ميزان الحكمه جلد ۱

آيت الله محمد محمدى رى شهرى

- ۶ -


ابـن ابـى الـحـديـد مـى گـويد : به عقيده اصحاب ما شورش بر ضد پيشوايان ستمگر واجب است هـمـچـنين از ديدگاه همكيشان ما جايز نيست به آدم فاسق كه نه بر اساس شبهه و خطا (بلكه با علم و آگاهى از اين كه قدرت و حكومت حق او نيست ) حكومت را به دست بگيرد در برابر كسانى كـه بـر ضـداو قـيام مى كنند و دم از دين مى زنند و امر به معروف و نهى از منكر مى نمايند, يارى رسـاند بلكه بايد از قيام كنندگان پشتيبانى كرد,هر چند در عقيده اى كه به سبب دچار شدن به شبهه اى دينى , آن را پذيرفته اند بيراهه رفته باشند.

امامت 2 / امامت خاصه 1.

انتخاب امام .

ـ سـعد بن عبداللّه قمى از حضرت مهدى عليه السلام درباره علت اين كه قوم (شيعيان ) نمى توانند براى خود, امام انتخاب كنند سؤال كرد آن حضرت فرمود: آيا آن امام نيكوكار است يا تبهكار؟
عرض كردم : نيكوكار و صالح فرمود: آيا امكان دارد كه يكى از آنها نداند نظر ديگرى درباره صلاح و فساد چـيـسـت ودر نتيجه , فرد فاسد و تبهكارى را انتخاب كنند؟
عرض كردم : بله فرمود: همين علت است اينك براى تو برهانى مى آورم كه انديشه ات قانع شود:.
آن گـاه فـرمود: به من بگو آيا پيامبرانى چون موسى عليه السلام و عيسى عليه السلام كه خداوند آنـان را بـرگـزيـد و بر آنان كتاب فرو فرستاد و از حمايت وحى و عصمت برخوردارشان ساخت و سـران امـتـهـا(ى خـود) بودند و در قدرت انتخاب از آنان توانمندتربودند, آيا ممكن است اين دو پـيـامـبر با آن همه عقل و كمال علمى , اگر بخواهند انتخاب كنند,انتخابشان به يك منافق تعلق گيرد و گمان برند كه او مؤمن است ؟
عرض كردم : خير فرمود: همين موسى كليم اللّه با آن همه عقل وكمال علمى و نزول وحى بر او, براى ميقات پروردگار خود, از ميان سران قوم و سردمداران سـپـاه خـود هـفـتاد نفر را كه در ايمان واخلاص آنها شك نمى شد, انتخاب كرد, اما انتخاب او بر مـنافقان تعلق گرفت خداوند عزوجل فرموده است : ((موسى براى ميقات باما هفتاد مرد از ميان قـوم خـود بـرگـزيـد )) پس , وقتى مشاهده مى كنيم كه كسى كه خداى بزرگ او را به پيامبرى بـرگـزيـده اسـت افسد راانتخاب مى كند و نه اصلح را و مى پندارد كه او اصلح است نه افسد, پى مى بريم كه انتخاب (امام ) تنها براى كسى رواست كه ازنهانيهاى دلها آگاه است .

حديث ثقلين .

ـ پـيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله من در ميان شما دو شيئ گرانبها گذاشته ام كه تا وقتى به آنها چـنـگ آويـزيـد هـرگـز پـس از مـن گـمـراه نـشـويد يكى از آن دو بزرگتر و والاتر از ديگرى اسـت (يـكـى )كـتـاب خداكه ريسمانى است از آسمان به زمين كشيده و متصل و(دومى ) عترت و خاندان من بدانيد كه اين دو هرگز از هم جدا نشوند تا بر لب حوض نزد من آيند.

وجوب پيروى از اهل بيت .

