در پرتو ولايت

استاد محمد تقى مصباح يزدى

- ۲ -


فضايل پيامبر (صلّى الله عليه وآله) و اميرالمؤمنين (عليه السلام) در خطبه قاصعه

به هر حال، در مورد حضرت على (عليه السلام) ممكن است بعضى تصور كنند كه ايشان هم طفلى مثل اطفال ديگر و انسانى مثل انسان هاى ديگر بوده اند.

براى تحقيق اين مسأله بهتر است به كلام خود اميرالمؤمنين (عليه السلام) مراجعه كنيم و ببينيم خود آن حضرت درباره خودش چه مى گويد؛ چرا كه ما معتقديم اين بزرگواران سخنى به گزاف نمى گويند.

در يكى از خطبه هاى معروف نهج البلاغه به نام «خطبه قاصعه» اميرالمؤمنين (عليه السلام) ابتدا به شخصيت پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) اشاره مى كند. يكى از سؤالاتى كه درباره پيامبر (صلّى الله عليه وآله) مطرح شده، اين است كه آن حضرت قبل از چهل سالگى و مبعوث شدن به رسالت، چه دينى داشته اند؟ اين سؤال در كتاب هاى گوناگون مطرح شده و فصول و ابوابى را به خود اختصاص داده است. در پاسخ آن نيز نظرهاى مختلفى وجود دارد. بعضى گفته اند كه پيامبر در اين مدت به دين حضرت مسيح بوده است. چون در آن زمان دين حق، دين حضرت مسيح بوده است، پس ايشان نيز بايد پيرو دين حضرت مسيح باشد. برخى نيز گفته اند آن حضرت به دين حضرت ابراهيم بوده است. نظرهاى مختلف ديگرى نيز نقل شده است. اما اميرالمؤمنين (عليه السلام) پرده از اين راز برداشته و مى فرمايد:

وَ لَقَدْ قَرَنَ اللّهُ بِهِ ـ (صلّى الله عليه وآله) ـ مِنْ لَدُنْ اَنْ كانَ فَطيماً أعظَمَ مَلَك مِنْ مَلائِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَريقَ الْمَكارِم؛ (13) هنوز پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) شيرخوار بود كه خدا بزرگ ترين فرشته اش را قرين او قرار داد،تا او را به بهترين كارها راهنمايى كند.

يعنى از آن زمانى كه پيغمبراكرم (صلّى الله عليه وآله) به حسب ظاهر و در شرايط عادى قدرت درك مسايل را پيدا مى كند، حرف و سخنى بر زبان مى آورد و رفتارى را انجام مى دهد، با راهنمايى بزرگ ترين فرشته خدا است. معناى اين سخن آن نيست كه ايشان لزوماً از همان ابتدا پيامبر بوده اند؛ از اين رو با احاديثى كه مى فرمايد پيامبر در سن چهل سالگى مبعوث به رسالت شدند، منافات ندارد. چنين كرامت هايى را خداوند نسبت به ديگران نيز دارد. حضرت مريم (عليها السلام) پيامبر نبود، ولى قرآن مى فرمايد بافرشته سخن مى گفت: قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لاَِهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيًّا. (14) حضرت مريم (عليها السلام) فرشته خدا را ديد كه به او مى گفت: من رسول خدايت هستم و آمده ام تا به تو فرزندى عطا كنم. هم چنين مادر حضرت موسى (عليه السلام) پيامبر نبود لكن هنگامى كه مى خواست فرزند خود را به دريا بيندازد با الهام الهى اين كار را انجام داد: فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافِي وَ لا تَحْزَنِي إِنّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ. (15) خداى متعال به او الهام كرد كه: فرزندت را در دريا بينداز، ما او را به تو باز مى گردانيم و او را از پيامبران قرار خواهيم داد. اين بشارت ها زمانى بود كه هنوز حضرت موسى (عليه السلام) شيرخوار بود و از ترس اين كه مبادا به چنگال فرعونيان بيفتد او را در دريا انداختند.

