ميزان الحكمه جلد ۱۲

آيت الله محمد محمدى رى شهرى

- ۸ -


آن ها روشن نيست , مانند جوان (همراه )موسى در آيه ((و آن گاه كه موسى به جوان (همراه ) خود گفت )) و مانند ذوالقرنين وعمران پدر مريم و عزير كه به اسامى آن هادر قرآن تصريح شده است .

بارى , در قرآن براى پيامبران تعدادمشخصى تعيين نشده است .

شمار پيامبران را مشخص مى كند, رواياتى واحد و متونشان گوناگون و متفاوت است .

مـشهورترين اين روايات روايت ابوذر ازپيامبر(ص ) است كه : شمار پيامبران يكصد وبيست و چهار هزار است كه از آن ميان سيصد و سيزده نفر, مرسل مى باشند.

پيامبران اولوالعزم .

قرآن .

((پـس , هـمان گونه كه رسولان اولواالعزم صبركردند, صبر كن و براى آنان شتابزدگى به خرج مده .

روزى كـه آن چـه را وعـده داده مـى شـونـد, بنگرند گويى كه آنان جز ساعتى از روز را (در دنيا) نمانده اند.
ابلاغى است .

شد؟
)).
ـ امـام باقر(ع ) : پيامبران اولواالعزم پنج نفرند : نوح و ابراهيم و موسى و عيسى ومحمد صلوات اللّه عليهم اجمعين .

ـ امام سجاد(ع ) ـ به برخى از اصحاب خود ـ : از ميان پيامبران , پنج تن پيامبراولواالعزم هستند.
كيستند؟
فرمود : نوح و ابراهيم و موسى وعيسى و محمد صلى اللّه عليهم .

كرديم : معناى اولواالعزم چيست ؟
فرمود :(يعنى ) به سوى مردم شرق و غرب زمين , ازجن و انس , فرستاده شده اند.
ـ امام صادق (ع ) : سرور پيامبران وفرستادگان پنج نفرند, و آنان رسولان اولواالعزم هستند و سنگ آسـيـا ( ى نـبوت )بر محور آن ها مى چرخد : نوح , ابراهيم ,موسى , عيسى و محمد, درود و صلوات خدابر محمد و خاندان او و بر همه پيامبران باد.
ـ در پـاسخ به پرسش سماعة بن مهران ازآيه ((فاصبر كما صبر اولواالعزم من الرسل )) ـ : (پيامبران اولواالعزم عبارتنداز :) نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمدصلى اللّه عليه و آله و عليهم .

مـى گويد :) عرض كردم : اين ها چرااولواالعزم شدند؟
فرمود : چون نوح با كتاب و شريعتى مبعوث شـد و هـر پيغمبرى كه بعداز نوح آمد همان كتاب و شريعت و راه نوح را دنبال كرد, تا آن گاه كه ابراهيم (ع ) باصحف و به عزم بر كنار گذاشتن كتاب نوح آمد البته نه از روى كفر ورزيدن به آن .

ـ امـام رضـا(ع ) : پـيـامـبـران اولواالعزم درحقيقت بدين سبب اولواالعزم ناميده شده اندكه داراى شريعت و آيين بودند.
پـيـامـبـرى بـعـد از نـوح (ع ) بر شريعت و روش اوو تابع كتاب وى بود, تا زمان ابراهيم خليل وهر پـيامبرى در روزگار ابراهيم و پس آن برشريعت و راه ابراهيم و پيرو كتاب او بود, تازمان موسى و هـر پـيـامـبـر در زمـان مـوسـى وبعد از آن بر شريعت و طريقه موسى و تابع كتاب او بود, تا زمان عيسى (ع ) و هر پيامبرى در روزگار عيسى (ع ) و بعد از آن بر روش وشريعت عيسى و پيرو كتاب او بـود, تـا زمـان پـيامبر ما محمد(ص ) اين پنج تن اولواالعزم هستند و لذا برترين پيامبران ورسولان (ع )مى باشند.

پدران پيامبران .

ـ امـام على (ع ) ـ در وصف پيامبران (ع ) ـ :خداوند پيامبران را در برترين امانتگاه به وديعه سپرد و در بـهـتـرين قرارگاه جايشان داد و از صلب پدرانى بزرگوار به زهدان هاى مادرانى پاك و پاكيزه منتقل شدند.
كه سلفى از آن ها مى رفت خلفى (جانشين صالحى ) از آنان براى ترويج دين خدابرمى خاست , تا آن كه كرامت خداوندسبحانه و تعالى به محمد,(ص ), رسيد.
را از بـرتـرين رويشگاه ها و ارجمندترين كشتگاه ها بيرون آورد, از درختى كه پيامبرانش را از آن به وجـود آورد و امـنـاى (وحـى ) خـويش را از آن برگزيد, خاندانش بهترين خاندان ها, و خانواده اش بهترين خانواده ها و شجره اش بهترين شجره هاس .

ـ و گواهى مى دهم كه محمد بنده خدا وفرستاده اوست و سرور بندگانش مى باشد.
هـر زمـان خـداونـد آفريدگان را به دو شاخه تقسيم كرد, او را در بهترين شاخه قرار داد,نه آلوده دامنى در وجود او سهيم شد و نه گنهكارى در وجودش شريك گشت .

ـ پيامبر خدا(ص ) : من از راه ازدواج مشروع به وجود آمده ام و از راه نامشروع وزنا زاده نشده ام .

