ولايت فقيه
(ولايت فقاهت و عدالت)

آية الله جوادى آملى

- ۱ -


فصل اول : انسان ، آزادى ، عبوديت ، قانون 
انسان و آزادى  
رسيدن به سعادت ، آرزوى همه انسان هاست ، چنانكه بهره مندى از آزادى نيز يكى از خواسته ها و آرمان هاى بشر بوده و هست . اگر چه مفهوم اجمالى اين دو واژه براى همگان روشن است ، اما تفسير دقيق سعادت و آزادى و تعيين محدوده و مصاديق آن دو، آسان نيست .
از آنجا كه آزادى ، وصفى او اوصاف نفسانى انسان است ، با تعدد و تفاوت انسان شناسى ها، معنا و مفهوم آن متعدد مى گردد. هستى شناسى و جهان بينى هر شخص ، انسان شناسى او را تحت تاثير خود قرار مى دهد و هر انسان شناسى خاص ، مفهوم ويژه اى از آزادى به ما عرضه مى كند. از اين رو، آزادى از نظر اسلام با آزادى مورد نظر مكاتب غربى ، غير دينى و غير اسلامى تفاوت فراوان دارد، زيرا پايه هاى شناختى اسلام و مكاتب ديگر درباره جهان و انسان و سعادت او متفاوت مى باشند.
روشن است كه آزادى ، هيچ گاه نمى تواند مطلق و نامحدود باشد، چرا كه اوصاف هر موجودى ، تابع خود آن موجود است ، موجود محدود، وصف محدود دارد و موجود نامحدود، وصف نامحدود. ذات اقدس خداوند كه وجودى است مطلق و ناحدود، همه اوصاف ذاتى او نيز مطلق و نامحدود مى باشد و انسان كه موجودى محدود و متناهى است ، به ناچار اوصاف كمالى او مانند حيات و آزادى و علم و قدرت و اراده نيز محدود و متناهى مى باشد. اگر هستى يك شى ء محدود باشد و ما براى او اوصاف نامحدودى فرض كنيم ، لازمه اش ، تجاوز وصف از موصوف مى شود كه امر محالى است ، يعنى وصف در جايى حضور داشته باشد كه موصوفش ‍ حضور ندارد و اين فرض ، فرض محال است .
بنابراين ، ممكن نيست كه انسان محدود، آزادى نامحدود داشته باشد و وصفش تابع خود او نباشد. خداوند گرچه انسان را آزاد آفريده و به او اراده و اختيار داده است ، اما اراده و اختيارى محدود نصيب او نموده است و لذا انسان اين قدرت و توانايى را ندارد كه با اراده خود، هر آنچه را كه مى خواهد محقق سازد، و همسان همين محدوديت طبيعى و تكوينى ، وقتى كه انسان در محيط اجتماعى خود زندگى مى كند، محدوديت قانونى و حقوقى و اجتماعى نيز جلوى رهايى مطلق و آزادى بى قيد و حصر او را مى گيرد. چگونه ممكن است كه هر فردى در اجتماع ، از آزادى نامحدود برخوردار باشد و در عين حال ، چنين جامعه اى دچار هرج و مرج نگردد و به سعادت و كمال شايسته خويش نائل گردد؟
آزادى و طبع طغيانگر انسان  
آنچه تاكنون تاريخ بشر نشان داده و آنچه كه انسان درباره افراد عادى و انسان هاى عصر خود ديده و مى بيند اين است كه اكثر انسان ها از روى طبع خود مايل به تعدى و افزون گرايى اند. در درون بسيارى از انسان ها شعله (هل من مزيد) (1) افروخته است و به هيچ حدى راضى و قانع نيستند، البته در كنار اين زياده خواهى طبيعى ، در فطرت همه انسان ها گرايش به قسط و عدل تعبيه شده است . بر اساس بحث هاى تفسيرى كه برهان عقلى نيز تا حدودى مويد آن است ، در فطرت انسان (نه در طبيعت او)، مساله دين خواهى و توحيد و حق و قسط و عدل الهى نهاده شده و اينكه خداى سبحان فرموده است : (فطرت الله التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله ) (2) يا اينكه فرمود: (فالهمها فجورها و تقويها) (3) ، ناظر به همين مطلب است .
قرآن كريم ، افزون طلبى طبيعت انسان و (هل من مزيد) گويى او را تصديق نموده و در بيش از پنجاه مورد، انسان ها را مذمت كرده است كه نكوهش در همه آن موارد، به طبيعت انسان بر مى گردد. صفاتى مانند هلوع ، جزوع ، منوع ، قتور، ظلوم ، جهول ، عجول ، عمه مربوط به طبع انسان است نه فطرت او. درباره فطرت وى مى فرمايد: (لقد كرمنا بنى آدم ) (4)(فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التى فطر الناس عليها) (5) و همه اينها، ستايش از انسان و فطرت توحيدى اوست . اينكه در اولين خطبه نهج البلاغه آمده است كه انبياء (عليهم السلام ) آمده اند تا دفائن عقلى بشر را شكوفا كنند: (ويثيروا لهم دفائن العقول ) (6)ناظر به فطرت اوست . در وجود انسان ، دفينه ها و گنجينه هايى است كه برخى مربوط به علوم و معارف و دانش است و برخى مربوط به گرايش هاى پاك و الهى انسان كه انبياء (عليهم السلام ) اين استعدادهاى علمى و عملى فطرى را شكوفا مى كنند.
از آنچه گفته شد روشن گرديد كه اگر طبيعت بر زندگى انسان حكومت كند نه فطرت او، هيچ حد و مرزى براى خواسته هايش وجود ندارد و به هيچ محدوده اى راضى نمى شود و آزادى مطلقى مى خواهد كه هيچ كس در برابرش نباشد و همه چيز از آن او باشد و بس ، و چنين وضع نابسامانى ، غير از هرج و مرج تحمل ناپذير نخواهد بود. از اينرو، هيچ قانونى در جهان وجود ندارد - چه قانون شرقى و چه قانونى غربى ، چه قانون كشورهاى مترقى و چه قانون كشورهاى جهان سوم ، چه قانون الحادى و چه غير الحادى - مگر آنكه براى انسان محدوديت هايى قرار داده و آزادى او را مقيد نموده و براى تخلف و تعدى او مجازاتى مقرر نموده است .
