ميزان الحكمه جلد ۱۳

آيت الله محمد محمدى رى شهرى

- ۷ -


ـ در وصـيـت بـه فـرزنـد بـزرگـوارش امـام حسن (ع ), مى فرمايد : بدان اى فرزندم كه هيچ كس چـون رسـول خدا(ص ) ازخداى سبحان خبر نداده است پس او را به عنوان پيشرو وپيشواى خود به سوى نجات بپذير.
ـ خـداونـد را ـ كه نعمت هايش ارجمندو بى شمار است ـ همواره در هر برهه اى و در هردوره اى از فـتـرت (فـاصـلـه ميان ظهور دو پيامبر)بندگانى بوده كه در (درون انديشه هايشان باايشان راز مـى گـفـتـه است اينان به منزله راهنمايان در بيابان ها هستند آن كه راه راست رابپيمايد او را در پـيـمودن آن راه مى ستايند وتشويق مى كنند و به نجات و رستگارى بشارتش مى دهند و آن كه به راسـت و چـپ مـتـمـايل شودراهى را كه در پيش گرفته است نكوهش مى كنندو او را از هلاكت برحذر مى دارند.
ـ اى مردم , امواج فتنه ها را با كشتى هاى نجات بشكافيد.
ـ امـام حـسين (ع ) : بر رسول خدا(ص ) واردشدم و ابى بن كعب خدمت ايشان بود رسول خدا(ص ) فـرمـود : خـوش آمدى اى اباعبداللّه ,اى زيور آسمان ها و زمين ابى به ايشان عرض كرد : اى رسول خـدا, چـگـونه ممكن است كسى جز شما زيور آسمان ها و زمين باشد؟
پيامبر به او فرمود : اى ابى , سـوگـنـد بـه آن كـه مـرا بـه حـق به پيامبرى برانگيخت , حسين بن على در آسمان بزرگتر و با عـظـمـت تـر از زمـين است , زيرا درسمت راست عرش نوشته شده است : او چراغ هدايت و كشتى رهايى است .

ـ پـيـامبر خدا(ص ) ـ در سفارش به على (ع ) ـ : اى على , سه چيز درجه است و سه چيز كفاره و سه چـيـز هـلاكـتبار و سه چيز رهايى بخش : و آن رهايى بخش ها عبارتند از : ترس از خدا در آشكار و نهان ,ميانه روى در توانگرى و تهيدستى و سخن حق گفتن در حال خشم و خشنودى .

ـ سـه چـيـز رهـايـى بـخـشند : رعايت عدالت در حال خشم و خشنودى , ميانه روى درتوانگرى و تهيدستى و ترس از خدا در نهان وآشكار.
ـ اى عـلـى , سـه چيز موجب نابودى است و سه چيز عامل رهايى : آن سه عامل نابودى عبارتند از : پيروى از هواى نفس ,دنباله روى از بخل و آزمندى و خودپسندى وآن سه عامل رهايى عبارتند از : رعايت جانب عدالت در حال خشنودى و خشم , ميانه روى درروزگار توانگرى و تهيدستى و ترس از خدا درنهان و آشكار, به طورى كه گويى او را مى بينى ,زيرا اگر تو او را نمى بينى قطعا او تو را مى بيند.
ـ سـه چـيـز عامل نجاتند و سه چيز عامل هلاكت عرض كردند : اى رسول خدا, عوامل نجات كدام اسـت ؟
فرمود : ترس از خداوند درنهان به نحوى كه انگار او را مى بينى , زيرا اگر تواو را نمى بينى قـطـعـا او تـو را مـى بـيند و مراعات عدالت (و حقيقت ) در حال خشنودى و خشم وميانه روى در توانگرى و تهيدستى .

ـ سبكباران نجات يافتند و گرانباران به هلاكت در افتادند.
ـ امام على (ع ) : با حق باشيد تا نجات باشما باشد.
ـ نجات و رهايى با ايمان همراه است .

ـ نجات و رستگارى در سه چيز است :پايبندى به حق , دورى از باطل و سوار شدن برمركب جديت .

ـ در تـرغـيـب بـه زهـد و بـى اعتنايى به دنيا ـ :زمانى فرا مى رسد كه هيچ كس در آن زمان نجات نـمـى يـابـد, مـگـر مـؤمـن گـمـنـام و بـى نام ونشانى كه اگر (در جمعى ) حاضر باشد كسى او رانمى شناسد و اگر (از جمعى ) غايب باشد كسى به جستجويش برنمى آيد اينان چراغ هاى هدايتند.
ـ مردم سه دسته اند : عالم ربانى ,دانشجوى در راه نجات و رستگارى و توده عوام .

ـ در وصف اسلام ـ : خداوند آن را براى كسى كه بدان چنگ در زند مايه امن و امان قرارداد و براى كسى كه بدان در آيد مايه سلامت وبراى كسى كه تصديقش كند موجب نجات .

ـ بـر شـمـا بـاد كـتـاب خدا, زيرا كه آن ريسمانى محكم است و نورى روشنگر و شفايى (و دارويى ) سودمند و آبى كه تشنگى رامى زدايد و براى آن كس كه بدان چنگ زند,مايه مصونيت از خطاست و براى كسى كه بدان بياويزد موجب رهايى .

ـ ديـن را پناهگاه خود گردان و عدالت را شمشير خويش تا از هر بدى برهى و بر هردشمنى چيره آيى .

