ميزان الحكمه جلد ۱۳

آيت الله محمد محمدى رى شهرى

- ۶ -


قرآن :.
((پس , نظرى به ستارگان افكند و گفت : من ناخوش هستم )).
((سوگند به جايگاه هاى ستارگان )).
تفسير :.
آيـات ((پس , نظرى به ستارگان افكند و گفت :من ناخوش هستم )) : شكى نيست كه ظاهر اين دوآيـه گـوياى آن است كه خبر دادن ابراهيم از ناخوش بودن خود با نگاهش به ستارگان ارتباط دارد و بـراسـاس آن چنين حرفى زده است و نگاه كردن او به ستارگان يا براى تشخيص ساعت و خـصـوص وقـت بـوده , مـانـنـد كسى كه دچار تب نوبه است و زمان شروع تب را با طلوع يا غروب ستاره اى يا وضع خاصى از ستارگان تعيين مى كند و يا براى اطلاع يافتن از رخدادهاى آينده بوده اسـت كـه به اعتقادمنجمان اوضاع فلكى نشانگر آن ها مى باشد صائبى مذهبان به اين مساله بسيار معتقد بودند و در عهدابراهيم (ع ) شمار فراوانى از آنان به سر مى بردند.
بنا به وجه اول , معناى آيه اين است كه وقتى مردم شهر خواستند همگى براى برگزارى مراسم عيد و جـشـن خود بيرون روند ابراهيم (ع ) به ستارگان نگاه كرد و به اطلاعشان رساند كه وى ناخوش است و به زودى بيمارى به سراغش خواهدآمد و از اين رو نمى تواند با آنان به بيرون شهر بيايد.
بـنـابه وجه دوم , معنايش اين است كه آن حضرت نگاهى منجمانه به ستارگان انداخت و به مردم گـفـت كـه اوضـاع سـتـارگـان حـاكى از آن است كه وى به زودى مريض خواهد شد و بنابراين نمى تواندبا آن ها شهر را ترك كند.
وجـه اول بـا وضـع ابـراهـيـم (ع ) مـنـاسـب تـر بـه نـظـرمـى رسد, چرا كه آن بزرگوار از چنان تـوحـيـدخـالـصـانه اى برخوردار بود كه جز خداى متعال موجود ديگرى را مؤثر نمى ديد از طرف ديـگـر,دلـيـل محكمى هم وجود ندارد كه نشان دهدابراهيم (ع ) در آن روزها اصلا ناخوش نبوده اسـت بـلـكـه برعكس , قرآن مى گويد كه ابراهيم از بيماربودن خود خبر داده است , از طرفى هم اندكى قبل ازاين آيه , خداى سبحان او را داراى قلبى سليم و پاك معرفى مى كند و كسى كه داراى قلب سليم باشد نه رواست كه دروغ بگويد و نه سخن لغو و بيهوده به زبان آورد.
مـفـسـران دربـاره ايـن دو آيـه وجـوه ديگرى ذكركرده اند كه موجه ترين آن ها اين است كه نگاه كـردن ابـراهـيـم (ع ) بـه سـتارگان و خبردادنش از بيمارى خود, از باب به اصلاح معاريض كلام (سـخـنـان دوپـهـلو و سربسته ) است به اين معنا كه انسان جمله اى را بگويد و قصدش از آن چيز ديگرى باشد و مردم از آن جمله معنايى جز آن چه مورد نظر گوينده است , بفهمند پس , شايد نظر كـردن آن حـضـرت بـه ستارگان از باب نظر كردن شخص موحد ويكتاپرست در آفرينش خداى مـتـعـال بـوده است تا ازاين طريق به وجود خداوند متعال و وحدانيت اواستدلال كند ولى مردم خيال كردند كه نگاه كردن اوبه ستارگان نگريستنى منجمانه براى راه بردن به حوادث آينده است آن گـاه فـرمود : من ناخوش هستم مرادش اين است كه به زودى ناخوشى به سراغش خواهد آمد, چـرا كـه انـسان در طول حيات خود از ابتلا به فلان ناخوشى و بيمارى در امان نمى باشد چنان كه خود آن بزرگوار فرموده است :((و هرگاه بيمار شوم او مرا شفا مى بخشد)) چيزى كه هست مردم خـيال كردند منظور او اين است كه درهمان روز برگزارى جشن و عيد آن ها بيمار خواهدشد اما آن چـه بـراى ابـراهـيم در درجه اول اهميت داشت , هدفى بود كه در سر مى پروراند و آن رفتن به بتخانه و شكستن بت ها بود.
امـا ايـن وجـه كـه گفتيم بهترين وجه ارائه شده ازسوى مفسران مى باشد, مبنى بر اين است كه بـگـويـيم آن حضرت در آن روز سالم بوده است , حال آن كه ما گفتيم دليلى بر اين مطلب وجود نـدارد وانـگـهـى به كنايه و دوپهلو سخن گفتن نيز براى پيامبران روانيست چون در اين صورت اعتماد مردم به گفته هاى آنان از بين مى رود.
ـ امام صادق (ع ) ـ در پاسخ به سؤال محمدبن يحيى خثعمى كه پرسيد : آيا علم نجوم حقيقت دارد؟
ـ : آرى او مى گويد : عرض كردم : آيا در روى زمين كسى هست كه علم نجوم بداند؟
فرمود : آرى , در روى زمين كسانى هستند كه علم نجوم بدانند.
ـ در پـاسخ به سؤال از علم نجوم ـ : آن علمى از علوم پيامبران است راوى مى گويد :عرض كردم : آيا على بن ابى طالب (ع ) آن رامى دانست ؟
حضرت فرمود : او عالمترين مردم به اين علم بود.
ـ امـام كـاظـم (ع ) ـ در گـفـتگويى كه ميان ايشان و هارون گذشت ـ : اگر (علم ) نجوم صحت نـداشت خداوند عزوجل از آن ها ستايش نمى كرد پيامبران (ع ) علم نجوم مى دانستندخداى متعال دربـاره ابراهيم خليل الرحمان (ع )مى فرمايد : ((و اين چنين ملكوت آسمان ها وزمين را به ابراهيم نمايانديم , تا از يقين كنندگان باشد)) و در جايى ديگر مى فرمايد : ((پس نگاهى به ستارگان افكند و آن گـاه گـفـت : مـن نـاخـوش هـستم )) اگر آن بزرگوار از دانش نجوم اطلاعى نداشت , به سـتـارگـان نمى نگريست ونمى فرمود : من ناخوش هستم ادريس (ع ) نيزداناترين مردم روزگار خود به علم نجوم بودخداوند متعال هم به جايگاه هاى ستارگان سوگندياد كرده و اين سوگند ـ اگر بدانيد ـ براستى سوگندى بزرگ است .

