نامه ها و ملاقاتهاي امام حسين (ع)

على نظرى منفرد‏‏


مجلس دهم .
نامه سيدالشهدا(ع )به مردم كوفه .
امـا بـعـد: فـان هـانـيا وسعيدا قدما علي بكتبكم وكانا آخر من قدم علي من رسلكم وقد فهمت ما اقـتـصـصتم من مقالة جلكم انه ليس علينا امام فاقبل لعل اللّه يجمعنا بك على الحق والهدى واني بـاعث اليكم اخي وابن عمى وثقتي من اهل بيتي مسلم بن عقيل ف ان كتب الي انه قد اج تمع راى مـلـئكـم وذوى الـحجى والفضل منكم على مثل ما قدمت به رسلكم وقرات في كتبكم فاني اقدم الـيـكـم وشـيكا ان شا اللّه , فلعمري ما الا مام الا الحاكم بالكتاب , القائم بالقسط الدائن بدين الحق الحابس نفسه على ذات اللّه , والسلام )) ((82)) . ((اما بعد: ((هانى وسعيد)) نامه هاى شمارا آوردند واينها آخرين فرستاده هاى شمابودند واز منظور شما آگاه شدم كه مى گوييد ما پيشوا نداريم واز من ميخواهيد به طرف شما بيايم , تا به وسيله ما, شـمـا بـر حق وهدايت قرار گيريد من برادر وپسرعمويم كه مورد اطمينان ما خاندان است , يعنى ((مـسـلـم بـن عـقـيـل ))را بـه سـوى شـمـامى فرستم , پس اگر به من نامه نوشت كه بزرگان وشـرافتمندان شما اتفاق نظر دارند به همان نحوى كه فرستادگان شما گفتند من به سرعت به سوى شما خواهم آمد به جان خودم سوگند! امامت ورهبرى مردم را كسى نمى تواند عهده دار شود مگر آنكه حكومتش بر اساس كتاب الهى باشد, عدالت را جارى كند متدين به دين حق باشد,خودرا در محدوه شريعت بداند واز مرزهاى الهى خارج نشود)).
حاكم كوفه عوض مى شود.
به دنبال مرگ معاويه , شيعيان در كوفه جمع شدند ونامه هاى مختلفى را براى حضرت نوشتند كه : ((اخضرت الجنات واينعت الثمار واعشبت الارض واورقت الاشجار)). ((بـاغها سر سبز شده , ميوه ها رسيده , گياهان روييده وبرگ درختان سبز شده ولشگرى آماده در خدمت شما هستند)). نـامـه هـارا بـه هـمـراهـى ((سـعـيد بن عبداللّه حنفى ((83)) وهانى بن هانى )) به مكه به خدمت سيدالشهدا(ع ) فرستادند. امـام (ع ) در پـاسـخ نـامه فوق را نوشتند و((سعيد وهانى ))را قبل از ((مسلم بن عقيل ))به كوفه بر گرداندند. بـه دنـبـال ايـن نـامه , ((مسلم بن عقيل )) روانه كوفه مى گردد, حاكم شهر, ((نعمان بن بشير)) مى خواهد از راه مسالمت آميز, مسائل را حل كند ولى خبر به يزيد مى رسدچنانچه به حكومت كوفه نـيـاز دارد بـايد فرد ديگرى را تعيين كند پس از مشاوره ,((عبيداللّه بن زياد)), تعيين وروانه كوفه مى گردد واز ابتداى ورود با ارعاب وتهديدوقتل وزندان , مردم را از اطراف مسلم پراكنده مى كند تا مسلم تنها مى ماند وسرانجام ,به شهادت مى رسد. عـمـده در اين نامه , روح نامه سيدالشهدا(ع )است كه حضرت , شرايط امام مسلمين را بيان مى كند كه حاكم نبايد از جاده مستقيم خارج واز محدوده كتاب وقوانين الهى , بيرون شود واز اينجا تفاوت حكومتهاى علوى واموى روشن مى گردد.
سياست علوى واموى .
اولين شرط حاكم الهى , عمل به قوانين الهى است قرآن كريم خطاب به پيامبر(ص ) مى فرمايد:.
