شرح غررالحكم و دررالكلم ، جلد دوم

جمال الدين محمد خوانسارى‏

- ۱ -


بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم

باقيمانده حرف الف

1554 الينا يرجع الغالى و بنا يلحق التّالى بسوى ما برميگردد غالى و بما لا حق مى‏شود قالى، مراد به «ما» آن حضرت و باقى ائمّه اثنى عشراند صلوات اللَّه وسلامه عليهم، و مراد به «غالى» كسى است كه بايشان رسيده باشد و اقرار كرده باشد و از حدّ درگذشته باشد و در باره ايشان بأمرى كه ايشان بآن راضى نباشند قائل شده باشد مثل جمعى كه بالوهيّت آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه قائل شده‏اند و مراد به «تالى» كسى است كه در عقب ايشان مانده باشد و خود را بايشان نرسانده باشد و اقرار بايشان نكرده باشد يا اين كه ايشان را ترك كرده باشد و واگذاشته باشد يا ترك يارى ايشان كرده باشد و اقرار بايشان نكرده باشد، و مراد اين است كه «غالى» بايد كه برگردد و بفرموده ما قائل شود و از آن در نگذرد و اگر نه بجهنّم رود، و همچنين «تالى» بايد كه خود را بما رساند و بما اقرار كند و اگر نه بجهنّم رود پس همه مردم را ناچار است اقرار بما و تجاوز نكردن از فرموده ما و اگر نه بجهنّم روند.

1555 النّفس الكريمة لا تؤثّر فيها النّكبات. نفس گرامى اثر نمى‏كند در او مصيبتها و به آنها اضطراب و جزع نكند.

1556 النّفس الشّريفة لا تثقل عليها المؤنات. نفس شريف بلند مرتبه گران نيست بر او اخراجات، يعنى صرف كردن مال در آنچه ما يحتاج او و اهل و عيال او باشد و همچنين در مصارفى كه شرعا مستحسن باشد.

1557 النّفس الدنية لا تنفك عن الدّناءات. نفس پست مرتبه جدا نمى‏شود از دنائتها و كارها كه دلالت كند بر پستى مرتبه او.

1558 التّقوى حصن حصين لمن لجا اليه. تقوى يعنى پرهيزگارى يا ترس از خدا قلعه است محكم از براى كسى كه پناه برد بسوى او.

1559 التّوكل كفاية شريفة لمن اعتمد عليه. توكّل بر خداى عزّ و جل يعنى اظهار عجز خود كردن و اعتماد بر او نمودن كارگزارى بلندى است از براى كسى كه اعتماد كند بر آن، زيرا كه كسى كه توكّل كند بر خداى عزّ و جلّ از روى اعتماد بر آن حق تعالى كارگزارى همه كارهاى ضرورى او كند چنانكه فرموده: و من يتوكّل على اللّه فهو حسبه، هر كه توكّل كند بر خدا پس او بسند و كافى است از براى او، و كدام كارگزارى را اين مرتبه باشد...

1560 الاخلاص خطر عظيم حتّى ينظر بما يختم له. «اخلاص» يعنى خالص كردن طاعات و عبادات از براى خداى عزّ و جلّ و آميخته بقصد ديگر نكردن خطر عظيم است تا اين كه نگاه كرده شود به آن چه ختم مى‏شود از براى او، «خطر» بمعنى بلندى قدر و مرتبه باشد و بمعنى مشرف بودن بر هلاكت نيز آمده و بنا بر اوّل ممكن است مراد اين باشد كه اخلاص باعث قدر و بلندى مرتبه اين كس شود يعنى نزد حق تعالى، يا در دين نزد مردم نيز تا اين كه نگاه كرده شود به آن چه ختم مى‏شود از براى او و عاقبت كار او خواهد بود از دخول در بهشت و وصول بنعمتهاى آن كه بوصف نيايد و بيان نتوان كرد، و ممكن است كه مراد اين باشد كه اخلاص باعث بلندى قدر و مرتبه اين كس باشد تا اين كه نگاه كنند به آن چه خاتمه مآل او باشد پس اگر آن اخلاص باقى باشد پس زهى سعادت او و الّا اخلاص سابق فايده نكند و شقى و بدبخت گردد و بنا بر معنى دوّم مراد اين است كه اخلاص مشرف بر هلاكت است و بآن خاطر جمع نتوان كرد تا نگاه كرده شود بخاتمه كار و عاقبت احوال او، پس اگر اخلاص در آن وقت باقى باشد بكار او آيد و الّا بسا محرومى و زيان و خسران او.

1561 الحرص ذلّ و مهانة لمن يستشعره. حرص ذلّت و خواريست از براى كسى كه دريابد آن را و فهمد ذلّت و خوارى را.

1562 الجزع عند المصيبة اشدّ من المعصيبة. زارى كردن نزد مصيبت سخت‏تر است از مصيبت، زيرا كه با وجود زيادتى محنت آن و شماتت دشمنان بر آن اجر و ثوابى ندارد بلكه باعث حبط يا نقص ثواب مصيبت گردد بخلاف مصيبت كه صبر بر آن اگر چه زحمت دارد زحمت جزع اضافه آن نشود و باعث اين شود كه دشمنان پر شماتت نكنند و اجر و ثواب خود از براى او مهيّا باشد.

1563 الجزع عند البلاء من تمام المحنة. زارى كردن نزد بلاء از تمامى محنت است چنانكه از شرح فقره سابق ظاهر شد.

1564 الكبر داع الى التقّحم في الذّنوب. تكبّر مى‏خواند بافتادن در گناهان يعنى باعث اين مى‏شود كه صاحب آن در گناهان بيفتد زيرا كه سبب اين مى‏شود كه بسيارى از حقوق مردم در سلوك با ايشان بعمل نيايد و هر يك از آنها كه بجا نيايد گناهى است.

