ميزان الحكمه جلد ۱۲

آيت الله محمد محمدى رى شهرى

- ۹ -


و الـفـت يـافـتـن در محيط خانوادگى , غريزه عشق ورزى و ميل و گرايش غريزى ميان برادران وخواهران را از بين مى برد.
حقوقدانان گفته اند   ((5)) .

در پـاسخ به اين اشكال بايد گفت كه اولا : به همان بيانى كه قبلا گفتيم , اين نوع ازدواج مخالف باقوانين طبيعى نيست .

جـايـى اسـت كـه احـتـيـاج ضـرورى ايـجـاب نـنـمـايـد واختصاص به موردى دارد كه قوانين وضـعـى غـيرطبيعى نتواند سعادت و صلاحى را كه بايد درمحيط اجتماع حفظ شود تامين كند و گرنه بيشترقوانين معمول و اصولى كه در زندگى كنونى دايراست , غير طبيعى مى باشد.

آن چه به آدم (ع ) وحى شد.

ـ امام باقر(ع ) : خداوند تبارك و تعالى به آدم (ع ) وحى فرمود : اى آدم , من همه خوبى ها را در چهار كـلـمه براى تو فراهم مى آورم : يكى از آن ها اختصاص به من دارد, يكى به خودت مربوط مى شود, يكى به رابطه من و تو و يكى به رابطه تو با مردم .

اما آن كه اختصاص به من دارد, اين است كه مرا بندگى كنى و چيزى شريك من قرارندهى .

است كه در برابر عمل تو پاداشى دهمت كه بيش از هرچيز به آن احتياج دارى .

بـه رابـطـه مـيان من و تو مربوط مى شود, اين است كه تو دعا كنى و من اجابت كنم و اما آن كه به رابـطـه مـيـان تـو و مـردم مـربـوط مى شود,اين است كه براى مردم آن پسندى كه براى خودت مى پسندى .

ـ امـام صـادق (ع ) : خداى عزوجل به آدم (ع ) وحى فرمود : من همه سخن را درچهار كلمه براى تو گرد مى آورم .

كرد : پروردگارا, آن چهار كلمه چيست ؟
فرمود : يكى از من است , يكى از تو, يكى به رابطه من و تو مربوط مى شود و يكى به رابطه ميان تو و مردم .

پروردگارا, آن ها را برايم بيان فرما تابدانمشان .

دارد, اين است كه مرا بندگى كنى و چيزى راشريكم نگردانى .

خودت دارد, اين است كه در برابر عمل توپاداشى دهمت كه بيش از هر چيز به آن محتاجى .

مربوط مى شود, اين است كه تو دعا كنى ومن اجابت كنم و آن كه به رابطه ميان تو ومردم مربوط مى شود, اين است كه براى مردم آن پسندى كه براى خود مى پسندى .

ـ سـيـد بن طاووس : در صحف ادريس نبى (ع ), آن جا كه از احوال آدم , على نبينا وآله (ع ), سخن مـى گـويد اين عبارت را يافتم :تا آن كه در ثلث آخر شب جمعه بيست وهفت روز گذشته از ماه رمضان كتابى به زبان سريانى و قطعات حروف در بيست و يك ورقه بر او نازل فرمود و آن نخستين كتابى است كه خدا در دنيا نازل كرد.
زبـان هـا را در اين كتاب آورد و در آن هزارهزار زبان بود كه حتى يك حرف از هرزبان را اهل زبان ديگر نمى فهمد مگر تعليم گيرد.
احكام و شرايع او و سنن و حدودش وجوددارد.
ـ سـلـمـان : چـون خـداونـد آدم را آفريد,فرمود : اى آدم , يك مطلب اختصاص به من دارد و يكى اختصاص به خودت و يكى به رابطه من و تو مربوط مى شود.
مخصوص من است اين است كه مرا بپرستى و چيزى را شريك من نگردانى .

مـخـصـوص تـوسـت , اين است كه هر كارى كنى به سبب آن تو را سزا و پاداش دهم واين كه تو را بيامرزم , زيرا من آمرزنده مهربانم و آن كه به رابطه ميان من و تومربوط مى شود, اين است كه از تو خواهش و دعا باشد و از من اجابت و عطا.
ـ پيامبر خدا(ص ) : چون خداوند آدم رابه زمين فرو فرستاد, او الى ماشااللّه در زمين باقى ماند.
پدر, سخن بگو.
فـرزنـدان و نـوادگان خود به خطبه ايستاد وگفت : خداوند به من دستور داد و فرمود :اى آدم , سخن كم گوى تا به جوار من برگردى .

نبوت 2 / 1    ((خاصه 2)) ادريس .

ادريس (ع ).

قرآن .

((و در اين كتاب از ادريس ياد كن كه او راستگويى پيامبر بود.
((و اسماعيل و ادريس و ذوالكفل را (ياد كن ) كه همه از شكيبايان بودند.
نموديم , چرا كه ايشان از شايستگان بودند)).
ـ پيامبر خدا(ص ) : خداوند بر ادريس سى صحيفه نازل كرد   ((6)) .