ـ امـام حـسـن (ع ) : بر امير المؤمنين (ع )وارد شدم ديدم كه , بر اثر ضربت پسر ملجم , درحال جان دادن اسـت بـيـتـابـى كردم به من فرمود :آيا بيتابى مى كنى ؟
عرض كردم : با اين حالى كه از شما مشاهده مى كنم چگونه بيتابى نكنم ؟
.
فـرمـود : آيـا چـهـار خـصـلـت بـه تو بياموزم كه اگرآن ها را مراعات كنى به نجات دست يابى و اگـرفـروگـذارى هـر دو سـراى را از دسـت دهى ؟
فرزندم , هيچ ثروتى بزرگتر از خرد نيست و هـيـچ فـقـرى چون نادانى نيست و هيچ تنهايى ووحشتى بدتر از خودپسندى نيست و هيچ عيشى خوشتر از خوشخويى نيست .

ـ امـام عـلى (ع ) : اگر طالب نجات هستيد, غفلت و سرگرمى را دور افكنيد و به كوشش و جديت چنگ در زنيد.
ـ پـيامبر خدا(ص ) : سه چيز عامل نجات است : زبانت را نگه دارى , بر گناهت بگريى و در خانه ات بنشينى .

ـ امـام سـجـاد(ع ) : سـه چيز عامل نجات مؤمن است : نگه داشتن زبانش از مردم و ازغيبت كردن آن هـا, مـشـغـول سـاختن خود به آن چه براى آخرت و دنيايش سودمند است و بسيار گريستن بر گناهانش .

ـ امام صادق (ع ) : عوامل نجاتبخش عبارتند از : اطعام كردن , سلام گفتن به همگان و نماز خواندن در شب هنگام كه مردم خفته اند.
ـ امام على (ع ) : رستن با راستى همراه است .

ـ هر كه تنهايى گزيد, نجات يافت .

ـ امام سجاد(ع ) : رهيده ترين شما ازعذاب خدا, ترسانترين شما از خداست .

ـ پـيـامـبـر خدا(ص ) : چه بسيار خردمندى كه درباره كار خود خداپسندانه مى انديشد,اما در نظر مـردم حقير است و از زيبايى ظاهرى بى بهره و فردا (ى قيامت ) نجات مى يابد و چه بسيار آدم هاى خوش صحبت زيباروى بلند مرتبه كه فرداى قيامت به هلاكت در مى افتند.
ـ در پـاسـخ بـه ايـن سـؤال كـه رهـايـى در چيست ؟
ـ : زبانت را نگه دار و درخانه ات بنشين و بر گناهانت گريه كن .

ـ امـام عـلى (ع ) : از آن چه كه تو برايش باقى نمى مانى (يعنى دنيا) چيزى را كه برايت باقى مى ماند (يعنى كار خير و ثواب )برگير و براى سفر خويش آماده شو و چشم به آذرخش رهايى بدوز و جهاز بر پشت اشتران چالاك بند.

آنان كه رهايى نمى يابند.

ـ امام صادق (ع ) : من براى كسانى ازاين امت كه حق (و مقام ) ما را بشناسند اميدرستن دارم , مگر براى سه نفر : دولتمردستمگر, كسى كه از هواى نفس خود پيروى كند و كسى كه آشكارا دست به گناه زند.
ـ امام على (ع ) : كسى كه به حق عمل نكند, هرگز نمى رهد.
ـ كسى كه دين ندارد, نجات نمى يابد.
ـ هركه را شكيبايى نرهاند, ناشكيبى نابودش كند.

دشوارى و آسانى نجات .

ـ امـام على (ع ) : آن گاه كه روح مؤمن به آسمان بالا رود فرشتگان تعجب كنند وگويند : شگفتا! چگونه از سرايى كه نيكان در آن تباه شدند, نجات يافت .

ـ امـام صـادق (ع ) : به خدا سوگند كه شما درتاريكى هاى زمين مى درخشيد به خدا قسم كه اهل آسمان در تاريكى هاى زمين شما رامى بينند, همان گونه كه شما ستارگان درخشان را در آسمان مـى بـينيد اهل آسمان به يكديگر مى گويند : فلانى ! تعجب است ,چگونه فلانى به اين مقام رسيده اسـت ؟
وايـن فـرمـوده پدر من است : به خدا قسم از اين كه كسى هلاك شود تعجب نمى كنم كه چراهلاك شد, بلكه اگر كسى نجات يابد تعجب مى كنم كه چگونه نجات يافته است .

ـ امام سجاد(ع ), چون اين سخن حسن بصرى را شنيد : اگر كسى هلاك شود جاى تعجب ندارد كه چـرا هـلاك شده است , بلكه اگر كسى نجات يابد تعجب دارد كه چگونه نجات يافته است , فرمود : امـا مـن مى گويم :اگر كسى نجات يابد جاى تعجب ندارد كه چگونه نجات يافته است , بلكه اگر كسى هلاك شود جاى تعجب دارد كه با وجودرحمت گسترده خداوند چگونه به هلاكت در افتاده است !.
كنترل شد.
علم نحو.
( 2).

علم نحو.

ـ ابـو الاسود دؤلى   ((9)) : خدمت على بن ابى طالب رسيدم ديدم سرش را پايين انداخته ودر حال تفكر است عرض كردم : به چه مى انديشيد اى امير المؤمنين ؟
فرمود: در اين شهر شما شنيدم كسى قـرآن را اشـتباه مى خواندلذا تصميم گرفتم درباره اصول و مبانى زبان عربى نوشته اى تهيه كنم عرض كردم : اگر اين كار را بكنيد ما را زنده كرده ايد و اين زبان را درميان ما ماندگار ساخته ايد.
سـه روز بـعد كه خدمت رسيدم , نوشته اى به من داد كه در آن آمده بود : بسم اللّه الرحمن الرحيم زبان به طور كلى از سه عنصر تشكيل شده است : اسم و فعل و حرف اسم آن است كه از مسمى خبر مى دهد و فعل آن چيزى است كه از حركت (كار) مسمى خبر مى دهد و حرف آن چيزى است كه از معنايى خبر مى دهد كه نه اسم است نه فعل .

