3470 انّ احسن الزّىّ ما خلّطك بالنّاس و جمّلك بينهم و كفّ ألسنتهم عنك. بدرستى كه
نيكوترين هيئتى آن است كه آميزش دهد ترا بمردم، و زيبا گرداند ترا ميانه ايشان، و
باز دارد زبانهاى ايشان را از تو، مراد اين است كه بهترين وضع و سلوك اين است كه
آدمى آميزش كند با مردم نه اين كه كناره كند از ايشان و بوضعى باشد كه زيبا دارد
اين كس را ميانه ايشان و نيكو نمايد در نظر ايشان و باز دارد زبانهاى ايشان را از
مذمّت كردن او، و اين باين سبب مىشود كه مناسب حال او وزىّ امثال
او باشد و كمتر از آن نباشد و پر زياد از آن نباشد زيرا كه آن هر دو سبب مذمّت مردم
گردد.
3471 انّ المودّة يعبّر عنها اللّسان و عن المحبّة العينان. بدرستى كه دوستى اظهار
ميكند از آن زبان، و از محبّت چشمها، و در بعضى نسخهها «العيان» بجاى «العينان»
است و بنا بر اين ترجمه اين است كه: «و از محبّت ديدن بچشم» و مراد و اللّه تعالى
يعلم اين است كه: دوستى امريست كه اظهار آن بزبان مىشود امّا محبّت يعنى دوستى
واقعى كه ميل دل باشد و بمجرّد زبان نباشد اظهار ميكند آن را چشمها يا ديدن بچشم
يعنى از معاينه و مشاهده كسى و ملاحظه سلوك و اوضاع و احوال او مىتوان يافت كه
دوستى او قلبى و باطنى است يا مجرّد دوستى ظاهرى است، و مؤيّد اين معنى است آنچه
بعضى از مفسّرين گفتهاند كه: محبّت ميل دل است و مشتقّ از «حبّ» بمعنى دانه است كه
استعاره كردهاند آن را از براى حبّه دل يعنى سويداى آن و بعد از آن اشتقاق
كردهاند از آن «حبّ» را باعتبار اين كه بحبّه دل رسيده و قرار گرفته در آن.
3472 انّ محلّ الايمان الجنان و سبيله الاذنان. بدرستى كه جاى ايمان دل است و راه
آن گوشهاست، «بودن دل جاى ايمان» باعتبار اين است كه اصل ايمان اعتقاد است و جاى آن
دل است و اعمال جزو ايمان نيست چنانكه مشهور است. ميانه علما چنانكه قبل از اين
مذكور شد و بر تقديرى كه جزو ايمان باشد ظاهر است كه اعتقاد عمدهتر است و عقاب بر
اخلال بآن زياده است از عقاب باخلال بأعمال، و امّا اظهار بزبان پس آن در حقيقت از
براى ثبوت ايمان است نه از اجزاى اصل آن، و عدم انكار بزبان اگر چه در ايمان بايد
امّا آن از امور عدميّه است و ظاهر اين است كه از شرايط ايمان باشد نه از اجزاى آن،
و «بودن راه آن گوشها»
باعتبار اين است كه ايمان در اكثر مردم بشنيدن اخبار و آثار حاصل مىشود پس راه آن
گوشهاست و كسى كه ايمان او بمشاهده معجزه از نبى يا امام حاصل شود باز ناچار است از
شنيدن دعوى نبوّت يا امامت از او و آن بگوشها مىشود پس گوشها را در آن نيز راهى
باشد.
3473 انّ لانفسكم اثمانا فلا تبيعوها إلّا بالجنّة. بدرستى كه از براى نفسهاى شما
بهاهاست پس مفروشيد آنها را مگر ببهشت، مراد اينست كه آدمى نفس خود را بهر كارى كه
مشغول سازد و عمر خود را در آن صرف نمايد آنچه از براى او بسبب آن حاصل شود آن
بمنزله بها و قيمت نفس و عمر اوست، پس بايد كه نفس خود را نفروخت مگر ببهشت و مشغول
نساخت مگر بكارى كه سبب دخول در آن شود، زيرا كه [هر گاه ببهشت توان فروخت آن را
چنانكه حقّ تعالى در قرآن مجيد فرموده: إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ
أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ بدرستى كه خدا خريد از
مؤمنان نفسهاى ايشان و مالهاى ايشان را باين كه بوده باشد از براى ايشان بهشت، پس
ظاهر است] كه بغير بهشت چيزى نيست كه شايسته اين باشد كه بها و قيمت جان و عمر
آدمى تواند شد و مراد ببهشت بهشت است و آنچه موقوف باشد بر استحقاق آن و دخول در آن
از رضا و خشنودى حق تعالى و قرب و منزلت روحانى بدرگاه او، پس كسى توهّم نكند كه
آنها بالاترست از بهشت و نعمتهاى آن پس فروختن نفس به آنها اولى است از فروختن
ببهشت.
3474 انّ من باع نفسه بغير الجنّة فقد عظمت عليه المحنة. بدرستى كه كسى كه بفروشد
نفس خود را بغير بهشت پس بتحقيق كه بزرگ شود
بر او رنج، زيرا كه هميشه در رنج و محنت محرومى از آن و نعمتهاى آن و گرفتارى
بجهنّم و انواع عذاب و عقاب آن باشد و كدام رنج و محنت از اين بزرگتر تواند بود.
3475 انّ بذوى العقول من الحاجة الى الادب كما يظمأ الزرع الى المطر. بدرستى كه
بصاحبان عقلهاست از حاجت بسوى ادب چنانكه تشنه مىشود كشت بسوى باران يعنى چنانكه
كشت و زرع محتاج بباران است و بى آن پژمرده و خشك مىشود صاحبان عقلها نيز چنان
محتاج بآموختن آداب و كاربردن آنهايند و بى آن پژمرده و فاسد گردند و مراد آدابى
است كه در شرايع مقدّسه در هر باب مقرّر شده و ممكن است كه شامل آداب نيكو كه ميانه
مردم شايع باشد نيز باشد.