ـ امـام على (ع ) : هر قرآن دانى اگر شمه اى از دانش نجوم بداند, بر ايمان و يقين او افزوده مى شود حضرت سپس اين آيه را تلاوت كرد :((همانا در گردش شب و روز)).
ـ به امام صادق (ع ) عرض شد : در بين مردم چنين شهرت دارد كه پرداختن به علم نجوم حرام است وبـه ديـن انـسـان آسـيـب مـى رساندحضرت فرمود : چنان نيست كه مى گويند, به دينت آسيبى نـمـى رساند سپس فرمود : شما به موضوعى مى پردازيد كه زياد آن دست نيافتنى است و اندك آن هم كارآيى ندارد   ((5)) .

ـ امـام صـادق (ع ) ـ در پاسخ به سؤال زنديقى از اخترشناسى ـ : آن علمى است كه منافعش اندك و مـضـراتش بسيار است , زيراآن چه مقدر باشد به وسيله اين علم دفع نمى شودو جلو بلا را به كمك آن نـمـى تـوان گـرفـت اگرمنجم از بلا خبر دهد محافظت و مراقبت از خوداو را از قضاى الهى نـجات نمى دهد و اگر از خير وخوبيى خبر دهد, نمى تواند به آن شتاب بخشد واگر بديى برايش پـيش آيد, نمى تواند آن رابرگرداند منجم با علم خدا مى ستيزد و به خيال خودش قضاى خدا را از خلق او برمى گرداند.
ـ مـيـان من و مردى زمين مشتركى بود كه مى خواستيم آن را تقسيم كنيم آن مرد اختربين بود و مـنـتظر بود در يك ساعت سعد بيرون برودو من در يك ساعت نحس بيرون روم ما رفتيم وبراى زمين قرعه زديم و بهترين قسمت آن به نام من افتاد آن مرد دست راست خود را به دست چپش زد و گـفت : هرگز چنين روزى نديده بودم من گفتم : واى بر ديگرى , مگر چه شده است ؟
گفت : من اختربين هستم و شما رادر يك ساعت نحس بيرون آوردم و خودم درساعتى سعد بيرون آمدم و زمين را تقسيم كرديم , اما بهترين قطعه زمين به نام شما درآمد.
مـن گـفـتـم : آيـا مـى خـواهـى بـرايـت حديثى كه پدرم آن را برايم گفت , بگويم ؟
پدرم فرمود :رسـول خدا(ص )فرمود: هر كه دوست داردخداوند نحوست روزش را از او برطرف سازد,روز خود را بـا صـدقـه آغـاز كـنـد, خداوند بدان وسيله نحوست آن روز را از او مى برد و هر كه دوست دارد خـداونـد نـحوست شبش را از اوبرطرف سازد, شب خود را با صدقه آغاز كند,خداوند بدان وسيله نحوست آن شب را از او دفع مى كند.
سـپـس گـفتم : من هم وقتى بيرون آمدم اول صدقه دادم پس , اين كار براى تو بهتر از علم نجوم است .

ـ در دعاى بعد از نماز استخاره ـ : بارخدايا, تو مردمانى را آفريده اى كه براى تعيين زمان حركات و سكنات خود و فعاليت ها وعقود خويش به طلوع و غروب ستارگان پناه مى برند و مرا آفريدى و من به جاى پناه بردن به اوضاع كواكب و تعيين زمان انتخاب كارها ازطريق آن ها, به تو پناه مى آورم و يـقين دارم كه تو هيچ كس را بر مواقع و جايگاه هاى ستارگان كه در غيب توست آگاه نكرده اى و راه رسيدن به تاثيرات آن ها را برايش هموار نساخته اى .

تـو مى توانى ستارگان را در مدارهايشان ازمسير سعدى عام و خاص به نحوست منتقل سازى و از نحوست فراگير و موردى به سعدبودن برگردانى , زيرا كه تو آن چه را بخواهى محو مى گردانى و آن چه را بخواهى ثبت مى كنى و ام الكتاب در نزد تو مى باشد.
ـ عـبد الملك بن اعين : به حضرت صادق (ع ) عرض كردم : من گرفتار اين علم شده ام لذا هرگاه مـى خـواهـم كارى انجام دهم به طالع مى نگرم اگر طالع بد باشد مى نشينم و دنبال انجام آن كار نـمـى روم و اگـر طـالـع نيك باشد دنبال آن كار مى روم حضرت به من فرمود : به خواسته ات هم مى رسى ؟
عرض كردم : آرى فرمود : كتاب هايت را بسوزان .