بنابراين ممكن است كسى پيامبر و يا حتى امام نباشد، اما بنده شايسته خدا باشد و خداوند او را به وسيله فرشتگان راهنمايى كرده، مطالبى را به او الهام كند. الهامِ ملك با وحى نبوت مساوى نيست. وحى نبوت امر ديگرى است. اين الهامات براى ديگران نيز بوده و مى تواند باشد. در امت اسلامى، حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) با وجود اين كه پيغمبر و امام نبود، اما جبرئيل بر ايشان نازل مى شد و با آن حضرت سخن مى گفت و مطالبى را به ايشان الهام مى كرد. «مصحف حضرت فاطمه (عليها السلام)» بر اساس همين الهامات جبرئيل به حضرت فاطمه (عليها السلام) نوشته شد.

به هر حال، پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) نيز قبل از رسالت، از راهنمايى بزرگ ترين فرشته الهى برخوردار بود. اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى فرمايد: «خداوند فرشته اى عظيم را قرين و رفيق آن حضرت قرار داد.» طبق فرمايش حضرت امير (عليه السلام) پيغمبر (صلّى الله عليه وآله) از زمان شيرخوارگى تحت تربيت و مراقبت بزرگ ترين ملك آسمانى بوده است. آن حضرت با برخوردارى از اين تربيت الهى، قبل از رسالت نيز مرتكب سهو و خطا نمى شد و حتى لحظه اى به خدا شرك نورزيده و از ياد خدا غفلت نكرد. در آن زمان هنوز شريعت اسلام نازل نشده بود، ولى آن ملك آنچه را كه آن حضرت مى بايست انجام دهد، به ايشان الهام مى كرد.

در اين جا اين سؤال به ذهن مى آيد كه ذكر اين مطلب در اين خطبه چه مناسبتى داشته است؟ با دقت در ادامه خطبه مناسبت آن روشن مى شود. حضرت در ادامه مى فرمايد:

«زمانى كه من متولد شدم پيامبر (صلّى الله عليه وآله) مرا در آغوش گرفت و به سينه خود چسبانيد، غذا را در دهان خود مى جويد و به دهان من مى ريخت تا تناول كنم...».

يعنى پيامبر (صلّى الله عليه وآله) تربيت شده فرشته الهى بود و من تربيت شده پيغمبر (صلّى الله عليه وآله) هستم. گوشت و پوست حضرت على (عليه السلام) از آب دهان مبارك پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) روييد. زمانى كه آن حضرت هنوز دندان غذا خوردن نداشت، پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) غذا را در دهان خود مى جويد و به دهان على (عليه السلام) مى گذاشت. حضرت امير در اين خطبه تعبيرات عجيبى دارد؛ از جمله مى فرمايد:

«من در سن طفوليت، عطر بدن پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) را استشمام مى كردم و از آن لذت مى بردم. حضرت رسول (صلّى الله عليه وآله) آن چنان مرا به سينه خود مى چسباند كه من نفس هاى او را احساس مى كردم و از بوى بدن او لذت مى بردم. از همان ابتدا پيامبر (صلّى الله عليه وآله) به تربيت من همت گماشت و هر روز درسى به من مى داد و علمى به من مى آموخت.» حضرت رسول همان علومى را كه از ملايكه دريافت مى كرد به حضرت على (عليه السلام) تعليم مى داد.

در جمله اى ديگر از اين خطبه اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى فرمايد:

«قبل از اين كه پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) به رسالت مبعوث شود من ده سال خدا را عبادت كردم.»

آن حضرت ده ساله بود كه پيغمبر (صلّى الله عليه وآله) مبعوث شد؛ با اين حساب معناى كلام مذكور اين است كه من از دوران شيرخوارگى خدا پرست و خدا شناس بودم! سپس اضافه مى فرمايد:

«حتى زمانى كه بر پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) وحى نازل شد، من صداى عجيبى را شنيدم كه شبيه ناله سوزناكى بود. گفتم: يا رسول الله! (صلّى الله عليه وآله) اين چه صدايى است؟ آن حضرت فرمود: اين ناله شيطان است كه بعد از بعثت من، ديگر از گمراه كردن بندگان خدا نااميد شده است.»

