ميزان الحكمه جلد ۹

آيت الله محمد محمدى رى شهرى

- ۳ -


جـمـلـه ((و او بـر هر چيزى تواناست )) نيز همچون جمله قبل , عطف بر جملات سابق مى باشد و مـراداين است كه آنچه گفتيم بدان سبب است كه خداوندبر هر كارى تواناست , چون ايجاد انسان و گـيـاه و تدبيركار آنها در پيدايش و ادامه حيات با وجود يا نظامى كه در هستى و وجود جارى است ارتـباط دارد و همان طور كه ايجاد انسان و گياه و تدبير كار آنها جز با داشتن قدرت بر آنها ميسر نـيست , قدرت داشتن بر آن دو نيز جز با قدرت داشتن بر كليه اشيا امكان ندارد بنابراين , آفرينش انـسـان و گـيـاه و تدبير كار آنها به سبب عموميت داشتن قدرت حق تعالى است به ديگر سخن : خلقت انسان و گياه و تدبير كار آنها,بيانگر عموميت قدرت است .

آيـه ((و هـمـانـا قـيـامـت آمـدنـى اسـت شـكـى در آن نيست و خدا كسانى را كه در گورهايند برمى انگيزد)),اين دو جمله عطف به ((ان )) در ((ذلك بان اللّه )) مى باشند.
با آن كه از موضوع آفرينش انسان و گياه نتايج ديگرى نيز, مانند ربوبيت خداى تعالى و نفى انباز وشـريـك در عـبـادت و عـلـيـم و مـنـعـم و بـخـشـنـده بـودن خـدا و جـز اينها كه همگى در بـاب توحيداهميت دارند,به دست مى آيداماازميان اين همه اختصاصا پنج نتيجه كه در دو آيه مذكور آمده ,ذكر شده اند علتش آن گونه كه سياق آيه ـ كه در مقام اثبات رستاخيزند ـ به دست مى دهد و از عـرضـه ايـن آيات بر ديگر آيات اثبات كننده رستاخيز استفاده مى شود, اين است كه آيه مورد بـحـث قصدش اثبات مساله بعث و رستاخيز مردگان از طريق اثبات حقيت مطلق خداوند است , چون ازحق محض جز فعل حق صادر نمى شود و اگر عالم ديگرى نباشد كه انسان در آن خوشبخت يابدبخت زندگى كند و هستى به همين پديدآوردن ونيست كردن مكرر محدود و منحصر مى شد, عـمـلـى بـيـهـوده و بـاطـل بـود پـس , ايـن كـه خـداى تـعـالـى حق است و جز فعل حق انجام نـمـى دهد,آشكارامستلزم آن است كه عالم بعث و رستاخيز مردگان وجود دارد, زيرا اين زندگى دنيا با مرگ تمام مى شود وبعد از آن لاجرم زندگى ديگرى وجود دارد كه باقى و پايدار است .

بـنـابـرايـن , آيـه ((مـا شما را از خاكى آفريديم ـ تا آيه ـ آن به اين خاطر است كه خدا حق است )) درهمان بستر آيه ((ما آسمانها و زمين و آنچه را كه ميان آنهاست از روى بازى نيافريديم آنها را جز بـه حق خلق نكرديم )) و آيه ((ما آسمان و زمين و آنچه را كه ميان آنهاست به باطل نيافريديم اين گمان كسانى است كه كافرند)) و ديگر آياتى است كه در صدد اثبات معاد هستند با اين تفاوت كه آيـات مـذكـورمـعـاد را از طريق حق بودن فعل خداى تعالى اثبات مى كنند, اما آيه مورد بحث از طريق حق بودن خودخداوند كه مستلزم حق بودن فعل او مى باشد.
از آن جـا كه امكان داشت اين توهم پيش آيد كه زنده كردن مردگان امرى محال و ناشدنى است كـه در ايـن صـورت بـرهـان كـار آمـد نيست ـ براى دفع اين توهم فرمود : ((او مردگان را زنده مـى كـنـد)) زيرازنده كردن مردگان ـ از طريق تبديل خاك مرده به انسانى زنده و تبديل زمين بـى جـان بـه گـيـاهـى جاندار,يك واقعيت مستمر و مشهود است بنابراين , در امكان زنده كردن مـردگـان شـكـى باقى نمى ماند اين آيه نيز در راستاى آيه ((گفت : كيست كه اين استخوانهاى پوسيده شده را زنده كند؟
بگو : همان كسى آنها راجان مى دهد كه نخستين بار ايجادشان كرد)) و ديـگر آياتى است كه امكان بعث و دوباره زنده كردن را,از طريق زنده شدن موجودات براى اولين بار, اثبات مى كند.
هـمـچـنـيـن , چون ممكن بود اين توهم پيش آيد كه امكان زنده كردن دوباره , مستلزم وقوع آن نيست و بعيد و دشوار است كه قدرت خدا به چنين امرى تعلق گيرد, براى دفع اين توهم فرمود : ((و او بر هرچيزى تواناست )), زيرا چون قدرت نامتناهى است , نسبت آن به زنده كردن در بار اول يا دوم و آسان بودن يا دشوار بودن كار يكسان است و ناتوانى و كندى و خستگى در آن راه ندارد.
ايـن جـمـلـه نـيـز در راستاى آيات ((آيا از آفرينش نخست به ستوه آمديم ))و ((آن كس كه آن را زنـده كرد, مردگان را نيز زنده مى كند و او بر هر چيزى تواناست )) و ديگر آياتى است كه از طريق اسـتـدلال بـه عـموميت و نامتناهى بودن قدرت خداى متعال , به اثبات رستاخيز و احياى مجدد مردگان مى پردازند.
پـس , آنـچـه در آيـه ((آن به خاطر اين است كه خداحق است ))آمده ,نتايج سه گانه اى هستند كه ازآيـات پـيـش ازآن بـرمى آيندوهمگى يك هدف را دنبال مى كنند و آن اثبات رستاخيز است كه در آيـه اخـيـر, يـعـنـى آيـه ((و هـمـانا قيامت آمدنى است شكى در آن نيست و خدا كسانى را كه در گورهايندبرمى انگيزد)), گنجانده شده است .

