شرح غررالحكم و دررالكلم ، جلد دوم

جمال الدين محمد خوانسارى‏

- ۷ -


2110 السّؤال يضعف لسان المتكلّم و يكسر قلب الشّجاع البطل و يوقف الحرّ العزيز موقف العبد الذّليل و يذهب بهاء الوجه و يمحق الرزّق. سؤال يعنى طلب كردن چيزى از مردم سست ميكند زبان متكلّم را، و مى‏شكند دل دلير شجاع را، و بازميدارد آزاده مرد عزيز را در جايگاه بنده خوار، و مى‏برد نيكوئى او را، و محق ميكند روزى را، يعنى طلب كننده اگر متكلّم و زبان آورست بسبب طلب زبان او سست گردد، و اگر شجاع و دلاور است دل او بشكند و شجاعت و دلاورى او ضعيف گردد، و مراد به «محق كردن روزى» يعنى باطل كردن آن اين است كه حق تعالى روزى او را بسبب آن طلب كم كند يا اين كه بركت را از آن ببرد.

2111 الطّعام يؤكل على ثلاثة أضرب، مع الاخوان بالسّرور و مع الفقراء بالايثار و مع أبناء الدّنيا بالمروءة. طعام خورده مى‏شود بر سه قسم، با برادران بشادى، و با درويشان ببخشش و دهش بايشان، و با ابناى روزگار بمروّت يعنى مردى يا آدميّت، يعنى ضيافت كردن برادران از براى سرور و شادى است، و ضيافت كردن درويشان از براى بخشش و دهش بايشان است، و ضيافت كردن ساير أبناى روزگار بنا بر اقتضاى مروّت است يعنى مردى يا آدميّت اقتضاى آن ميكند كه اين كس گاهى ايشان را هم ضيافت كند.

2112 المروءة العدل فى الأمرة و العفو مع القدرة و المواساة فى العشرة. مروّت يعنى مردى يا آدميّت دادگرى است در حكومت و امارت، و در گذشتن است با توانائى انتقام، و مواسات است در معاشرت، يعنى با هر كه معاشرت و مصاحبت كند و «مواسات با كسى» رسانيدن مال است باو و او را با خود برابر دانستن در آن.

و بعضى گفته‏اند كه اين وقتى است كه از كفاف خود بدهد كه اگر از زياده از كفاف خود بدهد آن را «مواسات» نگويند و بعضى گفته‏اند كه برابر دانستن اوست با خود در اموال خود و روا داشتن اين كه او تصرّف كند در آنها مانند تصرّف او، و در بعضى نسخه‏ها: «العسرة» بضمّ عين و سين بى نقطه واقع شده و بنا بر اين ترجمه اين است كه و مواسات است در درويشى يعنى مواسات نمودن با وجود درويشى و تنگدستى يا مواسات در وقت درويشى و پريشانى آنكه مواسات با او مى‏شود.

2113 الذّلّ بعد العزل يوازى عزّ الولاية. خوارى بعد از عزل برابر است با عزّت امارت پس باميد آن عزّت تلاش امارت نتوان كرد زيرا كه خوارى عزل نيز در عقب آن است و برابر است با آن.

2114 الحازم من شكر النّعمة مقبلة و صبر عنها و سلاها مولّية مدبرة. دورانديش كسى است كه شكر كند نعمت را در حالى كه بياورد، و صبر كند از آن و فراموش كند آنرا در حالى كه برگردد و پشت گرداند، مراد به «فراموش كردن» اين است كه خواهش آن را از خود زايل كند و بسبب رو گردانيدن آن اندوهگين نباشد.

2115 المتعدّى كثير الأضداد و الأعداء. ستمكار تجاوز كننده از حدّ بسيار دشمنان و اعداست يعنى دشمنان و اعداى او بسيارند.

2116 المنصف كثير الأولياء و الأودّاء. عادل دادگر بسيار اوليا و دوستان است يعنى اوليا و دوستان او بسياراند.

2117 العالم حىّ بين الموتى. عالم زنده است ميانه مردگان كه جاهلان باشند.

2118 الجاهل ميّت بين الأحياء. نادان مرده است ميانه زندگان كه علما باشند.

2119 الاخوان جلاء الهموم و الأحزان. برادران جلاء و پرداز غمها و اندوه‏هايند.

2120 الصّدق جمال الانسان و دعامة الايمان. راستگوئى جمال آدمى و ستون ايمان است، «جمال» بمعنى حسن خلق و خلق است چنانكه مكرّر مذكور شد.

2121 الشّهوات مصايد الّشيطان. خواهشها دامهاى شكار شيطان است كه آدمى را به آنها فريب دهد و شكار كند.

2122 الحياء من اللّه سبحانه تقي عذاب النّار. شرم از خدا- كه پاك است او- نگاه مى‏دارد از عذاب آتش.

2123 التّهجّم على المعاصى يوجب عقاب النّار. داخل شدن بر گناهان واجب مى‏گرداند عقاب آتش را.

2124 الفكر يوجب الاعتبار و يؤمن العثار و يثمر الاستظهار. فكر كردن واجب مى‏سازد پند گرفتن را، و ايمن مى‏سازد از لغزش، و ميوه مى‏دهد پشت گرمى را، يعنى باعث اين مى‏شود كه آدمى در كارى كه آنرا بفكر كرده باشد پشت گرم باشد و چندان خوف زيان و خسران آن نداشته باشد.

2125 الغفلة تكسب الاغترار و تدنى من البوار. بيخبرى كسب ميكند فريب خوردن را، و نزديك مى‏سازد از هلاكت يعنى سبب فريب خوردن مى‏شود، و نزديك مى‏سازد اين كس را بهلاكت دنيوى و اخروى، پس آدمى بايد كه بقدر مقدور خود را آگاه و خبردار گرداند از خود، و در پى اصلاح احوال دنيا و آخرت خود باشد.

