در پرتو ولايت

استاد محمد تقى مصباح يزدى

- ۳ -


دلالت قرآن بر تفاوت اميرالمؤمنين (عليه السلام) با ديگران

شيعيان به راحتى مى پذيرند كه ذوات مقدس ائمه اطهار (عليهم السلام) و هم چنين حضرت زهرا (عليها السلام) با ديگران تفاوت زيادى دارند. خداى متعال اين وجودهاى پاك، نورانى و ملكوتى را در ميان ما قرار داده است تا از علوم و راهنمايى هاى ايشان استفاده كنيم. لكن برخى به دليل ضعف معرفت، گمان مى كنند كه آنها نيز انسان هايى مانند ما هستند، يا حداكثر يك گام از ما جلوترند! آنان توجه ندارند كه ما هر چه تلاش كنيم به پايين ترين مراتب مقام و عظمت آن بزرگواران نخواهيم رسيد.

به هر حال، ممكن است در مورد ائمه (عليهم السلام) بسيارى از مطالبى را كه ما به آنها استناد مى كنيم و ترديدى در آنها نداريم، براى برادران اهل تسنن محل تأمل باشد. البته شايد بسيارى از آنها مقصر هم نباشند، چون در شرايطى زندگى كرده اند كه غير از اين براى آنها باور كردنى نيست. اما سخن در اين است كه در مقام بحث و استدلال، آيا دلايل روشن و قانع كننده اى وجود دارد كه بر اساس آن بتوان حساب حضرت على (عليه السلام) را از ديگران جدا كرد؟ بهترين دليل براى بحث با اهل سنّت، كه بتواند مورد پذيرش آنها قرار بگيرد، در درجه اول آيات قرآن است؛ آيا مى توانيم به آيه اى از قرآن استناد كنيم كه حضرت على (عليه السلام) شخصيتى متفاوت و ممتاز از ديگران دارد؟

بسيارى از علماى شيعه و نيز علماى اهل سنّت كتاب هاى فراوانى در زمينه آياتى كه در شأن اميرالمؤمنين (عليه السلام) نازل شده است تأليف كرده اند. يكى از اين آثار كتاب «شواهد التنزيل» است كه عالم به نام سنى، «حافظ حسكانى نيشابورى حنفى» آن را تأليف كرده است. تمام اين كتاب قطور كه حدود 700 صفحه است، درباره آياتى است كه در شأن اميرالمؤمنين (عليه السلام) و اهل بيت (عليهم السلام) نازل شده و روايات مربوط به هر آيه را ذيل آن آورده است. علماى ديگرى از اهل تسنن نيز چنين كارى را انجام داده اند و با تأليف كتاب هاى متعددى، آيات و روايات مربوط به اميرالمؤمنين (عليه السلام) و اهل بيت (عليهم السلام) را جمع آورى و پيرامون آنها بحث كرده اند. حتى گاهى اين كار سبب شده كه ديگران در سنّى بودن آنان ترديد روا داشته و بگويند كه آنها احتمالا شيعه بوده اند.

به هر حال خود علماى اهل تسنن از ابن عباس نقل كرده اند كه 300 آيه در شأن اميرالمؤمنين (عليه السلام) نازل شده است. هم چنين از «مجاهد» كه يكى از بزرگان، علما و مفسران اهل سنّت در قرن اول است، نقل شده است كه 70 آيه در شأن اميرالمؤمنين على (عليه السلام) نازل شده است كه هيچ كس در آن آيات با آن حضرت شريك نيست. در مورد برخى از آن 300 آيه ممكن است گفته شود كه مصداق اكمل و اتمّ آن اميرالمؤمنين (عليه السلام) است، ولى اختصاصى به آن حضرت ندارد؛ اما در مورد اين هفتاد آيه مجاهد مى گويد: هفتاد آيه در قرآن نازل شده كه مخصوص شخص اميرالمؤمنين (عليه السلام) است؛ «لَمْ يُشَارِكْهُ فِيهِ أَحَدٌ».

ما بايد قدر و ارزش بزرگان و گذشتگان خود را بيشتر بدانيم. اين بزرگان زحمات فراوانى را متحمل شدند تا ما افتخار شيعه شدن را يافتيم. ما بايد ارزش زحمات آنها را دانسته و اعتقادات خود را تقويت كنيم و اين امانت را به درستى در اختيار نسل آينده قرار دهيم. يكى از علماى بزرگ شيعه مرحوم «سيد هاشم بحرانى» صاحب «تفسير برهان» است. وى در زمينه فضايل اميرالمؤمنين (عليه السلام) كتابى به نام «غاية المرام فى حجة الخصام» با حجمى در حدود 750 صفحه در قطع رحلى نوشته است. اين كتاب مشتمل بر حدود 450 باب است. ايشان در اين كتاب ابتكارى به خرج داده است كه بنده مانند آن را در جاى ديگر نديده ام. هر يك از ابواب اين كتاب در دو بخش است: بخش اول شامل رواياتى است كه اهل تسنن نقل كرده اند و بخش دوم مربوط به رواياتى است كه از علماى شيعه نقل شده است. در بعضى از ابواب تعداد رواياتى كه اهل تسنن نقل كرده اند بيش از رواياتى است كه از طريق شيعه نقل شده است. حتى در برخى موارد روايات منقول از اهل تسنن دو برابر رواياتى است كه علماى شيعه نقل كرده اند. مرحوم «سيد هاشم بحرانى» با اين ابتكار به صورت ضمنى مقايسه اى بين تعداد روايات منقول از شيعه و سنى در شأن حضرت امير (عليه السلام) انجام داده است ـ خداوند او را مهمان حضرت على (عليه السلام) قرار دهد. در اين قسمت چند نمونه از آياتى را كه در شأن اميرالمؤمنين (عليه السلام) نازل شده است مرور مى كنيم.