ـ امـام عـلـى عـليه السلام به خاندان پيامبر خودبنگريد و راه آنان را در پيش گيريد و در پى آنها حـركـت كـنـيـد, زيـرا آنـان هـرگـز شما را ازراه راست منحرف نمى كنند و به هيچ هلاكتى در نمى افكنند اگر نشستند شما نيز بنشينيد و اگر بپا خاستند شما نيز بپاخيزيد.
ـ هـان ! خـانـدان مـحـمـدصـلـى اللّه عـلـيـه و آلـه هـمـچـون سـتـارگـان ـمنــيـنـك ت ـكرـح آسـمانندكه هرگاه ستاره اى ناپديدشودستاره اى ديگر آشكار مى شود,پس , چنان است كه نعمتهاى خداوند در ميان شما كامل گشته و آنچه را آرزو مى كرديد به شما داده است .
ـ مـايـيـم درخـت نبوت و جايگاه فرود آمدن رسالت و جاى آمد و شد فرشتگان و كانهاى دانش و چشمه هاى حكمت .
ـ بـه خـدا سوگند كه رساندن پيامها (ى پيامبر) و انجام دادن وعده ها و بيان داشتن امر و نهى ها (تاويل قرآن ) به من آموخته شد ودرهاى داورى (شرعيات و فتاوى ) و روشنايى امر (مسائل عقلى و عقيدتى ) نزد ما اهل بيت است .
ـ كـجـايند كسانى كه پنداشتند راسخان در علم ايشانند نه ما, اين پندار آنان دروغ است و ستمى است بر ما به وسيله ما راه هدايت پيموده مى شود و دلهاى كور روشنايى مى يابد.
ـ درباره كسانى كه اهل بيت را واگذاشتند, مى فرمايد: دنيا را برگزيدند و آخرت را پس انداختند, آب زلال را وانـهادند و از آب تيره و ناگوار نوشيدند, گويى فاسق آنان را مى بينم كه با منكر يار و همدم شده است .
ـ امام صادق عليه السلام ـ در بيان حال ائمه و ويژگيهاى آنان مى فرمايد ـ : خداوند آنان را (مايه ) حيات مردمان و چراغهايى درتاريكى و كليدهاى سخن و ستونهاى اسلام قرار داد.
ـ امـام عـلـى عليه السلام آنان (مايه ) حيات علم و دانش اند و مرگ نادانى , آنان كسانى هستند كه داوريشان از دانششان خبر مى دهدو سكوتشان از سخنشان و برونشان از درونشان با دين مخالفت نـمـى ورزنـد و در آن دچـاراخـتـلاف نـمـى شوند, دين در ميان آنان گواهى راستين و خاموشى گوياست .
ـ همانا امامان از جانب خدا تدبير كننده كار مردمانند وكارگزاران اوبربندگانش به بهشت در نيايد مـگـر كـسى كه آنان را بشناسد وآنها نيز او را وبه دوزخ ‌وارد نشود مگر كسى كه ايشان را انكار كند وايشان نيز او را انكار كرده نپذيرفته اند.
ـ مـايـيـم خاصگان و ياران و خزانه داران ودرها (ى رسالت و نبوت ) و به خانه ها جز از درهاى آنها وارد نشوند, كه هر كس از جزدرها به خانه ها درآيد او را دزد نامند.
ـ نـفـايـس ايمان در ايشان است , آنان گنجينه هاى خداى رحمانند, هرگاه سخن گويند راست گويند وچون خاموش مانند بر آنان پيشى گرفته نشده (سكوت آنان از روى ناتوانى و درماندگى نيست كه ديگرى پيش از آنها لب به سخن گشايد بلكه از روى حكمت و مصلحت است ).
ـ مـا تـكـيـه گاه ميان راهيم , آن كه وامانده خود را به آن رساند و آن كه زياده تاخته به سوى آن برگردد.
ـ امـام صـادق عـليه السلام از پدران بزرگوارش : پرچم حق همراه ماست , هر كه در پى آن آيد (به سـاحـل نـجـات ) بـرسـد و هر كه ازآن عقب ماند غرق شود, بدانيد كه به وسيله ما انتقام خون هر مـؤمنى گرفته مى شود و به وسيله ما طوق خوارى از گردنهايتان برداشته مى شود و به وسيله ما بـاب فـتـح گـشـوده شده نه به وسيله شما و به وسيله ماست كه درها مهر و بسته مى شود نه به وسيله شما.
ـ پـيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله همانا مثل خاندان من در ميان شما به كشتى نوح ماند كه هر كه بر آن سوار شد نجات يافت و هركه از آن بازماند غرق شد.
ـ امـام على عليه السلام , در هنگام ياد كردن از خاندان پيامبرصلى اللّه عليه و آله , مى فرمايد: آنان جـايـگـاه راز پـيـامـبرند وپناه فرمان او وخزانه دانش او و مرجع حكمتهاى او و غارها (پناهگاه )ى كـتـابـهاى او و كوههاى دينش , به وسيله ايشان خميدگى پشت خود راراست گردانيد و لزرش بدنش    ((18)) را از ميان برد.
ـ امام باقر عليه السلام بدانيد كه هيچ سخن حق و درستى نزد هيچ كس نيست مگر آن كه آن را از ما خاندان گرفته اند وهيچ فردى به حق وعدالت داورى نمى كند مگر آن كه كليد و در و آغاز و راه اصلى آن قضاوت , امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام است .

پاره اى از ويژگيهاى اهل بيت .

ـ پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله اى على ! همانا خداوند به ما دين را ختم كرد همچنان كه به ما آن را آغـاز كـرد و بـه وسـله ماست كه خداوند دلهاى شما را, پس از كينه و دشمنى با هم , به يكديگر پيوند و الفت مى دهد.
ـ در تـوصـيف فتنه گران براى على عليه السلام , مى فرمايد: در فتنه سرگردان هستند تا آن كه عـدل و داد بـه سـراغـشان آيد, عرض كردم : اى پيامبر خدا! عدل و داد از جانب ماست يا ديگران ؟
فـرمـود: الـبـته از جانب ما, خداوند به وسيله ما مى آغازد و به وسيله ماپايان مى دهد و خداوند به وسيله ما ميان دلها, پس از شرك , پيوند و الفت پديد مى آورد.
ـ امـام صادق عليه السلام بلا از ما شروع مى شود و آن گاه از شما, و آسايش و فراخى نيز از ما آغاز مـى شود و سپس از شما سوگندبه آن كه به او سوگند ياد مى شود خداوند به دست شما پيروزى مى آورد همچنان كه با سنگريزه ها (در داستان اصحاب فيل )پيروزى حاصل كرد.
علت رفتار خودكامانه نسبت به اهل بيت .
ـ امام على عليه السلام علت آن كه در زمينه خلافت با ما خودكامانه و انحصار طلبانه رفتار كردند ـ با آن كه نسب ما برتر و پيوند خويشى ما با پيامبر صلى اللّه عليه و آله استوارتر است ـ اين است كه خـلافـت مـرغـوب و جـذاب بـود گـروهـى آزمـنـدانـه بـه آن چسبيدند و گروهى ديگر (اهل بيت )سخاوتمندانه از آن گذشتند و داور (ميان ما و ايشان ) خداست .

