قصّه كربلا‏
على نظرى‏منفرد‏


خطبه يزيد بعد از مرگ پدرش‏

اى مردم! معاويه بنده‏اى از بندگان خدا بود كه خدا او را نعمت داد سپس جان او را گرفت، و او از آيندگان به مراتب بهتر و از گذشتگان پايين‏تر بود، من قصد ندارم كه پدرم را از صفات زشت تزكيه كنم زيرا خدا به احوال او داناتر است! اگر او را بيامرزد، به رحمتش با او رفتار كرده؛ و اگر او را كيفر دهد، به سبب گناهانش خواهد بود، و من اينك پس از پدرم زمام امور مسلمين را در دست گرفته‏ام و اراده خداوند بر هر چه تعلّق پذيرد همان خواهد شد! اگر پدرم معاويه شما را به جنگهاى دريايى گسيل داشت، بدانيد كه من چنين كارى نخواهم كرد، و اگر هم او شما را در زمستان به كشور روم براى ستيز با دشمن فرستاد، از من چنين چيزى نخواهيد ديد، و اگر پدرم سه نوبت در سال به شما اكرام مى‏كرد و شما را از اموال دنيا بهره‏مند مى‏كرد، من تمامى آن اكرامها را يكجا در حقّ شما انجام خواهم داد!(41).

البته اين وعده‏ها بخاطر آن بود كه دلها را نسبت به خود نرم كند و از مخالفت امّت اسلامى در امان باشد.

يزيد در ماه رجب سال 60 هجرى بر اريكه قدرت تكيه زد و مادر او ميسون بنت بحدل كلبى(42) است(43).

تسليت مردم به يزيد

ابتدا عبداللَّه بن همام سلولى او را به سوگ پدر تسليت گفت و از او خواست كه در اين مصيبت بزرگ! از خود شكيبايى نشان دهد و در سپاس خدا بكوشد كه زمام امور را به او سپرده! و مقام خلافت را به او ارزانى داشته است! همچنين به او گفت كه: اگر مصيبت بزرگى بر تو وارد شده است در عوض به منزلتى دست يافته‏اى كه از دير باز در آرزوى آن بودى، خداوند متعال پدرت معاويه را در جايگاه شادى و سُرور جاى دهد و تو را در انجام اين مسئوليت خطير موفّق بدارد؛ سپس اين بيت را چاشنى سخنان خود كرد:

اصبر يزيد فقد فارقت ذاكرم
واشكر حباء الّذي بالملك اصفاك(44)(45)

بعد از انجام اين مراسم و تشريفات يزيد داخل قصر شد و سه روز به استراحت در قصر پرداخت و بعد بيرون آمد و به منبر رفت در حالى كه آثار حزن در چهره او ظاهر بود. ضحّاك بن قيس آمد و در كنار منبر نشست زيرا مى‏ترسيد كه يزيد نتواند سخن بگويد! يزيد به او گفت: اى ضحّاك! تو آمده‏اى به فرزندان عبد شمس راه و رسم سخن گفتن را بياموزى؟!(46)

رؤياى يزيد

يزيد در حالى كه بر فراز منبر نشسته بود خطاب به مردم گفت: ما از ياوران دين خدا هستيم! و شما اى مردم شام شما را بشارت باد كه آثار خير و خوبى در شما پديدار است، بدانيد كه بزودى ميان من و مردم عراق درگيرى شديدى رخ خواهد داد(47) زيرا من سه شب پيش در خواب ديدم كه ميان من و اهل عراق، رودخانه‏اى از خون بشدّت جريان دارد ومن هر چه تلاش كردم كه از آن بگذرم، نتوانستم، تا اينكه عبيداللَّه بن زياد از آن رود گذشت، و من اين صحنه را در خواب تماشا مى‏كردم!

مردم شام كه از شنيدن سخنان يزيد كاملاً تحريك شده بودند فرياد بر آوردند كه: اى يزيد! ما را به طرف هر كه مى‏خواهى گسيل دار كه ما با همان شمشيرهايى كه در صفّين رو در روى مردم عراق ايستاديم در خدمت تو خواهيم بود! يزيد آنها را دعا كرد و دستور داد به پاس اين وفادارى اموال زيادى را بين آنها تقسيم كردند!