سنت هاى نامشروع جاهليت نسب مرا مخدوش نساخته است و جز از راه پاك به دنيا نيامده ام .

ـ من از زمان آدم (پشت اندر پشت ) به طريق ازدواج مشروع و بدون آلودگى به زنامتولد شده ام .

ـ ما از پشت هاى پاك به زهدان هاى پاكيزه و طاهر منتقل شده ايم .

ـ در مجمع البيان در تفسير آيه ((وتقلبك فى الساجدين )) آمده است .

معنايش اين است كه در صلب هاى يكتاپرستان از پيامبرى به پيامبر ديگر منتقل مى شدى ,تا اين كه خداوند تو را پيامبر به جهان آورد.
اين مطلب را عطا و عكرمه از ابن عباس نقل كرده اند.
اللّه عليهما ـ نيز روايت شده است كه فرمودند : يعنى از صلب پيامبرى به صلب پيامبرى ديگر منتقل مـى شد, تا آن كه او را ازصلب پدرش بيرون آورد كه از زمان آدم همواره پشت اندر پشت به طريق ازدواج مشروع صورت مى گرفته و آلوده به هيچ گونه زنا و ازدواج نامشروعى نبوده است .

ـ امام باقر(ع ) ـ درباره آيه ((الذى يراك حين تقوم .

آن گـاه كه به فرمان او بر مى خيزى و جابه جاشدنت در پشت هاى پيامبران را يكى پس ازديگرى , مى بيند.

ويژگيهاى پيامبران .

قرآن .

((پيام هاى پروردگارم را به شما مى رسانم و من براى شما خيرخواهى امينم )).
((كه (به آنان گفت :) بندگان خدا را به من بسپاريد,زيرا كه من براى شما فرستاده اى امينم )).
((من براى شما فرستاده اى امينم )).
ـ امام على (ع ) ـ در وصف پيامبران (ع ) ـ :گروهى مستضعف بودند و خداوند آن ها رابا گرسنگى آزمود و به سختى ها مبتلايشان فرمود و با ترس و هراس ها امتحانشان نمودو در بوته ناملايمات زير و روشان كرد.
موسى بن عمران به همراه برادرش هارون ,(ع ), در حالى نزد فرعون رفتند كه لباس پشمين برتن و عصاى چوبين دردست داشتند.
و اگـر خـداونـد سـبـحـان , آن گاه كه پيامبرانش را برانگيخت , مى خواست گنجينه هاى طلا و كان هاى زرناب و باغ هاى پر درخت را به رويشان بگشايد.
اين كار را مى كرد و اگر چنين مى كرد, آن گاه آزمايش از ميان مى رفت و پاداش منتفى مى شد.
امـا خـداونـد سـبـحـان فـرسـتـادگان خود راصاحب اراده هايى استوار قرار داد و از نظرحالات ظاهريشان فقير گردانيد, اما توام باقناعتى كه دل ها و چشم ها را از بى نيازى مى آكند, و نيازمندى و فقرى كه چشم ها وگوش ها را از ناراحتى لبريز مى سازد.
ـ امام صادق (ع ) : خداوند عزوجل ,آن گاه كه رسولان خود را فرستاد آنان را با زر وسيم نفرستاد, بلكه با (سرمايه ) كلام فرستاد.
ـ پـيـامـبـر خدا(ص ) : ما, جماعت پيامبران ,فرمان داريم كه با مردم به فراخور فهم وخردهايشان سخن بگوييم .

ـ امام صادق (ع ) : رسول خدا(ص ) هيچ گاه به اندازه ژرفاى خرد خود با بندگان سخن نگفت .

پيامبران , دستور داريم كه با مردم به فراخورفهم و خردهايشان سخن بگوييم .

ـ امام كاظم (ع ) : خداوند عزوجل هيچ نبى يا وصيى نفرستاد مگر اين كه سخاوتمند بود.
ـ امام صادق (ع ) : خداوند عزوجل هيچ پيامبرى برنيانگيخت مگر اين كه صوتى خوش داشت .

ـ قتاده : خداوند هرگز پيامبرى نفرستاد, مگر اين كه او را خوش سيما وخوش آوا مبعوث كرد.
ـ پيامبر خدا(ص ) : خداوند عزوجل , هيچ پيامبرى را جز به زبان قومش برنيانگيخت .

ـ خداوند هيچ پيامبرى را مبعوث نكرد,مگر اين كه جوان بود.
ـ امام على (ع ) : رؤياى پيامبران , وحى است .

ـ پيامبر خدا(ص ) : پيامبران , چشم هايشان مى خوابد اما دل هايشان نمى خوابد.
ـ ما جماعت پيامبران , چشم هايمان مى خوابد اما دل هايمان نمى خوابد.
ـ ما گروه پيامبران , چشمانمان مى خوابد اما دل هايمان نمى خوابد و پشت سر خود را نيز, همچون پيش رويمان , مى بينيم .

ـ چشمانم مى خوابد, اما دلم نمى خوابد.
ـ هـيچ پيامبرى را نسزد كه ,چون جنگ افزار بردارد و در ميان مردم اعلان حركت به سوى دشمن دهد, (ازتصميم خود) برگردد تا اين كه بجنگد.
ـ هرگاه پيامبرى لباس رزم پوشد,او را نسزد كه جنگ افزار بر زمين نهد تا اين كه خداوند عزوجل ميان او و دشمنش داورى كند.
ـ هيچ پيامبرى حق ندارد وقتى جامه رزم پوشيد,آن را بر زمين نهد تا آن كه بجنگد.
ـ امـام صـادق (ع ) : پـر رنـج و بـلاترين مردم ,پيامبران , صلوات اللّه عليهم اجمعين , هستند,سپس كسانى كه بعد از آن ها مى باشند و آن گاه كسانى كه در مرتبه بعد و بعدتر قراردارند.
ـ امـام بـاقـر(ع ) به مردى كه مى گفت : بارخدايا, از تو روزى حلال مسالت دارم ,فرمود : خوراك پيامبران را مسالت كردى !بگو : بار خدايا, از تو روزى فراخ و پاكى رامسالت دارم .