ـ امام صادق (ع ) : مسجد سهله جايگاه خانه ادريس پيامبر(ع ) است كه در آن خياطى مى كرد.
ـ هـرگاه وارد كوفه شدى , به مسجدسهله برو و در آن نماز بگزار و حوايج دين ودنيايت را از خدا بخواه , زيرا مسجد سهله همان خانه ادريس (ع ) است كه در آن جاخياطى مى كرد و نماز مى گزارد.
ـ پيامبر خدا(ص ) : نخستين كسى كه با قلم نوشت , ادريس بود.
ـ اى ابـوذر, چـهار تن از پيامبران سريانى هستند : آدم , شيث , اخنوخ ـ كه همان ادريس (ع )است و نخستين كسى است كه باقلم نوشت ـ و نوح (ع ).
ـ امام صادق (ع ) : ادريس را ادريس ناميدند, چون زياد درس مى خواند و مطالعه مى كرد.

داستان ادريس پيامبر(ع ).

از ادريس تنها در دو جاى قرآن ياد شده است : يكى در سوره مريم آن جا كه مى فرمايد : ((و در اين كتاب از ادريس يادكن كه او راستگويى پيامبر بود.
مـقـامـى بـلند ارتقا داديم )) و ديگرى در سوره انبيا آن جا كه مى فرمايد : ((و اسماعيل وادريس و ذوالـكـفل را (ياد كن ) كه همه ازشكيبايان بودند و آنان را در رحمت خودداخل نموديم چرا كه از شايستگان بودند)).
خـداوند در اين آيات از ادريس به نيكى ياد مى كند و او را مى ستايد, زيرا او را يك پيامبر و راستگو و از شمار شكيبايان وشايستگان مى شمارد و مى فرمايد كه وى رابه مقامى بلند ارتقا داد.
از ادريس (ع ) به نام هرمس نيز يادمى شود.
بـاخبار الحكما)) ذيل شرح حال ادريس مى نويسد : درباره زادگاه و منشا ادريس واين كه پيش از نبوتش از چه كسانى علم آموخته است , ميان حكما اختلاف نظراست .

آمد و نام وى را هرمس الهرامسه گذاشتند وزادگاهش ((منف )) است و گفته اند : كلمه هرمس عربى شده نام يونانى ارميس مى باشدو ارميس به معناى عطارد است .

عده اى ديگر گفته اند : نام او به يونانى طرميس است و به زبان عبرى خنوخ كه درعربى به صورت اخنوخ در آمده و خداوندعزوجل در كتاب عربى مبين خود او راادريس ناميده است .

همين عده گفته اند : نام معلم اوغوثاذيمون بوده و به قولى : اغثاذيمون مصرى است .

بوده است , فقط گفته اند : وى يكى ازپيامبران يونانى و مصرى بوده است .

همچنين نام اين معلم را اورين دوم گفته اند وادريس نزد آنان ادرين سوم بوده است .

غوثاذيمون به معناى خوشبخت كوشاست .

و گـفـتـه اند : هرمس ديار مصر را ترك كرد وسراسر زمين را گشت و دوباره به مصربرگشت و خداوند او را, كه در اين هنگام هشتاد و دو سال داشت , به سوى خويش بالابرد.
گروهى ديگر گفته اند : ادريس در بابل به دنيا آمد و در همان جا نشو و نما يافت ودر آغاز عمرش از شيث بن آدم كه جدجدپدرش بود, علم آموخت .

پسر يارد است و يارد پسر مهلائيل بن قينان بن انوش بن شيث .

اغثاذيمون همان شيث است .

چون ادريس بزرگ شد, خداوند به اومقام نبوت عطا كرد.
انسان هاى تبهكار از مخالفت با شريعت آدم و شيث پرداخت و تعداد اندكى از آنان اطاعتش كردند و اكثريتشان با او مخالفت ورزيدند.
آنـان كـوچ كـنـد و به پيروانش نيز دستور كوچ داد, اما ترك وطن برايشان گران آمد و به ادريس گـفـتـند : اگر برويم , ديگر كجا مانندبابل پيدا كنيم ؟
ـ بابل به زبان سريانى به معناى نهر است و گـويا مقصودشان از اين نهر, دجله و فرات بوده ـ ادريس گفت : اگربراى خدا هجرت كنيم نهر ديگرى روزيمان خواهد فرمود.
پـس , ادريـس با پيروان خود بابل را ترك گفته رفتند و رفتند تا به اين اقليمى كه بابليون نام دارد رسيدند.
سكنه ديدند.
خدا را تسبيح نمود و به همراهان خود گفت به بابليون , در معناى اين كلمه اختلاف نظراست .

قولى يعنى : رودى همچون رود خودشماست .

است .

سريانى مانند كلمه ((افعل )) در زبان عربى است كه معناى مبالغه را مى رساند.
((بابليون )) يعنى رودى بزرگتر.
ايـن منطقه در ميان كليه اقوام و ملل به نام بابليون خوانده شد, به جز در ميان عرب ها كه آن را, از باب نسبت به مصربن حام كه بعد ازطوفان در آن جا فرود آمد, اقليم مصرمى نامند.
حقيقت امر داناتر است .

ادريـس و هـمـراهـانـش در مـصـر رحل اقامت افكندند و او مردم را به خوبى هافرمان مى داد و از زشتى ها باز مى داشت و به اطاعت از خداى عزوجل فرا مى خواند.
زمـان او مردم به هفتاد و دو زبان سخن مى گفتند و خداوند زبان همه آنان را به ادريس آموخت تا هر گروهى از آنان را به زبان خودشان آموزش دهد.
شـهـرسـازى و آبادانى شهرها را به مردم آموزش داد و طالبان علم را از هر شهرى گرد خود جمع كرد و مديريت شهرى را به ايشان شناساند و مبانى آن را برايشان مقررداشت .