و بعد خبر درگذشت معاويه را به كارگزاران خود در شهرها اطّلاع داد و آنها را در مقام خود باقى گذارد و به اشاره سرجون - غلام معاويه - حكومت كوفه و بصره را كه از حساسيّت زيادى برخوردار بود و مخالفان حكومت اموى بيشتر در آنجا سكونت داشتند به عبيداللَّه بن زياد سپرد.(48)

نامه يزيد به فرمانرواى مدينه‏

يزيد پس از درگذشت معاويه به محض رسيدن به دمشق طىّ نامه‏اى به وليد بن عتبه حاكم مدينه دستور داد كه: حسين بن على و عبداللَّه بن زبير را احضار كن و از آنها براى خلافت من بيعت بگير، و اگر از بيعت خوددارى كردند سرِ آنها را از بدن جدا كن و به دمشق براى من بفرست! و از مردم مدينه نيز بيعت بگير و اگر كسى نپذيرفت حكمى را كه بيان كردم درباره آنها اجرا كن، والسّلام.(49)

و برخى نوشته‏اند كه: نامه كوچكى نيز بدان ضميمه كرد كه در آن نامه آمده بود: حسين و عبداللَّه بن عمر و عبدالرحمن بن ابى بكر(50) و عبداللَّه بن زبير را طلب كرده و از آنها بيعت بگير و اگر كسى نپذيرفت او را گردن بزن و سر او را براى من بفرست!

وليد پس از خواندن نامه يزيد به خود مى‏گفت: اى كاش كه از مادر نزاده بودم زيرا كه مرا به امر بزرگى وادار كرده است و من هرگز آن را انجام نخواهم داد.(51)

مشاوره وليد با مروان‏

پس از آنكه وليد از محتواى نامه يزيد مطلّع شد پريشان گرديد و شبانه به دنبال مروان بن حكم - كه پيش از او حاكم مدينه بود - فرستاد، مروان نزد وليد آمد در حالى كه از اين ديدار در واقع ناخشنود بود، وليد او را در جريان نامه يزيد قرار داد و از او پرسيد كه با اين افراد چگونه برخورد كند؟

مروان گفت: هم اكنون آنها را احضار كن و از آنها براى يزيد بيعت بگير، اگر پذيرفتند دست از آنها بردار و اگر خوددارى كردند سر از بدن آنها جدا كن قبل از آنكه از مرگ معاويه آگاه شوند زيرا اگر اينها از درگذشت معاويه اطّلاع پيدا كنند، هر كدام به طرفى خواهند رفت و مردم را به مخالفت با يزيد ترغيب كرده و آنان را به پيروى از خويش فرا خواهند خواند، و امّا عبداللَّه بن عمر، او اهل جنگ و خونريزى نيست و دوست ندارد كه حاكم بر مردم باشد مگر اينكه از او درخواست كنند.

وليد، فوراً عبداللَّه بن عمرو بن عثمان را به سراغ حسين (ع) و ابن زبير فرستاد و آنها را به نزد خود فراخواند.(52)

امام حسين (ع) و ابن زبير در مسجد نشسته بودند كه پيك وليد آمد و پيام او را ابلاغ كرد، آن دو در پاسخ به او گفتند: تو برو، خود نزد او خواهيم آمد؛ پس ابن زبير به حسين (ع) گفت: چرا ما را وليد در اين نيمه شب احضار كرده است در حالى كه زمان جلوس و ساعت ملاقات او نيست؟(53)

حسين (ع) فرمود: گمان مى‏كنم كه معاويه رهسپار ديار عدم شده است(54) و او ما را براى گرفتن بيعت فرا خوانده است پيش از آنكه خبر مرگ معاويه در شهر پخش شود.

عبداللَّه بن زبير گفت: من نيز بر همين گمانم، تصميم شما چيست؟

حسين (ع) فرمود: من هم اكنون جوانان خود را فرا مى‏خوانم و با آنها به طرف دارالاماره خواهم رفت و آنها را بر درب قصر مى‏نشانم و خود به تنهايى داخل قصر خواهم شد.

عبداللَّه بن زبير گفت: من بر جان شما بيمناكم.

