ميزان الحكمه جلد ۱۲

آيت الله محمد محمدى رى شهرى

- ۱۳ -


ايـن جـا بـود كـه خـداونـد عذاب روز ابرآلود را بر آنان فرستاد (شعرا / 189) و در حالى كه شعيب رامسخره مى كردند كه اگر راست مى گويى تكه ابرى از آسمان بر ما فروافكن , صيحه (هود / 94) و زمـيـن لـرزه (اعراف / 91, عنكبوت / 37) آنان را فروگرفت و در خانه هاى خود از پا در آمدند و خـداونـدشعيب و كسانى را كه به او ايمان آورده بودند, نجات داد (هود / 94) و آن حضرت از آنان روى گرداند وفرمود : اى قوم من , هر آينه من پيام هاى پروردگارم را به شما ابلاغ كردم و شما را نصيحت نمودم .

(اعراف / 93).
2 ـ شخصيت معنوى شعيب (ع ).
آن حـضـرت در شـمـار فـرستادگان ارجمند الهى است و خداوند در كتاب خود از او نيز همانند آن پـيـامـبران تعريف و تمجيد كرده است و از سخنانى كه با قومش گفته ـ به ويژه در سوره هاى اعراف و هودو شعرا ـ معارف حقيقى و علوم الهى فراوانى حكايت كرده و يادآور شده كه وى نسبت به خدا وبا مردم فوق العاده مؤدب بوده است .

آن بـزرگـوار خـود را رسـول امـيـن (شـعـرا / 178)و مـصـلـح (هود / 88) و از صالحان (شعرا / 27)مى خواند و خداوند هم اين ها را از قول او نقل وآن ها را تاييد كرده است .

اللّه (ع ) مدت ده سال وى را خدمت كرد.
3 ـ ياد شعيب در تورات :.
تـورات مـاجـراى شعيب و قوم او را بازگو نكرده ,بلكه تنها در ضمن داستان قتل قبطى به دست مـوسى و فرار او از مصر به مديان (مدين ) به او اشاره كرده واز وى به نام ((رعوئيل , كاهن مديان )) نام برده است .

نبوت 2 / 1    ((خاصه 12)) موسى و هارون .

موسى و هارون (ع ).

قرآن .

((و در حقيقت به موسى و هارون فرقان داديم (وكتابشان ) براى پرهيزگاران روشنايى و اندرزى است )).
((و پيامبرانى را (فرستاديم ) كه در حقيقت (ماجراى )آنان را قبلا بر تو حكايت نموديم و پيامبرانى را (نيزبرانگيخته ايم ) كه (سرگذشت ) ايشان را براى تو بازگونكرده ايم .

ـ ابن عباس : پيامبر خدا(ص ) فرمود :من , عيسى و موسى و ابراهيم را ديدم :عيسى موهايى مجعد داشت و سرخ روى وفراخ سينه بود.
موهاى صاف فروهشته و به شكل مردم زط   ((16)) بود.
بود؟
فرمود : به يار خودتان بنگريد, يعنى خود رسول خدا(ص ).
ـ امـام صـادق (ع ) : به آن چه اميد ندارى اميدوارتر باش تا به آن چه اميد دارى , زيراموسى (ع ) رفت كه مقدارى آتش بياورد اماوقتى به سوى خانواده خود برگشت ,پيامبرى مرسل بود.
ـ امام على (ع ) : سپاس و ستايش خدايى را.
نشانه هاى خود آيتى بزرگ به او نماياند, بى آن كه عضو و ابزارى يا زبان و زبانچه اى داشته باشد.
ـ و اگـر بـخـواهـم نـمـونـه دومى را بياورم , ازموسى كليم اللّه ياد مى كنم , آن جا كه مى فرمايد : ((پروردگارا, من به آن خوبيى كه برايم فرو فرستى نيازمندم )).
سـوگـنـد كه او از خداوند چيزى جز نانى براى خوردن نخواست , زيرا از علف و سبزه زمين تغذيه مى كرد.
ـ پيامبر خدا(ص ) : خداوند در بيت لحم باموسى سخن گفت .

ـ امـام صادق (ع ) : خداوند به موسى بن عمران (ع ) وحى فرمود : اى موسى , آيامى دانى چرا از ميان آفريدگانم تو رابرگزيدم و براى سخنم تو را انتخاب كردم ؟
عرض كرد : نه , اى پروردگار.
وحـى فـرمـود : من به زمين نگريستم و درروى آن كسى را نيافتم كه در برابر من متواضع تر از تو باشد.
ـ پـيـامـبـر خـدا(ص ) : زمانى كه خداوند باموسى سخن گفت , آن حضرت از فاصله ده فرسنگى حركت مورچه را بر روى سنگ سياه در دل شب تار مى ديد.
ـ خداى تبارك و تعالى از هر چيزى چهار تا برگزيد.
براى شمشير برگزيد : ابراهيم و داود وموسى و من .

ـ نخستين پيامبر از بنى اسرائيل موسى بود و آخرينشان عيسى .

بودند.
ـ بـر موسى زياد درود فرستيد, زيرااحدى از پيامبران را نديدم كه به اندازه او ازامت من حمايت و حفاظت كرده باشد.
ـ مـوسـى در حـالـى بـرانـگـيخته شد كه گوسفندان خانواده خود را مى چراند و من نيز در حالى برانگيخته شدم كه گوسفندان خانواده ام را در جياد مى چراندم .