1. على (عليه السلام) شاهد رسالت پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله)

آيا در قرآن آيه اى دال بر اين مطلب وجود دارد كه در ميان امت اسلامى كسى نزول وحى بر پيغمبر (صلّى الله عليه وآله) را درك كرده است؟ آيا تا به حال به چنين آيه اى برخورد كرده ايد؟ چند آيه از قرآن درباره كسى است كه بر رسالت پيغمبر (صلّى الله عليه وآله) در كنار گواهى خدا، شهادت مى دهد. در يكى از اين آيات به اين مطلب نيز اشاره دارد كه اين شاهد، دنباله رو و تالى تلو پيغمبر (صلّى الله عليه وآله) است:

أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَة مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ؛ (28) آيا كسى كه از جانب پروردگارش بر حجتى روشن است و شاهدى از [خويشان [وى پيرو او است [دروغ مى بافد]؟

آيه فوق يكى از آياتى است كه در «غاية المرام» مرحوم بحرانى ـ كه ذكر آن گذشت ـ نيز نقل شده و از مواردى است كه تعداد روايات اهل سنّت در ذيل آن بيش از روايات شيعه است. در اين آيه از كسى سخن گفته مى شود كه از طرف خدا داراى بيّنه و دليل روشن است؛ خدا براى او راه روشنى قرار داده و او به آن راه مسلط است و به دنبال وى كسى مى آيد كه شاهد او و از خود او است؛وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ، تالى و دنباله رو او است. به عبارت ديگر اشاره دارد به اين كه بعد از پيامبر، ولايت امر به او مى رسد. البته فعلا در اين جا نمى خواهيم با اين آيه بر امامت استدلال كنيم.

در ذيل اين آيه 23 روايت از طرق اهل سنّت نقل شده، مبنى بر اين كه «شاهد» مورد اشاره در اين آيه اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (عليه السلام) است، و اين در حالى است كه از طريق شيعه 11 روايت به اين مضمون نقل شده است. البته در مورد اين كه چرا تعداد روايات شيعه كمتر است، مى توان احتمالاتى از قبيل تقيه نمودن شيعيان و يا از بين رفتن و سوزانده شدن متون اصلى روايى شيعه در عصرهاى پيشين را مطرح كرد.

اما چرا در اين آيه نفرموده است «يتلوه اخوه» يا «يتلوه ابن عمه» و يا «يتلوه رجلٌ منه» بلكه مى فرمايد «يتلوه شاهدٌ منه»؟ چرا مى گويد كسى كه از خانواده او است شاهد رسالت است؟!

نبايد تصور كرد كه اين شهادت از قبيل شهادتى است كه من و شما بر زبان جارى مى كنيم و مى گوييم «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّه (صلّى الله عليه وآله)»؛ چرا كه چنين شهادتى اختصاص به يك نفر ندارد تا آيه بفرمايد «يتلوه شاهدٌ»، و آن شاهد هم از خود او و داراى قرابت و ارتباط نزديك با او و «مِنْهُ» باشد. از اين رو شهادت مورد اشاره در اين آيه قطعاً با شهادتى كه من و شما بر زبان جارى مى كنيم تفاوت دارد. اين شهادت بايد شهادت كسى باشد كه گفت: من «ريح النبوة» را استشمام مى كردم، (29) صداى وحى را مى شنيدم و فرشته وحى را مى ديدم، و پيغمبر (صلّى الله عليه وآله) در مورد او فرمود: اِنَّكَ تَسْمَعُ ما أَسْمَعُ وَ تَرى ما أَرى. (30)

هم چنين اگر مقصود از شهادت در اين آيه «ايمان» باشد، اين اشكال پيش مى آيد كه غير از اميرالمؤمنين (عليه السلام) مؤمنان ديگرى نيز بودند. حتى اگر ابتداى رسالت را هم در نظر بگيريم غير از اميرالمؤمنين (عليه السلام) حضرت خديجه (عليها السلام) هم بود. از اين رو اگر مقصود ايمان بود، كلمه شاهد را به صورت جمع (شاهدان) مى آورد نه به صورت مفرد (شاهد).

