شرح غررالحكم و دررالكلم ، جلد دوم

جمال الدين محمد خوانسارى‏

- ۲۱ -


3310 اسعد النّاس بالدّنيا التّارك لها، و اسعدهم بالآخرة العامل لها. نيكبخت‏ترين مردم بدنيا كسى است كه ترك كننده باشد مر آن را، و نيكبخت- ترين ايشان بآخرت كسى است كه عمل كننده باشد از براى آن، «نيكبخت‏تر بودن دوّم بآخرت» ظاهر است، و امّا «نيكبخت‏تر بودن اوّل بدنيا» باعتبار آنست كه ترك دنيا باعث خلاصى از بسيارى از غم و اندوه و رنج و تعب مى‏شود و اين كمال نيكبختى است در دنيا، و يا باعتبار اين كه ترك دنيا و عدم رغبت در آن بالخاصه باعث اين مى‏شود كه دنيا روآورد بصاحب آن پس نيكبخت گردد بآن.

3311 افضل المروءة الحياء و ثمرته العفّة. افزونترين مروّت يعنى مردى يا آدميّت شرم است و ميوه آن عفّت است يعنى بازداشتن از آنچه حلال نباشد چنانكه مكرّر مذكور شد.

3312 افضل الذّخائر علم يعمل به و معروف لا يمنّ به. افزونترين ذخيره‏ها علمى است كه عمل كرده شود بآن، و احسانى است كه منّت گذاشته نشود بآن.

3313 اعقل النّاس من لا يتجاوز الصّمت فى عقوبة الجّهال. عاقل‏ترين مردم كسى است كه در نگذرد از خاموشى و عقاب نادانان يعنى در بازخواست و آزار ايشان هر گاه دشنامى دهند يا هرزه گويند اكتفا بهمين كند كه در جواب ايشان خاموش شود و سخن نگويد، يا در اصل با ايشان سخن نگويد بجزاى نادانى ايشان.

3314 افضل المروءة مواساة الاخوان بالاموال و مساواتهم فى الاحوال. افزونترين مروّت يعنى مردى يا آدميّت مواسات برادران است بأموال، و برابرى نمودن با ايشان در احوال، «مواسات» چنانكه مكرّر مذكور شد دادن مال است بايشان وقتى كه از قدر كفاف خود باشد، يا ايشان را با خود در أموال بيك روش شريك و سهيم دانستن، و مراد به «برابرى كردن با ايشان در احوال» اين است كه هر نحو سلوكى كه ايشان با او ميكنند او نيز با ايشان بآن نحو سلوك كند. و ايضا أوضاع خود را مثل اوضاع ايشان كند و وضعى كه ايشان قادر بر آن نباشند بر خود نچيند، چه آن باعث شكستگى دل ايشان گردد.

3315 افضل الدّين قصر الامل و افضل العبادة اخلاص العمل. افزونتر دين كوتاه نمودن اميد است يعنى در امور دنيوى و برترين عبادت خالص گردانيدن عمل است يعنى از براى خداى عزّ و جلّ.

3316 افضل الايمان الاخلاص و الاحسان، و اقبح الشّيم التّجافى و العدوان. افزونترين ايمان اخلاص است يعنى بحق تعالى و نيكوئى كردن، و زشت‏ترين خويها تجافى است و ستم، مراد به «تجافى» دورى گزيدن است از خويشان و برادران و صله ايشان را بجا نياوردن يا سنگدلى نمودن و نرمى و هموارى نكردن بمردم.

3317 افضل الايمان حسن الايقان، و افضل الشرف بذل الاحسان. افزونترين ايمان نيكوئى يقين است يعنى يقين نيكو بهمرسانيدن بأحوال مبدأ و معاد، و افزونترين برترى بخشش احسان است.

3318 اهلك شي‏ء الشّك و الارتياب و املك شي‏ء الورع و الاجتناب. تباه‏تر چيزى شكّ است و ارتياب و ماليّت دارتر و بكار آينده‏تر چيزى پرهيزگارى‏ است و دورى گزيدن يعنى از گناهان، مراد شكّ است در أمورى كه يقين به آنها بايد از احوال مبدأ و معاد و «ارتياب» نيز بمعنى شكّ است و تأكيد است و بمعنى بدگمانى نيز آمده و بنا بر اين مراد بدگمانى است در باره حقّ تعالى باين كه در قسمتها كه كرده نعوذ باللّه حيفى و ميلى شده، يا بدگمانى است بمردم و بد سلوكى كردن با ايشان بمجرّد آن.

3319 اكرم حسب حسن الادب. گرامى‏تر حسبى نيكوئى ادب است، و «حسب» چنانكه مكرّر مذكور شد چيزى است كه شمرده شود از مفاخر اين كس يا كرم يا برترى.

3320 افضل سبب كفّ الغضب و التنزّه عن مذلّة الطّلب. افزونتر سببى بازداشتن خشم است و پاكيزگى جستن از خوارى طلب، «سبب» چنانكه مكرّر مذكور شد ريسمان است و آنچه پيوندند بآن از براى رسيدن بديگرى، و مراد اين است كه: بهترين چيزى كه آدمى دست بآن زند از براى قرب و نزديكى حق تعالى بازداشتن خشم است يعنى منع كردن آن و راه آن بخود ندادن يا بازداشتن او از اراده انتقام از آنكه خشم بر اوست.

3321 اشرف الاقوال الصّدق. برترين گفتارها راستى است يعنى سخن راست.

3322 افضل الاعمال لزوم الحقّ. افزونترين كردارها همراه بودن با حقّ است و جدا نشدن از آن.