جالب اين است كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله) در ادامه فرمود:

اِنَّكَ تَسْمَعُ ما اَسْمَعُ و تَرى ما اَرى اِلاّ اَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِىٍّ؛ هر چه من مى بينم تو نيز مى بينى و هر چه من مى شنوم تو نيز مى شنوى، جز اين كه تو پيامبر نيستى!

حضرت على (عليه السلام) در همين قسمت از اين خطبه و كمى قبل از جمله فوق مى فرمايد: من نور نبوت را در چهره پيغمبر (صلّى الله عليه وآله) مى ديدم و صداى وحى را مى شنيدم.

البته وحى بر پيغمبر (صلّى الله عليه وآله) نازل مى شد و مخاطب آن پيغمبر (صلّى الله عليه وآله) بود، اما حضرت على (عليه السلام) نيز صداى وحى را مى شنيد. هنگامى كه شخصى با ديگرى صحبت مى كند ممكن است نفر سومى هم كه در كنار آنها نشسته است صداى ايشان را بشنود. جبرئيل با حضرت على (عليه السلام) حرف نمى زند، زيرا او پيامبر نيست؛ اما على (عليه السلام) گفتگوى جبرئيل با پيغمبر (صلّى الله عليه وآله) را مى شنود: اِنَّكَ تَسْمَعُ ما اَسْمَعُ و تَرى ما اَرى اِلّا اَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِىٍّ.

اين نيز كرامت و نورانيت ديگرى بود كه خدا به آن حضرت عطا كرده بود و خود ايشان در كسب آن نقشى نداشت. مگر امكان دارد انسان در حالى كه طفلى شيرخواره است چنين كرامات و مقاماتى را به اختيار خود كسب كند؟! اين فضيلت از آن دسته موهبت هاى الهى و غير اكتسابى بود كه در شكل گرفتن شخصيت، رفتار، سيره و سنّت آن حضرت مؤثر بود.

فضايل اكتسابى حضرت على (عليه السلام)

دسته سوم از فضايل حضرت على (عليه السلام) فضايلى است كه حضرت به اختيار خود آنها را كسب نموده است. عبادت هاى آن حضرت، خدمات ايشان به مردم، تدبير امور امت و موارد ديگرى از قبيل خون دل خوردن ها و سكوت ايشان براى حفظ كيان اسلام، شمشير زدن ها، فريادها، ناله ها و اشك ريختن ها، از جمله فضايل اختيارى اميرالمؤمنين (عليه السلام) به شمار مى روند.

گفتار دوم : على (عليه السلام) شخصيتى متفاوت

شبهه در سه فضيلت اميرالمؤمنين على (عليه السلام)

بحث پيرامون شناخت شخصيت و فضايل اميرالمؤمنين (عليه السلام) است. سعى داريم با طرح مباحثى در اين باره بر معرفت خود نسبت به آن بزرگوار افزوده و در ضمن برخى سؤالات و شبهاتى را هم كه درباره مسأله امامت و ولايت وجود دارد، پاسخ دهيم. در اين جا به طرح چند شبهه درباره برخى فضايل اميرالمؤمنين (عليه السلام) و پاسخ آنها مى پردازيم.

1. ايمان على (عليه السلام) در كودكى و ناآگاهانه بوده است!

از جمله شبهاتى كه پيرامون شخصيت اميرالمؤمنين (عليه السلام) مطرح مى شود اين است كه بر اساس نقل مورخان، زمانى كه پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) به رسالت مبعوث شدند، سن مبارك حضرت امير (عليه السلام) 10 يا 13 سال بيشتر نبوده است. از اين رو در آن موقعيت، ايمان آوردن به پيامبر (صلّى الله عليه وآله) و تصديق رسالت آن حضرت نمى توانسته از روى بصيرت و آگاهى بوده باشد. طفل ده ساله اى كه در دامان شخصى بزرگ شده، ممكن است به سبب رابطه عاطفى، بدون تأمل حرف هاى او را تصديق كند. بدين لحاظ، اين منقبت اميرالمؤمنين (عليه السلام) كه «كانَ أَوَّلُ النّاسِ اِيماناً بِرَسُولِ اللّهِ (صلّى الله عليه وآله)» (16) فضيلت چندان مهمى نيست، چون ايمان آگاهانه و بر اساس تحقيق نبوده است!

