درباره خود خوشحال شود,حكيم نمى باشد.
ـ امـام صادق (ع ): فريب سخن و مدح نادان را مخور كه در نتيجه دچار تكبر وگردنفرازى شوى و به عملت مغرور گردى , زيرابهترين عمل , عبادت و فروتنى است .

ـ امـام على (ع ): نادان ترين مردم , كسى است كه فريب سخن ستايشگر چاپلوسى رابخورد كه زشت را در نظرش زيبا جلوه مى دهد وخيرخواه را منفور او مى سازد.
ـ بسا كسى كه از ستايش مردم درباره خود فريب خورد بسا كسى كه از مدح و ثناى ديگران درباره خود فريفته شود (يا به فتنه درافتد).

اختصار در ستايش .

ـ امام على (ع ): هرگاه ستودى مختصركن هرگاه نكوهيدى كوتاه كن .

ـ بزرگترين حماقت , اغراق در ستايش و نكوهش است .

ـ ثناگويى زياد, چاپلوسيى است كه خودپسندى مى آورد و به غرور و كبر نزديك مى گرداند.
ـ خـود را از تـنـدى مـدح و سـتايش نگه داريد, زيرا كه مدح و ستايش در دل باد گندى (ازكبر و غرور) ايجاد مى كنند.
ـ ستايش مبالغه آميز (در ممدوح )خودپسندى پديد مى آورد و به فريب (وغفلت ) مى كشاند.
ـ دوست داشتن مدح و ستايش اغراق آميز, از محكم ترين فرصت ها (و دام ها)ى شيطان است .

ـ پـيـامبر خدا(ص ): دوست داشتن مدح وثناى مبالغه آميز (ممدوح را) از دين كور و كرمى سازد و خانه ها را (از اهلش ) خالى مى كند.

در پاسخ مديحه گوى .

ـ پـيـامـبـر خـدا(ص ) ـ به اسود بن سريع كه در ثناى خدا و مدح پيامبر(ص ) شعرى سروده بود ـ : ابياتى را كه در ثناى خدا گفته اى بخوان وآن چه را در مدح من گفته اى واگذار.
ـ امـام عـلـى (ع ) ـ در پـاسخ يكى از اصحاب خود كه طى سخنان مفصل ستايش آميزى به حضرت پـاسـخ مـثـبـت داد و حرف شنوى واطاعت خود از ايشان را اعلام كرد ـ : كسى كه جلال و شكوه خـداونـد سـبـحان در جانش بزرگ باشد و مقام او در دلش با عظمت , موظف است كه ـ به خاطر عـظـمت خدا ـ هر چيزى جز او درنظرش كوچك آيد از پست ترين حالات زمامداران در نزد مردم درسـتـكـار و شايسته اين است كه گمان شود شيفته خودستايى هستند وكردارشان به كبر تعبير شود خوش ندارم حتى درذهن شما بگذرد كه من ستايش اغراق آميز وشنيدن مدح و ثنا را دوست دارم مـن ـ بـحـمـداللّه ـچـنـيـن نيستم و اگر هم (به فرض ) دوست مى داشتم كه مرا مدح و ثنا گـويـند, اين ميل را به خاطر خضوع در برابر خداوند پاك كه به عظمت و كبريايى زيبنده تر است , رهـا مـى كـردم مـمكن است مردم مدح و ستايش را پس از تحمل رنج ومشقت (در كارى ) شيرين بيابند ليكن شما مرامدح و ثنا نگوييد, زيرا (اين كه مى بينيد خود رابه رنج و سختى مى افكنم براى اين است كه )مى خواهم خود را از مسؤوليت حقوقى كه ازجانب خدا و شما بر گردنم هست خارج سـازم ,حـقـوقى كه هنوز از انجام آن ها فراغت نيافته ام وواجبات و وظايفى كه بايد به جا آورم پس آن گـونه كه با زمامداران گردنكش سخن مى گويند,با من سخن مگوييد و محافظه كارى هايى كـه درحـضـور فـرمـانـروايان عصبانى مى شود در حضورمن نكنيد و با ظاهرسازى و تملق با من رفتارننماييد.
ـ امـام هادى (ع ) ـ به فردى كه در مدح وستايش آن حضرت افراط بسيار كرد ـ : مواظب باش ! زيرا زيـادى مدح و ستايش , باعث بدگمانى مى شود و چون مورد اعتماد برادرت قرارگرفتى , از تملق دست بردار و حسن نيت داشته باش .

ـ عده اى در حضور امام على (ع ) او راستودند حضرت فرمود: خدايا, تو مرا بهتر ازخودم مى شناسى و من خود را بهتر از آنان مى شناسم خدايا, ما را بهتر از آن چيزى قرار ده كه آنان گمان مى كنند و آن چه را هم كه درباره مانمى دانند بر ما ببخشاى .

ـ پيامبر خدا(ص ): هرگاه در حضورت ازتو ستايش شد, بگو: بار خدايا, مرا بهتر از آن چه مى پندارند قـرار ده و آن چـه را كـه (از مـن )نـمى دانند بر من ببخشاى و بدان چه اينان مى گويند, مؤاخذه ام مفرما.
ـ امـام عـلـى (ع ) ـ در وصـف پـرهيزگاران ـ :هرگاه فردى از آنان به پاكى ستوده شود, ازآن چه دربـاره اش مـى گـويـنـد هـراسـان مـى شـود ومى گويد: من خود را بهتر از هر كس مى شناسم وپـروردگـارم بـهـتـر از خـودم , مرا مى شناسد! بارخدايا, آن چه مى گويند بر من مگير و مرا برتر ازآن چه مى پندارند قرار ده و آن چه را (از گناهان من ) نمى دانند, بر من ببخشاى و بيامرز.
ـ امـام سـجـاد(ع ): مؤمن خاموش مى ماند, تاسالم ماند و سخن مى گويد, تا سود برد اگر به پاكى سـتـوده شـود, از آن چـه مـى گـويند هراسان مى شود و از آن چه كه نمى دانند, از خداوندآمرزش مى طلبد سخن كسى كه او را نمى شناسد(و مى ستايدش ) فريبش نمى دهد و از بر شمردن اعمالش (در آخرت ) مى ترسد.

ستايش نابجا از كسى .

قرآن .

((الـبـتـه گـمـان مـبـر كـسانى كه بدان چه كرده اندشادمانى مى كنند و دوست دارند به آن چه نـكرده اندستايش شوند قطعا گمان مبر كه براى آنان نجاتى ازعذاب است آنان را عذابى دردناك است )).
ـ امـام على (ع ): مبادا كسى را به صفتى كه در او نيست , بستايى , زيرا كردار او صفت او راچنان كه هست نشان مى دهد و دروغ تو راآشكار مى سازد.
ـ كسى كه ديگرى را به آن چه نداردبستايد (در واقع ) او را مسخره مى كند.
ـ كـسـى كـه تو را به آن چه ندارى بستايد,تو را مسخره مى كند, چه آن كه همين شخص اگر به او احسان نكنى در نكوهش و هجو تومى كوشد.
ـ كسى كه بى جهت ستوده شود (درواقع ) مورد تمسخر قرار گرفته است .

ـ كسى كه تو را به آن چه ندارى بستايد, اگر عاقل باشى , اين كار (در واقع )نكوهش توست .

ـ كسى كه تو را به آن چه ندارى مى ستايد, به آن چه هم درتونيست نكوهشت مى كند.