1565 الكريم من تجنّب المحارم و تنزّه عن العيوب. كريم يعنى گرامى و بلند مرتبه كسى است كه دورى گزيند از حرامها و پاك باشد از عيب‏ها يعنى از صفات ذميمه و اخلاق نكوهيده كه عيبهاى آدمى‏اند.

1566 المبادرة الى العفو من اخلاق الكرام. شتافتن بعفو و در گذشتن از گناه از خصلتهاى كريمان است يعنى مردم گرامى بلند مرتبه.

1567 المبادرة الى الانتقام من شيم اللّئام. پيشى گرفتن بانتقام و بازخواست گناه از خويهاى لئيمان است يعنى مردم دنى پست مرتبه.

1568 الكريم من جاء بالموجود. كريم يعنى صاحب جود كسى است كه ببخشد به آن چه باشد و ميسّر باشد او را يعنى هر كه ببخشد آنچه را داشته باشد داخل كريمان است هر چند اندكى باشد و لازم نيست كه چيزى بسيار بدهد تا كريم باشد.

1569 السّعيد من استهان بالمفقود. نيك بخت كسى است كه خوار شمارد آنچه را نداشته باشد و سعى در تحصيل آن نكند.

1570 الوفاء لاهل الغدر غدر عند اللّه سبحانه. وفا كردن باهل بى‏وفائى بى‏وفائى است و بمنزله آنست نزد خدا كه پاك است او.

1571 الغدر لاهل الغدر وفاء عند الله سبحانه. بى‏وفائى كردن با اهل بى‏وفائى وفادارى است و در حكم آنست نزد خدا كه‏ پاك است او، و ظاهر اين است كه مراد از اين دو فقره اين باشد كه هر گاه كسى با كسى بى‏وفائى كرده وفادارى همان شخص با او در حكم بى وفائى است نزد خداى عزّ و جلّ و بى‏وفائى با او در مقابل بى‏وفائى او و باندازه آن بمنزله وفاداريست نزد خداى سبحانه تا باعث آگاهى او شود و بى‏وفائى را كه از صفات ذميمه است از خود ذايل كند، نه اين كه هر گاه كسى بى وفائى با شخصى كرده باشد، ديگرى هم خوب باشد كه بى‏وفائى كند با او و بد باشد كه وفادارى كند با او، و ممكن است كه مراد شامل اين هم باشد و مراد «بيوفائيى» نباشد كه متضّمن بردن حقّى از او باشد يا خلف وعدى بلكه مراد به «بى‏وفائى» مجرّد انقطاع و بريدن از او و اختلاط نكردنى با او باشد و «بوفاى با او» آميزش كردن با او و دوستى كردن و شرائط آن بجا آوردن باشد و اللّه تعالى يعلم.

1572 اكتساب الحسنات من افضل المكاسب. كسب كردن نيكوئيها از افزونترين كسب‏هاست.

1573 الفكر فى العواقب يؤمن مكروه النّوائب. فكر در عاقبت ها يعنى عاقبت هر كارى كه آدمى خواهد كه بكند ايمن مى‏سازد از ناخوشى حادثه‏ها و مصيبتها يعنى از اكثر آنها كه بر كارهاى بى فكر و تأمّل اين كس مترتّب مى‏شود.

1574 الحرص رأس الفقر و أسّ الّشرّ. حرص سرپريشانى واصل بناى بدى است، «بودن آن سر پريشانى يعنى عمده‏ترين اجزاى آن مانند سر كه عمده اجزاست» باعتبار اين است كه صاحب حرص مانند مردم پريشان در محنت و رنج طلب و سعى است و هميشه گرفتار آن است و از آن خلاصى ندارد، بخلاف مردم پريشان ديگر كه همين كه قدر كفافى تحصيل كنند اكتفا كنند بآن و فارغ باشند و «بودن آن اصل بناى بدى» ظاهر است زيرا كه‏ بدى بسيار بر آن مترتّب مى‏شود و بسيار است كه سبب ارتكاب محرّمات مى‏گردد.

1575 الغشوش لسانه حلو و قلبه مرّ. «غشوش» يعنى كسى كه با مردم غش كند و صاف نباشد زبان او شيرين است و دل او تلخ، زيرا كه بزبان گويد چيزى چند كه آدمى را خوش آيد و در دل گيرد فكرى چند كه ضرر باين كس داشته باشد و تلخ باشد.

1576 المنافق لسانه يسرّ و قلبه يضرّ. «منافق» يعنى كسى كه ظاهر او موافق باطن نباشد زبان او شاد مى‏گرداند و دل او ضرر مى‏رساند، و اين بمنزله تأكيد فقره سابق است.

1577 المرائى ظاهره جميل و باطنه عليل. روبين كه طاعات و عبادات او از براى ريا و ديدن مردم باشد ظاهر او نيكوست و زيبا و باطن او بيمار است.

1578 المنافق قوله جميل و فعله الّداء الدّخيل. منافق گفتار او نيكوست و كردار او بيمارئى است كه داخل مى‏شود در باطن اين كس يعنى كارى چند كند كه دل اين كس را بدرد آورد.

1579 الصدق اقوى دعائم الايمان. راستى محكمترين ستونهاى ايمان است كه ايمان به آنها برپاست.