سـپـس بـه من فرمود : تو اين مطلب را دنبال كن و چيزهايى كه به نظرت مى رسد بر آن بيفزاى و بدان اى ابوالاسود كه اشيا سه گونه اند:آشكار و پنهان و چيزى كه نه آشكار است و نه پنهان و ميان علما درباره شناخت آن چه كه نه آشكار است و نه پنهان اختلاف است .

ابـوالاسـودمـى گـويد: من مطالبى را جمع آورى كردم و به عرض آن حضرت رساندم از آن جمله حـروف نـاصـبه بود كه اين ها را اسم بردم :ان , ان , ليت , لعل و كان اما لكن را نام نبردم امام به من فرمود : چرا آن را كنار گذاشته اى ؟
عرض كردم : آن را از حروف ناصبه به شمار نياورده ام فرمود : چرا, آن هم جز اين حروف است وحضرت آن را بر آن حروف افزود.
ـ صـعـصـعـة بـن صـوحـان : عربى باديه نشين خدمت على بن ابى طالب آمد و عرض كرد : ياامير المؤمنين , اين كلمه را چگونه مى خوانى :((لا ياكله الا الخاطون )) (آن (چركابه دوزخ ) راجز گام زنـنـدگـان نمى خورند)؟
زيرا به خدا قسم كه همگان قدم مى زنند و راه مى روند على (ع )تبسمى كرد و فرمود : ((لا ياكله الا الخاطئون ))(آن را جز گنهكاران نمى خورند) باديه نشين عرض كرد : درسـت فرمودى اى امير مؤمنان ,براستى كه خداوند بنده خود را وا نمى گذاردعلى (ع )سپس رو بـه ابـوالاسـود دؤلى كردوفرمود: غير عربها تماما به دين (اسلام ) درآمده اند بنابراين , چيزى براى مـردم وضـع كـن تابه واسطه آن صحيح صحبت كنند حضرت سپس براى ابوالاسود علايم رفع و نصب و جر رارسم كرد.

اعراب دادن اعمال .

ـ امام على (ع ) : شما به اعراب دادن كرده ها نيازمندتريد تا به اعراب دادن گفته ها   ((10)) .
ـ امام صادق (ع ) : گاهى اوقات مردى رامى بينى كه خطيبى زبردست و سخنور است و دريك لام يا واو خطا نمى كند, اما دلش از شب تارسياهتر است و گاهى اوقات مردى را مى بينى كه نمى تواند حرف دلش را به زبان بياورد, ليكن دلش مانند چراغ مى درخشد.
ـ مـردى بـه امـام عـلـى (ع ) عـرض كـرد :بـلال شروع كرد به اشتباه سخن گفتن و مردى به او مـى خـنديد حضرت فرمود : اى بنده خدا,مقصود از اعراب كلام , درست و صحيح ساختن آن است بـراى درسـت و پـيراسته كردن اعمال چه سود كه فلان كس سخنانش با اعراب و درست باشد, اما اعمالش دچار زشت ترين لحن و خطاباشد؟
و بلال را چه زيان كه در گفتارش , لحن وخطا باشد, اما اعمالش كاملا درست و پيراسته باشد؟
.
ـ پـيـامـبـر خـدا(ص ) : هـمانا مرد غير عرب از امت من قرآن را با زبانى عجمى (غير عربى ياعربى شكسته بسته و بدون مراعات اعراب وتجويد و محسنات قرائت ) مى خواند و فرشتگان آن را به زبان عربى (به پيشگاه خدا) بالا مى برند.

نكوهش غرق شدن در تحصيل علم نحو.

ـ پيامبر خدا(ص ) : هركه در تحصيل علم نحو غرق شود, خشوع (و فروتنى ) از او سلب گردد.
ـ هركه در تحصيل زبان عربى مستغرق شود, خشوع و فروتنى از او سلب گردد.
پشيمانى .

آن چه آدمى را از پشيمانى در امان مى دارد.

ـ امام على (ع ) : انديشيدن پيش ازپرداختن به كار (آدمى را) از پشيمانى ايمن مى گرداند.
ـ كسى كه كمتر دلبسته شود, به سلامت ماند, كسى كه زياد دلبسته شودپشيمان شود.
ـ امام صادق (ع ) : در هر كارى , پيش ازآن كه بدان مبادرت ورزى و بعد پشيمان شوى , درنگ كن تا راه ورود و خروج آن رابشناسى (بدانى از كجا آغازش كنى و چگونه به پايانش رسانى ).

آن چه پشيمانى به بار مى آورد.

ـ امام على (ع ) : انسان به آن چه (براى آخرتش ) پيش فرستاده است برسد و برآن چه از خود بر جاى گذاشته باشد پشيمان گردد.
ـ امام صادق (ع ) : كسى كه به نيكى راغب نباشد به پشيمانى گرفتار آيد.
ـ امـام عـسـكرى (ع ) : هركه خوبى بكاردشادمانى بدرود و هركه تخم بدى بيفشاند,پشيمانى درو كند.
ـ امام على (ع ) : ثمره تفريط پشيمانى است و ثمره دور انديشى سلامت .

ـ امـام صـادق (ع ) : سـه چـيـز پشيمانى درپى دارد : به خود باليدن , فخر فروشى وچيره جويى بر ديگران .

