ولايت فقيه
(ولايت فقاهت و عدالت)

آية الله جوادى آملى

- ۱۰ -


حاكم ، قانون خداست نه شخص فقيه  
در فصل دوم كتاب گفته شد (438) كه حاكم اسلامى ، خدا و قانون اوست و شخص پيامبر صلى اللّه عليه و آله نيز به دستور خداوند، مامور اجراى قانون الهى مى باشد، چنانكه خداى سبحان در خطاب به او مى فرمايد: لتحكم بين الناس بما اريك الله (439) تو مبعوث شده اى تا در بين مردم حكومت كنى ، ولى نه به ميل خود، بلكه به آنچه خداوند از طريق وحى به تو نشان داده است . در فصل سوم و در بحث از ولايت نيز روشن گرديد (440) كه ولايت پيامبر صلى اللّه عليه و آله و اولى الامر به ولايت بالذات و اصيل خداوند بر مى گردد. اين خصيصه مهم ، تنها در حكومت اسلامى يافت مى شود نه در حكومت هاى ديگر، در نظام اسلامى ، حاكميت از آن دين و مكتب است و نه از آن اشخاص ، حتى اگر آن شخص ، خود پيامبر يا امام معصوم باشد.
مردم ، يك ولى بيشتر ندارند كه همان خدا و دين اوست و هيچ كس ‍ نمى تواند چيزى را از دين بكاهد يا بر آن بيفزايد و اگر فقيه عادل و آگاه به زمان ، توانا بر اداره كشور حكومت كند، شخص فقيه حكومت نمى كند، بلكه شخصيت فقيه كه همان فقاهت و عدالت و مدير و مدبر بودن و شرايط برجسته رهبرى است ، حكومت مى كند.
شخص فقيه ، تابع شخصيت دينى خويش مى باشد و چنين انسانى ، امين مكتب و متولى اجراى دين است و خود او، نه تنها همراه مردم است ، بلكه پيشاپيش آنان ، موظف به اجراى فرامين فردى و اجتماعى دين مى باشد. فقيه لايسئل عما يفعل نيست كه هر كارى بخواهد بكند و مورد سوال قرار نگيرد، او نيز يكى از مكلفين است ، زيرا شخص فقيه جداى از شخصيتش ، هيچ سمتى ندارد و مثل ديگر افراد جامعه است .
بر همين اساس ، سيدنا الاستاد امام خمينى قدس سره الشريف در جلد دوم از كتاب بيع ، ضمن بحث از مساله ولايت فقيه مى فرمايند:
آنچه كه در اسلام حكومت مى كند، فقاهت و عدالت است و به تعبير ديگر، حاكم و ولى مردم در اسلام ، قانون الهى است نه شخص خاص ، زيرا شخص فقيه ، يك تافته جدا بافته از مردم نيست ، بلكه او همانند يكى از آحاد مردم ، موظف به رعايت احكام و قوانين الهى است . (441) حضرت اميرالمومين عليه السلام مى فرمايد: ايها الناس انى و الله ما احثكم على طاعه الا واسبقكم اليها و لا انها كم عن معصيه الا واتناهى قبلكم عنها (442) اى مردم ! قسم به خدا كه من شما را به طاعتى سوق ندادم ، مگر آنكه خود بر شما به سوى آن پيشى گرفتم و از هيچ معصيتى نهى نكردم ، مگر آنكه پيش از شما از آن دورى جستم .
به دليل همين خصوصيت است كه وجود مبارك رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله درباره على عليه السلام فرمود: على مع الحق و الحق مع على (443) يعنى على با حق است و حق با اوست ، هر چه را كه او فرمان دهد، حكم خداست و خود او بر مدار آن حكم خدا دور مى زند. پيام شعيب عليه السلام در قرآن كريم نيز اين بود و ما اريد ان اخالفكم الى ما انهيكم عنه (444) قصد من اين نيست كه چيزى را بگويم و خود خلاف آن را انجام دهم .
اينكه امام خمينى قدس سره در سخن مشهور خود فرمودند: پشتيبان ولايت فقيه باشد تا به اين مملكت آسيبى نرسد، براى آن است كه اگر انسان بخواهد شجره طوبى بشود، نيازمند قانون الهى و دين خداست و دين خدا زمانى انسان را رشد مى دهد، كه در جامعه تحقق يابد و براى تحقق آن در عصر غيبت امام معصوم ، بايد يك فقيه اسلام شناس اسلام باور، زمام امور مسلمين را در دست بگيرد تا هر آنچه مى گويد و هر حكمى كه صادر مى كند، نخست خودش به آن عمل كند و سپس ديگران . اين معناى ولايت فقيه است و بازگشت آن چنانكه مكررا گفته شد به ولايت فقاهت و عدالت مى باشد و در نهايت ، به ولايت دين و خدا بر مى گردد.
فصل ششم : امام خمينى رضوان الله تعالى ، ولايت فقيه ، عزت مردم 
بخش اول : امام خمينى رضوان الله تعالى وارث خلافت انبياء  
عالمان ربانى ، وارثان انبيا الهى اند و انبيا (عليهم السلام )، خلفاى خداوند مى باشند و خلفاى الهى ، مظهر اسم عظم اند. پس برخى از عالمان ربانى مى توانند خليفه حق و جامع جمال و جلال الهى باشند كه اين افراد، بسيار اندك و جز نوادرند
امام خمينى قدس سره در مرحله سوم يعنى پس از انبيا الهى و ائمه معصومين سلام الله عليهم اجمعين خليفه حق و مظهر اين نام الهى بود. او در زمينه هاى علمى ، به حسب حصه وجودى و تعين هستى خاص خويش ، مظهر اسم عليم بود و در زمينه هاى عملى ، مظهر اسم قدير، و چون در راه دين گام برداشت و تمام هجرت و جهاد و اجتهاد او براى برافراشتن كلمه الله بود: لتكون كلمه الله هى العليا (445) پس او به قدر سعه وجودى خود، مظهر حى قيوم گشت .
همان گونه كه بهشتيان زنده اند و هرگز نمى ميرند، مردان الهى نيز كه براى حفظ شريعت و احياى دين الهى تلاش مى كنند و در اين باره هر رنجى را براى دين خدا تحمل مى كنند، كله علياى خداوند گشته ، هماره باقى خواهند بود. چنين عالمانى ، مشمول بيان نورانى امير بيان حضرت على بن ابى طالب عليه السلام هستند كه فرمود: العلما باقون ما بقى الدهر (446) سر اين سخن آن است كه كامل ترين ولى خدا در عصر ما، وجود مبارك امام زمان ارواحنا فداه است كه از آن حضرت ، به عنوان بقيه الله ياد مى شود، يعنى امام عصر (عج ) به ابقاى الهى و بلكه به بقاى الهى ، باقى است در درجه نخست و بالذات ، فقط ذات اقدس اله ماندنى است : هو الباقى و پس از او، خلفا و مظاهر اويند كه باقى اند و پس از آنان ، عالمان عادل كه وارثان انبيا و امامان عليهم السلام مى باشند، باقى به بقاى الهى اند.