1580 الصّبر اوّل لوازم الاتقان. صبر و شكيبائى اوّل چيزهائى است كه لازم محكم كردن است يعنى محكم كردن دين يا كار خود و در بعضى نسخه‏ها «الايقان» بياى دو نقطه زير واقع شده‏

و بنا بر اين ترجمه اين است كه صبر اوّل لوازم يقين داشتن است يعنى با حوال مبدأ و معاد، زيرا كه هر كه يقين بعدل حق تعالى داشته باشد داند كه آنچه واقع شود بر او خير او در آن بوده يا تلافى آن بر وجه احسن خواهد شد و اين موجب صبر او گردد.

1581 العلم يهدى الى الحقّ. دانش هدايت ميكند بسوى حق يعنى مى‏رساند يا راه مى‏نمايد.

1582 الامانة تؤدّى الى الصدق. امانت مى‏كشاند اين كس را بسوى راست گوئى، زيرا كه دروغ گفتن در حقيقت خيانت است پس هر كه خواهد كه امانت داشته باشد بايد كه بغير راست نگويد.

1583 العلم مصباح العقل و ينبوع الفضل. دانش چراغ خرد است و چشمه افزونى و بلندى مرتبه.

1584 العلم قاتل الجهل و مكسب النّبل. علم كشنده جهل و كسب كننده نبل است يعنى نجابت يا تندى فطنت، و ممكن است كه «مكسب» بفتح ميم يا كسر آن خوانده شود يعنى محلّ كسب يا آلت آن.

1585 الجهل و البخل مساءة و مضرّة. نادانى و بخيلى بدى و ضرر است.

1586 الحسود و الحقود لا تدوم لهما مسرّة. صاحب رشك و صاحب كينه دائم نمى‏باشد از براى ايشان شادمانيى يعنى شادمانى ايشان امتدادى ندارد و زود زائل گردد زيرا كه حسود كم است كه نعمتى با كسى نبيند كه رشك برد بر او و از آن راه غمناك نگردد و صاحب كينه هم كم است كه كينه كسى نداشته باشد و در پى انتقام نباشد و از آن راه مكذّ ر و اندوهگين نگردد.

1587 العلم بلا عمل وبال. علم بى عمل وبال است و [وبال‏] بمعنى سختى و گرانى است يعنى باعث اين مى‏شود كه بر او سخت گيرند و گناهان او گران گردد.

1588 العمل بلاعلم ضلال. عمل بى علم گمراهى است يعنى هر گاه عمل از روى علم نباشد بسيار است كه اين كس را بگمراهى مى‏اندازد يا مراد اين است كه هر چند موافق صواب كرده باشد چون بى علم است گمراهى است و صحيح نيست و مراد بعلم در اينجا اعمّ از يقين و ظنّ و تقليد است در هر جا كه ظنّ كافى باشد مثل فروع دين، و بر هر كه تقليد جايز باشد مثل جمعى كه رتبه اجتهاد نداشته باشند زيرا كه ظنّ و تقليد هم بعد از ثبوت جواز آنها بعلم منتهى شود.

1589 العلم كنز عظيم لا يفنى. علم گنج عظيمى است كه نيستى و تمام شدن نمى‏پذيرد.

1590 العقل شرف كريم لا يبلى. خرد شرف گرامى است كه كهنه نمى‏شود بلكه هر روز نوتر و زيباتر گردد.

1591 العاقل من عقل لسانه. خردمند كسى است كه بسته دارد زبان خود را يعنى از فحش و هرزه بلكه تا ضرور نشود بخاموشى گذارند.

1592 الحازم من دارى زمانه. دور انديش كسى است كه مدارا كند با زمان خود يعنى (سازش كند) با اهل زمان خود و سلوكى كند با ايشان كه از او نرنجند.

1593 الكاظم من امات اضغانه. فرو برنده خشم كسى است كه بميراند كينه‏هاى خود را يعنى همين در آن كافى نيست كه تلافى نكند و انتقام نكشد بلكه بايد كه كينه او را هم در دل نگيرد.

1594 المكرو الغلّ مجانبا الايمان. مكر و غلّ يعنى غشّ يا كينه دورى كننده‏اند از ايمان.

1595 المطل و المنّ منكدّا الاحسان. مطل يعنى پس انداختن وعده و منّت گذاشتن سخت دو دشوار كننده احسانند يعنى احسانى كه با يكى از آنها باشد قبول آن سخت و دشوار باشد و چنين احسانى تباه و فاسد شود.

1596 المؤمن صدوق اللّسان بذول الاحسان. مؤمن بسيار راست گو زبان و بسيار دهنده احسان است يعنى مؤمن كامل چنين است يا مؤمن بايد كه چنين باشد.

1597 الصّبر على المصيبة يجزل المثوبة. شكيبائى بر مصيبت عظيم ميكند ثواب آن را.

1598 الكذب يردى مصاحبه و ينجى مجانبه. دروغ هلاك ميكند مصاحب خود را و رستگار مى‏گرداند كسى را كه دورى كند از آن.

1599 العسر يشين الاخلاق و يوحش الرّفاق. پريشانى زشت مى‏گرداند خصلتها را و بوحشت مى‏اندازد رفيقان را يعنى باعث اين مى‏شود كه ديگر با او انس نگيرند و از او دورى كنند و غرض بيان بعضى از مفاسد پريشانى است و اشاره باين كه اگر شخصى پريشان بدخوئى كند معذور است بايد از او گذراند، پريشانى او را بر اين مى‏دارد.

1600 السّخاء يكسب المحبّة و يزيّن الاخلاق. سخاوت و دهش كسب ميكند دوستى را يعنى باعث اين مى‏شود كه مردم با اين كس دوست شوند و زينت و آرايش مى‏دهد خويها و خصلتها را.

1601 الوفاء حلية العقل و عنوان النّبل. وفادارى زيور عقل و خرد و عنوان يعنى سر سخن يا علامت نبل است يعنى نجابت يا تندى فطنت.

