ميزان الحكمه جلد ۱۳

آيت الله محمد محمدى رى شهرى

- ۱۲ -


وانـگـهـى , خـداى مـتـعـال مـى فرمايد : ((و از ميان مردم كسانى هستند كه مى گويند : به خدا ايمان آورده ايم و چون در راه خدا آزار كشند, شكنجه مردم را مانند عذاب خدا قرار مى دهند و اگر از جـانـب پـروردگـارت پـيـروزى رسد حتما خواهند گفت : ما باشما بوديم آيا خدا به آن چه در دل هـاى جـهـانـيان است داناتر نيست ؟
و قطعا خدا كسانى را كه ايمان آورده اند مى شناسد و يقينا منافقان را نيز مى شناسد)).
اين دو آيه در يك سوره مكى , يعنى سوره عنكبوت , قرار دارند و هر دو از وجود نفاق در مكه سخن مى گويند صرف نظر از مكى بودن اين سوره ,اصولا مشتمل بودن اين آيه بر موضوع آزار وشكنجه در راه خـدا خـود بـهـترين دليل است بر اين كه اين دو آيه در مكه نازل شده اند, چرا كه در مدينه ازمـسـالـه آزار و اذيـت و شكنجه مسلمانان در راه خداخبرى نبود آمدن جمله ((و اگر نصرتى از جـانـب پروردگارت برسد )) در آيه پيشگفته نيز دليل برنزول آن در مدينه نمى شود, زيرا نصرت وپيروزى , غير از فتح فورى و نقد, مصاديق ديگرى نيز دارد.
ايـن احـتـمـال هـم كه ممكن است مراد از فتنه واقعه اى باشد كه بعد از هجرت در مكه رخ داده , بـه نـظـر مـا لـطمه اى نمى زند, زيرا اين كسانى كه بعد ازهجرت در مكه آزار و شكنجه ديدند در حقيقت ازهمان كسانى بودند كه قبل از هجرت ايمان آوردندهرچند بعد از آن مورد آزار و شكنجه قرار گرفتند.
آيـه ((ومـن الـنـاس من يعبد اللّه على حرف فان اصابه خير اطمان به و ان اصابته فتنة انقلب على وجـهـه )) رانـيـز بـايد, در صورتى كه مراد از فتنه عذاب و شكنجه و سوره نيز مدنى باشد, چنين توجيهى كرد.
انفاق .

انفاق .

قرآن :.
((اى كـسـانى كه ايمان آورده ايد, از آن چه به شماروزى كرده ايم انفاق كنيد پيش از آن كه روزى فرا رسدكه در آن نه داد و ستدى است و نه دوستى و نه وساطتى و كافران خود ستمكارانند)).
((بـه خـدا و پـيامبر او ايمان آوريد و از آن چه شما را در(استفاده از) آن جانشين كرده است انفاق كنيد, زيراكسانى از شما كه ايمان آورده و انفاق كنند پاداش بزرگى خواهند داشت )).
ـ امام على (ع ) : به راستى كه هزينه كردن اين مال در راه طاعت خدا بزرگترين نعمت است و خرج كردن آن در راه معاصى او بزرگترين محنت .

ـ خوشا به حال كسى كه زيادى مال خويش را انفاق كند و جلو زياده گويى خودرا بگيرد.
ـ خوشا آن كه خود را خوار انگاشت و درآمدى (يا عملى ) پاك و نهادى سالم وشايسته و خويى نيكو يافت و زيادى مال وثروتش را انفاق كرد و زبانش را اززياده گويى نگه داشت .

ـ شما به انفاق كردن آن چه به دست آورده ايد محتاجتريد تا به دست آوردن آن چه گرد مى آوريد.
ـ راستى كه شما به نتيجه آن چه عطامى كنيد نيازمندتريد تا نياز درويش به آن چه از شما مى گيرد .

ـ سودى كه شما از آن چه بخشيده ايدمى بريد بيشتر از سود كسى است كه باخواهش از شما چيزى به او مى رسد.
ـ امـام صـادق (ع ) : مـلـعـون است , ملعون است , كسى كه خداوند مالى به او ببخشد و اواز آن مال صدقه اى ندهد.
ـ پيامبر خدا(ص ) : سرزمين قيامت تماماآتش است , مگر سايه مؤمن , زيرا كه صدقه او بر سرش سايه مى افكند.
ـ هر كه يك درهم در راه خدا بدهد,خداوند برايش هفتصد ثواب مى نويسد.
ـ امام على (ع ) : صدقه , در نزد خداوندرشد مى كند.
ـ امام باقر(ع ) : چيزى عطا مكن براى اين منظور كه در قبال آن مقدار بيشترى طلب كنى .

گفتارى درباره زكات و ديگر صدقات .

امـروزه تـحـقـيـقـات اجتماعى و اقتصادى و ديگرپژوهش هاى مربوط به اين موضوع , نياز جامعه بـه بـودجه و مالى را كه اختصاص به آن داشته باشد و درراه رفع نيازهاى عمومى مصرف شود, به عـنـوان يـك امـر بـديهى ترديدناپذير تلقى مى كند چه ,بسيارى از مسائل اجتماعى و اقتصادى , از جـمـلـه هـمين مساله (يعنى نياز جامعه به يك بودجه عمومى و مختص هزينه هاى اجتماعى ) در اعـصـارگـذشـته مورد غفلت عامه مردم بوده و تنها دريافت واحساسى كه از اين مسائل داشتند صـرفا يك دريافت فطرى اجمالى بود اما امروزه از مسائل الفبايى و پيش پا افتاده اى است كه عام و خاص باآن ها آشنايند.
اما اسلام , برحسب ديدگاهى كه نسبت به ماهيت و هويت جامعه دارد و قوانين ماليى كه درارتباط بـا جـامعه وضع كرده و سازمان ها و مقرراتى كه در حاشيه و متن آن ها تشكيل و ترتيب داده است , درباره اين مسائل گوى سبقت را ربوده است .