3476 انّ اللّه سبحانه و تعالى يحبّ السّهل النّفس السّمح الخليقة القريب الأمر.
بدرستى كه خدا- كه پاك است او و بلند مرتبه است- دوست مىدارد هموار نفس، بخشنده
خوى، نزديك كار را يعنى كسى را كه نفس او هموار باشد و با مردم بهموارى و نرمى سلوك
كند و درشتى و تندى نكند، و خصلت و خوى او عطا و بخشش باشد، و «نزديك كار باشد»
يعنى خفيف المؤنة باشد و كارهاى او بزودى كرده شود و خود و ديگران را برنج و تعب
نيندازد از براى كارهاى دشوار، و طول امل نداشته باشد و بسبب آن بكارهاى دور و دراز
نپردازد.
3477 انّ افضل النّاس من حلم عن قدرة و زهد عن غنية و انصف عن قوّة. بدرستى كه
افزونترين مردم كسى است كه بردبارى كند از توانائى، و زاهد باشد از توانگرى،
و عدل كند از توانائى، يعنى بردبارى كند با وجود توانائى و قدرت بر
انتقام و «زاهد باشد از توانگرى» يعنى بىرغبت باشد در دنيا و پرداختن امور و
مهمّات آن با وجود توانگرى و قدرت بر اشتغال به آنها، يا بى رغبت باشد در توانگرى و
خواهش آن نداشته باشد و سعى نكند از براى تحصيل آن و «عدل كند از توانايى» يعنى عدل
كند نسبت بنفس خود باين كه هر گاه ديگرى را بر او حقّ باشد حقّ او را ادا نمايد با
وجود قدرت بر منع او و ندادن حقّ او.
3478 انّ كرم اللّه سبحانه لا ينقض حكمته فلذلك لا يقع الاجابة فى كلّ دعوة. بدرستى
كه كرم خدا كه- پاك است او- خراب نمىكند و برهم نمىزند حكمت او را، پس بسبب اين
است كه واقع نمىشود اجابت در هر دعائى يعنى حق تعالى نهايت كرم دارد و قادر است بر
اين كه هر چه دعا كنند و از او بطلبند بر آورد و بدهد نهايت در هر كار رعايت حكمت و
مصلحت ميكند و در هرچه مصلحت نباشد نمىكند، و اين كه بعضى دعاها مستجاب نمىشود
باعتبار اين است كه مصلحت در اجابت آن نيست نه از راه كوتاهى در كرم او تعالى شأنه.
3479 انّ للا إله الّا اللّه شروطا و إنّى و ذرّيتى من شروطها. بدرستى كه از براى
«لا اله الّا اللّه» شرطهاست و بدرستى كه من و ذرّيّت من از شرطهاى آنيم كه ممكن
است كه مراد اين باشد كه شرط اصل قبول گفتن «لا إله الّا اللّه» و صحّت آن اعتقاد
بامامت من و ائمّه طاهرين از اولاد من است پس هر كه اخلال كند بآن كلمه توحيد او
مقبول نيست و كافر است چنانكه مذهب بعضى از علماى ماست يا اين كه چندان نفعى از
براى او ندارد و باعث رستگارى او نشود هر چند احكام كافر مثل نجاست و مانند آن بر
او جارى نشود، و ممكن است كه مراد اين باشد كه آنچه وارد شده از فضايل اين كلمه
طيّبه و اجر و ثواب آن مثل اين كه بطرق
متعدّده روايت شده از رسول خدا صلّى
الله عليه وآله كه فرموده كه:
حق تعالى مىفرمايد كه: إِنَّهُمْ كانُوا إِذا قِيلَ حصن من است پس هر كه داخل شود
در آن ايمن باشد از عذاب من و روايت شده نيز از آن حضرت صلّى
الله عليه وآله كه فرموده: هر
كه ختم شود از براى او به «لا اله الّا اللّه» يعنى اتّفاق افتد كه اين كلمه طيّبه
آخر كلام او باشد و بعد از آن فوت شود داخل بهشت شود مشروط است بشرطى چند كه اعتقاد
بامامت من و ائمّه از ذرّيه من از جمله آن شروط است چنانكه از حضرت امام ثامن ضامنصلوات اللّه و سلامه عليه
روايت شده
كه بعد از نقل حديث اوّل فرموده كه: بشروط آن، و من از جمله شروط آنم.
3480 انّ الدّنيا دار خبال و وبال و زوال و انتقال لا تساوى لذّاتها تنغيصها و لا
تفى سعودها بنحوسها، و لا يقوم صعودها بهبوطها. بدرستى كه دنيا خانه خبال و وبال و
زوال و انتقال است برابرى نمىكند لذّتهاى آن مكدّر ساختن آن را، و وفا نمىكند
نيكبختيهاى آن ببدبختيهاى آن، و نمىايستد بالا رفتن آن بپائين آمدن آن، «خبال»
بمعنى زيان و هلاكت و تعب و گرانى است و هريك در اين مقام مناسب است، و «وبال»
چنانكه مكرّر مذكور شد بمعنى سختى و سنگينى است، و «بودن دنيا خانه آنها، و همچنين
زوال و انتقال» ظاهر است، و همچنين «برابر نبودن لذّتهاى آن بكدورتهاى آن» زيرا كه
هر كه ملاحظه احوال خود كند هر چند در أعلى مراتب رفاهيت باشد در آن، ميداند كه
كدوراتى كه مىكشد در آن زياده است از لذّتهاى آن، و همچنين بدبختيها و ناكاميهاى
آن زياده است از نيكبختيها و كاميابيها در آن، و «نمىايستد بالا رفتن
آن بپائين آمدن آن» يعنى برابرى نمىكند ترقّيات در آن بتنزّلات در آن و افتادنها
در مهالك و رنجها و تعبها در آن.