ـ امام صادق (ع ) : هنگامى كه فرعون فهميد سلطنت او به دست موسى از بين خواهد رفت , دستور داد كاهنان را احضاركنند و آنان او را از نسب موسى و اين كه اواز بنى اسرائيل است آگاه ساختند.
پـس , فرعون پيوسته به نيروهاى خوددستور مى داد شكم زنان باردار بنى اسرائيل را بدرند تا جايى كـه بـراى نابودى موسى بيست و چند هزار جنين را كشت , اما موفق به كشتن موسى نشد, زيرا كه خداى تبارك وتعالى او را حفظ مى كرد.
ـ پـيـامـبـر خـدا(ص ) : پيامبران به امت هاى خود و فراوانى آن ها مباهات مى كنند, مگرموسى بن عمران .

گـفـتـارى پـيـرامـون داسـتـان هـاى مـوسـى و هارون (ع ) در چند فصل .

1 ـ منزلت موسى نزد خداوند و مقام بندگى او.
موسى (ع ) يكى از پنج پيامبر اولواالعزمى است كه مهتر پيامبران و صاحب كتاب وشريعت هستند.
اين پيامبران نام برده مى فرمايد : ((و (يادكن ) هنگامى را كه از پيامبران پيمان گرفتيم و از تو و از نـوح و ابراهيم و موسى و عيسى پسر مريم و از همه آنان پيمانى استوارگرفتيم )) و نيز مى فرمايد : ((از ديـن , آن چـه راكـه به نوح درباره آن سفارش كرد, براى شماتشريع كرد و آن چه را به تو وحى كرديم وآن چه را كه درباره آن به ابراهيم و موسى وعيسى سفارش نموديم )).
خداوندسبحان بر او و برادرش منت نهاده مى فرمايد : ((و هر آينه بر موسى و هارون منت نهاديم )).
است : ((درود بر موسى و هارون )).
مـوسـى را بـه نـيـكوترين وجه ستوده است : ((ودر اين كتاب از موسى ياد كن زيرا كه اوپاكدل و فرستاده اى پيامبر بود.
راست طور به او ندا داديم و در حالى كه باوى رازمى گفتيم او را به خود نزديك ساختيم )).
و نيز مى فرمايد : ((و نزد خدا آبرومند بود)).
همچنين مى فرمايد : ((و خداوند با موسى سخن گفت سخن گفتنى )).
در سـوره انـعـام (آيـه 88 ـ 84) از آن حضرت دركنار ديگر انبيا نام برده و به اطلاع رسانده است كـه آنـان هـمـگـى مردمانى نيكوكار و صالح بودند وخداوند ايشان را بر جهانيان برترى داد و آنان رابرگزيد و به راه راست هدايتشان فرمود.
مـريـم نـيـز وى را در زمـره پـيـامبران ياد كرده و سپس در آيه 58 همين سوره فرموده كه اينان كسانى هستند كه خداوند نعمت ارزانيشان كرده است .

بنابراين , موسى (ع ) مجموع اين صفات را داشته است : اخلاص , نزديكى به خدا, آبرومندى نزدخدا, نيكوكارى , صلاح و پاكى , برگزيدگى , هدايت ,و برخوردارى از نعمت خدا.
مـعـنـاى اين صفات و نيز معناى نبوت و رسالت وسخن گفتن خدا با موسى , در جاى خود از اين كتاب بحث كرده ايم .

خـداونـد از كـتـابى كه بر موسى نازل فرموده , يعنى تورات , ياد كرده و آن را با صفاتى چون پيشوا ورحـمـت (سـوره احـقـاف / 12), فـرقـان و روشـنايى واندرز (انبيا / 48) و اين كه در آن هدايت وروشـنـايـى اسـت (مائده / 44) وصف كرده و نيزفرموده است : ((و در الواح (تورات ) براى او در هرموردى پندى و براى هر چيزى تفصيلى نگاشتيم )).
مـنـتـهـا, در چـند جا از قرآن كريم فرموده است كه بنى اسرائيل تورات را تحريف كردند و درباره آن اختلاف ورزيدند.
فـلـسـطين به دست او و ويران كردن هيكل (معبدسليمان ) و سوزاندن تورات و كوچانيدن يهود بـه بـابل در سال پانصد و هشتاد و هشت قبل از ميلاد وسپس فتح بابل به دست كورش هخامنشى در سال پانصد و سى و هشت پيش از ميلاد و اجازه دادن به يهود براى بازگشت دوباره به فلسطين و نـوشـتـن تـورات بـه وسـيله عزراى كاهن از حوادث معروف تاريخند و ما در جلد سوم كتاب در قسمت داستان هاو ماجراهاى حضرت مسيح (ع ) به آن ها اشاره كرديم .

2 ـ داستان هاى موسى (ع ) در قرآن .

در قـرآن كـريـم نـام مـوسـى (ع ) بـيش از هر پيامبرديگرى آمده است و به طورى كه شمرده اند, دريـكـصـد و شـصـت و شـش جاى آن از وى ياد شده و درسى و شش سوره از سوره هاى قرآن به ماجراهاى آن حضرت به اجمال يا تفصيل اشاره شده است .