امام راحل قدس سره در ميان عالمان ربانى ، همچون ستاره فروزان و قدر اول ستارگان درخشان گنبد ميناست . او در سلسله عارفان محقق جاى داشت و در عين حال ، از همه آنان فاصله گرفت . آنان در سير به سوى خدا و تقرب به او و بريدن از خلق . من الخلق الى الحق متوقف گشته بودند ولى ايشان براى اصلاح زندگى انسان و حاكميت قانون خدا، به سير بالحق فى الخلق رسيد. گفته اند كه مرد باطنى (عارف )، پس از آرامش و اطمينانى كه در سير معنوى برايش حاصل مى شود، نمى خواهد به زندگى اين جهان باز گردد و در آن هنگام كه به ضرورت باز مى گردد، بازگشت او براى همه بشريت سود چندانى ندارد، اما امام راحل (رض ) كه وارث انبيا الهى بود، همانند آنان ، بازگشت و در جريان زمان وارد گرديد تا زمام تاريخ را به دست گيرد و جهان تازه اى از كمالات مطلوب را خلق كند و براى همگان مفيد باشد
سفرهاى چهارگانه  
بايد عنايت داشت كه در همه مكاتب الهى ، براى انسان ، سفرهاى چهارگانه اى وجود دارد كه عبارتند از:
اول : سير من الخلق الى الحق كه سالك در اين سفر، از خلق به سوى حق سفر مى كند، حق را مى شناسد و او را باور مى كند.
دوم : سير فى الخلق بالحق كه همان سفر وسير سالك است در اسما حسنى و اوصاف حق تعالى .
سوم : سير من الحق الى الخلق بالحق سالك در اين سفر خود، از خدا به سوى خلق سير مى كند و خلق را با ديده الهى مى شناسد.
چهارم : سير فى الخلق بالحق كه سالك با ديد وحدت الهى ، در كثرت خلق سير مى كند.
اين سفرهاى چهارگانه نشان مى دهد كه يك متفكر و عارف الهى ، همواره حق محور است و بر خلاف مكتب هاى مادى خلق مدار، او در همه سفرهاى درونى خود، بر محور حق سير مى كند و همه مكاتب الهى ، بر اين اساس پايه گذارى شده اند.
سير نظرى و سير بصرى امام (رض )  
اسفار چهارگانه ياد شده را برخى با نظر و فكر طى مى كنند و برخى با بصر و دل . صاحب نظران ، با فهميدن به آن سير مى روند و صاحب بصران ، با ديدن آن را مى نوردند، عده اى با عقل اين راه را مى پيمايند و گروهى با قلب . و چون قلب و بصر انسان براى دريافت معارف و حقايق الهى قوى تر است ، آنچه را كه عارف به ثمر مى رساند، بيش از آن چيزى است كه حكيم به بازار انديشه عرضه مى كند.
امام خمينى رض هم در بخش صاحب نظران حضور دارد و هم در صحنه صاحب دلان . او در ميان صاحب نظران ، يك انديشمند فائق است و در ميدان صاحب دلان ، يك صاحب بصر صائب . گواه اين سخن آن است كه ايشان ، هم در براهين فكرى ، نقدى قابل توجه بر بزرگان دارد
و هم در مسائل عرفانى ، بر ره آورد صاحب بصران ، نقدى عميق و عارفانه دارد؛ مثلا بر تحليل و توجيه اسفار اربعه ، آن گونه كه عارف نامدار، ميرزا محمدرضا قمشه اى (قدس سره ) بيان مى كند، نقد داشته و آن را ناتمام مى داند و اسفار مزبور را به سبك خاص خود تبيين كرده است و سر مطلب اين است كه هر چه بصر قوى تر باشد، ره آورد آن نيز بيشتر و بهتر خواهد بود.
امام خمينى (رض )، مهندس معمار اسلام  
برخى ، راه اسلام را مهندس گونه مى روند و عده اى ، مهندسى شان با معمارى آميخته است . تفاوت مهندس محض با مهندس معمار اين است كه يك مهندس ، بر روى صفحه كاغذ نقشه مى كشد و تنها با قلم و كاغذ و ترسيم خطوط رياضى سر و كار دارد و اگر چه مى فهمد كه چه مى كند و چه نقشه اى مى كشد، ولى كار او منحصر به طرح نقشه در چهره كاغذ است ، ولى مهندس معمار، علاوه بر آنكه با قلم خود نقشه مى كشد، آنچه را كه ترسيم نموده ، در صحنه ساختمان نيز پياده مى كند و روشن است كه چنين مهندسى ، به مراتب قوى تر، و دقيق تر از كسى است كه تنها بر روى كاغذ قلم مى زند، زيرا كه علم يكى در حد تئورى است ، اما آن ديگرى ، با اجراى آن طرح و نقشه كمال و نقصان آن را در خارج مى يابد و به زواياى نقشه خود آگاهى بيشترى خواهد داشت .
حضرت امام خمينى (قدس سره ) نه تنها مهندس اسلام بود، معمار اسلام نيز بود، ايشان نه تنها فهميد كه دين درباره مسائل متنوع فردى و اجتماعى و نيز درباره شوون گوناگون مطالب اجتماعى چه مى گويد و آنها را به صفحه كتاب آورد، علاوع بر آن كوشيد تا دين را از صفحه كتاب بيرون آورد و در صحنه جامعه پياده كند. او معمارى بود كه بر اسلوب هندسه اسلام شناسى ، ساختمان عظيمى را پى افكنى كرد و بالا آورد و آن را چون بنيان مرصوص ساخت .
امام خمينى (رض ) از عرفان تا تولى دين  
برخى ، بر اساس سخن عبدالمطلب ، آن مرد الهى بزرگ كه خطاب به ابرهه گفت : انا رب الابل و ان للبيت ربا (447) مشى كردند، ولى امام راحل (رض ) گذشته از اينكه به آن فكر و سخن احترام مى گذارد، درسى را از مكتب نوه عبدالمطلب ، يعنى وجود مبارك رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله آموخت و آن را اسوه خود قرار داد.