قـرآن كـريـم بـيـان مـى دارد كـه اجـتماع از تك تك افرادى كه در يك جا گرد مى آيند ساختار جـديـدى بـه وجـود مـى آورد و از آن هـا يك هويت جديدزنده اى به نام جامعه پديد مى آورد و اين پديده ,همچون يك فرد انسانى , داراى هستى و عمر وزندگى و مرگ و احساس و اراده و توانايى و نـاتوانى و تكليف و بدى كردن و خوبى كردن و خوشبختى وبدبختى و امثال اين ها مى باشد درباره تمام اين خصوصيات آيات قرآنى فراوانى نازل شده است كه ما بارها در ضمن بحث هاى گذشته به آن ها اشاره كرده ايم .

شـريـعـت اسـلام , از درآمـدهـا و سـودهاى مالى سهمى را براى جامعه كنار گذاشته است , مانند صـدقـه واجـب يا همان زكات و مانند خمس غنيمت و امثال آن , قوانين اسلام در اين زمينه تازه و بـى سابقه نيست , بلكه در ميان قوانين و مقررات پيش ازاسلام , مانند قانون حمورابى و قوانين روم بـاسـتان ,نيز چيزهايى در اين باره يافت مى شود حتى ديگرمقررات قومى در هر عصرى و در ميان هـر ملت وطايفه اى هم تا حدى براى جامعه خود جهات مالى در نظر مى گرفته اند, زيرا جامعه به هـر نـحـو و در هرمرحله اى كه باشد احساس مى كند براى بقا و رشدخود به مسائل مالى نياز دارد منتها شريعت اسلام ازاين لحاظ با ديگر قوانين و شرايع تفاوت هايى داردكه , براى رسيدن به هدف حقيقى و نظر صائب اين شريعت در وضع قوانين و مقرراتش , لازم است دراين تفاوت ها امعان نظر شود اين تفاوت ها عبارتنداز :.
1 ـ شـريـعـت اسـلام در وضع اين گونه وجوه مالى به شكل گرفتن مالكيت و پديد آمدن دارايى بسنده كرده و از آن فراتر نرفته است به عبارت ديگر,هرگاه مالى در يك موقعيت و شرايط خاصى به وجود آيد, مانند غله حاصل از زراعت يا سود عايداز تجارت يا امثال اين ها, بى درنگ سهمى از آن رابه جامعه اختصاص مى دهد و بقيه سهام را ملك كسى مى داند كه مثلا صاحب سرمايه يا كار است وتنها حقى كه به گردن اوست اين است كه مال جامعه يا همان سهم را به جامعه مسترد دارد.
حـتـى شـايـد بتوان از آيه هايى مانند :((تمام آن چه را در زمين است براى شما آفريد)) و ((و اموال خـودرا, كـه خداوند آن را وسيله قوام زندگى شما قرار داده است ـ در اختيار سفيهان مگذاريد)) اسـتفاده كرد كه ثروت و دارايى , در ابتداى زمانى كه پديد مى آيد,تماما از آن جامعه است و سپس سـهـمى از آن به فردى كه او را مالك يا صاحب كار مى ناميم اختصاص پيدا مى كند و سهمى هم ـ يـعـنـى سـهـم زكات يا سهم خمس ـ كماكان در مالكيت جامعه باقى مى ماند بنابراين , فرد مالك , مـالـكى است درطول يك مالك ديگر به نام جامعه (نه در عرض آن ) بخشى از اين بحث در هنگام تفسير دو آيه يادشده , گذشت .

بـه طـور كـلـى , حـقوق ماليى را, چون زكات وخمس , كه شريعت اسلام وضع كرده , در حقيقت درثـروت پـديـد آمـده وضع كرده است و جامعه را با فردكلا شريك قرار داده و سپس به فرد اين آزادى راداده كـه دارايـى مخصوص خود را در راه اهداف مشروع خويش به دلخواه خرج كند و در ايـن راه كسى مانع او نمى شود مگر اين كه خطرات عمومى جامعه را تهديد كند كه در اين صورت بـايد مقدارى از سرمايه ها را در راه حفظ حيات جامعه خرج كردمانند اين كه دشمنى حمله كند و بـخـواهـد دسـت به تخريب و نسل كشى بزند, يا مانند خشكسالى وقحطيى عمومى كه موجوديت جامعه را تهديد كند.
امـا وجـوه مـالـيـى كـه در شـرايـط يـا حـالات خـاصى به افراد يا املاك و اراضى يا اموال تجارى تـعـلـق مـى گـيـرد, مـانند گرفتن حق گمرگ در مرزها و امثال آن , اسلام اين ها را به رسميت نـمـى شناسد و بلكه نوعى غصب و ظلم به شمار مى آورد كه موجب محدود كردن آزادى مالك در اموال ودارايى هايش مى شود.
پـس , در حـقـيـقت جامعه تنها چيزى كه از خودمى گيرد حقوق مالى خود اوست كه به غنيمت وسـود در هـمان ابتداى پيدايش آن مال تعلق مى گيردو به گونه اى كه در فقه اسلامى مشروحا بيان شده است , در ملك فرد شريك او مى شود اما وقتى مالكيت قطعى شد و ملك در اختيار مالك قرارگرفت , هيچ كس نمى تواند به هيچ وجه و با هيچ شرطى كه موجب كوتاه شدن دست مالك و از بين رفتن آزادى او شود, متعرض وى گردد.
2 ـ اسـلام در هـزيـنـه كـردن اموال مخصوص جامعه نيز حال افراد را به همان اندازه حال جامعه مـدنـظـر دارد و بـلـكـه , آن گـونـه كـه از ديـدگـاه اسلام برمى آيد, حال افراد را بر حال جامعه ترجيح مى دهد چرا كه مثلا همين زكات را به هشت سهم تقسيم مى كند و تنها يك سهم از آن ها را بـه راه خدااختصاص مى دهد و بقيه سهام براى افراد, مانندتهيدستان و مستمندان و تحصيلداران زكات وتاليف قلوب و ديگران , مى باشد خمس را نيز به شش سهم تقسيم كرده و تنها يك سهم آن را بـراى خـداونـد در نـظـر گرفته و بقيه را به پيامبر وخويشاوندان (او) و يتيمان و مستمندان و ابن السبيل (در راه ماندگان ) اختصاص داده است .