موسى (ع ) از همه پيامبران بيشتر معجزه دارد و درقرآن كريم مقدار زيادى از معجزات درخشان او يادشده است , مانند تبديل شدن عصايش به اژدها, يدبيضا, طوفان , هجوم ملخ ‌ها و شپش و قورباغه وخـون , شـكـافتن دريا و فرو فرستادن گزانگبين وبلدرچين , جوشيدن چشمه ها از سنگ با زدن عصابر آن , زنده كردن مردگان , بلند كردن كوه طور برفراز سر مردم و جز اين ها.
در كـلام خـداى مـتـعـال گـوشـه هايى از داستان هاى موسى (ع ) آمده , وليكن تمامى جزئيات و دقايق آن ها را ذكر نكرده است .

قـرآن كـريـم در اشاره به داستان هاى پيامبران وامت هاى آنان مى باشد, به بخش هايى از آن ها كه يادكردشان در جهت هدف هدايت و ارشاد مردم اهميت دارد, بسنده كرده است .

ايـن بـخـش هـايى كه شامل كلياتى از داستان هاى موسى مى باشد, عبارتند از اين كه وى در مصر دريك خانواده اسرائيلى ديده به جهان گشود و تولد اودر زمانى بود كه به دستور فرعون نوزادان پسربنى اسرائيل را سر مى بريدند.
صـنـدوقـى نهاد و آن را در نيل انداخت و فرعون او راگرفت و به مادرش برگردانيد تا او را شير دهد وبزرگ كند و بدين ترتيب موسى (ع ) در خانه فرعون نشو و نما يافت .

وقـتـى بـه سـن بـلـوغ رسيد, يكى از قبطيان را كشت و از ترس اين كه فرعون و درباريانش او را به قصاص آن مرد بكشند, به مدين گريخت .

او در مـديـن نـزد شـعـيب پيامبر(ع ) ماند و با يكى از دختران او ازدواج كرد و پس از آن كه مدت مـقـرربـراى خدمت به شعيب را به پايان رساند و با خانواده خود راهى مصر شد, از جانب كوه طور آتش ديد وچون در آن شب تار راه را گم كرده بودند, موسى خانواده خود را در همان جا كه بودند مـتـوقف كرد وخودش به طرف آن آتش رفت تا مقدارى آتش برايشان بياورد يا چنانچه كسى كنار آتش باشد راه را از او بپرسد.
سـاحـل راسـت وادى در آن سـرزمـيـن پربركت , ازدرخت به او ندا داد و با وى سخن گفت و به رسـالـتش برگزيد و نه آيت پيامبرى از جمله معجزه عصا و يدبيضا را به او داد و وى را براى ابلاغ پيام الهى به فرعون و فرعونيان و نجات بنى اسرائيل انتخاب كردو دستور داد به سوى فرعون برود.
مـوسـى (ع ) نـزد فـرعـون رفـت و او را بـه آيين حق فراخواند و از وى خواست تا بنى اسرائيل را با وى روانه كند و دست از آزار و شكنجه شان بردارد ومعجزه عصا و يد بيضا را به فرعون نشان داد.
فرعون زيربار نرفت و با حربه جادوى جادوگران به جنگ موسى (ع ) رفت .

جادوگران با جادوگرى هاى خود اژدها و مارهانمودار ساختند.
و ناگاه عصا به اژدهايى تبديل شد و تمامى آن جادوها را بلعيد.
ما به خداى جهانيان , خداى موسى و هارون , ايمان آورديم .

فشرد و جادوگران را تهديد كرد و ايمان نياورد.
موسى (ع ) همچنان فرعون و درباريانش رادعوت مى كرد و نشانه هاى نبوت خويش همچون طوفان و ملخ و شپش و قورباغه و خون را يكى پس از ديگرى به آنان نشان مى داد.
اسـتـكـبـار و گـردنـكـشـى خـود پاى مى فشردند و هرگرفتارى و بلايى كه بر سرشان مى آمد, مى گفتند :اى موسى , پروردگارت را به عهدى كه نزد تو داردبراى ما بخوان .

حتما به تو ايمان خواهيم آورد و بنى اسرائيل را قطعابا تو روانه خواهيم ساخت .

را كه تا مدتى برايشان مقرر شده بود از ايشان برطرف مى كرد دوباره پيمان شكنى مى كردند.
لـذا, خـداونـد به موسى دستور داد بنى اسرائيل راشبانه حركت دهد و آنان حركت كردند و رفتند تااين كه به ساحل دريا رسيدند.
خود به تعقيب آنان پرداخت و همين كه دو گروه يكديگر را ديدند, دار و دسته موسى گفتند : به مامى رسند.
با من است و به زودى راهنماييم مى كند.
فرمان آمد كه با عصايش به دريا بزند و همين كه زدآب شكافته شد و بنى اسرائيل از دريا گذشتند وفـرعون و سپاهيانش به دنبال آنان وارد دريا شدند ووقتى همگى وارد شدند, خداوند آب را از هر طرف سر به هم آورد و همه فرعونيان را غرق كرد.
پـس از آن كـه خـداونـد بـنـى اسـرائيـل را از دسـت فـرعـون و سپاهيانش نجات داد و آنان را به خشكى رساند كه در آن نه آبى بود و نه علفى .