سخن عبدالمطلب در آن روزگار حق بود، ولى پس از ظهور پيامبر گرامى اسلام ، آيا باز هم بايد آن گونه سخن گفت ؟ پس از آنكه قرآن كريم نازل گشت و خداوند سبحان ، متوليان كعبه را مشخص نمود و صيانت و نگهبانى از آن را به مسلمانان تقوا مدار واگذار نمود و توليت آن را به دست آنان سپرد: ان اولياوه الا المتقون (448) آيا در اين حال نيز يك متفكر دينى مى تواند بگويد: من صاحب شترم و خانه نيز براى خود صاحبى دارد كه او خانه را حفظ خواهد كرد؟
اين دو بينش ، نه تنها در آن زمان وجود داشت ، امروز نيز وجود دارد. اگر يك حادثه اى در گذشته براى اسلام رخ مى داد، ديگران مى گفتند: دين صاحب دارد و همان حرف عبدالمطلب را تكرارى مى كردند، ولى امام راحل (رض ) مى فرمود صاحب دين ، كليددارى دين را به دست عالمان راستين سپرده است و ما موظفيم كه از دين خدا حفاظت كنيم .
شاخصه امام امت اين بود كه ايشان اين مساله را به درستى دريافت و نه تنها فهميد كه آن را يافت و پس از طى سفرهاى چهارگانه نظرى و بصرى ، متولى دين شد. اگر كسى اين راه را نرفته باشد، فقط درباره دين شناسى اظهار نظر مى كند و مى گويد دين صاحبى دارد كه او بايد بيايد و آن را حفظ كند، ولى كسى كه سفرهاى چهارگانه را با جان و دل و سر، پشت سر گذاشت مى فهمد و مى بيند و مى يابد كه متولى دين و حافظ و نگهبان آن در عصر غيبت امام معصوم (عج )، وارثان انبيا و اوليا يعنى عالمان راستين هستند. حضرت امام خمينى (رض )، اين راه را طى كرد و خود را متولى دين يافت و اين نتيجه پيمون شهودى اسفار اربعه همراه با تفكر عميق اسلام شناسانه مى باشد، زيرا وى جامع انديشه و شهود بود و مجمع دو منظر برهان و عرفان در مشهد قرآن و عترت (عليهم السلام )
حكومت ، خلافت الله يا عفطه عنز  
امام خمينى (قدس سره ) اين مساله را به خوبى فهميد و به آن ايمان آورد كه زمامدارى و رهبرى مردم ، سكه اى است كه دو رو دارد، يك چهره آن خلافت الله است و چهره ديگرش عفطه عنز (عطسه بز ماده ) و عراق خنزير بيد مجزوم (استخوان خوك در دست بيمار جذامى ) مى باشد. زمامدارى مردم و حكومت ، بيش از اين دو چهره ندارد كه يكى ، نتيجه قيام براى خدا و حق محورى است و ديگرى ، نتيجه هوامدارى و تلاش براى ارضاى نفس مسوله و اماره است .
اين بيان نورانى حضرت على عليه السلام ، منزه از مبالغه و مبراى از اغراق است ، زيرا سخن كسى است كه به منزله نفس نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله است و همچون او، از روى هوى سخن نمى گويد: و ما ينطق عن الهوى (449) وجود مبارك حضرت اميرالمومنين عليه السلام مى فرمايد: اگر مساله احقاق حق و حضور مردمى نبود و خداى سبحان از عالمان دين پيمان نگرفته بود كه نگذارند عده اى پرخورى كنند و عده اى در اثر سو تغذيه رنج ببرند، مى ديديد كه مهار شتر خلافت را بر كوهانش مى انداختم و آخر خلافت را به كاسه اولش آب مى دادم و شما مى يافتيد كه دنيايتان نزد من ، بى رغبت از عطسه بز ماده است و زهد من نسبت به دنيا بيش تر از زهدم نسبت به عطسه بز مى باشد: لولا حضور الحاظر و قيام الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلما الا يقاروا على كظه ظالم و لا سغب مظلوم ، لا لقيت حبلها على غاربها و لسقيت آخرها بكاس اولها و لا لقيتم دنياكم هذه ازهد عندى من عفطه عنز (450)
همچنين در كلمات قصار آن حضرت در كتاب نهج البلاغه آمده است : و الله لدنيا كم هذه اهون فى عينى من عراق خنزير فى يد مجذوم (451) يعنى قسم به خدا كه اين دنياى شما بى بهاتر و بى ارزش تر است در نزد من ، از استخوان خوكى در دست فرد مبتلا به بيمارى جذام مى باشد.
بنابراين ، اگر كسى با اقبال مردم و مريدبازى و زيادى مستمع و افزايش ‍ شاگرد و ماموم جماعت خوشحال شد، او به دام عفطه عنز افتاده و در بند عراق خنزيرى در دست مجذوم گرفتار شده است . امام امت (قدس سره ) اين معنا را به خوبى فهميد و باور كرد و لذا شما از صدر نهضت تا ذيل رحلت ، كمترين اثرى را در او نديديد كه معاذالله خود را ببازد و بخواهد از اين مقام والا سو استفاده كند، در سخنان و حركات ايشان ، هيچ گاه چنين چيزى مشاهده نشد.
امام خمينى (رض ) جامع شريعت و طريقت و حقيقت  
اگر كسى بخواهد به چنين مقام منيعى راه يابد و اسفار چهارگانه را پشت سر بگذارد، بايد بينشى عميق داشته باشد و شريعت را در خدمت طريقت ، و اين دو را در خدمت حقيقت بداند و در سير طولى خود، بين اين سه امر جدايى نيندازد و در هيچ مرحله اى ، چه در حدوث و چه در بقا آنها را از يكديگر جدانسازد.
عده اى فكر مى كنند كه اهل طريقتند و لذا كارى با شريعت و احكام دين و ظواهر شرعى ندارند، امام امت (قدس سره ) كه هم اهل شريعت بود و هم اهل طريقت ، در اين زمينه سخن دلپذيرى دارد و مى فرمايد: آنان كه فكر مى كردند يا فكر مى كنند كه بدون شريعت مى توانند به مقصود برسند، هيچ شاهد و دليلى ندارند، زيرا ذات اقدس اله كه راهنماست ، تنها راه كمال و سعادت را عمل به شريعت مى داند. اما آنان كه مى پندارند از طريق عمل به شريعت نمى توان به طريقت رسيد، آنان نيز شريعت را درست نشناخته اند و درست و صحيح به آن عمل نكرده اند و كسانى كه با سير و سلوك و شريعت و طريقت هماهنگ شدند، ولى به حقيقت بار نيافتند، براى آن است كه به درستى منازل پيشين سائران و سالكان را طى نكرده اند.