ـ مـردى اخـتـربـيـن بـه امام على (ع ) عرض كرد : اگر در اين زمان (براى جنگ با خوارج )بروى مى ترسم به مراد خود نرسى حضرت فرمود : آيا خيال مى كنى تو مى توانى ساعتى رانشان دهى كه هر كس در آن ساعت سفر كند بلاو بدى از او دور شود؟
و از ساعتى برحذر دارى كه هر كس در آن سـاعـت سـفر كند ضرر و زيان اورا در برمى گيرد؟
آن كس كه سخنان تو راتصديق كند, قرآن را تـكـذيـب كـرده اسـت و بـراى رسيدن به مطلوب و دفع امور ناخوشايند, ازكمك گرفتن از خدا بى نيازى نشان داده است .

حـضـرت سـپـس رو بـه مـردم كـرد و فـرمـود : اى مردم , از آموختن اخترشناسى بپرهيزيد مگر آن مـقـدارى كـه در بـيـابـان يـا دريـا وسـيـلـه راهـيـابى مى شود, زيرا اخترشناسى به كهانت و پيشگويى مى انجامد و اخترگو مانند كاهن است , و كاهن چون ساحر و ساحر همانند كافر و كافر در آتش است , (اينك ) به نام خدا حركت كنيد.
ـ امـام صـادق (ع ) : اخـتربين چون كاهن است و كاهن مانند ساحر و ساحر به منزله كافر وكافر در آتش است .

در اين جا لازم است توضيح دهيم كه روايات دال بر تحريم علم نجوم اختصاص به موردى دارد كه منجم به تاثير حركات كواكب درموجودات و عالم هستى اعتقاد داشته باشد, درحالى كه تنها مؤثر در عـالـم هـسـتـى خداى سبحان است اما اگر معتقد باشد كه ارتباط حركات كواكب با حوادث و رخـدادهـا از نـوع ارتـباطكاشف و مكشوف است , در اين صورت دليلى بر حرمت علم نجوم وجود نـدارد حتى شيخ ‌انصارى ـ رضوان اللّه تعالى عليه ـ مى گويد : على الظاهر, هيچ كس قائل به كفر بودن اين اعتقادنيست .

براى ملاحظه سخنان كامل شيخ درباره علم نجوم , به مكاسب محرمه مراجعه كنيد.
ـ وقتى مسلمانان بعد از گزاردن نمازصبح در حديبيه و در پى بارانى كه آن شب باريد, برگشتند, رسـول خدا(ص ) فرمود : آيامى دانيد پروردگارتان چه فرمود؟
عرض كردند : خدا و رسول او بهتر مـى دانـنـد فرمود :پروردگارتان مى فرمايد : بعضى از بندگانم به من ايمان دارند و به ستارگان كافرند (و اعتقادى ندارند) و برخى به من كافرند و به كواكب ايمان دارند پس , هر كه گويد : باران مـا به سبب فضل ورحمت خدا بود, او به من مؤمن است و به كواكب كافر و هر كه گويد : باران ما به سبب طلوع و غروب فلان و بهمان ستاره بود او به من كافر است و به ستارگان مؤمن .

شهيد مى گويد : اين روايت را بايد بر اعتقادداشتن به مؤثر بودن ستارگان و كواكب حمل كرد.
درگوشى سخن گفتن .

در گوشى سخن گفتن .

قرآن :.
((آيا ندانسته اند كه خدا راز آنان و نجواى ايشان رامى داند و خدا داناى رازهاى نهانى است ؟
)).
ـ پيامبر خدا(ص ) : هرگاه سه نفر با هم باشند, دو نفر آن ها نبايد با يكديگر درگوشى صحبت كنند .

ـ هـر گـاه سـه نفر با هم بوديد, دو نفرتان با يكديگر در گوشى سخن نگويند تا زمانى كه به ميان جمع مردم در آييد, زيرا اين كارباعث ناراحتى آن ديگرى مى شود.
ـ امـام صـادق (ع ) : هـرگاه جمع سه نفره اى بود, نبايد دو نفرشان در گوشى با هم صحبت كنند, زيرا اين كار مايه اندوه و آزارسومى مى شود.
ـ امام على (ع ) : پنهان كارى , دليل در گوشى سخن گفتن است    ((6)) .

ـ برترين رازگويى (و سخن درگوشى ) آن است كه بر پايه دين وپرهيزگارى و ثمره اش پيروى از راه راست و مخالفت با هواى نفس باشد.
ـ نجوا كردن خوب نيست , مگر با دوكس : عالم گويا, يا شنونده پذيرا (وحرف شنو).
مناجات .

مناجات .

ـ امـام صـادق (ع ) : خداى متعال به داود(ع )وحى فرمود : به من شاد باش و از ياد من لذت ببر و از نعمت مناجات با من برخوردار شو.
ـ امام على (ع ) : مناجات (با خدا) سبب نجات است .

ـ هـركـه بـا خداى خود خلوت گزيند به دژى استوارتر وعيشى خوش تردست يافته است و بدان كه آن چه نزد خداوند است به دست نيايد,مگر با نفسى كوشا (در عبادت ) و ديده اى بينا.
ـ امام سجاد(ع ) ـ در مناجات ـ : بار خدايا,ما را در كشتى هاى نجات خود بنشان و از لذت مناجاتت بهره مند گردان و بر آبگيرهاى محبتت وارد گردان و شيرينى دوستى و قرب خود را به ما بچشان .

ـ نيز در مناجات ـ : به واسطه تو به لذت مناجات با تو رسيدند و از لطف تو به عاليترين مقاصدشان دست يافتند.
ـ در بـخشى از دعاى خود در روز عرفه ـ : وخلوت راز و نياز با خودت در شب و روز را درنظر من آراسته گردان .