امام (ع) فرمود: من در خود قدرت سرپيچى از بيعت با يزيد را مى‏بينم.(55)

سپس امام حسين (ع) با ياران وفادار و آشنايان جان بر كف خود به طرف دارالاماره حركت كرد و به آنان فرمود: من داخل مى‏شوم و هنگامى كه شما را فراخواندم يا صداى فرياد مرا شنيديد وارد دارالاماره شويد، و بر شماست كه از اطراف دارالاماره متفرّق نشويد تا من بيرون آيم. پس بر وليد وارد شد در حالى كه مروان بن حكم نزد او بود.(56)

برخورد امام (ع) و وليد

چون وليد بن عتبه، حاكم مدينه، نامه يزيد را براى امام قرائت كرد، امام (ع) فرمود: «من هرگز با يزيد بيعت نخواهم كرد».(57)

مروان كه از اين طرز برخورد امام ناراضى بود گفت: با اميرالمؤمنين بيعت كن!

امام حسين (ع) فرمود: واى بر تو كه سخن به گزاف گفتى، چه كسى يزيد را بر مؤمنين امير كرده است؟!

مروان - كه از خشم، عنان اختيار را از دست داده بود - برخاست و در حالى كه قبضه شمشير را در مشت مى‏فشرد به وليد گفت كه: فرمان ده تا مأموران حكومتى سر از بدن او جدا كنند پيش از آنكه از خانه بيرون رود و من خون او را به گردن مى‏گيرم!

در اين هنگام نوزده نفر از ياران جان بر كف امام - كه فرياد او را شنيده بودند - با شمشيرهاى برهنه به قصر حكومتى حمله كردند و در حالى كه اطراف امام را گرفته بودن از دارالاماره خارج شدند.(58)

جمعى نوشته‏اند كه: چون حسين (ع) از سخنان مروان در خشم شد به او فرمود: يابن الزرقاء! تو به قتل من فرمان مى‏دهى؟! مائيم كه اهل بيت نبوّتيم و يزيد مرد فاسقى است كه آشكارا شراب مى‏نوشد و فرمان قتل بى‏گناهان را صادر مى‏كند، هرگز كسى چون من با ناكسى چون او بيعت نخواهد كرد، گذشت زمان ثابت خواهد كرد كه كدام يك از ما به خلافت و بيعت گرفتن از مردم سزاوارتر است.

بعد از خروج امام از مقرّ حكومتى، مروان رو به وليد كرد و گفت: تو حرف مرا نپذيرفتى، بخدا سوگند هرگز بر حسين دست پيدا نخواهى كرد.

وليد گفت: پيشنهاد تو براى من تباهى دينم را در پى داشت، بخدا سوگند كه دوست ندارم همه عالم ازآنِ من باشد و من قاتل حسين باشم، به خدا پناه مى‏برم از اينكه دستم به خون او آغشته شود به جرم اينكه او از بيعت با يزيد خوددارى مى‏كند، بخدا سوگند كسى كه به جرم دست داشتن در قتل حسين (ع) در برابر ميزان قرار مى‏گيرد، در نزد خدا بسى ناچيز و سبك سنگ است.

مروان از سخنان وليد ناراضى بود ولى در ظاهر حق را به جانب او داد و گفت: اگر در مورد حسين (ع) چنين نظرى دارى در برخورد با او راه خوبى را انتخاب كرده‏اى!(59)

ملاقات مروان‏

فرداى آن روز، مروان بن حكم در بين راه، امام حسين (ع) را ملاقات كرد و به او عرض كرد: من شما را نصيحت مى‏كنم بشرط آنكه بپذيرى!

و امام در جواب فرمود: نصيحت تو چيست؟

مروان گفت: من شما را امر مى‏كنم كه با اميرالمؤمنين يزيد بيعت كنى، زيرا اين بيعت براى دين و دنياى شما سودمندتر است!

امام (ع) با ناراحتى كلمه استرجاع را بر زبان جارى نمود و چنين فرمود: اسلام را وداع بايد گفت اگر امّت گرفتار اميرى چون يزيد گردد، واى بر تو اى مروان مرا به بيعت يزيد فرمان مى‏دهى در حالى كه او مرد فاسقى است(60) ، اين سخنهاى ناروا و بيهوده را چرا مى‏گويى؟ من تو را بر اين گفتار ملامت نمى‏كنم زيرا تو همان كسى هستى كه پيامبر اكرم (ع) تو را هنگامى كه هنوز در صلب پدرت - حكم بن العاص - بودى لعنت كرد.