2. على (عليه السلام) قبل از ده سالگى ـ العياذ بالله ـ كافر بوده است!

شبهه ديگر اين است كه اگر على (عليه السلام) در سن 10 يا 13 سالگى به پيامبر (صلّى الله عليه وآله) ايمان آورده است، پس قبل از آن كافر بوده است. از اين رو، اين مطلب كه گفته مى شود اميرالمؤمنين (عليه السلام) كسى بود كه «لَمْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَيْن» (17) پايه و اساسى ندارد.

3. چگونه خلافت در «يوم الانذار» به كودكى نابالغ سپرده مى شود؟!

نظير شبهه اول، شبهه ديگرى است كه در مورد خلافت آن حضرت مطرح مى شود. بر اساس روايات، پيامبر (صلّى الله عليه وآله) در سال هاى اول رسالت، حضرت على (عليه السلام) را به عنوان جانشين خود تعيين كردند. اين مسأله مربوط به داستان «روز انذار» است كه اهل تسنن نيز آن را نقل كرده اند. در آن روز، پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) در جمعى كه همه خويشان نزديك آن حضرت حضور داشتند، به حضرت على (عليه السلام) اشاره كردند و فرمودند:

هذا أَخى وَ وَصِيّى وَ خَلِيفَتى فِيكُمْ؛ (18) اين [على] برادر، وصىّ و جانشين من در ميان شما است.

از اين رو حتى طبق روايات اهل تسنن، پيامبر (صلّى الله عليه وآله) از همان ابتدا خلافت ايشان را اعلام فرمود. شبهه اى كه طرح مى شود اين است كه چگونه ممكن است خلافت براى كسى ثابت شود كه به سن تكليف نرسيده است و چگونه بايد بعد از پيامبر (صلّى الله عليه وآله) از او اطاعت كرد؟!

پاسخ كلى اين سه شبهه

محور تمام اين شبهات اين تصور است كه انبياى عظام، ائمه اطهار (عليهم السلام) و ديگر اولياى خدا با انسان هاى ديگر تفاوتى ندارند. در چنين ديدگاهى، مثلا نزول وحى بر پيغمبر (صلّى الله عليه وآله) مثل اين است كه كسى پيغامى را به او برساند يا نامه اى را براى او بياورد و امر چندان مهمى نيست! به نظر شبهه افكنان، جانشينىِ امام معصوم (عليه السلام) بعد از پيامبر (صلّى الله عليه وآله) بلاتشبيه مانند جانشينى فقها بعد از ائمه (عليهم السلام) است! امام معصوم هم فقيهى است كه در نهايت از دانش و فقاهت بيشترى برخوردار است!

براى ريشه كن شدن اين شبهات، بايد به تفاوت شخصيت اين بزرگواران با انسان هاى عادى توجه كنيم. درست است كه آنها هم مانند ما انسان هستند، و درست است كه پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) مى فرمود:«إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ؛ (19) من هم بشرى مثل شما هستم»، ولى اين بزرگواران تنها در بشريت مثل ما هستند، نه در همه خصوصيات. افراد بشر ممكن است تفاوت هاى زيادى با يكديگر داشته باشند. اگرچه پيامبر (صلّى الله عليه وآله) مى فرمايد: «أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ» اما در ادامه نيز مى فرمايد: «يوُحى اِلَىَّ»؛ بر من وحى نازل مى شود. آيا بر انسان هاى عادى وحى نازل مى شود؟ انبيا بشرهايى هستند كه لياقت ديدن فرشته وحى و شنيدن پيام الهى را از او دارند؛ بلكه مقامشان بالاتر از مقام فرشتگان است:

ثُمَّ دَنا فَتَدَلّى. فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى. فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى. ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى. أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما يَرى. وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى. عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى. (20)

رؤيتى كه از طريق دل براى پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) نسبت به فرشته وحى و يا نسبت به وجود مقدس خداوند حاصل شد، رؤيت با چشم سر نيست. در مشاهده با چشم سر ممكن است هزاران خطا پيش آيد؛ اما در رؤيت پيامبر (صلّى الله عليه وآله) با چشم دل خطا راه ندارد:

ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى؛ آنچه را كه چشم دل پيامبر (صلّى الله عليه وآله) ديد، كذب و خطا در آن راه ندارد.