ـ امام على (ع ) : خداى را ـ كه نعمت هايش عزيز و ارجمند باد ـ همواره در هر برهه اى و درهر دوره فترتى (فاصله ميان برانگيخته شدن دوپيامبر) بندگانى بوده است كه در انديشه هايشان با آنان به راز و نـيـاز مـى پـرداخـتـه و در كنه خردهايشان با ايشان سخن مى گفته است و ازاين رو, به نور بيدارى چشم ها و گوش ها و دل ها,چراغ وجودشان روشن گشت .

فضيلت مناجات در تاريكى هاى شب .

ـ امام باقر(ع ) : با بازگشت (و توبه ) نيكو,خويشتن را در معرض رحمت و بخشايش خداوند قرار ده و براى بازگشت نيكو (وراستين ) از دعاى خالصانه و مناجات شبانه مددجوى .

ـ پيامبر خدا(ص ) : خداوند, جل جلاله , به دنيا وحى فرمود : آن را كه خدمت تو كند به رنج افكن و آن كـس را كـه تـو را دور افـكند خدمت كن و بنده هرگاه در دل شب تار با خواجه خويش خلوت گـزيـنـد و بـا او بـه راز و نياز پردازد,خداوند روشنايى را در دل او استوار گرداند, به طورى كه هرگاه بگويد : اى آقاى من , آن رب جليل , جل جلاله , ندايش دهد : لبيك , بنده من ,از من بخواه تا عطايت كنم و به من توكل كن تاكار سازيت كنم .

آن گـاه خداوند جل جلاله به فرشتگان گويد:اى فرشتگان من , بنگريد به اين بنده من كه دردل شـب تـار بـا مـن خـلـوت كـرده اسـت , در حـالـى كـه هرزگان به كارهاى بيهوده سرگرمند و غافلان خفته اند گواه باشيد كه من او را آمرزيدم .

مناجات امام على (ع ).

ـ عـروة بـن زبـيـر : در مـسـجـد پيامبر(ص )نشسته بوديم و از احوال اهل بدر و بيعت رضوان ياد مـى كـرديم ابو دردا گفت : اى جماعت ,دوست داريد از كم مال و ثروت ترين مردم وپارساترين و سـخـتـكـوش تـريـن آنـان در عـبادت به شما خبر دهم ؟
گفتند : او كيست ؟
گفت : على بن ابى طالب (ع ).
عروه مى گويد : به خدا قسم همه كسانى كه در آن جمع بودند روى خود را از ابودردابرگرداندند سـپـس مـردى از انـصار به نام عويمر,در مخالفت با سخن او گفت : تو حرفى زدى كه هيچ كس درباره آن با تو موافق نيست .

ابـودردا گـفـت : اى جـمـاعـت , مـن آن چـه ديده ام نقل مى كنم و هريك از شما نيز آن چه ديده است بازگو كند من ديدم و شاهد بودم كه على بن ابى طالب در ميدانگاه هاى محله بنى نجار بود و ازموالى خود كناره گرفت و از نظر كسانى كه پشت سرش بودند ناپديد شد و در ميان نخلچه ها خـودرا پـنـهان كرد و من او را گم كردم و با خود گفتم :به خانه اش رفته است اما ناگاه آوازى حزين ونغمه اى اندوهناك شنيدم كه مى گويد : الهى , چه بسيار گناهان مهلكى كه با نعمت خود از كيفردادن آن ها بردبارى ورزيدى و چه بسيارجرايمى كه با بزرگوارى خود از برملا كردن آن ها چـشم پوشيدى , الهى , گرچه عمرى را درنافرمانى تو گذراندم و گرچه گناهانم در نامه اعمال من بسيار گشته است , اما جز به آمرزش تو اميد نبسته ام و رجايم جز به خشنودى تونيست آن صدا تـوجه مرا به خود جلب كرد و درپى آن رفتم ناگاه ديدم كه خود على بن ابى طالب است خودم را پـنـهان كردم و كوچكترين تكانى نخوردم تا صدايش را بشنوم ديدم در آن دل شب كه ساعات آخر خود را مى گذراند, چندركعت نماز خواند و سپس به دعا و زارى و گريه و راز و نياز پرداخت و از جـمله سخنانى كه درراز و نيازش با خداى عزوجل گفت , اين بود :بار خدايا, وقتى به گذشت تو مى انديشم گناهم درنظرم ناچيز مى آيد و آن گاه كه به شدت بازخواست تو فكر مى كنم مصيبت خـود رابـزرگ مـى بـيـنـم سـپـس فـرمود : آه كه اگر دركارنامه ها گناهى را بخوانى كه من از يـادش بـرده ام و تـو آن را ثـبـت كرده اى , پس بگويى : اورا بگيريد اى واى بر اين دستگير شده كه نـه عـشـيره اش توانند نجاتش دهند و نه قبيله اش به حال او سودى رسانند و آن گاه كه درباره او نداآيد, خلايق به حالش ترحم كنند.
سـپس فرمود : آه از آتشى كه جگرها وگرده ها را مى پزد, آه از آتشى كه شوق بريان كردن دارد, آه از شـعله هاى انبوه دوزخ او سپس بسيار گريست و من ديگر هيچ حس و حركتى ازوى نشنيدم با خـودم گـفـتم : از بسيارى شب زنده دارى , خواب بر او غلبه كرد, بروم او رابراى نماز صبح بيدار كـنـم وقـتـى نـزديكش رفتم ديدم مانند چوب خشكى افتاده است تكانش دادم اما حركتى نكرد, خواستم دست و پاى او راجمع كنم اما جمع نشدند گفتم : انا للّه و انا اليه راجعون , به خدا قسم كه على بن ابى طالب مرده است زود خودم را به منزلش رساندم تا خبرمرگ او را به خانواده اش بدهم فـاطـمه گفت : اى ابو دردا, حال و روز و ماجرايش چگونه بود؟
من داستان را به او گفتم فاطمه گـفت : به خداقسم اى ابودردا, اين كه تو مى گويى حالت غشوه اى است كه از ترس خداى متعال او رامى گيرد سپس مقدارى آب آوردند و به صورت على (ع ) پاشيدند و او به هوش آمد و به من كه مـى گـريستم نگاه كرد و گفت : گريه ات براى چيست , اى ابودردا؟
گفتم : براى اين وضعى كه مـى بينم به سر خودت آورده اى گفت :اى ابودردا, پس , چه حالى خواهى داشت اگرآن گاه مرا ببينى كه براى حسابرسى فرايم خوانده اند و گنهكاران به عذاب يقين كرده اند وفرشتگان خشن و سـخـتـگـير و دوزخبانان بى رحم مرا در ميان گرفته اند و مرا در برابر خداى جبارنگه داشته اند و دوستان مرا تنها گذاشته اند و همه مردم به حال من دلسوزى مى كنند, آن گاه دل توبراى من كه در بـرابـر كـسـى ايـسـتـاده ام كه هيچ نهفته اى بر او پوشيده نيست , بيشتر خواهدسوخت ابودردا مى گويد : به خدا قسم كه من چنين حالتى براى هيچ يك از اصحاب رسول خدا(ص ) نديدم .