ـ امام صادق (ع ) ـ به مردى كه مى گفت :بار خدايا, از تو روزى پاكيزه اى را مسالت دارم ـ : هيهات , هيهات ! اين خوراك پيامبران است .

رزقى بخواه كه روز قيامت تو را براى آن عذاب نكند.
((هان ! اى رسولان , از (خوراكى هاى ) پاكيزه بخوريد و كار شايسته كنيد)).
ـ در پـاسـخ به سؤال از آيه ((هان ! اى رسولان از (خوراكى هاى ) پاكيزه بخوريد)) ـ : مقصود روزى حلال است .

پيامبران (ع ) و شبانى .

ـ پيامبر خدا(ص ) : هيچ پيامبرى نيست ,مگر اين كه گوسفند چرانى كرده است .

ـ خداوند هيچ پيامبرى را مبعوث نكرد, مگر اين كه شبانى گوسفندان را داشته است .

عرض كردند : و شما اى رسول خدا؟
فرمود : من نيز, براى مردم مكه در((قراريط)) چوپانى كرده ام .

ـ امـام صـادق (ع ) : خـداونـد هـرگـز پـيـامـبـرى را مبعوث نكرد, مگر اين كه قبلا او را به شبانى گوسفندان گماشت تا از اين طريق اداره مردم را به او تعليم دهد.
ـ پيامبر خدا(ص ) : داود مبعوث شد, درحالى كه گوسفندچران بود.
شـد, در حـالـى كـه گـوسـفـنـدچـران بود و من هم زمانى كه مبعوث شدم , براى خانواده خود در((جياد)) گوسفند چرانى مى كردم .

ـ عمار : من گوسفندان خانواده خودم رامى چراندم و محمد(ص ) نيز گوسفندمى چراند.
فخ برويم , چون من در آن جا چراگاه پرعلف و شادابى سراغ دارم .

فـردا كـه بـه فـخ رفـتم , ديدم محمد(ص ) از من زودتر رفته و ايستاده است و گوسفندانش رااز چراگاه دور مى كند.
وعده گذاشته بودم دوست نداشتم كه پيش ازتو بچرانم .

ـ جـابـربـن عـبداللّه : ما در ((مر الظهران )) بارسول خدا(ص ) بوديم و آن حضرت مشغول چراندن تعدادى قوچ بود.
فرمود : سياه آن را انتخاب كنيد چون بهتر وخوش طعم تر است .

شما هم گوسفند مى چرانيد؟
فرمود : آرى ,مگر پيامبرى بوده كه گوسفند نچرانيده باشد؟
.
ـ ابـن عباس : آدم (ع ) برزگر بود,ادريس خياط, نوح درودگر, هود بازرگان ,ابراهيم شبان , داود زره ساز, سليمان زنبيل باف ,موسى كارگر, عيسى سياح و محمد(ص ) دلاورى بود كه روزيش در زير نيزه اش قرار داشت .

از اخلاق پيامبران .

ـ امـام صـادق (ع ) : چـهار خصلت ازاخلاق پيامبران است : نيكى كردن ,بخشندگى , شكيبايى در برابر سختى ها وگزاردن حق مؤمن .

ـ امام رضا(ع ) : يكى از خصلت هاى پيامبران پاكيزگى است .

ـ پـيـامبر خدا(ص ) : از اخلاق پيامبران وصديقان , خوشرويى در هنگام روبه رو شدن با هم و دست دادن به هنگام رسيدن به يكديگر بود.
ـ امام صادق (ع ) : از اخلاق پيامبران ,صلى اللّه عليهم , زن دوستى است .

ـ پـيامبر خدا(ص ) : از دنيا, زنان و عطرمحبوب من هستند و نور چشم من در نمازقرار داده شده است .

ـ امام رضا(ع ) : از اخلاق پيامبران , به كاربردن بوى خوش است .

ـ به كار بردن بوى خوش , از اخلاق پيامبران است .

نزديكترين مردم به پيامبران .

قرآن .

((در حـقـيـقت , نزديكترين مردم به ابراهيم , همان كسانى هستند كه از او پيروى كرده اند و (نيز) اين پيامبر و كسانى كه (به آيين او) ايمان آورده اند.
سرور مؤمنان است )).
ـ امـام عـلـى (ع ) : نزديكترين مردم به پيامبران , كسى است كه به آن چه آنان فرمان داده اند بيشتر عمل كند.
ـ شبيه ترين مردم به پيامبران خدا,حق گوترين آن ها و شكيباترينشان در عمل به حق است .