3481 انّ من فضل الرّجل ان ينصف من نفسه و يحسن الى من اساء اليه. بدرستى كه از
افزودنى مرد اين است كه انصاف آورد از نفس خود و احسان كند بسوى كسى كه بد كرده
باشد با او، «انصاف آورد از نفس خود» يعنى عدل كند با مردم از جانب نفس خود نيز و
در دعوئى كه با او نيز باشد هرگاه حقّ بجانب ديگرى باشد اقرار كند بآن و عمل كند بر
وفق آن.
و تعزيه فرمود كه آن حضرت عليه السّلام
قومى را بكسى كه فوت
شده بود از ايشان پس فرمود:
3482 انّ هذا الامر ليس بكم بدا و لا اليكم انتهى و قد كان صاحبكم هذا يسافر فعدّوه
فى بعض سفراته فان قدم عليكم و الّا قدمتم عليه. بدرستى كه اين امر نيست چنين كه
ابتدا كرده باشد بشما و نه اين كه بسوى شما بانجام رسيده باشد، و بتحقيق كه يار شما
اين يعنى اين كه فوت شده بسفر مىرفت پس بشماريد او را در بعضى سفرهاى او، پس اگر
بيايد از سفر و وارد شود بر شما
خوش و اگر نه شما خواهيد رفت نزد او و وارد خواهيد شد بر او، غرض اينست كه: اين
معنى اختصاص ندارد بشما بلكه پيش از شما نيز بر ديگران وارد شده و بعد از شما نيز
بر مردم وارد خواهد شد و هر امرى كه چنين باشد بايد كه بر اين كس گوارا باشد و
چندان سبب غم و اندوه نگردد چنانكه مشهور است: «اذا عمّت البليّة طابت- هرگاه عامّ
شود بلا نيكو باشد» و ديگر اين كه انگار كنيد كه او بسفرى رفته از سفرها كه مىرفت
و اگر او نزد شما نيايد شما خود خواهيد رفت نزد او پس مفارقت از او نيست مگر مانند
مفارقتى كه در بعضى سفرهاى او رو مىداد پس چنانكه در آن سفرها صبر مىكرديد و
چندان حزين و غمگين نبوديد پس حال شما در اين سفر نيز بايد چنين باشد.
3483 انّ اللّه سبحانه قد وضع العقاب على معاصيه زيادة لعباده عن نقمته. بدرستى كه
خدا كه- پاك است او- وضع كرده است عقاب را بر نافرمانيهاى او زياده از براى
بندگان خود از انتقام او، ظاهر اين است كه مراد به «وضع عقاب» در اينجا انداختن و
ساقط كردن آن باشد و مراد اين باشد كه حق تعالى از راه تفضّل انداخته و ساقط كرده
از براى بندگان خود عقاب بر گناهان را زياده از آنچه انتقام خواهد كشيد و غرض
بىشرمى بندگان است كه اين همه گناه از ايشان صادر شود كه با وجود اين كه حق تعالى
اكثر آنها را عفو كند و ببخشد باز اين قدر بماند كه خلق جهنّم و انواع عذابها و
عقابهاى آن از براى آنها است، و اين معنى موافق است با آيه كريمه وَ ما أَصابَكُمْ
مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ آنچه برسد شما را از
مصيبتى پس بسبب آن چيزى است كه كسب كند دستهاى شما يعنى بسبب گناهان شماست و عفو
ميكند از بسيارى و روايت شده از حضرت امام بحق ناطق امام جعفر صادق صلوات اللّه و سلامه عليه
كه در تفسير
اين آيه كريمه فرموده
كه: نيست از پيچيدن رگى و نه رسيدن سنگى و نه لغزيدن قدمى و نه خراشيدن چوبى مگر
بسبب گناهى و هر آينه آنچه عفو ميكند خدا بيشتر است پس هر كه تعجيل كند خدا عقوبت
گناه او را در دنيا پس بدرستى كه خدا بزرگتر و گرامىتر است از اين كه برگردد در
عقوبت او در آخرت، و ممكن است كه مراد به «وضع عقاب» قرار دادن آن باشد و مراد به
«عقاب» عقاب در دنيا باشد و به «نقمت» انتقام در آخرت، و معنى اين باشد كه: خداى
سبحانه قرار داده است عقوبتهاى دنيوى را بر نافرمانيهاى او از بندگان زياده از
انتقام اخروى او يعنى در مكافات اكثر گناهان بآزارها كه در دنيا باين كس برسد اكتفا
ميكند و آنچه انتقام آنها را در آخرت بكشد كمتر است از آنها، نهايت پوشيده نيست كه
بنا بر هر دو وجه لفظ «لعباده» بعد از «زيادة» خالى از ناخوشى نيست و ظاهرتر اين
بود كه قبل از آن واقع شود بلكه بنا بر وجه اوّل ظاهرتر اين بود كه با وجود تقديم
مذكور لام بدل شود بلفظ «عن» چه شايع اين است كه: «فلان ساقط شده از فلان» نه [از
براى فلان] مگر اين كه غرض تصريح باين باشد كه اين زياده كه ساقط شده يا قرار شده
از براى محض نفع بندگان است، و ممكن است كه «زيادة» بزاء سهوى از نسّاخ باشد و صحيح
بذال باشد و معنى اين باشد كه: خداى سبحانه قرار داده عقاب دنيوى را بر نافرمانيهاى
خود از براى راندان بندگان خود يا منع و دفع ايشان از انتقام اخروى خود يعنى
آزارهاى دنيوى را قرار داده تا بسبب آنها جمعى از انتقام اخروى خلاص شوند و در
مكافات ايشان بآزارهاى دنيوى اكتفا شود، يا معنى اين باشد كه قرار دادن عقاب بر
نافرمانيها از براى راندن بندگان است يا دفع و منع ايشان از آنچه سبب انتقام او
مىشود يعنى غرض مجرّد همين است كه ايشان مرتكب آنها نشوند از براى اين كه صلاح حال
ايشان در ارتكاب آنها نيست بسبب قبح و زشتى آنها نه اين كه در آن مصلحتى از براى
خود ملاحظه فرموده باشد، اين است احتمالاتى كه بخاطر فاتر رسيد در حلّ اين كلام
شريف و هيچ يك از وجوه مذكوره خالى از دورئى نيست و بعد از اين كه
احتمالات مذكوره نوشته شد اين فقره مباركه در كتاب مستطاب نهج البلاغه بنظر رسيد و
در آنجا «ذيادة» بذال است چنانكه آخر احتمال داده شد و در آنجا عبارت بر اين نهج
است: انّ اللّه سبحانه وضع الثّواب على طاعته و العقاب على معصيته ذيادة لعباده عن
نقمته و حياشة لهم الى جنّته يعنى بدرستى كه خداى سبحانه قرار داده ثواب را بر
فرمانبردارى خود و عقاب را بر نافرمانى خود از براى راندن يا دفع بندگان خود از
عقوبت خود و جمع كردن يا راندن ايشان بسوى بهشت خود، و ظاهر اينست كه: مراد معنى
آخرى باشد كه مذكور شد يعنى اين كه قرار دادن حق تعالى ثواب و عقاب را بر اطاعت و
عصيان نيست مگر از براى اين كه بندگان باز ايستند از امور قبيحى كه سبب استحقاق
عقوبت او ميشوند، و بجاى آورند طاعاتى را كه سبب استحقاق دخول بهشت ميشوند نه اين
كه نعوذ باللّه در آنها جلب نفعى يا دفع ضررى از براى او منظور باشد و اللّه تعالى
يعلم.