ـ امام على (ع ) ـ در مناجات خود ـ :خدايا, گوئيا مى بينم كه پيكر مرا در گورش نهاده اند و تشييع كنندگان از كنار آن برگشته اند وغريب بر غربت آن پيكر مى گريد.
ـ نيز در مناجات ـ : الهى , بر محمد وآل محمد درود فرست و آن گاه كه اثرى از من در دنيا نماند و يادم از ذهن مردمان پاك شود وهمچون ديگر از يادشدگان به فراموشى سپرده شوم , به من رحم كن .

الـهـى , سـنـم زيـاد شـده و پـوستم نازك گشته واستخوانم سست شده است و روزگار در من اثـرگـذاشته و مرگم نزديك شده و ايامم به سر آمده وشهواتم از بين رفته و گناهان آن ها برايم باقى مانده است .

الـهـى , مـن خسته و مانده از بارهاى گران اعمال , بر روى پلى از پل هاى خطر ايستاده ام واگر با سبك كردن بارهايمان ما را كمك نكنى ,من نابود خواهم شد.
الـهـى , عـابدان آوازه پاداش هاى فراوان تو راشنيدند و ره خشوع در پيش گرفتند, زاهدان صيت رحمت گسترده تو را شنودند و قناعت پيشه كردند, كجروان و رويگردانان از راه راست آوازه جود و بـخـشـش تـو را شنيدند و (به راه ) برگشتند, گنهكاران صيت آمرزش بى كران تو را شنودند و اميدوار شدند, مؤمنان آوازه عفوكريمانه , و بخشش هاى فزاينده تو را شنيدند وراغب شدند.
الـهـى , اگر راه رسيدگى به نفس خويش را كه كرامت او در آن است , خطا رفتم , (در عوض )راه پناه آوردن به تو را كه مايه به سلامت رستن نفس است , پيدا كردم .

الـهـى , چـگـونـه سـينه هاى ما به همصحبتى با دنياشاد شود و چگونه كارهاى ما در گرداب هاى دنياسامان يابد و چگونه شادى ما در دنيا خالص وناميخته با غم باشد و چگونه فريفتگى و غفلت ما, ما را به لهو و لعب مشغول دارد, در حالى كه با نزديك شدن اجل ها , گورهايمان ما را فرامى خوانند .

الهى , خواهش من چون خواهش گدايان نيست , زيرا كه گدا هر گاه به او چيزى داده نشودديگر دست از خواهش و سؤال بر مى دارد, امامن در هيچ حال بى نياز از دراز كردن دست خواهش و نياز به سوى تو نيستم .

الـهـى , تـو را مـى خـوانـم همچون كسى كه بااصرار خواجه اش را مى خواند و خسته نمى شودو به درگـاه تو زارى مى كنم , همچون زارى كسى كه در دعواى خويش با حجت و دليل بر ضدخويش اعتراف مى كند.
امير المؤمنين (ع ) سپس به نفس خود رو مى كندو آن را مورد عتاب قرار مى دهد و مى فرمايد :اى آن كـه بـا سـخنان گونه گون با پروردگارش مناجات مى كند و از او در سراى سلامت (بهشت ) مـنـزلـى مى طلبد و كار توبه را از سالى به سال ديگر حوالت مى دهد! تو را در ميان مردم نسبت به خود با انصاف نمى بينم , اى بى خبر, اگرخوابت را با شب زنده دارى برطرف مى ساختى و روزت را با روزه دارى سپرى مى كردى و ازخوراك به قوت لايموت بسنده مى كردى وشب هايت را به جد و جـهد در عبادت مى گذراندى , در آن صورت شايستگى آن راداشتى كه به بالاترين مقامات دست يابى .

ـ نـيـز در مـنـاجـات ـ : بار خدايا, از تو امان مى طلبم , امان , در آن روزى كه نه مال و ثروتى به كار مى آيد و نه فرزندان مگر كسى كه دلى پاك به سوى خدا بياورد.

مناجات امام حسين (ع ).