پس اين چنين نيست كه انسان ، آزاد مطلق باشد و هر كارى را كه خواست انجام دادنش صحيح باشد: (ايحسب الانسان ان يترك سدى ) (7) آزادى به معناى بى بندو بارى و رهايى مطلق را نه عقل مى پذيرد، نه فطرت ، نه دين ، و نه جوامع انسانى . انسان در عين آزاد بودن ، در ابعاد اخلاقى ، حقوقى ، اقتصادى ، سياسى ، و نظامى ، حد و مرزهايى دارد كه بايد آنها را رعايت كند و اگر نكند، در همه جاى دنيا براى او تنبيه و مجازاتى وجود دارد و اگر چنين نباشد، هرج و مرج و فساد، همه جوامع را به نابودى مى كشد.
چه كسى آزادى را محدود مى كند؟  
پس از اثبات لزوم محدوديت آزادى انسان و ضرورت كنترل خواسته هاى طبيعى انسان ها، سخن به اينجا مى رسد كه تعيين كننده محدوده آزادى انسان در شوون اعتقادى ، حقوقى ، اعمال ، احوال ، و سنت و سيرت كيست ؟ پاسخ منطقى سوال فوق اين است كه تنها كسى مى تواند حدود آزادى انسان را معين سازد، كه براى اصل هستى او حد و مرزى قرار داده و او را محدود و متناهى آفريده است ، زيرا تنها او به مخلوق خويش آگاه است و مى تواند آزادى متناسب با كمال را براى او مشخص سازد، خداوندى كه براى هر چيز، اندازه اى خاص قرار داده است :
(انا كل شى خلقناه بقدر) (8) خدايى كه انسان موصوف را داراى حد آفريده محدوده آزادى او و ديگر اوصافش را نيز خود او معين مى سازد.
اگر تصوير درست آزادى چنين است ، انسان هرگز خود را مالك آزادى نمى داند، بلكه امانت دار حريت و آزادى مى يابد. آزادى كه از زيباترين چهره هاى حقوقى است ، ملك انسان نيست ، بلكه وديعه و امانت الهى است كه به او سپرده شده و لذا انسان ، موظف است كه در حراست از آن دريغ نكند و هرگز آن را به راى خويش تفسير ننمايد و بر اساس هواى خود تحريف نسازد، چه اينكه هيچ انسانى حق ندارد خود را بفروشد و خود را بنده ديگران كند و آزادى اش را به بردگى تبديل نمايد، همان گونه كه حيات انسان ، ويتعه الهى است و هيچ شخصى حق ندارد دست به خودكشى باطل بزند، زيرا انتحار، خيانت در امانت حيات است .
بنابراين ، تفسير علمى تحريف نشده آزادى و اعمال درست آن در مقام عمل ، هر دو از ودايع الهى اند و انسان متعهد، امانت دار آنهاست .
آزادى در جهان بينى الهى و مادى  
همان گونه كه در آغاز كتاب گفته شد، تفسير آزادى ، بستگى دارد به انسان شناسى ، و انسان شناسى نيز وابسته به جهان شناسى است و با تفاوت جهان بينى و انسان شناسى ، تفسير آزادى نيز متعدد و متفاوت مى گردد.
جهان بينى الهى مى گويد: جهان داراى مبداء و معاد است و براى انسان ، وحى و رسالتى آمده وانسان در عين طبيعى بودن ، داراى حيثيت وجودى فراطبيعى مى باشد و مسافرى است كه عوالمى را پشت سر گذاشته و عوالمى را پيش رو دارد و با مرگ ، نابود نمى شود، بلكه روحش ، از عالمى به عالم ديگر منتقل مى گردد. در مقابل اين بينش ، جهان بينى مادى است كه مى گويد: جهان هستى ، چيزى جز همين جهان محسوس مادى نيست و آغاز و انجامى ندارد و زندگى انسان نيز ميان ميلاد و مرگ خلاصه مى شود و پس از مرگ ، نابود مى گردد و پاداش و كيفرى وجود ندارد. قرآن كريم ، سخن اين گروه را چنين نقل مى كند: (ان هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيا) (9) يعنى جز همين حيات دنيوى و زندگى و مرگ آن ، چيز ديگرى نيست .
بر اساس اين دو جهان بينى واين دو منطق ، دو گونه تفسير درباره آزادى انسان پديد مى آيد. كسانى كه جهان و انسان را در ماده خلاصه مى كنند، آزادى را همان رهايى مطلق و بى قيد و شرط مى دانند، البته تا آنجا كه نسبت به ديگران تعدى نشود. آنان معتقدند كه آزادى انسان ، به معناى توان همه جانبه او در انتخاب هر چيز و از جمله بردگى براى انسان هاى ديگر است . در نگاه آنان انسان ، آزاد است كه دين را بپذيرد يا نپذيرد و اگر نپذيرد، هيچ ملامتى بر او نيست ، زيرا هيچ حقيقتى را از دست نداده است . اما در مكتب وحى ، اين رهايى مطلق ، به معناى بردگى است ، زيرا چنين آزادى مطلقى براى انسان معلول اسارت او در دست آرزوها و هوس ها مى باشد و او در واقع ، هواى درونى اش را پيروى مى كند: (افراءيت من اتخذ الهه هواه ) (10) آيا ديدى آن كس را كه هوس خود را بندگى كرد؟
بايد عنايت داشت كه اگر چه خداوند انسان را تكوينا آزاد آفريده است و او در انتخاب هيچ دينى مجبور نيست ، ليكن تشريعا موظف است كه دين حق را كه خواسته فطرت پاك و الهى اوست بپذيرد. راه رشد و كمال و هدايت ، از بيراهه گمراهى و ضلالت جدا و متمايز گشته است و هر انسان خواهان سعادت و كمال ، بايد هدايت الهى را مغتنم شمارد و از طغيان و طاغوت دورى ورزد و به خداوند ايمان آورد كه در آن صورت ، به دستگيره هدايت و طنابى الهى دست يافته كه هيچ گاه او را در ميان راه نمى گذارد و از هدايت محروم نمى سازد: (قد تبين الرشد من الغى فمن يكفر بالطاغوت و يومن بالله فقد استمسك بالعروه الوثقى لاانفصام لها) (11) بر پايه جهان بينى اسلامى ، هر باور انسان و هر گونه عمل او، در برزخ و در جهان آخرت ، به شكلى خاص ظهور مى كند و انسان ، موجودى است كه همواره در حال هجرت از دنيا به برزخ و از برزخ به آخرت است و در اين ميانه ، كفر و الحاد و حق ستيزى ، به چهره مار و عقرب ظهور مى كند و اين ، نشانگر آن است كه انديشه نادرست ، سم كشنده روح انسان است و خداوند هرگز راضى نيست كه انسان با آزادى مطلقش ، دين حق را نپذيرد و با سم كفر و الحاد، خود را هلاك سازد.