بدين روى بايد بگوييم منظور از شهادت در اين آيه شهادتى است كه مبتنى بر «درك عينى» باشد. براى آن كه مشخص شود چه كسى قادر بر اداى چنين شهادتى است، مى فرمايد اين شاهد از خود او است: «شاهِدٌ مِنْهُ». كسانى كه از اقوام، خانواده ها، قبيله و عشيره ديگرى هستند «شاهدٌ منه» بر آنها اطلاق نمى شود. هم چنين از اهل بيت پيغمبر (صلّى الله عليه وآله) نيز كسى ادعا نكرده است كه اين شاهد من هستم؛ هيچ كس غير از حضرت على بن ابى طالب (عليه السلام) چنين ادعايى نكرده است. در هيچ روايتى نيز نقل نشده كه منظور از اين شاهد كه از اهل بيت پيغمبر (صلّى الله عليه وآله) است، كسى غير از حضرت على (عليه السلام) باشد. از اين رو مراد از «شاهد منه» در اين آيه قطعاً اميرالمؤمنين على (عليه السلام) است و اين فضيلت تنها اختصاص به آن حضرت دارد.

2. حضرت على (عليه السلام) حامل علم الكتاب

در آيه اى ديگر مى فرمايد:

قُلْ كَفى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ؛ (31) بگو: كافى است خدا و آن كس كه نزد او علم كتاب است، ميان من و شما گواه باشد.

خداى متعال براى دلدارى پيامبر (صلّى الله عليه وآله) مى فرمايد: از اين كه گروهى تو را تكذيب كرده و رسالت تو را قبول نمى كنند، نگران مباش؛ خدا شهادت مى دهد كه تو رسول او هستى و يك نفر ديگر نيز بر رسالت تو شاهد است. اين شاهد چه كسى مى تواند باشد كه شهادت او در كنار شهادت خدا بر رسالت پيغمبر (صلّى الله عليه وآله) موجب آرامش خاطر حضرت رسول (صلّى الله عليه وآله) گردد؟ مى فرمايد او كسى است كه «عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ». در آيه پيشين فرمود «يتلوه شاهد منه»، آن شاهد از خود پيغمبر (صلّى الله عليه وآله) و از اهل بيت او است و در اين آيه براى معرفى كسى كه شاهد بر رسالت است مى فرمايد: آن شاهد داراى «علم الكتاب» است.

در تفسير اين آيه و بيان مقصود از «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» حديثى از امام صادق (عليه السلام) وارد شده است كه خلاصه آن چنين است:

امام (عليه السلام) به راوى مى فرمايد: آن كسى كه تخت بلقيس را در يك چشم بر هم زدن از «سبا» براى سليمان آورد چه علمى داشت؟ راوى در جواب امام (عليه السلام) گفت: اَلَّذى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الِكتابِ؛ كسى كه بهره اى (اندك) از علم كتاب داشت. امام (عليه السلام) فرمود: آيا مى دانى كسى كه علمى از كتاب داشته باشد با آن كس كه علم تمام كتاب را داشته باشد چه تفاوتى دارد؟ او به كمك علم ناچيزى كه از كتاب داشت، توانست در يك چشم بر هم زدن، تخت بلقيس را از يمن به فلسطين بياورد. سليمان قبل از آن كه چشمش را بر هم زند تخت بلقيس را در آن جا حاضر ديد. اين قدرت در سايه علم ناچيزى بود كه آن شخص از كتاب داشت. امام صادق (عليه السلام) فرمود: علمى كه «آصف بن برخيا» داشت نسبت به آن علمى كه نزد ما است مانند قطره اى است در مقابل دريا. او يك قطره از آن دريا را داشت و چنان قدرتى را پيدا كرد، وَ عِنْدَنا وَ اللّهِ عِلْمُ الْكِتابِ كُلُّهُ؛ (32) به خدا قسم علم تمام كتاب نزد ما است. كتابى كه يك قطره از علمش آن قدرت را به «آصف بن برخيا» بخشيد، به كسى كه تمام علم آن را داشته باشد چه قدرت و عظمتى مى بخشد؟! و طبق اين فرمايش امام صادق (عليه السلام) امامان معصوم (عليهم السلام) و در صدر آنها اميرالمؤمنين على (عليه السلام) كسانى هستند كه علم تمام كتاب نزد ايشان است.

آرى، چون حضرت على (عليه السلام) كسى بود كه «علم همه كتاب» نزد او بود، از اين رو هنگامى كه بر صدق گفتار پيغمبر (صلّى الله عليه وآله) شهادت بدهد، مى توان شهادت او را در كنار شهادت خدا آورد: كَفى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ. (33)

در ذيل اين آيه، علماى اهل تسنن نيز چندين حديث آورده اند كه منظور از «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» على بن ابى طالب (عليه السلام) است.

3. مقام حضرت على (عليه السلام) در آيه «مباهله»

يكى از مهم ترين و روشن ترين آياتى كه بيان كننده فضيلت و مقام والاى حضرت على (عليه السلام) مى باشد آيه مباهله است. اين آيه آن حضرت را عِدل و هم سنگ پيامبر (صلّى الله عليه وآله) قرار مى دهد. خلاصه داستان مباهله از اين قرار است:

زمانى كه دعوت پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) در تمام جزيرة العرب گسترش پيدا كرد، آن حضرت با آياتى كه خطابش به اهل كتاب (يهود و نصارى) بود آنها را به ايمان دعوت كرد؛ آياتى با اين مضمون كه پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله) پيش از اين براى شما معرفى شده است و شما او را به خوبى مى شناسيد (يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ) (34) و او همان كسى است كه حضرت موسى و حضرت عيسى بشارت ظهور او را داده اند ( وَ مُبَشِّراً بِرَسُول يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ) (35). نجران يكى از مناطق جنوب جزيرة العرب و از پايگاه هاى اهل كتاب بود و در آن جا علما و دانشمندان مسيحى فراوانى زندگى مى كردند. هنگامى كه اين خبر منتشر شد و به نجران رسيد، گروهى از علماى نجران براى بحث و مناظره با پيغمبر (صلّى الله عليه وآله) به مدينه آمدند. پيامبر (صلّى الله عليه وآله) آنان را به حضور پذيرفت و مناظره آغاز شد:

نجرانيان پرسيدند: شما پسر چه كسى هستى؟

پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) فرمود: من پسر عبدالله هستم.

پس از آن دوباره در مورد پدران چند نفر از پيشينيان سؤال كردند و حضرت پاسخ آنها را دادند. سپس گفتند: عيسى پسر چه كسى بود؟

چون حضرت عيسى (عليه السلام) پدر نداشت، آنها منتظر بودند كه حضرت در جواب اين سؤال هم چون خود آنان بگويد عيسى پسر خدا بود. پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) تأملى كرد و بلافاصله آيه اى به اين مضمون نازل شد كه حضرت عيسى (عليه السلام) مِثل حضرت آدم (عليه السلام) است: إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ. (36) اگر هر انسانى بايد پدر داشته باشد، پس حضرت آدم نيز بايد پدر داشته باشد. اگر حضرت عيسى مادر داشت، حضرت آدم كه هيچ يك از پدر و مادر را نداشت؛ اما خداوند حضرت آدم را بدون اين كه پدر و مادرى در آفرينش او مؤثر باشند خلق كرد:إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ.

با اين پاسخ علماى نجران در بحث محكوم شدند؛ اما با اين حال حاضر به پذيرش اسلام نشدند و گفتند مباهله مى كنيم. مباهله مراسمى بود كه در اديان سابق نيز شناخته شده بود. زمانى كه دو طرف بحث نمى توانستند يكديگر را قانع كنند، مقابل هم مى ايستادند و به اين صورت نفرين مى كردند: «خدايا! هر يك از ما را كه بر باطل هستيم با عذاب خود هلاك كن!»

آنها پيشنهاد مباهله را مطرح كرده و پيغمبر (صلّى الله عليه وآله) نيز پذيرفتند و قرار شد چند روز بعد، پس از اين كه دو يا سه روز روزه گرفتند، براى مباهله حاضر شوند. پس از اين كه پيامبر اين پيشنهاد را پذيرفتند اين آيه نازل شد:

فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ؛ (37) پس بگو: بياييد پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و خودهامان و خودهاتان را فراخوانيم؛ سپس مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغ گويان قرار دهيم.

هنگام مباهله، پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) همراه با اميرالمؤمنين (عليه السلام)، فاطمه زهرا (عليها السلام) و امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) آمدند. با وجود اين كه پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) چندين همسر داشتند ـ و در آيه نيز تعبير «نِساءَنا» آمده است ـ ولى هيچ يك از آنها را با خود نياوردند، و فقط على بن ابى طالب، فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسين: را با خود همراه كردند. اسقف نجران هنگامى كه از دور چهره هاى نورانى آن بزرگواران را ديد به نصارى گفت:

من چهره كسانى را مى بينم كه اگر از خدا بخواهند كوهى را از جا بكند، خداوند دعاى آنها را مستجاب خواهد كرد. با چنين كسانى مباهله نكنيد كه آتشى نازل خواهد شد و همه شما در آن خواهيد سوخت و تا روز قيامت هيچ نصرانى اى در عالم باقى نخواهد ماند؛ پس برگرديد و از اين مباهله صرف نظر كنيد!

در نهايت نيز علماى نجران حاضر به مباهله با پيامبر (صلّى الله عليه وآله) نشدند و دادن جزيه را پيشنهاد كردند. (38)

در مورد آيه شريفه مباهله يكى از مباحث اين است كه بر اساس آنچه در آيه آمده، پيامبر (صلّى الله عليه وآله) بايد همراه با زنان و فرزندان خود در مباهله شركت مى كرد. حضرت رسول (صلّى الله عليه وآله) به جز حسن و حسين (عليهما السلام) فرزند ديگرى نداشت، بنابراين همراه آوردن آن دو بزرگوار مطابق آيه بود؛ اما چرا با وجود اين كه در آيه تعبير «نسائنا» ذكر شده، پيغمبر (صلّى الله عليه وآله) هيچ يك از همسرانش را نياورد و به جاى آنها دختر خود را آورد؟ هم چنين در آيه علاوه بر «ابنائنا» و «نسائنا»، «انفسنا» نيز ذكر شده است، اما چرا پيامبر (صلّى الله عليه وآله) علاوه بر خودشان حضرت على (عليه السلام) را نيز با خود آوردند؟ اگر منظور از «انفسنا» شخص پيغمبر (صلّى الله عليه وآله) است، آوردن حضرت على (عليه السلام) چه دليلى داشت؟ اگر مقصود آيه اين است كه خود پيامبر (صلّى الله عليه وآله) همراه با همسران و فرزندانش در مباهله شركت كند، چرا آن حضرت نه تنها هيچ يك از همسران خود را نياورد، بلكه حضرت على (عليه السلام) و حضرت فاطمه (عليها السلام) و فرزندان آن دو بزرگوار را براى مباهله آورد؟