ـ پـيـامـبـر خدا(ص ) : نزديكترين مردم به درجه نبوت , مجاهدان و علمايند, زيرامجاهدان در راه آن چـه پـيامبران آورده اند,جهاد مى كنند و اهل علم مردم را به آن چه پيامبران آورده اند, رهنمون مى شوند.
ـ امـام عـلـى (ع ) : نـزديـكـتـرين مردم به پيامبران , آگاهترين آنان به تعليماتى است كه پيامبران آورده اند.
آيـه را تـلاوت كرد : ((در حقيقت نزديكترين مردم به ابراهيم , همان كسانى هستند كه از او پيروى كرده اند و (نيز) اين پيامبر و كسانى كه ايمان آورده اند.
فرمود : همانا, دوست محمد كسى است كه از خدا اطاعت كند هر چند خويشاوند اونباشد و دشمن محمد كسى است كه خدا رانافرمانى كند, هر چند از خويشان نزديك اوباشد.
ـ وه كه چه بزرگ است رستگارى كسى كه دنباله رو پيامبران باشد!.
ـ امام باقر(ع ) ـ درباره آيه ((در حقيقت نزديكترين مردم به ابراهيم .

ائمه (ع ) و پيروان آن ها هستند.
ـ بـه خـدا قسم , گويى قائم را مى نگرم كه پشتش را به حجر (الاسود) تكيه داده و خدارا به حقش سـوگند مى دهد و سپس مى گويد :اى مردم , هر كه درباره خدا با من احتجاج مى ورزد بداند كه مـن بـه خـدا نـزديـكـترم , اى مردم هر كه درباره آدم با من احتجاج مى ورزد بداند كه من به آدم نـزديـكـتـرم , اى مـردم , هـر كـه درباره نوح با من احتجاج مى كند, بداند كه من به نوح نزديكترم , اى مردم , هركه درباره ابراهيم با من احتجاج مى ورزد بداند كه من به ابراهيم نزديكترم .

ـ امـام صـادق (ع ) : هـرگـاه قائم ظهور كند,وارد مسجد الحرام مى شود و رو به كعبه مى ايستد و پشت به مقام مى كند و دو ركعت نماز مى گزارد و آن گاه بر مى خيزد ومى گويد : اى مردم , من نـزديـكـتـرين مردم به آدم هستم , اى مردم , من نزديكترين مردم به ابراهيم هستم , اى مردم , من نزديكترين مردم به اسماعيل هستم , اى مردم , من نزديكترين مردم به محمد(ص ) هستم .

دو دست خود را به آسمان بر مى دارد وچندان دعا و تضرع مى كند كه به رو درمى افتد و اين است (معناى ) سخن خداى عزوجل كه : ((امن يجيب المضطر اذادعاه .

نبوت 2 / 1    ((خاصه 1)) آدم .

آدم (ع ).

قرآن .

((اى مـردم , از پروردگارتان كه شما را از نفس واحدى آفريد و جفتش را (نيز) از همان آفريد و از آن دو, مـردان وزنـان بـسـيـارى پـراكـنـده كـرد, پروا داريد و از خدايى كه به (نام ) او از همديگر درخواست مى كنيد پروا نماييد وزنهار از خويشاوندان مبريد, كه خدا همواره بر شمانگهبان است )).
((و چـون پـروردگـار تـو به فرشتگان گفت : من در زمين جانشينى خواهم گماشت , فرشتگان گـفـتـنـد : آيا در آن كسى را مى گمارى كه در آن فساد انگيزد و خون ها بريزدو حال آن كه ما با سـتـايـش تـو (تـورا) تـنـزيـه مـى كنيم و به تقديست مى پردازيم ؟
فرمود : من چيزى مى دانم كه شمانمى دانيد.
سپس آن ها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود : اگرراست مى گوييد, از اسامى اين ها به من خبر دهيد.
منزهى تو! ما را جز آن چه (خود) به ما آموخته اى , هيچ دانشى نيست , تويى داناى حكيم .

را از اسامى آنان خبر ده .

اسـمـاشان خبر داد, فرمود : آيا به شما نگفتم كه من نهفته آسمان ها و زمين را مى دانم و آن چه را آشكار مى كنيد وآن چه را پنهان مى داشتيد مى دانم ؟
)).
ـ پيامبر خدا(ص ) : مردم (همه ) فرزندان آدمند و آدم از خاك است .

ـ خداوند آدم را از مشتى خاك كه ازهمه زمين برداشت آفريد.
آدم متناسب با خاك زمين آفريده شدند :برخى از آن ها سرخ ‌پوست شدند, برخى سفيد,برخى سياه و بـرخـى حد وسط ميان اين رنگ ها وبرخى نرم و برخى خشن و برخى پاك وبرخى ناپاك و برخى حد وسط ميان اين ها.
ـ امـام عـلـى (ع ) ـ در بـيـان آفرينش آدم (ع ) ـ : سپس , خداوند سبحان ازقسمت هاى سخت و نرم زمـيـن و شـيـريـن وشـوره زار آن , خـاكـى بـرداشـت و بـر آن آب ريخت تا پاك و خالص شد و با رطوبت بياميختش تا آن كه چسبناك گشت .

آن هـيكلى بيافريد, داراى اعضا و پيوندها وگسستگى ها,مدتى مشخص و زمانى معلوم آن را بداشت تا اين كه خشكيد و به هم پيوست و چون سفال سخت شد.
در آن دمـيـد, تـا بـه صـورت انـسـانـى گـرديـدصـاحـب ذهـن هـايـى كـه آن هـا را به حركت درمى آوردوانديشه اى كه با آن (در كارهايش )دخل و تصرف مى كند.
رنـگ هـاى گـونـاگـون و چـيـزهـايـى هـمانند يكديگرو حالاتى متضاد و اخلاطى ناهمگون از قبيل گرمى و سردى و رطوبت و خشكى .