البته در مورد علم پيامبر (صلّى الله عليه وآله) و عصمت آن حضرت در دريافت وحى و علوم الهى، بين ما و برادران اهل تسنن چندان اختلافى وجود ندارد، اما نسبت به ائمه اطهار (عليهم السلام) و مسايل مربوط به آن بزرگواران داستان متفاوت است. امروزه نيز مطالبى كه از جانب منحرفان مطرح مى شود موجب گرديده در ذهن كسانى كه ايمان در دل آنها رسوخ نكرده و معارف اهل بيت (عليهم السلام) را به درستى فرا نگرفته اند، شبهه ها و سؤالاتى پيدا شود كه نياز به پاسخ دارد. از اين رو مناسب است از فرصتى كه در اختيار داريم استفاده كرده و در زمينه معارف اهل بيت (عليهم السلام) به مطالعه و تحقيق بپردازيم. (21)

در هر صورت خلاصه جواب تمام شبهات مورد اشاره اين است كه:

گرچه اين بزرگواران مانند ما انسان هستند، اما از آغاز خلقت، نورانيت خاصى دارند، چشم دل آنان باز است و مسايلى را مى بينند كه ما نمى بينيم. عقل آنها از ما كامل تر است و مطالبى را مى فهمند كه ما از درك آنها عاجزيم. علاوه بر شواهد عينى فراوانى كه در اين زمينه وجود دارد، از برخى آثار ظاهرى نيز مى توان به اين حقيقت پى برد؛ از جمله اين كه حتى در شكم مادر تسبيح مى گفتند، و يا زمانى كه متولد مى شدند به سجده مى افتادند، و مواردى از اين قبيل.

و اما براى هر يك از شبهات مذكور پاسخ تفصيلى نيز وجود دارد كه در اين جا به ذكر آنها مى پردازيم.

نيل به مقام والاى «امامت» قبل از بلوغ!

در بين شيعيان دوازده امامى هيچ ترديد و اختلافى وجود ندارد كه بعضى از ائمه اطهار (عليهم السلام) در دوران كودكى و در حالى كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بودند، به مقام امامت نايل شدند. امامت مقامى بسيار رفيع و منيع است كه از جمله مراتب و شئون آن بر دوش گرفتن مسؤوليت مديريت جامعه و حجت بودن قول و فعل ايشان براى همه مردم است.

اما آيا ممكن است كسى كه مسؤوليت ميليون ها بلكه ميلياردها انسان را بر عهده مى گيرد خود هنوز به سن تكليف نرسيده باشد؟! آيا مى توان پذيرفت كه خدا مسؤوليت هدايت انسان ها را بر عهده كسى بگذارد كه خود او هنوز به سنّ تكليف نرسيده و به همين سبب اگر ـ العياذ بالله ـ خطا و گناهى هم از او سر بزند، مسؤوليتى متوجه او نيست؟!

براى روشن شدن اين مسأله بايد به اين نكته توجه كنيم كه مسايل مطروحه در فقه پيرامون سن تكليف پسر و دختر، مربوط به افراد عادى است و پيامبران و امامان (عليهم السلام) از اين قاعده مستثنا هستند؛ و گرنه چگونه ممكن است كسى كه در گهواره مى گويد: «إِنِّي عَبْدُ اللّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا» (22) مكلف نباشد؟!