امام خمينى (رحمة الله ) اين سخن را در تعليقه بر كتاب فصوص الحكم ، در ذيل آيه شريفه ولو انهم اقاموا التوريه و الانجيل و ما انزل اليهم من ربهم لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم (452) آورده اند (453) ايشان در ذيل اين كريمه مى فرمايد: از اين آيه به خوبى بر مى آيد كه نيل به معرفت و باطن ، چز از راه ظاهر و حفظ آن ميسر نيست و كسى نمى تواند بدون رعايت ظواهر شرعى ، ادعاى رسيدن به باطن داشته باشد. سيدنا الاستاد امام خمينى (قدس سره ) در شرح اين آيه ، هم صوفيان عوامى را كه بدون شريعت ، دم از طريقت مى زنند محكوم مى كند و هم به متحجران و مقدس مآب هايى كه مى گويند شريعت انسان را به طريقت و حقيقت نمى رساند فرمود كه شما درست به شريعت عمل نكرده ايد وگرنه مى يافتيد آنچه را كه ديگران يافته اند.
امام راحل (رض ) شاخصه اى دارد كه نه شريعتيان صرف دارند، نه طريقتيان محض ، و نه حقيقتيان خالى از شريعت و طريقت ، زيرا اهل شريعت ، شريعت منهاى سياست را عرضه مى كنند و اهل طريقت ، طريقت منهاى سياست را مى خواهند و اهل حقيقت ، حقيقت منهاى سياست را باور دارند. ايشان علاوه بر آنكه هماهنگى ميان شريعت و طريقت و حقيقت را لازم مى شمرد، هر يك از آن سه را نيز عين سياست مى دانست ، البته ميان سياست در شريعت و سياست در طريقت و سياست در حقيقت ، تفاوت خاص خود وجود دارد. سياست در هر يك از اين سه مرحله ، مناسب با همان مرحله مى باشد، زيرا خود سياست نيز از ره آوردهاى وحى تشريعى الهى است و آنچه با وحى تشريعى تنزل كرده است ، در قوس ‍ صعود، داراى مراحل سه گانه مزبور مى باشد.
در سخنرانى هايى كه به مناسبت دو عيد سعيد فطر و قربان - كه از برجسته ترين و مهم ترين ايام سال مى باشند - اولين سخن ايشان ، همان راهنمايى طريقت بود و پس از آن مساله سياست ، نخست به تبيين معناى ضيافت الله يا شرح مناجات شعبانيه مى پرداختند و سپس بحث از سياست را مطرح مى كردند و البته تهذيب ، مقدم بر سياست بود و وقتى خواص از مسوولان يا اخص از آنان به حضور ايشان بار مى يافتند كه فكر مى شد آنان اهل حقيقتند، حقيقت را با سياست هماهنگ مى كردند.
به دليل ويژگى ايشان ، به اندازه سعه وجودى خويش ، جهانى شد كه در همه جا حضور و ظهور پيدا كرد و همه چيز را زير پوشش و اشراب و اشراف خود قرار داد و گاهى غرب متجاوز را به استيضاح مى كشاند و زمانى شرق ملحد را به توحيد ناب فرا مى خواند. آنكه نامش كاخ كرملين را به رعب مى اندازد، امام خمينى (رضوان الله تعالى عليه ) است ، آنكه قهر ولايى اش كاخ سفيد را رو سياه مى سازد، امام خمينى (رض ) است كه آنكه به طور مكرر از مناجات شعبانيه و كمال انقطاع دم مى زند، امام راحل (رض ) است ، و آنكه در اوج عروج مناجات ، از محرومين غافل نيست ، امام است . او همچون ديگر حكيمان و فقيهان و عارفان ، جهانى بنشسته در گوشه اى نشد، او جهانى شد كه مى گويد اگر از فرودگاهى به فرودگاه ديگر روانه ام كنيد و در روى زمين جايى براى استقرار نداشته باشم ، دست از هدف خود نمى كشم (454) زيرا هدف ايشان همان مقصد سالار شهيدان حضرت حسين بن على بن ابى طالب عليهماالسلام مى باشد و لذا همان منطق سيدالشهدا عليه السلام را كه فرمود: لو لم يكن ملجا و لا ماوى لما بايعت يزيد بن معاويه (455) بازگو مى كند.
امام راحل (رض ) همانند جدش موسى بن جعفر عليه السلام عمل نمود، آن هنگام كه عازم زندان بغداد بود و مناجات عارفانه آميخته با سياست را بر زبان جارى مى ساخت كه : و قد علمت ان افضل زاد الراحل اليك عزم اراده يختارك بها يعنى خدايا! در سير به سوى تو، ره توشه لازم است و من به طور يقين مى دانم كه ره توشه مسافر الى الله فقط اعتماد به توست . آنگاه مى فرمايد: و قد ناجاك بعزم الاراده قلبى (456) پس خدايا! من نيز با همه هستى ام تو را مى خواهم و قلبم ، با عزمى پولادين و خلل ناپذير با تو مناجات مى كند.
اين مناجات عارفانه امام كاظم عليه السلام پيش از ورود به زندان بغداد، عرفان آميخته با سياست است و با مناجات يك عارف در شب قدر و يا دعاى يك زاهد در سايه مسجد تفاوت دارد و امام راحل (رض ) نيز همين گونه بود و از امام و مقتداى خود حضرت موسى بن جعفر عليه السلام پيروى مى كرد و از اينرو مى توان گفت كه ايشان ، به امام معصوم عليه السلام نزديك تر بودند تا ديگران ، و ميراثى از آنان بهره برده اند كه ديگران بى بهره اند. تذكر اين نكته لازم است كه آنچه گفته شد، به معناى كم ارج بودن مقام سلف صالح نيست ، زيرا حضرت امام (قدس سره ) نيز از بركات علمى و عملى عالمان وارسته گذشته بهره مند گرديد و به اين مقام منيع رسيد، ولى حضرتش ، كارى كرد كه ديگران فقط از آن سخن گفته بودند و اين توفيق تنها نصيب ايشان گشت ، البته شرائط محيط، رشد فرهنگى جامعه ، تحول اوضاع بين الملل و مهم تر از همه ، قضاى الهى بر پايان دادن به دوران ستم در ايران ، با گذشته تفاوت يافته بود.
ارتباط خاص امام خمينى (رض ) با خداوند  
نكته مهم تر آن سات كه در كتاب هاى كلامى و فلسفى ، سلسله مراتب هستى محفوظ است ، يعنى با بحث هاى على و معلولى ، اول و وسط و پايان رشته هاى عقلى تنظيم و تدوين مى شود و از اينرو، يك حكيم يا متكلم ، هر چه بنويسد يا بگويد يا بينديشد، همه در محور علت و معلول و با حفظ سلسله مراتب هستى است ولى عرفان براى رسيدن به خدا، دو راه را به سالك نشان مى دهد، يكى راه متعارف كه همان راه اسباب و علل است ، راه اسما كوچك ، بزرگ ، بزرگ تر، و اسم اعظم ، و ديگرى راه مستقيمى است كه هركس با خداى سبحان مى تواند داشته باشد كه از اين راه مستقيمى است كه هركس با خداى سبحان مى تواند داشته باشد كه از اين راه دوم ، در فلسفه خبرى نيست . بايد توجه داشت كه راه دوم ، با نظام على و معلولى مخالف نيست و به معناى ابطال عليت نمى باشد بلكه به معناى توسل به علت مستور و تمسك به سبب مخفى و نزديك است كه آن سبب نزديك ، همان مسبب الاسباب مى باشد.