ـ آدم از اديم (پوسته ) زمين كه در آن (خاك ) پاك و خوب و بد وجود دارد,آفريده شد و تو همه اين صفات را درفرزندان آدم مى بينى .

ـ پـيامبر خدا(ص ) ـ در پاسخ به سؤال ابن سلام كه چرا آدم را آدم ناميده اند ـ : چون ازخاك و اديم زمين آفريده شد.
سؤال شد : در اين صورت , آيا آدم ازخاك سراسر زمين آفريده شد يا از يك خاك (يكدست )؟
فرمود : از همه خاك .

از يـك خـاك (يكدست ) آفريده شده بود,در آن صورت مردم يكديگر رانمى شناختند و همگى يك شكل بودند.
(پـرسـشگرى ) پرسيد : پس , آدميان دردنيا مانند دارند؟
فرمود : (آرى ) در خاك سفيد هست , سبز هـست , زرد هست , خاكى رنگ هست , آبى هست , شيرين هست ,شور هست , درشت و سفت هست , نرم هست و بور هست .

نـيـز نـرم و لطيف هست , خشن و درشت هست , سفيد هست , زرد و سرخ و بور وسياه , به رنگهاى خاك , هست .

ـ امام على (ع ) ـ در پاسخ به پرسش ازعلت نامگذارى آدم و حوا به اين نام ها ـ :آدم را آدم ناميده اند, چون از اديم زمين آفريده شد.
تـعـالى جبرئيل (ع ) را فرستاد و به او فرمود ازاديم (لايه بيرونى ) زمين چهار قسمت خاك بياورد : خـاكـى سـفيد, خاكى سرخ , خاكى قهوه اى و خاكى سياه و آن ها را از قسمتهاى نرم و سخت زمين فراهم آورد.
دستور داد چهار قسمت آب بياورد : آبى شيرين , آبى شور, آبى تلخ و آبى گنديده .

سپس فرمود كه آب را روى خاك بريزد.
خـداوند با دست (قدرت ) خويش آن ها را به هم آميخت به طورى كه نه خاكى اضافه آمدكه به آب احتياج داشته باشد و نه آبى كه به خاك نياز داشته باشد.
در قـسمت حلق آن قرار داد و آب شور را درچشمانش و آب تلخ را در گوش هايش وآب گنديده را در بينى اش .

حوا نيز از آن رو حوا ناميده شده كه از حيوان (موجود زنده و جاندار) آفريده شده است .

ـ امام صادق (ع ) : آدم را آدم ناميده اند,چون از اديم زمين آفريده شده است .

ـ حوا را حوا ناميده اند چون از حى (موجود زنده ) آفريده شده است .

عزوجل مى فرمايد : ((شما را از نفسى واحدآفريد و جفتش را نيز از همان آفريد)).
ـ ابـومـقـدام : از حـضـرت بـاقـر(ع )پـرسـيدم : خداوند حوا را از چه آفريد؟
فرمود : اين مردم چه مى گويند؟
عرض كردم : مى گويند : خداوند او را از يكى ازدنده هاى آدم خلق كرده است .

نادرست مى گويند.
او را از غـيـر دنـده آدم بـيافريند؟
عرض كردم : فدايت شوم يابن رسول اللّه , او را ازچه چيز آفريد؟
فـرمـود : پـدرم ازپـدرانش (ع )به من خبر داد كه رسول خدافرمود : خداى تبارك و تعالى مشتى گل برداشت و آن را با دست راست خود ـ هردو دست خدا راست است ـ به هم آميخت واز آن آدم را خلق كرد و مقدارى از آن گل اضافه آمد كه از آن حوا را آفريد.
ـ امام على (ع ) :.
سـاخـت و فـرمـانـش را روان سـاخـت , آدم (ع ) را بـه عـنـوان مـخـلوق برتر خود برگزيد و او را نخستين آفريده خود (از نوع انسان ) قرار داد.
ـ پـيـامبر خدا(ص ) : خداوند هنگامى كه آدم را از بهشت بيرون كرد, توشه او را ازميوه هاى بهشت قرار داد و فن ساختن هر چيزى را به او آموخت .

ـ بافندگان را لعنت نكنيد, زيرا نخستين كسى كه بافندگى كرد, پدرتان آدم بود.

گفتارى درباره اين كه نسل فعلى به آدم (ع ) وهمسر او مى رسد.

گاه گفته مى شود كه اختلاف رنگ پوست درافراد بشر ـ كه عمدة چهار رنگ را تشكيل مى دهند : سـفـيـد مـانـنـد رنگ اهالى مناطق معتدل آسياو اروپا, سياه مانند رنگ مردم افريقاى جنوبى , زردمـانـنـد اهالى چين و ژاپن و سرخ مانند رنگ سرخ ‌پوستان امريكا ـ حاكى از اين است كه منشا نـسـل بـشـردر هر رنگى غير از منشا آن در رنگ ديگر است ,چه آن كه اختلاف رنگ با اختلاف در طبيعت خون همراه است .

بشر دست كم چهار جفت از چهار رنگ بوده است .

گـاهـى هـم چـنـيـن اسـتـدلال شده كه وقتى قاره امريكا كشف شد, ساكنانى داشت و فاصله و جـدايى اين افراد با انسان ساكن در نيمكره شرقى چندان زياد است كه امكان و احتمال اين كه اين دو نسل به يك پدر و يك مادر منتهى شوند وجود ندارد.
همچنان كه ملاحظه مى شود ـ اين هر دو دليل نارساست .