ـ در عيون المحاسن آمده است : امام حسين (ع ) با انس بن مالك بر سر آرامگاه خديجه آمد و شروع بـه گـريـسـتن كرد و آن گاه فرمود : تو از اين جا برو انس مى گويد : من خودم را از چشم ايشان پنهان كردم و آن بزرگواربه نمازى طولانى ايستاد و شنيدم كه مى گويد.
پروردگارا, پروردگارا, مولى تويى .

پس رحم كن بربنده كوچكى كه پناهش تويى .

اى والاخصال , تكيه گاهم تويى .

خوشا آن كسى كه مولايش تويى .

خوشا كسى كه خدمتكارى بيدار باشد.
و گرفتارى خويش به آن پرشكوه باز گويد.
و هيچ درد و بيمارى او,.
بالاتر از درد عشقش به مولايش نباشد.
هرگاه از رنج و اندوه خويش شكوه كند,.
خداوند پاسخش دهد و به دعوت او لبيك گويد.
هرگاه در دل تاريكى ها دعا و زارى كند,.
خداوندگراميش دارد و اورا نزديك خود گرداند.
پس , ندا آمد.
لبيك بنده من ! تو در پناه منى .

و آن چه گفتى ما دانستيم .

فرشتگانم مشتاق شنيدن آواى تويند.
آواز بس كن كه آن را شنيديم .

دعاى تو در ميان حجابها مى چرخدا.
پرده ديگر بس است , ما آن را كنار زديم .

اگر باد از گوشه هاى آن بوزد,.
از آن چه او را فرا مى پوشاند غش كنان به زمين مى افتد.
از من بخواه بى بيم و اميد و بى حساب كه اين منم ,خدا.

مناجات امام زين العابدين (ع ).

ـ حـمـاد بن حبيب عطار كوفى : ما به قصدحج بيرون رفتيم و شبانه از زباله   ((7)) كوچ كرديم در راه باد سياه و تاريكى وزيدن گرفت كه بر اثرآن كاروان از هم پاشيد و من در آن صحراها وبيابان ها سـرگـردان شدم و رفتم تا به واديى خشك و بى آب و علف رسيدم چون شب فرارسيد به درختى كـهـنـسال پناه بردم چون تاريكى همه جا را فرا گرفت , ناگاه جوانى را ديدم كه مى آيد جامه هاى سفيدى برتن داشت و بوى مشك از او در فضا پراكنده مى شد با خودم گفتم : اين جوان از اوليا اللّه است اگر حس كندمن اين جا هستم ممكن است برمد و باعث شوم كه از انجام بسيارى كارهايش كـه مى خواهد انجام دهد منصرف شود لذا تا جايى كه توانستم خودم را پنهان كردم او نزديك شد و خـود را بـراى نمازآماده كرد و آن گاه از جا برجست و ايستاد وچنين گفت : اى آن كه ملكوتش هـمـه را بـه حـيرت افكنده و جبروتش هر چيزى را مقهورخود كرده است ! شادمانى و لذت روى كردن به خود را در دلم وارد كن و مرا به ميدان فرمانبردارانت درآور.
حماد مى گويد : او سپس به نماز ايستاد ووقتى ديدم اعضاى بدن و حركاتش كاملا آرام گرفت , به طرف محلى كه در آن جا براى نمازآماده شد, رفتم , ناگاه چشمم به چشمه اى افتاد كه از آن آبى سـفـيـد مـى جـوشـيد من هم خودم را براى نماز آماده كردم و سپس پشت سر او ايستادم يكدفعه مـحـرابـى ديـدم كه گويى در آن جا براى اوساخته شده بود! ديدم به هر آيه اى كه در آن وعده و وعـيد داده شده است , مى گذرد آن را باناله هاى سوزناك تكرار مى كند چون تاريكى شب برطرف شد, برپا خاست و گفت : اى كسى كه جويندگان آهنگ او مى كنند و با راهنمايى اوبدو مى رسند و بيمناكان به درگاهش روى مى آورند و از فضل و بخشش او بهره مندمى شوند و عابدان به او پناه مى برند و پر داد ودهشش مى يابند من ترسيدم كه او را از دست بدهم و پى اش را گم كنم لذا به او چـسـبـيدم وگفتم : تو را به آن كسى كه رنج خستگى را از توزدود و چنين شوق و اشتياقى به تو بـخـشيد,سوگندت مى دهم كه مرا در زير بال رحمت وسايه مهر خود در آورى , زيرا كه من گم شده ام ومن ديدم كه چه كردى و شنيدم كه چه گفتى اوگفت : اگر براستى توكل داشتى هيچ گـاه گم نمى شدى حالا پى من را بگير و دنبالم بيا وقتى زير آن درخت رسيد دستم را گرفت به نـظـرم رسيد كه زمين زير پايم حركت مى كند سپيده صبح كه سرزد, به من گفت : بشارت باد تو رااين مكه است حماد مى گويد : من هياهو راشنيدم و جاده را ديدم به او گفتم : تو را به آن كسى كه در رستاخيز و روز تهيدستى اميدت بدوست , سوگند مى دهم كه بگو كيستى ؟
گفت :حال كه سوگندم دادى , من على بن الحسين بن على بن ابى طالب , صلوات اللّه عليهم , هستم .