ـ امام على (ع ): مخالفت كردن با شخص خيرخواه دلسوزفهميده كارآزموده , حسرت به بار مى آورد و پشيمانى در پى دارد.
ـ سخت ترين پشيمانى و بيشترين سرزنش دامنگير كسى مى شود كه عجول وشتابزده است و وقتى كار از كار گذشت تازه به سر عقل مى آيد.
ـ بـدانـيـد كـه شرايع دين يكى است وراه هايش راست است هر كه اين راه ها را درپيش گيرد, به مقصد برسد و سود برد و هركه از آن ها باز ماند, گمراه و پشيمان شود.
ـ در نـامـه اى به معاويه ـ : بترس از روزى كه هركس فرجام كار خويش را پسنديده يابد در آن روز نـكوحال باشد و هركس زمام اختيار خويش را به دست شيطان سپارد و باوى نستيزد, به پشيمانى گرفتار آيد.
ـ در وصـف غافلگير شدگان مرگ ـ :به ياد مى آورد اموالى را كه گرد آورده و دربه دست آوردن آن ها چشمش را بر هم نهاده (و از هر راهى فراهم آورده است ) اواز آن چه كه در هنگام مرگ برايش آشكارگشته است , انگشت ندامت به دندان مى گزد.
ـ از خـداونـد سبحان مسالت داريم كه ما وشما را در زمره كسانى قرار دهد كه هيچ نعمتى آنان را سـرمـسـت نـمـى سازد و هيچ هدفى از طاعت پروردگار بازشان نمى داردو بعد از مرگ گرفتار پشيمانى و اندوه نمى شوند.

پشيمانى قيامت .

قرآن :.
((و اگر براى هر كسى كه ستم كرده است , آن چه درزمين است مى بود قطعا آن را براى (خلاصى و) بـاز خـريـدخـود مـى داد و چون عذاب را ببينند پشيمانى خود راپنهان دارند و ميان ايشان به عدالت داورى شود و برايشان ستم نرود)).
ـ پـيامبر خدا(ص ) : اى پسر مسعود,كارهاى شايسته و اعمال خير, بسيار به جاى آر, زيرا نيكوكار و بـدكـار هـر دو پـشيمان مى شوند نيكوكار مى گويد : اى كاش نيكى هاى بيشترى انجام مى دادم و بدكارمى گويد : كوتاهى كردم مؤيد اين مطلب سخن خداى متعال است كه مى فرمايد :((سوگند مى خورم به نفسى ملامتگر)).
ـ هـيـچ كـس نـيست كه بميرد مگراين كه گرفتار پشيمانى مى شود اگر نيكوكارباشد از اين كه بـيشتر كار نيك انجام نداده است پشيمان مى شود و اگر بدكار باشد از اين كه دست از بدكارى بر نداشته است پشيمان مى گردد.
ـ بدترين پشيمانى , پشيمانى روزرستاخيز است .

ـ امـام عـلى (ع ) : با مشاهده هول وهراس هاى قيامت , پشيمانى كوتاهى كنندگان (در عمل ) زياد مى شود.
نذر.

نذر.

قرآن :.
((آن گاه كه زن عمران گفت : پروردگارا, آن چه در شكم خود دارم نذر تو كردم تا آزاد شده (از مشاغل دنيا و وقف عبادت و خدمت به تو) باشد پس , از من بپذير كه توشنواى دانايى )).
((و هـر نـفـقـه اى را كـه انفاق , يا هر نذرى را كه عهدكرده ايد, قطعا خداوند آن را مى داند و براى ستمكاران هيچ ياورى نيست )).
((به نذر خود وفا مى كنند و از روزى كه گزند آن فراگير است , مى ترسند)).
ـ امام باقر(ع ) ـ درباره آيه ((به نذر خودوفا مى كنند)) ـ : حسن و حسين (ع ) در زمانى كه خردسال بودند, بيمار شدند رسول خدا به همراه دو نفر ديگر به عيادت آن ها رفت يكى از آن دو مرد گفت : اى ابـا الـحـسـن , كـاش براى اين دوطفل خود نذرى مى كردى تا خداوند شفايشان دهد على (ع ) فرمود : براى سپاسگزارى ازخداى عزوجل سه روز روزه مى گيرم فاطمه (ع )و كنيز آن ها فضه نيز همين حرف را زدند پس ,خداوند بر آن دو لباس عافيت پوشاند و آن هاروزه گرفتند.
ـ در مـجمع البيان آمده است : شيعه و سنى روايت كرده اند كه آيات ((ان الابرار يشربون ـ تاآيه ـ و كـان سعيكم مشكورا)) در سوره هل اتى درباره على و فاطمه و حسن وحسين (ع ) و كنيزآن ها به نام فضه نازل شده است اين مطلب ازابن عباس ومجاهد و ابو صالح روايت شده است .