دليل سوم براى اثبات معاد.

قرآن .

((بگو : در زمين سير كنيد و ببينيد كه چگونه خدا موجودات را آفريد, سپس آفرينش باز پسين را پديد مى آورد هماناخدا بر هر چيزى تواناست )).
((آيا از آفرينش نخست عاجز شده بوديم ؟
نه , آنان در آفرينش جديد شك دارند)).
((اوست كه موجودات را مى آفريند, سپس آنها را دوباره مى آفريند و اين كار (آفرينش دوباره ) بر او آسانتر است اوراست صفت برترى در آسمانها و زمين و اوست عزيز و حكيم )).
ـ امـام سـجـاد(ع ) : شـگـفـتـا! شـگفتا, از كسى كه آفرينش نخست را مى بيند و آفرينش ديگر را منكراست .

ـ امـام عـلـى (ع ), در سفارش به فرزند بزرگوارش حسن (ع ), مى فرمايد : بدان كه خداوند مرگ , هـمـان خـداونـد زنـدگـى است و آن كه مى آفريند همو مى ميراند و آن كه نابود مى كند همو باز مى گرداند.
تفسير:.
علامه طباطبائى در تفسير الميزان , در تفسير آيه ((و اين كار بر او آسانتر است )) مى نويسد : آنچه بـايـدگـفته شود اين است كه : جمله ((اين كار بر او آسانتر است )) با آيه بعد تعليل شده است كه مى فرمايد : ((اوراست صفت برترى در آسمانها و زمين و او مقتدر و حكيم است )) اين جمله دليلى است بر اثبات ((اين كار براى او آسانتر است )).
آنـچه از جمله ((و او راست صفت برترى )) استفاده مى شود, اين است كه هر يك از صفات كمالى كـه در مـوجـودات محدود آسمانها و زمين متبلور مى باشد, مانند زندگى و قدرت و علم و ملك وجـود و كـرم وعظمت و كبريا و جز اينها, در خداوند برتر و بالاترش وجود دارد چنان كه فرموده است : ((و از آن خداست نامهاى نيكو)).
زيـرا مـوجـودات آسـمـانـهـا و زمين به هر وصفى از اوصاف كمال كه متصف باشند در ذات خود ازصـفـتـى مـخـالـف آن برخوردارند, چون موجودات از اين صفات ذاتا بى بهره بوده اند و خداوند اين صفات را به آنها افاضه فرموده است مثلا موجودات زنده فى ذاته بى جانند, موجودات برخوردار ازقـدرت در ذات خـود نـاتوانند و فاقد قدرت از اين رو اين صفات در آنها محدود و مقيدند براى مثال , علم در آنها مطلق و نامحدود نيست , بلكه محدود و آميخته به جهل و نادانى از ماسواى خود مى باشد همين طور است حيات و قدرت و مالك بودن و عظمت و ديگر صفات .

خـداوند پاك از فضل خود اين صفات را بر مخلوقات افاضه مى كند و اين صفات در خود او مطلق ونـامـحـدود و خـالـص و بدور از آميختگى با ضد آنها مى باشد با علمش جهلى نيست و با حياتش مـرگى نه بنابراين هر صفتى كه در موجودات آسمانى و زمينى باشد ـ كه البته اين صفات در آنها مـطـلـق و مـحض نيست ـ در خداوند بالاترش , يعنى به صورت مطلق و محض , وجود دارد تكرار مى كنيم : هر صفتى كه در خدا و مخلوقات باشد آنچه در اوست حد اعلى و برترش مى باشد و آنچه در غير اوست , حد پايين ترو غير خالصش مى باشد.
در نـظـر مـخـلـوق ايـجاد دوباره در قياس با ايجاد در مرحله نخست و ابتدايى آسان است ولى در نـزدخداآسانتر (چون هر صفتى كه در مخلوق باشد در خالق برتر و اكملش وجود دارد) به عبارت ديـگر آسانى محض و خالص است و با دشوارى و سختى آميخته نمى باشد, برخلاف آسانى نزدخلق كـه در عـيـن آسـانـى خـالـى از دشـوارى نـيـسـت و از اين مطلب لازم نمى آيد كه انشا و ايجاد براى خداسخت و دشوار باشد, زيرا سختى و دشوارى در كار با قدرت و توانايى فاعل نسبت معكوس دارد هر چه قدرت كمتر باشد سختى ومشقت در انجام كار بيشتر است و هر چه بيشتر باشد سختى و مـشـقت كمتراست تا جايى كه اگر قدرت نامتناهى باشد سختى و مشقت در انجام كار بكلى از بـيـن مـى رود وقـدرت خـداى تعالى هم نامتناهى است بنابراين هيچ كارى براى او اصلا سخت و دشوار نيست و اين از آيه ((همانا خداوند بر هر چيزى تواناست )) استفاده مى شود, زيرا وقتى قدرت به هر چيزى تعلق بگيرد آن قدرت جز نامتناهى نخواهد بود دقت شود.

دليل چهارم براى اثبات معاد.

قرآن .