ـ امـام سـجاد(ع ) ـ در بخشى از مناجات خود معروف به مناجات صغير ـ : بار خدايا, برمحمد و آل مـحـمـد درود فـرسـت و مـا را از كسانى قرار ده كه از جام صفا و خلوص نوشيدند و درنتيجه , بر بلاهاى طولانى شيكبا گشتند و ازچشمه اى كه يافتند ديدگانشان روشن ودل هايشان خرم شد, تـا آن كـه دل هـايـشـان درملكوت از خود بى خود گشت و از ميان پرده هاى جبروت گذشتند و جان هايشان درسايه خنكاى مشتاقان , در باغ هاى آسايش و كان عزت و عرصه هاى جاودانان آرميد.
ـ امـام سـجـاد(ع ) بـه پـرده هـاى كـعـبـه چـنـگ زده بـود و مـى گـفـت : چـشم ها خفته اند و سـتـارگـان برآمده اند و تو پادشاه زنده و قيومى پادشاهان درهاى (كاخ ‌هاى ) خود را بسته اند و بر آن هانگهبانان گماشته اند, اما در (بارگاه ) تو به روى سائلان باز است و من آمده ام تا با (نگاه ) مهر ورحـمـت خـود, اى مهربانترين مهربانان , به من بنگرى حضرت سپس شروع به خواندن اين ابيات كرد.
اى آن كه دعاى بيچاره را در دل تاريكى هااجابت مى كنى ,.
اى بر طرف كننده هر گزند و بلا و بيمارى ,.
همه ميهمانان تو پيرامون كعبه خفته اند.
و تنها تويى , اى قيوم , كه نخفته اى .

پروردگارا, تو را به دعايى مى خوانم كه بدان فرمان داده اى ,.
به حرمت اين خانه و حرم بر گريه من رحمت آر.
اگر گنهكار به عفو تو اميد نداشته باشد,.
پس چه كسى بر گنهكاران جود و بخشش كند   ((8)) .

ـ طاووس فقيه : ديدمش [امام سجاد را]كه از هنگام نماز عشا تا سحر مشغول طواف وعبادت بود و وقـتـى ديـد ديـگـر كـسـى آن جـانـيست , نگاهى به آسمان انداخت و گفت : الهى ,ستارگان آسـمـان هـاى تـو غـروب كرده اند وچشمان آفريدگانت خفته اند و درهاى (ى رحمت ) تو به روى سـائلان گـشـوده است آمده ام تا مرا بيامرزى و به من رحم كنى و رخسار جدم محمد(ص ) را در عـرصـه هاى قيامت به من نشان دهى حضرت سپس گريست و گفت : به عزت و جلالت سوگند كـه قصدم از گناه كردن مخالفت با تو نبود و آن گاه كه نافرمانيت كردم درباره توشك نداشتم و از كـيـفر و عذاب تو بى خبر نبودم ونخواستم خود را در معرض عقوبت تو قرار دهم ,بلكه نفس من گـنـاهـان را در نـظرم آراست و پرده پوشى تو هم در اين راه به كمكم آمد اينك ,كيست كه مرا از عـذاب تـو برهاند؟
اگر ريسمان تو از دستم كنده شود, به ريسمان چه كسى چنگ زنم ؟
اى واى از فردا كه در برابر تو بايستم آن گاه كه به سبكباران گفته شود : بگذريد و به گرانباران گفته شود : بـار افكنيد, آيا با سبكباران خواهم گذشت ؟
يا با گرانباران بار خواهم افكند؟
واى بر من ! هرچه بر عـمرم افزوده شد, گناهانم فزونترگشت و توبه نكردم آيا وقت آن نرسيده است كه از پروردگارم شرم كنم ؟
حضرت سپس گريست و شروع به خواندن اين ابيات كرد.
اى غايت آرزوها, آيا مرا به آتش مى سوزانى .

پس اميد من و محبت من (به تو) چه مى شود.
من اعمال زشت و پستى آورده ام ,.
در ميان مردمان گنهكارى چون من يافت نمى شود.
دوبـاره گـريـست و گفت : سبحانك ! تو چنان نافرمانى مى شوى كه انگار ديده نمى شوى وچنان بـردبـارى نـشان مى دهى كه گويى نافرمانى نمى شوى با نيكوكارى به بندگانت اظهاردوستى و محبت مى كنى چندان كه گويى تو به آنان نياز دارى , در حالى كه تو اى آقاى من , ازآنان بى نيازى حضرت سپس به سجده افتاد.
طـاووس مـى گـويـد : بـه حـضرت نزديك شدم وسرش را بلند كردم و روى زانوهايم گذاشتم وچندان گريستم كه اشك هايم روى گونه اش سرازير شد حضرت برخاست و نشست وفرمود : اين كـيست كه مرا از ياد پروردگارم بازداشته است ؟
عرض كردم : يابن رسول اللّه , من طاووس هستم اين جزع و فزع براى چيست ؟
ماگنهكاران و نافرمانان بايد چنين كارهايى بكنيم ,نه شما كه پدرت حسين بن على است و مادرت فاطمه زهرا و جدت رسول خدا(ص )!.
طـاووس مـى گويد : حضرت رو به من كرد وفرمود : هيهات , هيهات , اى طاووس , سخن ازپدر و مـادر و جـدم براى من مگو خداوند بهشت را براى كسى آفريده كه اطاعتش كند و كار نيك انجام دهـد, هر چند غلامى حبشى باشد و دوزخ ‌را براى كسى خلق كرده كه او را نافرمانى كند, هرچند زاده اى قرشى باشد مگر نشنيده اى كه خداى متعال مى فرمايد : ((آن گاه كه در صوردميده شود آن روز ميانشان نسبت خويشاوندى نباشد و از حال يكديگر نپرسند)) به خدا قسم كه فرداى قيامت هيچ چيز به كار تو نيايد, مگر كارشايسته اى كه پيشاپيش مى فرستى .