3323 افضل الخلق اقضاهم بالحقّ و احبّهم الى اللّه سبحانه اقولهم للصّدق. افزونترين خلق حكم كننده‏ترين ايشان است بحقّ، و دوست‏ترين ايشان بسوى‏ خداى كه-  پاك است او-  گوينده‏ترين ايشان است مر راست را.

3324 احسن الافعال ما وافق الحقّ، و افضل المقال ما طابق الصّدق. نيكوترين كردارها آنست كه موافق باشد با حق، و افزونترين گفتار آنست كه برابر باشد با راستى يعنى با آنچه راست و موافق واقع است.

3325 ادرك النّاس لحاجته ذو العقل المترفّق. دريابنده‏ترين مردم مر حاجت خود را صاحب عقلى است كه نرمى و مهربانى كند با مردم.

3326 أفضل النّاس اعملهم بالرّفق و اكيسهم أصبرهم على الحق. افزونترين مردم عمل كننده ترين ايشانست بنرمى و مهربانى، و زيركترين ايشان صبر كننده‏ترين ايشان است بر حقّ.

3327 احسن الصّدق الوفاء بالعهد، و افضل الجود بذل الجهد. نيكوترين راستى وفا كردن بعهد و پيمان است، و افزونترين جود و دهش بذل جهد است يعنى صرف طاقت و توانائى خود در طاعات و عبادات و كردن كارهاى خير.

3328 اشرف الشّيم رعاية الودّ، و احسن الهمم انجاز الوعد. برترين خصلتها رعايت دوستى است، و بهترين همّتها و انديشه‏ها بجا آوردن وعده است.

3329 اوّل ما يجب عليكم للّه سبحانه شكر اياديه و ابتغاء مراضيه. اوّل آنچه واجب مى‏شود بر شما از براى خدا-  كه پاك است او-  شكر كردن نعمتهاى اوست و طلب نمودن خوشنوديهاى او يعنى آنچه باعث رضا و خشنودى او شود از شما.

3330 اقلّ ما يلزمكم للّه تعالى ان لا تستعينوا بنعمه على معاصيه. كمتر چيزى كه لازم مى‏شود بر شما از براى خداى-  بلند مرتبه-  اينست كه يارى نجوئيد بنعمتهاى او بر نافرمانيهاى او يعنى نعمتهاى او را صرف مكنيد در آنچه عصيان و نافرمانى او باشد.

3331 اوّل ما تنكرون من الجهاد جهاد انفسكم. اوّل آنچه نمى‏شناسيد آن را و بد مى‏دانيد از جنگ جنگ با نفسهاى شماست غرض سرزنش ايشان است و اين كه جهاد با نفس خود عمده‏ترين جهادهاست و حال آنكه شما اوّل جهادى را كه انكار مى‏كنيد آنست.

3332 آخر ما تفقدون مجاهدة اهوائكم و طاعة اولى الامر منكم. آخر آنچه نمى‏يابيد آن را و گم مى‏كنيد جهاد كردن با خواهشهاى شماست و فرمانبردارى صاحبان فرمان از شما يعنى ائمّه شم صلوات اللّه عليهم أجمعين ، و غرض از اين نيز سرزنش است و اين كه عمده‏ترين آنچه بر شما واجب است جهاد با هوى و هوس خود است و اطاعت امامان و پيشوايان خود صلوات اللّه عليهم أجمعين و حال آنكه شما گم مى‏كنيد آنها را و نمى‏يابيد، و لفظ «آخر» يا اشاره است باين كه شما تا آخر عمر گم مى‏كنيد آنها را و هر چه را گم كنيد و نيابيد بعد از آن باز اينها را گم كرده‏ايد و نيافته‏ايد و چيزى نيست كه نيابيد و نيافتن اينها بعد از آن نباشد، و يا باعتبار رعايت ترتيب ميانه گم شده‏هاست در فضل و شرف يعنى هرگاه گم شده‏هاى شما شمرده شود بر سبيل ترقّى از أدنى بأعلى، آخر آنها اين دو امر است، و لفظ «أوّل» در فقره سابق در أمر اوّل باعتبار اينست كه انكار آن بيش از هر انكارى واقع مى‏شود پس منافاتى ميانه آنها نيست.

3333 ابعد النّاس من النّجاح المستهتر باللّهو و المزاح. دورترين مردم از فيروزى كسى است كه حريص باشد ببازى و مزاح يعنى خوش طبعى.

3334 ابعد النّاس من الصّلاح الكذوب و ذو الوجه الوقاح دورترين مردم از صلاح يعنى درستى حال و تباه نبودن آن بسيار دروغگوست و صاحب روى بى‏شرم يا سخت.

3335 اولى العلم بك مالا يتقبّل العمل الّا به. سزاوارتر علمى بتو يعنى باين كه بياموزى آن را آن است كه پذيرفته نمى‏شود عمل مگر بآن، مراد به «آن» معارف إلهيّه است كه هيچ عملى بى آنها قبول نمى‏شود.

3336 اوجب العلم عليك ما انت مسئول عن العمل به. واجب‏ترين علمى بر تو آن است كه سؤال كرده شوى تو از عمل كردن بآن، مراد به «آن» علم فقه است و آن ظاهر است، و همچنين آنچه از علم كلام و حكمت متعلّق بأحوال مبدأ و معاد باشد، زيرا كه هر چند آنها بحسب ظاهر متعلّق بعمل نيست نهايت علم بوجوب همه أعمال متوقف بر آن است پس سؤال از عمل بآن بر وجه أتمّ أكمل خواهد شد، و پوشيده نيست كه علومى كه يكى از آن علوم موقوف بر آن باشد مثل علم اصول فقه كه علم فقه موقوف بر آن است آن نيز واجب خواهد بود امّا آنچه موقوف عليه اينها نيز نباشد پس وجوبى نخواهد داشت بلكه دانستن آن موجب مزيّت و فضلى تواند بود.