بنابراين ، اگر چه انسان تكوينا موجودى مجبور نيست ، ولى آزادى او، در دايره دين الهى و دستورهاى حياتبخش آن است نه فوق آن ، و هيچ گاه كسى نبايد بگويد من حق دارم دين الهى را نپذيرم ، زيرا با نپذيرفتن دين خداوند كه مطابق با فطرت انسانى اوست ، در واقع از انسانيت و عقل گرايى اش ‍ خارج مى گردد.
قرآن كريم ، از سويى ، قلمرو آزادى عقيده را كاملا تبيين كرده و چنين مى فرمايد: (فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون اءحسنه ) (12) (اى پيامبر!) مژده ده به آن بندگان من كه سخن را مى شنوند و از بهترينش تبعيت و پيروى مى كنند. از سوى ديگر، سخن احسن را نيز معرفى نموده است : (و من اءحسن قولا ممن دعا الى الله و عمل صالحا و قال اننى من المسلمين ) (13) يعنى سخن چه كسى بهتر از گفتار شخصى است كه به سوى خدا فراخوانده ، كار نيك را انجام دهد و بگويد: من از مسلمانانم به اين ترتيب ، اگر چه قرآن كريم انسان ها را تشويق مى كند تا سخن هاى گوناگون را بشنوند و سخن بهتر را برگزينند، در عين حال ، سخن بهتر را معرفى مى كند و انسان را تشويق مى نمايد كه بر اساس گرايش فطرى خود، به آن سخن بهتر بگرود و مسلمانى باشد كه كار نيك مى كند و به سوى خداوند دعوت مى نمايد.
و اما آياتى مانند و قل الحق من ربكم فمن شاء فليومن و من شاء فليكفر (14) و نيز انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا (15) كه بيانگر آزادى انسان مى باشند، پيام آنها درباره آزادى تكوينى انسان است نه آزادى تشريعى ، و معنايش اين است كه راه و چاه از يكديگر مشخص شده اند و انتخاب هر يك به دست شماست ، زيرا شما مجبور نيستيد و در عمل مى توانيد هر يك از اين دو را اختيار كنيد، اگر راه حق را رفتيد، به بهشت و سعادت ابدى خواهيد رسيد و اگر راه باطل را پيموديد، به آتش و جهنم منتهى خواهيد شد، نظير آزادى انسان در انتخاب سم و شهد كه تكوينا آزاد است ، ولى در شريعت و عقل ، هرگز آزاد و رها نيست .
آزادى عقيده  
دين ، مجموعه اى از اعتقادات ويژه است كه هرگز نمى توان آن را بر كسى تحميل كرد. اگر اصول و مبادى ديانت براى كسى حاصل نشود، دين نيز در قلمرو جانش وارد نمى شود و از اينرو قرآن كريم ، در يكى از درخشنده ترين آياتش مى فرمايد: (لااكراه فى الدين ) (16) دين را نبايد با اكراه و اجبار به مردم تحميل ذات اقدس اله ، دل انسان را به گونه اى آفريده است كه تنها به برهان سر مى سپارد و لذا مى فرمايد: (ان الظن لايغنى من الحق شيئا) (17)اين آيه ، بيانگر اين حكم ارشادى است كه : سخن مظنون نگوييد، زيرا اثرى در دل ديگران ندارد عقيده كه امرى علمى است نه عملى ، اگر مبادى و مقدماتش در نفس انسان پيدا شود، خود او نيز متحقق مى گردد و اگر چنين نشود، قابل تحميل نيست . افكار انسان ، بر برهان و دليل تكيه دارد و از اينرو، نه خود انسان مى تواند عقيده اى را بر خود تحميل كند و نه ديگران توان تحميل بر او را دارند. اثبات و سلب فكر و عقيده ، به دست كسى نيست و نيازمند مبادى و مقدمات علمى خويش است . اگر مقدمات علمى مطلبى فراهم شد. اعتقاد به آن مطلب منعقد مى شود و اگر نه ، آن را به صورت حقيقى باور نمى كند. عقيده ، با (عقد) و گره خوردن ارتباط دارد و خود عقد، با تصديق علمى و يقينى مرتبط است . در اعتقاد، دو عقد و گره لازم است ، يكى ميان موضوع و محمول - كه به همين جهت ، قضيه را عقد مى نامند - و ديگرى ميان محصول قضيه و نفس انسان كه اين عقد دوم را اعتقاد مى نامند.
البته مى شود انسان با تصوراتى خيالى زندگى كند. بدون آنكه آنها را از طريق دليل و برهان به دست آورده باشد، مانند بچه ها كه غالبا در خيالند و با خيال خود زندگى مى كنند و اين امر، به اقتضاى حكمت الهى و مناسب با مقطع سنى آنهاست ، و يا مانند افرادى كه با مد زندگى مى كنند و روش و منش و شيوه زندگى آنان را مدهاى وارداتى تعيين مى كند. چنين افرادى ، زندگى خيالى دارند و به جاى شكوفايى عقل ، خيالشان به فعليت درآمده است و به اصطلاح علمى ، متخيل بالفعل هستند و عاقل بالقوه زيرا براى كار خود، فاقد هر گونه برهان و دليل منطقى مى باشند.
انسان ، وقتى به كمال مى رسد كه بر اساس حسن اختيار خود، حق را بپذيرد. اكراه و اجبار، اختيار را از انسان مى گيرد و به همين دليل ، خداى سبحان درباره انديشه و عقيده ، آزادى را محور قرار داده و اكراه در دين را جايزه نمى داند و وظيفه انبياء عليهم السلام را عرضه و ابلاغ دين مى داند: ما علينا الا البلاغ المبين (18) و به پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله مى فرمايد: لعلك باخع نفسك الا يكونوا مومنين ان نشاء ننزل عليهم من السماء آيه فظلت اعناقهم لها خاضعين (19) گويا تو قالب تهى مى كنى بر اين اندوه كه چرا اينان ايمان نمى آورند، اگر ما بخواهيم ، چيزى را از آسمان نازل مى كنيم تا ايشان براى آن خاضع و فروتن شوند. پس خداى سبحان ، ايمان اجبارى را سعادت نمى داند و براى آن ، اثرى در كمال انسان قائل نيست .