((پـس , به نشانه هاى رحمت خدا بنگر كه چگونه زمين بى جان را زنده مى كند اين همان خداست كه زنده كننده مردگان است و او بر هر چيز تواناست )).
((خداست كه بادها را مى فرستد تا ابر را برانگيزند و ما آن ابر را به سوى سرزمينى مرده مى رانيم و به وسيله آن زمين بى جان را زنده مى كنيم زنده گشتن در روز قيامت نيز چنين است )).
((و از آن (ابـر) بـاران فـرو مـى فـرسـتـيم و به وسيله آن هر ميوه اى بيرون مى آوريم مردگان را اينچنين زنده مى كنيم ,شايد كه پند گيريد)).
تفسير:.
عـلامـه طباطبائى در تفسير آيه نخست مى گويد : مراد از آيه ((همانا خدا زنده كننده مردگان است )),فهماندن اين معناست كه ميان زنده كردن زمين بى جان و زنده كردن مردگان همانندى اسـت , زيرا در هريك از آنها هم مرگ و مردن است , كه عبارت باشد از سلب شدن آثار و نشانه هاى زندگى از يك چيز وهم حيات و زندگى كه عبارت است از شروع مجدد اين آثار و نشانه ها در آن چيز بعد از زايل شدن آنهااز او اين احيا و تجديد حيات در زمين و گياهان تحقق مى يابد زندگى انـسـان و ديگر جانداران نيز ماننداحياى زمين بى جان است و چيزهاى همانند حكم همانند دارند پـس وقـتـى احـيا و تجديد حيات دريكى از موارد مشابه ـ زمين و گياه ـ رواست در موارد مشابه ديگر نيز روا و شدنى است .

در آيـه ((و بـه وسـيـله آن زمين بى جان را زنده مى كنيم )) مى فرمايد : در زمين بى گياه , گياه مى رويانيم نسبت دادن احيا به زمين گرچه مجاز است اما نسبت دادن آن به گياه نسبتى حقيقى اسـت و كارها وفعاليتهاى گياه از قبيل تغذيه و رشد و توليد مثل و امثال اينها, فعاليتهاى حياتى هستند كه از ريشه حيات سرچشمه مى گيرند.
بـه هـمين جهت رستاخيز و احياى مردگان را به احياى زمين مرده , يعنى روياندن مجدد گياه بـعـد ازايـسـتادن از فعاليت در فصل زمستان , تشبيه كرده و فرموده است : ((رستاخيز نيز چنين است )) ((نشور))به معناى زنده كردن مردگان و بيرون آوردن آنها از گورها و پخش آنها در روز قيامت است .

دليل پنجم براى اثبات معاد.

قرآن .

((آيا نمى دانند كه خدايى كه آسمانها و زمين را آفريد و در آفريدن آنها در نماند, مى تواند مردگان را زنده كند؟
آرى , اوبر هر چيز تواناست )).
((آيـا نمى دانند كه خدايى كه آسمانها و زمين را آفريده , مى تواند همانند آنها را بيافريند و برايشان مدت عمرى نهاده كه در آن ترديدى نيست ؟
اما ظالمان جز انكار نكنند)).
تفسير:.
آيـه ((آيـا نـمـى دانـنـد كـه خـدايى كه آسمانها و زمين را آفريد مى تواند مانند آنها را بيافريند )) اسـتدلالى است بر رستاخيز بعد از مرگ , زيرا كفار مى گفتند : ((آيا وقتى به استخوانهاى پوسيده تـبـديـل شـديم , باآفرينشى جديد برانگيخته خواهيم شد)) اين استبعاد آنان مبتنى بر اين بود كه بـازگـشـت ايـن بدن دنيوى ,كه متلاشى مى شود و به استخوانهايى پوسيده تبديل مى گردد, به حـيـاتـى دوباره غير ممكن است خداى تعالى در پاسخ به آنها فرمود كه آفرينش ابتدائى بدن ثابت مـى كـند كه خداوند قادر است اين بدن و مانندآن را دوباره بيافريند, زيرا پديده هاى همانند حكم يكسان دارند.
هـمـانـنـدى از جهت مقايسه بدن جديد با بدن اول است قطع نظر از نفس كه موجب حفظ وحدت وشـخـصيت انسان مى باشد و اين منافات ندارد با اين كه انسان اخروى عين انسان دنيوى است نه مـثـل ومـانند آن , چون ملاك وحدت و شخصيت همان نفس انسان است كه اين نفس نزد خداى سـبـحـان نگهدارى مى شود و نيست و نابود نمى شود و هر گاه اين نفس به بدنى كه از نو آفريده مى شود تعلق گيرد, آن بدن همان انسانى خواهد بود كه در دنيا بوده است همچنان كه انسان در دنيا, با آن كه كليه اجزاى بدنش پى در پى تغيير مى كند, باز همان شخصى است كه بوده و وحدت شخصيش باقى وبرجاست .

دلـيـل بر اين كه نفس كه حقيقت انسان را تشكيل مى دهد, با وجود متلاشى شدن و از بين رفتن اجـزاى بدن نزد خدا نگهدارى مى شود, اين آيه شريفه است : ((و گفتند : آيا چون در زمين ناپديد شـديم ,آفرينش تازه اى خواهيم يافت ؟
آرى , آنان به ديدار پروردگارشان ايمان ندارند بگو : فرشته مـرگ كـه بـر شـمـا گـماشته شده شما را مى ميراند, سپس به سوى پروردگارتان باز گردانده مى شويد)) اشكال كفاردرباره معاد از نو زنده شدن انسانى است كه با متلاشى شدن اجزاى بدنش از بـين مى رود خداوند درجوابشان فرمود كه ملك الموت جان انسان را به طور كامل مى گيرد و بـنـابـراين , چيزى از او گم و گور ومتلاشى نمى شود, بلكه آنچه ناپديد مى شود و از بين مى رود بدن اوست و اين هم مشكلى نيست , زيراخداوند دوباره آن را مى آفريند.
دلـيـل بـر ايـن كـه انـسـان بـرانـگـيـخـته شده در قيامت همان انسان دنيوى است نه مانند آن كـلـيـه آيات مربوط به قيامت است كه نشانگر بازگشت انسان به سوى خدا و برانگيخته شدن او و سؤال وحساب و پاداش ديدن در برابر اعمالش مى باشد.
هـمه اينها گواه آن است كه مراد از همانندى , همان است كه گفتيم و پرداختن به مساله بدن و مـنـجـرشـدن آن بـه سخن از همانندى صرفا به خاطر نوع اشكالى است كه كفار مطرح كردند و گـفـتند :((آيا آن گاه كه به استخوانهايى پوسيده تبديل شديم ,به صورت آفرينش جديدبرانگيخته خـواهـيـم شـد؟
)) ايـن سخن كفار فقط متضمن بدن و مسائل بدنى بود نه نفس و جانى كه از آن گـرفته مى شود اگر از نفس قطع نظرشود, در آن صورت بدن اخروى مانند بدن دنيوى خواهد بود هر چند با وجود نفس عين آن است .