3484 انّ من باع جنّة المأوى لعاجلة الدّنيا تعس جدّه و خسرت صفقته. بدرستى كه كسى
كه بفروشد جنّة المأوى را بدنياى حاضر هلاك و تباه شود كوشش او و زيان كند فروخت
او، و ممكن است كه «جدّه» بفتح جيم خوانده شود و معنى «تعس جدّه» اين باشد كه پست
باشد بخت او، و «جنّة» بمعنى بهشت است و «مأوى» بعضى منزل و «جنّة المأوى» نام بهشت
باشد باعتبار اين كه منزل مؤمنان است، و ممكن است كه نام بهشت خاصّى باشد.
3485 انّ هذه النّفوس طلعة ان تطيعوها تنزع بكم الى شرّ غاية. بدرستى كه اين نفسها
نگهبانند اگر فرمان بريد آنها را مىكنند شما را بسوى بدتر انجامى يعنى نگهبان
شمايند و هميشه باخبرند از شما اگر ببينند كه شما اطاعت
مىكنيد ايشان را بمقتضاى خواهشهاى خود شما را ميكنند از جاى خود و بسر
مىانگيزانند بسوى كارهاى بد، تا شما را ببدتر عاقبتى برسانند و هرگاه شما را
ببينند كه فرمان ايشان نمىبريد وامىگذارند شما را و بمقتضاى عقل خود عمل
مىتوانيد كرد.
3486 انّ طاعة النّفس و متابعة اهويتها اسّ كلّ محنة و رأس كلّ غواية. بدرستى كه
فرمانبردارى نفس و پيروى هواهاى آن اصل بناى هر محنتى و سر هر گمراهى است.
3487 انّ النفس ابعد شيء منزعا و انّها لا تزال تنزع الى معصية فى هوى. بدرستى كه
نفس دورتر چيزيست بحسب از جا كندن و بدرستى كه آن هميشه ميكند بسوى نافرمانى در
خواهشى، مراد اين است كه كندن نفس اين كس را از جاى خود و بردن بسوى هواها و هوسها
دورتر از هر چيزيست يعنى زياده از هر چيزى است هميشه ميكند اين كس را از جاى خود و
بر مىانگيزاند بسوى معصيتى در باره هوى و هوس.
3488 انّ مجاهدة النّفس لتزمّها عن المعاصى و تعصمها عن الرّدى. بدرستى كه جنگ كردن
با نفس مهار ميكند آن را از نافرمانيها، و نگاه مىدارد آن را از هلاك يعنى هلاك
اخروى يا افتادن يعنى افتادن در مهالك اخروى.
3489 انّ هذه النّفس لامّارة بالسّوء فمن اهملها جمحت به الى المآثم. بدرستى كه اين
نفس هر آينه بسيار فرمان دهنده است، ببدى، پس هر كه واگذارد
آن را سركشى ميكند باو بسوى گناهان، مراد به «واگذاشتن آن» اطاعت كردن آن است و
مجاهده نكردن با آن، و «سركشى ميكند باو» يعنى غلبه ميكند بر او و مىبرد او را
بسوى گناهان مانند اسبى كه غلبه كند بر سوار خود و آنرا نگاه نتواند داشت و هر جا
كه خواهد ببرد.
3490 انّ نفسك لخدوع ان تثق بها يقتدك الشّيطان الى ارتكاب المحارم. بدرستى كه نفس
تو بسيار فريب دهنده است اگر اعتماد كنى بآن مىكشد ترا شيطان بسوى ارتكاب حرامها.
3491 انّ النّفس لامّارة بالسّوء و الفحشاء فمن ايتمنها خانته، و من استنام اليها
اهلكته، و من رضى عنها اوردته شرّ الموارد. بدرستى كه نفس بسيار امر كننده است ببدى
و افعال قبيح پس هر كه امين گرداند آنرا خيانت كند آن با او، و هر كه آرام بگيرد
بسوى آن و مطمئنّ گردد بآن هلاك گرداند آن او را، و هر كه خشنود گردد از آن فرود
آورد آن او را ببدترين جايگاههاى فرود آمدن.