اما سست و نارسا بودن موضوع تفاوت خون به سبب تفاوت رنگ , از آن روست كه تحقيقات طبيعى امروز بر اساس فرضيه تكامل انواع استواراست .

كه مساله اختلاف خون و رنگ ريشه در وقوع تحول و تكامل در اين نوع نداشته باشد, مخصوصاكه دانـشـمندان به پيدايش تحول در بسيار از انواع حيوانى مانند اسب و گوسفند و فيل و غيره قطع پـيـداكـرده انـد و كـاوش هـاى زمـيـن شناسى نشانه هاى فراوانى به دست داده كه از اين حقيقت پرده برمى دارد؟
وانگهى , اصولا امروزه دانشمندان به اين اختلاف اهميت چندانى نمى دهند   ((3)) .

وامـا مـساله وجود انسان در فراسوى درياها, بايددانست كه بنا به گفته دانشمندان علوم طبيعى عـمـرانـسـان به مليون ها سال مى رسد, ولى آن چه را كه تاريخ نقلى ضبط كرده از شش هزار سال فراترنمى رود.
دوران ماقبل تاريخ , بر اثر بروز حوادثى قاره آمريكا از قاره هاى ديگر جدا شده باشد.
نـشـانه هاى زيادى در دست است كه نشان مى دهد درطى قرنها تغييرات مهمى در سطح زمين , نظير تبديل دريا به خشكى و خشكى به دريا و تبديل دشت به كوه و بالعكس , رخ داده است .

بنا به توضيحات دانش چينه شناسى و هيئت وجغرافيا, تحولات و جابه جايى هاى قطبى ومنطقه اى در سطح زمين رخ داده است .

چيزى كه براى استدلال كنندگان باقى مى ماند استبعاداست و بس .

از ديدگاه قرآن , برحسب ظاهر آن تقريباتصريح دارد به اين كه نسل فعلى بشر در سير نهايى خود به يك مرد و يك زن كه همان دو پدر و مادرهمه افراد هستند, مى رسد.
كـتـاب خـود به نام آدم اسم برده است , اما از همسرش به نام ياد نكرده ولى روايات از او به نام حوا يادكرده اند.
شده است .

انسان را از گل آغاز كرد.
چـكيده آبى پست مقرر فرمود)) و مى فرمايد : ((مثل عيسى در نزد خدا همچون مثل (خلقت ) آدم اسـت (كـه ) او را از خاك آفريد, سپس بدو گفت : باش ,پس هستى يافت )) و مى فرمايد : ((و چون پروردگارتو به فرشتگان گفت : من در زمين جانشينى خواهم گماشت .

مـى گـمـارى كـه در آن فـسـادانـگيزد و خون ها بريزد؟
در حالى كه ما با ستايش تو (تو را) تنزيه مى كنيم وبه تقديست مى پردازيم .

كه شما نمى دانيد.
آموخت .

تو به فرشتگان گفت : من بشرى از گل خواهم آفريد, هنگامى كه آن را پرداختم و از روح خود در او دميدم همگى برايش به سجده افتيد.
ايـن آيات ـ چنان كه ملاحظه مى شود ـ گواه بر اين است كه بنا به سنت و قانون خداوند بقاى اين نسل از طريق نطفه صورت مى گيرد.
را خاك معرفى مى كند, زيرا آدم را از خاك آفريده و مردم فرزندان آدم هستند.
در ايـن كـه ايـن نـسـل بـه آدم و هـمسر او مى رسندمطلبى است كه در آن هيچ ترديدى نيست , گرچه امكان تاويل اين آيات نيز وجود دارد.
گـاه گـفـتـه شـده كـه مـراد از آدم در آيات مربوط به آفرينش آدم و سجده فرشتگان بر او, آدم نوعى است نه شخصى و بنابراين , مطلق انسان ـ از آن جهت كه آفرينشش بالاخره به خاك مى رسد وبـقايش هم بسته به زاد و ولد است ـ به نام آدم ناميده شده است و شايد بتوان در تاييد اين مطلب از اين آيه استفاده كرد : ((ما شما را آفريديم .

صورتگرى شما پرداختيم , آن گاه به فرشتگان گفتيم : براى آدم سجده كنيد)), زيرا اين آيه خالى ازاشـعـار بـه ايـن نـكـتـه نيست كه فرشتگان مامور سجده بر كسى شدند كه خداوند با آفرينش و شـكـل بخشيدن به او براى سجده مهيا كرد و آيه تمام افرادرا مورد نظر قرار داده نه يك شخص و فرد معين ازانسان را, چرا كه مى فرمايد : ((ما شما را آفريديم .

سـپس به صورتگرى شما پرداختيم )) و همچنين است آيه ((گفت : اى ابليس چه چيز مانع تو شد تا دربرابر آن چه با دستان خود آفريدم سجده كنى .

شيطان گفت : من از او بهترم , مرا از آتشى آفريدى و او را از گلى خلق كردى .

كه همه آن ها را گمراه مى كنم مگر بندگان مخلصت را)).
آورده بعدا به صورت جمع ذكر مى كند.
جواب اين است كه اين سخن , علاوه بر اين كه برخلاف ظاهر آياتى است كه نقل كرديم ـ ظهورآيه سوره اعراف نيز آن را رد مى كند.
پـس از نـقـل داسـتان آدم و سجده فرشتگان و امتناع ابليس از سجده , مى فرمايد : ((اى فرزندان آدم ,زنهار كه شيطان فريبتان ندهد, همچنان كه پدر ومادر شما را از بهشت بيرون كرد و لباسشان را ازايشان بركند تا عورت هايشان را بر آنان نمايان كند)).
ترديدناپذير است .