1602 الاحتمال برهان العقل و عنوان الفضل. احتمال يعنى متحمّل شدن اذيّت و خلاف آداب ديگران و تلافى نكردن يا برخود گرفتن گرانيها و اخراجات مردم دليل عقل و عنوان فضل است يعنى فزونى مرتبه و برترى آن و معنى عنوان در فقره سابق و مكرّر قبل از اين مذكور شد.

1603 المعرفة دهش و الخلو منها غطش. معرفت حيرانى است و خالى بودن از آن شبكورى است يعنى معرفت حق تعالى بجائى نمى‏رسد كه شناختن آن ذات اقدس بروشى كه هست بعمل آيد همين قدر مى‏شود كه آدمى حيران و واله شود و داند كه حقّ معرفت او ممكن نيست امّا خالى بودن از معرفت و اصلا از پى آن نرفتن ضعف بصيرت است و بمنزله شبكورى است پس بايد كه آدمى در آن تفكّر نمايد هر چند حقّ معرفت او ممكن نباشد هر قدر معرفت‏ كه ممكن باشد بايد تحصيل كرد و در بعضى نسخه‏ها بدل «غطش» بغين نقطه‏دار «عطش» بعين بى‏نقطه واقع شده و بنا بر اين معنى اين است كه خالى بودن از آن تشنگى است و نسخه اوّل ظاهرتر است.

1604 الّسىّ‏ء الخلق كثير الّطيش منغّص العيش. شخص بدخو بسيار طيش است و مكدّر عيش يعنى طيش و سبكى بسيار كند و زندگانى او هميشه مكدّر است و صاف نباشد بلكه آميخته بغم و اندوه باشد.

1605 المطل احد المنعين. «مطل» يعنى پس‏انداختن وعده يا دادن حقّ يكى از دو منع است يعنى منع حقّ مردم و ندادن آن و همچنين منع سائل و مانند آن و ندادن چيزى بايشان دو نوع است يكى منع بالكليّه و ديگر اين كه وعده كند و در وقت وعده پس‏اندازد و همچنين و اين هم حكم ندادن دارد و بمنزله آن است و از افراد آن شمرده مى‏شود.

1606 اليأس احد النّجحين. نوميدى يكى از دو فيروزى است يعنى فيروزى بمطلب دو قسم است يكى آنكه برسد بآن و ديگرى آنكه نوميد شود از آن و اين هم بمنزله رسيدن بمطلب است و حكم آن دارد و از افراد فيروزى شمرده مى‏شود باعتبار اين كه اين كس بعد از آن از زحمت و رنج سعى و طلب فارغ شود و آسايش يابد پس كسى كه مطلب كسى را برنياورد بايد كه باو بگويد كه نميكنم تا از رنج طلب و كدورت انتظار فارغ شود و او را بوعده كه وفاى بآن نكند سر گردان نكند.

1607 السّامع للغيبة احد المغتابين. شنونده غيبت و بدگوئى كسى غايبانه او يكى از دو غيبت كننده است يعنى شنونده هم حكم غيبت كننده دارد و بمنزله اوست يعنى در اصل گناه يا در قدر آن نيز.

1608 المصيبة بالصّبر اعظم المصيبتين. مصيبت بصبر و شكيبائى عظيمترين دو مصيبت است يعنى مصيبت و ماتم دو قسم است يكى اين كه بصبر اين كس برخورد و صبر را از اين كس زايل كند و ديگرى آنكه بچيز ديگر باشد مثل موت ولد و مانند آن و قسم اوّل عظيم‏تر و بزرگتر است زيرا كه با وجود رنج و زحمت بى صبرى ثوابى بر آن مترتّب نشود بلكه باعث حبط يا نقض ثواب مصيبت ديگر كه بر آن صبر نكرده مى‏شود بخلاف مصيبتهاى ديگر.

1609 الظّنّ الّصواب احد الرّأيين. گمانى كه درست رفته باشد يكى از دو درست رفتن است يعنى درست رفتن دو قسم است يكى اين كه از روى جزم باشد و ديگرى اين كه بعنوان گمان باشد و اين هم حكم قسم اوّل دارد و بمنزله آن است و از افراد درست روى شمرده مى‏شود.

1610 الرّؤيا الّصالحة إحدى البشارتين. خواب درست و راست يكى از دو بشارت و مژده است يعنى مژده و بشارتى كه بمؤمنين داده مى‏شود در باب خوبى احوال آن نشأه او دو قسم است يكى آنكه در وقت مرگ داده مى‏شود و ديگرى آنكه در خوابهاى راست داده مى‏شود و ممكن است كه مراد مطلق بشارت و مژده باشد كه باين كس داده مى‏شود خواه در باب امور دنيا

و خواه در باب امور آخرت و دو قسم يكى بشارتها باشد كه در بيدارى بكسى داده شود و ديگرى آنچه در خوابهاى راست داده شود.

1611 الكفّ عمّا فى ايدى النّاس احد السّخائين. باز ايستادن از آنچه در دستهاى مردم است يكى از دو سخاوت وجود است يعنى سخاوت دو قسم است يكى جود و بخشش بمردم و ديگر طمع نكردن در آنچه در دست مردم است.

1612 الذّكر الجميل احدى الحياتين. ياد نيكو كه از كسى بماند يكى از دو زندگى است يعنى آن هم حكم زندگى حقيقى دارد و بمنزله آن است.

1613 البشر احد العطائين. شكفته روئى يكى از دو بخشش است يعنى شكفته روئى بسائل و مانند آن حكم بخشش چيزى دارد باو و بمنزله آن است هر چند چيزى باو ندهد.