3492 إنّ مقابلة الاساءة بالاحسان و تغمّد الجرائم بالغفران لمن احسن الفضائل و
افضل المحامد. بدرستى كه در برابر انداختن بدى باحسان، و پوشيدن گناهان بعفو و در
گذشتن هر آينه از بهترين افزونيها و افزونترين صفات ستوده است.
3493 انّ المؤمن لا يمسى و لا يصبح الّا و نفسه ظنون عنده
فلا يزال زاريا عليها و مستزيدا لها. بدرستى كه مؤمن داخل شام نشود و داخل صباح
نگردد مگر اين كه نفس او ظنون باشد نزد او پس هميشه عتاب كننده و عيب كننده باشد آن
را، و طلب كننده باشد زيادتى و افزونى را از براى آن، «ظنون» يعنى گمان زده و محلّ
تهمت يا ضعيف و كم شرم، و مراد اين است كه مؤمن بايد هميشه بدگمان باشد بنفس خود و
ناقص داند آن را، و عتاب كند با آن و عيب كند آن را، و طلب اين كند كه زيادتر و
افزونتر گردد مرتبه آن، يا اين كه مؤمن كامل هميشه چنين است.
3494 انّ النّفس لجوهرة ثمينة من صانها رفعها و من ابتذلها وضعها. بدرستى كه نفس
گوهرى است گرانبها هركه نگاهدارى كند آن را بلند گرداند آن را، و هر كه نگاهدارى
نكند آن را پست گرداند آن را، مراد به «نگاهدارى آن» تربيت آن است و مشغول نمودن آن
بتحصيل و فضائل و كمالات و منع آن از اقتناء صفات نكوهيده و افعال ناپسنديده.
3495 انّ الكفّ عند حيرة الضّلال خير من ركوب الاهوال. بدرستى كه باز ايستادن نزد
حيرانى گمراهى بهتر است از مرتكب شدن هولها، غرض اين است كه هر گاه كسى كه در امرى
حيران باشد و راه راست را نداند توقف كند در آن و بهيچ راه نرود بهتر است از اين كه
براهى بى حجّتى و برهانى برود و خود را در معرض هولها و فتنهها اندازد.
3496 انّ قدر السؤال اكثر من قيمة النّوال فلا تستكثروا ما اعطيتموه فانّه لن يوازى
قدر السؤال. بدرستى كه قدر سؤال زياده است از قيمت عطا، پس بسيار نشماريد آنچه را
عطا كرده باشيد بسائل پس بتحقيق كه آن برابرى نمىكند با قدر سؤال، مراد اين است كه
سؤال و طلب چيزى كردن و آبرو ريختن امريست بغايت دشوار، و خفّت و ذلّت آن زياد است
از عطا يعنى از اين كه عطائى كه باو مىشود تلافى و تدارك آن كند پس آنچه را بطلب
كننده دهيد زياد نشماريد زيرا كه هر قدر كه باشد برابرى نكند با خفّت و ذلّتى كه او
بر خود گذاشته بسبب آن طلب.
3497 انّ اليسير من اللّه سبحانه لاكرم من الكثير من خلقه. بدرستى كه اندك از خدا-
كه پاك است او- هر آينه گرامى تر است از بسيار از خلق او، مراد اين است كه كارى
بايد كرد كه مزد آن را حقّ تعالى بدهد نه كارى كه مزد آن را خلق بدهد زيرا كه آنچه
حق تعالى بدهد هر چند اندك باشد گرامىتر است از آنچه خلق بدهد هر چند بسيار باشد
زيرا كه آنچه خداى عزّ و جلّ بدهد در آن شائبه شبهه و مؤاخذه و مانند آن نباشد و
بىخفّت و ذلّت باشد بخلاف آنچه خلق دهد، و ايضا مزد حق تعالى باقى و دائم باشد
بخلاف مزد ديگران.
3498 انّ دعوة المظلوم مجابة عند اللّه سبحانه لانّه يطلب حقّه و اللّه تعالى اعدل
ان يمنع ذاحقّ حقّه. بدرستى كه نفرين ستم كرده شده مستجاب است نزد خدا- كه پاك است
او- از براى آنكه او طلب ميكند حقّ خود را و خدا- كه بلند مرتبه است- عادلتر
است از اين كه منع كند صاحب حقّى را از حقّ او و ندهد آن را باو.
3499 انّ غاية تنقصها اللّحظة و تهدمها السّاعة لحريّة بقصر المدّة. بدرستى كه
زمانى كه كم كند آن را هر چشم بر هم زدن و فرود آورد آن را هر
ساعت هر آينه سزاوار است بكوتاهى مدّت، مراد زمان عمر است يا تمام زمان بقاى دنيا،
و اين كه آن هر گاه بهر چشم بر هم زدنى و هر ساعتى كم شود و نقصان پذيرد پس هر قدر
كه باشد در اندك فرصتى زائل و فانى گردد پس حريص از براى دنيا نبايد بود و اهتمام
از براى اصلاح حال آخرت بايد داشت كه پاينده و مستدام است.
3500 انّ قادما يقدم بالفوز او الشّقوة لمستحقّ لافضل العدّة. بدرستى كه آينده كه
بيايد بفيروزى يا بدبختى هر آينه مستحقّ است مرا فزونتر تهيّه كرده شده را، مراد
مرگ است كه آمدن آن يقينى است و خواهد آمد با فيروزى و نيكبختى يا شقاوت و بدبختى،
پس بايد تهيّه آن گرفت كه با نيكبختى بيايد نه بدبختى.