عـلت اين امر آن است كه فرد تنها عنصرتشكيل دهنده جامعه است و رفع اختلافات طبقاتى كه از اصول برنامه هاى اسلام مى باشد و ايجاد تعادل و توازن ميان نيروهاى مختلف جامعه و تثبيت اركان و اجـزاى اعـتـدال جـامـعـه , جـز بـا اصـلاح وضـعـيت اجزا ـ يعنى همان افراد ـ و نزديك كردن شرايطزندگى آن ها با يكديگر صورت نمى پذيرد.
هـزيـنـه كـردن امـوال و دارايـيـهاى متعلق به جامعه در راه ايجاد قدرت ملى و تزيينات عمومى وبـرافراشتن كاخ ‌هاى كذايى و ساختمان هاى بلند و باشكوه و رها كردن توانگر و ناتوان يا ثروتمند وتـهيدست به حال خود ـ كه روز به روز از يكديگردورتر شوند و فاصله هاى طبقاتى بيشتر گردد ـكـارى است كه تجربه طولانى و قطعى نشان مى دهد,نه گرفتارى و مشكلى را حل مى كند و نه سودى دربردارد.
3 ـ فرد مسلمان اين اجازه را دارد كه حقوق مالى واجبى را كه بر گردن اوست مثل زكات شخصا بـه برخى صاحبان سهام مانند فقير و مستمند بپردازد ولازم نيست آن را به ولى امر يا كارگزار او بـدهد تا اوآن ها را به افراد ذيحق بپردازد و اين خود نوعى احترام به استقلالى است كه اسلام براى افـراد جـامـعـه خود قائل است نمونه ديگر احترام نهادن به اين استقلال فردى موضوع پناه و امان دادن اسـت كـه هرفردى از مسلمانان حق دارد به هر فردى از كفارحربى كه بخواهد زنهار و امان دهـد و ديـگـرمسلمانان يا ولى امر آنان حق ندارد اين زنهار راناديده بگيرد, بلكه بايد به آن احترام بگذارد.
الـبـتـه ولـى امـر ـ در صـورتـى كـه در مـواردى ايـن زنـهـار دهى را برخلاف مصلحت اسلام و مـسـلمانان ببيند ـ حق دارد آن فرد مسلمان را از اين كار بازدارد و چون اطاعت از ولى امر واجب است , آن فردبايد از امان دادن دست بردارد.

هر كه انفاق كند به سود خود انفاق كرده است .

قرآن :.
((و هر مالى كه انفاق كنيد, به سود خود شماست )).
ـ امام على (ع ) : هيچ كس را از دنيايش بهره اى نيست , مگر آن چه را كه براى آخرتش انفاق كند.
ـ آن چه از دنيايت (به سوى آخرت )پيش فرستى از آن توست و آن چه از خودبر جاى گذارى از آن دشمن است .

ـ در حـقيقت از دارايى تو همان متعلق به توست كه براى آخرتت پيش فرستى وآن چه پس از خود بگذارى از آن وارث است .

ـ در سـفـارش به فرزند بزرگوارش حسن (ع ) ـ : در حقيقت بهره تو از دنيايت همان است كه با آن آخرتت را بسازى پس در راه حق خرج كن و خزانه دار ديگران مباش .

ـ نـيـز در سـفـارش بـه آن حضرت ـ :بدان كه تو راهى دور و دراز و پرمشقت درپيش دارى و در پـيـمودن اين راه از عمل پسنديده و توشه اى چندان كه تو را سبكباربه منزل رساند بى نياز نيستى پـس بـيـش ازتـوانـت بر پشت خود بار منه كه سنگينى آن تو را بيازارد و اگر نيازمندى يافتى كه تـوشه تو را تا روز قيامت بر دوش كشد و فردا كه به آن نياز دارى آن را به تو تحويل دهد, وجوداو را غـنـيـمت دان و بار خويش را بر دوش اونه و تا جايى كه مى توانى او را بار كن , زيراچه بسا كه او را دگـر بـاره بـجـويـى و نـيـابـى و نـيـزوجـود كـسـى را كـه در روزگـار تـوانـگـريـت ازـ ت مـيـنـغ تووام خواست غنيمت بدان تادرروزتنگدستيت (روز قيامت ) آن را به تو پس دهد.
ـ هرگاه بنده بميرد فرشتگان گويند :چه پيش فرستاد؟
و مردم گويند : چه باقى گذاشت ؟
پس , چـيـزى براى خود پيش فرستيد تااز آن شما باشد و همه را بعد از خود باقى مگذاريد كه وبال شما خواهد بود.
ـ پـيـامبر خدا(ص ) : هر يك از شما درروز قيامت با پروردگارش سخن مى گويد و ميان او و خدا هـيـچ تـرجـمـانـى نيست پس , رو به روى خود را مى نگرد و جز آن چه پيش فرستاده است چيزى نـمـى يابد, سمت راست خود را مى نگردجز آن چه پيش فرستاده چيزى نمى يابد سپس سمت چپ خـود را مى نگرد ناگاه آتش رامى بيند بنابراين , اگر شده با نصف خرمايى خودرا از آتش برهانيدو اگر كسى از شما همان راهم نيافت , با سخنى خوش و پسنديده اين كار رابكند.
ـ بـه اصحاب خود ـ : كدام يك از شمامال وارثش را بيشتر از مال خود دوست دارد؟
اصحاب عرض كـردنـد : اى رسـول خـدا, هـيـچ يك از ما نيست مگر اين كه مال خودش را بيشتر ازمال و دارايى وارثش دوست دارد.
حـضـرت فرمود : مال هركس همان است كه (براى آخرت ) پيش مى فرستد, و مال وارثش آن است كه پس از خود برجاى مى گذارد.