3337 الزم العلم بك ما دلّك على صلاح دينك و ابان لك عن فساده. لازم‏تر علمى بتو آنست كه راه نمايد ترا بر درستى دين تو، و جدا كند از براى تو از فساد و تباهى آن، و ممكن است كه معنى اين باشد كه و ظاهر كند از براى تو فساد آن را، و مراد اين است كه لازم‏تر علمى از براى تو علمى است كه راه نمايد ترا كه دين درست كدام است و دين فاسد كدام و امتياز دهد ميانه آنها.

3338 احمد العلم عاقبة ما زاد فى عملك فى العاجل و ازلفك فى الآجل. ستوده‏ترين علم از روى عاقبت آنست كه زياد گرداند در عمل تو در دنيا، و نزديك گرداند ترا در آخرت، يعنى برحمت حق تعالى و سبب قرب و منزلت در آن درگاه شود، و اين علمى است كه متعلّق بمعارف إلهيّه يا أحكام شرعيّه باشد و بمقتضاى آن عمل شود.

3339 اعجز النّاس آمنهم لوقوع الحوادث و هجوم الاجل. ناتوانترين مردم تصديق كننده‏ترين ايشان است مر واقع شدن حوادث را و ناگاه رسيدن مرگ را، يعنى هر كه از مردم تصديق او به آنها بيشتر باشد و اعتقاد او به آنها قويتر او عاجز و ناتوانترين مردم مى‏نمايد، زيرا كه چنين كسى آزار و اذيّت بكسى نرساند از ترس اين كه مبادا بجزاى آن ببلائى و حادثه بدى گرفتار شود، و همچنين از بيم ناگاه رسيدن مرگ و بدبختى در آن وقت بلكه مشغول هيچ امر عمده از امور دنيويّه نشود پس مردم گمان كنند كه او ناتوانترين مردم و عاجز ترين ايشان است، و پوشيده نيست كه ايمان هرگاه بخدا باشد شايع استعمال آن با باء است امّا هرگاه بغير خدا باشد استعمال آن با لام نيز شايع است چنانكه در اين‏ فقره شريفه واقع شده، در قرآن مجيد فرموده: يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ، يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ و وَ ما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ و در سوره طه قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ و ممكن است معنى كلام اين باشد كه عاجز و ناتوانترين مردم ايمن‏ترين ايشان است از براى وقوع حوادث و ناگاه رسيدن مرگ يعنى خوف و بيم او از آنها كمتر باشد زيرا كه چنين كسى غالب أ ينسب كه كارى نكند كه مستحقّ گرفتارى ببلا و حادثه شود و همچنين مردم بچنين كسى چندان كارى ندارند و همچنين ظاهر است كه مرگ و عقبات آن بر او سهلتر و آسانتر گذرد پس غرض بيان ثمره و فايده باشد از براى عجز و ناتوانى تا عاجزان بآن خرسند گردند، و معنى اوّل ظاهرتر است.

3340 افضل النّاس عقلا احسنهم تقديرا لمعاشه و اشدّهم اهتماما باصلاح معاده. افزونترين مردم بحسب عقل نيكوترين ايشانست از روى اندازه گرفتن از براى امور معاش، و سخت‏ترين ايشانست از روى اهتمام بصلاح آوردن روز بازگشت خود.

3341 احزم النّاس رأيا من انجز وعده و لم يؤخّر عمل يومه لغده. دورانديش‏ترين مردم بحسب راى و انديشه كسى است كه بجا آورد وعده خود را و بپس نيندازد كار امروز خود را از براى فرداى خود مراد كارهاى اخروى است، و ممكن است كه شامل امور ضروريّه دنيوى نيز باشد و در بعضى احاديث وارد شده كه: عمل كن از براى آخرت خود چنانكه گويا مى‏ميرى فردا و عمل كن از براى دنياى خود چنانكه گويا زندگانى ميكنى هميشه، و پوشيده نيست كه غرض از آن اهتمام بعمل از براى آخرت است چه ظاهر است كه كسى كه داند كه فردا مى‏ميرد كمال اهتمام ميكند در توبه و بازگشت و آنچه ميسّر باشد او را از اعمال و افعال خير، و امّا در عمل از براى دنيا ممكن است كه مراد اين باشد كه در آن مضايقه از تأخير و پس انداختن مكن مانند كسى كه اعتقاد داشته باشد كه هميشه زندگانى ميكند و گويد كه: امروز اين كار را اگر نكنم سهل است فردا خواهم كرد و همچنين در فردا، و همچنين ممكن است كه مراد تحريص بر اهتمام در امور ضروريّه آن نيز باشد چه كسى كه اعتقاد اين داشته باشد كه هميشه زندگانى خواهد كرد احتياج او بدنيا بيشتر است پس سعى در استحكام امور ضروريّه آن بيشتر بكند بخلاف كسى كه داند كه دنيا چند روزى است چه او گويد كه اين چند روز بهر نحو كه باشد مى‏گذرد و قابل اهتمام بامور آن نيست و اللّه تعالى يعلم.