عرفان مى گويد همان گونه كه انسان مى تواند با استمداد از علل و اسباب كه مظاهر حق مى باشند، از اسما الهى مدد بگيرند و مراتب هستى را يكى پس ‍ از ديگرى طى كند، هر كسى با خدا، راه مستقيمى نيز دارد كه راه ميان بر است و احدى در اين راه دخالت ندارد و لذا شخص عارف ، در عين حال كه اسما حسناى الهى را گرامى مى دارد، اين راه خاص و مستقيم را نيز همواره حفظ مى كند، البته اين راه نيز به عنوان اسم قريب يا اسم اقرب طى مى شد. عارف اين مطلب انيق و دقيق را از دعا و نيايش هاى قرآن كريم به دست مى آورد. عرفان ، هر چه كه دارد، مايه و پايه اش از تعاليم قرآن و عترت (عليهم السلام ) است . نداى يا رب ، يارب با حرف ندا و نجواى رب ، رب بدون حرف ندا، همان راه ميان برى است كه كليدش به دس ‍ دل است و آن كس كه در مناجات را باز مى كند و به خود اجازه گفتن خدايا! مى دهد، صاحب خانه ، از همان در مخصوص و يا از در عمومى ، جواب او را مى دهد و مشكلش را حل مى كند.
امام راحل (قدس سره ) اين ارتباط ويژه و راه خاص را به خوبى حفظ نمود و لذا در سخت ترين و شديدترين شدائد پيش از انقلاب و در هنگام انقلاب و پس از آن ، اگر راه هاى عادى را كه همان علل و اسباب معهود باشد بسته مى ديد، نااميد نمى شد، زيرا آن راه غيبى هميشه باز است . اگر به ايشان خبر مى رسيد كه 72 نفر از برجسته ترين خدمتگزاران انقلاب اسلامى در انفجار دفتر مركزى حزب جمهورى اسلامى شهيد شدند، تحمل مى كرد، يا اگر مى گفتند نيروهاى بيگانه از دريا و زمين و هوا به ايران اسلامى تهاجم كرده اند، آرام بود. اين كدام قدرت بود كه دل و جان او را آرام مى ساخت ؟ جز همان راه غيبى ؟ و همين آرامش و همين ارتباط خاص امام (رض ) با خداوند كه انقلاب اسلامى را به ثمر رساند.
دهه غيب و دهه شهود امام (رض )  
امام خمينى (رضوان الله تعالى عليه ) يك سير تاريخى دارد كه مورخان مى توانند درباره او و تاريخ زندگى اش سخن بگويند، اما در زندگى نود ساله پر بركت ايشان دو دهه بسيار مهم وجود دارد كه مخصوص ايشان است و ديگران ندارند، دهه اول ، كه دهه انس او به جهان غيب و عرفان است و دهه دوم ، كه دهه انس او به عالم شهادت و رهبرى است .
دهه اول ، از اواخر سن 27 سالگى تا اوايل 38 سالگى است ، يعنى سال هايى كه حضرت امام (قدس سره ) كتاب هاى عميق عرفانى را نوشت ، در 27 سالگى كتاب شريف مصباح الهدايه الى الخلافه و الولايه را نوشت و سپس ، تعليقات بر فصوص ، تعليقات بر مصباح الانس و آنگاه ، كتاب سر الصلوه را به رشته تحرير در آورد. اينها كتاب هايى نيست كه هر كس ‍ ده يا بيست سال در حوزه علميه باشد و درس بخواند، بتواند بفهمد، اينها نظير رسائل و مكاسب و جواهر و يا منظومه نيست ، زيرا غربت اين گونه از معارف از يك سو، كمياب بودن استاد اين رشته از سوى ديگر، دور بودن مطالب آنها از محدوده مطالب مانوس لفظى و اعتبارى مندرج در علوم رائج از سوى سوم ، نيازمندى آن مسائل به نزاهت روح و انزواى از دنيا (نه از جامعه ) از سوى چهارم ، و تحمل شدائد و آلام از رفتار ديگران از سوى پنجم و... سبب امتياز اين رشته ها از ديگر علوم شد، بهتر تقدير، اين دهه ، دهه غيب و قلرو غيبى شخصيت امام راحل (رض ) است .
اما دهه دوم كه دهه شهادت و اوج رهبرى اوست ، از پايان سال 1357 ه‍ ش ‍ تا آغاز سال 1368 است كه در اين دهه ، جهان سياسى معاصر را زير و رو كرد. دوران طولانى زندان و تبعيد، نشانه مظلوميت او بود و رهنمودهاى حساس مدت تبعيد و زمان اقتدار رهبرى ، از ويژگى هاى معظم له بود. خيلى از افراد به زندان رفتند، ولى آيا پس از آزاد شدن توانستند كشور را رهبرى ، جنگ را هدايت ، و انقلاب را به سامان برسانند؟ بسيارى مظلوم بودند، ولى آيا اين قدرت را داشتند، و انقلاب را به سامان برسانند؟ بسيارى مظلوم بودند، ولى آيا اين قدرت را داشتند كه اگر بر سرير اقتدار بنشينند، عادلانه حكومت كنند؟ آنكه همه يافته ها و اسفار اربعه را از علم به عين آورد و از گوش به آغوش جامعه رساند، امام امت (قدس سره ) بود.
اين دو دهه شاخص و بارز، تميز دهنده زندگى امام خمينى (رض ) از ديگران است ، باقى عمر ايشان يعنى چهل سال ميانى ، اگر چه با رياضت و تهذيب نفس و تدريس همراه و هماهنگ بود، ولى ديگران يعنى حكيمان و متكلمان و فقيهان بزرگ نيز چنين دورانى را پشت سر گذاشتند. اگر ايشان در اين دوران ، تعمق در اصول يا تحقيق در فقه داشت و بر ديگران برتر يا برابر بود ولى تفاوت ايشان با ديگران ، آن گونه نبود كه عالم آرا و جهان گير باشد.