خداوند وعده داده است كه انفاق را عوض خواهد داد.

قرآن :.
((بـگـو : در حـقـيـقـت پـروردگـار من است كه روزى رابراى هر كس از بندگانش كه بخواهد گشايش مى دهد يابر او تنگ مى گرداند و هر چه را انفاق كرديد عوضش رااو مى دهد و او بهترين روزى دهندگان است )).
ـ امام صادق (ع ) : انفاق كن و به عوض يقين داشته باش .

ـ امام على (ع ) : هر كه به عوض يقين داشته باشد, داد و دهش كند.
ـ پيامبر خدا(ص ) : هيچ مالى هرگز بر اثرصدقه دادن كم نشد پس عطا كنيد و نترسيد.
ـ هرگز خورشيد طلوع نكرد مگر اين كه دردو طرف آن دو فرشته گماشته شدند كه با ندايى كه ساكنان زمين , به جز جن و انس آن رامى شنوند, آواز مى دهند : اى مردم , به سوى پروردگار خود بـيـايـيـد, زيـرا كـه آن چه كم باشد وبسنده بهتر است از آن چه بسيار باشد و غافل كننده و هرگز خـورشـيـد غروب نكرد مگر اين كه در دو پهلوى آن دو فرشته آواز دهند : بارخدايا, انفاقگر را زود عوض ده و ممسك را زودبى چيز گردان .

ـ امام صادق (ع ) : [در هر شب جمعه دوفرشته ندا مى دهند] : بار خدايا, به هر انفاقگرى عوض ده و هر ممسكى را بى چيز گردان .

ـ بـه مـردى كـه بـا اشـاره بـه آيه ((و آن چه انفاق كنيد )) ادعا كرد كه او انفاق مى كند اماعوضى نـمـى بـيند ـ : آيا خيال مى كنى خداوندخلف وعده مى كند؟
(آن مرد مى گويد :) عرض كردم : نه فـرمـود : پس علت چيست ؟
عرض كرد : نمى دانم حضرت فرمود : اگر فردى ازشما مال حلال به دست آورد و به حق انفاق كند,درهمى انفاق نكند مگر اين كه خداوند عوض آن را بدهد.
ـ صدقه دادن دين را ادا مى كند وبركت مى آورد.
ـ امام على (ع ) : بسا پيش فرستاده شده اى كه عوضش باز آيد.
ـ هرگاه مال خود را براى آخرتت پيش فرستى و خداى سبحان را جانشين خويش بر بازماندگانت قـرار دهـى , خـود بـه سـبـب آن چـه پـيـش فـرستاده اى خوشبخت گردى و خداوند هم درباره بازماندگانت تورا نيكو جانشينى كند.
ـ امام صادق (ع ) : هيچ بنده اى كارصدقه دادن را به خوبى انجام نداد, مگر اين كه خداوند بعد از او جانشين خوبى براى وى بر فرزندانش خواهد بود.

آن چه انفاق شود مى ماند و آن چه انفاق نشود از بين مى رود.

قرآن :.
((آن چـه پـيـش شـمـاسـت تـمـام مـى شـود و آن چـه پيش خداست ماندنى است وقطعا كسانى را كه شكيبايى كردندبه بهتر از آن چه عمل مى كردند, پاداش خواهيم داد)).
ـ عايشه : گوسفندى را سر بريدند (وگوشت آن را انفاق كردند) پيامبر(ص )فرمود : چيزى مانده اسـت ؟
عـايـشـه عـرض كـرد : بـه جز شانه اش چيزى باقى نمانده است پيامبر(ص ) فرمود : به جز شانه اش همه آن باقى مانده است .

ـ پـيامبر خدا(ص ) : هر چه را كه با چشم خود ديدى و دلت آن را خواست , براى خداقرار ده كه اين اسـت تـجارت آخرت , زيراخداى متعال مى فرمايد : ((آن چه نزدشماست تمام مى شود و آن چه نزد خداست ماندنى است )).
ـ امـام عـلى (ع ) : آن چه از مال و داراييت (كه از دست دهى و) تو را پند (و تجربتى )آموزد از دست نرفته است .

ـ كسى كه مالى را انفاق نكند آن مال (درحقيقت ) به او روزى نشده است .

ـ راستى كه بخشيدن اين مال و دارايى اندوخته اى (براى انسان ) است و نگاه داشتن آن (مايه ) فتنه است .

ـ آن چه را از بين مى رود ببخشيد تادر عوض آن چه را ماندنى است به دست آوريد.

آداب انفاق كردن .