3342 افقر النّاس من قتّر على نفسه مع الغنى و السّعة و خلّفه لغيره. درويش‏ترين مردمان كسى است كه تنگ بگيرد بر نفس خود با توانگرى و فراخى، و پس اندازد آن را از براى غير خود، «درويش‏تر بودن او» باعتبار اين است كه در دنيا خود را درويش كرده و در آخرت نيز درويش خواهد بود بخلاف درويشان ديگر كه اگر در دنيا زحمت درويشى بكشند در آخرت تلافى آن بشود و توانگر گردند، و ايضا درويشى چنين كسى ما دام كه چنين باشد چاره ندارد و اميد زوالى از براى آن نيست بخلاف درويشيهاى ديگر كه ممكن است زوال آن برو آوردن وسعت و توانگرى.

3343 احمق النّاس من انكر على غيره رذيلة و هو مقيم عليها. كم عقل‏ترين مردم كسى است كه انكار كند بر غير خود صفت پستى را يعنى قبيح شمارد آن را و بد داند، و او خود ايستاده باشد بر آن.

3344 ارجى النّاس صلاحا من اذا وقف على مساويه سارع الى التّحوّل عنها. اميدوارترين مردم از روى صلاح حال كسى است كه هرگاه آگاه شود بر بديهاى خود شتاب كند بسوى برگرديدن از آنها.

3345 انصف النّاس من انصف من نفسه من غير حاكم عليه. دادگرترين مردم كسى است كه داد بخواهد از نفس خود بى‏حكم كننده بر او.

3346 اجور النّاس من عدّ جوره عدلا منه. ستم كننده‏ترين مردم كسى است كه بشمارد ستم خود را عدلى از خود.

3347 اولى النّاس بالاصطناع من اذا مطل صبر و اذا منع عذر و اذا اعطى شكر. سزاوارترين مردم باحسان باو كسى است كه هرگاه پس انداخته شود وعده كه باو شده صبر كند، و هرگاه منع كرده شود و چيزى باو داده نشود معذور دارد، و هرگاه عطا كرده شود شكر گويد.

3348 ابلغ ما تستمدّ به النّعمة الشّكر و اعظم ما تمحّص به المحنة الصّبر. رساترين چيزى كه مدد مى‏جويد بآن نعمت يعنى از براى بقاى خود يا زياد شدن خود شكر است، يعنى شكر كردن كسى كه نعمت بار داده شده، و بزرگترين آنچه كم مى‏شود بآن محنت و رنج صبر است، زيرا كه با وجود صبر كم مى‏شود رنج و تعب قلق و جزع و غم و اندوه شماتت مردم، و ايضا صبر دفع ميكند يا كم ميكند ورود مصيبت ديگر را چنانكه مكرّر مذكور شد، پس از آن راه نيز كم ميكند محنت را.

3349 احقّ النّاس بزيادة النّعمة اشكرهم لما اعطى منها. سزاوارترين مردم بافزونى نعمت شكر كننده‏ترين ايشانست مر آن چيزى را كه عطا كرده شده از نعمت.

3350 اعقل الملوك من ساس نفسه للرّعيّة بما يسقط عنه حجّتها و ساس الرّعيّة بما تثبت به حجّته عليها. عاقلترين پادشاهان كسى است كه ادب كند و امر و نهى كند نفس خود را از براى رعيّت به آن چه ساقط شود از او حجّت ايشان يعنى بر نحوى كه از براى ايشان حجّتى و جاى اعتراضى بر او نماند، و ادب كند و امر و نهى كند رعيّت را به آن چه ثابت شود بآن حجّت او برايشان. و پوشيده نيست كه اين هر دو باين مى‏شود كه ستم نكند بر ايشان و دفع ستم ديگران از ايشان نمايد و تكبّر زياد نكند، و با هر كس بقدر رتبه و فراخور مرتبه او سلوك نمايد، و بذل و احسان كند بر ايشان خصوصا فقرا و مساكين ايشان كه در حقيقت بمنزله عيال پادشاهانند، و همچنين جمعى كه از راه‏ ديگر وجه معاشى نداشته باشند و هميشه پرورده نعمت پادشاهان باشند زيرا كه هرگاه چنين سلوك كند ديگر ايشان را بر او حجّتى و سخنى نماند كه چرا با ما چنين سلوك كردى و حجّت او بر ايشان ثابت شود يعنى ثابت شود حقوق او بر ايشان و اين كه بدولت او در امنيّت و رفاهند و بايد كه اطاعت و فرمانبردارى او نمايند و بدعا و ذكر خير او مشغول باشند.

3351 احبّ النّاس الى اللّه سبحانه العامل فيما انعم به عليه بالّشكر و ابغضهم اليه العامل فى نعمه بكفرها. دوست‏ترين مردم بسوى خداى سبحانه عمل كننده است در آنچه انعام كرده است بآن بر او بشكر گزارى، و دشمن‏ترين ايشان بسوى او عمل كننده‏است در نعمتهاى او بكفران آنها.

3352 ابلغ ما تستجلب به النّقمة البغى و كفر النّعمة. رساترين آنچه كشيده مى‏شود بآن سزاى بعقاب بغى است و كفران نعمت، مراد به «بغى» در اينجا سربلندى كردن است كه بيان منشأ كفران نعمت باشد، و مى‏تواند كه بمعنى ستم باشد كه آن هم خصلتى ديگر باشد مثل كفران نعمت رساتر در كشيدن سزاى بعقاب، و ممكن است كه «تستجلب» بصيغه مخاطب معلوم خوانده شود و بنا بر آن معنى اين است كه: رساترين آنچه مى‏كشى بآن سزاى بعقاب را.