2126 المؤمن ينظر الى الدّنيا بعين الاعتبار و يقتات فيها ببطن الاضطرار و يسمع فيها بأذن المقت و الابغاض. مؤمن نگاه ميكند بسوى دنيا بچشم عبرت و پند گرفتن، و قوت مى‏خورد در آن بشكم ناچارى يعنى بقدرى كه ضرور و ناچار باشد، و مى‏شنود در آن بگوش عداوت و دشمنى يعنى با دنيا.

2127 الجلوس فى المسجد من بعد ظلوع الفجر الى حين طلوع الشّمس للاشتغال بذكر اللّه سبحانه أسرع فى تيسير الرّزق من الضّرب فى أقطار الأرض. نشستن در مسجد بعد از طلوع صبح تا وقت طلوع آفتاب از براى مشغول بودن بذكر خدا- كه پاك است او- شتابان‏تر است در آسان كردن روزى از حركت در اطراف زمين يعنى از رفتن باطراف زمين از براى تجارت.

2128 العبادة الخالصة ان لا يرجو الرّجل إلّا ربّه و لا يخاف الّا ذنبه. پرستش خالص اين است كه اميد نداشته باشد مرد مگر پروردگار خود را و نترسد مگر از گناه خود.

2129 المسألة طوق المذلّة تسلب العزيز عزّه، و الحسيب حسبه. سؤال و طلب طوق خواريست مى‏ربايد از عزيز عزّت او را و از حسيب حسب او را، و «حسب» آن چيزيست كه آدمى مى‏شمارد آنرا از مفاخر پدران خود با شرفى كه خود بافعال خود كسب كرده باشد.

2130 العقل أنّك تقتصد فلا تسرف و تعد فلا تخلف و إذا غضبت حلمت. عاقلى اين است كه ميانه روى ميكنى پس اسراف نمى‏كنى، و وعده ميكنى پس خلف نمى‏كنى و بجاى مى‏آورى آن را، و هر گاه خشمناك شوى حلم و بردبارى آورى.

2131 العدل أنّك إذا ظلمت أنصفت و الفضل أنّك إذا قدرت عفوت. عدل و دادگرى اين است كه تو هر گاه ستم كرده باشى انصاف دهى، و حقّ مظلوم را از خود بگيرى، و فضل و افزونى مرتبه اين است كه هر گاه قادر شوى بر انتقام از گناه كسى عفو كنى و در گذرى اين بنا بر اين است كه «ظلمت» بفتح ظاء بصيغه معلوم خوانده شود و ممكن است كه بضمّ آن بصيغه مجهول خوانده شود و بنا بر اين معنى اين است كه عدل و دادگرى اين است كه اگر ستم كرده شوى انصاف ورزى و تلافى او را بمثل آنچه او كرده بكنى نه زياد بر آن، و افزونى مرتبه اين است كه هر گاه قادر شوى عفو كنى و در گذرى.

2132 الوفاء حفظ الذمام، و المروءة تعهّد ذوى الارحام. وفادارى نگاهداشتن حقّ و حرمت مردم است، و مروّت يعنى مردى يا آدميّت بازرسى بخويشان است.

2133 المرء يتغيّر فى ثلاث، القرب من الملوك و الولايات و الغناء من الفقر، فمن لم يتغيّر فى هذه فهو ذو عقل قويم و خلق مستقيم. مرد تغيير ميكند در سه چيز، نزديكى بپادشاهان، و امارتها، و توانگرى بعد از درويشى، پس هر كه تغيير نكند در اينها پس او صاحب عقل درست و خوى راست است، و بود آن حضرت عليه السّلام چنين كه هر گاه ثنا مى‏كردند بر او در برابر روى او، مى‏فرمود: اللّهمّ إنّك أعلم بى من نفسى و أنا أعلم بنفسى منهم اللّهمّ اجعلنى خيرا ممّا يظنّون، و اغفر لى ما لا يعلمون، خداوندا بدرستى كه تو داناترى بمن از نفس من و من داناترم بنفس خود از ايشان، خداوندا بگردان مرا بهتر از آنچه گمان دارند، و بيامرز از براى من آنچه را نمى‏دانند. ظاهر اين است كه اين دعا از براى تعليم مردم است و اگر نه در آن حضرت امرى نبود كه ايشان ندانند و محتاج بآمرزش باشد، يا مراد خلاف اولائى چند باشد كه گاه باشد كه صادر شده باشد از آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه چنانكه عصيان حضرت آدم و بعضى انبياى ديگر صلوات اللّه و سلامه عليهم كه در قرآن مجيد وارد شده بر آن محمول مى‏شود.

2134 المؤمنون لأنفسهم متّهمون، و من فارط زللهم و جلون، و للدّنيا عائفون، و الى الاخرة مشتاقون، و الى الّطاعات مسارعون. مؤمنان از براى نفسهاى خود تهمت زننده‏اند يعنى بدگمان‏اند به آنها و اعتماد ندارند بر آنها، و از گذشته لغزشهاى خود ترسناك‏اند، و مر دنيا را مكروه و ناخوش دارنده‏اند، و بسوى آخرت مشتاقانند، و بسوى طاعات شتاب كنندگان.

2135 السّيف فاتق و الدّين راتق، فالّدين يأمر بالمعروف و السّيف ينهى عن المنكر، قال اللّه تعالى: وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ. شمشير شكافنده است و دين بهم آورنده، پس دين امر ميكند بنيكوئى و شمشير نهى ميكند از بدى، فرموده است خداى تعالى: از براى شماست در قصاص زندگى، غرض اشاره است باين كه در نظام هر دولتى ناچار است از فتق و رتق يعنى شكافتن و بهم آوردن، پس شكافتن كار شمشير است كه نهى كند مردم را از منكرات و جدا كند ايشان را از آنها، و اگر نشنوند برسد به آن چه برسد از زخم و قطع و قتل، و همچنين بايد الفت و التيام دادن مردم بيكديگر تا اين كه مظاهر و معاون هم باشند پس اين بود كه در شرع اسلام شمشير در كار بود از براى فتق و لطف و مهربانى و امر باحسان بيكديگر و اجتماع با هم در نماز و غير آن مى‏شد از براى رتق، بعد از آن از براى اشاره ببعضى فوايد شمشير آيه كريمه را تلاوت فرموده‏اند كه وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يعنى از براى شماست در حكم بقصاص و اجراى آن زندگانى، زيرا كه هرگاه مردم ديدند كه جرح و قتل تلافى بمثل و مانند مى‏شود خوف كنند و جرأت بر آنها نكنند و باعث زندگانى و ايمنى مردم گردد، بخلاف اين كه هرگاه قصاص نباشد، زيرا كه مردم را ترس نباشد و باندك چيزى مبادرت بجرح و قتل كنند و زندگانى مردم محفوظ نماند.