قرآن :.
((اى كسانى كه ايمان آورده ايد, از چيزهاى پاكيزه اى كه به دست آورده ايد و از آن چه براى شما از زمين برآورده ايم انفاق كنيد و در پى ناپاك آن نرويد كه از آن انفاق نماييد, در حالى كه آن را (اگر به خودتان مى دادند)جز با چشم پوشى (و بى ميلى ) نسبت به آن , نمى گرفتيدو بدانيد كه خداوند بى نياز ستوده است )).
((هـرگـز بـه نيكوكارى نخواهيد رسيد تا از آن چه دوست داريد انفاق كنيد و از هرچه انفاق كنيد قطعا خدابدان آگاه است )).
ـ مـعـمـر بـن خـلا د : ابـوالحسن الرضا(ع )هرگاه غذا مى خورد, قدحى برايش مى آوردند و كنار سفره اش مى گذاشتند وحضرت از بهترين غذاهايى كه برايش مى آوردند مقدارى برمى داشت و در آن قـدح مـى گذاشت و سپس دستور مى داد آن رابه مستمندان بدهند و آن گاه اين آيه راتلاوت مى كرد : ((نخواست به عقبه پا نهد))سپس فرمود : خداى عزوجل مى دانست كه هر انسانى توانايى آزاد كـردن بنده اى راندارد, از اين رو راه (هاى ديگرى هم براى )رسيدن به بهشت براى آنان قرار داد.
ـ امام صادق (ع ) شكر صدقه مى داد به ايشان عرض شد : آيا شكر صدقه مى دهيد؟
فرمود : آرى , شكر را از هر چيز ديگرى بيشتر دوست دارم و از اين رو خوش دارم آن چه را دوست تر دارم صدقه دهم .

ـ ابوالطفيل : على (ع ) جامه اى خريد واز آن خوشش آمد, لذا آن را صدقه داد.
ـ امام على (ع ) : هر كه به عوض يقين داشته باشد, داد و دهش كند.
ـ امـام صـادق (ع ) : مـردم مـديـنـه زكـات فـطر را به مسجد رسول خدا مى آوردند درميان آن ها خـوشه هاى خرمايى به نام جعرود(خرماى خشك ريز) و خوشه هايى به نام معافاره نيز وجود داشت ايـن دو نـوع خـرمـاهـسـتـه درشـت و كـم گـوشـت و اندكى تلخ مزه بودند رسول خدا(ص ) به خـارص    ((12)) فـرمود :اين دو نوع خرما را براى آنان ارزيابى مكن تا بلكه خجالت بكشند و از اين ها نـيـاورنـدپـس , خـداونـد ايـن آيـه را نـازل فـرمـود : ((اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد, ازـ چيزهاى پاكيزه اى كه به دست آورده ايد انفاق كنيد )).

هر كه در راه طاعت خدا خرج نكند در راه معصيت او خرج خواهد كرد.

ـ پيامبر خدا(ص ) : هر كه مال خود را به اختيار از نيكان دريغ كند, خداوند مالش رابه اجبار نصيب بدان گرداند.
ـ امـام صـادق (ع ) : بـدان كـه هر كس درراه طاعت خدا خرج نكند, به خرج كردن درراه معصيت خـداى عزوجل گرفتار شود و هركه در راه رفع نياز دوست خدا قدم برندارد,به قدم برداشتن در راه رفع نياز دشمن خداى عزوجل گرفتار آيد.
ـ امـام بـاقر(ع ) : هيچ بنده اى نيست كه از خرج كردن چيزى در راهى خداپسندانه بخل ورزد, مگر اين كه به خرج كردن دوچندان آن در راهى خداناپسند گرفتار شود.
ـ امـام كـاظم (ع ) : از خرج كردن در راه طاعت خدا دريغ مكن كه (لاجرم ) دوچندان آن را در راه معصيت خدا خرج خواهى كرد.
ـ امـام صـادق (ع ) : هيچ بنده اى نيست كه از خرج كردن يك درهم در راهى كه حق آن است دريغ ورزد مگر اين كه دو درهم به ناحق خرج كند.
ـ هر كه يك حق از خداى عزوجل دريغ ورزد, دو چندان آن را در راه باطل خرج كند.

فضيلت انفاق كردن تنگدست .

ـ امام صادق (ع ) : سه چيز است كه هركس يكى از آن ها را به درگاه خداوند بردخدا بهشت را بر او واجب گرداند : انفاق درحال تنگدستى , خوشرويى با همه مردم وانصاف نشان دادن از خود.
ـ امام سجاد(ع ) : از خصلت هاى مؤمن ,انفاق كردن به اندازه تنگدستى است .

ـ پيامبرخدا(ص ): سه چيزازحقيقت هاى ايمان است : انفاق كردن در حال تنگدستى ,انصاف به خرج دادن با مردم و دانش بخشى به دانشجو.

پرهيز از مال اندوزى .

قرآن :.
((اى كسانى كه ايمان آورده ايد, بسيارى از ملا يان يهود و راهبان اموال مردم را به ناروا مى خورند و (آنـان را) از راه خـدا بـاز مى دارند و كسانى كه زر و سيم راگنجينه مى كنند و آن را در راه خدا هـزيـنـه نـمـى كنند,ايشان را از عذابى دردناك خبر ده روزى كه آن گنجينه هارا در آتش دوزخ بـگـدازنـد و پـيـشـانـى و پـهلو و پشت آنان را با آن ها داغ كنند (و گويند :) اين است آن چه براى خوداندوختيد, پس كيفر آن چه را مى اندوختيد بچشيد)).
ـ پـيامبر خدا(ص ) : هر كه زر يا سيمى بيندوزد و آن را در راه خدا خرج نكند, روزقيامت شراره اى مى شود و با آن او را داغ مى كنند.
ـ مقدارى خرما نزد بلال بود,پيامبر(ص ) به او فرمود : اين چيست اى بلال ؟
عرض كرد : اين را براى مـيـهـمـانـان شـمـا فـراهم مى آورم پيامبر(ص ) فرمود : آيانمى ترسى كه اين ها به دودى در آتش دوزخ ‌برايت تبديل شود؟
انفاق كن اى بلال , و ازخداى عرش نشين ترس تنگدستى نداشته باش .