روايات فراوانى به اين مضمون نقل شده است كه اين بزرگواران كسانى بودند كه دعاى آنها به اجابت مى رسيد و اگر آنها دعا مى كردند، اهل باطل نابود مى شدند و فرد ديگرى صلاحيت اين كار (حضور در اين مباهله) را نداشت. در اين ميان، حضرت على (عليه السلام) مصداق «انفسنا» است؛ يعنى فقط حضرت على (عليه السلام) است كه به منزله جان و نفس پيامبر (صلّى الله عليه وآله) است. اين فضيلت كه احدى با اميرالمؤمنين (عليه السلام) در آن شريك نبوده و نيست، بالاترين مقامى است كه پس از پيامبر (صلّى الله عليه وآله) مى توان براى كسى تصور كرد.

از يكى از علماى بزرگ اهل تسنن سؤال شد كدام يك از صحابه پيغمبر (صلّى الله عليه وآله) افضل از ديگران بودند؟ او در جواب، چند نفر از صحابه و خلفا را نام برد بدون اين كه از حضرت على (عليه السلام) يادى كند. به او گفتند چرا نامى از حضرت على (عليه السلام) نياوردى؟ پاسخ داد: شما از صحابه سؤال كرديد، نه از خود پيغمبر (صلّى الله عليه وآله)؛ على (عليه السلام) «نفس النبى» و جان پيامبر (صلّى الله عليه وآله) بود؛ و در ادامه براى شاهد سخن خود آيه مباهله را تلاوت كرد.

كسى كه به منزله جان پيغمبر (صلّى الله عليه وآله) است، همان كسى است كه نور او و پيغمبر (صلّى الله عليه وآله) يكى است. علماى شيعه و سنّى روايات زيادى را با اين مضمون نقل كرده اند كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله) و على (عليه السلام) از نور واحدند. (39)

مناسب است در اين جا و در پايان اين بحث، از يكى از علماى معاصر كه در زمينه اشاعه فرهنگ شيعه خدمت بزرگى انجام داده، ياد كنيم. اين بزرگوار مرحوم آقاى «فيروزآبادى (قدس سره)» است كه كتابى را به نام «فضايل الخمسه فى صحاح السته» در سه جلد تأليف كرده است. آن مرحوم در اين كتاب ابتدا فضايل اهل بيت (عليهم السلام) را از صحاح اهل تسنن نقل كرده و سپس از ساير كتب نيز مطالبى را به آن افزوده است. از جمله مطالبى كه ايشان در كتاب خود از صحاح ـ كه معتبرترين كتاب هاى روايى اهل تسنن است ـ نقل كرده، رواياتى با اين مضمون است كه خداوند پيش از خلق حضرت آدم (عليه السلام)، نور پيغمبر (صلّى الله عليه وآله) و على (عليه السلام) را آفريد.

خلاصه بحث

در اين جلسه پيرامون بعضى از باورهاى شيعه در مورد ائمه اطهار (عليهم السلام) بحث كرديم. اشاره شد كه آن بزرگواران با مردم عادى تفاوت هايى دارند؛ آنها در كودكى به امامت مى رسند، در شيرخوارگى علم مى آموزند، بلكه حتى پيش از تولد، تسبيح خدا را مى گويند. اين در حالى است كه در مورد ما انسان هاى عادى بايد مدت زيادى از عمرمان بگذرد تا به تدريج بفهميم خدايى هست و بايد او را تسبيح كرد. از اين رو ظرفيت هاى وجودى آن بزرگواران با ما متفاوت است. گرچه آنها نيز بشر هستند، اما بين آنها و ساير انسان ها فاصله بسيار است. در اين بحث بيشتر از ادله مورد قبول برادران اهل تسنن استفاده كرديم. با استدلال به آياتى از قرآن و تأييد و تفسير آنها با رواياتى كه از طرق اهل سنّت نقل شده است، به سه فضيلت از فضايل آن حضرت اشاره كرديم. دريافتيم كه حضرت على (عليه السلام) جان پيغمبر (صلّى الله عليه وآله)، شاهد رسالت و داراى تمام علمى است كه آصف برخيا به كمك گوشه اى بسيار ناچيز از آن توانست آن كار عظيم و بى نظير را انجام دهد.