(داسـتـان طولانى است ) و خلاصه اش بدين شرح است كه آن ها (ابن عباس و ) گفته اند :حسن و حـسـيـن (ع ) بـيمار شدند و جد آن هارسول خدا(ص ) با عده اى از بزرگان عرب به عيادت ايشان رفـتـند و گفتند: اى ابا الحسن , كاش براى اين دو فرزندت نذرى مى كردى على (ع )نذر كرد كه اگـر خـداونـد سـبحان آن ها را شفا بخشدسه روز روزه بگيرد فاطمه (ع ) و فضه نيز چنين نذرى كـردند حسن و حسين (ع ) بهبود يافتند,اما آن ها چيزى در بساط نداشتند لذا على (ع )سه صاع جو از يـك نـفـر يهودى قرض كرد ـروايت شده كه حضرت اين مقدار جو را از اوگرفت و در برابر آن تـعهد كرد كه برايش مقدارى پشم بريسد ـ جوها را نزد فاطمه (ع )آورد و فاطمه (ع ) يك صاع آن ها را آرد كـرد ونـان پـخـت پـس از آن كـه على (ع ) نماز مغرب راخواند, فاطمه (ع ) نان را جلو آن ها گـذاشـت (تـاافـطار كنند) در اين هنگام مسكينى آمد و چيزى خواست آن ها نان را به او دادند و خودشان جزآب چيزى نچشيدند.
روز دوم يك صاع ديگر برداشت و آردكرد و نان پخت و آن را مقابل على (ع ) گذاشت ناگاه يتيمى بر در خانه پيدا شد و غذايى طلبيدآن ها آن نان را به او دادند و خودشان جز آب چيزى نچشيدند.
روز سـوم , فـاطـمـه (ع ) يك صاع باقيمانده رابرداشت و آرد كرد و نان پخت و آن رامقابل على (ع ) گـذاشـت نـاگهان اسيرى بر در خانه ظاهرشد و غذايى خواست و آنان آن نان را نيز به اودادند و خود جز آب چيزى نچشيدند.
روز چهارم كه نذر خود را ادا كرده بودند,على (ع ) با حسن و حسين (ع ) با حالت ضعف وناتوانى نزد رسـول خدا(ص ) آمدند رسول خدا(ص ) به گريه افتاد در اين هنگام جبرئيل سوره هل اتى را فرود آورد.
ـ ابن عباس : حسن و حسين بيمار شدند ورسول خدا(ص ) با عده اى از مردم به عيادت آن ها رفتند آن عـده گـفتند : اى ابا الحسن , كاش براى (بهبودى ) فرزندانت نذرى مى كردى على و فاطمه و فـضه , كنيز آن ها, نذر كردند كه اگربيماريشان شفا يافت سه روز روزه بگيرند حسن و حسين (ع ) بـهـبـود يـافـتند, اما آن ها چيزى دربساط نداشتند لذا على (ع ) از يك نفر يهودى اهل خيبر به نام شـمـعـون سـه صاع جو قرض گرفت فاطمه (ع ) يك صاع آن را آرد كرد وپنج قرص نان , به تعداد اعـضـاى خانواده , پخت ودر برابر آن ها نهاد تا افطار كنند در اين هنگام سائلى بر در خانه ايستاد و گفت : سلام بر شما اى اهل بيت محمد مسكينى مسلمان هستم , مراغذايى دهيد خداوند شما را از غذاهاى بهشت سير گرداند همگى غذاى خود را به او دادند و آن شب را با نوشيدن مقدارى آب به سـر بردند روزبعد نيز روزه گرفتند چون وقت افطار رسيد وغذا را در برابر خود نهادند, يتيمى از راه رسـيداين بار نيز همگى غذاى خود را به او دادند شب سوم نيز اسيرى آمد و باز آن ها همين كار راكردند.
صـبح روز بعد (روز چهارم ) على (ع ) دست حسن و حسين را گرفت و نزد رسول خدا(ص )رفتند چشم پيامبر به آن ها افتاد و ديد از شدت گرسنگى مانند جوجه به خود مى لرزند فرمود :چه سخت اسـت بر من اين حالتى را كه در شمامى بينم ! پيامبر با آن ها (به طرف خانه على (ع ))به راه افتاد و ديد فاطمه در محراب است وشكمش به پشتش چسبيده و چشمانش گودافتاده است حضرت از مـشـاهـده اين وضع ناراحت شد در اين هنگام جبرئيل فرود آمد وگفت : بگير اى محمد, خداوند درباره خانواده ات به تو تهنيت گفته است سپس سوره (هل اتى ) را براى او قرائت كرد.

كراهت واجب كردن چيزى برخود.

ـ امام باقر يا امام صادق (ع ) : بر خودت حق و حقوق واجب مگردان و در برابر سختى هاصبور باش .

ـ اسحاق بن عمار به امام صادق (ع )عرض كرد كه براى سپاسگزارى از خداوند خودرا متعهد كرده اسـت كـه در سـفر و حضر دو ركعت نماز بخواند, آيا مى تواند آن دو ركعت را درسفر به هنگام روز بـخـوانـد؟
حـضـرت فرمود :آرى سپس فرمود : من خوش ندارم كه كسى چيزى را بر خود واجب گرداند عرض كردم :من آن دو ركعت را براى خدا به گردن خود قرارنداده ام , بلكه خودم , خود را متعهد كردم كه براى سپاسگزارى از خدا دو ركعت نماز بخوانم و آن را بر خويش واجب نگردانيده ام در اين صورت اگر بخواهم , مى توانم نخوانم ؟
فرمود : آرى .

رواياتى كه مى گويد نذر قضا و قدررا دفع نمى كند.

ـ پيامبر خدا(ص ) اصحاب خود را ازنذر كردن نهى فرمود و گفت : نذر چيزى (از قضا و قدر) را بر نمى گرداند, بلكه درحقيقت به وسيله نذر چيزى از شخص بخيل بيرون كشيده مى شود.
ـ نيز در همين زمينه ـ : نذر چيزى راپس و پيش نمى كند, بلكه در حقيقت به واسطه نذر چيزى از انسان بخيل بيرون كشيده مى شود.
ـ باز در همين باره ـ : نذر نكنيد, زيرادر برابر تقدير كارى از نذر ساخته نيست ,بلكه در حقيقت به واسطه نذر چيزى ازچنگ شخص بخيل بيرون كشيده مى شود.
ـ نـيز در همين زمينه ـ : نذر سودى به بار نمى آورد, بلكه در حقيقت به وسيله نذراز انسان بخيل چيزى بيرون كشيده مى شود.
توضيح .