آزادى عقيده و جهاد ابتدايى  
گاهى از سوى دشمنان آگاه يا دوستان نادان گفته مى شود كه اسلام ، با شمشير پيشرفت كرده و عقيده اسلام ، به وسيله جنگ و جهاد بر مردم تحميل شده است .
بررسى تاريخ صدر اسلام شهادت مى دهد كه اسلام ، با برهان و استدلال پيشرفت كرده است ، زيرا رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و همراهان ايشان ، در مدت سيزده سالى كه در مكه بودند، فشارهاى بسيارى را تحمل كردند و در اين مدت ، عده اى از مكه و اطراف آن مسلمان شدند. و عده اى نيز كه از مدينه در مراسم حج به حضور ايشان مى رسيدند، بر اساس دعوت و تبليغ صحيح اسلام را مى پذيرفتند. زمانى هم كه آن حضرت وارد مدينه شدند، پيش از آنكه قدرتى داشته باشند، از همه طرف مورد تهاجم قرار گرفتند و جنگ هاى بدر صغرى ، بدر كبرى و احد صورت گرفت و پس از آنكه حكومت اسلامى شكل يافت ، خداى سبحان با اذن (اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا) (20) اجازه دفاع را به مسلمانان مظلوم داد تا بتوانند براى حفظ حكومت اسلام و مسلمين و براى نجات محرومان و مظلومان ديگر از شر كافران بى منطق و فتنه گر، به جهاد در راه خدا نائل شوند.
در اسلام ، جهاد بر دو نوع است ، يكى جهاد دفاعى و ديگرى جهاد ابتدايى جهاد دفاعى آن است كه مسلمانان براى دفاع از خود، در برابر هجوم و حمله دشمن ، دست به شمشير و سلاح مى برند، و جهاد ابتدايى ، جهادى است كه به دستور ولى مسلمين به سوى كافران رفته ، آنان را به پذيرش اسلام دعوت مى كنند و براى اين دعوت ، موانع غير منطقى را به وسيله جنگ ، از ميان بر مى دارند.
علامه طباطبائى (رضوان الله تعالى عليه ) در اين باره تحليلى دارند كه نتيجه اش بازگشت جنگ ابتدايى به جنگ دفاعى است . (21) توضيح مطلب اينكه :
اولين و اساسى ترين حق انسانها، حق حيات سالم است كه از آزادى فطرت پاك انسانى سرچشمه مى گيرد، فطرتى خدايى كه تبديل پذير نيست : (فطرت الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ) (22) سران ستم و سردمداران كافر كشورهاى غير مسلمان ، اين حق را از مردم سلب نموده ، با شيوه هاى گوناگون كشورهاى غير مسلمان ، اين حق را از مردم سلب نموده ، با شيوه هاى گوناگون و تبليغات نادرست خود بر ضد حق ، اجازه و فرصت تفكر و انديشه صحيح را به آنان نمى دهند و با فتنه و آشوب در برابر ارشاد و تبليغ اسلام ، نمى گذارند چراغ هدايت دين كه خواسته فطرت همه انسانهاست ، به محدوده كشور شرك و كفر برسد و اين كارى است كه همه دشمنان بى منطق انبياء عليهم السلام در طول تاريخ بشر انجام داده اند و در اين حال است كه فرمان قاتلو هم حتى لاتكون فتنه (23) براى از ميان برداشتن فتنه و آشوب ، صادر مى شود تا به دنبال آن و پس از رفع موانع سردمداران كفر، فطرت اسير شده مردم آن ديار آزاد شود و سخن منطقى دين به صورت بلاغ مبين به آنان عرضه گردد. و ما علينا الا البلاغ المبين (24) وخود مردم بتوانند چهره واقعى حق را بيابند و آزادانه آن را اختيار كنند: (فمن شاء فليومن و من شاء فليكفر) (25) و از آنجا كه دين حق در كمال روشنى و بدون هر ابهامى ، هماهنگ با فطرت انسان هاست :
(فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التى فطر الناس عليها) (26) مردم با ميل و رغبت قلبى ، آن را مى پذيرند و دين الهى فراگير مى شود: (ويكون الدين كله لله ) (27) بنابراين ، جنگ و جهاد ابتدايى ، براى تحميل دين بر مردم نيست ، بلكه ستيزى با سران بى منطق كشورهاى بى دين و با فتنه گرى و تبليغات فريبنده و بى اساس آنان است و نه تنها براى تحميل عقيده نيست ، بلكه موافق آزادى عقيده و براى مهيا سازى آن است . پيامبران الهى ، همگى پاسداران دل هاى مردم و شكوفا سازان فطرت آنان هستند: (ويثيروالهم دفائن العقول ) (28) فكر و دل مردم امانت هاى الهى اند كه پيامبران از آنها محافظت مى كنند و لذا موساى كليم عليه السلام خطاب به فرعونيان چنين گفت : (ان ادوا الى عباد الله انى لكم رسول امين ) (29) بندگان خدا را به من بسپاريد كه من براى شما رسول امين پروردگارم .
قرآن و آزادى انديشه  
قرآن كريم ، گشودن بند و زنجيرها را از دست و پاى مردم و آزاد كردن آنان را يكى از بهترين نعمت ها و ره آورد رسالت پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله مى داند: (ويضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم ) (30)بدترين زنجيرها، زنجير جهل و نادانى يا زنجير بردگى و بندگى است كه انسان گرفتار آنها، نمى تواند حقايق را بشناسد و يا پس از شناختن ، به سبب اسارت ، نمى تواند نظر خود را بيان كند و بر فرض اظهار نظر، توان اجراى مصوبات الهى را ندارد.
آزادى انديشه ، در قالب امر به تفكر، تعقل ، تدبر، و مانند آن ، در بيش از سيصد آيه از آيات قرآن كريم مطرح شده است و مهم تر آنكه ذات اقدس اله نزول قرآن را، براى هدف تعقل و تدبر معرفى مى نمايد: (انا انزلناه قرانا عربيا لعلكم تعقلون ) (31) ما كتاب خود را به صورت قرآن عربى نازل كرديم تا شايد شما تعقل كنيد (كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبروا اياته و ليتذكر اولوالالباب ) (32) قرآن كتاب مباركى است كه به سوى تو نازل نموديم تا در آياتش تدبر كنند و تا صاحبان عقل ها متذكر شوند. در آيه ديگر، بى تدبران را چنين توبيخ مى فرمايد: (افلا يتدبرون القرآن على قلوب اقفالها) (33) چرا برخى در قرآن تدبر نمى كنند، مگر بر آن دل ها قفل زده شده است ؟
خداى سبحان در اين آيه كريمه ، علاوه بر توبيخ بى تدبران ، مانع تفكر و تدبر را نيز معرفى مى نمايد. گناه ، مانع تدبر انسان است كه نخست ، سبب رين و تيرگى قلب او مى شود: (كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون ) (34) و سپس ، سراسر قلب را مى گيرد و آن را بسته و بى فهم مى سازد: (و طبع على قلوبهم فهم لا يفقهون ) (35) از اينرو، اگر كسى نخواهد در معارف الهى فكر كند و در فضاى روشن قرآن سير نمايد، بايد بداند كه در باصره قلبش مشكلى وجود دارد كه مانع از تفكر و تدبر او مى شود.