ـ انـس بـن مـالـك : گوشت سه پرنده براى رسول خدا(ص ) هديه آوردند پيامبريكى از آن ها را به خادمه اش داد تا بخوردفرداى آن روز, خدمتكار آن پرنده راخدمت پيامبر آورد رسول خدا(ص ) به اوفـرمود : مگر به تو نگفته بودم كه (هيچ گاه )چيزى را براى فردا ذخيره نكن ! زيراخداوند روزى هر فردايى را مى دهد.

كسى كه انفاقش پذيرفته نمى شود.

قرآن :.
((بـگـو : چـه بـا رغبت و چه با بى ميلى انفاق كنيد, هرگزاز شما پذيرفته نخواهد شد چرا كه شما گـروهـى فـاسـق بـوده ايد و هيچ چيز مانع پذيرفته شدن انفاق هاى آنان نشد جز اين كه به خدا و پيامبرش كفر ورزيدند و جز با(حال ) كسالت نماز به جا نمى آورند و جز با كراهت انفاق نمى كنند)).
ـ امام صادق (ع ) : اگر مردم از راهى كه خداوند به آنان فرمان داده است كسب درآمد كنند و آن ها را در راهى كه خداوند ازآن بازشان داشته است انفاق كنند, آن را ازايشان نمى پذيرد و اگر از راهى كـه آن هـا را ازآن نـهـى كـرده اسـت درآمـد بـه دسـت آورند وآن درآمد را در راهى كه خداوند بـدان فرمانشان داده است به مصرف رسانند باز ازآنان نمى پذيرد, مگر اين كه از راه حلال به دست آورند و در راه حلال انفاق كنند.
ـ دربـاره آيـه ((انفقوا من طيبات ماكسبتم )) ـ : مردم در زمان جاهليت درآمدهاى ناروا به دست آورده بودند و بعداز آن كه اسلام آوردند تصميم گرفتند آن هارا از اموال خود خارج كنند و صدقه بـدهـنـد,امـا خـداونـد تـبـارك و تـعـالـى قـبـول نـكـرد مـگـرايـن كـه (صدقه را) از پاكترين درآمدهايشان بپردازند.
ـ امام باقر(ع ) ـ در پاسخ به سؤال ازآيه ((ولا تيمموا الخبيث منه تنفقون )) ـ :مردم زمانى كه اسلام آوردنـد درآمـدهـايـى ازربـا و امـوال حرام در اختيار داشتند و افراد به سراغ اين درآمدها در بين دارايـى هـاى خـودمـى رفـتـند و آن ها را صدقه مى دادند, اماخداوند آنان را از اين كار نهى فرمود صدقه دادن جز از درآمد پاك و حلال درست نيست .

انفال .

انفال .

قرآن :.
(((اى پيامبر) از تو درباره غنايم جنگى مى پرسند بگو : غنايم جنگى اختصاص به خدا و رسول دارد پس ازخدا پروا داريد و ميان خود اصلاح كنيد و اگر ايمان داريداز خدا و رسول او اطاعت كنيد)).
((و آن چـه را خدا از آنان به رسم غنيمت عايد پيامبرخود گردانيد (شما براى تصاحب آن ) اسب يا شـتـرى بـر آن نتاختيد, بلكه خدا فرستادگانش را بر هر كه بخواهدچيره مى گرداند و خدا بر هر كارى تواناست آن چه خدا از(دارايى ) ساكنان آن آبادى ها عايد پيامبرش گردانيد, ازآن خدا و از آن پـيـامـبـر او و مـتعلق به خويشاوندان نزديك (وى ) و يتيمان و بينوايان و در راه ماندگان است , تا ميان توانگران شما دست به دست نگردد و آن چه را رسول به شما داد آن را بگيريد و از آن چه شما را بازداشت بازايستيد و از خدا پروا بداريد كه كيفر خدا سخت است )).
تفسير.
كـلـمـه ((انـفـال )) جـمـع ((نـفـل )) است به معناى زياده و افزون بر يك چيز به همين دليل به عـبـادت مـستحبى نيز نفل و نافله مى گويند, چون افزون وزياده بر فريضه است به آن چه هم كه اصـطـلاحـا((فـيئ )) مى گويند انفال نيز اطلاق مى شود و مقصود ازآن , اموال و اشيايى است كه مـالـك نـدارد, مانند قله كوه ها, بستر رودخانه ها, خانه هاى ويران شده ,آبادى هايى كه اهالى اش از بين رفته اند, ما ترك كسى كه وارث ندارد و امثال اين ها اين اموال را ازاين جهت انفال ناميده اند كه گـويا زياده بر اموالى است كه مردم مالك هستند و لذا هيچ كس مالك اين اموال نيست اين چيزها متعلق به خداوند و رسول اوست غنايم جنگى را نيز انفال مى گويند, بدان جهت كه گويا زياده بر آن چـيـزهـايـى است كه غالبادر جنگ ها مورد نظر است , چرا كه مقصود و هدف اصلى از جنگ ها پـيـروز شـدن بر دشمنان و ريشه كن كردن آن هاست و همين كه پيروز شدند مقصودحاصل شده اسـت و اموالى كه جنگجويان به غنيمت يا افرادى كه به اسارت گيرند, چيزى است اضافه براصل غرض و هدف از جنگ .