تو و طوبى و ما و قامت يار
فكر هر كس بقدر همت اوست
اگر طوبى براى ديگران است ، لقاء يار براى كسى است كه بين غيب و شهادت ، جمع سالم نمايد نه جمع مكسر. امام راحل (رض ) بين فقه و سياست از يك سو، بين عرفان و سياست از سوى ديگر، و بين فلسفه و سياست از سوى سوم جمع نمود او نه تنها قائل به ولايت فقيه بود، بلكه به دليل حكيم بودن ، عملا قائل به ولايت حكيم بود و به دليل عارف بودن ، به ولايت عارف قائل بود. او ولايتى را آورد كه در آن ، فقاهت ، آميخته با حكمت بود و حكمت ، عجين شده با عرفان . و همان گونه كه به نحو مبسوط گذشت ، سيرت و سنت او بر محور ولايت فقاهت ، عرفان ، و حكمت و كلام دور مى زد نه ولايت فقاهت صرف .
طوبى له و حسن مآب ، سلام الله عليه يوم ولد و يوم مات و يوم يبعث حيا
بخش دوم : امام خمينى (رض ) و ولايت فقيه  
علم فقه و تطور تاريخى آن  
فقيه اماميه ، از آن جهت كه داراى اجتهاد مستمر است و عقل ، نقش سراج منير دارد و در تشخيص صراط مستقيم الهى از سهم بسزايى برخوردار است و كتاب و سنت معصومين عليهم السلام ، مخازن غنى و پايان پذير استنباط احكام و حكم مى باشند، لذا شاهد توسعه و تكامل و تطورات همه جانبه بوده و هست ، هم تطور عمقى در مسائل از پيش طرح شده و هم گسترش عرضى در مسائل جديد و مستحدثه ، و از اينرو توان پاسخگويى به همه مسائل و پرسش هاى بشر درباره فقه اصغر و اوسط و اكبر را تا دامنه قيامت دارد.
از تطورات فقهى - اصولى كه زمينه پيدايش تفكر ولايت فقيه گشت ، آن است كه بر اساس تفكر اخباريين افراطى ، ارتباط فقيه عادل با جمهور مردم ، رابطه محدث و مستمع است ، يعنى فقيه حق استنباط احكام شرعى به وسيله اصول مستفاد از كتاب و سنت معصومين عليهم السلام را ندارد، بلكه فقط بايد آنها را ترجمه و تشريح كند و مردم نيز پس از استماع و شنيدن معانى احايث ، به آنها عمل كنند و بنابراين ، ميان فقيه و مردم ، پيوند فكرى و اجتهادى وجود ندارد، بلكه رابطه ميان آن دو، رابطه نقلى و حسى است . اگر چه معتدل هاى از اخباريين ، اجتهاد را فى الجمله جايز دانسته اند و ظاهر حديث را براى آن منبع مى دانند، ولى آنان ، ظاهر قرآن و همچنين برهان عقلى را حجت نمى دانند و هيچ گونه پيوندى را ميان برهان عقلى و مردم ، و نيز ميان تفسير و اجتهاد در معانى قرآن و مردم برقرار نمى دانند.
در مقابل اين جمود فكرى ، تفكر اصوليين قرار دارد كه آنان رابطه فقيه و مردم را، رابطه مجتهد و مقلد مى دانند يعنى بر اساس اين تفكر، فقيه حق استنباط فروع فقهى را از اصول دارد و با چراغ فكر و نور راى خود، احكام الهى را از منابع چهارگانه كتاب و سنت و عقل و اجماع ، و از مبانى استوار اصولى مستفاد از آن منابع چهارگانه استنباط مى نمايد و محصول راى استنباط شده خود را به صورت فتوابه مقلدين خويش اعلام مى دارد.
ساليان متمادى سپرى شده بود كه در طى آن ، بر اساس تفكر اخبارى گرى و جمود فكرى و ممنوع شدن اجتهاد، تنها پيوندى كه فقيه را با جامعه مرتبط مى ساخت ، همان نقل حديث و معناى صورى آن بود. اين تحجر فكرى ، به دست تواناى اصوليين خردپيشه عموما، و استاد اكبر، مرحوم وحيد بهبهانى (قدس سره ) خصوصا، رخت بر بست و اجتهاد و تفكر اصولى زنده شد. كار اجتهاد و اصوليون گرانقدر اين بود كه پيوند حوزه فقاهت با مردم را از مرحله حس كه نقل سمعى است ، به مرحله عقل و فكر و حدس ‍ منتقل كردند و به فقيهان ، اجازه اجتهاد داده شد و به مردم ، اجازه تقليد. حكم فقيه در اين محور، كم و بيش نافذ بود و فتواى او نيز ضرورى و لازم الاجرا. اين مقطع ، تحولى مهم در رابطه عالمان دين با توده مردم به شمار مى رود و اين تحول فكرى ، دالان ورودى مرحله ولايت فقيه بوده است .
تطور و تكامل ولايت فقيه  
نمونه بارز تطور فقهى - كلامى كه زمينه تشكيل حكومت اسلامى را فراهم نمود تا مقدمه ظهور حضرت بقيه الله (ارواح من سواه فداه ) باشد، همين مساله ولايت فقيه است .
گروهى از فقيهان ، براى فقيه در عصر غيبت ، مقام افتاء و نيز مقام قضاء را ثابت مى دانستند؛ عده اى ديگر، گذشته از افتاء و قضاء سمت اجراى احكام قضايى را نيز ثابت مى دانستند، و گروه سوم از عالمان و فقيهان دين ، علاوه بر سمت هاى ياد شده ، تصدى بسيارى از شوون جامعه اسلامى را مانند اجراى همه حدود الهى و سرپرستى اشخاص يا اموال و حقوق بى سرپرست قائل گشتند و به اين طريق ، سمت سرپرستى نسبى و اداره شوون مسلمين ، از وظايف فقيه عادل شناخته شد كه از اين ميان مى توان مرحوم كاشف الغطا و صاحب جواهر (قدس سره ) را نام برد.
اكنون ولايت فقيه علاوه بر آنكه در جايگاه اصلى خود قرار گرفته ، بر ساير جايگاه هاى فرعى نيز سايه افكنده است در حالى كه در گذشته چنين نبود، يعنى اگر امثال مرحوم نراقى (قدس سره ) مساله ولايت فقيه را طرح كردند (457) آن را در محور فقه و به عنوان يكى از مسائل فقهى عرضه مى داشتند و به همين دليل كه ولايت فقيه در جايگاه اصلى خود يعنى علم كلام قرار نگرفته بود هر چند كه با ادله فقهى شكوفا مى شد قهرا آن رويش و بالندگى مطلوب را نداشت كه همچون شجره طيبه اى باشد كه اصلها ثابت و فرعها فى السما (458)
امام خمينى (رض ) و اوج تكامل ولايت فقيه  
اوج اين تطور فكرى توسط سيدنا الاستاد، حضرت امام خمينى (قدس ‍ سره ) صورت پذيرفت . ايشان كارى را كه در محور فقه انجام دادند، اين بود كه دست ولايت فقيه را كه تا آن زمان مظلوم واقع شده بود و در محدوده مسائل فرعى محبوس بود، گرفتند و از قلمرو فقه بيرون آوردند و در جايگاه اصلى خود يعنى علم كلام نشاندند و سپس اين مساله را با براهين عقلى و كلامى شكوفا ساختند به نحوى كه بر همه مسائل فقه سايه افكند و نتايج فراوانى به بار آورد كه يكى پس از ديگرى شاهد آن بوديم .