سرزمين خود شهرهايى ساختند و تعدادشهرهايى كه در زمان ادريس ساخته شديكصد و هشتاد و هشت شهر بود كه كوچكترين آن ها را ((رها)) تشكيل مى داد.
او همچنين به دانشجويانش انواع علوم راآموزش داد.
ادريـس نـخـستين كسى است كه حكمت وستاره شناسى را تحصيل كرد, زيرا خداوندعزوجل راز فلك و تركيب آن و نقطه هاى اجتماع ستارگان را به او فهماند و نيزسالشمارى و علم حساب را به وى تـفـهـيـم كـردو اگـر چنين نبود هرگز ذهن بشر با فحص وتحقيق خود به اين علوم دست نمى يافت .

ادريس (ع ) در هر اقليم و منطقه اى سنت ها و قوانينى شايسته مردم آن جا مقررداشت و زمين را به چهار قسمت تقسيم كردو براى هر قسمتى پادشاه و فرمانروايى قرارداد كه به سياست و اداره امور آن جـا بـپردازدو هر پادشاهى را مامور كرد تا مردم منطقه خود را به شريعتى كه بعدا نام برخى از آن هارا مى بريم , ملزم سازد.
عهده دار زمامدارى شدند عبارت است از :اول ايلاوس كه به معناى مهربان است .

اوس .

به قولى : ايلاوس آمون و به قولى :يسيلوخس كه همان آمون شاه است .

سخن قفطى كه در حد نياز آورديم .

ايـن هـا روايـات و خبرهايى هستند كه به ماقبل تاريخ مى رسند و اعتماد چندانى نمى شود به آن ها كرد.
مـى بينيم نام او نسل اندر نسل در ميان فلاسفه و دانشمندان زنده مانده و او را بزرگ مى شمارند و به مقامش احترام مى نهند وريشه هاى علم را به او مى رسانند, خود نشان مى دهد كه ادريس (ع ) از قـديـمـى تـرين پيشوايان علم است كه جهان انسانى را به ميدان انديشه استدلالى و دقت در بحث وكاوش از معارف الهى كشاندند و شايد هم نخستين آن ها باشد.
نبوت 2 / 1    ((خاصه 3)) نوح .

نوح (ع ).

قرآن .

((همانا نوح را به سوى قومش فرستاديم .

اى قوم من , خدا را بپرستيد كه براى شما معبودى جز اونيست .

((و خبر نوح را بر آنان بخوان , آن گاه كه به قوم خودگفت : اى قوم من , اگر ماندن من (در ميان شما) و اندرز دادن من به آيات خدا بر شما گران آمده است (بدانيد كه من ) برخدا توكل كرده ام )).
ـ پيامبر خدا(ص ) : نخستين پيامبرى كه فرستاده شد نوح است .

ـ امـام بـاقر(ع ) : شريعت (و آيين ) نوح اين بود كه خداوند به يگانگى و اخلاص وبى انبازى پرستش شود و اين همان فطرتى است كه مردم بر آن سرشته شده اند.
نوح (ع ) و پيامبران پيمان گرفت كه خدا رابپرستند و چيزى شريك او نگردانند و او رابه نماز و امر و نهى و حرام و حلال مكلف ومامور كرد و احكام حدود و ارث را بر اوفرض نكرد.
ـ درباره آيه ((و با او جز اندكى ايمان نياوردند ـ : آن ها هشت نفر بودند.
ـ امام صادق (ع ) : ميان آدم و نوح (ع ) ده پدر فاصله بود كه همگى پيامبر بودند.
ـ پيامبر خدا(ص ) : نخستين پيامبران , آدم است و سپس نوح و ميان آن دو ده پدرفاصله بود.
ـ ابـو امـامه باهلى : مردى عرض كرد :اى رسول خدا, آيا آدم پيامبر بود؟
فرمود :آرى , پيامبرى بود كـه خداوند با او سخن گفت : عرض كرد : ميان او و نوح چقدرفاصله بوده است ؟
فرمود : ده قرن (يا نسل ).
عرض كرد : ميان نوح و ابراهيم چقدر؟
فرمود : ده قرن (يا نسل ).
رسول خدا, پيامبران چه تعداد بوده اند؟
فرمود : يكصد و بيست و چهار هزار.
كرد : اى رسول خدا, از آن ميان چند نفرمرسل بوده اند؟
فرمود : خيلى زياد, سيصد وپانزده نفر.
ـ امـام بـاقـر(ع ) : هنگامى كه نوح (ع ) هسته (خرما) را مى كاشت , قومش بر او گذشتند وشروع به خـنـديـدن و تـمسخر او كردند ومى گفتند : كارش به درختكارى كشيده است ! تا آن كه درخت بزرگ شد و به نخلى ستبر و بلند تبديل گشت و نوح آن را بريد وتراشيد.
كشيده است ! نوح الوارهاى نخل را باهم تركيب كرد و كشتيى ساخت .