هم چنين كسى كه در سن 5 يا 7 سالگى به امامت مى رسد و كلامش براى ديگران حجت و اطاعتش بر مردم واجب مى شود، با امامى ديگر كه در سن 60 سالگى است هيچ تفاوتى ندارد. امام (عليه السلام) يك فرد عادى نيست كه لازم باشد در مكتب و مدرسه درس بخواند و حديث بشنود، سپس اجتهاد كند و فتوا بدهد. حساب ائمه (عليهم السلام) از حساب ديگران جدا است. همان گونه كه خود آن بزگواران هم فرموده اند، تفاوت آنها با ديگران، با وجود اين كه همگى بشر هستند، مانند تفاوت ملكه زنبور عسل با ساير زنبورها است. اميرالمؤمنين على (عليه السلام) در توصيف خود مى فرمايد: أنَا يَعسُوبُ المُؤمِنِينَ. (23) يعسوب يعنى ملكه كندو، و معناى اين فرمايش حضرت اين است كه: من ملكه كندوى مؤمنينم! يعنى همان گونه كه ملكه كندو در عين اين كه زنبور است با ديگر زنبورها متفاوت است، امام (عليه السلام) نيز در عين اين كه بشر است با انسان هاى ديگر متفاوت است.

با همه حسن و ملاحت اگر اينها بشرند *** ز آب و خاك دگر و شهر و ديار دگرند

علم ايشان به گونه اى نبود كه نياز به آموختن از ديگران و شركت در كلاس درس داشته باشند. مگر يك كودك پنج ساله چقدر مى تواند حديث و روايت فرابگيرد، كه وقتى به امامت مى رسد به كمك آنها بتواند تمام احكام و تفاصيل آن، تمام تفاسير قرآن و پاسخ تمام شبهه هايى را كه درباره دين وجود دارد، بداند؟! به راستى مگر طفل پنج ساله چه اندازه توانايى و فرصت آموختن دارد؟! اگر قرار بود علم آنها از طرق عادى باشد و مسايل را از راه تعليم و تعلم عادى بياموزند، كار مردم به سامان نمى رسيد و دانش آنان پاسخ گوى نيازهاى مردم نبود؛ ضمن اين كه چنين علمى حجيتى نداشت و قابل اعتماد نيز نبود. علم امام (عليه السلام) از نوع ديگر و با نورانيتى ديگر است و با جايى ديگر ارتباط دارد. كسى در پس اين پرده هست كه آنها را تأييد مى كند، همان گونه كه پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) اين گونه بود.

پيش از اين به فرازى از خطبه قاصعه اشاره كرديم كه حضرت على (عليه السلام) در آن فرمود: «پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) از زمانى كه از شير گرفته شدند بزرگ ترين فرشته خدا قرين ايشان بود و ايشان را راهنمايى مى كرد.» بر اين اساس، در طول چهل سالى كه آن حضرت هنوز به رسالت مبعوث نگرديده و وحى بر ايشان نازل نشده بود، تحت تربيت الهى قرار داشتند. در اين مدت، خداوند آنچه را مى خواست به وسيله آن فرشته به ايشان الهام مى كرد و آن حضرت نيز همان كار را انجام مى داد.

الهام احكام الهى به انبيا (عليهم السلام) قبل از نزول شريعت

اما چگونه ممكن است پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله) قبل از اين كه وحى بر او نازل شود احكام خدا را بداند و به آنها عمل كند؟ براى تقريب به ذهن مى توان به آيه اى از قرآن در مورد حضرت يعقوب (عليه السلام) اشاره كرد. در قرآن آمده است كه حضرت يعقوب (عليه السلام) قبل از نزول تورات و احكام شريعت براى بنى اسرائيل، مواردى را بر خود حرام كرده بود و سايرين نيز موظف بودند به آن عمل كنند. تعبير قرآن اين است:

كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَنِي إِسْرائِيلَ إِلاّ ما حَرَّمَ إِسْرائِيلُ عَلى نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ؛ (24) همه خوراكى ها بر فرزندان اسرائيل حلال بود، جز آنچه پيش از نزول تورات، اسرائيل [=يعقوب] بر خويشتن حرام ساخته بود.