گفتار سوم : بررسى و پاسخ چند شبهه درباره فضايل اميرالمؤمنين (عليه السلام)

خلاصه اى از مطالب گذشته

پيش از اين، مختصرى از فضايل اميرالمؤمنين على (عليه السلام) را بيان كرديم. در مقدمه بحث بيان شد كه اين فضايل به سه دسته تقسيم مى شوند. دسته اول مواهبى است كه خداى متعال به ايشان عنايت فرموده، ولى به طور مستقيم تأثيرى در اعمال و رفتار آن حضرت ندارد؛ مثل ولادت در كعبه كه موهبت خاص الهى است، ولى باعث هيچ گونه تغيير و تأثيرى در شخصيت آن حضرت نمى شود. دسته ديگر از فضايل، مواهب خدادادى است كه در شكل گيرى شخصيت، رفتار و منش ايشان تأثير دارد. در اين جهت، حضرت امير (عليه السلام) با ساير ائمه اطهار (عليهم السلام) و فاطمه زهرا (عليها السلام) مشترك است. خداى متعال به اين بزرگواران صفاى روح و نورانيتى عنايت كرده است كه آنان از آغاز تولد، بلكه پيش از آن، حقايقى را مشاهده و درك مى كنند كه ديگران چه بسا در سن كمال عقل نيز از درك آن عاجزند. در اين باره، براى نمونه، به كلام خود اميرالمؤمنين (عليه السلام) در خطبه قاصعه اشاره كرديم كه مى فرمايند: پيش از اين كه پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) به رسالت مبعوث شوند، من انيس ايشان بودم و زمانى كه وحى نازل مى شد صداى وحى را مى شنيدم و حتى صداى شيطان را نيز در آن لحظه شنيدم. از پيامبر (صلّى الله عليه وآله) سؤال كردم اين چه صدايى است؟ حضرت فرمود: اين صداى شيطان است. سپس فرمود:

اِنَّكَ تَسْمَعُ ما اَسْمَعُ وَ تَرى ما اَرى اِلّا اَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِىّ؛ (40) آنچه من مى شنوم، تو هم مى شنوى و آنچه من مى بينم تو هم مى بينى، جز اين كه تو پيامبر نيستى.

نورانيتى كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) در سن ده سالگى و يا قبل از آن داشتند و به واسطه آن مى توانستند صداى وحى را بشنوند يا حتى گاهى فرشته وحى را هم ببينند، امتياز خاصى است كه خداوند به ديگران عطا نكرده است. اين نورانيت در رفتار و شكل گيرى شخصيت ايشان تأثير داشته است. نظير اين موهبت در مورد انسان هاى معمولى، نعمت «عقل» است كه خداى متعال آن را به انسان ارزانى داشته است. سفيه و ديوانه كه از اين نعمت كم بهره يا بى بهره اند، رفتار و شخصيتشان با فرد عاقل بسيار متفاوت است.

در هر حال، اين نورانيت و امتياز خاص اميرالمؤمنين (عليه السلام) منشأ اثرهاى فراوان گرديد. عبادت هاى طولانى، رفتار عادلانه در مقام قضاوت و حكومت، زهد و وارستگى نسبت به امور دنيا، شجاعت در ميدان هاى جنگ، فداكارى ها و ايثارهاى بى نظير و... از آثار آن نورانيت بودند. البته همه اين اعمال بر اساس اختيار و انتخاب خود آن حضرت صورت مى گرفت و اين طور نبود كه حضرت تحت تأثير آن نورانيت خدادادى، در اين رفتارها مجبور باشد؛ همان گونه كه موهبت «عقل» موجب نمى شود انسان عاقل در انجام كارهاى نيك و رفتار پسنديده مجبور باشد.

دسته سوم، فضايل اكتسابى حضرت امير (عليه السلام) است كه حضرت كاملا با اراده و اختيار خود آنها را كسب نموده اند. مواردى چون عبادت ها، خدمت به مردم، شركت در جنگ ها و... از اين نمونه هستند.

فضايل غير اكتسابى، منشأ جبر؟

در مورد دسته دوم از مواهب اميرالمؤمنين و ساير معصومان (عليهم السلام) ابهام ها و شبهاتى وجود دارد. گفته مى شود، اگر خداوند متعال اين مواهب را به ما هم عطا مى كرد ما نيز هم چون على مى شديم. اگر ما نيز عصمت داشتيم، مثل پيغمبران مى شديم. بنابراين انبيا و ائمه (عليهم السلام) در حقيقت امتيازى بر ديگران ندارند.

فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد *** ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مى كرد

منظور از القاى اين شبهه اين است كه بگويند، اولا اين مطالب از اساس بى پايه و افسانه است، و بر فرض كه درست باشد، برخوردارى از اين مواهب فضيلتى نيست، چرا كه امرى خارج از اختيار آنان است و اگر به ما هم عطا مى شد، ما نيز مثل آنها مى شديم. بنابراين برخوردارى از اين كرامات، افتخارى براى آنان محسوب نمى شود.

از آن جا كه اين شبهه مكرّر مطرح مى شود، مناسب است با تأمل بيشتر در مورد اين گونه فضيلت ها، پاسخ هايى منطقى براى اين گونه شبهه ها آماده كنيم.

پاسخ اجمالى كه براى اين شبهه ارائه مى شود اين است كه هر چند همه اين مواهبْ خدادادى است، ولى جبرآور نيست. امتياز اين بزرگان اين بوده كه از مواهب الهى با «اختيار خود» كمال استفاده را كرده اند. دليل اختيارى بودن نيز نمونه هايى از اين مواهب است كه به كسان ديگرى ـ از جمله بلعم باعورا ـ داده شده، ولى نه تنها از آن استفاده نكردند، بلكه از آنها در راه باطل سوء استفاده نيز نمودند.