مازرى مى گويد : ممكن است علت نهى از نذركردن اين باشد كه شخص نذر كننده به انجام نذر خـودمـلـتزم و متعهد مى شود و در نتيجه آن را از روى كراهت و بدون نشاط به جا مى آورد قاضى عـيـاض مى گويد : احتمال دارد علت نهى آن باشد كه ممكن است برخى افراد نادان گمان كنند كـه نـذر آن چـه رامقدر شده است دفع مى كند و مانع تحقق امور مقدرمى شود لذا پيامبر(ص ) از ترس اين كه مبادااشخاص نادان چنين باورى پيدا كنند, از نذر كردن نهى فرمود.
مـولـف گويد : هيچ مانعى وجود ندارد كه گفته شود نذر ـ همچون صدقه و دعا ـ قضاى الهى را برمى گرداند در ابواب دعا گفتيم كه حتى قضاى حتمى و مبرم الهى نيز قابل دفع است احاديثى هـم كـه دراين باب گفته شد ـ علاوه بر ضعيف بودن سند آن هاـ ظاهرشان با ظاهر قرآن كريم و روايـتـى كـه شيعه وسنى درباره نذر اميرالمؤمنين (ع ) براى شفاى بيمارى حسنين (ع ) آورده اند, مـنافات داردبنابراين , بايد اين احاديث را كنار گذاشت و به آن هااعتنايى نكرد, يا آن ها را به موارد خاصى , يا به آن چه در باب 3866 گذشت , حمل كرد.
نصيحت و خيرخواهى .

نصيحت و خيرخواهى .

قرآن :.
((پـيـام هـاى پـروردگـارم را به شما مى رسانم واندرزتان مى دهم و چيزهايى از خدا مى دانم كه شمانمى دانيد)).
((پيام هاى پروردگارم را به شما مى رسانم و من براى شما خيرخواهى امين هستم )).
ـ امام صادق (ع ) : على (ع ) بنده اى خيرخواه براى خداى عزوجل بود و خداوندهم خيرخواه او شد و خداى عزوجل رادوست مى داشت و خدا هم دوستدار اوگرديد.
ـ پـيـامـبـر خدا(ص ) : خداى عزوجل فرمود: محبوبترين چيزى كه بنده ام به وسيله آن مرا عبادت كرد, خيرخواهى (و خلوص )براى من است .

ـ هـركه به كار مسلمانان اهتمام نورزداز آنان نيست و هركه صبح و شام خيرخواه خدا و رسول او و كتاب و امامش و توده مسلمانان نباشد, از آنان نيست .

ـ به اصحاب خود ـ : دين , نصيحت وخيرخواهى است عرض كرديم : نصيحت وخيرخواهى براى چه كسى ؟
فرمود : براى خدا, براى كتاب او, براى پيامبر او, براى پيشوايان مسلمانان و براى توده آن ها.
ـ با منزلت ترين مردم نزد خداوند درروزقيامت , كسى است كه در راه خيرخواهى براى خلق او بيش از ديگران قدم بر دارد.
ـ چـه كـسـى پنج چيز را به من تضمين مى دهد تا من بهشت را براى او ضمانت كنم ؟
: خيرخواهى بـراى خداى عزوجل ,خيرخواهى براى رسول او, خيرخواهى براى كتاب خدا, خيرخواهى براى دين خداو خيرخواهى براى جامعه مسلمانان .

ـ امام صادق (ع ) : بر مؤمن واجب است كه درحضوروغياب مؤمن خيرخواه او باشد.
ـ امام على (ع ) : كسى كه خيرخواهى نكند, دوستى را خالص نگردانيده است .

ـ امـام صـادق (ع ): برشما باد خيرخواهى براى خدا نسبت به خلق او, زيرا هرگزخداوند را با عملى بهتر از اين كار ملاقات نخواهى كرد.
ـ پـيـامبر خدا(ص ) : عابدترين مردم ,بى غل و غش ترين و پاكدلترين آن ها نسبت به همه مسلمانان است .

ـ امام على (ع ) : برادرت را خالصانه نصيحت كن , خواه آن نصيحت خوشايندباشد يا ناخوشايند.
ـ خيرخواهى ( و يكرنگى ) خود رانثار دوستت كن و كمك و ياريت را نثارآشنايانت و خوشرويى ات را نثار همه مردم .

ـ خيرخواهى (و يكرنگى ), محبت به بار مى آورد.
ـ خيرخواهى (و خلوص ), دوستى به بار مى نشاند.
ـ پـيـامـبر خدا(ص ) : هر يك از شما همان گونه كه خيرخواه خود است , بايد خيرخواه برادرش نيز باشد.
ـ امام على (ع ): خيرخواهى (ويكرنگى )از خصلت هاى بزرگواران است .

ـ مؤمن , غريزه اش خيرخواهى (ويكرنگى ) است .

ـ امام صادق (ع ) : مؤمن برادر مؤمن است , حق دارد او را نصيحت كند.
ـ امـام عـلى (ع ) : اى مردم , شما را بر من حقى است و مرا نيز بر شما حقى است حق شما بر من اين اسـت كـه خـيرخواهتان باشم وحق من بر شما اين است كه به بيعت خودوفادارباشيد ودر حضور وغياب خيرخواهى كنيد.
ـ امـام وظيفه اى جز آن چه پروردگارش به دوش او نهاده است , ندارد : جديت درموعظه (مردم ) و كوشش در راه خيرخواهى .

ـ از جمله حقوق واجب خداوند برمردم اين است كه با تمام توان خودخيرخواهى كنند و در راه برپا داشتن حق ميان خود, همكارى نمايند.
ـ دربـاره يـاران شـايـسـتـه و درسـتـكـارخود, فرمود : شماييد ياوران حق و برادران دينى پس با خيرخواهى و ارشادى خالى ازغل و غش , مرا يارى دهيد.

حق نصيحت كننده و نصيحت خواه .