فلسفه حكومت از نگاه اهل بيت .

ـ امـام عـلى عليه السلام بار خدايا تو مى دانى كه آنچه از ما سرزد نه از سر رغبت به قدرت بود و نه بـراى بـه دسـت آوردن چـيـزى از متاع دنيا بلكه مى خواستيم نشانه هاى دين تو را به جايگاهشان بازگردانيم و اصلاح و آبادانى را در سرزمينهاى تو آشكار سازيم , تا بندگان ستمديده ات امنيت و آسودگى يابند وحدود و احكام تعطيل شده ات دوباره به كار افتند.

ترس از تفرقه و جدايى .

ـ امـام عـلـى عليه السلام پس , نگاه كردم ديدم كه مرا نه يارى است نه مدافعى و نه پشتيبانى مگر خاندانم از اين رو, دريغم آمد كه آنان را به كام مرگ بسپارم پس , چشم خاشاك رفته را بر هم نهادم و با استخوان در گلو آب دهن را فرو بردم .
ـ بـه خـدا سـوگند در دلم نمى گذشت و به خاطرم نمى رسيد كه عرب خلافت را پس از پيامبر صـلـى اللّه عـلـيـه و آلـه از خـاندان اوبيرون برد, يا پس از او آن را از من دور كنند تا آن كه ديدم گـروهـى مـرتد شده از اسلام برگشتند و مردم را به نابود كردن دين محمدصلى اللّه عليه و آله مى خوانند پس , ترسيدم كه اگر اسلام و مسلمانان رايارى نرسانم شاهد رخنه اى يا ويرانيى در آن باشم كه مصيبت آن بر من سخت تر ـ از محروم ماندن از خلافت ـ است .
ـ سـوگند به خدا اگر بيم آن نبود كه مسلمانان پراكنده شوند و به كفر بازگردند و دين معيوب گردد همانا تا آن جا كه توان داشتيم شرايط كنونى را دگرگون مى ساختيم .
ـ امـام صـادق عـلـيه السلام , در پاسخ به اين سؤال كه : اگر حق با على عليه السلام بود چرا براى سـتـاندن حق خود اقدام نكرد, فرمود:خداوند جز يك نفر و آن هم پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله كسى را مكلف ومامور به اين كار نكرد فرمود: ((در راه خدا پيكار كن كه جز بر نفس خويش مكلف نيستى )).

امامان دوازدهگانه .

ـ پـيـامـبـر خدا صلى اللّه عليه و آله اين امر (دين اسلام ) به سر نيايد تا دوازده خليفه و جانشين را پشت سر گذارد.
ـ تا آن كه دوازده مرد بر آنها فرمان برانند كار مردم پيوسته بگذرد كه همگى آنان از قريش هستند .
اخبار فراوانى در اين معنا وارد شده است مراجعه كنيد به صحيح مسلم , ج 3, كتاب الامارة .
ـ شمار جانشينان من به تعداد نقباى موسى است .
ـ تا وقتى كه دوازده خليفه و جانشين بر شما حكومت كنند, اين دين پيوسته بر پاست .
اخبارى كه از طريق عامه و خاصه در اين زمينه رسيده بسيار زياد است .
ـ عـبـدالـعـظـيـم حـسنى : به حضور آقايم على بن محمد (امام هادى عليه السلام ) رسيدم چون چشمش به من افتاد فرمود: خوش آمدى اى ابوالقاسم ! تو براستى دوستدار ما هستى عرض كردم : يابن رسول اللّه ! مى خواهم دينم را بر شما عرضه كنم من معتقدم :خداى تبارك و تعالى يكى است و محمد بنده و فرستاده او و خاتم پيامبران است و پس از او تا روز رستخيز پيامبرى نخواهد آمدمن مـعـتقدم : امام و خليفه و ولى امر بعد از پيامبر امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام است و پـس از او حسن و سپس حسين وآن گاه على بن الحسين و بعد محمد بن على و پس از او جعفر بن محمد آن گاه موسى بن جعفر و از پس وى على بن موسى و بعد از اومحمد بن على و سپس , شما اى سرورمن .
حـضـرت عـلـيـه السلام فرمود: و بعد از حسن فرزندم , مردم با جانشين او چه برخوردى خواهند داشت ! عرض كردم : چرا, سرورم ؟
فرمود: زيرا خودش ديده نمى شود و بردن نامش نيز روا نيست تا زمانى كه از پس پرده غيب بيرون آيد و زمين را پر از عدل و دادكند.
آن گـاه فـرمود: اى ابوالقاسم ! به خدا قسم اين است همان دين خدا كه آن را براى بندگان خود بـرگـزيـده و پسنديده است پس , براين دين پايدارى ورز , خداوند در دنيا وآخرت تو را با گفتار ثابت استوار بدارد.

علم امام .

ـ امـام رضـا عـليه السلام هرگاه خداوند عزوجل بنده اى را براى (اداره ) امور بندگانش برگزيند بـراى ايـن امـر به او شرح صدر عطاكند, چشمه هاى حكمت را در دلش جارى سازد و به او علم و دانش الهام فرمايد كه از آن پس از هيچ پاسخى درنماند و در يافتن راه درست سرگشته نشود.
ـ امـام صـادق عـلـيـه السلام على عليه السلام عالم بود و علم به ارث برده مى شود هرگز عالمى نمى ميرد مگر آن كه پس از او كسى مى ماند كه علم او يا آنچه را خدا خواهد, بداند.
ـ بـه خدا سوگند من كتاب خدا را , از آغاز تا پايانش , چنان مى دانم كه گويى در مشت من است خـبر آسمان و زمين و گذشته وآينده در قرآن موجود است خداوند عزوجل فرموده است : ((بيان هر چيز در قرآن هست )).