را مـورد لـطـف و كـرامت خويش قرار داد و گزانگبين و بلدرچين برايشان نازل كرد و به موسى دسـتور دادعصايش را به سنگ زد و دوازده چشمه از آن جوشيدو هريك از تيره هاى بنى اسرائيل به دنـبـال آبـشـخورخود رفت و از آن چشمه ها نوشيدند و از گزانگبين و بلدرچين خوردند و ابر بر سرشان سايه افكند.
آن گاه خداوند با موسى وعده گذاشت كه چهل شب به كوه طور برود, تا تورات بر او نازل شود.
موسى از ميان قوم خود هفتاد مرد انتخاب كرد تاسخن گفتن خداى متعال را با او بشنوند.
نـفـر مـكـالـمـه خـدا بـا موسى را شنيدند, اما گفتند : تا خدارا آشكارا نبينيم هرگز به تو ايمان نمى آوريم .

صـاعـقه آنان را در حالى كه مى نگريستند,فروگرفت , ليكن خداوند با دعاى موسى ايشان رازنده كرد و چون ميقات (آن چهل شب مقرر) تمام شد, خداوند تورات را بر موسى نازل فرمود و به اوخبر داد كه بعد از رفتن وى , سامرى قومش را گمراه كرده و گوساله پرست شده اند.
مـوسـى بـا خـشم و اندوه به سوى قوم خود بازگشت و گوساله را آتش زد و خاكسترش را به دريا ريـخت وسامرى را طرد كرد و به او فرمود : برو كه در زندگى هميشه بگويى : ((لامساس (به من دست نزنيد))).
به بقيه مردم هم دستور داد توبه كنند و خودشان را بكشند تا شايد توبه شان قبول شود و قبول شد.
باز از پذيرفتن احكام تورات سرباز زدند تا جايى كه خداوند كوه طور را برفراز سرشان بالا برد.
بـنى اسرائيل , از خوردن گزانگبين و بلدرچين نيز به تنگ آمدند و گفتند : ما تحمل يك نوع غذا رانـداريـم و از آن حـضـرت خـواستند تا از پروردگارش بخواهد كه از روييدنى هاى زمين , مانند سبزيجات وخيار و سير و عدس و پياز برايشان بروياند.
خـداونـد به آنان دستور داد به سرزمين مقدسى كه خداوند برايشان مقرر فرموده است وارد شوند ليكن بنى اسرائيل زير بار نرفتند.
را بـر ايـشـان حـرام كرد و آنان را به سرگردانى گرفتارساخت به طورى كه مدت چهل سال در بيابان سرگردان بودند.
يـكى ديگر از ماجراهاى موسى (ع ) كه خداونددر سوره كهف از آن ياد كرده , رفتن او با آن جوان به مجمع البحرين براى ديدار با بنده صالح وهمراهيش با اوست تا آن كه از وى جدا مى شود.
3 ـ منزلت هارون (ع ) نزد خداوند و مقام عبوديت وبندگى او.
خـداى مـتـعـال در سـوره صـافات هارون (ع ) را درمنت (پيامبرى ) و دادن كتاب و هدايت به راه راست و سلام و درود گفتن از نيكوكاران و از بندگان مؤمن خدا بودن , با موسى (ع ) شريك كرده (صافات / 122ـ 114) و او را مرسل (طه / 47) و نبى (مريم / 53) واز كسانى كه به آنان نعمت داده (مـريـم / 58) شـمـرده و او را در صـفات نيكوى ديگر پيامبرانى كه درسوره انعام نامشان را برده , صـفـاتـى مـانند نيكوكارى و صلاح و برترى و برگزيدگى و هدايت , با آنان شريك قرار داده است (انعام / 88 ـ 84).
در دعاى موسى در شب طور آمده است : ((و ازخاندانم براى من وزير و دستيارى قرار ده .

هارون را.
كارم شريك من گردان .

و بسيار يادت كنيم .

هـارون (ع ) در هـمـه جـا هـمـراه بـرادرش بـود و درعموم كارهايش با او شركت داشت و در راه رسيدن به كليه اهداف و مقاصدش وى را كمك مى كرد.
در قرآن كريم داستان خاصى از هارون نيامده است , مگر همان قضيه جانشينى او براى برادرش در آن چـهـل روزى كـه مـوسـى بـه مـيقات رفت و به برادرش هارون فرمود : جانشين من در ميان قوم باش و اصلاح كن و راه فسادگران را پيروى مكن .

ولـى هنگامى كه موسى با خشم و اندوه به سوى قوم خود كه گوساله پرست شده بودند برگشت , الواح تورات را انداخت و سر برادرش را گرفت و او را به طرف خود كشيد.
مردم مرا ناتوان يافتند و چيزى نمانده بود كه مرابكشند.
ستمكاران يكى قرار مده .

من و برادرم را بيامرز و ما را در پناه رحمت خوددرآور و تو مهربانترين مهربانانى .

4 ـ داستان موسى (ع ) در تورات فعلى .