2136 المعروف لا يتمّ إلّا بثلاث، بتصغيره و تعجيله فانّك إذا صغّرته فقد عظّمته، و إذا عجّلته فقد هنّاته، و إذا سترته فقد تمّمته. احسان تمام نمى‏شود مگر بسه چيز، بكوچك شمردن آن، و شتاب كردن در آن، و پوشانيدن آن، پس بدرستى كه هرگاه كوچك بشمارى آن را پس بتحقيق كه عظيم گردانيده آن را، يعنى نزد آن كس كه احسان شده بآن، و هر گاه شتاب كنى در آن پس بتحقيق كه گوارا گردانيده آن را، بخلاف اين كه بعد از رنج و تعب انتظار باشد، و هر گاه بپوشانى آن را پس تمام كرده آن را، كه باعث اين مى‏شود كه خجالتى نبايد كشيد از كسى كه مطّلع شود بر آن.

2137 الأقاويل محفوظة، و السّرائر مبلوّة، و كلّ نفس بما كسبت رهينة. گفتارها نگاه داشته شده است، و سرّها آزموده شده است، و هر نفسى به آن چه كسب كرده باشد در گروست، يعنى هر كه هرچه بگويد نگاه داشته شود و نوشته شود بر او از براى حساب، و حق تعالى آزموده است اسرار و نهانيهاى هر كس را و مطّلع است بر آنها هر چند اظهار نكرده باشند بكسى اصلا و آنها نيز باعث بلندى و پستى مراتب مردم گردد نزد او، و هر نفسى به آن چه كسب كند در گروست، يعنى حق تعالى او را در گرو دارد كه اگر بد كند انتقام از او كشد و اگر خوب كند پاداش خوب باو دهد.

2138 النّاس منقوصون مدخولون إلّا من عصم اللّه سبحانه، سائلهم متعنّت و مجيبهم متكلّف يكاد أفضلهم رأيا ان يردّه عن فضل رأيه الرّضى و السّخط، و يكاد أصلبهم عودا تنكأه اللّحظة و تستحيله الكلمة الواحدة. مردم كم عقل شده‏اند و در عقل ايشان علّتى داخل شده، مگر كسى كه نگاه داشته باشد خدا- كه پاك است او- سؤال كننده ايشان متعنّت است يعنى غرض او از سؤال تحقيق مسئله نيست بلكه غرض او اين است كه شخصى را كه از او سؤال‏ كرده بلغزاند تا فضل او بر او ظاهر شود، و جواب گوينده ايشان متكلّف است يعنى متعرّض چيزى چند شود كه مقصود او نباشد تا سائل را حيران و سرگردان كند و لغزش او ظاهر نشود، نزديك است كه هر يك از ايشان كه افضل و افزونتر باشد بحسب راى و انديشه برگرداند او را از فضل راى او يعنى از راى او كه افضل رايهاى ايشان است خشنودى و غضب، يعنى اعتماد بر علما نمانده و نزديك است كه هر كدام كه رأى ايشان أفضل باشد از رأى خود بر گردد بمجرّد خشنودى از طرف ديگر يا خشم بر اين طرف كه رأى او از براى او حكم كرده، و نزديك است كه هر كدام كه صلب‏تر باشند بحسب چوب يعنى در كارها سخت‏تر و ايستادگى كننده‏تر باشند، ناسور كند زخم او را يك نگاه و بر گرداند او را يك كلمه يعنى يك نگاه از كسى كه بترسد از او «ناسور كند زخم او را» يعنى اثر كند در او مثل أثر ناسور كردن زخم، پس بترسد از آن و برگردد از رأى خود، و ممكن است كه مراد اين باشد كه يك نگاه تند يا بى‏موقع از كسى كه رأى او از براى او حكم كرده بغضب آورد او را و باعث اين شود كه از رأى خود برگردد، و همچنين «برگرداند او را يك كلمه» يعنى يك كلمه از كسى كه ترسد از او يا رعايت او كند هر گاه بر خلاف رأى او گويد يك كلمه مشتمل بر تطميع و رشوه از براى اين كه برگردد از رأى خود.

2139 النّاس فى الدّنيا عاملان عامل فى الدّنيا للدّنيا قد شغلته دنياه عن آخرته يخشى على من يخلّف الفقر و يأمنه على نفسه فيفنى عمره فى منفعة غيره، و عامل فى الدّنيا لما بعدها فجائه الّذى له بغير عمل فأحرز الحظّين معا و ملك الدّارين جميعا. مردم در دنيا دو كار كننده‏اند يكى كار كننده است در دنيا از براى دنيا بتحقيق كه مشغول كرده است او را دنياى او از آخرت او مى‏ترسد بر كسى كه از عقب خود مى‏گذارد درويشى را و ايمن است از درويشى بر نفس خود پس تباه ميكند عمر خود را در منفعت غير خود، و ديگرى كار كننده است در دنيا از براى آنكه بعد از آن باشد يعنى آخرت پس بيايد از براى او آنچه از براى او باشد يعنى آنچه رسد او باشد از دنيا بى‏عملى پس جمع كرده باشد بهره دنيا و آخرت را با هم و مالك شده باشد خانه دنيا و آخرت را هر دو، مراد باين كه «ايمن است از درويشى بر نفس خود» اين است كه آن قدر دارد كه ايمن است كه آن كافى است او را تا باشد و باز سعى ميكند از براى دنيا از ترس اين كه مبادا يك وقتى ورثه او محتاج شوند.