امامت 3 / امامت خاصه 2.

(1) على عليه السلام از زبان پيامبر صلى اللّه عليه و آله .

دوست داشتن امام على عليه السلام .

ـ پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله دوستى على گناهان رافرو مى خورد همچنان كه آتش هيمه را.
ـ سرلوحه كارنامه مؤمن , دوستى على بن ابى طالب است .
ـ هـر گـاه خـداوند عشق و دوستى على را در دل مؤمنى استوار سازد و با اين حال قدمش بلغزد (خطايى از او سر زند) در روز قيامت قدمش را بر صراط استوار نگه دارد.

دشمن داشتن امام على عليه السلام .

ـ پـيـامـبـر خـدا صـلـى اللّه عـلـيـه و آلـه ـ بـه عـلـى عليه السلام ـ : تو را جزمؤمن دوست ندارد وجزمنافق دشمنت ندارد.
احاديث در اين زمينه بسيار زياد و بلكه متواترند.
ـ امام على عليه السلام اگر با اين شمشيرم بر بينى مرد با ايمان زنم كه مرا دشمن گيرد, هرگز با من دشمنى نكند و اگر همه دنيا را به منافق دهم تا مرا دوست دارد, هيچگاه دوستم ندارد و اين از آن روسـت كـه قـضا جارى گشت و بر زبان پيامبر امى گذشت كه فرمود: اى على ! مؤمن تو را دشمن ندارد و منافق دل به دوستى تو نسپارد.

على پيشواى نيكوكاران .

ـ پـيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله على پيشواى نيكوكاران است و كشنده بدكاران , هر كه او را يارى كند يارى شود و هر كه از يارى او دست شويد, بى يار ماند.
ـ به على عليه السلام ـ : آفرين و مرحبا به سرور مسلمانان و پيشواى پرهيزگاران .
ـ اى عـلى ! خداوند دوست داشتن مستمندان را به تو بخشيده است , از اين رو آنان به پيشوايى تو خرسندند و تو به داشتن پيروانى چون ايشان .
ـ در بـاره عـلـى به من وحى شده كه او سرور مسلمانان , پيشواى پرهيزگاران و رهبر روسپيدان است .

على امام و پيشواى شماست .

ـ پـيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله آيا شما را به چيزى رهنمون شوم كه تا هر گاه بر آن توافق كنيد, بـه هـلاكت در نيفتيد؟
! همانا ولى شما خداوندوامامتان على بن ابى طالب است پس , خيرخواه و مخلص او باشيد و تصديقش كنيد همانا اين مطلب را جبرئيل به من خبرداد.
ـ همانا خداوند عزوجل درباره على بن ابى طالب بمن سفارشى فرمود گفتم : بار پروردگارا, آن را بـرايم روشن فرما فرمود: بشنو!عرض كردم : گوش به فرمانم فرمود: همانا على پرچم هدايت و پـيـشـواى دوسـتـان من و روشنايى (راه ) كسانى است كه مرا اطاعت كنند او كلمه اى است كه با پرهيزگاران همراهش كردم هر كه او را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كه از او اطاعت كند از من اطاعت كرده است .
ـ خداوند درباره على به من سفارشى فرمود عرض كردم : بار خدايا ! آن را برايم توضيح بده فرمود: گـوش كـن ! عـرض كردم :گوش مى كنم فرمود: همانا على پرچم هدايت و پيشواى دوستان من است اين را به او بشارت ده پس , على آمد و من به او بشارت دادم .

على جانشين من است .