1614 الزّوجة الّصالحة احد الكسبين. زن صالحه يكى از دو كسب است يعنى كسبى كه كسى كند از آن منتفع شود دوتاست يكى زن صالحه و ديگرى ساير چيزهاى ديگر از اموال و غير آن.

1615 الكتاب احد المحدّثين. كتاب يكى از دو حديث كننده است يعنى حديث كننده دوتاست يكى شخصى كه حديث نقل كند از براى كسى و ديگرى كتاب حديث كه كسى مطالعه آن كند ممكن است و اللّه يعلم كه مراد از محدّثين كتاب خدا يعنى قرآن وائمّه معصومين صلوات اللّه عليهم بوده باشد بشهادت حديث مشهور نبوى صلّى الله عليه وآله كه «انّى تارك فيكم الثّقلين» و غير اين از احاديثى كه دلالت ميكند بر اين كه ائمّه معصومين عليهم السّلام قرآن ناطقند و غير آن.

1616 الفكر احدى الهدايتين. فكر يكى از دو هدايت است يعنى بمطلب رسيدن يا نمودن راهى كه بمطلب رساند يعنى هدايت چنانكه بشخصى مى‏شود كه هادى باشد از پيغمبران و اوصيا و غير ايشان كاه هست كه در بعضى امور بفكر هم مى‏شود.

1617 الاغتراب احد الشتاتين. رفتن از وطن يكى از دو پراكندگى است يعنى پراكندگى از دوستان بر رفتن از وطن حكم پراكندگى بمرگ دارد و بمنزله آن است.

1618 اللّبن أحد اللّحمين. شير يكى از دو گوشت است يعنى حكم گوشت دارد و كار گوشت از آن مى‏آيد از قوّت دادن و غير آن.

1619 العجيزة احد الوجهين. سرين يكى از دو روست يعنى چنانكه آدمى در زنان رعايت خوبى روميكند بايد كه رعايت خوبى سرين هم بكند كه آن هم بمنزله يك روست و حكم آن دارد.

1620 الدّعاء للّسائل احدى الّصدقتين. دعا از براى سائل يكى از دو صدقه است يعنى چنانكه چيزى دادن بسائل صدقه است دعا از براى او كردن هم صدقه است و ثواب صدقه دارد.

1621 الادب احد الحسبين. ادب يكى از دو حسب است مراد به «ادب» سلوكى است با مردم كه مستحسن باشد شرعا يا عرفا اگر چند متضمّن ثواب اخروى نباشد مثل لقمه از پيش خود برداشتن نه از پيش رفيق و گاه است كه بمعنى شامل مستحبّات شرعيّه و ترك مكروهات نيز استعمال شود و «حسب» هر چيزى است كه آدمى بشمارد آنرا از مفاخر پدران خود و بآن مباهات كند و گاهى بمعنى دين مستعمل مى‏شود و گاهى بمعنى مال و مراد اين است كه حسب كه سبب شرف و فخر آدمى است در قسم است يكى مفاخر پدران يا دين يا مال و ديگرى رعايت ادب كردن و بنا بر اين اگر ادب مخصوص چيزى چند باشد كه مستحسن باشد و متضمّن ثواب اخروى نباشد دين شامل مستحبّات و ترك مكروهات نيز باشد و اگر ادب شامل آنها نيز باشد بايد كه مراد بدين همين فعل واجبات و ترك محرّمات باشد.

1622 الدّين اشرف النّسبين. دين اشرف دو قسم پيوند و خويشى است يعنى چنانكه نسب بخويشى حقيقى باشد بموافقت در دين هم باشد و اين اشراف و برتر از قسم اوّل است و رعايت آن بيشتر بايد كرد.

1623 المصيبة واحدة و ان جزعت صارت اثنتين. مصيبت يكى است و اگر جزع كنى مى‏گردد دو تا يكى اصل مصيبت و يكى جزع و اضطراب كه باعث زيان و خسران دنيا و آخرت است و در بعضى نسخه‏ها «فان جزعت كانت اثنتين» و بنا بر اين ترجمه اين است پس اگر جزع كنى خواهد بود دو تا.

1624 النيّة الّصالحة احد العملين. نيّت راست نيكو يكى از دو عمل است يعنى حكم عمل صالح دارد باعتبار اين كه ثواب بر آن مترتّب شود هر چند آن عمل ميسّر نشود و بفعل نيايد چنانكه در احاديث ديگر تصريح بآن شده.

1625 السّقر احد العذابين. سفر يكى از دو عذاب است كه يكى عذاب جهنّم باشد و ديگرى عذاب سفر و رنج و محنت آن چنانكه در احاديث ديگر وارد شده كه «السّفر قطعة من السّفر» سفر پاره است از جهنّم.

1626 العلم إحدى الحياتين. علم يكى از دو زندگانى است كه يكى زندگانى حقيقى باشد و يكى علم كه حكم زندگانى دارد و بمنزله آن است هر چند بعد از فوت عالم باشد.

1627 المودة إحدى القرابتين. دوستى يكى از دو خويشى است كه يكى خويشى حقيقى باشد و ديگرى دوستى باشد كه بمنزله خويشى است و رعايت دوست مثل رعايت خويش بايد كرد بلكه زياده بر آن چنانكه در احاديث ديگر وارد شده.

1628 الذّكر الجميل احد العمرين. يار نيكو يكى از دو زندگانى است و در بعضى نسخه‏ها اين فقره نيست باعتبار اين كه اندكى قبل از اين مذكور شد كه «الذّكر الجميل احد الحياتين» و معنى هر دو يكى است.

1629 الحرص أحد الشّقائين. حرص يكى از دو بدبختى است يكى بدبختى باعتبار گناهان و فسوق و يكى بدبختى از راه حرص كه باعث رنج و محنت گران باشد هر چند سبب گناه و عصيانى نگردد.