بـعـضـى گـفـتـه اند : مراد از ((مانند آنها)) خود آنهاست و اين جمله نظير اين تعبير است كه به كسى مى گوييد : چون تويى اين كار را نمى كند يعنى تو اين كار را نمى كنى اما اين سخن خالى از اشـكـال نيست پيداست كه مقصود از اين تعبير و تركيب اين است كه چون تويى ـ به خاطر اين كه مـانـنـد تـو فلان خصوصيت و صفت را دارد ـ اين كار را نمى كند بنابراين , تو نيز, با داشتن چنين صـفـتـى , ايـن كـار را نـكن در اين جمله به طور كنايى , با نفى سبب فعل , نفى فعل مى كند و اين تاكيدش بيشتر از آن است كه بگوييم : تو اين كار را نمى كنى .

آيـه ((آيـا كـسـى كـه آسـمـانـهـا و زمين را آفريد, قادر نيست كه مانند آنها را بيافريند؟
چرا و او آفريدگارداناست )), استفهام انكارى است و دليلى را كه در آيه پيش يعنى :((بگو : همان كسى كه آنها را اولين بارآفريد, دوباره زنده مى كند )) آورده است با بيانى نزديكتر به ذهن توضيح مى دهد, چـون در آن آيـه ايـجاد اولين بار انسان را دليل مى گرفت بر اين كه قادر است دوباره آنها را زنده كـنـد ولـى در اين آيه آفرينش آسمانها و زمين را كه بزرگتر از آفرينش انسان مى باشد و خود در جـاى ديـگر فرموده : ((هرآينه آفرينش آسمانها و زمين بزرگتر از آفرينش انسان است )) دليل بر قدرت خدا بر آفرينش مجددانسان گرفته است .

بـنـابـرايـن آيه مذكور به معناى اين است كه بگوييم : چگونه ممكن است گفته شود : خدايى كه عـوالم آسمانها و زمين را, با آن وسعت و آفرينش بديعى كه دارند و با آن نظم شگفت آور عامى كه در آنهاجارى است و از نظم و نظامهاى جزئى حيرت آور و محيرالعقولى برخوردارند و عالم انسانى جـز انـدك و نـاچـيزى از آن عوالم مى باشد, آفريده است , نمى تواند مانند اين مردم را دوباره خلق كند؟
آرى , اومى تواند, چون بسيار آفريننده و بسيار داناست .

بـعـضـى گـفـتـه اند : مراد از ((مانند آنها)) كفار و امثال آنهاست ولى اين معنا درست نيست , زيرا بامعناى لغوى و عرفى ((مثل و مانند)) مغايرت دارد.
بـعـضـى گـفـته اند : مراد از ((مانند آنها)) خود آنهاست به صورت كنايه نظير تعبيراتى كه خود مـامـى آوريم و مثلا مى گوييم : چون تويى به اين كار نيازى ندارد, يعنى تو به آن نيازى ندارى اما ايـن مـعـنـانـيز درست نيست , زيرا اگر تعبيرى كنايى باشد بايد تصريح به آن نيز ممكن باشد اما نـمى توانيم بگوييم :آيا آن كسى كه آسمانها و زمين را آفريده نمى تواند ايشان را بيافريند)) چرا كه سـخـن دربـاره رسـتـاخـيز وزنده كردن دوباره آنها در قيامت است نه درباره آفرينش آنها, چون مشركان اعتراف داشتند به اين كه آفريدگار آنها خداى سبحان است .

بـعضى گفته اند : ضمير در ((مانند آنها)) به آسمانها و زمين بر مى گردد و اين كه ضمير مربوط بـه موجودات صاحب عقل و شعور (يعنى ضمير هم ) درباره آسمانها و زمين (كه غير ذى شعورند) بـه كـاررفـتـه , بـه سـبب اين است كه موجودات ذى شعور در اين عوالم به سر مى برند لذا از باب تـغـليب , ضميرمختص ذى شعور به آسمانها و زمين برگردانده شده است بنابراين , مقصود از آيه اين است كه خداوندآفريدگار جهان قدرت اين را دارد كه همانند آن را بيافريند اشكال وارد بر اين قـول نـيـز ايـن اسـت كـه دراين جا سخن بر سر اثبات برانگيخته شدن انسان در قيامت است , نه بـرانـگـيـخـتـه شـدن و آفـرينش مجددآسمانها و زمين وانگهى سخن از اعاده و آفريدن همانند موجودات است نه اعاده عين آنها.
بـنـابـرايـن , حـق آن اسـت كـه گـفـتـه شود : مراد از خلق كردن مانند آنها اين است كه بعد از مرگ بازگردانده شوند, تا سزاى اعمال خود را ببينند از سخن طبرسى رحمة اللّه عليه در مجمع البيان نيز همين معنا استفاده مى شود.
تـوضـيـح ايـن كـه انـسان مركب از نفس و بدن است و بدن در اين دنيا در معرض تغيير و تبديل دائمـى است , زيرا اجزاى آن پيوسته دگرگون مى شوند و هر پديده مركب , با از بين رفتن يكى از اجزاى تشكيل دهنده آن , از بين مى رود بنابراين انسان در هر آن و لحظه اى غير از آن انسانى است كـه در آن ولحظه قبل بوده است , اما شخصيت انسان به سبب نفس يا همان روح او, كه موجودى مـجـرد اسـت و ازمـاده و تغييرات مادى به دور و مرگ و نيستى به آن راه پيدا نمى كند, محفوظ مى ماند.
حـاصـل كـلام خـداى تـعالى اين است كه با مرگ بدن نفس نمى ميرد, بلكه محفوظ و زنده است تـاروزى كه به سوى خداى سبحان برگردد اين معنا از آيه اى كه پيشتر گفتيم استفاده مى شود, يـعنى آيه ((وگفتند : آيا آن گاه كه در زمين ناپديد شديم دوباره آفريده مى شويم ؟
بلكه اينان به ديدار پروردگارشان ايمان ندارند بگو : فرشته مرگ كه بر شما گماشته شده است , جان شما را به طور كامل مى ستاند سپس به سوى پروردگارتان بازگردانده مى شويد)).
پـس ,بـدنـى كه بعدها(در رستاخيز)كالبد انسان مى شود, در قياس با بدن قبلى او (در دنيا), مانند آن خـواهـد بود نه عين آن , ولى انسان داراى بدن بعدى , در قياس با انسان داراى بدن قبلى , عين اوست نه مانند او, زيرا شخصيت انسان به نفس و روح اوست و آن در هر دو عالم يكى است .