ـ پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله اى بنى هاشم ! همانا برادرمن , وصى من و وزير من و جانشين من در ميان خانواده ام على بن ابى طالب است او دين مرا مى پردازد و وعده ام را به كار مى بندد.
ـ جبرئيل نزد من آمد و گفت : اى محمد! پروردگارت [ به تو درود مى فرستد و ] مى گويد: همانا على بن ابى طالب وصى وجانشين تو در ميان خانواده و امت تو مى باشد.
ـ اشاره به على عليه السلام ـ : اين برادر و وصى و جانشين من در ميان شماست فرمانش را بشنويد و اطاعت كنيد.
على وصى من است ـ پيامبر خداصلى اللّه عليه و آله .
همانا وصى من , رازدارمن و بهترين بازماندگانم و كسى كه وعده ام را به كار مى بندد و دينم را ادا مى كند على بن ابى طالب است .
ـ هر پيامبر وصى و وارثى دارد و على وصى و وارث من است .
ابـن ابـى الحديد مى نويسد: بعد از رحلت پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله حضرت على به نام وصى رسول اللّه خوانده مى شد چون پيامبر مطالب و خواسته هاى خود را به او وصيت كرده بود اصحاب و هـم باوران ما اين مطلب را انكار نمى كنند اما مى گويند: اين وصيت در زمينه خلافت نبوده بلكه درباره بسيارى از امور و مسائل نوظهور پس از ايشان بوده است .
وى اشـعـار فـراوانى را از شاعران صدر اسلام زير عنوان ((اشعارى كه درباره وصايت على سروده شده )) بازگو كرده است او درتوضيح اين جمله امام كه : ((وصيت و وراثت در ميان ايشان است )) مـى گـويـد: مـا شـك نـداريـم كـه عـلـى عـلـيـه الـسـلام وصـى پـيـامـبـر خـدا بـوده اسـت ,ـش گـوايـن كـه افـرادى كـه ازنظرما كينه توزند, اين نكته را قبول ندارند البته به عقيده ما مقصود از وصيت نص و خلافت نيست بلكه مسائل ديگرى است كه ـ اگر روشن شوند ـ شايد برتر و مهمتر از موضوع خلافت باشند.
هر كه من مولاى اويم على مولاى اوست .
ـ پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله هر كه من مولاى اويم على نيز مولاى اوست .
ـ اى بـريـده ! آيـا مـن به مؤمنان از خود ايشان سزاوارتر نيستم ؟
عرض كردم : البته , اى پيامبر خدا فرمود: هر كه من مولاى اويم على هم مولاى اوست .
ـ عـبدالرحمن بن ابى ليلى : على را ديدم كه در رحبه (كوفه ) مردم را سوگند مى دهد: شما را به خـدا سـوگند مى دهم اگر كسى از شماهست كه شنيده باشد پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله در روز غدير خم مى فرمود: ((هر كه من مولاى اويم , پس على مولاى اوست ))برخيزد و گواهى دهد عـبـدالـرحـمـن مـى گـويـد: دوازده تن از بدريان كه گويى هم اكنون يكايك آنان را مى نگرم , بـرخـاسـتند و گفتند:گواهى مى دهيم كه شنيديم پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله در روز غدير مى فرمود: آيا من به مؤمنان سزاوارتر نيستم ؟
عرض كرديم : البته , اى پيامبر خدا پيامبر فرمود: هر كـه مـن مـولاى او هـستم على نيز مولاى اوست خدايا دوست بدار هر كه را دوستدارعلى باشد و دشمن بدار هر كه را با او دشمنى ورزد.

على ولى هر مؤمنى است .

ـ پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله على از من است و من از او او ولى هر مؤمنى است .
ـ عـمـران بـن حـصين : پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله سپاهى را به فرماندهى على بن ابى طالب گـسـيـل داشـت او در ايـن سـفـر كارى كرد ما هرگاه از سفر برمى گشتيم ابتدا خدمت پيامبر خـداصـلـى اللّه عليه و آله مى رسيديم پس , بر آن حضرت سلام كرديم مردى ازآن ميان برخاست و عـرض كـرد: اى پيامبر خدا, على چنين و چنان كرد پيامبرازاوروى گرداند مردديگرى برخاست و هـمان گفت كه آن اولى گفته بود تا آن كه چهارمى برخاست و سخنان همان نفر اول را به زبان آورد پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله در حالى كه چهره اش متغير شده بود روبه اوكرده فرمود: رها كـنـيـد على را, رها كنيد على را, رها كنيد على را , همانا على از من است و من از او او پس از من ولى هر مؤمنى است .
ـ وهـب بـن حمزه : با على بن ابى طالب از مدينه به مكه سفر كردم در راه از او اندكى تندى ديدم گفتم : وقتى برگشتم و پيامبرخداصلى اللّه عليه و آله را ديدم از او بد خواهم گفت او مى گويد: وقـتـى بـرگـشـتـم و به ديدار پيامبر خداصلى اللّه عليه و آله رفتم از على بدگويى كردم پيامبر خـداصـلـى اللّه عـليه و آله به من فرمود: اين حرفها را در باره على مگو همانا على بعد از من ولى شماست .
ـ بريده اسلمى : پيامبر خدا به ما دستور داد به على به عنوان امير مؤمنان سلام كنيم در آن روز ما هفت نفر بوديم و من از همه كوچكتر بودم .

على با حق است .

ـ پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله على با حق است و حق با على وبر محور او مى گردد.
ابن ابى الحديد مى نويسد : در اخبار صحيحى از قول پيامبر آمده است كه فرمود: على با حق است .
ـ حق با اين است , حق با اين است ـ يعنى على عليه السلام .
ـ حق با على است هر جا كه رو كند.
ـ بار خدايا! هر طور كه على گرديد حق را با او بگردان .
ـ على با حق است و حق با على آن دو هرگز از هم جدا نشوند, تا آن گاه كه در روز قيامت بر لب حوض نزد من آيند.

على با قرآن است .

ـ پـيـامبر خدا صلى اللّه عليه و آله على با قرآن و قرآن باعلى است و هرگز از هم جدا نشوند تا در كنار حوض (كوثر) نزدم آيند.
ـ على با حق و قرآن است و حق و قرآن با على و از هم جدا نشوند تا كنار حوض نزد من آيند.
ـ ايـن على با قرآن است و قرآن با على از هم جدا نمى شوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند پس آنچه را در اين دو بر جاى نهادم از آنها بپرسيد.

على حجت خداست .

ـ انس در خدمت پيامبر نشسته بود كه على عليه السلام وارد شد, پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: اى انس ! من و اين حجت خدا بر بندگان او هستيم .

على دروازه علم پيامبر است .

ـ پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله من شهر علم هستم و على دروازه آن , پس هر كه علم خواهد بايد از در بيايد.
ـ من شهر علم هستم و على دروازه آن پس , هر كه علم خواهد بايد كه از در آن وارد شود.
ـ على درگاه دانش من است .
ـ من سراى حكمتم و على در آن .
ـ على دروازه دانش من است و پس از من رسالت مرا براى امتم تبيين مى كند.

على داناترين مردم پس از من است .