2140 الّلهمّ احقن دمائنا و دمائهم و أصلح ذات بيننا و بينهم و أنقذهم من ضلالتهم حتّى يعرف الحقّ من جهله و يرعوى عن الغىّ و الغدر من لهج به. اين دعائى است كه آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه مى‏فرمودند از براى خود و همه دوستان و دشمنان خود از مسلمانان، خداوندا نگاهدار خونهاى ما زا و خونهاى ايشان را، و بصلاح‏آور ميانه ما و ميانه ايشان، و برهان ايشان را از گمراهى ايشان تا اين كه بشناسد حق را كسى كه نداند آن را و بر گردد از گمراهى و بى‏وفائى كسى كه حريص بود بآن. و در بعضى نسخه‏ها بدل «و أنقذهم» كه [برهان ايشان را] ترجمه شده «و اهدهم» واقع شده و بنا بر اين ترجمه اين است كه [هدايت كن ايشان را] يعنى راه بنما يا بحق برسان.

2141 العقل ان تقول ما تعرف و تعمل بما تنطق به. عقل اين است كه بگوئى آنچه را مى‏دانى و عمل كنى به آن چه ميگوئى آن را.

2142 أربع من أعطيهنّ فقد أعطى خير الدّنيا و الاخرة، صدق حديث، و أداء أمانة، و عفّة بطن، و حسن خلق. چهار چيز است كه هر كه بخشيده شده باشد آنها را يعنى حق تعالى آنها را باو داده باشد پس بتحقيق كه بخشيده شده باشد خير دنيا و آخرت را، و آن چار راستى است و باز دادن امانت و نگاهداشتن شكم يعنى از حرام و مشتبه نيز و نيكوئى خو.

2143 أربع تشين الرّجل، البخل، و الكذب، و الشّره، و سوء الخلق. چهار چيز است كه عيبناك مى‏گرداند مرد را، بخيلى و دروغ و غلبه حرص و بدى خو و خلق.

2144 التّواضع رأس العقل و التّكبّر رأس الجهل. فروتنى سر عقل است و تكبّر سر جهل و نادانى، زيرا كه فروتنى مؤنت و فرجى نخواهد و باعث رضا و خشنودى خدا و خلق گردد، و تكبّر نفعى ندارد و سبب سخط خدا و دشمنى و عداوت خلق گردد، پس عاقل البتّه فروتنى كند و تا كسى جاهل نباشد تكبّر نكند.

2145 السّخاء ثمرة العقل و القناعة برهان النّبل. سخاوت وجود ميوه عقل و خرد است، و قناعت دليل «نبل» يعنى نجابت يا تندى فطنت چنانكه مكرّر مذكور شد.

2146 الكريم عند اللّه محبور مثاب، و عند النّاس محبوب مهاب. كريم يعنى صاحب جود و يا گرامى بلند مرتبه نزد خدا شادمان و پاداش‏ داده شده است، و نزد مردم دوست داشته شده و با هيبت و شكوه است.

2147 الشّر أقبح الأبواب و فاعله شرّ الأصحاب. بدى يعنى درى كه ببدى باز شود زشت‏ترين درهاست، و بد كننده بدترين ياران است.

2148 العفّة تضعفّ الشّهوة. عفّت يعنى نگاه داشتن بطن و فرج ضعيف مى‏گرداند شهوت را، يعنى هرگاه كسى خود را بآن عادت داد بتدريج شهوت و خواهش او ضعيف شود و بهواها و هوسها بى‏رغبت گردد.

2149 الصّدقة تستنزل الرّحمة. صدقه دادن فرود مى‏آورد رحمت و آمرزش را.

2150 البلاغة أن تجيب فلا تبطى‏ء و تصيب فلا تخطى‏ء. بلاغت اين است كه جواب بگوئى پس درنگ نكنى و درست بگوئى پس خطا نكنى، يعنى بلاغت اين است كه آنچه بپرسند زود جواب بگوئى و درست بگوئى اين مجمل معنى بلاغت است و قبل از اين تفصيل آن مذكور شد.

2151 العقل يهدى و ينجى و الجهل يغوى و يردى. عقل يعنى خرد يا علم بقرينه مقابله با جهل هدايت ميكند و رستگارى مى‏دهد، و [هدايت‏] بمعنى راه نمودن است يا رسانيدن بمطلوب، و جهل و نادانى گمراه ميكند و هلاك مى‏گرداند.

2152 الجواد فى الدّنيا محمود و فى الآخرة مسعود. بخشنده در دنيا ستوده شده است و در آخرت نيك بخت.

2153 النّبل بالتّحلّى بالجود و الوفاء بالعهود. «نبل» يعنى سخاوت و تندى فطنت بآراستگى بجود و بخشش است و وفا كردن بعهدها و پيمانها.

2154 التّقوى لا عوض عنه و لا خلف فيه. تقوى يعنى پرهيزگارى يا ترس از خدا نيست عوضى از آن و نه جانشينى در آن، يعنى هيچ صفت نيكوئى و فعل خيرى عوض و جانشين آن نتواند شد و در فضيلت مثل آن نباشد.

2155 المؤمن من تحمّل أذى النّاس و لا يتأذّى أحد به. مؤمن كسى است كه تحمّل كند و بردارد آزار مردم را و بآزار نيفتد كسى بسبب او.

2156 الخوف من اللّه فى الدّنيا يؤمن الخوف فى الآخرة منه. ترس از خدا در دنيا ايمن مى‏سازد از ترس در آخرت از او، زيرا كه كسى كه در دنيا ترس از خدا داشته باشد كارى نكند كه در آخرت بسبب آن ترسى داشته باشد.