از آن جـا كـه اسـتـبـعـاد مـشـركان از زنده شدن مجدد انسان واظهار اين سخن كه ((چه كسى اين استخوانهاى پوسيده شده را زنده مى كند؟
)) به آفرينش دوباره بدن برمى گردد و نه آفرينش مـجدد روح و نفس , خداوند سبحان در پاسخ آنها به اثبات امكان آفريده شدن مانند آنها مى پردازد امـا بـازگـشـت عـيـن آنـهـا بعد از مرگ وقتى انجام مى پذيرد, كه نفوس و ارواح كه نزد خداوند محفوظند به كالبدهايى كه از نو آفريده مى شوند تعلق گيرند در آن صورت در آخرت عين همان اشـخاصى خواهند بود كه در دنيابوده اند خداى تعالى فرموده است : ((آيا نمى دانند آن خدايى كه آسـمـانها و زمين را آفريد و در آفرينش آنها در نماند مى تواند مردگان را زنده كند؟
)) در اين آيه زنـده كـردن را بـه خود مردگان نسبت داده فرموده است : ((مردگان را زنده كند)) و نفرمود : مانند مردگان را زنده كند.

چگونگى معاد.

قرآن .

((يـا مـانند آن كس كه بر دهى گذشت كه سقفهاى بناهايش فرو ريخته بود, گفت : از كجا خدا ايـن مردگان را زنده كند؟
پس خدااو را به مدت صد سال ميراند آن گاه زنده اش كرد و گفت : چـه مدت در اين جا بوده اى ؟
گفت : يك روز يا پاره اى از روز گفت :نه , صد سال درنگ كرده اى بـه خـوراك و نوشيدنيت بنگر كه تغيير نكرده است و به الاغت بنگر مى خواهيم تو را براى مردمان عبرتى و نشانه اى گردانيم بنگر كه اين استخوانها را چگونه به هم مى پيونديم و سپس گوشت بر آنهامى پوشانيم چون قدرت خدا بر او آشكار شد گفت : مى دانم كه خدا بر هر كارى تواناست )).
((و آن گـاه كـه ابـراهـيم گفت : پروردگار من ! نشانم ده كه چگونه مردگان را زنده مى كنى گـفـت : مگر ايمان نياورده اى ؟
گفت : چرا, اما مى خواهم كه دلم آرام گيرد گفت : چهار پرنده بـرگـيـر و گوشت آنها را به هم بياميز سپس هر جزئى از آنها رابر كوهى بنه پس آنها را صدا بزن شتابان نزد تو مى آيند و بدان كه خدا مقتدر و حكيم است )).
((در حـالـى كـه آفـريـنـش خـود را از يـاده بـرده بود, براى ما مثلى زد و گفت : چه كسى اين اسـتـخـوانـهـاى پوسيده را زنده مى كند؟
بگو : همان كسى كه اولين بار آنها را بيافريد, زنده شان مى كند و او به هر آفرينشى داناست )).
((آيا انسان مى پندارد كه ما استخوانهايش را هرگز گرد نخواهيم آورد؟
آرى , ما مى توانيم كه سر انگشتانش را برابركنيم )).
((چـون بـه كنار آتش آيند گوش و چشمها و پوستهايشان به كارهايى كه مى كرده اند بر ضدشان گـواهـى دهند به پوستهاى خود گويند : چرا بر ضد ما گواهى داديد؟
گويند : آن خدايى كه هر چـيـزى را به سخن مى آورد و شما را نخستين بار بيافريد و به او بازگشت مى كنيد, ما را به سخن آورده است )).
((و هـمـانـا قـيـامـت آمدنى است , شكى در آن نيست و همانا خداوند كسانى را كه در گورهايند برمى انگيزد)).
ـ زنديق به امام صادق (ع ) گفت : كجا روح زنده مى شود در حالى كه بدن پوسيده و اعضا متلاشى و پـراكـنده شده اند, يك عضو در شهرى طعمه درندگان شده و عضوى در شهرى ديگر به وسيله حـشـرات و خـزنـدگـان تكه تكه شده و عضو ديگر خاك و از گل آن ديوارى ساخته شده است ؟
حـضرت فرمود : همان كسى كه آن را از ناچيز آفريد و بدون دردست داشتن نمونه و الگويى قبلى به آن شكل و صورت داد, مى تواند همچنان كه در آغاز آفريدش دوباره برگرداند و زنده كند.
ـ امـام صـادق (ع ), درباره آيه ((و آن گاه كه ابراهيم گفت : پروردگار من ! نشانم ده كه چگونه مـردگـان را زنده مى كنى )), فرمود : ابراهيم (ع ) مردارى رادرساحل دريا ديدكه نيمى از آن در آب اسـت و نيم ديگرش در خشكى و جانوران دريايى مى آيند و از قسمتى كه در آب است مى خورند و مى روند و بازخودشان به جان هم مى افتند و يكديگر را مى خورند و حيوانات خشكى نيز مى آيند و قـسـمـتـى از آن مـرده را مى خورند و سپس خودشان به جان هم مى افتند و يكديگر را مى خورند ابـراهيم از ديدن اين صحنه تعجب كرد و گفت : ((پروردگار من ! نشانم بده كه چگونه مردگان را زنـده مـى كـنـى )) او گـفـت :چگونه كسى را كه طعمه اين حيوانات شده و آنها نيز يكديگر را خـورده اند زنده مى كنى (شبهه آكل وماكول )؟
((خدا گفت : مگر ايمان نياورده اى ؟
گفت : چرا اما مى خواهم دلم آرام گيرد)), يعنى مى خواهم همان گونه كه بقيه چيزها را مى بينم اين مطلب (زنده شدن مردگان ) را هم ببينم خدا فرمود : ((چهار پرنده برگير)).
ـ جـبـرئيـل نـزد پـيامبر خدا(ص ) آمد و دست او را گرفت و به سوى بقيع برد آن حضرت را بر سر گـورى بـرد و صـاحب آن را صدا زد و گفت : به اذن خدا برخيز پس , مردى با سر و ريشى سپيداز گـور بـيـرون آمـددر حـالى كه گرد و خاك از چهره خويش پاك مى كرد و مى گفت : ((خدا را سپاس , خدا بزرگتر است ))جبرئيل به او گفت : به اذن خدا دوباره برگرد سپس آن حضرت را بر سـر گور ديگرى برد و گفت : به اذن خدا برخيز پس مردى سيه روى از ميان گور بيرون آمد در حالى كه مى گفت : ((افسوس ! هلاك شدم ))جبرئيل به او نيز گفت : به اذن خدا برگرد آن گاه گـفـت : اى مـحـمد! روز قيامت نيز اينچنين محشورمى شوند, در حالى كه مؤمنان آن سخن را مى گويند و اينان آن مى گويند كه ديدى .