از نظر امام خمينى (رض )، فقيه جامع الشرايط در عصر غيبت امام زمان (عج ) همه سمت هاى اعتبارى امام معصوم عليه السلام را داراست و آن هم نه در حد حق و سمت وضعى محض ، بلكه همراه با تكليف الزامى ، يعنى بر فقيه واجب است كه نظام اسلامى را تاسيس كند و در برابر طغيانگران به مقابله برخيزد و با جهاد و اجتهاد، و با ايثار و جانبازى و نثار همه امكانات ، ستم سوزى كند و حكومت اسلامى را بر اساس كتاب و سنت معصومين عليهم السلام پى ريزى نمايد و همان راه سيدالشهدا، حضرت حسين بن على بن ابى طالب عليهماالسلام را طى كند، بلغ ما بلغ
امام خمينى (رض ) از ديدگاه كلام به فقه نگريست  
هنگامى كه ولايت فقيه به عنوان يك مساله كلامى و در قلمرو علم كلام مطرح شد و روشن گرديد كه تعيين ولى و سرپرست جامعه اسلامى مربوط به فعل خداوند است ، اين كلام ، فقه را مشروب مى كند و بر آن سايه مى افكند و آنگاه است كه انسان ، سراسر فقه را با ديدگاه كلامى مى نگرد و براى مطالب فرعى فقه ، صاحب و مسوول مى بيند و در نتيجه ، مسائل فقهى ، سازماندهى مى شود و از آشفتگى بيرون مى آيد.
اينكه حضرت امام قدس سره به طور مكرر در گفتار و نوشتار خود فرموده اند اگر كسى سراسر دين را بررسى كند، خواهد ديد كه دين ، سياست را به همراه دارد وسائس و مجرى را از نظر دور نداشته ، سرش آن است كه ايشان از ديدگاه كلام به فقه نگريسته و از افق برترى فقه را شناخته است . فقه شناسى مساله اى كلامى است نه فقهى . در صدر و ساقه علم فقه ، مساله اى نداريم كه بيان كند فقه براى چيست و از آنچه بر مى آيد. شناخت فقه ، بررسى كار خدا و شناخت قانون الهى است و اين كار، يك كار كلامى و خارج از قلمرو علم شريف فقه است .
امام خمينى (رض ) و فقه جواهرى  
سر اينكه امام راحل (قدس سره ) اصرار داشتند بر اينكه فقه با روش ‍ جواهر پويا شود (459) چشيدن طعم فقه ، نتيجه نگاه برون فقهى و نگاه كلامى به فقه داشتن است . برهانه و استدلالى كه مرحوم صاحب جواهر (رض ) در كتاب شريف جواهر الكلام ، درباره ولايت فقيه اقامه مى كند، صبغه كلام دارد، اگر چه آن را در فقه مطرح كرده اند ايشان مى فرمايد چون در زندگى عصر غيبت امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) وجود يك نظام ضرورى است و نظام نيز يك نظام الهى است ، يقينا خداوند براى اداره اين نظام ، كسى را پيش بينى كرده است تا او حدد الهى را بشناسد و اجرا نمايد. اين سخن ، صبغه كلام دارد كه در كتاب فقه ، از زبان يك فقيه بيان شده است .
گاهى انسان در درون فقه حركت مى كند و از بيرون و بالا، بر كل فقه نگاه مى كند و لذا احاطه لازم را ندارد، ولى صاحب جواهر (رض )، اين هجرت و برون نگرى را داشت و سر از كتاب فقه برداشت و از خود سوال كرد: آيا اين قوانين فقهى ، مجرى و متولى نمى خواهد؟ آيا اين قطار فقه و اين واگن ها و ابواب به هم پيوسته اش كه در حال حركت است ، اداره كننده اى نمى خواهد؟ البته فقيهان نامور اماميه (رضوان الله عليهم ) عموما، و بزرگ فقيه نامدار، مرحوم صاحب جواهر (قدس سره ) كه مساله ولايت فقيه را مطرح كرده و آن را به عظمت ياد كرده خصوصا تا محدوده چشيدن طعم فقه را رفته اند، اما چشيدن طعم فقه ، غير از آن است كه انسان اين شرت را از چشيدن به نوشيدن ، و از ذوق به شرب و از شرب به شناگرى ، و از شناگرى به غواصى برساند، غواصى در كوثر ولايت فقيه را فقط حضرت امام خمين (رض ) انجام دادند.
دو تذكر  
اول : جريان ولايت و سرپرستى فقيه عادل نسبت به امور مسلمين ، اگر به صورت مبسوط در متون فقهى نيامد، نه براى آن است كه فقهاى متقدم ، قائل به ولايت فقيه نبودند و پس از قرن دهم ، به تدريج ، سوق چنين كالايى رواج يافت و در عصر مرحوم نراقى (ره ) خريداران وافرى پيدا كرد و زمان امام خمينى (قدس سره ) به بالندگى و ثمر بخشى خود رسيد، بلكه تا آن عصر، زمزمه سياست دينى و نواى حكومت اسلامى و صلاى رهبرى سياسى ، نه دلپذير بود و نه گوش نواز، و از اين رو، از ولايت سياسى ائمه معصومين عليهم السلام نيز در متون فقهى بحث نمى شد، زيرا فقه سياسى به معناى گفتگوى مشروح پيرامون مسوول اجراى حدود و تعزيرات و فرماندهى كل قوا يا فرماندهى لشگر، به طور رسمى طرح نمى شود تا آنكه بالاصاله از آن امام معصوم باشد و بالنيابه در عصر غيبت امام معصوم عليه السلام ، بر عهده فقيه عادل باشد و اين ، براى آن نيست كه در عصر غيبت نمى توان درباره امام معصوم عليه السلام بحث كرد به بهانه اينكه فعلا امام معصوم عليه السلام حاضر نيست و در ظرف ظهور، تكليف خود را از ديگران آگاه تر است ، زيرا بررسى متون اسلامى و تحقيق پيرامون دين و سياست و عدم انفكاك آنها از يكديگر، جز مباحث اصيل كلام اسلامى است از يك سو و جز مباحث مهم فقه سياسى است از سوى ديگر، ليكن شرايط محيط و خفقان حاكم بر امت اسلامى و علل درونى و عوامل بيرونى هماهنگ ، سبب خروج اين گونه از مسائل اساسى از صحنه كلام و از ساحت فقه و از فهرست احكام الهى سياسى شده اند.