مـفـسـران در مـعناى آيه و موقعيت آن , از چندجهت با يكديگر اختلاف نظر شديدى دارند يكى از جـهـت مـعـنـاى جـمـلـه ((يسالونك عن الانفال )) به اهل بيت (ع ) و عده اى ديگر مانند عبداللّه بـن مـسـعـود و سعد بن ابى وقاص و طلحة بن مصرف نسبت داده شده است كه آنان اين آيه را به صـورت ((يـسالونك الانفال )) قرائت كرده اند با توجه به اين مطلب , بعضى گفته اند كلمه ((عن )) كه در قرائت مشهور آمده زايد است بعضى ديگر گفته اند : بنابه قرائت غير مشهور, اين كلمه مقدر اسـت عـده اى گفته اند : مراد از انفال غنايم جنگى است برخى گفته اند : مقصود, خصوص غنايم جـنـگ بدر است اين عده الف و لام را در كلمه ((الانفال )) براى عهددانسته اند (يعنى انفال مورد نـظر) بعضى گفته اند :مراد از آن همان فيئ است كه اختصاص به خدا ورسول و امام دارد بعضى گـفته اند : اصلا اين آيه باآيه خمس نسخ شده است بعضى گفته اند : نسخ نشده بلكه همچنان به قـوت خـود بـاقـى اسـت با مراجعه به تفاسير مفصلى چون تفسير رازى و آلوسى وديگران مى توان دريافت كه چه بحث و مشاجره دراز دامنى ميان مفسران در گرفته است .

امـا آن چـه بـا اسـتـمـداد از سـيـاق آيه مى توان گفت اين است كه سياق آيه نشان مى دهد ميان اشـخـاصـى كـه با جمله ((يسالونك از تو مى پرسند)) به آنان اشاره شده بحث و مشاجره بوده و هر كدام سخنى در اين باره مى گفته اند كه ديگرى قبول نداشته است جمله ((فاتقوا اللّه واصلحوا ذات بـينكم )) نشان مى دهد كه اين جر و بحث درباره موضوع انفال بوده است و ازاين نكته لازم مى آيد كه سؤال اين عده كه در ابتداى آيه از قول آنان نقل شده در حقيقت براى اين مطرح شده است تا به بحث و ستيز آنان پايان داده شودگويا اين اشخاص درباره انفال اختلاف نظر و جر وبحث داشته اند و لـذا بـه رسـول خـدا مـراجـعـه كـرده اند تاحكم اين مساله را از آن حضرت جويا شوند و باپاسخ پيامبر(ص ) دعوا تمام شود و اختلاف نظرآن ها برطرف گردد.
ايـن سـيـاق ـ همچنان كه ملاحظه مى كنيدـ اولا :قرائت مشهور, يعنى ((يسالونك عن الانفال )) راتـايـيـد مـى كند, چون وقتى ماده سؤال با حرف ((عن ))متعدى شود به معناى استعلام حكم و اسـتخبار خبراست , اما اگر بودن حرف جر به صورت فعل متعدى به كار رود به معناى درخواست عطيه است و البته فقط معناى اول با مقام بحث سازگار است .

ثانيا : تاييد مى كند كه مفهوم انفال گرچه شامل غنيمت و فيئ هر دو مى شود, اما در مورد اين آيه بـه هـمـان مـعـنـاى غـنـايـم جـنـگـى اسـت آن هـم نـه خـصـوص غـنـايـم جـنـگ بـدر, زيـرا دليلى براى اين تخصيص وجودندارد و اگر مشاجره كنندگان درباره غنايم جنگ بدر بحث داشتند نـه به اين خاطر بوده كه اين ها غنايم جنگ بدراست بلكه بحث ودعوايشان بر سر غنايمى بوده كه در يك جهاد و مبارزه دينى از دشمنان دين گرفته شده است و اين مطلب روشنى است .

عـلاوه بـر اين , اختصاص داشتن آيه , بر حسب مورد آن , به غنيمت جنگ موجب نمى شود كه حكم بـيـان شده در آن آيه به همان مورد تخصيص داده شود, چرا كه مورد و مصداق مخصص نمى باشد بنابراين , حكم بيان شده در اين آيه اطلاق دارد وتمام چيزهايى را كه به نام نفل خوانده مى شونددر برمى گيرد بنابراين , اين آيه دلالت دارد بر اين كه انفال تماما از آن خدا و رسول اوست و هيچ يك از مؤمنان در آن ها با خدا و رسولش شريك نيستند,خواه غنيمت جنگى باشد, خواه فيئ .