او گـذشـتـنـد و شـروع به خنديدن و تمسخر اوكردند و مى گفتند : كارش به كشتيرانى دريك دشت انجاميده است ! تا آن كه نوح كارساختن كشتى را به پايان برد.
ـ پـيامبر خدا(ص ) : خداوند نوح را درچهل سالگى مبعوث كرد و او نهصد و پنجاه سال قوم خود را دعوت مى كرد و بعد ازطوفان شصت سال زنده ماند تا آن كه تعدادمردم زياد و فراوان شد.
ـ امـام صادق (ع ) : نوح (ع ) دو هزار و پانصدسال زندگى كرد كه هشتصد و پنجاه سالش راپيش از مـبـعـوث شدن به نبوت سپرى كرد ونهصد و پنجاه سال را به دعوت قوم خودگذراند و دويست سـال را بـه كـار سـاختن كشتى مشغول بود و پانصد سال را بعد ازفرود آمدن از كشتى و فروكش كردن آب به سر آورد كه در اين مدت به ساختن شهرهاپرداخت و فرزندانش را در آن ها جاى داد.
آن گاه ملك الموت نزد او كه در آفتاب نشسته بود, آمد و گفت : سلام برتو.
جواب سلام او را داد و گفت : براى چه آمده اى , اى ملك الموت ؟
گفت : آمده ام جانت را بگيرم .

از آفتاب به سايه بروم ؟
عزرائيل گفت :آرى .

اى ملك الموت , اين عمرى كه در دنيا كردم انگار به اندازه همين رفتنم از آفتاب به سايه بود.
حضرت فرمود : پس , جان او را گرفت .

بحث هايى قرآنى , روايى و تاريخى پيرامون داستان نوح در چند فصل .

اشاره به داستان نوح .

نام نوح (ع ) در چهل و چند جاى قرآن آمده كه در آن ها به داستان او به طور مجمل يا مفصل اشاره شـده اسـت , امـا درهـيـچ مـوردداسـتـان و سرگذشت حضرت نوح (ع ) را, بدان گونه كه شيوه داسـتـانپردازى تاريخى است وبه نسب و خاندان و تاريخ و محل تولد ومحل سكونت و نشو و نما و شغل و عمر ودرگذشت و ساير امور مربوط به زندگى شخصى مى پردازد, نياورده است , زيراقرآن به عنوان يك كتاب تاريخ نازل نشده كه تواريخ مردم را, از خوب و بد, بازگو كند.
بـلـكـه قرآن در حقيقت كتاب هدايت است وعوامل سعادت بخش مردم و حقايق روشن وصريح را بـراى آنـان بـيـان مـى كند تا بدان هاعمل كنند و در زندگى دنيا و آخرتشان سعادتمند گردند و گاهى هم به گوشه اى ازسرگذشت پيامبران و اقوام و ملل اشاره مى كند تا سنت و قانون خداوند در مـيـان بـنـدگـانـش را روشـن سازد و كسانى كه مشمول عنايت الهى شده و توفيق كرامت او رايافته اند از آن پند گيرند و براى ديگران نيزاتمام حجت شود.
داسـتـان نـوح (ع ) در شـش سوره قرآن به تفصيل ياد شده كه عبارتند از: سوره اعراف ,سوره هود, سوره مؤمنون , سوره شعرا,سوره قمر و سوره نوح كه از همه مفصلترسوره هود است و در بيست و پنج آيه آن (49 ـ 25)اين داستان بازگو شده است .

داستان نوح (ع ) در قرآن .

مبعوث گردانيدن و فرستادن او.
پـس از حـضـرت آدم (ع ) مـردم بـه صـورت يـك امـت زندگيى ساده و مبتنى بر فطرت انسانى رامـى گذراندند تا آن كه روحيه تكبر در ميانشان شيوع يافت و اندك اندك كار به آن جا كشيد كه عده اى برعده اى ديگر سلطه يافتند و برخى از آن ها برخى ديگر را به خدايگانى گرفتند.
بود كه روييد و سبز شد و ميوه داد و ميوه اش چيزى ,جز آيين بت پرستى و اختلاف شديد طبقاتى و بـه خدمت گرفته شدن ضعفا از سوى قدرتمندان و برده گرفتن زرمندان و استثمار زيردستان و پديد آمدن كشمكشها و مشاجرات در ميان مردم نبود.
ايـن بـود كـه در زمـان نـوح (ع ) فـسـاد و تـبـهـكارى درروى زمين شيوع يافت و مردم از كيش يـكتاپرستى و از قانون عدالت اجتماعى روى گرداندند و به پرستش بت ها روى آوردند كه از ميان اين بت هاخداوند سبحان نام ود و سواع و يغوث و يعوق و نسررا (در سوره نوح ) نام برده است .