غرض آنكه ، نه تنها از ولايت واليان دينى يعنى فقيه عادل در متون فقهى بحث نمى شد (مگر به طور نادر و متفرق ) بلكه از زعامت و رهبى واليان معصوم نيز در آنها بحث عميق و دامنه دار به عمل نمى آمد و جز مسائل و احكام غير مبتلا به محسوب مى شد.
ابتكار و نوآورى امام خمينى (قدس سره ) در اين بود كه در عناصر محورى :
ا1 - اسلام چيست ؟ 2 - اسلام داراى سياست و حكومت ويژه است . 3 - شرايط حاكم در اسلام چيست ؟ 4 - شرايط حكومت و حاكم ، حصولى است يا تحصيلى ؟ يعنى تشكيل حكومت كه واجب است ، واجب مطلق است يا واجب مشروط؟ بحث زنده و پويا نمود و همه امور ياد شده ، با سعى علمى و عملى ايشان ، از علم به عين آمد و از گوش به آغوش ‍ (قدس الله سره الشريف )
دوم : تطور مساله ولايت فقيه و گستره پهنه آن ، از ولايت بر افتا و ولايت بر قضا تا ولايت بر تدبير امور امت اسلامى ، همانند ديگر مسائل كلامى و فقهى ، حصيل پيدايش شرط يا رفع مانع است . شرطى كه وجود آن در طلوع يك انديشه سياسى فقهى موثر است و مانعى كه رفع آن در افول يك تحجر و جمود فكرى سهم دارد، گاهى علمى است و زمانى عملى ، گاه درونى است و زمانى بيرونى .
به عنوان نمونه ، مرجعيت فقيه جامع الشرايط براى دريافت وجوده شرعى توزيع عادلانه آنها ميان طالبان علوم الهى و محققان دانش هاى اسلامى و تاسيس مدارس و كتابخانه هاى عمومى و تخصصى و احداث پژوهشگاه هاى فنى و مانند آن ، گرچه به طور غير رسمى در ادوار پيشين سابقه داشت ، ليكن رسميت يافتن آن به نحوى كه در عصرهاى اخير رايج و دارج شده ، هرگز مسبوق نبود، لذا فقيه نامورى چون محقق ، در كتاب شرايع و مختصر نافع ، اقوال متعدد و آراء گونه گونى را درباره خمس يادآور مى شود و راى به ايصاء، دفن ، ابام و تحليل ، تحصيل ، و مانند آن از آرا ضعيف و مهجور را نقل مى كند و هيچ اشاره اى به آنچه هم اكنون به صورت اصل مسلم و مقبول همه فقيهان درآمده است و استقرار و استحكام حوزه هاى علمى مرهون چنان بودجه اى است و تامين حداقل معيشت محصلان علوم دينى ، در گرو چنين بينش اقتصادى اسلام مى باشد ندارد. بنابراين ، هرگز نمى توان فقهاى متقدم را به سهل انگارى در تاسيس مراكز و حوزه هاى علمى متهم نمود، چه اينكه هيچ گاه نمى توان فقيهان متاخر را به جمع حطام دنيا تهمت زد.
جريان ولايت سياسى فقيه عادل نيز مى تواند از همين سنخ باشد، لذا هم فقهاى متقدم ، مصون از آسيب تهمت رفاه طلبى و سازشكارى با سلاطين مى باشند و هم فقيهان متاخر، محفوظ از گزند اتهام جاه خواهى و رياست طلبى خواهند بود. لذا دامن بلند فقاهت ، از گرد تهمت در پذيرش مقبوله عمر بن حنظله ، هماره مصون است ، يعنى نمى شود قبول آنان را، ضامت اعتبار سند ندانست و چنين پنداشت كه چنين قولى ، زمينه چنان تهمتى را به همراه دارد. غرض آنكه : نزاهت فقها، مانع تهمت است ، چه اينه عدم ابتلا به مساله حكومت رهبرى سياسى ، سبب عدم طرح مساله ولايت فقيه بر امت اسلامى شد.
ولايت فقيه و رابطه امام و امت  
امام راحل (قدس سره ) رابطه مرجع و مقلد را به رابطه امام و امت ارتقا داد و اين ، تحول بزرگ ديگرى در رابطه فقيه با مردم بود، يعنى اگر مرحوم وحيد بهبهانى (قدس سره ) توانست رابطه فقيه و مردم را از سطح محدث و مستمع بودن بالا برد و به سطح مرجع تقليد و مقلد برساند، امام راحل (رض ) با انقلاب فقهى و فرهنگى اش ، آن را به اوج خود يعنى رابطه امام و امت رساند.
حضرت امام (رض ) امور ذيل را روشن ساخت :
1 - ادله اصلى نبوت و امامت مى گويد: انسان ها براى رسيدن به كمال شايسته خود، در هر زمانى ، نيازمند قانون دينى و سپس نظام اسلامى اند.
2 - انبيا و ائمه معصومين (عليهم السلام )، تنها براى مساله گفتن نيامدند، ليكن طاغوتيان لئام ، دست آنان را بستند و آنان را به شهادت رساندند:
و يقتلون الانبيا بغير حق (460) يقتلون النبيين بغير حق (461) و قتلهم الانبيا بغير حق (462) اين آيات كه به طور مكرر از شهادت انبيا عليهم السلام و مظلوميت آنان به دست طاغوتيان هر عصر خبر مى دهد، نشانگر آن است كه انبيا الهى ، ظلم ستيز و ظالم برانداز بوده اند، چنانكه قرآن كريم در اين باره مى فرمايد: و كاين من نبى قاتل معه ربيون كثير (463) و چه بسيار پيامبرانى كه با مومنين بسيار، به قتال با دشمنان دين مى پرداختند.
3 - دين ، گذشته از مولف و مصنف و شارح و ترجمان و مبين ، متولى (464) مى خواهد تا با پذيرش توليت دين ، همه احكام آن را احيا كند و آنها را در جامعه عينيت بخشد و در عصر غيبت و در نبودن امام معصوم عليه السلام ، فقيه جامع الشرايط وظيفه دارد كه علاوه بر تبيين ، افتاء و قضا توليت دين را نيز بر عهده گيرد.
4 - ولايت فقيه ، جانشين شايسته ولايت و امامت امام معصوم عليه السلام است و از اينرو، رابطه فقيه جامع الشرايط رهبرى با مردم مسلمان ، رابطه امام و امت (465) مى باشد
5 - فرق هاى بسيار وافرى كه ميان امام معصوم و غير معصوم وجود دارد، هرگز منقول عنه نبوده و نيست و در هيچ مرحله اى شخص غير معصوم ، همتاى معصوم عليه السلام نخواهد بود.

 

next page

fehrest page

back page