ـ طاووس يمانى : مردى را ديدم كه درمسجد الحرام , زير ناودان , نماز مى خواند و دعامى كند و در حـال دعـا مـى گـريد وقتى نمازش تمام شد, پيش او رفتم ديدم على بن الحسين (ع )است عرض كردم : يابن رسول اللّه , تو را به چنان حال ديدم , در صورتى كه شما سه امتيازداريد كه به نظر من با وجـود آن ها ديگر جاى ترس (از عذاب الهى ) نيست اول اين كه شمافرزند رسول خدا هستى دوم : شفاعت جدت وسوم : رحمت خدا فرمود : اى طاووس , اما اين كه من فرزند رسول خدا هستم , اين مـرا در امان نمى دارد, زيرا خداى متعال مى فرمايد : ((آن روز ميانشان نسبت خويشاوندى نباشد و از حـال يـكـديـگـر نپرسند)) و اما شفاعت جدم , اين نيز مراايمن نمى گرداند, چون خداى متعال مـى فـرمـايـد :((و شـفاعت نكنند مگر براى كسى كه خدارضايت دهد)) و اما رحمت خدا, خداى متعال مى فرمايد : ((و آن به نيكوكاران نزديك است ))و من نمى دانم كه نيكوكار هستم يا نه .

ـ از حـجـر عـبور مى كردم كه ديدم شخصى در حال ركوع و سجود است دقت كردم ديدم على بن الحسين (ع ) است ايستادم به نگاه كردن تا آن كه نمازش را تمام كرد و كف دست هايش را به طرف آسـمـان بـالا بـرد و گفت :آقاى من , آقاى من , اين دو دست پر از گناه را به سوى تو كشيده ام و چشم اميد به تو دوخته ام .

ـ امـام سجاد(ع ) اين دعا را مى خواند :الهى , به عزت و جلال و بزرگيت سوگند كه اگراز همان آغاز روزگار كه فطرت مرا سرشتى تازمانى كه ربوبيت جاودان تو برجاست با هرمويى در هر آنى با سپاس و ستايش همه خلايق تا ابد الاباد تو را مى پرستيدم , باز از عهده شكركمترين نعمت تو به من بـر نـمـى آمـدم و اگر همه معدن هاى آهن دنيا را با دندان هايم بكاوم وزمين هاى آن را با مژگان چشمم شيار كنم و ازترس تو مانند درياها و آسمان ها خون و چركابه بگريم , اين همه در برابر حقوق فراوانى كه تو برگردنم دارى اندك است .

ـ اى مـعـبـود و آقـا و مـولاى مـا, اگـر چـنـدان بـگرييم كه مژگانمان بيفتد و چندان زار زنيم كـه صـداهـايـمـان بـريده شود و چندان به نماز ايستيم كه پاهايمان بخشكد و چندان ركوع كنيم كـه بـندهاى بدنمان بگسلد و چندان سجده كنيم كه تخم چشم هايمان از كاسه بيفتد و در سراسر عـمـرخـود خـاك زمـيـن را بـخـوريم و چندان نام تو گوييم كه زبان هايمان از كار بيفتد, با اين همه مستوجب آن نيستيم كه گناهى از گناهان ما پاك شود.
ـ مـعـبـودا, اگـر به درگاه تو چندان بگريم كه پلك هاى دو چشم من بيفتد و چندان زار زنم كه صـدايـم بـريـده شـود و چـنـدان در برابر تو بايستم كه پاهايم ورم كند و چندان برايت ركوع كنم كـه اسـتـخـوان پـشتم از هم بگسلد و چندان برايت سجده كنم كه تخم چشمانم از كاسه بيفتد و درهمه عمرم خاك زمين را بخورم و تا پايان زندگانيم آب تيره بنوشم و در اين ميان چندان به ياد تو گويا باشم كه زبانم از كار بيفتد و آن گاه ازشرم تو گوشه چشمم را به اطراف آسمان نيندازم , با اين همه سزاوار آن نباشم كه گناهى ازگناهان من پاك شود و اگر مستوجب آمرزش تو شوم و تـو مـرا بـيـامـرزى و مـسـتحق بخشش توشوم و تو مرا ببخشايى , اين آمرزش و بخشايش از روى استحقاق من لازم نگشته است .

ـ اى آن كـه بـه نـالـه دردمـند رحم مى كنى و اى آن كه به آن چه در دل شخص نالان نهفته است دانايى , مرا از كسانى قرار ده كه در حصارتو سالم به سر مى برند و دشمنان را به آن حصاردسترسى نيست .

رهايى .

عوامل رهايى بخش .

قرآن :.
((اى كـسـانى كه ايمان آورده ايد, آيا شما را به تجارتى راهنمايى كنم كه شما را از عذابى دردناك مـى رهـاند؟
به خدا و فرستاده او بگرويد و در راه خدا با دارايى ها وجان هايتان جهاد كنيد, كه اين , اگـر بـدانـيـد, براى شما بهتراست تا گناهانتان را بر شما ببخشايد و شما را درباغ هايى كه از زير (درخـتـان ) آن جـويبارها روان است و(در) سراهايى خوش , در بهشت هايى هميشگى در آورداين اسـت كـامـيـابى بزرگ و (رحمتى ) ديگر كه آن را دوست داريد : يارى و پيروزى نزديكى از جانب خداست ومؤمنان را (بدان ) بشارت ده )).
((و كسانى را كه ايمان آوردند و پرهيزگار بودند,نجات داديم )).
ـ امـام عـلـى (ع ) : خـدا رحـمـت كند انسانى (بنده اى ) را كه سخن حكيمانه اى را شنيد و آن رابه گـوش گـرفـت و بـه راه راست خوانده شد و بدان نزديك گشت و كمربند راهنمايى را گرفت ونجات يافت .