3501 انّ غائبا يحدوه الجديدان اللّيل و النّهار لحرى بسرعة الاوبة. بدرستى كه
غائبى كه ميراند آن را دو تازه شونده كه شب و روز باشند هر آينه سزاوار است بتندى
بازگشت، مراد مرگ است يا قيامت چه هر يك از آنها هر چند غائب است از اين كس چون شب
و روز كه هر شب و روز تازه ميشوند ميرانند آنها را و مىآورند پس زود رجوع خواهند
كرد يعنى خواهند آمد مانند غايبى كه بازگشت كند پس تهيّه آن را بايد گرفت و بسبب
غيبت آن فريب نشايد خورد، و ممكن است كه «يحدوه» بمعنى «ميرانند» نباشد بلكه بمعنى
«حدى مىخوانند» باشد و «حدى» خوانند گئى را گويند كه عربان ميكنند از براى شتر از
براى اين كه تند برود و تشبيه شده باشد «آوردن شب و روز آن را بشتاب» براندن كسى
شتر را و حدى خواندن از براى آن تا اين كه زود برود.
3502 انّ المغبون من غبن عمره و انّ المغبوط من انفذ عمره فى طاعة ربّه. بدرستى كه
مغبون كسى است كه مغبون باشد بحسب عمر خود، و مغبوط كسى است كه روان كند عمر خود را
در فرمانبردارى پروردگار خود، «مغبون» چنانكه مكرّر مذكور شد كسى را گويند كه چيزى
را بزياد از قيمت آن خريده باشد بزيادتى فاحش، يا بكمتر از آن فروخته باشد بكمى
زياد، و «مغبوط» كسى را گويند كه مردم رشك برند بر حال او و مثل حال او را از براى
خود خواهند بى آنكه آرزوى زوال آن از او داشته باشند، و مراد اين است كه غبن عمده
اين است كه كسى مغبون باشد بحسب عمر خود، يعنى عمر خود را فروخته باشد بكمتر از
قيمت آن، و ساير غبنها سهل است، و مغبوط عمده كه سزاوار اين است كه مردم آرزوى مثل
حال او كنند كسى است كه روان كرده باشد عمر خود را در طاعت پروردگار خود و هيچ
نعمتى كه بر آن رشك برند مثل اين نيست، و ممكن است كه «أنفذ» بذال نقطهدار نباشد
بلكه بدال بى نقطه باشد يعنى «أنفذ» چنانكه در بعضى نسخهها واقع شده و بنا بر اين
ترجمه اين است كه مغبوط كسى است كه فانى كند و بنهايت رساند عمر خود را در
فرمانبردارى پروردگار خود.
3503 انّ غدا من اليوم قريب يذهب اليوم بما فيه و يأتي الغد لاحقا به. بدرستى كه
فردا از امروز نزديك است، مىرود امروز با آنچه در آن است و مىآيد فردا در يابنده
آن را، مراد به «فردا» روز مرگ است يا روز قيامت، و مراد اين است كه فردا هر چند
دور باشد در حقيقت نزديك است و در اندك فرصتى مىرود امروز با آنچه در آن است و
مىرسد بعد از آن بىفاصله فردا، پس تهيّه آن بايد گرفت و
آماده آن بايد شد.
3504 انّ ما تقدّم من خير يكن لك ذخره و ما تؤخّره يكن لغيرك خيره. بدرستى كه آنچه
پيش فرستى از كار خيرى خواهد بود از براى تو ذخيره آن، و آنچه پس اندازى آن را
خواهد بود از براى غير تو خير آن، مراد به «ذخيره آن» ثواب آنست كه از براى او
ذخيره شود، و ممكن است كه «ذخر» بمعنى چيزى كه ذخيره شده باشد نباشد بلكه بمعنى
ذخيره كردن باشد و معنى اين باشد كه خواهد بود از براى تو ذخيره كردن آن، يعنى
مىتوانى آن را از براى خود ذخيره نمود، و «هر چه را پس اندازى و صرف نكنى خواهد
بود از براى غير تو خير آن» يعنى اگر خيرى باشد در آن باين كه صرف شود در مصرف خيرى
خواهد بود خير آن از براى غير تو كه صرف كرده آنرا در آن، و ممكن است كه مراد به
«خير» مطلق تمتّع و بهره يافتن بآن باشد هر چند خير اخروى نباشد.
3505 انّ للنّاس عيوبا فلا تكشف ما غاب عنك فانّ اللّه سبحانه يحكم عليها و استر
العورة ما استطعت يستر اللّه سبحانه ما تحبّ ستره. بدرستى كه از براى مردم عيبها
باشد پس آشكارا مكن تو آنچه را پنهان باشد از تو پس بتحقيق كه خدا- كه پاك است
او- حكم ميكند بر آنها، و بپوشان عورت را
مادام كه توانائى آن داشته باشى تا بپوشاند خداى سبحانه آنچه را دوست مىدارى تو
پوشاندن آن را، مراد به «عيبها» گناهان است، و به «آشكارا نكردن آنچه پنهان باشد از
تو» اين كه هر گاه كسى گناهى را پنهان كند از تو و علانيه نكند نزد تو هر گاه تو
مطّلع شوى بر آن آشكارا مكن آن را و اظهار مكن، خداى سبحانه حكم خواهد كرد بر آن و
همان كافى است، و مراد به «عورت» چنانكه مكرّر مذكور شد چيزيست كه بايد پوشيد از
عيبها و گناهان و خطاها و لغزشها، و مراد اينست كه هر كه بپوشد عورتهاى مردم را و
آشكارا نكند آنچه را مطّلع شود بر آن از آنها بپوشاند خداى سبحانه آنچه را دوست
مىدارد او پوشاندن آن را از عورتهاى او و عفو كند از آنها و رسوا نكند او را
بآشكار كردن آنها.
3506 انّ المرء على ما قدّم قادم و على ما خلّف نادم. بدرستى كه مرد بر آنچه پيش
فرستاده باشد برسد و وارد شود، و بر آنچه پس انداخته باشد نادم و پشيمان گردد، كه
چرا آن را در مصرف خيرى صرف نكرده كه ثواب آن را دريابد.
3507 انّ عظيم الاجر مقارن عظيم البلاء فاذا احبّ اللّه سبحانه قوما ابتلاهم.