بـنـگـريـد بـه بـحـث مـجلسى ـ رضوان اللّه تعالى عليه ـ تحت عنوان ((عقيده به معاد جسمانى ازموضوعاتى است كه پيروان همه اديان بر آن اتفاق نظر دارند و از ضروريات دين مى باشد)).

نزديكى زمان قيامت .

قرآن .

((زمان قيامت نزديك شد و ماه از هم شكافت )).
((و آن وعـده راسـتـين نزديك گردد و چشمان كافران همچنان خيره ماند : واى بر ما, ما از اين حال غافل بوديم , بلكه ماستمكار بوديم )).
((روز حساب مردم نزديك شد و آنان همچنان به غفلت رويگردانند)).
ـ پـيـامـبـر خـدا(ص ) دو انـگـشت نشانه و ميانه خود را نشان داد و فرمود : (فاصله زمانى ميان ) برانگيخته شدن من و قيامت مانند اين دو مى باشد.
ـ پـيـامـبـر خدا(ص ) انگشت خود را نشان داد وفرمود :(فاصله زمانى ميان ) برانگيخته شدن من و قـيـامـت مانند اين دو مى باشد آن گاه فرمود : سوگند به آن كه جانم در دست اوست , من زمان قيامت را در ميان شانه خود مى يابم .

ـ (فـاصـلـه زمـانى ميان ) برانگيخته شدن من و قيامت مانند اين و اين است گويى نزديك بود بر من پيشى گيرد.
ـ بـرانـگـيـخـتـه شدن من و قيامت مانند دو اسب مسابقه است كه يكى از ديگرى فقط گوشش جلوترباشد, نزديك بود قيامت از من به سوى شما پيشى گيرد.
ـ جـابر : پيامبر خدا(ص ) هر گاه خطبه مى خواند در خطبه خود جمله ((اما بعد)) را مى گفت و چـون اززمـان قـيـامـت سـخـن بـه مـيان مى آورد, صدايش اوج مى گرفت و گونه هايش سرخ مـى گـشـت سـپس مى فرمود: قيامت صبح يا شب به سراغ شما مى آيد آن گاه دو انگشت خود را نشان مى داد و مى فرمود:(فاصله زمانى ميان ) برانگيخته شدن من و قيامت به اندازه فاصله اين دو انگشت است .

ـ امـام على (ع ) : خداوند محمد(ص ) را نشانه رستاخيز قرار داد و نويد دهنده بهشت و بيم دهنده ازكيفر.
ـ شما و قيامت , به يك ريسمان بسته شده ايد.
ـ قيامت چهره خويش را آشكار كرده و نشانه آن براى هوشمندان علامت شناس هويدا شده است .

فقط خدا از زمان فرا رسيدن قيامت آگاه است .

قرآن .