2157 القرين النّاصح هو العمل الصّالح. همراه ناصح يعنى صاف بى‏غشّ عمل صالح كه با اين كس همه جا همراه باشد چنانكه قبل از اين مذكور شد و صاف و بى‏غشّ باشد.

2158 الطّاعة و فعل البرّ هما المتجر الرّابح. طاعت يعنى فرمانبردارى حق تعالى و كردن نيكوئى آنها بازرگانى سودمند است.

2159 الكريم من صان عرضه بماله و اللّئيم من صان ماله بعرضه. كريم يعنى گرامى بلند مرتبه يا صاحب جود و بخشش كسى است كه نگاه دارد عرض خود را بمال خود يعنى مال خود را صرف كند از براى نگاه داشتن عرض خود، و لئيم يعنى مقابل كريم بيكى از دو معنى كه مذكور شد كسى است كه نگاه دارد مال خود را بعرض خود يعنى عرض خود را بباد دهد از براى اين كه مال خود را نگاه دارد.

2160 المؤمن من وقى دينه بدنياه، و الفاجر من وقى دنياه بدينه. مؤمن كسى است كه نگاه دارد دين خود را بدنياى خود يعنى دنياى خود را صرف كند يا از سر آن بگذرد از براى نگاه داشتن دنياى خود.

2161 الورع الوقوف عند الّشبهة. ورع و پرهيزگارى ايستادن نزد شبهه است يعنى مجرّد اين نيست كه آدمى خود را از حرام يقينى باز دارد بلكه آن است كه نزد شبهه نيز بايستد و مرتكب آن نشود.

2162 التّقوى ان يتّقى المرء كلّما يؤثمه. تقوى يعنى پرهيزگارى يا ترس از خدا اين است كه بپرهيزد مرد از هر چه گنهكار سازد او را.

2163 العاقل من لا يضيع له نفسا فيما لا ينفعه و لا يقتنى ما لا يصحبه. عاقل كسى است كه ضايع نسازد از براى خود نفسى را در آنچه ندهد باو سودى را، و ذخيره نكند آنچه را همراه نباشد با او، مراد اين است كه نفس خود را ضايع نسازد در آنچه سودى باو ندهد مثل اشتغال بامور دنيا و مراد باين كه فرموده و «آنچه را همراه او نباشد» آن است كه مال را نگاه دارد و در خيرات صرف نكند.

2164 الغضب يثير كوا من الحقد. خشم بر مى‏انگيزاند نهانيهاى كينه را يعنى هر گاه كسى بسبب كينه كه با كسى داشته باشد بديها با او در خاطر داشته باشد و آنها را پنهان دارد از مردم هر گاه خشم بگيرد او را بر او آن نهانيها ظاهر گردد و ممكن است كه مراد بنهانيهاى كينه كينه‏هاى نهانى باشد يعنى هر گاه كسى كينه كسى را داشته باشد و پنهان دارد در وقت خشم بر او ظاهر گردد.

2165 اللّهو يفسد عزائم الجدّ. بازى و اشتغال بآن فاسد ميكند عزمهاى جدّ را يعنى عزمهاى درست را كه بعنوان بازى نباشد و البتّه خواهد كه واقع شود يعنى اشتغال بلهو و بازى مانع شود از پرداختن به آنها و باعث اين شود كه آنها بعمل نيايد.

2166 المرء بفطنته لا بصورته. مرد بدريافت اوست نه بصورت او يعنى نظر بدريافت او بايد كرد و قدر و منزلت او را از آن راه قرار داد نه بخوبى و بدى صورت او.

2167 المرء بهمّته لا بقنيته. مرد بهمّت اوست نه بذخيره او يعنى بهمّت او سنجيده مى‏شود نه بذخيره او پس هر كه را همّت باشد قدر و منزلت باشد هر چند ذخيره نداشته باشد، و هر كه بخيل باشد او را قدرى نباشد هر چند ذخيره داشته باشد.

2168 البشر منظر مونق و خلق مشرق. گشاده روئى ديدارى است خوش آينده و خوئى است درخشنده.

2169 السّخاء و الحياء أفضل الخلق. سخاوت و شرم افضل و افزونتر خوئى است.

2170 الفتوّة نائل مبذول و أذى مكفوف. جوانمردى عطائى است بذل كرده شده و آزارى است بازداشته شده يعنى اين است كه اين كس بذل عطا بمردم بكند و كسى را اذيّت و آزار نكند.

2171 المروءة بثّ المعروف و قرى الّضيوف. مروّت يعنى مردى يا آدميّت چنانكه مكرّر مذكور شد پراكنده كردن احسان است و مهمانى كردن مهمانان.

2172 النّاس من خوف الذّلّ متعجّلوا الذّلّ. مردم از ترس خوارى شتاب كننده‏اند بخوارى مثل اين كه بى‏احتياجى بالفعل متوسّل باهل دنيا ميشوند و كمال تملّق و فروتنى ميكنند و نهايت خوارى مى‏كشند كه شايد يك وقتى بكار آيند و دفع خوارى از ايشان كنند.

2173 اللّجاج أكثر الأشياء مضرّة فى العاجل و الأجل. لجاجت يعنى دشمنى كردن با مردم يا ايستادگى نمودن بر باطل بيشترين چيزهاست بحسب ضرر و زيان در دنيا و آخرت، و در بعضى نسخه‏ها «اكبر» بباى يك نقطه زير بدل «اكثر» بثاء سه نقطه بالا واقع شده و بنا بر اين معنى اين است كه بزرگترين چيزهاست.

2174 العلم أكثر من أن يحاط به فخذوا من كلّ علم أحسنه. علم بيشتر از آن است كه فرو گرفته شود تمام آن، پس فرا گيريد از هر علمى بهتر آن را، يعنى آنچه را بيشتر بكار آيد و نفع آن بيشتر باشد.