طـبـقـات جامعه از يكديگر دور شدند و قدرتمندانى كه ثروت و فرزند مايه قدرت آن ها شده بود, حـقوق ضعفا را پايمال كردند و زورگويان زيردستان خودرا به ضعف كشاندند و به دلخواه بر آنان حكومت راندند (اعراف ـ هود ـ نوح ).
در اين شرايط بود كه خداوند نوح (ع ) رابرانگيخت و او را با كتاب و شريعت به سوى مردم فرستاد تا, بـا نويد و بيم , آنان را به توحيد خداى سبحان و دورافكندن شريك ها و برقرارى مساوات ميان خود دعوت كند.
دين و شريعت نوح (ع ).
نـوح (ع ) مـردم را بـه ايـن امور دعوت مى كرد :يگانه دانستن خداى سبحان و دور افكندن شريك وانباز (چنان كه از كليه داستان هاى نوح در قرآن پيداست ).
نوح و يونس و آيه 19 آل عمران پيداست ).
معروف و نهى از منكر (چنان كه از آيه 103 سوره نسا و آيه 8 سوره شورى معلوم است ).
عدالت و نزديك نشدن به كارهاى زشت و ناپسند.
راستگويى و وفاى به عهد (سوره انعام آيه 151 و152).
حكايت مى كند كه در امور مهم به نام خدا آغاز كرده است (سوره هود, آيه 41).
سختكوشى نوح (ع ) در دعوتش .

نـوح (ع ) قوم خود را به ايمان آوردن به خدا وآيات او فرا مى خواند و در اين راه تمام توان خود رابه كار مى گرفت و شب و روز و آشكار و نهان آنان را به حق دعوت مى كرد.
عناد و گردنكشى چيزى نبود.
را دعـوت مـى كـرد, مـردم بـه كفر و سركشى خودمى افزودند و جز خانواده اش و تعداد اندكى از غـيرخانواده اش كسى ديگر به او ايمان نياورد, تا جايى كه بالاخره از ايمان آوردن مردم خود نوميد شد و به پروردگارش شكايت برد و از او كمك و يارى خواست (سوره نوح , قمر, مؤمنون ).
مدت دعوت نوح .

نوح (ع ) نهصد و پنجاه سال مردم خود را به خداى سبحان دعوت كرد.
ريـشـخـنـد و تمسخر و اتهام او به جنون و برترى طلبى چيز ديگرى نبود تا آن كه از پروردگارش كـمـك طـلـبـيـد (سـوره عنكبوت ) و خدا به او وحى فرمود كه از قوم تو جز همان هايى كه ايمان آورده اند كسى ديگر ايمان نخواهد آورد و او را درباره آنان دلدارى داد (سوره هود).
كرد كه خداوند نابود و هلاكشان سازد و زمين را ازوجود آخرين نفرشان پاك گرداند (سوره نوح ).
خداوند به او وحى كرد كه با نظارت و وحى ما كشتى را بساز (سوره هود).
ساختن كشتى .

خـداى مـتـعـال بـه نـوح (ع ) وحـى كـرد كـه بـا كـمك ويارى او كشتى را بسازد و نوح شروع به ساختن كشتى كرد.
و او را كـه مـشـغـول سـاخـتـن كـشـتـى روى زمـيـن بدون آب بود, مسخره مى كردند ولى آن حـضرت مى فرمود : ((اگر ما را مسخره مى كنيد ما نيز همان گونه كه شما مسخره مان مى كنيد, مـسخره تان خواهيم كرد و خواهيد دانست كه چه كسى عذابى خفت آورخواهد ديد و عذابى پايدار گريبانگيرش خواهدشد)).
آن جوشيدن آب از تنور بود (سوره هود ومؤمنون ).
نزول عذاب و آمدن طوفان .

وقـتـى كـار ساختن كشتى تمام شد و فرمان خدا دررسيد و تنور فوران كرد خداى متعال به نوح وحـى فـرمـود كه از هر حيوانى يك جفت (نر و ماده ) و نيزخانواده اش را ـ مگر آن افرادى كه قبلا فـرمـان الـهـى راجع به غرق شدن آن ها صادر شده , يعنى زن خائن و فرزند او كه از سوار شدن به كشتى سرباز زد ـ وهمچنين كسانى را كه ايمان آورده اند سوار كشتى كند (سوره هود و مؤمنون ).
كـرد و هـمـه سـوار كـشـتـى شـدنـد, خـداونـد درهـاى آسـمـان را بـاز كرد و آب سرازير شد و چشمه هاى زمين را نيز جوشان كرد و آب طبق فرمان مقدر به هم رسيد (سوره قمر).
آب قرار گرفت و در ميان امواجى كوه آسا به راه افتاد (سوره هود).
سـتـمكار را فرو گرفت و خدا به نوح فرمان داد كه وقتى او و همراهانش در كشتى قرار گرفتند, خـدا راسـپـاس گـويد كه وى را از مردم ستمكار نجات داد و ازاو در فرود آمدن از كشتى بركت طـلـبد و بگويد :سپاس و ستايش خدا را كه از مردم ستمكار نجاتمان داد و بگويد : پروردگارا, مرا در جايگاهى مبارك فرود آور كه تو بهترين راهبرانى .

به انجام رسيدن فرمان خدا و پياده شدن نوح وهمراهانش از كشتى .