علاوه بر اين آيات و نيز آيه كريمه (لا اكراه فى الدين ) (36) كه ذكر آن گذشت ، قرآن كريم با طرح شبهات ملحدان و مخالفان ، و بحث و مناظره پيامبران با آنان ، همگان را به آزادى انديشه تشويق مى نمايد. بحث و جدل شيطان با خداوند، گفتگوى هابيل و قابيل ، مناظره ابراهيم عليه السلام با نمرود، مناظره موسى عليه السلام با فرعون ،...و نيز شبهات فراوان مخالفان پيامبر گرامى اسلام صلى اللّه عليه و آله همگى ، فضايى مناسب و آزاد براى تلاوت كنندگان قرآن مهيا مى سازند تا به انديشيدن در جهان خلقت و آفريدگار آن بپردازند.
يكى از شبهات ملحدان زمان پيامبر صلى اللّه عليه و آله درباره معاد اين بود كه مى گفتند: آيا شنيده ايد كه يك خبر مهم در مكه منتشر گشته و يك مدعى نبوت ، ادعا مى كند كه شما پس از آنكه مرديد و قطعه قطعه و متلاشى شديد، دوباره زنده مى شويد؟ (و قال الذين كفروا هل ندلكم على رجل ينبئكم اذا مزقتم كل ممزق انكم لفى خلق جديد) (37) خبر معاد، واقعا خبر مهمى است و خود قرآن ، به عنوان (نباءعظيم ) از آن ياد مى كند: (عم يتسائلون * عن النباء العظيم ) (38) اين خبر، سريعا در حجاز منتشر شد و قرآن كريم از اين مساءله مهم ، بارها سخن گفته و شبهات منكران را نيز آورده است و فضايى باز براى تفكر آزادانه و منطقى در اين باره به وجود آورده است . آنچه كه در قرن پانزدهم و شانزدهم ميلادى در ميان ارباب كليسا به عنوان تفتيش عقايد گذشت ، يك فاجعه بزرگ انسانى بود كه از ساحت قرآن كريم و اسلام و بلكه همه شرايع الهى به دور است . آنان ، سخن گفتن بر خلاف ظاهر انجيل را جرم مى دانستند و فهم انجيل را نيز مخصوص خود كرده بودند و اين سيره و روش آنان ، سبب شد كه آزادى و انديشه ، از دين جدا گردند و مردم آن سامان را به سوى دين گريزى و علم پرستى سوق داد.
قرآن كريم ، در پايان سوره آل عمران ، به طور خاص ، همه مومنان را به صبر و پايدارى و مرابطه دعوت مى كند: (يا ايها الذين امنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوا لعلكم تفلحون ) (39) و روشن است كه بهترين راه برقرارى رابطه ميان انسان ها، همان آزادى فكر است ، زيرا موجودى متفكر به نام انسان ، اگر بخواهد با همنوع خود مرابطه برقرار كند، اصيل ترين راه ترابط، ترابط فكرى است .
براى ارتباط متقابل ، بايد تفاهم صورت گيرد و انسان ها سخن يكديگر را درك كنند و درك سخن ديگران ، با تدبر و تفكر در مكتب و عقيده آنان صورت مى پذيرد. ارتباط دو انسان ، تنها با دانستن زبان يكديگر مقدور نمى گردد. مثلا براى فهميدن سخن يك عرب زبان ، دانستن زبان عربى به تنهايى كفايت نمى كند، بلكه علاوه بر آن ، لازم است كه از فكر و مكتب و عقيده او نيز با خبر بود و اين دستور قرآن به ترابط انسانها، يكى از بهترين تشويق ها براى تفكر و آزادى انديشه و تعامل فرهنگ هاست .
آزادى در بيت عتيق  
آزادى به بيانى كه گذشت ، در نگاه قرآن ، ارزشى بسيار والا دارد. اين ارزش ‍ تا بدان حد است كه قرآن كريم ، انسان ها را دعوت مى كند تا به سوى سمبل آزادى نماز بخوانند و بسيارى از ديگر كارهاى ارزنده را، رو به همان سو انجام دهند. آن سمبل آزادى ، كعبه است كه آن را بيت عتيق مى خوانند. برخى گفته اند اين نامگذارى ، از آن روست كه كعبه ، داراى قدمت و تاريخى كهن و ارزنده و گرانبها مى باشد، ليكن بر اساس برخى از روايات ، امام باقر عليه السلام اين نامگذارى را چنين بيان فرمود كه كعبه ، بيت آزادى است كه هيچ گاه از آن كسى نبوده است : لا نه بيت حر عتيق من الناس و لم يملكه احد (40) به بيان ديگر، اين خانه همواره آزاد بوده و هيچ ستم پيشه اى نتوانسته است بر آن تسلط يابد و از اينرو، آن را عتيق به معناى آزاد ناميده اند و به اين ترتيب ، مى توان كعبه را سمبل آزادى ناميد.
اينك بنگريم كه قرآن كريم ، چگونه به اين سمبل آزادى ارج نهاده و جامعه انسانى را برانگيخته است كه به سوى آن رو كند. از سويى ، انسانها را فرا خوانده كه گرداگرد اين آزادى مجسم بگردند و آن را تقديس كنند. و ليطوفوا بالبيت العتيق ) (41) و از سوى ديگر، به آنان دستور داده است كه در زندگى خود، به سوى مسجد الحرام توجه كنند كه بيت عتيق در آنجاست : (فول وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره ) (42) پس (اى پيامبر) روى خود را به سوى مسجدالحرام كن و هر جا كه باشيد، روى خود را به سوى آن بگردانيد.