2175 الرّجل السّوء لا يظنّ بأحد خيرا لأنّه لا يراه إلّا بوصف نفسه. مرد بدگمان نمى‏برد بكسى نيكوئى را، از براى اين كه او نمى‏بيند او را مگر بصفت خود يعنى اعتقاد او اين است كه همه مردم مثل اويند در بدى.

2176 الشّكر أعظم قدرا من المعروف لانّ الشّكر يبقى و المعروف يفنى. شكر عظيمتر است بحسب قدر از احسان از براى اين كه شكر باقى مى‏ماند و احسان فانى مى‏گردد يعنى هرگاه بكسى نعمتى داده شده باشد ظاهر است كه آن نعمت باقى نماند امّا اگر شكر آن را بجاى آورد سبب دادن نعمت ديگر گردد و همچنين پس قدر شكر عظيمتر است از قدر نعمت و احسان زيرا كه آن باقى نماند و شكر باقى ماند و ممكن است كه مراد اين باشد كه شكر يعنى پاداشى كه حق تعالى در عوض احسان بكسى دهد عظيمتر است قدر آن از آن احسان از براى اين كه پاداش حق تعالى پاينده و دائم باشد و احسان او فانى مى‏گردد يا اين كه شكر كسى كه نعمت باو داده شود عظيم‏تر است از احسانى كه باو شود زيرا كه شكر و ياد خير او گاهى باقى مى‏ماند مدّت مديد و نعمتى كه باو داده شود بزودى فانى مى‏شود يا اين كه آن باقى است باعتبار اين كه موجب اجر و ثوابى شود كه آن هميشه باقى است هرگاه شكر او دعائى باشد از براى آخرت او.

2177 اللؤم مضادّ لسائر الفضائل و جامع لجميع الرذائل و السّوءات و الدّنايا. لؤم يعنى بخيلى يا پستى مرتبه ضدّ است با تمامى فضائل و افزودنيها و جمع نشود با آنها، و فراهم آورنده است جميع رذايل و بديها و پستيها را و «رذايل» چنانكه قبل از اين مذكور شد مقابل فضائل است يعنى صفاتى كه باعث فرومايگى و پستى مرتبه صاحب آن گردد.

2178 المروءة اسم جامع لسائر الفضائل و المحاسن. مروّت يعنى مردى يا آدميّت نامى است جمع كننده مرهمه فضائل و نيكوئيها را يعنى هر نيكوئى و هر صفتى كه باعث فضيلت و افزونى مرتبه اين كس گردد داخل مروّت است.

2179 الحازم من يؤخّر العقوبة فى سلطان الغضب و يعجّل مكافاة الاحسان اغتناما لفرصة الامكان. دور انديش كسى است كه واپس مى‏اندازد بازخواست را در وقت تسلّط خشم و شتاب ميكند پاداش دادن نيكوئى را از براى غنيمت شمردن فرصت توانائى بر آن.

2180 الكيّس من ملك عنان شهوته. زيرك كسى است كه مالك باشد لجام خواهش خود را يعنى تابع آن نشود و هر خواهشى را كه مصلحت در آن نداند از پس آن نرود.

2181 العاقل من غلب نوازع أهويته. عاقل كسى است كه غلبه كرده باشد بر از جابر كننده‏هاى هواهاى خود يعنى‏ بر هواها و هوسهاى خود كه بر ميكنند آدمى را از جاى خود و مشغول ميكنند بسعى در تحصيل آنها.

2182 الكلام كالدّواء قليله ينفع و كثيره قاتل. سخن مانند دواست اندكش سودمند است و بسيارش كشنده است.

2183 المنع الجميل أحسن من الوعد الّطويل. منع نيكو بهتر است از وعده دراز يعنى هر گاه از كسى چيزى بطلبند پس بملايمت و هموارى ندهد بهتر است از اين كه وعده دور و درازى باو دهد و او را در آن مدّت رنج و تعب انتظار فرمايد.

2184 المكانة من الملوك مفتاح المحنة و بذر الفتنة. منزلت نزد پادشاهان كليد محنت و رنج است و تخم فتنه است، «بودن آن سبب محنت و رنج» باعتبار اين است كه كسى را كه قرب و منزلت نزد پادشاه باشد بايد كه اكثر اوقات خود را صرف خدمت او كند و رنج و محنت گرما و سرما و سفرها و جنگها و غير آنها را بر خود گذارد و با وجود اين مردم بر سر اين كس هجوم كنند و هر يك مطلب و مهمّى پيش گيرند كه پادشاه خود از عهده اسعاف و بر آوردن همه آنها بر نيايد و هر كدام از آنها كه بر نيايد اگر سبب عداوت و دشمنى نگردد باعث خجالت و انفعال خود يقين گردد و «بودن آن تخم فتنه» قطع نظر از بعضى اسباب مذكوره باعتبار اين است كه طبع پادشاهان بسيار نازك است باندك چيزى ممكن است كه منحرف گردد و بعد از آن بر تقديرى كه هيچ آفتى باو نرسد از پلّه اعتبار افتد و بمذلّت و خوارى گرفتار گردد.

2185 التّسلّط على الّضعيف و المملوك من لزوم القدرة. دست يافتن بر ضعيف و بنده از وابسته قدرت و توانائى است يعنى قدرت و توانائى در دنيا بى‏تسلّط بر ضعيف و بنده چند نشود پس هر كه آن را خواهد بايد كه رعايت و بازرسى ايشان را بر خود قرار دهد و ايشان را از خود راضى دارد تا دولت او محفوظ ماند بلكه افزون و زياد گردد و در بعضى نسخه‏ها «لؤم» بدل لزوم واقع شده و بنا بر اين معنى اين است كه تسلّط بر ضعيف و بنده از توانائيهاى پست مرتبه است اگر كسى قدرت و توانائى در دنيا خواهد بآن راضى نشود.