سپس رو به او فرموده گفت: دور شو اى دشمن خدا، ما اهل بيت رسول خدا هستيم و حق با ما و در ميان ماست و زبان ما جز به حق سخن نمى‏گويد، من خود از رسول خدا شنيدم كه مى‏فرمود: «خلافت بر فرزندان ابوسفيان و فرزند زادگان و بردگان آنها حرام است»، و فرمود: «اگر معاويه را بر فراز منبر من ديديد بيدرنگ شكم او را پاره كنيد»، بخدا سوگند كه مردم مدينه او را بر فراز منبر جدّم رسول خدا (ع) مشاهده كردند ولى به آنچه مأمور شده بودند عمل نكردند!

در اين هنگام بود كه مروان از روى خشم فرياد برآورد كه: هرگز تو را رها نكنم مگر اينكه با يزيد بيعت كنى! شما فرزندان على (ع) كينه آل ابوسفيان را در سينه داريد و جاى دارد كه با آنها دشمن باشيد و آنها با شما دشمنى ورزند.

امام (ع) فرياد زد: دور شو اى پليد! كه ما از اهل بيت طهارتيم و خداوند درباره ما به پيامبرش وحى كرده است كه «انّما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرّجس اهل البيت و يطهّركم تطهيرا».(61)

بعد از اين بيان امام (ع)، ديگر در مروان قدرت سخن باقى نمانده بود، و امام (ع) در دنباله سخنانش خطاب به او افزود: اى پسر زرقاء! بخاطر آنچه كه از رسول خدا ناخشنودى تو را بشارت مى‏دهم به عذاب دردناك الهى روزى كه نزد خدا خواهى رفت و جدّم رسول خدا درباره من و يزيد از تو پرسش خواهد كرد.(62)

چون اين خبر به يزيد رسيد بلافاصله وليد را از حكومت مدينه بر كنار و مروان بن حكم را به جاى او نشاند.(63)


40- الاستيعاب 3/1419.

41- البداية و النهاية 8/153.

42- ميسون بنت بحدل از قبيله بنى كلب است كه پيش از اسلام مسيحى بودند. يزيد در چنين قبيله‏اى كه هنوز به افكار و عادات مسيحيّت پايبند بودند، تربيت شد، علاوه بر اين به نظر جمعى از مورّخان، بعضى از استادان يزيد مسيحى بوده‏اند. (پرتوى از عظمت حسين 264).

43- تاريخ يعقوبى 2/241.

44- شكيبا باش اى يزيد كه از كريمى مفارقت نمودى، و آنكس را كه به تو ملك داد، سپاس بگزار».

45- مقتل الحسين مقرّم 127.

46- العقد الفريد 4/164.

47- از اين خبر ظاهر است كه يزيد مى‏دانست مردم عراق با او بيعت نخواهند كرد و بين او و مردم عراق درگيرى و نزاع رخ خواهد داد چه آنكه شيعيان على (ع) در كوفه بودند، و احتمالاً اين خواب ساختگى بر همين اساس و آگاهى طرّاحى شده بود.

48- مقتل الحسين مقرّم 128.

49- تاريخ يعقوبى 2/241.

50- محدّث قمى در نفس المهموم 66 نقل كرده است كه اين روايت كه در آن نام عبدالرحمن بن ابى بكر آمده، صحيح نيست زيرا كه او قبل از معاويه از دنيا رفته بود؛ و لذا بلاذرى در انساب الاشراف 3/155 عبدالرحمن بن ابى بكر را ذكر نكرده است.

51- مثير الاحزان ابن نما 23.

52- البداية و النهاية 8/156.

53- مقتل الحسين مقرّم 129.

54- زيرا من در خواب ديدم كه منبر معاويه واژگون و خانه او در آتش مى‏سوزد. (مثير الأحزان 24).

55- از اين گفتار امام (ع) كه فرمود: من جوانهايم را جمع مى‏كنم و آنها را بر درب قصر مى‏نشانم، و در خود قدرت سرپيچى از بيعت با يزيد را مى‏بينم پيدا است كه آن بزرگوار هرگز تصميم بر سازش با يزيد نداشته است.

56- كامل ابن اثير 4/14.

57- ما كنت ابايع ليزيد».

58- مناقب ابن شهر آشوب 4/88.

59- ارشاد شيخ مفيد 2/33.

60- على الاسلام السّلام اذ قد بليت الامّة براع مثل يزيد، ويحك يا مروان اتأمرني ببيعة يزيد و هو رجل فاسق».

61- سوره احزاب: 33.

62-الفتوح 5/24؛ حياة الامام الحسين 2/256.

63- مناقب ابن شهر آشوب 4/88.