1630 البخل احد الفقرين. بخيلى يكى از دو پريشانى است كه يكى پريشانى حقيقى باشد و يكى بخيلى كه بمنزله پريشانى است زيرا كه بخيل خود را پريشان نمايد و هميشه بروش ايشان سلوك كند و بر خود و اهل و عيال تنگ گيرد.

1631 السّجن احد القبرين. زندان يكى از دو قبر است كه يكى قبر حقيقى باشد و يكى زندان كه بمنزله آن است.

1632 المنزل البهيّ أحد الجنّتين. منزل بهىّ يعنى خوب يا وسيع يعنى خانه چنين يا هر منزل خوبى يا وسيعى‏ كه آدمى فرود آيد هر چند در سفر باشد يا خانه نباشد چنانكه در احاديث ديگر تصريح بآن شده يكى از دو بهشت است كه يكى بهشت حقيقى باشد و يكى منزل نيكو يا وسيع كه بمنزله آن است.

1633 الزّوجة الموافقة إحدى الرّاحتين. زن موافق يكى از دو راحت و آسايش است كه يكى آن باشد و ديگرى ساير راحتها و آسايشها.

1634 الهمّ أحد الهرمين. اندوه يكى از دو پيرى است كه يكى پيرى حقيقى باشد و يكى غم و اندوه كه بمنزله پيرى است و آدمى را مثل پيران ضعيف و نحيف گرداند و باعث ضعف همه قوى گردد.

1635 الحسد أحد العذابين. حسد يكى از دو عذاب است يكى حسد كه هميشه آدمى را در غم و اندوه دارد و ديگرى ساير عذابهاى دنيوى و اخروى.

1636 المرض أحد الحبسين. بيمارى يكى از دو حبس است يعنى آن هم بمنزله حبس است و حكم آن دارد

1637 الظّالم طاغ ينتظر إحدى النّقمتين. ستمگر طاغى است يعنى از حدّ درگذشته درگناه انتظار مى‏برد يكى از دو عذاب را يعنى عذاب دنيوى يا اخروى را و چون در معرض يكى از اين دوتا است و بيكى از آنها البتّه گرفتار خواهد شد پس گويا انتظار يكى از آنها مى‏كشد.

‌1638 العادل راع ينتظر أحد الجزائين. عادل راعى است يعنى رعايت كننده است شرع و دين را يا حاكم عادل نگهبان است مردم را، انتظار مى‏كشد يكى از دو پاداش نيكو را كه يكى در دنيا باشد و يكى در آخرت. و در بعضى نسخه‏ها بدل «الجزائين» «أحسن الجزائين» است و بنا بر اين معنى اين است كه انتظار مى‏كشد بهترين دو پاداش نيكو را يعنى هر يك از آنها كه از براى او بهتر باشد باو خواهد رسيد.

1639 المؤمن يقظان ينتظر إحدى الحسنتين. مؤمن بيدار است يعنى آگاه است انتظار مى‏برد يكى از دو حسنه را يعنى باعتبار آگاهى كه دارد البتّه يكى از دو حسنه كه يكى حسنه دنيا باشد و ديگرى حسنه آخرت باو خواهد رسيد و ممكن است «الحسنيين» بصيغه تثنيه «حسنى» مؤنث «احسن» بصيغه تفضيل خوانده شود و ترجمه اين باشد كه انتظار مى‏برد يكى از دو حسنه نيكوتر را يعنى هر يك از آنها نيكوتر باشد باو خواهد رسيد.

1640 العفو أعظم الفضيلتين. درگذشتن از گناه و عفو از آن عظيمترين دو فضيلت و افزونى است كه يكى عفو باشد و ديگرى ساير اخلاق و اعمال كه باعث فضيلت و فزونى مرتبه اين كس گردد.

1641 الصّبر احد الظّفرين. صبر يكى از دو فيروزى است يعنى سبب فيروزى بمطلب دو چيز شود يكى صبر و ديگرى ساير اسباب.

1642 التّوفيق اشرف الحظّين. توفيق بهترين دو بهره است يعنى توفيق خدا و تهيّه او اسباب خير را از براى‏ كسى برترين و بلندترين دو بهره است كه يكى توفيق باشد و ديگرى ساير بهره هاى نيكو.

1643 التّواضع افضل الّشرفين. فروتنى كردن يعنى بدرگاه حق تعالى و با خلق نيز افزونترين دو شرف و بلندى مرتبه باشد كه يكى آن باشد كه از فروتنى بهم رسد و ديگر آنكه بساير اسباب آن حاصل شود.

1644 السّخاء إحدى السّعادتين. سخاوت يكى از دو نيك بختى است كه يكى آن باشد كه سخاوت سبب آن گردد و ديگرى آنكه بساير اسباب نيك بختى حاصل شود.

1645 الطّمع احد الذّلين. طمع يكى از دو خوارى است كه يكى آن باشد كه بسبب طمع بهم رسد و ديگرى آنكه بسائر اسباب خوارى حاصل شود.

1646 الوعد احد الرّقين. وعده يكى از دو بندگى است يعنى وعده بكسى كردن آن كس را بمنزله بنده كند و گرفتار انتظار و خوش آمد و تملّق باو كند تا وفا بوعده كند.

1647 انجاز الوعد احد العتقين. وفاى بوعده و بجا آوردن آن يكى از دو آزادى است زيرا كه آن شخص را كه وعده باو شده از قيد بندگى چنانكه در فقره سابق مذكور شد خلاص كند.

1648 الحلم أحد المنقبتين. بردبارى يكى از دو منقبت است كه يكى بردبارى باشد و ديگرى ساير مناقب‏ و «منقبت» صفتى را گويند كه باعث علوّ و شرف اين كس باشد.