((مـردم درباره زمان قيامت از تو مى پرسند بگو : علم آن نزد خداست و تو چه مى دانى , شايد زمان قيامت نزديك باشد))ـ امام صادق (ع ) : عيسى بن مريم (ع ) از جبرئيل (ع ) پرسيد : كى قيامت بر پا مـى شـود؟
جبرئيل چنان بيتاب و مضطرب شد كه از هوش رفت و چون به هوش آمد, گفت : اى روح اللّه ! مـن درايـن بـاره بيشتر از تو نمى دانم از آن خداست هر آن كه در آسمانها و زمين است , قيامت جزناگهانى و بى خبر بر شما وارد نمى شود.
ـ قريش سه نفر ـ نضر بن حارث بن كلده و عقبة بن ابى معيط و عامر بن واثله ـ را به يثرب ونجران فـرسـتـادنـد تا از يهوديان و نصاراى اين دو شهر مسائلى را فرا گيرند و آنها را از پيامبرخدا(ص ) بـپرسند علماى يهود و نصارا به آن سه نفر گفتند : از او چند سؤال كنيد, اگر جواب داداو همان پـيـامـبر منتظرى است كه تورات از ظهورش خبر داده است سپس يك مساله ديگربپرسيد, اگر ادعا كرد كه آن را مى داند او دروغگوست و پيامبر نمى باشد, زيرا جز خداوند كسى از آن خبر ندارد آن مساله , مساله زمان فرا رسيدن قيامت است .

آن سه نفر با سؤالات خود نزد پيامبر خدا(ص ) آمدند جبرئيل بر آن حضرت سوره كهف راكه شامل پـاسـخ سـه سـؤال آنها مى باشد, بر پيامبر نازل كرد و درباره سؤال آخر اين آيه نازل شد :((درباره قيامت از تو مى پرسند كه چه وقت فرا مى رسد ليك بيشتر مردم نمى دانند)).
معاد 2 ((نشانه هاى فرا رسيدن قيامت )).

نشانه هاى فرا رسيدن قيامت .

قرآن .

((آيا جز قيامت را انتظار مى كشند كه ناگاه بر آنان در رسد؟
هر آينه نشانه هاى فرا رسيدن قيامت آشكار شده است وچون فرا رسد پند گرفتنشان را چه سود؟
)).
((چشم به راه روزى باش كه آسمان دودى آشكار بياورد, كه همه مردم را در خود فرو پوشد و اين عذابى دردآوراست )).
((چـون فـرمان قيامت مقرر گردد, برايشان جنبنده اى از زمين بيرون مى آوريم كه با آنان سخن گويد كه اين مردم به آيات ما يقين نمى كردند)).
((تـا آن گـاه كه ياجوج و ماجوج گشوده شوند و آنان از هر بلنديى به شتاب سرازير گردند و آن وعـده راستين نزديك گردد و چشمان كافران همچنان خيره ماند : واى بر ما, ما از اين حال غافل بوديم بلكه ستمكاران بوديم )).
ـ امـام عـلـى (ع ) : از خـدا بترسيد, اى بندگان خدا! زيرا كه دنيا همه شما را از يك راه مى برد (و بـاشـمـا همان مى كند كه با گذشتگان كرد) و شما و زمان قيامت به يك ريسمان بسته هستيد و گوياقيامت نشانه هاى خويش را آشكار ساخته و پرچمهايش را نزديك كرده است .

ـ پـيـامبر خدا(ص ), در پاسخ به اين كه قيامت كى فرا مى رسد, فرمود : در اين باره من بيشتر ازتو نـمـى دانم , اما نشانه هاى آن را برايت مى گويم : هر گاه پابرهنگان لخت , سران مردم شونداين از نشانه هاى فرا رسيدن قيامت است و هر گاه چرانندگان دام در ساختمانها با يكديگررقابت كنند, ايـن از نشانه هاى فرا رسيدن قيامت است پنج چيز از غيب است و جز خدا كسى ازآنها آگاه نيست ((علم فرا رسيدن زمان قيامت نزد خداست )).
ـ قـيامت بر پا نشود, مگر آن گاه كه خداوند سه چيز را كمياب گرداند : درهمى از حلال ,دانشى سودمند و برادرى خدايى .

ـ در پـاسخ به سؤال از نخستين نشانه فرا رسيدن قيامت , فرمود : آتشى كه مردم را از شرق تاغرب عالم فرا گيرد.
ـ شيوع فلج و مرگهاى ناگهانى از نشانه هاى قيامت است .

ـ هـر گاه ديدى صاحبان ساختمانها در ساختمانها با يكديگر تفاخر و همچشمى مى كنند وديدى كه پابرهنگان گرسنه و تهيدست سران مردم شده اند, اين از علايم و نشانه هاى فرا رسيدن قيامت است .

ـ قيامت فرا نرسد, مگر آن گاه كه آدمى هميان پول را بردارد و آن را بچرخاند اما كسى رانيابد كه آن را بپذيرد پس , هميان را بر زمين زند و گويد : كاش نبودى , كاش خاك بودى .

ـ هرگاه زمان (قيامت ) نزديك شود مرگ , نيكان امت مرا برمى گزيند همچنان كه شماخرماهاى خوب را از سينى بر مى گزينيد.
ـ طـبـرسـى , رحـمـة اللّه عـلـيـه , دربـاره آيـه ((پـس چشم به راه روزى باش كه آسمان دودى آشـكاربياورد)), مى نويسد : درباره اين دود اختلاف نظر است به قولى آن دودى است كه , پيش از بـر پـاشـدن قيامت , از آسمان مى آيد و در گوشهاى كفار داخل مى شود, تا جايى كه سر هر يك از آنـهـامـانـنـد كـله پخته و بريان شده مى گردد و مؤمن از آن در حد زكام آسيب مى بيند, زمين سـراسـرهـمچون خانه اى مى شود كه طعمه حريق شده و در آن هيچ سوراخ و شكافى نيست اين وضع چهل روز ادامه مى يابد اين قول از على و ابن عباس و حسن روايت شده است .