2186 الضّمائر الصّحاح أصدق شهادة من الألسن الفصاح. ضماير و خاطرهاى درست راستگوترند بحسب گواهى از زبانهاى فصيح يعنى در بسيارى از مواضع هر گاه كسى را ضمير و ذهن صحيح باشد ضمير و ذهن او گواهى دهد بر صدق يا كذب مدّعى راست‏تر از گواهى كه گواهان بزبان فصيح بدهند.

2187 الرّفق لقاح الصّلاح و عنوان النّجاح. نرمى و مهربانى با مردم آبستنى مصلحت است و عنوان فيروزى يعنى آبستن بمصلحت و منتج امورى است كه مصلحت اين كس در آنها باشد و از براى مبالغه فرموده‏اند كه «آبستنى مصلحت است» مثل «زيد عدل» است و عنوان بمعنى علامت و سر سخن است چنانكه مكرّر مذكور شد.

2188 أوقات الدّنيا و ان طالت قصيرة و المتعة بها و ان كثرت يسيرة. وقتهاى دنيا هر چند دراز باشد كوتاه است و بهره يافتن بآن و اگر چه بسيار باشد اندكى است زيرا كه چيزى كه تمام شود هر چند كه طول داشته باشد مدّت آن چه قدر و اندازه تواند داشت پيش امرى كه هميشه باقى و دايم باشد مثل نعمتهاى بهشت زيرا كه متناهى را با غير متناهى هيچ نسبت نتوان داد و در بعضى نسخه‏ها «و المنعة» بنون بدل «و المتعة» بتاى دو نقطه واقع شده و بنا بر اين معنى اين است‏ كه عزّت و بزرگى يافتن بآن و اگر چه بسيار باشد اندكى است.

2189 الصّنيعة إذا لم تربّ أخلقت كالثّوب البالى و الأبنية المتداعية. احسان هرگاه تربيت كرده نشود يعنى هر چندگاه در عقب آن احسان ديگر نكنند و آنرا تازه نكنند كهنه شود مانند جامه كهنه شده و بناهاى درهم شكسته.

2190 الشّر كامن فى طبيعة كلّ أحد فان غلبه صاحبه بطن و ان لم يغلبه ظهر. بدى پنهان است در طبع و خوى هر احدى، پس اگر غلبه كند بر آن صاحب آن پنهان ماند و اگر غلبه نكند آشكار گردد.

2191 الغدر يعظّم الوزر و يزرى بالقدر. بى‏وفائى بزرگ مى‏گرداند گناه را يعنى گناه بزرگى است و عيبناك مى‏گرداند قدر اين كس را.

2192 المقادير تجرى بخلاف التّقدير و التّدبير. تقديرهاى خدائى روان مى‏شود بر خلاف تقدير و تدبير بنده يعنى همه جا تقدير و تدبير بنده سود ندهد بلكه در بسيارى از جاها قضا و قدر خدا بر خلاف آن روان گردد.

2193 إنجاز الوعد من دلائل المجد. بجاى آوردن وعده از دليلهاى مجد است و «مجد» بمعنى شرف و بلندى مرتبه و بمعنى كرم آمده و بعضى گفته‏اند كه بمعنى شرف يا كرم پدران اين كس است.

2194 التّشمّر للجدّ من سعادة الجدّ. دامن بر ميان زدن از براى كوشش از نيكوئى بخت است يعنى كوشش در طاعات و عبادات و كارهاى خير، و «دامن بر ميان زدن از براى كارى» كنايه از نهايت سعى در آن و اهتمام بكردن آن است.

2195 العاقل من سلّم الى القضاء و عمل بالحزم. عاقل كسى است كه واگذارد بسوى قضا و تقدير حق تعالى و عمل كند بدور انديشى يعنى در هر كارى كه خواهد بكند شرائط حزم و دور انديشى بجا آورد چنانكه امر بآن شده و با وجود اين واگذارد بقضا و قدر حق تعالى كه حق تعالى هر نحو كه مصلحت داند آن بعمل آيد.

2196 الكيّس من تجلبب الحياء و ادّرع الحلم. زيرك كسى است كه پيراهن خود كند شرم را و زره خود كند بردبارى را «پيراهن كردن چيزى» كنايه است از جدا نكردن آن از خود و «زره نمودن بردبارى» باعتبار اين است كه كسى حليم و بردبار را اذيّت و آزارى نكند پس گويا حلم و بردبارى او را مانند زره نگاه دارد از طعن و ضرب مردم.

2197 الكامل من غلب جدّه هزله. شخص كامل تمام كسى است كه غلبه كرده باشد جدّ او بر بازى او يعنى اشتغال بكارهائى كه در آن جدّ داشته باشد مانع شده باشد او را از مشغول شدن بلهو و لعب.

2198 العاقل من قمع هواه بعقله. خردمند كسى است كه كوبيده باشد هوا و آرزوى خود را بعقل خود يعنى‏ بعقل خود دفع هوا و هوس از خود كرده باشد و در بعضى نسخه‏ها بدل «العاقل» «الكامل» است و بنا بر اين معنى اين است كه كامل تمام عيار كسى است كه كوبيده باشد هواى خود را بعقل خود.

2199 الدّهر ذو حالتين إبادة و إفادة، فما أباده فلا رجعة له، و ما أفاده فلا بقاء له. روزگار صاحب دو حالت است هلاك كردن و بخشيدن پس آنچه هلاك كند آن را پس نيست بازگشتى از براى آن، و آنچه ببخشد آنرا پس نيست بقائى از براى آن، مراد اين است كه پس از روزگار توقع خيرى نبايد داشت.

2200 الاستطالة لسان الغواية و الجهالة. سربلندى كردن و گردنكشى نمودن زبان گمراهى و نادانى است يعنى بمنزله اين است كه آنها را بزبان آورده كه خبر دهند از وجود خود در آن شخص يا بمنزله زبانى است كه خبر دهد از وجود آنها در صاحب خود.

2201 الافتخار من صغر الأقدار. فخر كردن از كوچكى قدرهاست يعنى كسى را كه قدر كوچك باشد باندك چيزى فخر كند و بزرگ مرتبه بهيچ فضيلت و مرتبتى فخر نكند.