آيا اين كه حضرت يعقوب (عليه السلام) چيزهايى را بر خود حرام كرده بود، بر اساس ميل و سليقه خودش بود؟! آيا آن حضرت حكمى را از پيش خود جعل و بدعتى در دين ايجاد كرده بود؟! مگر خداوند اجازه مى دهد هر كسى چيزى را حلال يا حرام كند؟ اگر كسى چنين كند از وى سؤال مى شود كه چه كسى به او اجازه حلال يا حرام كردن چيزى را داده است:

قُلْ آللّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللّهِ تَفْتَرُونَ؛ (25) بگو آيا خدا به شما اجازه داده يا بر خدا دروغ مى بنديد؟

از اين رو پيامبر معصوم خدا از پيش خود چيزى را حرام نمى كند. به طور قطع حضرت يعقوب (عليه السلام) بر اساس الهام الهى چيزهايى را بر خود حرام مى شمرد. اين در حالى بود كه هنوز شريعت حضرت موسى (عليه السلام) نازل نشده بود و بلكه اصلا هنوز حضرت موسى (عليه السلام) به دنيا نيامده بود.

بنابراين ممكن است با وجود اين كه هنوز شريعتى نازل نشده، بعضى از انبيا با الهامات الهى احكام خدا و خوب و بد را بفهمند و خودشان به آنها عمل كرده و انجام آنها را به ديگران نيز توصيه كنند.

پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) نيز بنا بر فرمايش اميرالمؤمنين (عليه السلام) در خطبه قاصعه، از همان دوران شيرخوارگى و كودكى و قبل از نزول قرآن، احكام الهى حلال و حرام خدا را با الهام بزرگ ترين فرشته خداى متعال، درك و به آنها عمل مى كرد. اميرالمؤمنين (عليه السلام) نيز كه از شيرخوارگى در آغوش رسول الله (صلّى الله عليه وآله) پرورش پيدا كرد، با تعاليم رسول الله (صلّى الله عليه وآله) آن احكام را مى دانست و به آنها عمل مى كرد.

ايمان حضرت على (عليه السلام) قبل از رسالت پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله)

سؤال ديگر اين است كه آيا حضرت على (عليه السلام) قبل از ايمان به پيغمبر (صلّى الله عليه وآله) در سن 10 سالگى، كافر بوده است يا مؤمن؟ در پاسخ بايد گفت، اگر منظور ايمان به رسالت پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) است، آن حضرت هنوز به رسالت مبعوث نشده بود و چنين ايمانى موضوع نداشت؛ اما در اين دوران حضرت امير (عليه السلام) به خداوند كافر نبود. در روايتى نيز نقل شده است كه حضرت على (عليه السلام) قبل از اين كه به پيغمبر (صلّى الله عليه وآله) ايمان بياورد، كافر نبوده است. (26) پس از بعثت پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) نيز آن حضرت در همان روز اولِ رسالت پيامبر (صلّى الله عليه وآله) به ايشان ايمان آورد و رسالت حضرتش را تصديق كرد.

از اين رو قبل از بعثت پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله) حضرت على (عليه السلام) به خدا ايمان داشت و او را عبادت مى كرد؛ البته نه عبادت به شكل خاصى كه بعد از نزول اسلام دستور داده شد، ولى هم چون خود پيامبر (صلّى الله عليه وآله) در برابر خدا كرنش مى كرد و خاضع بود. طى آن سال ها حضرت على (عليه السلام) مؤمن به خدا و موحّد بود، لكن هنوز رسالت پيغمبر (صلّى الله عليه وآله) موضوعيت نداشت كه آن را تصديق كند. تصديق رسالت پيغمبر (صلّى الله عليه وآله) از همان زمانى بود كه وحى بر ايشان نازل شد.

بنابراين، اين سخن كه حضرت على (عليه السلام) لحظه اى مشرك نبود و «لَمْ يُشْرِكْ بِاللّهِ طَرْفَةَ عَيْن» (27) ، سخنى صحيح و حق است. آن حضرت هيچ گاه كفر نورزيد و هميشه مؤمن و موحّد بود، و بى دليل نبود كه در خانه خدا متولد شد.