ـ امام سجاد(ع ) : حق كسى كه از تونصيحت مى خواهد اين است كه او رانصيحت كنى و اين كار را بـا مـهـربانى وملايمت انجام دهى و حق كسى كه نصيحت مى كند اين است كه در برابرش فروتن ومـلايـم بـاشى و به سخنش گوش بسپارى اگرسخنى به صواب گفت خداى عزوجل راسپاس گـويى و اگر نادرست گفت , با اومهربان باشى و (به داشتن سؤ نيت )متهمش نگردانى و او را به خـطـا (و نـه عـمد)نسبت دهى و به خاطر اين خطا مؤاخذه اش نكنى , مگر اين كه در خور اتهام و بدگمانى باشد, در اين صورت به هيچ وجه به سخنان او اعتنا مكن .

ـ امام على (ع ) : كسى كه تو را نصيحت مى كند, دلسوز توست , به تو خوبى مى كند,به عواقب كار تو مى انديشد, و كاستى هايت را جبران مى نمايد بنابراين , اطاعت از اوموجب هدايت توست و مخالفت با او مايه تباهى و زيانت .

ـ در نامه اى به مردم بصره ـ : من ارزش آن كس از شما را كه در راه فرمانبردارى گام بردارد و حق آن كس را كه خيرخواه است مى شناسم .

نشانه شخص خيرخواه .

ـ پيامبرخدا(ص ): نشانه شخص خيرخواه چهار چيز است : به حق قضاوت مى كند و ازخود به ديگران حق مى دهد, براى مردم همان مى پسندد كه براى خود مى پسندد و به (حق ) هيچ كس درازدستى نمى كند.
ـ امام على (ع ) : در خيرخواهى انسان همين بس كه از آن چه براى خود نمى پسندد(ديگران را نيز) نهى كند.
ـ امام صادق (ع ) : خيرخواهى (وارشاد)از حسود محال است .

ـ امـام عـلى (ع ) : انسان فرومايه هيچ كس را نصيحت نمى كند مگر از روى طمع ياترس و هرگاه طمع و ترس او از بين برود به ماهيت خودش بر مى گردد.
ـ گاهى اوقات شخصى كه خيرخواه نيست , خيرخواهى (و ارشاد) مى كند و(برعكس ) كسى كه از او نصيحت خواسته مى شود دغلكارى و خيانت روا مى دارد.
ـ امام سجاد(ع ) : نصيحت زياد باعث بدبينى و تهمت مى شود.
ـ امـام عـلـى (ع ) ـ در نامه خود به مالك اشتر ـ : سخن شخص سعايت كننده را زودباور مكن , زيرا كسى كه سعايت مى كنددغلكار است , هرچند چهره خيرخواهان رابه خود بگيرد.

خيرخواهترين مردم .

ـ امـام عـلـى (ع ) : خـيـرخـواهـتـرين مردم كسى است كه نسبت به خودش خيرخواهترو در برابر پروردگارش مطيعتر باشد.
ـ خيرخواهترين مردم نسبت به خودفرمانبردارترين آنان از پروردگار خويش است و خيانتكارترين آنان نسبت به خودكسى است كه در برابر پروردگارش نافرمانتر باشد.
ـ خـيـرخـواهـترين شما نسبت به خودش كسى است كه از همه بيشتر مطيع پروردگارش باشد و خيانتكارترين شما باخودش كسى است كه از همه بيشتر نافرمانى پروردگارش كند.
ـ كـسى كه خيرخواه خويشتن باشد,شايستگى خيرخواه بودن نسبت به ديگران را دارد و كسى كه به خودش خيانت ورزد باديگران خيانتكارتر است .

ـ امـام صـادق (ع ) : هـيـچ بـنـده مسلمانى به خاطر خدا خيرخواه نفس خود نشد و حق را از نفس خويش و براى آن نگرفت مگراين كه دو نعمت به او داده شد : رزقى ازجانب خداى عزوجل كه او را كفايت كند وخشنودى و رضايتى از خدا كه وى را نجات بخشد.
ـ امام على (ع ) : كسى كه تو را به اصلاح نفست فرمان دهد, شايسته ترين كسى است كه از او اطاعت كنى .

ـ ما مردمانى شيواتر, خيرخواه تر وخوبروتريم .

كسانى كه نصيحت بردار نيستند.

قرآن :.
((و اگـر بخواهم شما را اندرز دهم , در صورتى كه خدابخواهد شما را گمراه كند, اندرز من شما را سودى نمى بخشد او پروردگار شماست و به سوى اوبازگردانيده مى شويد)).
ـ امام على (ع ) : چگونه از نصيحت سودبرد كسى كه از فضيحت لذت مى برد؟
.
ـ كسى را كه از خرد بى بهره است خيرخواه خود مگير و از او نصيحت مپذير وبه كسى كه بى اصل و نـسـب است اعتمادمكن , زيرا كسى كه از عقل بى بهره باشد به جاى نصيحت ندانسته به تو خيانت مى كند وكسى كه بى اصالت است به جاى آن كه اصلاح كند ندانسته خرابى و فساد به بارمى آورد.

پذيرش نصيحت .

ـ امـام عـلى (ع ) : از موعظه هاى خداوندپند بگيريد و نصيحت خدا را بپذيريد وبدانيد كه اين قرآن نـصـيـحـت كـننده اى است كه خيانت روا نمى دارد در برابرنفس هايتان از آن راهنمايى بخواهيد, وافـكـارى را كـه بـرخلاف قرآن داريد متهم سازيد (نه قرآن را) و خواهش هاى مخالف آن را كه در وجود شماست خيانتكار بدانيد.
ـ اى مردم , كسى كه از خداخيرخواهى (و ارشاد) طلبد كامياب خواهد شد.
ـ به ريسمان خدا چنگ درزن و ازآن راهنمايى و نصيحت بخواه .