از جـمـلـه ((بـگـو : انـفال از آن خدا و رسول است ))و از نصيحتى كه خداوند بعد از اين جمله به مـشاجره كنندگان مى كند و آنان را به ايمان ترغيب مى نمايد,پيداست كه خداوند سبحان با بيان اين قانون كه انفال از آن او و پيامبرش مى باشد و دست آن ها را چيزى نمى گيرد, به كشمكش پايان داده است همچنين ظاهر سخن خداى متعال چنين اقتضا مى كند كه نزاع اين عده بر سر اين بوده كه عده اى از آن ها مدعى بوده اند كه انفال اختصاص به آن ها دارد و نه كسى ديگر و يا لااقل مقدارى از آن را مخصوص خودمى دانسته اند ولى گروه ديگر اين ادعا را قبول نداشته اند و خداوند سبحان هـم بـا سلب مالكيت آن ها نسبت به انفال و اختصاص دادن آن به خود ورسولش و نصيحت به آنان كـه از سـتـيـزه و كشمكش دست بردارند, به دعواى ايشان خاتمه داد و اما اين سخن كه به اجماع علما, هر غنيمتى كه سربازان وجنگجويان به دست آورند متعلق به خودآن هاست , مطلبى است كه جاى بحث از آن علم فقه است نه تفسير.
بـارى , كشمكش اين عده درباره انفال نشان مى دهد كه آنان در اين باره كه غنيمت به ايشان تعلق دارد يا چيزى به اين معنا, پيشينه ذهنى داشته اند, منتها حكم اين مساله مجمل بوده به طورى كه باعث اختلاف نظر دو طرف شده و هرطايفه اى آن را به نفع خود تفسير مى كرده است آيات كريمه قرآن نيز اين مطلب را تاييد مى كند.
تـوضـيـح ايـن كـه ارتـبـاط آيـات در اين سوره وتصريح به ماجراى جنگ بدر روشن مى سازد كه ايـن سـوره تـمـاما پيرامون جنگ بدر و حوادث اندك زمانى پس از آن نازل شده است , تا جايى كه ابـن عباس ـ آن طور كه از قول او نقل شده ـ اين سوره راسوره بدر مى ناميد آياتى از اين سوره كه به موضوع غنيمت مى پردازد پنج آيه است كه در سه جاى سوره قرار دارد اين آيات , بر حسب ترتيب سـوره ,عبارتند از : ((يسالونك عن الانفال قل الانفال للّه والرسول )) تا آخر آيه و آيه ((و اعلموا انما غـنمتم من شئ فان للّه خمسه و للرسول ولذى القربى و اليتامى والمساكين و ابن السبيل ان كنتم آمـنتم باللّه وما انزلناعلى عبدنا يوم الفرقان يوم التقى الجمعان واللّه على كل شئ قدير)) و آيه ((ما كان لنبى ان يكون له اسرى حتى يثخن فى الارض تريدون عرض الدنيا واللّه يريد الاخرة و اللّه عزيز حكيم لو لا كتاب من اللّه سبق لمسكم فيما اخذتم عذاب عظيم فكلوا مماغنمتم حلالا طيبا و اتقوا اللّه ان اللّه غفور رحيم )).
از سـيـاق آيـه دوم اسـتـفاده مى شود كه اين آيه بعداز آيه اول و تمام آيات بعدى نازل شده است , چـون در ايـن آيـه مـى فرمايد : ((اگر به خدا و آن چه بر بنده خود در روز جدايى (حق از باطل ) ـ روزى كـه آن دو گـروه با هم رو به رو شدند ـ نازل كرديم , ايمان آورده ايد)) از اين معلوم مى شود كه اين آيه مدتى بعد از جنگ بدر نازل شده است .

آيات اخير هم نشان مى دهد كه آن عده درباره سرنوشت اسيران با رسول خدا(ص ) صحبت كردند و از ايـشـان درخـواسـت كـردنـد اسـيـران را نـكشدو جان بها بگيرد و در اين آيات آن عده را براى ايـن درخـواسـت مورد عتاب قرار مى دهد و از اين كه به آنان اجازه مى دهد از غنايم استفاده كنند گويا چنين برداشت كردند كه غنايم و انفال مال آن هاست ,منتها موضوع برايشان مبهم بود آيا تمام كـسـانـى كـه در جنگ حضور داشته اند مالك غنايم هستند يافقط برخى از آن ها مانند كسانى كه جـنـگـيـده انـد وكسانى كه نجنگيده اند نصيبى نمى برند؟
و آيا غنايم به طور مساوى ميان ايشان تـقـسيم مى شود يا به صورت كم و زياد, مثلا سواره نظام بيشتر از پياده نظام سهم مى برند يا نه ؟
و امثال اين ها.
ايـن ابـهـامـات بـاعث بحث و كشمكش ميان آنان شد و در اين باره با يكديگر به ستيزه برخاستند ومـوضـوع را بـه رسـول خـدا(ص ) ارجاع دادند و دراين هنگام آيه نخست نازل شد : ((قل الانفال للّه والـرسول فاتقوا اللّه واصلحوا ذات بينكم )) آيه اين اشتباه برداشت آنان از آيه ((فكلوا مما غنمتم )) راكـه بـر اساس آن گمان كردند انفال متعلق به ايشان است , گوشزد كرد و مالكيت انفال را به خـدا و رسول اختصاص داد و آنان را از دعوا و مشاجره نهى فرمود وقتى بدين وسيله مشاجره ميان ايـشان خاتمه يافت , پيامبر(ص ) غنايم را به آنان برگرداند و به طور مساوى ميانشان تقسيم كرد و سـهـم عده اى ازاصحابش را كه در ميدان جنگ حضور نداشتند, كنارگذاشت و ميان كسانى كه جـنـگـيـده بودند و كسانى كه نجنگيده بودند و ميان سواره و پياده تفاوتى نگذاشت سپس , بعد از مدت زمانى كوتاه , آيه ((واعلموا انما غنمتم من شئ فان للّه خمسه )) نازل شد و رسول خدا(ص ) از سـهامى كه به آنان داده بودپنج يك آن را پس گرفت و بقيه را به ايشان داد اين چيزى است كه از ضميمه كردن آيات مربوط به انفال به يكديگر به دست مى آيد.
پـس , از جـمـلـه ((سـيـالـونـك عـن الانـفـال )) ـ بـه ضـميمه قراينى كه در سياق كلام است ـ استفاده مى شود كه مشاجره كنندگان درباره حكم غنايم جنگى از پيامبر(ص ) سؤال كردند, چون ايـن تـصـور بـرايـشـان پـيـش آمـده بـود كـه غنيمت مال آن هاست و ميانشان بر سر اين موضوع اخـتـلاف پـيـش آمـد كه چه كسى مالك اين غنايم است يانحوه مالكيت و تقسيم غنايم ميان آن ها چگونه است و يادر هر دو مورد اختلاف داشتند و كارشان به جر وبحث كشيد.
جـمـلـه ((قـل الانـفـال للّه والـرسـول )) جواب پرسش آن هاست و در آن توضيح داده مى شود كه انفال ملك هيچ كدام آن ها نيست و تعلق به خدا و رسول او دارد و در هر موردى كه خدا و رسول او بـخـواهندمصرف مى شود اين پاسخ ريشه اختلاف و دعوايى را كه در ميان آن ها رخنه كرده بود بر كند.