چون طوفان همه گير شد و مردم را غرق كرد(چنان كه از سوره صافات , آيه 77 پيداست )خداوند بـه زمـيـن فـرمان داد آب خود را فرو برد و به آسمان فرمود از بارش باز ايستد و آب فرو نشست و كـشـتى روى كوه جودى قرار گرفت و گفته شد :نابود بادا ستمكاران و به نوح (ع ) وحى شد كه باسلامت و بركاتى كه از طرف ما بر تو و امتهايى ازهمراهيان تو نازل خواهد شد, به زمين فرود آى كـه بـعـد از اين ديگر طوفانى عمومى آنان را فرا نخواهدگرفت و از نسل آن ها امت هايى به وجود مى آيند كه خدا آنان را از متاع هاى زندگى بهره مند خواهد كردو آن گاه عذابى دردآور به ايشان خواهد رسيد.
پـس , نـوح و هـمراهانش از كشتى بيرون آمدند وروى زمين پياده شدند و به توحيد خدا و تسليم دربـرابر او پرداختند و دودمان او وارث زمين شدند وخداوند نسل وى را ماندگار قرار داد (سوره هود وصافات ).
داستان پسر غرق شده نوح .

هـنـگـامـى كـه نـوح بـر كـشـتـى نـشست يكى ازفرزندان او سوار كشتى نشد و سخن پدرش را كه مى گفت هر كس سوار كشتى نشود حتما غرق خواهد شد باور نكرد.
دور از كشتى ديد و صدا زد : پسركم , با ما سوار شو وبا كافران مباش .

كوهى پناه مى برم كه مرا از آب نگه دارد.
فـرمـود : امـروز هـيـچ نـگـهـدارنده اى از فرمان خدانيست , مگر كسى را كه خدا به او رحم كند ـمنظورش كشتى نشينان بود ـ اما پسر به گفته اواعتنايى نكرد و ناگهان موج ميان آن دو حايل گشت و پسرش مانند بقيه غرق شد.
نـوح از كـفـر پـنـهانى زنش خبر داشت اما درباره فرزندش نمى دانست كه باطنا كافر است و اگر اين مطلب را مى دانست ماجراى غرق شدن او ناراحتش نمى كرد, زيرا خود او در نفرينش گفته بود :((پروردگار من , احدى از كافران را بر روى زمين مگذار كه اگر بگذاريشان , بندگانت را گمراه مـى كنندو جز فرزندانى فاجر و كافر نياورند)) و نيز همو گفته بود : ((ميان من و آن ها گشايشى دار و من و مؤمنان همراه مرا از آنان برهان )), همچنين شنيده بود كه خداوند در وحى خويش به او فرموده بود : ((درباره اين ستمكاران با من سخن مگوى كه همه غرق خواهند شد)).
ايـن بـود كـه نـوح نـاراحـت و مـحـزون شـد و از روى اندوه پروردگارش را ندا داد و عرض كرد :پـروردگـار مـن , فرزند من جز خانواده من بود وهمانا وعده تو راست است و به من وعده دادى كـه خـانـواده ام را بـرهـانـى و تو بهترين حكم كنندگانى ودر حكمى كه صادر مى كنى ستم روا نمى دارى وندانسته حكمى نمى دهى , پس , اين چه بود كه به سرفرزند من آمد؟
عنايت الهى شامل حال نوح شد ومانع از آن گشت كه صريحا نجات فرزندش رابخواهد ـ زيرا اين خواهشى ناآگاهانه بود ـ و خدا به او وحى فرمود كه : اى نوح , او از خانواده تو نيست .

او عملى ناشايست است .

ندانسته از من درخواست نجات كنى .

هشدار مى دهم كه مبادا از نادانان باشى .

در ايـن هنگام حقيقت مطلب بر نوح آشكار شدو به پروردگار خود پناه برده گفت : پروردگارا, پناه مى برم به تو كه از سر ناآگاهى چيزى از تو بخواهم .

از تـو مى خواهم كه مرا مشمول عنايت خود فرمايى و با آمرزشت بر من بپوشانى و به من رحم كنى وگرنه از زيانكاران خواهم بود.
ويژگيهاى نوح (ع ).
نوح (ع ) نخستين پيامبر اولواالعزم و مهترپيامبران است .

سوى تمام مردم فرستاد.
كتب آسمانى مشتمل بر قوانين خدا و شريعتش نخستين شرايع الهى است .

او پدر دوم نسل فعلى بشر است و نسب انسان هابه او مى رسد و همگان از نسل وى هستند.
خداوند مى فرمايد : ((وجعلنا ذريته هم الباقين )).
نوح (ع ) پدر همه پيامبرانى است كه در قرآن ازايشان ياد شده است به استثناى آدم و ادريس (ع ).
خداوند مى فرمايد : ((نام او را براى آيندگان باقى گذاشتيم )).
او نـخـسـتـيـن كـسـى اسـت كه باب تشريع را گشود وكتاب و شريعت آورد و با مردم , علاوه بر طريق وحى , با منطق عقل و شيوه احتجاج سخن گفت .

پس , نوح منشا دين توحيد است و آيين يكتاپرستى در سراسر عالم به او منتهى مى شود.
روز قـيامت به گردن همه يكتاپرستان حق دارد, لذاخداوند متعال درود عام و همه جانبه را تنها بـه اواخـتـصـاص داده و احدى را در اين امر شريك او قرارنداده , مى فرمايد : ((سلام على نوح فى العالمين )).
((خـداونـد او را بـر جـهـانـيان برگزيد)), ((او را ازنيكوكاران شمرد)), ((او را بنده اى سپاسگزار ناميد)),((او را از بندگان مؤمنش به شمار آورد)), ((او رابنده اى شايسته ناميد)).
شـده ايـن اسـت : ((پروردگار من , من و پدر و مادرم وهر كه با ايمان به خانه ام در آيد و مردان و زنان مؤمن را بيامرز و ستمگران را جز تباهى ميفزاى )).
در ايـن جـا مـنـاسـب اسـت آن چـه را كـه بـرخى نشريات تهران در اين روزها منتشر كرده اند به طـورخلاصه نقل كنيم : گروهى از دانشمندان امريكا باراهنمايى برخى نظاميان ترك در يكى از قله هاى كوه آرارات , واقع در شرق تركيه , در ارتفاع 1400پايى به چند قطعه چوب دست يافتند كه بـررسـى هانشان مى دهد قطعات متلاشى شده اى از يك كشتى قديمى هستند كه در آن جا افتاده است .