در كنار اين رويكرد هميشگى به سوى كعبه ، بسيارى از كارهاى انسان ، به اين سمبل آزادى ارتباط دارد، برخى از امور بسيار ارزشمند همانند نماز بايد به سوى بيت عتيق انجام گيرد و برخى ديگر همانند تلاوت قرآن كريم ، اگر چه واجب نيست ، ولى بهتر است كه به سوى آن بيت رفيع باشد. در طرف مقابل ، انجام برخى از كارهاى نازل و فرومايه بدان سو، حرام است و برخى ناپسند. پس همگان ، در طول زندگى خويش ، به گونه اى با اين بيت آزاد ارتباطى تنگاتنگ داريم و حتى در لحظه واپسين حضور خود در دنيا و جهان خاكى ، فرموده اند كه رو به سوى همان خانه كنيم . اين توجه ژرف به بيت عتيق و پاسدارى از كيان آن ، بدين معناست كه انسان مسلمان ، همواره بايد از حيات آزاد خود پاسدارى كند و هرگز آزادى آسمانى خويش را فداى افسون هاى اسارت آور طبيعت و خاك نسازد و روشن است كه از برجسته ترين اين افسون ها، انديشه هاى ناقص و بعضا نارواى بشرى اند كه در پيكره قوانين و تعاليم فلسفى ، اخلاقى ، حقوقى ، سياسى ، و...جلوه گرى مى كنند و گروهى را در پى سراب خود، به اين سو و آن سو مى كشانند.
از همه آنچه تاكنون گفته شد، روشن گرديد كه اولين آزادى خواهان جهان انبيا الهى اند كه وجود مبارك رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله در حلقه آنان ، همچون خاتم مى درخشد و آزادى را به معناى واقعى و انسانى اش براى بشر به ارمغان آورده است .
استاد علامه طباطبائى رضوان الله تعالى عليه در تفسير بزرگ الميزان مى فرمايد: عده اى خيال مى كردند كه آزادى و دموكراسى و حقوق بشر را غربيان براى انسان به ارمغان آورده اند، در حالى كه اسلام ، پيش از ديگران ، در هزار و چهارصد سال پيش ، با معارف قوى خود و در بهترين وجه ، اين امورا به بشريت عرضه نموده است ، ولى غرب ، با تبليغات نادرست خود، به جوامع و ملت ها تلقين كرد كه حقوق بشر را آنان آورده اند. (43)
اين سخنان استاد علامه رضوان الله تعالى عليه تقريبا مربوط به نيم قرن پيش است و روزى كه اين گونه سخن ها در حوزه هاى علمى خيلى مستور بود، ايشان ، به صورت مشهود و مبرهن و عقلى و تحليلى ، آنها را بيان نمودند و از اين جهت ، حق حيات علمى بر ما دارند و اين مباحث ، اكنون ، سخن روز گشته و گذشت زمان آن را كهنه نساخته است و به تعبير لطيف مرحوم شهيد مطهرى رضوان الله تعالى عليه در كتاب احيا تفكر اسلامى : صد سال بايد بگذرد تا عمق ره آورد علمى حضرت استاد قدس سره براى جامعه ما هضم شود (44)
آزادى و حيات انسانى  
دين اسلام براى انسان ، هم حق حيات و زندگى قائل است و هم حق آزادى ، ولى آزادى را مقدمه حيات برين انسانى مى داند. همه آزادى هاى انسان ، براى دستيابى به حيات مادى و معنوى شايسته اوست و به همين دليل ، وى نيازمند آزادى است و براى رسيدن به اين آزادى ، بايد خود را از بند هوس ها برهاند. همه انسان ها در گرو رفتار خود مى باشند و تنها كسانى از قيد اين گروگان گيرى آزادند كه در صف اصحاب يمين و پاك كرداران با ايمان قرار گيرند: كل نفس بما كسبت رهينه الا اصحاب (45) اليمين ) اكنون بايد ديد كه اصحاب يمين چگونه خود را از اين وامدارى رهانده اند.
پاسخ اين سوال را مى توان در سخن پيامبر گرامى صلى اللّه عليه و آله در آخرين جمعه ماه شعبان يافت كه خطاب به مردم فرمودند: (ان انفسكم مرهونه باعمالكم ففكوها باستغفاركم ) (46) اى انسانها جان هاى شما در بند اعمالتان است ، پس جان هاى خود را به وسيله استغفار و آمرزش خواهى از خدا، آزاد سازيد. از اينرو، آزادى حقيقى انسان در اين است كه با استغفار، خود را از بند گناهان گذشته آزاد سازد و با ايمان و عمل صالح ، در زمره (اصحاب يمين ) درآيد. اين آزادى معنوى است كه مى تواند مقدمه حيات اصيل انسانى باشد كه (فك رقبه ) (47) و آزاد سازى حقيقى انسان ، همين است .
اسلام ، براى انسان ها بيان نموده كه داراى دو حق حيات و آزادى اند، ولى اين نكته را نيز فهمانده است كه حيات روح ، مهم تر از حيات جسم و تن است و آزادى معنوى و درونى ، برتر از آزادى بيرونى و اجتماعى ، و سبب و منشاء آن است . روح انسان ، وقتى زنده است كه از بردگى شهوت و غضب برهد و عبد و پرستشگر هوايش نباشد. اگر انسان بگويد: هر چه مى خواهم مى كنم ، هر جا بخواهم مى روم ، هر چه دوست دارم مى خورم ، هر گونه كه ميل داشته باشم زندگى مى كنم و هيچ قيد و بندى ندارم ، چنين شخصى روح و جان خود را برده و اسير شهوت و غضبش قرار داده و فطرت خود را زنده به گور كرده است : (قد خاب من دسيها) (48) و در حقيقت ، حيات انسانى خود را از دست داده است و در زمره مردگان درآمده و ميت الاحياء (49) گشته است .