3353 ابلغ ما تستدرّ به الرّحمة ان تضمر لجميع النّاس الرّحمة. رساترين آنچه ريزان مى‏شود بآن رحمت يعنى رحمت حق تعالى اينست كه در خاطر داشته شود از براى همه مردم رحم و مهربانى، و ممكن است كه «تستدرّ» و «تضمر» بصيغه مخاطب معلوم خوانده شود و معنى اين باشد كه رساترين آنچه‏ بكشى بآن رحمت را اينست كه در خاطر داشته باشى از براى همه مردم رحم را.

3354 افضل حظّ الرّجل عقله، ان ذلّ اعزّه و ان سقط رفعه و ان ضلّ ارشده و ان تكلّم سدّده. افزونتر بهره مرد عقل اوست، اگر خوار شود عزيز گرداند او را، و اگر بيفتد بلند گرداند او را، و اگر گمراه شود براه راست آورد او را، و اگر سخن گويد راست دارد او را، يعنى برترين بهره و نصيبى كه حقّ تعالى عطا كرده باشد بكسى عقل است كه باو داده، زيرا كه اگر خوار شود عقل او را عزيز كند يعنى از روى عقل كارى چند كند كه عزيز گردد، و همچنين اگر در مهلكه افتد عقل او را بر آورد از آن، و اگر گمراه شود عقل او را براه راست آورد، و اگر سخن گويد عقل او را راست دارد و نگذارد كه خطائى كند در آن، و ظاهر است كه هيچ نعمتى نيست كه مثل اين آثار بر آن مترتّب شود.

3355 اعقل النّاس من غلب جدّه هزله و استظهر على هواه بعقله. عاقلترين مردم كسى است كه غلبه كند جدّ او بر بازى او، و يارى بجويد بر خواهش خود بعقل خود، «جدّ» مقابل لهو و بازى است، و مراد به «غلبه كردن جدّ بربازى» اين است كه مشغول شدن بكارى چند كه اهتمام به آنها دارد و بعنوان جدّ ميكند مانع شود او را از مشغول شدن بلهو و بازى، و مراد به «يارى جستن بر خواهش خود بعقل» اين است كه بعقل خود غلبه كند بر خواهش خود و تابع هوى و هوس نگردد و آن را مغلوب خود كند.

3356 اعقل النّاس من ذلّ للحقّ فاعطاه من نفسه و عزّ بالحقّ فلم يهن اقامته و حسن العمل به. عاقلترين مردم كسيست كه خوارى كند از براى حقّ پس ببخشد آن را از جانب نفس خود، و عزيز شود بحقّ پس خوار نگرداند بر پاى داشتن آن را و نيكوئى عمل بآن را، مراد به «خوارى كردن از براى حقّ» اين است كه از آن رونگرداند و تابع آن باشد، و مراد به «بخشيدن حقّ از جانب نفس خود» اين است كه اگر در مقدّمه كه نزاع باشد با او و حق با ديگرى باشد انصاف دهد و تصديق كند بحقّيّت او و وفا كند بحقّ او، و «عزيز شود بحقّ» يعنى خود را عزيز گرداند بسبب پيروى حقّ، «پس خوار نگرداند» بيان طريق عزيز شدن بحقّ است يعنى عزيز شدن بحق باين نحو مى‏شود كه پيرو حق باشد و بر پاى دارد آن را و نيكوئى عمل بآن را چه هر كه چنين كند عزيز خواهد شد، و ممكن است كه معنى «عزّ بالحقّ» اين باشد كه عزيز گرداند حقّ را، و بنا بر اين ظاهر است كه «خوار نگردانيدن، تا آخر» بيان آن مى‏تواند بود.

3357 افضل الفضائل صلة الهاجر و ايناس النّافر و الاخذ بيد العاثر. افزونترين افزونيها پيوند كردن با كسيست كه بريده باشد از اين كس، و أنس دادن كسى كه رميده باشد از اين كس، و گرفتن دست لغزيده است يعنى دستگيرى كردن كسى كه لغزيده باشد و در مهلكه افتاده باشد و برخيزاندن او و خلاص كردن او از آن مهلكه.

3358 اعظم الجهل معاداة القادر و مصادقة الفاجر و الثّقة بالغادر. بزرگترين نادانى دشمنى كردنست با توانا، و دوستى كردنست با فاسق، و اعتماد كردن بر بى وفا، مراد به «توانا» كسيست كه قادر باشد بر ايذاء و ضرر رسانيدن باين كس.

3359 ابغض الخلائق الى اللّه تعالى الجاهل لأنّه حرمه مامنّ‏ به على خلقه و هو العقل. دشمن‏ترين آفريدگان بسوى خداى-  بلند مرتبه-  نادانست زيرا كه خدا محروم كرده او را و منع كرده از او آنچه را انعام كرده بآن يا منّت گذاشته بآن برخلق خود و آن عقل است، مراد به «جاهل» بقرينه آخر كلام اين است كه عقل و خرد نداشته باشد، و مراد به «جاهل» بقرينه آخر كلام اين است كه عقل و خرد نداشته باشد، و مراد به «بودن او دشمن‏ترين آفريدگان بسوى خداى تعالى» اين است كه حق تعالى را با او عنايتى و اهتمامى بشأن او نباشد كه اگر مى‏داشت عقل و خرد كه أعظم نعمتهاست باو مى‏داد و او را محروم نمى‏كرد از آن نه دشمنى كه سبب عذاب و عقاب او گردد، زيرا كه با عدم عقل و خرد او را تقصيرى نباشد و مؤاخذه او معقول نمى‏نمايد، و ممكن است كه مراد به «جاهل» نادانى باشد كه تحصيل دانش نكرده باشد با وجود قدرت بر آن و عدم قصور عقل و خرد او، و مراد به «عقل» دانش و دريافت باشد نه قوّتى كه آلت آن باشد و مراد به «محروم كردن خدا او را» اين باشد كه او را محروم كرده از آن بسبب تقصير او و عدم سعى او در تحصيل آن يا بسبب گناهى چند كه بسبب آنها مستحقّ اين شده كه حق تعالى باو علم و دانش ندهد و بنا بر اين دشمنى خدا با او بر ظاهر آن محمول مى‏تواند شد، و ممكن است بنا بر اين معنى كه ضمير «لانّه» راجع بحقّ تعالى نباشد بلكه راجع بجاهل باشد و معنى اين باشد كه: جاهل محروم كرده خود را از آنچه حق تعالى انعام كرده بآن يا منّت گذاشته بآن بر خلق خود پس دشمنى خدا با او از اين راه است و بنا بر اين محتاج بتوجيهى نيست.