همچنين است آيه ((و هنگامى كه به فرشتگان گفتيم : براى آدم سجده كنيد.
مگر ابليس كه گفت : براى كسى سجده كنم كه از گلى آفريده اى ؟
(سپس ) گفت : به من بگو : اين كسى راكه بر من برترى دادى (براى چه بود)؟
اگر تا روزقيامت مهلتم دهى , قطعا فرزندانش را ـ جز اندكى (ازآن ها) ـ ريشه كن خواهم كرد)) و نيز آيه موردبحث : ((اى مردم , از پروردگارتان كـه شـمـا را از يـك نـفس آفريد و جفتش را (نيز) از همان آفريد و ازآن دو, مردان و زنان بسيارى پراكند, پروا داريد.
اين آيات نيز, به همان بيانى كه گذشت ظهور درهمين معنا دارند.
ايـن آيـات ـ همچنان كه ملاحظه مى كنيد ـنمى توانند انسان را به اعتبارى آدم و به اعتبارى ديگر فرزند آدم بنامند.
خـاك نسبت دهند و به اعتبارى ديگر به نطفه , به ويژه در آيه ((ان مثل عيسى عند اللّه كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون .

صـورت , اسـتـدلال آيه به اين كه خلقت عيسى يك خلقت استثنايى و خارق العاده است استدلال درست و استوارى نبود.
آدم در قـرآن , آدم نوعى است همان اندازه آميخته به تفريط است كه عقيده مقابل آن مبنى بر اين كه ((اعتقاد داشتن به آفرينش بيش از يك آدم كفراست )) افراطميز.
از علماى اهل سنت , ابراز داشته است .

سخنى درباره اين كه انسان يك نوع مستقل و نابرآمده از نوعى ديگر است .

آيـات گـذشـتـه زحـمـت ايـن بـحـث را كم مى كند,زيرا اين آيات نسل فعلى بشر را كه از نطفه پديدمى آيد به آدم و همسر او مى رساند و خلقت آن دورا نيز از خاك معرفى مى كند.
و حـوا مـنـتـهـى مـى شـود بـدون آن كـه خـود آن دو به موجود ديگرى همانند يا همجنس خود منتهى شوند, بلكه از خاك پديد آمده اند.
اما آن چه امروزه در ميان علماى طبيعى وانسان شناس شايع مى باشد, اين است كه انسان نخستين بر اثر تكامل , انسان شده است .

گـرچـه مـورد قبول قطعى همگان نيست و اشكالات زيادى به آن وارد كرده اند كه در كتاب هاى مـربـوطـه ذكـر شده اند, ليكن اصل فرضيه ـ يعنى اين كه انسان حيوانى بوده كه به صورت انسان تحول يافته ـ امرى است كه آن را پذيرفته اند و پايه بحث از طبيعت انسان قرارش داده اند.
فـرضـيـه دانشمندان اين است كه سياره زمين قطعه اى جدا شده از خورشيد و اين قطعه در ابتدا درحال اشتعال و ميعان بوده و به تدريج در اثر تسلطعوامل سرد كننده سرد شده است .

فـراوان شـروع بـه ريـزش بـر سـطـح آن كـرد و سيل هاجارى شد و درياها شكل گرفت و سپس تركيبات آبى و خاكى به وجود آمد و در نتيجه , گياهان آبى ودريايى پديدار شدند و آن گاه بر اثر تكامل نبات ووجود عناصر حيات در آن , ماهى و ديگر جانوران دريايى پديد آمد و بعدها ماهى پرنده دوزيست وبعد حيوان خشكى و سرانجام انسان به وجود آمد.
تـمـام ايـن مـراتـب در اثـر تـكـاملى است كه تركيبات زمين به خود ديده و از صورتى به صورت ديـگـرتـحـول و تكامل يافته است : ابتدا نبات , سپس حيوان دريايى بعد حيوان دوزيست , آن گاه حيوان خشكى و سرانجام انسان .

ايـن فـرضيه از آن جا به وجود آمده كه درساختمان موجودات به طور منظم كمالى ديده مى شود كـه در يك سلسله مراتب معين از نقص رو به كمال پيش رفته است و نيز تجربه هايى كه در موارد جزيى تكامل به عمل آمده اين فرضيه را به ذهن مى آورد.
ايـن فـرضيه اى است كه براى توجيه خواص و آثار انواع مختلف فرض شده است , بدون آن كه دليل خاصى براى اثبات آن و رد غير آن وجود داشته باشد.
امـكـان اين فرض وجود دارد كه اين انواع به كلى جدا و مستقل از يكديگر بوده و هيچ گونه رابطه تكاملى ميانشان وجود نداشته باشد و مساله تكامل به حالات اين انواع و نه ذات و ماهيتشان محدود شـود و تـجـربه هايى هم كه صورت گرفته در زمينه همين حالات بوده است , زيرا تجربه ها تحول فردى ازيك نوع به نوع ديگر, مانند مثلا تحول ميمون به انسان را مشاهده نكرده بلكه اين تجربه ها شامل خواص و لوازم و اعراض بعضى از انواع بوده است .