1649 المودّة في اللّه اكمل النّسبين. دوستى در راه خدا كاملترين دو خويشى است يعنى دوستى كه دوستى او در راه خدا باشد و از براى اغراض و مطالب دنيويّه نباشد از افراد خويش نسبى اين كس است بلكه خويشى او كاملتر و تمامترست از ساير خويشان و در بعضى نسخه‏ها «اكمل السّببين» واقع شده يعنى كاملتر دو سبب و وسيله است كه باعث رعايت مى‏شود كه يكى دوستى مذكور باشد و يكى خويشى نسبى و در بعضى نسخه‏ها بدل «اكمل آكد» واقع شده يعنى محكمتر دو نسب است يا دو سبب.

1650 الحسد الام الرّذيلتين. حسد پست‏تر دو صفت پست مرتبه است كه يكى حسد باشد و ديگرى ساير صفات پست مرتبه و ممكن است كه مراد اين باشد كه حسد را با هر صفت پستى كه بسنجند حسد از آن پست‏تر است.

1651 الزّهد افضل الّراحتين. ترك دنيا افزونتر دو راحت و آسايش است كه يكى آن باشد و ديگر ساير راحتها، يا اين كه آن را با هر راحتى كه بسنجند آن افضل و افزون‏تر است از آن ديگرى.

1652 العافية افضل اللّباسين. عافيت يعنى از كوفت و ترس افزونتر دو لباس و پوشش است كه يكى آن باشد و ديگرى ساير لباسها، يا اين كه آنرا با هر لباسى كه بسنجند عافيت افضل و افزون‏تر است از آن و در بعضى نسخه‏ها «اشرف» بدل افضل واقع شده و مآل هر دو يكى است.

1653 الفكر أحد الهدايتين. اين فقره بعينها اندكى قبل از اين مذكور شد و سهوا مكرّر شده.

1654 العلم افضل الانيسين. علم افزونتر دو انيس است كه آدمى به آنها انس و آرام گيرد كه يكى علم باشد و ديگرى هر انيسى يا افضل است از هر انيسى كه آنرا با او سنجند.

1655 العمل الّصالح افضل الزّادين. عمل نيكو افضل و افزونتر دو توشه است بيكى از دو معنى كه در فقره‏هاى سابق مذكور شد.

1656 العدل افضل السّياستين. عدل و دادگرى افزونتر دو سياست است بيكى از دو معنى كه در فقره‏هاى سابق مذكور شد و «سياست رعيّت» بمعنى امر و نهى كردن و نسق كردن ايشان است و مراد اين است كه عدل و داد مظلوم از ظالم گرفتن افزونتر است از همه نسقهاى ديگر يا آنكه آن را با هر سياست و نسقى كه بسنجند دادگرى افضل است از آن.

1657 الجور احد المدمّرين. ستم يكى از دو هلاك كننده است يعنى هلاكت دنيوى و اخروى دو سبب دارد يكى ظلم و ستم و ديگرى ساير اسباب آن.

1658 الخلق الّسجيح احد النّعمتين. خوى نرم هموار يكى از دو نعمت است كه يكى آن باشد و يكى ساير نعمتها يعنى آن برابرى كند با همه آنها.

1659 الصّورة الجميلة اقلّ السّعادتين. صورت نيكو اوّل دو نيكبختى است يعنى اوّل نيك بختيها اين است كه آدمى بصورت نيكو خلق شود و آن برابر است با ساير نيك بختيهاى ديگر.

1660 الصّحّة اهنأ اللّذتين. صحّت گواراتر دو لذّت است يعنى همه لذّتها يك طرف است و صحّت يك طرف و آن گواراتر است از همه آنها، يا اين كه آن را با هر لذّتى كه بسنجند صحّت گواراتر است از آن.

1661 الشّهوة احد المغويين. خواهش يكى از دو گمراه كننده‏ايست برابر با تمام گمراه كننده‏هاى ديگر.

1662 الشّجاعة احد العزّين. شجاعت يكى از دو عزّت است يعنى عزّتى است برابر با تمام عزّتهاى ديگر.

1663 الفرار احد الذّلّين. گريختن يكى از دو خوارى است يعنى خوارئى است برابر با تمام خواريهاى ديگر.

1664 القرآن افضل الهدايتين. قرآن افزونتر دو هدايتى است يعنى دو هادى بمعنى راهنماينده يا رساننده بمطلب و مراد اين است كه قرآن يك طرف است و تمام هاديهاى ديگر يك طرف و قرآن افضل است از همه آنها، يا اين كه قرآن را با هر هادى كه بسنجند قرآن افضل است از آن.

1665 الولد الّصالح اجمل الذّكرين. فرزند صالح نيكوتر دو ياد است يعنى اسباب ياد كسى بنيكوئى دو تا است يكى فرزند صالح كه از او بماند و ديگرى ساير اسباب آن و فرزند صالح نيكوتر از همه آنها است يا اين كه آن را با هر سببى كه بسنجند آن نيكوتر است از آن سبب.

1666 الايمان افضل الامانتين. ايمان افزونتر دو امانتى است چون حق تعالى از هر كس عهد و پيمان گرفته كه ايمان بياورند پس هر كه وفا كند بآن امانت دارى كرده و آن افضل است از همه امانت داريهاى ديگر تا از هر امانت دارى كه بآن بسنجند.

1667 الخلق السّىّ‏ء احد العذابين. خوى بد يكى از دو عذاب است كه يكى آن باشد و ديگرى ساير عذابهاى ديگر دنيوى و اخروى زيرا كه آدمى بسبب آن در دنيا هميشه در رنج و تعب است و در آخرت در عذاب و عقاب.