ـ نصيحت (و ارشاد) را از كسى كه آن را به شما هديه مى كند بشنويد و آن را باجان و دل بپذيريد.
ـ دلـسـوزترين مردم نسبت به تو كسى است كه در راه اصلاح نفست به تو بيشتريارى رساند و تو را در دينت بيشتر نصيحت كند.
ـ خـوشـا بـه حال كسى كه از آن كه او رانصيحت مى كند اطاعت نمايد و از گمراهى كه وى را به هلاكت مى افكند دورى كند.
ـ البته شما نصيحت شده ايد, پس نصيحت را بپذيريد و به شما بينش و بصيرت داده شده است پس بينا باشيد و راهنمايى شده ايد, پس راه راست را در پيش گيريد.
ـ بايد محبوبترين مردم نزد تو,شخص دلسوز خيرخواه باشد.
ـ هركه از پذيرفتن نصيحت سرباززند, هلاك گردد.
ـ هر كه از شخصى كه او را نصيحت و خيرخواهى مى كند نافرمانى كند, دشمن خود را كمك كرده است .

ـ كسى كه تو را نصيحت مى كند,بى گمان تو را كمك كرده است .

ـ كسى كه نصيحت بپذيرد, از رسوايى در امان ماند.
ـ يكى از بزرگترين توفيق ها به گوش گرفتن نصيحت است .

ـ كسى كه تو را به خودسازى فرمان دهد سزاوارترين كسى است كه اطاعتش كنى .

ـ كـسـى كه به نصيحت كننده رو(ى دل )كند از زشتى روى گرداند, كسى كه نصيحت كننده (و خيرخواه ) را مغرض شمارد زشتى او را فرو پوشاند.
ـ كـسـى كه از نصيحت نصيحتگر روى گرداند در آتش نيرنگ دشمنى كه به ظاهردم از دوستى مى زند بسوزد.
ـ تـلـخـى نـصيحت سودمندتر از شيرينى غل و غش است (سخنانى كه به ظاهر شيرين و خوشايند است اما آميخته با غرض ورزى و ناخالصى است ).
ـ زنهار, نصايح نصيحت كننده را ردمكن و به كسى كه تو را راهنمايى مى كندگمان غرض ورزى و خيانت مبر.
ـ در مـردمـى كـه نـه خـود نصيحت كننده هستند و نه نصيحت كنندگان را دوست دارندخيرى نيست .

ـ امـام بـاقـر(ع ) : از كـسـى كـه تو رامى گرياند اما خيرخواه توست پيروى كن واز كسى كه تو را مى خنداند اما نسبت به توغل و غش دارد پيروى مكن .

انصاف .

انصاف .

ـ امام على (ع ) : انصاف برترين فضايل است .

ـ نظام و رشته دين دو خصلت است :انصاف داشتن و همدردى با برادران .

ـ انصاف داشتن برترين خصلت هاست .

ـ بزرگترين ثواب , ثواب انصاف است .

ـ انصاف زيور زمامدارى است .

ـ انصاف داشتن , محبت و دوستى رادوام مى بخشد.
ـ انصاف , دل ها را الفت مى بخشد.
ـ انصاف , اختلافات را از بين مى بردو موجب الفت و همبستگى مى شود.
ـ انصاف خصلت بزرگان است .

ـ انصاف مايه آسايش است .

ـ تاج مرد عزت نفس اوست و زيوراو انصافش .

ـ با رعايت انصاف است كه پيوندهادوام مى يابد.
ـ كسى كه انصاف (و عدالت ) به خرج ندهد, خداوند قدرت را از او بگيرد.
ـ هركه انصافش زياد باشد, جان هابه عادل بودن او گواهى دهند.
ـ انصاف داشتن , باعث افزايش دوستان مى گردد.
ـ آدم منصف دوستان و دوستداران زيادى دارد.
ـ شخص با انصاف بزرگوار است ,شخص ستمگر و حق كش فرومايه است .

ـ كمتر پيش مى آيد كه زبان در نشردادن زشتى يا نيكى (كسى ) انصاف به خرج دهد.
ـ زكات قدرت , انصاف است .

ـ با ديگر مردم به انصاف رفتار كن وبا مؤمنان به ايثار.

عدالت و انصاف .

ـ امام باقر(ع ) : هيچ عدالتى چون انصاف نيست .

ـ امام على (ع ) : از عدالت است كه درقضاوت انصاف به خرج دهى و از ظلم وحق كشى دورى كنى .

ـ درباره آيه ((همانا خداوند به عدل و احسان فرمان مى دهد)) ـ : عدل , انصاف دادن است و احسان , دست بخشش گشودن .

تشويق به رعايت انصاف با كسى كه انصاف ندارد.

ـ امام صادق (ع ) : دعوت كردن برادران به رعايت انصاف , از انصاف به دور است .

ـ امـام عـلـى (ع ) : مـؤمـن (حتى ) با كسى كه نسبت به او انصاف به خرج نمى دهد, باانصاف عمل مى كند.
ـ عادلترين مردم كسى است كه درحق ستم كننده اش با انصاف عمل كند.
ـ از فضيلت مرد است كه از خودانصاف به خرج دهد و به كسى كه به او بدى كرده است خوبى كند.
ـ ظالمانه ترين روش آن است كه ازمردم انصاف بخواهى , اما خودت با آنان به انصاف رفتار نكنى .

دادخواهى از خود.

ـ امام على (ع ) : اوج انصاف اين است كه انسان با خودش انصاف ورزد.
ـ برترين ايمان اين است كه آدمى از خودش دادخواهى كند (و حق ديگران رااز خودش بستاند).
ـ دادگـرتـريـن و بـا انـصـافترين مردم كسى است كه بى آن كه پاى داور ديگرى درميان باشد از خودش دادخواهى كند.