بـحـث كـامـل از ايـن مـوضوع جاى ديگرى را مى طلبد و غرض فقط اشاره به اين نكته بود كه اين فـرضـيـه , فرضيه اى است كه دانشمندان براى توجيه مسائل مربوطه مطرح كرده اند, بدون آن كه دليل قاطع ومحكمى درباره آن وجود داشته باشد.
بـنـابراين , حقيقتى كه قرآن كريم به آن اشاره مى كند, يعنى انسان نوعى جدا از ساير انواع است , با هيچ مطلب علمى تعارض و منافات ندارد.

ازدواج فرزندان آدم .

ـ امام رضا(ع ) ـ در پاسخ به سؤال بزنطى ازچگونگى تكثير نسل مردم از آدم ـ : حوا,هابيل و خواهر او را در يك شكم حامله شد.
سپس شكم دوم قابيل و خواهرش را تواماحامله گشت .

قابيل ازدواج كرد و قابيل با خواهر همزادهابيل .

يكديگر تحريم شد.
ـ امـام سـجاد(ع ) در بحث با يك نفرقرشى كه طى آن به نحوه ازدواج هابيل بابلوزا خواهر قابيل و ازدواج قـابـيـل بـا اقليماخواهر قابيل مى پردازد و آن قرشى مى گويد : پس , فرزندان آن دو با هم ازدواج كردند؟
فرمود : آرى .

كـارى اسـت كه امروزه مجوسى ها مى كنند!على بن الحسين (ع ) فرمود : مجوس اين كاررا بعد از آنى انجام دادند كه خداوندتحريمش كرد.
فرمود : منكر اين مطلب مباش .

قوانين و شرايعى است كه صورت گرفته است .

نيافريد و آن گاه وى را بر او حلال گردانيد؟
اين يكى از شرايع و مقررات آن ها بود.
بعدا خداوند آن را تحريم كرد.

گفتارى درباره تناسل طبقه دوم انسان .

نـخـسـتـيـن طـبقه انسان , يعنى آدم و همسرش , ازطريق ازدواج با هم زاد و ولد كردند و پسران ودخترانى به دنيا آوردند كه خواهر و برادر بودند.
حال سؤال اين است كه آيا نسل اين خواهران وبرادران از طريق ازدواج آن ها با يكديگر زياد شديا از طريق ديگر بوده است ؟
ظاهر اطلاق آيه ((و ازآن دو مردان و زنان بسيارى پراكنده ساخت .

مـى فـهـمـاند كه نسل فعلى انسان به آدم و همسر اومى رسدو هيچ زن و مرد ديگرى در اين قضيه شركت و دخالت نداشته اند و قرآن براى تكثير و انتشارانسان ها منشايى جزآدم وهمسرش ذكر نكرده است .

اگر كسان ديگرى جز آن دو در اين موضوع شركت و دخالت داشتند, قطعا مى فرمود : و از آن دو و غيرآن دو يا لفظ مناسب ديگرى به كار مى برد.
كه انحصار مبدا نسل در آدم و همسرش , مستلزم ازدواج دختران و پسران آن دو با يكديگر مى باشد.
حـكـم بـه حـرمـت ايـن نوع ازدواج در اسلام و نيز ـآن طور كه نقل مى شود ـ در اديان گذشته , درحقيقت يك حكم تشريعى و تابع مصالح و مفاسداست نه يك حكم تكوينى تغييرناپذير.
تـشـريعى نيز اختيارش در دست خداى سبحان است و او طبق خواست خود عمل مى كند و حكم مى دهد.
بـنابراين , ممكن است كه روزى بنا به ضرورت آن را حلال شمارد و بعد كه ضرورت برطرف شد و به خاطر جلوگيرى از رواج فحشا در جامعه آن راتحريم كند.
اين سخن هم كه ازدواج خواهر و برادربرخلاف فطرت است و آن چه را خداوند براى پيامبران خود تـشـريع كرده بر اساس فطرت مى باشدـ چون خداوند مى فرمايد : ((رو به دين حنيف آور,با همان سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است .

آفرينش خدا تغييرپذير نيست .

پـايـدار)) ـ سـخـنـى نادرست است , زيرا متمايل نبودن طبع و فطرت به اين نوع ازدواج نه از اين جـهـت اسـت كـه از آن نفرت دارد, بلكه بدان سبب است كه ازدواج خواهر و برادر را موجب اشاعه فحشا واعمال زشت و از بين رفتن غريزه عفت مى داند.
مـعـلـوم اسـت كـه اين نوع تماس و ارتباط تنها درجامعه دنياى امروز عنوان گناه و فحشا بر آن انـطـبـاق مى يابد اما در جامعه اى كه فقط شامل چند خواهر وبرادر مى شده ـ و مشيت خدا هم بر تكثير و انتشارآن ها تعلق داشته ـ هرگز اين عنوان منطبق نمى شود.
دلـيـل آن كـه مـخـالـفـت فـطـرت با اين نوع ازدواج ازجهت نفرت غريزى نيست , اين است كه , بنابرآن چه تاريخ مى گويد, ازدواج خواهر و برادرقرن ها در ميان مجوس رايج بوده و نيز, به طورى كـه مـى گويند در روسيه هم شيوع قانونى دارد و در اروپانيز از طريق غير رسمى و به صورت زنا شايع است    ((4)) .

مـمـكن است گفته شود : ازدواج خواهر و برادرمخالف با قوانين طبيعى است و اين قوانين , پيش ازآن كه انسان براى تامين سعادت خود جامعه صالحى تشكيل دهد, درباره او جارى است .