1668 الولد احد العدوّين. فرزند يكى از دو دشمن است يعنى دشمنى است برابر با ساير دشمنهاى ديگر زيرا كه در دنيا سبب غم و اندوه بسيار شود و بسيار باشد كه آدمى از براى او آخرت را هم از دست دهد.

1669 الّصديق افضل الذّخرين. دوست افزونتر دو ذخيره است يعنى ذخيره است افضل از تمام ذخيره‏هاى ديگر يا از هر ذخيره كه با آن بسنجند.

1670 المركب الهنى‏ء احد الرّاحتين. چارپاى سوارى هموار بى تعب يكى از دو آسايش و راحتى است.

1671 العلم أفضل الجمالين. علم افزونتر دو جمال است يعنى از تمام جمالهاى ديگر يا از هر يك از آنها كه با آن بسنجند و «جمال» نيكوئى خلق و خلق را گويند.

1672 الذّكر أفضل الغنيمتين. ياد خدا افزونتر دو غنيمت است يعنى آن يك طرف است و ساير غنيمت‏هاى ديگر يك طرف و ياد خدا افضل از تمام آنها است يا اين كه آن افضل است از هر غنيمت ديگر كه با آن بسنجند و «غنيمت» بمعنى فيروزى يافتن بچيزى است بى مشقّت و يا آنچه در جنگ بدست آيد و مراد در اينجا معنى اوّل است يعنى منفعتى كه بى‏تعب و مشقّت بدست آيد.

1673 الصّدقة أعظم الرّبحين. آنچه بصدقه بدهند عظيمترين دو سود است يعنى صدقه يك طرف است و تمام سودهاى ديگر يك طرف و صدقه عظيمتر است از همه آنها يا از هر سودى كه با آن بسنجند.

1674 العلم باللّه أفضل العلمين. علم بخدا افزون‏تر دو علم است بيكى از دو معنى كه در فقره‏هاى سابق مذكور شد.

1675 المعرفة بالنّفس أنفع المعرفتين. شناسائى بنفس خود سودمندترين دو معرفت است يعنى معرفت بنفس يك طرف است و تمام معرفتهاى ديگر يك طرف و آن سودمندتر است از همه آنها يا از هر يك از آنها كه با آن بسنجند و سودمندتر بودن آن باعتبار اين است كه از معرفت نفس پى بمعرفت حق تعالى و بسيارى از صفات بآن توان برد چنانكه در حديث مشهور وارد شده كه «من عرف نفسه فقد عرف ربه» هر كه شناخت نفس خود را پس بتحقيق كه شناخته پروردگار خود را.

1676 الاخذ على العدوّ بالفضل أحد الظّفرين. گرفتن بر دشمن بتفضّل و احسان يكى از دو فيروزى است يعنى يك قسم فيروزى يافتن بر دشمن اين است كه تفضّل و احسان باو بكنند تا او را دوست خود كنند.

1677 القناعة أفضل الغنائين. قناعت افزونتر توانگرى است يعنى توانگرئى است در برابر همه توانگريهاى ديگر و افضل از تمام آنها يا از هر توانگرى كه با آن بسنجند.

1678 الهوى أعظم العدوّين. هوى و هوس عظيمترين دو دشمن است بيكى از دو معنى كه در فقره‏هاى سابق مذكور شد.

1679 الصّدقة أفضل الذّخرين. صدقه افزونتر دو ذخيره است بيكى از دو معنى كه مذكور شد.

1680 النّساء اعظم الفتنتين. زنان عظيم‏ترين دو فتنه‏اند بيكى از دو معنى كه مذكور شد.

1681 المعروف أفضل الكنزين. احسان افزونتر دو گنج است بيكى از دو معنى كه در فقره‏هاى سابق مذكور شد.

1682 الصّلوة أفضل القربتين. نماز افضل دو قربت است بيكى از دو معنى كه مذكور شد و «قربت» چيزى را گويند كه سبب نزديكى معنوى بحق تعالى و رضا و خوشنودى او گردد.

1683 الصّيام احد الصّحّتين. روزه يكى از دو صحّت است يعنى سببى است از براى صحّت برابر همه اسباب آن.

1684 السّهر أحد الحياتين. بيدارى شبها يكى از دو زندگى است بر قياس فقره‏هاى سابق.

1685 القناعة أفضل العفّتين. قناعت افضل دو پرهيزگارى است بيكى از دو معنى كه در فقره‏هاى سابق مذكور شد.

1686 الّشكر أحد الجزائين. شكر يكى از دو پاداش است يعنى پاداش نعمت كسى دو قسم است يكى اين كه در برابر آن نعمتى باو بدهند و ديگرى اين كه شكر نعمت او بكنند.

1687 الدّين أحد الرّقّين. قرض يكى از دو بندگى است يعنى بندگى دو قسم است يكى بندگى حقيقى و يكى بندگى قرض‏دار نسبت بقرض دهنده، پس تا ممكن باشد بايد آدمى قرض نكند و خود را بنده كسى نسازد.

1688 التّقريع أحد العقوبتين. سرزنش كردن يكى از دو عقوبت است بر قياس فقره‏هاى سابق.

1689 النّدم أحد التّوبتين. پشيمانى يكى از دو توبه است ممكن است مراد بدو توبه يكى پشيمانى باشد در دل هر چند بآن اظهار نكند و يكى پشيمانى باشد در دل با اظهار بزبان يا يكى از حقوق حق تعالى باشد كه توبه در آنها مجرّد پشيمانى باشد و ديگر در حقوق مردم كه توبه در آنها پشيمانى است با تحصيل ابراء ذمّه صاحب حقّ.