داستان هاى موسى در اسفار پنجگانه تورات ـ به استثناى سفر اول ـ , يعنى در اسفار خروج ولاويان و عـدد و تـثنيه , آمده است و در اين اسفارجزئيات داستان هاى او از ولادت تا وفاتش و نيزاحكام و شـرايـعـى كـه بـه او وحى شده ذكر شده است ,منتها ميان آن چه كه تورات از سرگذشت موسى نقل كرده با آن چه در قرآن آمده اختلافاتى نه چندان كم وجود دارد.
يـكى از مهمترين موارد اختلاف , اين است كه به گفته تورات , ندا آمدن به موسى و سخن گفتن خـدابـا او از طريق درخت در سرزمين مدين و پيش اززمانى بوده كه وى با خانواده خود به سمت مصرحركت كرد.
يـثـرون   ((17)) , كاهن مديان , را مى چرانيد, گوسفندان رابه آن طرف صحرا راند به حوريب , كوه خـدا, آمد وفرشته خدا در شعله آتش از ميان بوته اى بر وى ظاهر شد و خداوند او را ندا داد و با وى سخن گفت وبراى نجات بنى اسرائيل به سوى فرعون فرستادش .

يـكـى ديـگـر از مـوارد مـهم اختلاف اين است كه به گفته تورات , آن فرعونى كه موسى به سوى اوفـرسـتـاده شـد, هـمان فرعونى نبود كه موسى را از نيل گرفت و تربيتش كرد و موسى پس از كشتن آن مردقبطى از ترس اين كه مبادا به قصاص خون او كشته شود, از چنگ فرعون گريخت .

يـكى ديگر از موارد اختلاف اين است كه تورات از ايمان آوردن ساحران پس از آن كه عصاهاى خود را افكندند و تبديل به مار شدند وعصاى موسى همه آن ها را بلعيد, سخنى به ميان نياورده .

فـرعون بودند و در معجزه هاى خون و قورباغه ها نيزبه مقابله با موسى برخاستند و از طريق سحر وجادوهاى خود همان كارهايى را كردند كه موسى (ع )با معجزه كرد.
يـكـى ديـگر از موارد اختلاف اين است كه تورات مى گويد آن كسى كه براى بنى اسرائيل گوساله ساخت هارون نبى , برادر موسى (ع ) بود,زيرا وقتى بنى اسرائيل ديدند كه موسى در مراجعت از كوه طـور ديـر كـرد, هـمـه نـزد هـارون جـمـع شدند و به او گفتند : برخيز و براى ما خدايانى بساز تاپيشاپيش ما حركت كنند.
ما را از سرزمين مصر بيرون آورد معلوم نيست چه بر سرش آمده است .

گـوشـوارهـاى طـلايـى را كـه در گوش هاى زنان وپسران و دختران شماست بيرون كرده نزد من بياوريد.
در گوش هايشان بود بيرون كرده نزد هارون آوردند و هارون آن ها را از دست ايشان گرفت وآن را با قلم نقش كرد و از آن گوساله اى ريخته شده ساخت .

تو مى باشند كه تو را از زمين مصر بيرون آوردند.
در آيات قرآن به اين موارد از داستان هاى موسى (ع ) كه در تورات آمده گوشه هايى زده شده كه بر شخص متدبر در آيات قرآن پوشيده نيستند.
عـلاوه بر اين موارد, اختلافات جزئى فراوان نيزوجود دارد, مانند داستان كشتن مرد قبطى كه به گفته تورات ,دو طرف دعوا در روز دوم اسرائيلى بوده اند.
هـمـچـنـيـن در تـورات آمـده اسـت كـه آن كسى كه عصا انداخت و همه مارهاى جادوگران را بلعيد,هارون بود كه به دستور موسى عصا را انداخت .

در تـورات , از داسـتـان انـتـخـاب هـفـتاد نفر براى رفتن به ميقات و فرود آمدن صاعقه بر آنان و زنده كردنشان بعد از مرگ سخنى به ميان نيامده است .

هـمـچـنـيـن در تـورات آمـده اسـت كـه الـواحى كه موسى در مراجعت از كوه با خود آورد و به زمين انداخت , دو لوح سنگى به نام لوح شهادت بوده اند.
ايـن هـا و مطالب ديگرى از اين قبيل , مواردى هستندكه در آن ها ميان تورات و قرآن اختلاف وجود دارد.
نبوت 2 / 1    ((خاصه 13)) موسى و خضر.

موسى و خضر(ع ).

قرآن .

((و (يـاد كـن ) هـنگامى را كه موسى به جوان (همراه )خود گفت : دست بردار نيستم تا به محل برخورد دو دريابرسم , هر چند سال ها سير كنم .

بچه يتيم در آن شهر بود و زير آن گنجى متعلق به آن دوبود و پدرشان مردى نيكوكار بود.
خواست آن دو يتيم به حد رشد برسند و گنجينه خود را ـكه رحمتى از جانب پروردگارت بود ـ بيرون آورند.
كارها را من خودسرانه انجام ندادم .