3360 اظلم النّاس من سنّ سنن الجور و محاسنن العدل. ستمكارترين مردم كسى است كه برود براه جور و ستم و محو كند راه عدل را يعنى قاعده جورى قرار دهد كه مردم پيروى او كنند در آن و محو كند طريقه عدلى را ميانه مردم و مردم تابع او شوند در آن و ترك كنند آن را، و ممكن است كه مراد اين اين باشد كه كسى كه برود براه جور يعنى جور بر كسى، و محو كند راه عدلى را ميانه خود و ديگرى يا ميانه دو كس، او ستمكارترين مردم است يعنى ستمكارترست از آنان كه ستم ايشان بديگرى سرايت نمى‏كند و همين ستم برخود كنند بارتكاب گناهان.

3361 ابلغ العظات النّظر إلى مصارع الاموات، و الاعتبار بمصاير الآباء و الامّهات. رساترين موعظه‏ها و پندها نگاه كردن است بسوى افتادنگاههاى مردگان، و عبرت گرفتن بجايگاههاى بازگشت پدران و مادران، چه هر كه تأمّل در آنها كند داند كه او را هم بزودى همين راه در پيش است پس بايد كه تهيّه آن سفر پر خطر نمايد و توشه و زاد آن را بردارد.

3362 ابلغ ناصح لك الدّنيا لو انتصحت بما تريك من تغاير الحالات و تؤذنك به من البين و الشّتات. رساتر نصيحت كننده از براى تو دنياست اگر پند بگيرى از آنچه مى‏نمايد بتو از تغيير يافتن حالتها، و اعلام ميكند ترا بآن از دورى و پراكندگى، زيرا كه هر كه ملاحظه كند آنچه را در دنيا واقع مى‏شود از تغييرات دولتها و نكبتها و ساير حالتها، و دور شدن و پراكندگى دوستان از يكديگر بمرگ يا اسباب ديگر همين بس باشد او را از براى ترك اهتمام بآن و حريص نبودن بر آن.

3363 احسن الحسنات حبّنا و اسوء السّيّئات بغضنا. نيكوترين خوبيها دوستى ماست، و بدترين بديها دشمنى ماست، مراد به «ما» آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه و باقى ائمّة أطهار صلوات اللّه عليهم أجمعين است،

و ظاهر است كه دوستى ايشان بى‏دوستى حق تعالى او رسول او صلّى الله عليه وآله نمى‏شود و با وجود اين شبهه نيست كه دوستى ايشان بهترين حسنات است، زيرا كه بسبب آن دخول در بهشت و خلود در آن واجب مى‏شود هر چند بعد از قدرى زمان باشد كه در آن بسبب بعضى گناهان مستحقّ آتش شده باشد و ظاهر است كه هيچ حسنه بغير از آن سبب اين معنى نمى‏شود، و همچنين ظاهر است كه دشمنى ايشان لازم دارد دشمنى خدا و رسول را كه بزرگ گردانيده‏اند ايشان را و امر كرده‏اند بدوستى ايشان و اعتقاد بامامت و پيشوائى ايشان، و با وجود اين شبهه نيست كه آن بدترين بديهاست زيرا كه آن بدئى است كه سبب خلود جهنّم مى‏شود و هيچ بدئى چنين نباشد و دشمنى با خدا و رسول نيز اگر چه چنين باشد نهايت چون آنها نيز لازم دارند دشمنى با ايشان را، پس از افراد دشمن با ايشانند و بدى ديگر نيستند كه مادّه نقض توانند شد پس در اين كلام بهيچ وجه اشكالى نيست و امّا آنچه روايت شده از حضرت رسالت پناه صلّى الله عليه وآله كه فرموده: حبّ علىّ حسنة لا تضرّ معها سيّئة و بغضه سيّئة لا تنفع معها حسنة.