بدرستى كه اجر بزرگ همراه است با بلاى بزرگ، پس هر گاه دوست دارد خداى- سبحانه-
قومى را مبتلا مىگرداند ايشان را يعنى گرفتار مىسازد ايشان را ببلائى تا بسبب آن
مستحقّ اجرى شوند كه در خور آن بلا باشد.
3508 ان الغاية امامكم و انّ السّاعة و رائكم تحدوكم. بدرستى كه انجام كار پيشروى
شماست و بدرستى كه قيامت پشت سر شماست
ميراند شما را، يعنى بسوى انجام كار يا بسوى همان قيامت، چون قيامت البتّه واقع
خواهد شد و آدمى ناچار است بر فتن بسوى آن و به آن چه در آن واقع شود، پس تشبيه شده
بكسى كه براند اين كس را تا بجائى رساند گويا شخصى است موجود از عقب اين كس و
ميراند اين كس را تا برساند بمنزل كه همان قيامت باشد كه در واقع موجود خواهد شد يا
آنچه در آن واقع مىشود از حشر و نشر و غير آن، و «وراء» بمعنى «پيش رو» نيز آمده و
بنا بر اين معنى اين است كه «قيامت پيشروى شماست» و بمنزله تأكيد سابق است، و
«تحدوكم» بنا بر اين مجازا بمعنى «مىكشد» خواهد بود نه «ميراند» كه معنى حقيقى آن
است.
3509 انّ لكم نهاية فانتهوا الى نهايتكم و انّ لكم علما فانتهوا بعلمكم. بدرستى كه
از براى شما انجامى است پس برسيد بسوى انجام خود، و بدرستى كه از براى شما راهنمائى
است پس برسيد براهنماى خود، يعنى در هر عصرى حق تعالى از براى شما راهنمائى است پس
برسيد براهنماى خود، يعنى در هر عصرى حق تعالى از براى شما راهنمائى نصب كرده كه
أئمّه بحقّ صلوات اللّه عليهم أجمعين
باشند.
پس بايد كه همه عقايد و اعمال شما بگفته او منتهى شود و در هر باب تابع او باشيد نه
پيرو رأى و اجتهاد خود، و مراد به «انجام» نيز ممكن است همان علم و راهنما باشد و
فقره دوّم بيان و توضيح فقره اوّل باشد و اطلاق «انجام» بر او باعتبار اين باشد كه
همه اعتقادات آخر بايد باو منتهى شود، و ممكن است كه مراد به «انجام» بهشت و
نعمتهاى آن باشد كه حق تعالى از براى اطاعت كنندگان آماده كرده و بنا بر اين معنى
اين باشد كه حق تعالى از براى شما عاقبت خيرى قرار داده پس برسانيد خود را بآن
عاقبت و از براى راه رسيدن بآن راهنمائى قرار داده پس برسانيد خود را بآن
راهنما تا هدايت شما نمايد و بآن عاقبت توانيد رسيد.
3510 انّ الوفاء توام الصّدق و ما اعرف جنّة اوقى منه. بدرستى كه وفا همزاد راستى
است و نمىشناسم من سپرى نگاهدارندهتر از آن، يعنى از وفا يا از راستى، و مراد به
«وفا» وفاى بعهدها و وعدهاست و بحقوق خويشان و دوستان و مؤمنان، و «سپر بودن وفا يا
راستى» باعتبار اين است كه بمنزله سپرى است كه نگاه مىدارد صاحب خود را از آفتهاى
دنيوى و اخروى.
3511 انّ باهل المعروف من الحاجة الى اصطناعه اكثر ممّا باهل الرّغبة اليهم منه.
بدرستى كه بأهل معروف يعنى نعمت از احتياج باحسان كردن آن بيشتر است از آنچه بأهل
رغبت بسوى ايشان است از آن، مراد اين است كه احتياج اهل نعمت باحسان كردن زياده است
از احتياج آنان كه رغبت كنند بسوى ايشان از آن يعنى از آن معروف يا از آن احسان،
يعنى رغبت كنند رغبتى كه ناشى شود از معروف ايشان يا از احسان ايشان و از براى
گرفتن آن باشد، و «زياده بودن آن» باعتبار اين است كه احسان ايشان باعث معمورى دنيا
و آخرت ايشان مىشود و احسانى كه بكسى بكنند نمىرساند باو مگر فى الجمله نفع
دنيويى، پس ظاهر است كه احتياج ايشان باحسان كردن بيشتر است از حاجت اينها برغبت
بسوى ايشان از براى آن احسان.
3512 انّ للّه سبحانه سطوات و نقمات فاذا نزلت بكم فادفعوها بالدّعاء فانّه لا يدفع
البلاء الّا الدّعاء. بدرستى كه از براى خدا- كه پاك است او- قهرها و
بازخواستهاست بعقوبت، پس هرگاه فرود آيد آنها بشما پس دفع كنيد آنها را بدعا پس
بدرستى كه
شأن و حال اين است كه دفع نمىكند بلا را مگر دعا، مراد حصر اضافى است يعنى بلائى
كه از جانب خدا باشد باكثر تدبيرها غير دعا دفع نمىشود و اين منافات ندارد با اين
كه ببعضى امور ديگر نيز گاهى دفع مىشود مثل تصدّق چنانكه در احاديث ديگر واقع شده،
و ممكن است كه مراد اين باشد كه تدبير از براى دفع بلا كه همه كس در همه وقت بر آن
قادر باشد نيست بغير از دعا، و بنا بر اين حصر حقيقى مىتواند بود، و مراد به «دفع
كردن آنها بعد از فرود آمدن» دفع كردن بقاى آنهاست مثل اين كه بيمار شود پس دعا كند
كه بيمارى او زائل شود، يا مراد اين است كه هرگاه ظاهر شود آثار و علامات فرود آمدن
آنها، يا كارها كنيد كه مظنّه فرود آمدن آنها باشد و سبب آن تواند شد پس دفع كنيد
فرود آمدن آنها را بدعا، و ممكن است كه در كلام تقديرى شود و حاصل كلام اين باشد كه
هرگاه فرود آيد آنها چاره نتوان كرد آن را، پس پيش از آن دفع كنيد آنها را بدعا،
بنا بر وجه اوّل مراد به «آنها» عقوبتها و بلاهاى دنيويست، و بنا بر وجوه ديگر شامل
عقوبتهاى اخروى نيز تواند بود.