ـ پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله پس از من على بن ابى طالب داناترين فرد امت من است .
ـ عـلـى بـن ابى طالب خداشناس ترين مردمان است و بيش از همه اهل ((لا اله الا اللّه )) را دوست دارد و بزرگشان مى دارد.
ـ پس از من , على آگاهترين فرد است به كار قضاوت و داناترين آنهاست .
ـ اى على ! تو وارث دانش منى .

من و على از يك درخت هستيم .

ـ پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله من و على از يك درختيم و ديگر مردمان از درختهاى گوناگون .
ـ اى على ! مردم از درختهاى گونه گونند و من و تو از يك درخت .
ـ جـابـر: پـيـامبر صلى اللّه عليه و آله در عرفه بود و على رو به روى آن حضرت قرار داشت پيامبر فـرمـود: اى عـلى ! نزديك من آى و پنجه ات را در پنجه من گذار اى على ! من و تو از يك درخت آفـريده شده ايم من ريشه آن درختم و تو تنه آن و حسن و حسين شاخه هايش هر كه به شاخه اى از آن بياويزد خداوند او را به بهشت درآرد.

تو برادر من هستى .

ـ پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله ـ به على عليه السلام ـ : تو در دنياو آخرت برادر من هستى .
ـ مـن هـمـان مى گويم كه برادرم موسى گفت : ((پروردگارا, سينه ام را فراخ گردان و كارم را آسـان كن و از خانواده ام براى من وزير وپشتيبانى قرار ده )) , برادرم على را, ((پشتم را به او قوى دار )).
ـ امـام عـلى عليه السلام ـ خطاب به پيامبر آن گاه كه ميان اصحابش پيوند برادرى ساخت ـ :هر آينه جان از تنم برفت و پشتم شكست آن گاه كه ديدم با اصحاب خود چنان كردى و با من نه اگر اين رفتار شما از سرخشم بر من است بخشش و بزرگوارى از شماست ! پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آلـه فـرمود:قسم به آن كه مرا به حق برانگيخت تو را آخرين نفر قرار ندادم مگر آن كه براى خودم مـى خواستمت تو براى من همچون هارونى براى موسى با اين تفاوت كه پس از من پيامبرى نيست تو برادر و وارث من هستى .

على از من و من از اويم .

ـ پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله على از من است و من ازاويم .
ـ به على عليه السلام ـ : تو از من هستى و من از توام .
ـ على براى من مانند سر من است براى پيكرم .
ـ همانا گوشت على از گوشت من است و خون او از خون من .
ـ به على ـ : اى على ! تو از من هستى و من از تو تو برادر و يار منى .
از طرف من ابلاغ نمى كند مگر خودم يا على .
ـ انس بن مالك : پيامبرصلى اللّه عليه و آله سوره برائت را(براى خواندن بر مشركان ) به دست على داد و فرمود: (اين سوره را) نمى رساند مگر من يا مردى از خاندان من .
ـ پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله على از من است و من از على از سوى من نمى رساند و ادا نمى كند مگر خودم يا على .

تو براى من همچون هارونى .

ـ پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله ـ به على عليه السلام ـ : تو نسبت به من همچون هارونى نسبت به موسى جز آن كه پس از من پيامبرى نيست .
ـ به على ـ : آيا نمى پسندى كه نزد من همان جايگاهى را داشته باشى كه هارون نزد موسى داشت , با اين تفاوت كه تو پيامبرنيستى ؟
مرا نشايد كه بروم مگر آن كه تو جانشين من باشى .
ـ امـام عـلى عليه السلام پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: تو را جاگذاشتم كه جانشين من باشى عـرض كـردم : اى پـيامبر خدا! آيا ازتو بازمانم ؟
فرمود: آيا نمى پسندى كه براى من چنان باشى كه هارون براى موسى بود جز اين كه بعد از من پيامبرى نيست .

ولايت على .

ـ پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله اگر على را به ولايت وسرپرستى گيريد خواهيد ديد كه رهنما و رهيافته است و شما را به راه راست مى برد.
ـ اگر على را به خلافت برگزينيد ـ كه فكر نمى كنم چنين كنيد ـ او را رهنما و رهيافته خواهيد ديد.
ـ آن گـاه كـه از مـوضوع فرمانروايى يا خلافت نزد آن حضرت سخن به ميان آمد ـ : اگر آن را به على سپاريد خواهيد ديد كه رهنماو رهيافته است و شما را در راه راست مى برد.

(2) على از زبان پيامبرصلى اللّه عليه و آله (متفرقه ).

ـ پـيـامـبـر خدا صلى اللّه عليه و آله هر كه مى خواهد دانش آدم را ببيند و بينش نوح را و بردبارى ابراهيم را و پارسايى يحيى بن زكريا را و خشم موسى بن عمران را, به على بن ابى طالب بنگرد.
ـ على سرور مؤمنان است .
ـ على ستون دين است .
ـ اين مرد همان كسى است كه پس از من براى حق مردم را به شمشير مى زند.
ـ اى عـلـى ! تـو , به قل هو اللّه احد مى مانى هر كه قلبا تو را دوست داشته باشد چنان است كه يك سـوم قـرآن را خوانده باشد و هر كه تو را در دل دوست بدارد و به زبان ياريت رساند گويا دو سوم قـرآن را خوانده باشد و هر كه تو را در دل دوست دارد و به زبان كمكت كند و با عمل ياريت رساند چنان است كه همه قرآن را خوانده باشد.
ـ اى مـردم ! از عـلـى گله و شكايت نكنيد كه به خدا سوگند او براى خدا ـ يا در راه خدا ـ قاطع است .
ـ هر كه على را بيازارد به يقين مرا آزار داده است .
ـ على مهتر مؤمنان است و مال و ثروت مهتر دو رويان .
ـ حق على بر اين امت همچون حق پدر است بر فرزندش .
ـ على بن ابى طالب راز دار من است .
ـ به على عليه السلام ـ : تو و پيروانت در بهشت هستيد.
ـ على و پيروان او همان رستگاران در روز رستاخيزند.
ـ ياد على عبادت است .
ـ دست عدالت من و على يكسان است .
ـ هر كه نگفت على بهترين مردمان است كافر شده است .