كه نتوانستى بر آن شكيبايى ورزى )).
ـ امام صادق (ع ) : خضر, پيامبرى مرسل بود كه خداوند تبارك و تعالى وى را به سوى قومش فرستاد و او آنـان را بـه يـگـانـه دانستن خدا و اقرار به پيامبران و فرستادگان او وكتاب هايش فراخواند و مـعـجـزه اش اين بودكه روى هر چوب خشك يا زمين بى علفى مى نشست , سبز مى شد و از اين رو خضرناميده شد.
ـ شـيـخ صدوق : خضر از اين رو خضرناميده شد كه روى زمين خشك و بى علفى نشست و آن زمين سبزه زار شد و لذا او را خضرگفتند.
ـ پيامبر خدا(ص ) : خداوند برادرم موسى رارحمت كند, خجالت كشيد و آن حرف رازد.
شگفت ترين عجايب را مى ديد.
ـ امام باقر يا امام صادق (ع ) : اگر موسى شكيبايى مى كرد, بى گمان آن مرد عالم هفتاد, اعجوبه به او نشان مى داد.
ـ پيامبر خدا(ص ) : رحمت خدا بر ما و برموسى .

همسفر خود شگفتى ها مى ديد.
((اگر از اين پس چيزى از تو پرسيدم , ديگربا من همراهى مكن و از جانب من قطعامعذور خواهى بود)).
ـ حـسـن بـن سـعـيـد لـحمى : براى يكى ازهمكيشان ما دخترى به دنيا آمد و او خدمت حضرت صادق (ع ) رسيد.
اين كه دختردار شده است ناراحت يافت , به او فرمود : فكر كن اگر خداوند به تو وحى مى كرد : من بـراى تـو انـتـخاب كنم يا خودت انتخاب مى كنى ,چه مى گفتى ؟
آن مرد عرض كرد : مى گفتم : پروردگارا, تو براى من انتخاب كن .

(اين دختر را) براى تو انتخاب كرده است .

سپس فرمود : آن پسربچه اى را كه آن مرد عالم (خضر), زمانى كه موسى همراهيش مى كرد, كشت و خداوند فرموده است : ((پس , خواستيم كه پروردگارشان آن دو را به پاكتر و مهربانتر از او عوض دهد)),خداوند به عوض او به پدر و مادرش دخترى داد كه هفتاد پيامبر به دنيا آورد.
ـ امـام بـاقـر(ع ) : وصـى موسى بن عمران ,يوشع بن نون بود و او همان جوانى است كه خداوند در كتاب خود از وى ياد كرده است .

ـ امـام صـادق (ع ) : مـسـجد سهله , اقامتگاه آن سواره است , عرض شد : آن سواره كيست ؟
فرمود : خضر(ع ).
ـ امام رضا(ع ) : خضر از آب زندگى نوشيد و از اين رو زنده است و تا روزى كه در صور دميده شود نمى ميرد.
مى آيد و سلام مى كند و ما صدايش رامى شنويم اما خودش را نمى بينيم .

اسمش برده شود, حاضر مى شود.
هريك از شما نام او را برد, به وى سلام دهد.
هـر سـال در مـوسم حج حاضر مى شود و تمام مناسك را به جا مى آورد و در عرفه مى ايستد و براى دعاى مؤمنان آمين مى گويد.
قائم ما در زمان غيبتش قرار دهد و به وسيله او, وى را از تنهايى به در آورد.

بحثى تاريخى در دو فصل .

1 ـ داستان موسى و خضر در قرآن .

خـداونـد سـبـحـان بـه مـوسـى وحـى كـرد كـه يكى ازبندگان او از دانشى برخوردار است كه مـوسـى برخوردار نيست و به وى گفت اگر به مجمع البحرين برود, او را در آن جا خواهد يافت و در هرجا كه ماهى مرده زنده شد (يا ماهى ناپديد شد) اوهمان جاست .

موسى تصميم گرفت كه آن مرد دانا را ببيند و درصورت امكان پاره اى از دانش او را فرا گيرد.
اين تصميم خود را با جوان خود در ميان گذاشت وهر دو به سمت مجمع البحرين حركت كردند و يك عدد ماهى مرده با خود برداشتند و رفتند تا به مجمع البحرين رسيدند.
جا كنار ساحل , تخته سنگى بود.
سنگ تكيه دادند تا لختى بياسايند.
شدند و آن را از ياد بردند.
كـرد و زنـده شـد و بـه دريـا افـتاد, يا در همان حال كه مرده بود به آب افتاد و زير آب رفت و آن جوان ماهى را مى ديد و از كار آن به شگفت آمده بود.
منتها يادش رفت كه قضيه را به موسى بگويد.
بـرخاستند و رفتند تا آن كه از مجمع البحرين گذشتندو چون بار ديگر خسته شدند موسى به او گفت :غذايمان را بياور كه در اين سفر سخت خسته وكوفته شده ايم .

صـحـنـه عـجيبى كه از آن ديده بود افتاد و به موسى گفت : وقتى به پناه آن تخته سنگ رفتيم , ماهى زنده شد و به دريا افتاد و شناكنان به زير آب رفت ومن مى خواستم موضوع را به تو بگويم اما شـيـطـان ازيـادم بـرد (يا در جاى تخته سنگ , ماهى را فراموش كردم و به دريا افتاد و در آب فرو رفت ).
موسى گفت : اين همان است كه ما در جستجو وطلب آن بوديم .