دوستى على حسنه ايست كه ضرر نمى‏كند با آن هيچ گناهى، و دشمنى او گناهى است كه نفع نمى‏دهد با آن هيچ حسنه، پس پوشيده نيست كه در جزو دوّم آن اگر چه چندان اشكالى نيست زيرا كه ممكن است كه مراد اين باشد كه با وجود دشمنى آن حضرتصلوات اللّه و سلامه عليه هيچ حسنه را نفعى معتدّ به نيست زيرا كه سبب خلود در جهنّم مى‏شود و هيچ حسنه او را از آن خلاصى نمى‏دهد و هرگاه خلاصى از جهنّم نيابد پس با وجود آن نفعى بر هيچ حسنه مترتّب نشود مگر اين كه قدرى تخفيف در عذاب او بدهند و اين با وجود خلود در جهنّم چنان امرى نيست كه آدمى آن را نفعى شمارد پس گويا هيچ نفعى باو ندهد، يا آنكه هيچ حسنه اصلا باو نفع ندهد بنا بر اين كه شرط قبول هر حسنه دوستى با آن حضرت باشد يا عدم دشمنى با او، پس هرگاه كسى دشمن باشد با او هيچ حسنه از او قبول نشود بنا بر عدم تحقّق شرط قبول آن، و بنا بر اين مراد به‏ «حسنه» چيزى است كه از جنس حسنات باشد هر چند در حقيقت از او حسنه نباشد، يا مراد اين است كه هيچ حسنه باو نفع ندهد باعتبار اين كه حسنه از او صادر نتواند شد، امّا جزء اوّل آن خالى از اشكالى نيست زيرا كه معروف ميانه علماء اماميّه رضوان اللّه تعالى عليهم اينست كه گناهان كبيره و همچنين اصرار بر صغيره كه: آن هم كبيره است هر چند از دوستداران ائمّه اطهار عليهم صلوات اللّه الملك الجبّار باشد ضرر مى‏رساند و سبب استحقاق دخول جهنّم مى‏شود مگر اين كه توبه شود از آن، و ممكن است تأويل آن باين كه مراد به «ضرر» ضررى باشد كه باعث خلود در جهنّم باشد و بنا بر اين اشكالى در آن نيست زيرا كه دوست آن حضرت و ساير ائمّه كرام از اولاد عظام او هر چند گنهكار باشد مخلّد در جهنّم نگردد و عذاب او آخر منقطع گردد، يا اين كه گوئيم كه: دوست حقيقى كسى است كه رعايت دوست خود كند و كارى را كه باعث خشم و غضب دوست خود باشد نكند و ظاهر است كه آن حضرت از كردن گناهان خشمگين و غضبناك مى‏گردد پس كسى كه در حقيقت با او دوست باشد و دوستى او محض محبّت ظاهرى نباشد مرتكب آنها نخواهد شد پس با وجود دوستى او هيچ گناهى ضرر نرساند باعتبار اين كه از دوست حقيقى او صادر نشود نه اين كه بر تقدير صدور ضرر نرساند، و ممكن است نيز كسى كه دوستى حقيقى با آن حضرت صلوات اللّه عليه داشته باشد آخر البتّه توفيق توبه بيابد و از آن راه گناهان او محو شود يا بشفاعت آن حضرت عفو شود يا بجزاى دوستى او عفو شود هر چند استحقاق دخول جهنّم باشد نهايت مؤمن بايد كه باين احتمالات تكيه نكند و بهيچ وجه دست از تقوى و پرهيزگارى بر ندارد و در جمله سؤالها كه بعضى از فضلا از بعضى از محقّقين علماى ما كرده‏اند سؤالى از اين حديث شريف و اشكال آن شده و او در جواب نوشته كه: «اوّلا بايد ملاحظه صحّت خبر كرد و با وجود اين قرآن مجيد ناطق‏ است باين كه: «مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ» و اين عام است شامل دوست آن حضرت نيز هست پس بر تقدير صحّت خبر محتاج است بتأويل، و نزديكترين تأويلات حمل آنست بر دوستى حقيقى كامل و آن موجب عدم ملابست چيزى از گناهانست البتّه، زيرا كه محبّ حقيقى اختيار ميكند خشنودى محبوب را هر گونه بوده باشد و شكّى نيست كه خشنودى آن حضرت عليه السّلام در ترك محرّمات است و قيام بواجبات، پس محبّ او بحقيقت اختيار ميكند از براى خاطر او آن را پس نمى‏كند موجب آتش را پس داخل مى‏شود ببهشت و هر كه مخالفت كند خواهش محبوب خود را پس محبّت او معلول است» (تمام شد ترجمه كلام او).

و پوشيده نيست كه آنچه فرموده كه: نزديك‏ترين تأويلات است، تأويل دوّمى است كه مذكور شد، و «بودن آن نزديكترين تأويلات» محلّ تأمّل است و اللّه تعالى يعلم.

3364 اولى النّاس بنا من والانا و عادا من عادانا. سزاوارترين مردم بما كسى است كه دوست دارد ما را و دشمن باشد كسى را كه دشمن باشد ما را، يعنى سزاوارترين مردم باين كه از شيعه ما شمرده شود، يا باين كه ما او را دوست داريم يا شفاعت كنيم، يا باين كه در جوار ما باشد در آن نشأه كسى است كه با وجود دوستى ما دشمن باشد با دشمنان ما، و تا آن دشمنى نداشته باشد هر چند كمال دوستى داشته باشد با ما او از دوستان كامل ما نباشد.

3365 افضل تحفة المؤمن الموت. افزونترين تحفه مؤمن مرگ است، زيرا كه بآن فارغ مى‏شود از مكروهات اين سراى غدّار، و مى‏رسد بنعمتهاى بى‏شمار، و چه تحفه بغير از آن چنين باشد.