(3) على از زبان على همانا من .

ـ امام على عليه السلام همانا من خود را برتر از آن مى دانم كه بخشندگيم توان برآوردن نيازى را نداشته باشد, يا بردباريم گنجايش جهلى را, يا گذشتم تحمل گناهى را, يا آن كه زمانى درازتر از زمان من باشد.
ـ هـمـانا من خود را برتر از آن مى دانم كه مردم را از چيزى بازدارم كه خود از آن باز نمى ايستم و آنـان را بـه چيزى فرمان دهم كه خود در انجام آن كار بر ايشان پيشى نگيرم , يا از آنان به چيزهايى خشنود شوم كه پروردگارم را خشنود نمى سازد.
ـ هـمـانـا من شما را به طاعتى وا نمى دارم مگر آن كه خود جلوتر از شما آن را انجام مى دهم و از گناهى باز نمى دارم جز آن كه خودم پيش از شما از آن باز مى ايستم .
ـ بـه خـدا قـسـم اگر يك تنه با آنان رو به رو مى شدم و آنان سراسر زمين را پر مى كردند نه باك داشـتـم و نه مى هراسيدم , كه من برگمراهى آنان و هدايت يافتگى خود نيك آگاهم و با يقين از جانب پروردگارم همراه .
ـ همانا من با آرزوى خود در جنگم و چشم به راه اجل خود هستم .
ـ هـمـانـا مـن روزى خـود را بـتمامى مى ستانم و با نفس خود مى جنگم و به قسمت و بهره خود مى رسم .
ـ همانا من براى برپايى حجتهاى خدا سخن مى گويم و براى يارى دين خدا جهاد و پيكار مى كنم .
ـ اى مردم ! همانا من در ميان شما همچون هارونم در ميان فرعونيان و همچون دروازه حطه ام در مـيـان بـنـى اسـرائيل و چونان كشتى نوح عليه السلام در ميان قوم نوح , منم عظيم ترين ((نبا)) و بزرگترين صديق بزودى آنچه را وعده داده شده ايد خواهيد دانست .
ـ هـمـانـا مـن هرگز از ميدان جنگ و جهاد نگريخته ام و هيچ كس به پيكار من نيامد مگر آن كه زمين را از خونش سيراب كردم .
من .
ـ امـام على عليه السلام من دنيا را به رودرافكنده ام و آن را چنان كه درخور است ارج نهاده ام و با ديده خودش (به ديده پستى ) بدان نگريسته ام .
ـ منم كه دنيا را خوار و بيمقدار شمردم .
ـ مـن در خـردسالى سينه هاى عرب را خرد كردم و شاخهاى برآمده ربيعه و مضر را شكستم شما جايگاه مرا نسبت به پيامبر خداصلى اللّه عليه و آله مى دانيد هرگز سخنى دروغ و رفتارى ناپسند از مـن نـديـد مـانند شتر بچه اى كه از پى مادرش مى رود دنبال اومى رفتم پرتو وحى و رسالت را مى ديدم و رايحه نبوت را مى بوييدم .
ـ من مهتر مؤمنان هستم و مال و ثروت مهتر ستمگران .
ـ مـن يـار و بـرادر مـهربان پيامبر خدايم و پيشگام در اسلام و شكننده بتها و ستيزنده با كافران و براندازنده دشمنان دين .
ـ من گواه شمايم و برهان آور روز رستخيز بر شما.
ـ مـن و خـانـواده ام مـايـه امنيت مردم روى زمين هستيم , همچنان كه ستارگان مايه امان اهل آسمان هستند.
ـ من پرچم هدايتم و پناهگاه پرهيزگارى و جايگاه سخاوت و درياى جود و جوانمردى و كوه خرد.
ـ من از جانب خدا تقسيم كننده بهشت و دوزخم هيچ كس وارد آن نشود مگر به اندازه تقسيم من مـنـم فـاروق اكـبر (بزرگترين جدا ساز حق و باطل ), من امام و پيشواى مردم پس از خود , اجرا كننده از جانب پيش از خويش (پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله )هستم .
ـ قسمت كننده دوزخ در روز رستاخيز منم .
ـ من چشم فتنه را بركندم اگر من نبودم اهل نهروان و جمل كشته نمى شدند.
ـ مـن بنده خدا و برادر پيامبر اويم من صديق اكبرم (برترين گواه ) بعد از من هر كه اين را بگويد دروغگو و مفترى است .
ـ مـن عـلـم خـدا هـستم , من قلب آگاه خدايم و زبان گوياى خدا و چشم خدا و پهلوى خدا من دست خدا هستم .
ـ مـن رهـنـمـايـم , رهـيـافـتـه ام پدر يتيمان و مستمندانم , سرپرست بيوه زنانم , پشت و پناه هر نـاتوانى هستم , مامن هر وحشتزده اى ,من رهنماى مؤمنان به سوى بهشتم , ريسمان استوار خدايم , حلقه و دستاويز محكم خدايم و كلمه تقوا, من چشم خدايم و زبان راستگوى او و دست او.
ـ يـكـى از از احـبار از او پرسيد: اى امير مؤمنان ! پس تو پيامبرى ؟
فرمود: واى بر تو, من غلامى از غلامان محمد صلى اللّه عليه وآله هستم .
ـ امـام على عليه السلام من بزرگ و مهتر مؤمنان هستم , من نخستين پيشگامان هستم و جانشين فرستاده پروردگار جهانيان , من تقسيم كننده بهشت و دوزخم و من صاحب اعراف هستم .
ـ مـن حجت خدايم , خليفه خدايم , راه خدايم , دروازه خدايم و خزانه دار علم خدايم , من امين راز خـدايـم , من بعد از بهترين آفريدگان , محمد صلى اللّه عليه و آله پيامبر رحمت , پيشواى مردمان هستم .
ـ مـن جـانشين , وزير و وارث پيامبر خدا هستم , من برادر و وصى و دوست پيامبر خدا هستم , من يـار و هـمـدم پـيامبر خدايم , من پسر عمو و داماد و پدر فرزندان رسول خدايم , من سرور اوصيا و وصى سرور پيامبرانم , من حجت عظمى و آيت كبرى و نمونه والا و دروازه پيامبر مصطفى هستم , من حلقه استوار و كلمه تقوا و امين خداى تعالى بر مردم دنيا هستم .
ـ من همان يادى هستم كه به فراموشى سپرده شده و همان راهى هستم كه از آن منحرف شده اند و هـمـان ايـمانى هستم كه بدان كفر ورزيده شده و همان قرآنى هستم كه مهجور مانده و همان دينى هستم كه تكذيبش كرده اند و همان صراطى هستم كه از آن روى گردانده اند.
ـ من چشم خدايم و دست خدايم و پهلوى خدايم و دروازه خدا.
ـ مـن نـخـسـتـين كسى هستم كه زير درخت با پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله بيعت كرد و خدا فرمود:((خداوند از مؤمنان آن گاه كه زير درخت با تو بيعت مى كردند خشنود شد)).
ـ من دستاويز استوار خدا وكلمه تقواى او هستم .
ـ من همان گوش شنوايم كه خداى بزرگ مى فرمايد: ((و گوشهاى شنوا آن را در مى يابند)).
ـ امـام بـاقـرعـلـيـه الـسلام در حضور اميرالمؤمنين تلاوت شد: ((آن گاه كه زمين بس بلرزد)) تا ((وانسان گفت زمين را چه شده است درآن روز زمين خبرهايش را باز گويد)), حضرت فرمود: منم آن انسان وزمين خبرهايش را به من مى دهد.
ـ امام على عليه السلام من بنده خدا و برادر پيامبر او هستم .
ـ من نخستين كسى هستم كه در روز قيامت براى دادخواهى در برابر خداوند زانو مى زنم .