هـمـان راهـى كه آمده بودند برگشتند و در آن جابنده اى از بندگان خدا را كه خداوند از جانب خودرحمتى به او داده و علمى لدنى عطايش كرده بود,يافتند.
خواهش كرد اجازه دهد دنبالش برود و او پاره اى ازدانش و رشدى كه خداوند ارزانيش كرده است بدوبياموزد.
كـارهـايـى را كـه از مـن مـشـاهـده خواهى كرد و تاويل وحقيقت آن ها را نمى دانى , ندارى , زيرا چگونه مى توانى در برابر كارهايى صبر و شكيبايى كنى كه از راز آن ها اطلاع ندارى ؟
موسى قول داد كه به خواست خدا صبر خواهد كرد و در هيچ كارى نافرمانى و مخالفت او نكند.
و وعـده اش گـفـت : اگـر از من پيروى كردى , نبايددرباره هيچ چيز از من سؤال كنى تا اين كه خودم پيرامون آن برايت توضيح دهم .

پس , موسى و آن مرد دانا به راه افتادند تا بركشتيى نشستند كه عده اى سرنشين داشت .

آن چه در ذهن آن دانا مى گذشت بى خبر بود.
مرد دانا كشتى را سوراخ كرد, به طورى كه بيم غرق شدن آن مى رفت .

داشت و وعده اى را كه داده بود از يادش برد.
او گفت : كشتى را سوراخ كردى كه سرنشينان آن راغرق كنى ؟
كار ناروايى كردى .

نـگفتم كه تو هرگز نمى توانى همپاى من صبر كنى ؟
موسى از اين كه وعده خود را فراموش كرده اسـت عـذر خـواهـى كـرد و گفت : مرا به سبب آن چه فراموش كرده ام مؤاخذه مكن و در كارم بر من سخت مگير.
آن دو به راه خود ادامه دادند, تا به نوجوانى رسيدند.
خـوددارى كـنـد و بـر او خـرده گرفت كه : شخص بى گناهى را بدون آن كه مرتكب قتلى شده باشد,كشتى ؟
راستى كه كار ناپسندى مرتكب شدى .

دانـا دوبـاره گفت : آيا به تو نگفتم كه هرگزنمى توانى همپاى من صبر كنى ؟
اين بار موسى ديگر عذرى نداشت كه بياورد و بدان وسيله ازمفارقت او كه بدان راضى نبود, جلوگيرى كند.
او خـواسـت كـه مصاحبتش مشروط به سؤالى ديگرباشد, اگر براى بار سوم سؤال كرد از وى جدا شود.
مـوسـى مـهـلـت خـواهى خود را چنين بيان داشت : اگراز اين پس چيزى از تو پرسيدم , ديگر با من همراهى مكن و از جانب من قطعا معذور خواهى بود.
آن دو مجددا به راه خود ادامه دادند, تا به آباديى رسيدند.
آبادى غذا خواستند.
نكرد.
آستانه فرو ريختن بود به طورى كه مردم از نزديك شدن به آن پرهيز مى كردند.
درست كرد.
مـى تـوانـستى بابت آن مزدى بگيرى و از اين طريق سد جوع كنيم , زيرا ما به اين دستمزد احتياج داريم واين مردم هم از ما پذيرايى نكردند.
مـرد دانـا گـفـت : اينك زمان جدايى ما ازيكديگر فرا رسيد و من تو را از راز كارهايى كه ديدى و نتوانستى آن ها را تحمل كنى آگاه مى سازم .

سـپـس گفت : اما آن كشتى , از آن بينوايانى بود كه دردريا كار مى كردند و از طريق آن زندگى خود رامى گذراندند و چون آن طرف آنان پادشاهى بود كه كشتى ها را به زور مى گرفت , لذا آن را سوراخ كردم تا معيوب باشد و پادشاه به آن رغبت نكند.
و امـا آن نـوجـوان , خـودش كافر بود حال آن كه پدر و مادرش مؤمن بودند و اگر او زنده مى ماند باكفر و طغيان خود آنان را هم منحرف مى كرد.
رحمت الهى شامل حال آنان شد و به من دستور داداو را بكشم تا خداوند به جاى او فرزندى پاكتر ومهربانتر به ايشان عوض دهد و من هم او را كشتم .

و امـا آن ديـوار, مـتـعـلق به دو پسر بچه يتيم در اين آبادى بود و زير آن گنجى بود كه به ايشان تـعـلق داشت و چون پدرشان مردى درستكار بود, به خاطر پاكى پدرشان , رحمت الهى شامل حال آن دوشـد و به من دستور داد آن ديوار را بسازم تا اين كه سر پا بماند و آن دو پسر بچه به سن بلوغ برسند وگنج خود را بيرون آورند.
گنج پديدار مى شد و مردم آن را غارت مى كردند.
آن گاه گفت : اين كارهايى كه كردم , خودسرانه انجام ندادم .

نيز آن بود كه به تو گفتم .

2 ـ داستان خضر(ع ).
در قـرآن از خـضـر(ع ) جـز در هـمين داستان سفرموسى به مجمع البحرين , در جاى ديگر يادى نـشده و از مجموع اوصاف او تنها همين را فرموده است كه : ((پس , بنده اى از بندگان ما را يافتند كه از جانب خود به او رحمتى عطا كرده و از نزد خود به اودانشى آموخته بوديم )).
از روايـات نـبـوى يـا رواياتى كه از طريق ائمه اهل بيت (ع ) درباره داستان خضر آمده نيز مطالبى به دست مى آيد.
امـام صـادق (ع ) آمـده اسـت كه خضر پيامبرى مرسل بود كه خداوند تبارك و تعالى او را به سوى قـومـش فـرسـتاد و او مردم را به سوى توحيد و اقرار به انبيا وفرستادگان خدا و كتاب هاى او فرا خواند ومعجزه اش اين بود كه روى هر چوب خشك يازمين بى علفى مى نشست , سبز مى شد.
خضر ناميده شد و نام اصليش تاليا بن مالك بن عامربن ارفخشد بن سام بن نوح است .