نظير اين مسأله در خود ما، نعمت «عقل» است. عقل يك موهبت خدادادى و غير اكتسابى است كه ما به كمك آن خوب و بد را از هم تشخيص مى دهيم. اكنون سؤال اين است كه آيا اعطاى اين موهبت از جانب خداوند به ما، موجب سلب اختيار از ما مى شود؟ آيا ما صرفاً به اين دليل كه خوبى و بدى را درك مى كنيم، حتماً كارهاى بد را ترك خواهيم كرد؟ آيا صرف درك خوبى و بدى يا حتى ميل به كارهاى خوب، به اين معنا است كه انسان مجبور به انجام آن كار است؟ آيا چون انسان به طور فطرى طالب راست گويى و درست كارى است، پس هر كس راست گو و درست كار است، مجبور است؟! آيا در مورد گناهان و كارهاى زشتى كه هيچ گاه فكر انجام آنها به ذهن انسان خطور نمى كند، اجبارى در كار است؟ تصور انجام بسيارى از كارهاى زشت اساساً به ذهن انسان نيز خطور نمى كند؛ زيرا بعضى از كارها به اندازه اى زشت و پليد است كه انسان از آنها متنفر است و هيچ گاه خيال انجام آنها را نيز نمى كند. آيا ممكن است كسى حتى تصور كند كه براى يك بار نجاست را غذاى خود قرار دهد؟! حتّى فكر آن مشمئز كننده است. حال آيا اين كه انسان هيچ گاه براى خوردن نجاست اقدام نخواهد كرد، بدين معنا است كه انسان در اين كار مجبور است؟! روشن است كه داشتن استعداد، فهم و گرايش به خير و يا تمايل به انجام گناه، هيچ كدام انسان را مجبور به انجام آن نمى كند. فضيلت اين است كه هر كسى سرمايه هاى خدادادى را از قبيل علم، هوش، استعداد و مانند آنها را به بهترين وجه در راه تقرب به خدا و تكامل خود و خلق خدا به كار گيرد. اصل اين سرمايه ها خدادادى است، اما به كارگيرى آنها تحت اختيار من و شما است؛ همان گونه كه مى توانيم از آنها در راه كمال استفاده كنيم، ممكن است با استفاده غلط از آنها در سراشيبى سقوط نيز قرار گيريم.

هم چنين درست است كه طفل يك ساله با مرد بيست ساله در فهم خوب و بد برابر نيستند، اما معناى اين كلام آن نيست كه چون عقل آن مرد بيست ساله كامل تر است، پس او مجبور به انجام كارهاى خوب است. اين مطلب در مقايسه افراد عادى و افراد نابغه نيز صادق است. برخى افراد از نبوغ خاصى برخوردار هستند و در سنين كودكى مطالبى را مى فهمند كه بسيارى از بزرگ ترها در سن چهل سالگى هم آنها را نمى فهمند. اين افراد ممكن است استعدادهايى داشته باشند كه افراد عادى در سنين بالا نيز از آنها برخوردار نباشند. اما برخوردارى آنها از نبوغ و استعداد فوق العاده به معناى مجبور بودن آنها نيست. به تعبير فنى و علمى، داشتن مبادى نفسانى براى انجام كار خوب بخشى از ماجرا است، اما به كارگيرى آن قوه ها و استعدادها براى انجام كار خير مطلبى ديگر است. استعدادها سرمايه هاى خدادادى است كه من و شما هم از آن برخورداريم. مگر من و شما چه اندازه در داشتن همين مقدار از فهمى كه داريم، اختيار داشته ايم؟ اصل «فهم» عطيه اى خدادادى است كه به انسان داده شده، در حالى كه به حيوانات، يا دست كم به بسيارى از آنها، چنين فهمى داده نشده است؛ اما آيا چون خدا اين فهم را به ما داده است ما مجبور به انجام كارهاى خوب هستيم؟! بهره مند بودن از نعمت «فهم» و وجود اين مزيت و استعداد در انسان، زمينه اختيار را فراهم مى كند. اگر انسان خوب و بد را نفهمد، چگونه مى تواند بين انجام كار خوب يا ترك آن، يكى را انتخاب كند؟ بنابراين نمى توان گفت، چون خدا چنين مزيتى را به كسى عطا كرده است، پس او را مجبور ساخته است.

پس از اين مقدمه، اكنون به اصل شبهه بازگرديم. شبهه اين است كه در مورد كمالات و فضايل اهل بيت (عليهم السلام)، ائمه اطهار (عليهم السلام) يا انبيا (عليهم السلام) تنها دو حالت قابل تصور است: يا بايد گفت اين فضايل خدادادى است، كه نتيجه آن اين است كه آنان مجبور به داشتن اين فضايل هستند و برخوردارى از آنها افتخار نيست و اگر اين مزايا را به ما هم داده بودند ما نيز مثل آنها مى شديم! حالت ديگر اين است كه بگوييم اين فضايل اكتسابى است؛ در اين صورت چگونه مى توان گفت: خدا ايشان را به گونه اى ديگر خلق كرده و براى آنها در اصل خلقت مزايايى قرار داده است؟ چگونه مى توان گفت آن بزرگواران از نور آفريده شده اند، در كودكى بعضى مسايل را درك مى كردند، روحشان صفا داشته، قلبشان نورانى بوده و يا اين كه خداوند ملكى را براى تربيت ايشان فرستاده است؟