اسلام امام على عليه السلام .

ـ امـام على عليه السلام پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله در روزدوشنبه به پيامبرى برانگيخته شد و من در روز سه شنبه اسلام آوردم .
ـ من نخستين كسى هستم كه اسلام آورد.
ـ من نخستين كسى هستم كه با پيامبر صلى اللّه عليه و آله نماز گزارد.
ـ حـبـه عـرنـى : روزى ديـدم على چنان خنديد كه تا بحال نديده بودم , طورى كه دندان عقلش پديدار شد آن گاه فرمود: خدايا ! به جزپيامبر صلى اللّه عليه و آله اين امت هيچ بنده اى از اين امت را نديدم كه پيش از من تو را پرستيده باشد.

علم و دانش امام على عليه السلام .

ـ امـام على عليه السلام به خدا قسم هيچ آيه اى نازل نشد مگر آن كه من دانستم درباره چه چيز و در كـجـا و درباره چه كسى نازل شده است پروردگارم به من دلى خردمند و زبانى رسا و پرسان بخشيد.
ـ هيچ آيه اى نه در شب و نه در روز, نه درباره آسمان و نه درباره زمين , نه درباره دنيا و نه درباره آخـرت بـر آن حضرت [ پيامبرصلى اللّه عليه و آله ] نازل نشد مگر اين كه آن را بر من برخواند و به من املا كرد و من آن را به دست خود نوشتم و تاويل و تفسير وناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و خـاص و عـام آن را و ايـن كـه در كـجـا نـازل شـده و تـا روز قيامت شان نزول آن چيست , همه را به من آموخت .
ـ پـس از آن كه مردم با او به عنوان خليفه بيعت كردند, در خطبه اى فرمود: اى مردم ! پيش از آن كـه مـرا از دسـت دهـيـد از من بپرسيد, از من سؤال كنيد زيرا دانش اولين و آخرين نزد من است سـوگند به خدا كه اگر بر مسند داورى تكيه زنم ميان پيروان تورات بر اساس تورات آنان داورى كنم و.
آن گاه فرمود: از من بپرسيد پيش از آن كه مرا از دست دهيد سوگند به آن كه دانه را شكافت و انـسـان را آفـريد اگر از آيه آيه قرآن بپرسيد به شما خواهم گفت كه چه وقت و درباره چه كسى نازل شده است .
ـ دانشى در سينه پنهان دارم كه اگر آن را آشكار سازم همچون ريسمانهاى دلو آويخته در چاهى عميق به لرزه درآييد.