2202 الحقد من طبائع الأشرار. كينه از خويهاى مردم بد است.

2203 الحقد نار لا تطفئ إلّا بالظّفر. كينه آتشى است كه فرو نشيند مگر بدست يافتن و در بعضى نسخه‏ها «نار كامنة لا يطفئها الا موت او ظفر» و بنا بر اين معنى اين است كه: آتشى است پنهان‏ كه فرو نمى‏نشاند آن را مگر مرگى يا دست يافتنى.

2204 المؤمن أمين على نفسه مغالب لهواه و حسّه. مؤمن امين است بر نفس خود، غلبه كننده است بر هوا و حسّ خود يعنى تابع هوا و هوس و خواهش حواس خود نيست بلكه بر همه غلبه كرده و همه را تابع خود كرده و هر يك را از هر چه منع فرمايد ممنوع شوند و در بعضى نسخه‏ها «مجاهد» بدل «مغالب» واقع شده و بنا بر اين معنى اين است كه: جنگ كننده است با هوا و حسّ خود.

2205 الحسد عيب فاضح و شحّ فادح لا يشفى صاحبه إلّا بلوغ آماله فيمن يحسده. رشك عيبى است رسوا و بخيلى است سنگين و گران شفا ندهد صاحب آن را مگر رسيدن بآرزوهاى خود (يا بآرزوى خود بنا بر نسخه «أمله» در باره آنكه رشك مى‏برد بر آن و در بعضى نسخه‏ها «شجى» بدل «شح» واقع شده و بنا بر اين معنى اين است و غصّه ايست سنگين گران.

2206 الألفاظ قوالب المعاني. لفظها قالبهاى معنيهايند پس كلام بايد كه باندازه معانى باشد و زياده و كم نباشد.

2207 الاعتراف شفيع الجانى. اعتراف كردن بگناه شفاعت كننده گنهكار است يعنى بهمان بايد او را عفو كرد و از سر گناه او گذشت.

2208 الايثار سجيّة الابرار و شيمة الاخيار. ايثار يعنى بخشش چيزى در حالى كه خود محتاج بآن باشد چنانكه‏ مكرّر مذكور شد خوى نيكوكاران است و شيوه نيكان.

2209 السّبب الّذى أدرك به العاجز بغيته هو الّذى أعجز القادر عن طلبته. وسيله كه دريابد بسبب آن بيچاره مطلب خود را همان وسيله است كه عاجز كرده است توانا را از مطلب خود، مراد حق تعالى است يعنى خداى عزّ و جلّ هر گاه خواهد چنان كند كه عاجز دريابد مطلب خود را و توانا عاجز گردد از مطلب خود.

2210 الّسجود الجّسمانى هو وضع عتائق الوجوه على التّراب و استقبال الأرض بالرّاحتين و الكفّين و أطراف القدمين مع خشوع القلب و إخلاص النّيّة. سجده كردن بدنى آن گذاشتن جاهاى نيكوى روهاست برخاك و رو آوردن بسوى زمين براحتها و كفهاى دستها و كنارهاى پاها با خشوع دل و خالص كردن نيّت از آميختگى بغير رضا و خشنودى حق تعالى «كفّها» تأكيد راحتها است زيرا كه مراد براحت نيز كف دست است و در بعضى نسخه‏ها و «الرّكبتين» بدل و «الكفّين» واقع شده و بنا بر اين بمعنى و «زانوها» ست و تأكيد نيست و اين ظاهرتر است و خشوع بمعنى اطمينان و آرام و فروتنى كردن و خوارى نمودن است و همه اينها در اين مقام مناسب است.

2211 و السّجود النفسانىّ فراغ القلب من الفانيات و الاقبال بكنه الهمّة على الباقيات و خلع الكبر و الحميّة و قطع العلائق الدّنيويّة و التّحلّى بالخلائق النّبويّة. و سجود نفسانى فارغ بودن دل است از امور فانيه و رو آوردن بكنه همّت بر امور پاينده و از برافكندن تكبّر و حميّت و بريدن پيوندهاى دنيوى و آراسته شدن بخويهاى نبوى «كنه چيزى» بمعنى جوهر و ذات آن و قدر و اندازه آن و روى آن آمده و در اين مقام هر يك احتمال دارد.

2212 الصلّوة حصن من سطوات الشّيطان. نماز قلعه است از حمله‏هاى شيطان يعنى قلعه و مكان محكمى است كه نگاه دارد اين كس را از حمله‏هاى شيطان.

2213 الصّلوة حصن الرّحمن و مدحرة الشّيطان. نماز قلعه خداى بسيار مهربان است و آلت دور كردن شيطان يعنى قلعه‏ايست كه خداى عزّ و جلّ از براى نگاهدارى بندگان قرار داده و شيطان را بآن از خود دور توان نمود.

2214 الصّلوة تستنزل الرّحمة. نماز فرود مى‏آورد رحمت و آمرزش خدا را.

2215 الصّدقة تستدفع البلاء و النّقمة صدقه دادن دفع ميكند بلا و عقوبت را.

2216 البطر يسلب النّعمة و يجلب النّقمة. بطر يعنى گردنكشى كردن بسبب نعمت يا فرحناكى و بيغمى مى‏ربايد نعمت را و مى‏كشد عقوبت را.

2217 الهوى إله معبود. هوا و خواهش خدائى است پرستيده شده يعنى هر كه تابع و پيرو هوا و خواهش شود بمنزله اين است كه آنرا بتى قرار داده و عبادت آن ميكند.

2218 العقل صديق محمود. عقل دوستى است ستايش كرده شده.

2219 اللّيل و النّهار دائبان فى طىّ الباقين و محو آثار الماضين. شب و روز دو جدّ كننده‏اند يا دو تعب كشنده‏اند در نور ديدن جمعى كه باقى مانده‏اند و محو كردن آثار گذشتگان.