با توجه به مقدمه اى كه بيان كرديم پاسخ اين شبهه روشن مى شود. خدادادى بودن اين مواهب به اين معنا است كه اصل آنها خدادادى است. عقل، نورانيت، صفاى روح و علم را خدا به آنان عطا كرده است، اما اين به معناى مجبور بودن نيست. نحوه استفاده از علم و نورانيت اختيارى است. خداوند به بعضى ديگر از افراد نيز مراتبى از اين مزيت ها را داده است، اما آنها از اين استعدادهاى خدادادى سوء استفاده كرده اند. اعطاى مواهب از جانب خداوند بر اساس مصالح افراد است. از اين رو كسانى كه از چنين مواهبى برخوردار نيستند، به اين دليل است كه داشتن آن استعدادها به مصلحت ايشان نيست و قدر آن را نمى دانند. چند نمونه از اين قبيل را نيز خداوند ذكر كرده است تا بدانيم افرادى از اين فضايل برخوردار شدند، لكن به دليل سوء استفاده از آنها، به بلاياى عظيمى مبتلا گرديدند. اعطاى اين مواهب از جانب خداوند به افرادى خاص بدون حكمت نيست. اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ؛ (41) او بهتر مى داند رسالت خود را به چه كسى بدهد و چه كسى لياقت آن را دارد.

بنابراين گرچه اصل اين سرمايه ها از خدا است، اما لازمه آن، جبر نيست؛ چرا كه به كارگيرى اين سرمايه ها و ذخاير و مواهب الهى، اختيارى است.

خداوند در مورد يكى از افراد قوم حضرت موسى ـ كه در روايات «بلعم باعورا» ناميده شده است ـ مى فرمايد: وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها...؛ (42) ما به بعضى از بندگان كرامت هايى عطا كرديم، مزاياى خاصى را براى او قايل شديم و افتخاراتى به او داديم، فَانْسَلَخَ مِنْها؛ لكن از آنها عارى گشت. مى فرمايد «آيات» خود را به او عطا كرديم. اين تعبيرى خاص است كه مشابه آن در مورد انبيا و اوليا به كار مى رود. اگر قرار بود جبر در كار باشد، با همان «آيات» به او رفعت مى بخشيديم و او را به مقامات عالى مى رسانديم، وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ؛ (43) ولى او اين مواهب خدادادى را در خدمت هواى نفس خود قرار داد و از آنها سوء استفاده كرد. فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ؛ (44) به سبب اين سوء استفاده، نه تنها رفعت پيدا نكرد، بلكه تا حد يك سگ تنزل يافت.

از اين رو اين گونه نيست كه اگر خدا موهبتى را به كسى داد، او مجبور به استفاده نيكو از آن باشد. نحوه استفاده از موهبت ها اختيارى است. اگر خدا مى خواست به اجبار همه انسان ها را هدايت كند قدرت چنين كارى را داشت:

لَوْ يَشاءُ اللّهُ لَهَدَى النّاسَ جَمِيعاً؛ (45) اگر خدا مى خواست قطعاً تمام مردم را هدايت مى كرد.

اما انسان آفريده شده است تا با اختيار، مسير خود را انتخاب كند. لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ؛ (46) اگر خدا مى خواست، كارى مى كرد كه همه مردم به اجبار ايمان بياورند؛ اما چنين ايمانى ارزش ندارد.

خلاصه اين قسمت از بحث اين شد كه يك دسته از مواهب خدادادى اميرالمؤمنين (عليه السلام) در شخصيت ايشان تأثيرى نداشته و تنها جنبه فضل و تشريفى داشته است. اين دسته از فضايل محل بحث و اشكال نيست. دسته ديگر مواهبى هستند كه در شخصيت آن حضرت مؤثر بوده اند؛ مثل نورانيتى كه از آن برخوردار بودند و يا تربيتى كه از روز اول تولد از پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) دريافت كردند. خود حضرت در اين باره مى فرمايد: من هنوز شيرخواره بودم كه پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) تكفل مرا به عهده گرفتند و با آب دهان خود، مرا تغذيه كردند. (47) بحث و اشكال درباره اين دسته از مواهب است. در مورد اين گونه مواهب توضيح داديم كه گرچه اصل موهبت، خدادادى و غير اكتسابى است، اما استفاده از آن در اختيار خود شخص است. فضيلت حضرت على (عليه السلام) اين بود كه به بهترين وجه از اين موهبت استفاده كرد و سر سوزنى از آن را هدر نداد. ممكن نبود كسى بهتر از اين از نعمت هاى خدا استفاده كند.البته اعطاى آن مواهب از جانب خدا نشانه لياقت آن حضرت بود، ولى پس از اين كه خدا آن فضايل را به ايشان داد، استفاده اختيارى و صحيح از آنها بود كه درجات و مقام حضرت على (عليه السلام) را بالا برد.