برخى از اين قطعات به 2500 قبل از ميلاد مى رسد.
بـررسـى هـا هـمچنين نشان مى دهد كه اين چوب ها قطعاتى از يك كشتى بوده اند كه حجم آن به اندازه دو سوم حجم كشتى ((كوئين مارى ))انگليسى بوده است .

پا و عرضش 118 پا بوده .

سـانـفـرانـسيسكو برده شد, تا درباره آن ها تحقيق شودكه آيا با آن چه پيروان اديان درباره كشتى نوح مى گويند, انطباق دارد يا خير.
عمر طولانى نوح (ع ).
قـرآن كـريـم دلالـت دارد بـر ايـن كه نوح عمرى دراز داشته و نهصد و پنجاه سال قوم خود را به خدادعوت كرده است .

مـطـلـب را بـعيد دانسته اند, زيرا عمر آدمى غالبا از صدو صد و بيست سال فراتر نمى رود و حتى بـرخـى ازآن هـا گـفته اند كه پيشينيان , هر ماه را يك سال حساب مى كرده اند و بنابراين نهصد و پنجاه سال برابر با هشتاد سال و ده ماه كم است ليكن اين سخنى است بسيار بعيد.
بعضى گفته اند كه عمر طولانى نوح (ع ) يك كرامت خارق العاده بوده است .

الانـبـيـا, در بـيان ويژگى هاى نوح (ع ), مى گويد : عمروى از همه پيامبران طولانى تر بود و او را اكبرالانبيا و شيخ المرسلين گفته اند.
خود او بود, زيرا هزار سال عمر كرد و نه دندانى از اوريخت و نه نيرويش كم شد.
حقيقت آن است كه تاكنون دليلى بر محال وناممكن بودن چنين عمرهايى براى انسان ارائه نشده , بـلـكـه از نـظـر عـقـلـى نـزديـكـتـر به واقع آن است كه بشر نخستين عمرى بسيار طولانيتر از عمرهاى طبيعى امروز داشته است .

گـرفـتـارى هـا و بـيـمارى هايى كه امروزه دامنگير ماشده و ديگر عوامل نابودكننده زندگى را نداشته است .

بـيـسـت تـا صـد و شـصـت سـال عـمـر كـرده بـاشد, ملاحظه مى كنيم كه وى زندگيى ساده , گرفتارى هايى اندك وفهمى ساده دارد.
از پيشينيان به صدها سال رسيده باشد.
عـلاوه بـر اين , اعتراض به كتاب خدا درباره چيزى مانند عمر نوح عجيب است , زيرا قرآن معجزات خـارق الـعاده زيادى درباره پيامبران نقل كرده است و ما در جلد اول كتاب پيرامون معجزه سخن گفتيم .

كوه جودى كجاست ؟
.
گـفـتـه انـد كـه ايـن كـوه در ديـار بـكـر مـوصـل و جـزرشـتـه كـوه هايى است كه به كوه هاى ارمنستان مى پيوندند.
در قاموس مى گويد : جودى كوهى است كه در((جزيره )) كه كشتى نوح (ع ) روى آن قرار گرفت ودر تورات به نام آرارات از آن ياده شده است .

گفتار قاموس .

بـا تـشـديـد يـا ـ كـوهـى اسـت مـشرف بر جزيره ابن عمر كه در شرق دجله واقع است و از توابع موصل مى باشد.
اين كوه قرار گرفت .

مـمـكـن است گفته شود : گيريم كه قوم نوح به سبب گناهانشان هلاك شده باشند ولى گناه سـايرحيواناتى كه بر اثر طغيان آب از بين رفتند چه بود؟
اين سخن سست ترين اعتراض است , زيرا هـرنـابـودى و هلاكت , هرچند عمومى باشد, جنبه عقوبت و انتقام ندارد و حوادث عموميى مانند زمـيـن لـرزه ها و طوفان ها و وبا و طاعون كه هزاران هزارنفر را نابود مى كند در عالم بسيار اتفاق افتاده است ,و خدا براى هر قضايى كه مى راند حكم و دليلى دارد.
نبوت 2 / 1    ((خاصه 4)) هود.

هود(ع ).

قرآن .

((و به سوى قوم عاد, برادرشان هود را فرستاديم (واو) گفت : اى قوم من , خدا را بپرستيد, شما را معبودى جزاو نيست .

ـ امام باقر(ع ) : چون نبوت نوح به پايان رسيد و دوره عمرش به سر آمد, خداوندعزوجل به او وحى فرمود كه اى نوح , نبوت تو به پايان رسيده و دوره عمرت به سر آمده است .