ـ پيامبر خدا(ص ) : قيامت بر پا نشود, مگر آن گاه كه خورشيد از مغرب طلوع كند.
ـ از نـشـانـه هـاى فـرا رسيدن زمان قيامت , اين است كه قرآن خوانان بسيارند و قرآن دانان اندك فـرمـانـروايـان فـراوانـنـد و مـردمـان امـيـن و امـانتدار اندك باران بسيار مى بارد, اما گياهان اندك مى رويند.
ـ اى مـردم ! همانا پيشاپيش قيامت امورى دشوار و هول و هراسهايى بزرگ و زمانه اى سخت است در آن زمان ستمگران زمامدارمى شوند و نابكاران بر كرسى صدارت مى نشينند, دعوت كنندگان بـه كـارهـاى نـيـك مـورد سـتم واقع مى شوند و بازدارندگان از كارهاى زشت , تحت فشار قرار مى گيرند پس براى آن روزايمان آماده سازيد و بر آن سخت شكيبايى ورزيد و آن را به كار نيك و شـايـسـته پناهنده سازيدو جانها را بر (پذيرش ) آن (ايمان ) مجبور گردانيد, تا به نعمت جاويدان دست يابيد.
ـ قيامت بر پا نشود, مگر براى آفريدگان بد.
ـ قيامت بر پا نشود, مگر براى مردمان بد.
ـ از بدترين مردمان كسانى هستند, كه در زمان حيات خود قيامت را دريابند.
احـاديـثـى كـه در باب نشانه هاى فرارسيدن زمان قيامت نقل شده ـ از جمله همين احاديثى كه ما نـقـل كرديم ـ خبرهايى واحد هستند و بيشتر آنها بسيار ضعيفند و نمى توان به آنها اعتماد و تكيه كرد مگراحاديثى كه قراين بسيار صدور آنها از پيامبر(ص ) يا ائمه (ع ) را تاييد كند از طرف ديگر رد كردن آنهانيز جايز نيست , مگر آن احاديثى كه با قرآن يا ضرورت عقل ناسازگار باشند.

نفخه بيهوش كننده .

قرآن .

((و در صور دميده شود, پس هر كه در آسمانها و هر كه در زمين است ـ جز آنها كه خدا بخواهد ـ بـيـهـوش شـونـد (وبـمـيرند), سپس بار ديگر در صور دميده شود, پس ناگهان از جاى خود بر مى خيزندو مى نگرند)).
((و انتظار نكشند مگر بانگى سهمگين را كه در حالى كه سرگرم ستيزه هستند فروگيردشان آن چنان كه ياراى وصيتى را نداشته باشند و نتوانند نزد كسان خويش باز گردند)).
ـ امـام عـلـى (ع ) : و در صـور دمـيده مى شود و آن گاه هر جانى از بدن به در مى رود و هر زبانى لال مـى شـود و كـوهـهـاى بـرافـراشـته و سنگهاى محكم و استوار خرد و درهم ريخته مى شوند وسنگهاى سخت چون سرابى درخشان در نظر آيد و جاى آنها هموار و صاف گردد.
تفسير:.
آيه 1: ((و در صور دميده شود, پس بيهوش شوند )) از ظاهر سخن خداى متعال در معناى دميدن درصور بر مى آيد كه دو گونه دميدن وجود دارد : دمشى براى ميراندن (همه جانداران ) و دمشى بـراى زنـده كردن روايات ائمه اهل بيت (ع ) و برخى رواياتى كه از طريق اهل سنت از پيامبر(ص ) نقل شده اند بيانگر همين معنا هستند, گرچه پاره اى ديگر از روايات اهل سنت خالى از ابهام نيست .

آيـه : ((انـتـظـار نـكـشـنـد مـگـر بـانـگـى سـهمگين را كه در حالى كه سرگرم ستيزه هستند فـروگـيـردشـان )): واژه ((نظر)) به معناى انتظار كشيدن است و مراد از بانگ سهمگين , بنا به سـيـاق آيـه , نفخه ودمش نخستين در صور است و آوردن صفت ((وحده )) براى ((صيحه )) براى اشـاره بـه اين است كه كاركفار براى خداى بزرگ آسان است و براى او بيش از يك بانگ و صيحه زحـمـتى ندارد واژه ((يخصمون )) نيز در اصل ((يختصمون )) بوده است از ((اختصام )) به معناى مجادله و ستيزه كردن .

مـؤلـف , رضوان اللّه تعالى عليه , در حواشى خود بر بحار مى گويد : احاديثى كه در باب صورآمده احاديثى واحدند و به حد تواتر نمى رسند و جزئياتى را كه در اين احاديث پيرامون خصوصيت صور و نـحـوه دميدن آن آمده است , قرآن تاييد نمى كند و همچنان كه در مباحث اصول فقه مطرح شده اسـت , نـه از طـريق سيره عقل و نه از طريق شرع , دليلى بر اين كه احاديث واحد در غير از احكام فـرعـى , يعنى معارف اصلى حجيت داشته باشند, وارد نشده است بنابراين , آنچه واجب و ضرورى است اين است كه به موضوع صور و دميدن در آن , چون در كتاب خدا آمده است , اجمالا بايد ايمان آورد در بـرابـر اخبارى هم كه در اين باب وارده شده بايدتسليم شد و آنها را دور نينداخت چون با قـرآن و ضـرورت مخالفت و ناسازگارى ندارند, علم دراين زمينه را بايد به خدا و رسول او و ائمه اهل بيت (ع ) ارجاع داد و واگذار كرد.

زمين لرزه .

قرآن .

((آن گاه كه زمين لرزانده شود به سخت ترين لرزه هايش )).
((اى مـردم ! از پـروردگارتان بترسيد, كه زلزله قيامت حادثه بزرگى است آن روز كه ببينيدش , هـر شـيـر دهنده اى شيرخواره اش را از ياد ببرد و هر آبستنى بار خود را بر زمين گذارد و مردم را چون مستان بينى حال آن كه مست نيستند,بلكه عذاب خدا شديد است )).
((آن روز كه نخستين نفخه قيامت زمين را بلرزاند و نفخه دوم از پس آن بيايد)).
((آن گاه كه زمين , سخت بلرزد)).