مـؤيـد ايـن حـديـث در عـلت نامگذارى او به خضرمطلبى است كه در ((الدر المنثور)) به نقل از عـده اى ازصـاحـبـان كـتب حديثى , از ابن عباس و ابوهريره ازرسول خدا(ص ) نقل شده است كه فرمود : خضر رابدين جهت خضر ناميدند كه بر پوستى سفيد نمازگزارد و آن پوست سبز شد.
در بـرخـى اخـبـار, مـانـند روايتى كه عياشى از بريداز يكى از صادقين (ع ) نقل كرده , آمده است كه خضر و ذوالقرنين دو مرد عالم بودند و پيامبرنبودند.
نازل شده خالى از اين ظهور نيست كه وى پيامبربوده است .

حالى كه در آن آيات آمده كه بر او حكم نازل شده است ؟
.
از اخـبـار پـراكـنـده اى كـه از ائمـه اهـل بيت رسيده ,بر مى آيد كه خضر(ع ) زنده است و هنوز از دنيانرفته .

بندگان خود را عمرى طولانى دهد و تا مدتى دور ودراز زنده اش نگه دارد.
بودن اين امر نداريم .

در بـرخـى روايـات كـه از طـرق عـامـه نـقـل شـده ,علت اين طول عمر چنين ذكر شده كه وى فرزندبلافصل آدم است و اجلش به تاخير افتاده است تادجال را تكذيب كند.
آدم (ع ) دعا كرد كه او تا روز قيامت زنده بماند.
تـعـدادى روايـات كـه از طـرق شـيعه و سنى رسيده ,آمده است كه وى از چشمه زندگى كه در دل تاريكى هاست نوشيد.
پـيـشـاپـيـش لـشـكـر ذوالـقـرنـيـن كه در طلب آب حيات بود, قرار داشت و روزى خضر شد و روزى ذوالقرنين نشد.
آحـاد و غير قطعى هستند و از قرآن يا سنتى كه به درستى آن يقين باشد يا عقل , دليلى بر درستى آن هاوجود ندارد.
دربـاره خـضـر داسـتـان ها و حكايت ها و همچنين روايات فراوانى وجود دارد كه هيچ خردمندى به آن ها اعتماد و تكيه نمى كند.
كـه مـى گويد : چهار نفر از پيامبران زنده اند : دو نفرآنان , يعنى عيسى و ادريس در آسمانند و دو نفرديگر, يعنى خضر و الياس در روى زمين هستند.
خضر در دريا به سر مى برد و الياس در خشكى .

هـمـچـنـيـن در روايـت عـقـيـلـى از كعب آمده است :خضر در ميان درياى بالا و درياى پايين , روى مـنبرى قرار دارد و حيوانات دريايى دستور دارند كه به حرف او گوش دهند و فرمانبردارش باشند و همه روزه صبح و شام ارواح به وى عرضه مى شوند.
نيز در روايت كعب الاحبار آمده است كه خضر پسرعاميل با عده اى از ياران خود بر كشتى نشست , تـا بـه دريـاى هـنـد, يعنى همان درياى چين , رسيد و به ياران خود گفت : اى ياران , مرا به سوى درياسرازير كنيد.
سرازير كردند.
ديدى ؟
خداوند عجب اكرامى به تو كرد كه در اين مدت در اعماق دريا محفوظ ماندى .

يـكـى از فـرشـتگان نزد من آمد و گفت : اى آدميزاده خطاكار, از كجا مى آيى و به كجا مى روى ؟
گفتم :مى خواهم ته اين دريا را ببينم .

مـى تـوانـى به ته آن برسى ؟
از زمان داود(ع ) مردى به دريا افكنده شد ولى هنوز به يك سوم عمق آن نرسيده است با اين كه از آن زمان سيصد سال مى گذرد.
داستان ها و حكايت هاى نادر مى باشند.
نبوت 2 ((نبوت خاصه 1 / 14 ـ اسماعيل )).

اسماعيل (ع ).

قرآن .

((و در اين كتاب از اسماعيل ياد كن زيرا كه او درست وعده و فرستاده اى پيامبر بود.
و زكات فرمان مى داد و همواره نزد پروردگارش پسنديده (رفتار) بود)).
ـ امـام صـادق (ع ) : اسـمـاعـيلى كه خداى عزوجل در كتاب خود فرموده است : ((دراين كتاب از اسماعيل ياد كن .

فرزند ابراهيم نيست .

پـيـامـبران بود كه خداوند عزوجل او را به سوى قومش فرستاد و آن ها او را گرفتند وپوست سر و رويش را كندند.
وى آمد و گفت : خداوند مرا نزد تو فرستاده است , هر دستورى كه مى خواهى به من بده .

او گفت : من به آن چه با حسين (ع ) مى شوداقتدا مى كنم .

ـ اسماعيل , فرستاده اى پيامبر بود.
قومش بر او مسلط شدند و پوست سر وصورتش را كندند.