نام بزرگ و ميراث دانش و آثار علم نبوت رادر ميان بازماندگان از نسل خود قرار ده .

نوح به سام بشارت آمدن هود(ع ) را داد و درفاصله ميان نوح تا هود انبيايى بودند.
نـوح گفت : خداوند پيامبرى به نام هود برخواهد انگيخت و او قوم خود را به سوى خداى عزوجل فرا مى خواند.
تكذيب مى كنند و خداوند عزوجل به وسيله باد آنان را نابود خواهد كرد.
شـمـا او را درك كـرد, بـه وى ايمان آورد وپيرويش كند تا خداوند عزوجل او را ازعذاب باد نجات دهد.
ـ امـام صـادق (ع ) : هـنگامى كه خداوندعزوجل هود را برانگيخت , بازماندگان ازفرزندان سام در برابر او سر تسليم فرودآوردند.
پـس , بـه وسـيـلـه بـادى سـترون هلاك شدند وهود (نيز) پيروان خود را سفارش كرد و به آمدن صالح (ع ) بشارت داد.

سخنى درباره سرگذشت هود :.

1 ـ عاد, قوم هود :.
عـاد قـومـى عرب و از انسان هاى ماقبل تاريخ بوده اند كه در جزيرة العرب سكناداشته اند و اخبار و آثـارشـان از مـيـان رفته وتاريخ از زندگى آن ها جز افسانه هايى غيرقابل اعتماد چيز ديگرى ثبت نكرده است ودر تورات موجود نيز ذكرى از ايشان نيست .

آن چـه قـرآن از سرگذشت اين قوم ذكرمى كند, اين است كه عاد ـ و گاهى هم ازآن ها به نام عاد نـخـستين ياد مى كند (نجم /50) كه اين خود نشان مى دهد قوم دومى هم به نام عاد وجود داشته اسـت ـ قـومـى بـوده انـدكـه بـعـد از قوم نوح (اعراف / 69) دراحقاف    ((7)) واقع در شبه جزيرة العرب سكونت داشته اند (احقاف / 21).
ايـن قـوم مـردمـانـى بـلـنـد قـامـت (قمر/ 20, الحاقه /7) و تنومند (اعراف / 69) و پر قدرت و پر سـطـوت بـوده انـد (فـصـلـت / 15, شـعرا / 130) و تمدن وفرهنگى پيشرفته و مترقى داشته اند و داراى شـهـرهـايـى آبـاد و زمـيـن هـايى سرسبز و حاصلخيز وباغستان ها و نخلستان ها و مزارع و مسكن هاى آبرومند بوده اند (شعرا و ديگر سوره ها).
پيشرفت و تمدن بزرگ آن ها همين بس كه خداى متعال در وصف ايشان مى فرمايد : ((آيا نديده اى كـه پروردگار تو با قوم عاد چه كرد؟
با ارم كه ستون هاداشت ؟
و همانند آن در هيچ شهرى ساخته نشده بود)).
قـوم عـاد هـمچنان از نعمت هاى خداوندبرخوردار بودند, تا آن كه اخلاق و رفتارشان تغييركرد و بـت پـرسـتـى در مـيانشان ريشه دوانيد و بر فرازهر بلندى به بيهودگى برجى بر آوردند و بدين پنداركه جاويدان خواهند ماند, كوشك ها ساختند.
خـداونـد هـود را بـه سـوى آنـان فـرسـتاد تا به سوى حق دعوتشان كند و به پرستش خدا و كنار گذاشتن بت پرستى و عمل به عدالت و مهربانى ارشادشان نمايد (شعرا / 130).
اندرز آنان كوشيد و راه را برايشان روشن و آشكارساخت و راه عذر و بهانه را بر آنان بست .

در بـرابـر او بـه ابـا و امـتناع برخاستند و به جحد وانكار روى آوردند و جز شمارى اندك كسى به اوايـمـان نـيـاورد و اكـثريت ايشان بر سركشى و عناداصرار ورزيدند و هود را به نادانى و ديوانگى مـتـهم ساختند و با اصرار از وى خواستند تا عذابى را كه ايشان را از آن مى ترساند و وعده مى دهد نازل سازد.
و مـن پـيـامـى را كـه براى آن فرستاده شده ام به شماابلاغ مى كنم ولى من شما را مردمى نادان مى بينم )).
آن گـاه , خـداونـد بـر ايـشـان عـذاب نـازل كـرد و بـادخـشـك و سترونى فرستاد كه بر هرچه مى وزيد,چون استخوان مرده اش مى كرد (ذاريات / 42)بادى سخت در هفت شب و هشت روز كه روزهاى شومى بود.
را مى ديدى كه چون ريشه هاى نخل فرو افتاده درباد, مى غلطيدند (حاقه / 7).
مى كند كه گويى ريشه هاى بركنده نخلند (قمر / 20).
قوم عاد اولين بار كه ديدند ابرى پيدا شد و رو به دره هايشان آورد, خوشحال شدند و گفتند : اين ابربر ما باران خواهد باراند, ولى اشتباه كردند.
همان چيزى بود كه به شتاب خواهانش بودند.
بـود كه در خود عذابى دردآور داشت و همه چيز رابه امر پروردگار خود نابود مى كرد و صبح كه شد جزخانه هاى آنان چيزى به چشم نمى خورد (احقاف /25).