3513 انّ كلام الحكيم اذا كان صوابا كان دواء، و اذا كان خطاء كان داء. بدرستى كه
گفتار دانا هر گاه بوده باشد درست خواهد بود دواء، و هر گاه بوده باشد خطا خواهد
بود درد، مراد اين است كه دانا بايد كه نهايت سعى كند كه در آنچه گويد خطا و سهوى
نكند زيرا كه باعتبار دانائى او مردم بر سخن او اعتماد كنند و بمضمون آن اعتقاد
كنند، پس هرگاه راست و درست باشد دوائى خواهد بود از براى ايشان از مرض جهل و
نادانى، و هر گاه خطا باشد و مردم بآن اعتقاد كنند بيمارئى خواهد بود روحانى از
براى ايشان، زيرا كه بيمارئى بدتر از جهل مركّب يعنى اعتقاد فاسد نباشد.
3514 انّ اهل الجنّة ليتراءون منازل شيعتنا كما يتراءى الرّجل منكم الكواكب فى افق
السّماء. بدرستى كه اهل بهشت هر آينه نظر ميكنند در منزلهاى شيعيان ما چنانكه نظر
ميكند مرد از شما در ستارهها در افق آسمان، مراد اينست كه منزلهاى شيعيان ائمّهصلوات اللّه عليهم أجمعين
يعنى پيروان
ايشان در اعلاى مراتب بهشت خواهد بود كه ساير اهل بهشت نظر در آنها كنند مانند نظر
ما بسوى ستارهها كه در افق آسمان باشند، و «افق» بمعنى كنار است يا آنچه ظاهر باشد
از نواحى آسمان.
3515 انّ انصح النّاس انصحهم لنفسه و اطوعهم لربّه. بدرستى كه صافترين مردم كسيست
كه صافترين ايشان باشد از براى نفس خود و اطاعت كنندهترين ايشان است مر پروردگار
خود را، اين بمنزله بيان سابق است چه هرگاه اطاعت كنندهتر باشد مر پروردگار خود را
يقين صافتر باشد از براى نفس خود.
3516 انّ اغشّ النّاس اغشّهم لنفسه و اعصاهم لربّه. بدرستى كه ناصافترين مردم
ناصافترين ايشانست از براى نفس خود، و عصيان كنندهترين ايشانست مر پروردگار خود
را، اين نيز بمنزله تأكيد سابق است زيرا كه كسى كه عصيان كنندهتر باشد مر پروردگار
خود را يقين ناصافتر باشد با خود، و بناى اين دو فقره بر اينست كه ناصاف بودن با
ديگران در حقيقت ناصاف بودن با خود است، زيرا كه ضرر آن بر خود بيشتر مىرسد از ضرر
بديگران پس صافترين مردم على الاطلاق كسى است كه صافتر باشد با نفس خود، و همچنين
ناصافترين ايشان على الاطلاق كسى است كه ناصافتر باشد با خود و كارى كند كه ضرر
باو داشته باشد.
3517 انّ الدّنيا ماضية بكم على سنن و أنتم و الاخرة فى قرن. بدرستى كه دنيا برنده
است شما را بر تندى يعنى بسرعت و شتاب يا بر نهجى و جهتى يعنى بر نهجى و جهتى كه
دارد يا بر هر نهج و جهت كه رو دهد و شما و آخرت در يك شاخيد يعنى با هم خواهيد بود
و از هم جدا نخواهيد شد پس بايد كه اهتمام كنيد در تعمير آن كه محلّ قرار شما باشد
و پاينده و مستدام است نه دنيا كه شما را تند بهر وجه كه باشد برد و قرار و بقائى
در آن نباشد.
3518 انّ الدّنيا لمفسدة الدّين مسلبة اليقين و انّها لرأس الفتن و اصل المحن.
بدرستى كه دنيا هر آينه فاسد كننده دين و زايل كننده يقين است و بدرستى كه آن سر
فتنهها و اصل محنتهاست، مراد حريص بودن بدنياست و اهتمام زياد داشتن در تحصيل آن،
و ظاهر است كه اين دين را فاسد كند و نشان عدم يقين بآخرت است، يا بتدريج باعث زوال
يتين بآن شود، و «بودن آن سر فتنهها در آخرت و دنيا، و اصل و بيخ محنتها و رنجهاى
هر دو سرا» واضح است و محتاج ببيان نيست.
3519 انّ اللّه سبحانه جعل الّطاعة غنيمة الاكياس عند تفريط العجزة. بدرستى كه
خدا- كه پاك است او- گردانيده است فرمانبردارى را غنيمت زيركان نزد تقصير كردن ناتوانان، يعنى هر گاه
ناتوانان كه ناتوان باشند از غلبه بر
هوى و هوس خود تقصير كنند در اطاعت حق تعالى و فرمانبردارى او در آن وقت اطاعت و
فرمانبردارى حق تعالى غنيمتى است كه زيركان آن را برند و مخصوص ايشان باشد، زيرا كه
عاقل زيرك فريب هوى و هوس نخورد و هر چند آنها در او قوى باشد عقل و زيركى او غلبه
كند بر آنها و ملازم اطاعت و فرمانبردارى باشد و غرض مدح عقل و زيركى است و بيان
فضيلت آن، و ممكن است مراد اين باشد كه حق تعالى ثواب اطاعت در آن وقت ناتوانان را
كه اطاعت نكنند بزيركانى كه اطاعت كنند تفضّل كند و اين غنيمتى باشد از براى ايشان
و اللّه تعالى يعلم.