به همين دليل ، قرآن كريم ، مومنان را زنده مى داند و كافران را مرده معرفى مى نمايد. در سوره مباركه يس چنين مى فرمايد: (ان هو الا ذكر و قران مبين لينذر من كان حيا و يحق القول على الكافرين ) (50) در اين كريمه ، خداى سبحان بين انسان زنده و فرد كافر، تقابل مى اندازد و مى فرمايد: قرآن براى انذار و بيم دادن به زندگان نازل شده و براى كافران ، سبب اتمام حجت است . اين سخن بدان معناست كه انسانها دو گروهند، برخى زنده اند و انذار مى پذيرند و برخى كه انذار نمى پذيرند كافرند. از اين تقابل ، روشن مى شود كه مومنان ، زندگان انذار پذيرند و كافران ، انذار ناپذيران مرده اند، زيرا حيات انسانى انسان ، به فطرت توحيدى اوست و اگر اين فطرت توحيدى در زير خاك طبيعت و شهوت و غضب مدفون شود، انسان ، حيات انسانى اش را از دست مى دهد و مى ميرد، اگر چه از حيات حيوانى و طبيعى بهره مند است . به همين دليل ، خداى سبحان درباره سياه قلبان كافر، به پيامبر گرامى خود مى فرمايد: و ما انت بمسمع من فى القبور (51) انك لاتسمع الموتى و لا تسمع الصم الدعا اذا ولوا مدبرين و ما انت بهادى العمى عن ضلالتهم ان تسمع الا من يومن باياتنا فهم مسلمون (52) تو نمى توانى اهل قبور را شنوا كنى ، تو نمى توانى مردگان را شنوا كنى ، تو نمى توان كران را كه از گفتارت روى مى گردانند شنوا كنى و تو نمى توانى كوران را از ضلالت ، به سوى نور هدايت كنى ، تو فقط مى توانى مومنان به آيات ما را به حق و حقيقت شنوا كنى و ايشانند كه تسليم امر خدايند.
بردگى روح انسان براى غرايز  
شهوت و غضب كه ابزار خوبى براى روح انسانند، اگر تربيت نشوند و تحت كنترل عقل درنيايند، به دليل اشتهاى بى حد و حصرى كه دارند، در اولين قدم ، روح انسان را به بردگى خود در مى آورند. هواى نفس ، امير مى شود و عقل انسان ، اسير مى گردد، كم من عقل اسير تحت هوى امير (53) حضرت على عليه السلام در كلمات قصار نهج البلاغه فرموده اند: الدنيا دار ممر لا دار مقر و الناس فيها رجلان : رجل باع فيها نفسه فاوبقها و رجل ابتاع نفسه فاعتقها (54) دنيا دار مرور و گذشتن است نه خانه قار و ثبات و ماندن ، و در اين دنيا، مردم دو گروهند، گروهى جان خود را به هوا و هوس ‍ مى فروشند و خود را به هلاكت مى اندازند و گروهى جان خود را از هوس ‍ خريد، حقيقت خويش را آزاد مى گردانند.
انسانى كه به خود رحم نكرد و در جبهه جهاد اكبر، حقيقت خود را به بردگى و بندگى شهوت و غضب درآورد، عقل و علمش ، اسير و خادم هوسش ‍ مى گردند و اگر بخواهد مثلا شهرى را ويران كند، همه رهاوردهاى عليم و دانش و تحصيلات او، دست به دست هم مى دهند تا خواسته چنين شهوت و غضبى را برآورده سازند، ابزارى مى سازند تا او بتواند هر آنچه را كه مى خواهد به آتش كشد و هر آنكه در مقابلش ايستاد، نابود سازد. چنين شخص هواپرستى ، اگر دين خدا و انبياء الهى را نيز مانع هوس خود ببيند، براى خاموش نمودن آن ، با همان ابزار علم و عقل به جنگ پيامبران مى رود و سعى مى كند كه مذهب و دين و شريعت و منهاج آنان را نسخ و مسخ سازد، در مقابل انبياء عليهم السلام ، ادعاى نبوت مى كند و در برابر ملت هاى انبيا، فرقه ها و نحله ها مى سازد و گاه ، به وسيله همين عقل و علم اسير شده ، كتابى از پيش خود مى بافد و مى نگارد تا آنكه - معاذ الله - ناسخ قرآن و كتاب آسمانى معرفى نمايد.
بردگى و برده دارى شيطان  
شيطان موجود كوچكى نيست ، كسى است كه شش هزار سال خدا را عبادت كرد و به فرموده اميرالمومنين عليه السلام : لا يدرى ام من سنى الدنيا ام من سنى الاخره (55) روشن نيست كه اين شش هزار سال ، از سالهاى دنياست ، يا از سال هاى آخرت است كه هر روزش ، پنجاه هزار سال دنياست ! البته براى مردم عادى اين مساله روشن نيست ، ولى براى خود آن حضرت ، دنيايى يا آخرتى بودن سال هاى عبادت شيطان معلوم بود. پس ‍ ابليس ، داراى سابقه طولانى عبادت است ، چنين موجود مقاومى ، وقتى تكبر و لجاجت ورزيد، نخست تمام زحمات چند هزار ساله خود را به آتش ‍ كشيد و سپس (عدو مبين ) (56) انسان شد. موجودى كه توانست چند هزار سال در ميان فرشتگان به عنوان عابد ظهور كند و سپس همه آن زحمات را يكجا خاكستر كند، چنين دشمنى در مصاف با انسان (لاتبقى و لاتذر) (57) است ، نابود كننده است و هرگز به انسان رحم نمى كند. او نخست وجود خود را برده تكبر و لجبازى خود نمود و سپس دست به برده گيرى از انسان ها زده است و اگر بر انسانى چيره شود، آن انسان نيز نخست حقيقت خود را به بردگى هوسش مى فروشد و پس به ديگران رحم نمى كند و براى ارضاى شهوت و غضب سيرى ناپذيرش ، تا آنجا كه بتواند، انسان هاى ديگر را به بردگى خود در مى آورد.