3366 اشدّ من الموت ما يتمنّى الخلاص منه بالموت. سخت‏تر از مرگ چيزيست كه آرزو كرده شود خلاصى از آن بمرگ، پوشيده‏ نيست كه كمال سختى مرگ كه از اين فقره مباركه ظاهر مى‏شود منافات ندارد با آنچه در فقره سابق مذكور شد كه «مرگ افزونترين تحفه مؤمن است» زيرا كه آن بعد از اين است كه حقيقت حال بر اين كس ظاهر شود و معلوم گردد كه مؤمن بوده امّا قبل از آن كه عاقبت حال بر اين كسى معلوم نباشد و احتمال دهد كه ناجى و رستگار نباشد پس در كمال شدّت و سختى آن در نظر اين كس سخنى نيست بلكه ظاهر چنين مى‏نمايد كه سخت‏تر از آن چيزى نباشد لهذا آن حضرت از راه غرابت فرموده كه: «سخت‏تر از مرگى باشد و آن بلائى باشد كه آدمى آرزوى مرگ كند از براى خلاصى از آن، و ممكن است كه اشاره باشد بخصوص حال اهل جهنّم كه آرزوى مرگ ميكنند از براى خلاصى از آن چنانكه حق تعالى در قرآن مجيد فرموده: «وَ نادَوْا يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ قالَ إِنَّكُمْ ماكِثُونَ».

و مى‏خوانند اهل جهنّم مالك خازن جهنّم را و مى‏گويند كه: اى مالك بميراند ما را پروردگار تو تا خلاص شويم از اين عذاب، مى‏گويد مالك كه: بدرستى كه شما درنگ كنندگانيد يعنى هميشه در اين عذاب خواهيد بود و خلاصى نمى يابيد از آن.

3367 اعقل النّاس انظرهم فى العواقب. عاقلترين مردم نگاه كننده‏ترين ايشان است در عاقبتها يعنى اين كه تأمّل و تفكّر او در عاقبت كارها كه ميكند بيشتر باشد تا اين كه هر چند عاقبت آن را خواب داند بكند والا ترك نمايد.

3368 اورع النّاس انزهم عن المطالب. پرهيزگارترين مردم پاكيزه‏ترين ايشان است از طلبيدنها يعنى كسى است كه پاكيزه‏تر باشد از طلب كردن از مردم و خواستن مطالب از ايشان.

3369 احقّ النّاس بالاحسان من احسن اللّه اليه و بسط بالقدرة يديه. سزاوارترين مردم باحسان يعنى باين كه احسان كند بديگران كسى است كه‏ احسان كرده باشد خدا بسوى او و گشوده باشد بتوانائى دستهاى او را يعنى حق تعالى او را توسعه در مال داده باشد، و ظاهر است كه او سزاوارتر است باحسان كردن يعنى احسان كردن بر او ضرورتر است از كسى كه توسعه نداشته باشد هر چند ثواب احسان او بيشتر باشد باعتبار اين كه بر خود تنگ گرفته و ديگرى را بر خود ترجيح داده.

3370 اولى النّاس بالانعام من كثرت نعم اللّه عليه. سزاوارترين مردم بنعمت دادن بديگران كسى است كه بسيار باشد نعمتهاى خدا بر او، اين نيز مضمون فقره اوّل است و اگر هر دو را با هم فرموده باشند تأكيد است، و ممكن است كه اين فقره مخصوص كسى باشد كه مال بسيار داشته باشد و فقره اوّل شامل او و غير او باشد مثل كسى كه حقّ تعالى او را جاه و اعتبارى داده باشد كه تواند بآسانى كارسازيها از براى مردم كند و حاجات ايشان را بر آورد پس او سزاوارتر است باحسان كردن بمردم و ضرورتر است بر او آن از كسى كه آن جاه و اعتبار نداشته باشد و بزحمت و تعب تواند كارسازى كند، و ممكن است كه هر دو فقره عامّ باشد و شامل همه احسانها باشد.

3371 احسن الكلام ما لا تمجّه الآذان و لا يتعب فهمه الافهام. بهترين سخن آن است كه نيندازد آنرا از دهن گوشها، و بتعب نيندازد فهميدن آن فهمها را، «از دهن انداختن گوشها آن را» كنايه است از اين كه بر گوشها بد برخورد و قرار نگيرد در آنها، پس گويا آن را ردّ كنند مثل كسى كه آبى يا شرابى از دهن بيرون ريزد و مراد به «تعب نينداختن فهمها» اين است كه فهميدن آن بر ذهنها دشوار نباشد و پيچيدگى و تعقيدى نداشته باشد.

3372 اعلى الأعمال اخلاص الايمان، و صدق الورع و الايقان. بلندترين عملها خالص گردانيدن ايمانست و راستى پرهيزگارى و يقين داشتن، مراد به «خالص گردانيدن ايمان» خالص گردانيدن اعتقادات آنست از شكّ و شبهه و خالص گردانيدن اعمال آن كه جزو آنند يا شرط كمال آن از آميختگى زياد مانند آن، و مراد به «راستى يقين» نيز آنست كه آنچه را اعتقاد بآن بايد يقين به آنها داشته باشد كه شكّ و شبهه در آنها بهيچ وجه راه ندهد.

3373 اشفق النّاس عليك اعونهم لك على صلاح نفسك و انصحهم لك فى دينك. شفقت‏دارترين مردم بر تو كسى است كه يارى كننده‏تر ايشان باشد مر ترا بر آنچه صلاح حال نفس تو باشد و نصيحت كننده‏تر ايشان باشد مر ترا يا خالص و صاف‏تر ايشان باشد مر ترا در باب دين تو.

3374 احقّ من احببته من نفعه لك و ضرّه لغيرك. سزاوارترين كسى كه دوست دارى او را كسى است كه نفع او از براى تو باشد و زيان او از براى غير تو، يعنى نفع بتو رساند و ضررى بحسب دنيا يا آخرت بتو نرساند.

بلكه اگر ضررى باو رسد خود متحمّل آن شود و ترا شريك نگرداند در آن.