برده بردارى مدرن در قرن اخير  
آنچه گفته شد، سخنان نورانى اسلام است درباره آزادى درونى و بيرونى ، و فردى اجتماعى ، اما خوب است نگاهى به پرونده سياه كسانى كه اتهام ضديت با آزادى و حقوق بشر را بر اسلام مى زنند داشته باشيم .دين اسلام ، در علم و عمل ، براى براندازى نظام بردگى اقدام نمود، ولى كسانى كه شعار براندازى برده بردارى قديم را مطرح ساختند، برده بردارى مدرن را در قرن اخير به اجرا درآوردند. در همين جنگ جهانى دوم كه اروپا خيلى ترقى كرد و داعيه الغا بردگى داشت ، ميليون ها نفر را آواره كردند و اسير گرفتند و به وجهى بدتر از بردگى ، بردند. براى نمونه مى توان كشور الجزاير را نام برد كه چه بردگى ها از فرانسه نچشيد! مگر بردگى غير از اين است كه هر كس را بخواهند، بكشند و مال هر كس را بخواهند، ببرند و هر جا را كه بخواهند، منفجر كنند؟ بردگى چيزى جز اين است ؟
پس از جنگ جهانى ، آنچه بر ايران اسلامى آمد، چيزى جز بردگى نبود. رضا خان را بردند و پسرش را روى كار آوردند از شهريور هزار و سيصد و بيست به بعد، متفقين به عنوان دلسوزى براى ايران آمدند، شمال را شوروى سابق گرفت و غرب و جنوب را انگليسى ها و آمريكايى ها گرفتند. اينها به عنوان دوستى و صلح و برقرارى امنيت آمدند، اما سرمايه هاى ملى را غارت كردند، فرهنگ و آداب و رسوم مذهبى - ملى را مانند نفت و گاز بردند. شمال ، در اختيار كماندوهاى شوروى سابق بود و آمدن از شمال به تهران و بالعكس ، مانند رفت و آمد در دو كشور بيگانه ، نيازمند گذرنامه و پاسپورت بود و روزى هم بر اين كشور گذشت كه گفتند بايد هفده شهر را تسليم كنيد! و حاكمان نالايق وقت ، تسليم كردند! هفده شهر را از يك كشور جدا كردند و بردند، آيا اينها چيزى جز برده گيرى آنان و بردگى ايران براى آنان بود؟
در زمان حاضر، كشورهاى تازه استقلال يافته شوروى سابق را تهديد مى كندد و مورد بازخواست قرار مى دهند كه چرا با ايران قرار داد بسته ايد! وقتى به بهانه سلاح اتمى ، به يك كشور مى گويند تو قرارداد بسته شده با ايران را نسخ كن ! معنايش اين است كه قرار داد يك ملت و دولت ، بايد به اذن نظم نوين آمريكايى باشد. اين همان برده بردارى است ، اگر چه نامش ‍ چيز ديگرى است . احتلال و اشتغال سرزمين موروثى فلسطين توسط اسرائيل غاصب و صهيونيست ، نمونه بارزى از برده دارى قرن بيستم است ، ملتى را از خانه خود آواره كردن و بيگانه را بجاى آشنا نشاندن و قيم مردم مظلوم فلسطين شدن و بجاى آنان انديشيدن ، همه از آثار مشووم بردگى قرن اخير است .
عبوديت و آزادى  
آنچه از قرآن كريم درباره عبادت انسان ها بر مى آيد، اين است كه كامل ترين و برجسته ترين وصف براى انسان ، همان است كه او بنده ذات اقدس اله باشد، زيرا انسان و ساير موجودات ، مخلوق خدايند و هر موجود مخلوقى ، عبد خالق خود است و اين عبوديت را عقل انسان حكم مى كند و لذا ذات اقدس اله ، وقتى كه مى خواهد عبادت الهى را در قرآن طرح كند، براهين عقلى بر آن اقامه مى كند و خطابش به اولى الالباب و ذوى العقول است .
قرآن كريم كسانى را كه از عبادت خداوند سرباز مى زنند، سفيه مى داند: و من يرغب عن مله ابراهيم الا من سفه نفسه (58) عقل ، حكم مى كند كه هر مخلوقى ، بايد مطيع خالق خود باشد و هر معلولى ، مطيع علتش . كمال هر موجودى ، در اين است كه بر اساس نظام تكوينى خويش حركت كند و چون از اين مسير و هدف آن اطلاع كاملى ندارد، خداوند بايد او را راهنمايى كند. انسان ، با پديده هاى جهان ارتباط است ، ولى درباره حقيقت خود و حقيقت جهان و نيز درباره كيفيت ارتباط انسان با جهان ، آگاهى زيادى ندارد و همين امر، ضرورت رهنمايى از سوى خداى دانا و عالم مطلق را مشخص مى سازد.
اگر انسان ، خالقيت مولويت خداوند را دريافت و آگاهى او از همه شوون زندگى و هستى انسان و جهان را پذيرفت و در عمل نيز عبد مطيع خداوند بود، آنگاه به بهترين كمال خود مى رسد. از اينرو خداى سبحان ، مهم ترين كمالى را كه در قرآن مطرح مى فرمايد، همين عبوديت انسان براى خداست . قرآن كريم ، هم اسرا و عروج انسان كامل را بر اساس عبوديت او مى داند سبحان الذى اسرى بعبده (59) و هم نزول وحى و كتاب الهى را بر مدار عبوديت وى ياد مى فرمايد: الحمدلله انزل على عبده الكتاب (60) فاوحى الى عبده ما اوحى (61) و علاوه بر علوم شريعت و علوم ظاهر، خداى سبحان ، پيامبرى مانند خضر عليه السلام را كه از علم لدنى طرفى بسته و بر اساس باطن حكم ولائى مى كند، عبدى مى داند كه به وسيله عبوديتش به اين مقام رسيده است : فوجدا عبدا من عبادنا (62) بنابراين اگر انسانى خضر راه مى شود و اگر انسان مقربى ، خاتم پيامبران الهى مى گردد، همگى به دليل عبوديت و بندگى خداوند است : كيست مولى ؟ آنكه آزادت كند.
عبوديت انسان براى خداوند، او را نسبت به غير خداوند آزاد مى سازد و پس از آن هرگز برده و بنده درون و بيرون خود نخواهد بود. فطرت توحيدى انسان دو چيز را فتوا مى دهد، يكى بنده خدا بودن و ديگرى آزاد از غير او گشتن ، زيرا اگر انسان ، عبد محض خالق خود باشد و همه عبوديت خويش ‍ را به خداوند اختصاص دهد، بى شك زمينه اى براى عبوديت و بندگى غير خدا نمى ماند و اگر انسان ، خداوند را به بزرگى و عظمتش دريافت ، همه چيز براى او كوچك و بى مقدار مى شود، چنانكه حضرت اميرالمومين عليه السلام در خطبه متقين مى فرمايد: عظم الخالق فى انفسهم فصغر ما دونه فى اعينهم (63) خالق ، به عظمتش در جان هاى متقين جلوه گر مى شود و در نتيجه ، هر چه غير خداست ، در چشمان آنان كوچك مى گردد.
اميرالمومين عليه السلام خطاب به فرزندش امام مجتبى عليه السلام مى فرمايد: و لا تكن عبد غيرك و قد جعلك الله حرا (64) بنده جز خدا مباش ، زيرا خداوند تو را آزاد آفريده است ، و به همين دليل است كه امام على عليه السلام عزت و افتخار خويش را در عبوديت براى خدا مى بيند الهى كفى بى عزا ان اكون لك عبدا و كفى بى فخرا ان تكون لى ربا (65) خدايا! مرا اين بزرگوارى بس است كه بنده توام و اين افتخار مرا بس كه تو پرودگار منى .

 

next page

fehrest page