(انا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما اراك اللّه ) ((84)) . ((ما قرآن را بر تو نازل كرديم تا بين مردم به آنچه خداوند مى خواهد, قضاوت كنى )). اگـر حاكمى به جاى كتاب الهى , به هواى نفس خود عمل كرد, خود به خودمنعزل است , اگر در فقه شيعه , ((عدالت )) در امام جماعت , امام جمعه , قاضى , شهودومجتهد معتبراست , براى آن است كه از محدوده كتاب وسنت , خارج نشود. مولاى متقيان امير مؤمنان (ع ) در نامه به ((عثمان بن حنيف )) مى نويسد:. ((هيهات ان يغلبني هواي )) ((85)) . وقـتى ((عمر بن الخطاب )) در بستر مرگ افتاده بود به جمع شش نفرى سفارشاتى نمود تا رسيد به اميرالمؤمنين (ع ) وچنين گفت :. ((فان وليت هذا الا مر فاتق اللّه يا علي فيه ولا تحمل احدا من بني هاشم على رقاب الناس !!)). ((اگـر تـو بـه حـكومت رسيدى , بترس از خدا از اينكه احدى از بنى هاشم را به گردن مردم سوار كنى !!)). بعدا ((عبدالرحمن بن عوف )) گفت : ((يا على ! با اين شرط با تو بيعت مى كنم )) اماحضرت فرمود: . ((فان علي الا جتهاد لا مة محمد حيث علمت القوة والا مانة استعنت بها, كان في بني هاشم او غير هم )). قال عبدالرحمن : ((لا واللّه حتى تعطيني هذا الشرط)). قال على : ((واللّه لا اعطيكه ابدا)), فتركه ((86)) . ((از هـر شخص با قدرت وامانتدار براى اداره حكومت , كمك مى گيرم , خواه دربنى هاشم باشد يا غير بنى هاشم )). ((عبدالرحمن )) گفت : ((بيعت نمى كنم تا اين شرطرا بپذيرى )). حضرت فرمود: به خدا قسم ! چنين قولى را به تو نمى دهم , لذا عبدالرحمن هم رها كرد)). اين سياست علوى است كه چه در موضع ضعف يا قوت باشد, آنچه را قبول ندارد, نمى پذيرد. ولـى در سـيـاسـت امـوى , مهم نيست كه روزى از موضع ضعف , شرطى را بپذيردوبعدا از موضع قدرت آن را زير پا نهد, چنانچه معاويه بعد از صلح با امام حسن (ع )گفت :. ((كل شرط شرطته فتحت قدمي هاتين )) ((87)) . ((هر شرطى را كه پذيرفتم اكنون زير اين دو قدم من مى باشد)). در سـيـاست علوى , ترور ممنوع است و((مسلم بن عقيل )) به خاطر يك حديث نبوى (ص ) از قتل ((ابن زياد)) خوددارى مى كند, ولى در سياست اموى , ترور ومسموم كردن ((مالك اشتر, محمدبن ابى بكر, حجربن عدى )) براى حفظ حكومت , مانعى ندارد!!. در حـكـومت علوى , سهم فرزندان وفاميل على (ع ) به اندازه سايرمسلمانان است , ولى در حكومت امـوى , در يـك بـذل وبـخـشـش جـزئى ((عثمان )),چهارصد هزار درهم به ((عبداللّه بن خالد)) وصـدهـزار درهـم بـه ((حـكـم بـن ابى العاص )),تبعيد شده پيامبر(ص ) ودويست هزار درهم به ((ابوسفيان )) مى رسد!! ((88)) . در حـكومت علوى , آب به روى سپاهيان وحيوانات دشمن , باز گذاشته مى شود, ولى در حكومت وسياست اموى , معاويه ويزيد, سپاهيان وحتى زنهاوبچه هارا از آشاميدن آب محروم مى كنند. در حكومت علوى , جنازه ((عمربن عبدود)) سالم مى ماند, ولى در سياست اموى , بدن حمزه سيد الشهدا(ع ) مثله مى شود وبدن حسين (ع ) زير سم اسبان لگدكوب مى گردد. در حـكـومت علوى , خانه , ((ابوسفيان )) در فتح مكه , مامن مردم مى شود, ولى درسياست اموى , حرم امن الهى براى فرزند پيامبر(ص ) نا امن وحضرتش آواره شهرهامى گردد. ((معاويه )) بعد از قتل عثمان , طى نامه اى به ((مروان بن حكم )) چنين مى نويسد:. ((فاذا قرات كتابي هذا, فكن كالفهد لا يصطاد الا غيلة ولا يتشازر الا عن حيلة وكالثعلب لا يفلت الا روغانا, واخف نفسك منهم اخفا القنفذ راسه عند لمس الاكف )) ((89)) . ((چون نامه مرا خواندى مانند يوزپلنگ باش كه صيد نمى كند مگر به طورناگهانى ونگاه نمى كند مـگـر از روى حـيـله ومانند روباه باش كه فرار نمى كند مگر به اين طرف وآن طرف , ومخفى كن خودت را مانند مخفى كردن جوجه تيغى سرش راهنگامى كه مى خواهند اورا بگيرند)). بـيـن نـامـه امـام حـسـين (ع ) ونامه معاويه چقدر تفاوت است , حضرت حاكم مسلمين را محصور ومـحـدود در احـكـام الـهـى مى داند, ولى معاويه چه دستور العملى به مروان مى دهد وانجام هر عملى را مباح وجايز بلكه لازم وواجب هم مى داند!!.
روضه .
((امـا واللّه لـقد تقمصها ابن ابي قحافة , وانه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى , ينحدر عـنـي الـسـيل ولا يرقى الي الطير, فسدلت دونها ثوبا وطويت عنها كشحا,وطفقت ارتاى بين ان اصـول بـيد جذا او اصبر على طخية عميا, يهرم فيها الكبيرويشيب فيها الصغير ويكدح فيها مؤمن حـتـى يـلقى ربه , فرايت ان الصبر على هاتااحجى , فصبرت وفي العين قذى وفى الحلق شجا, ارى تراثي نهبا)) ((90)) . ((بـه خدا قسم ! پسر ابو قحافه لباس خلافت را به زور به تن كرد در حالى كه مى دانست موضع من نـسـبت به خلافت , همانند قطب سنگ آسياب است (كه سنگ بدون قطب , قابل حركت نيست ) از آبـشـار علم من معلومات , فرو مى ريزد, به كوه علمم پرنده اى دسترسى ندارد, در عين حال ميان خـود وخلافت پرده اى انداختم واززير بار ان شانه خالى كردم وبه اين فكر فرو رفتم كه آيا با دست كوتاه به جنگم ويا درهواى تاريك , صبر كنم , وضعى كه ميان سالان , فرسوده وبچه ها, پير مى شوند ومـؤمـن آنـقـدر رنـج مـى كـشـد تـا بـمـيـرد پـس بـه ايـن فكر رسيدم كه صبر با اين وضع , به عـقـل نـزديكتراست , لذا مانند آنانى كه چشمهايشان سو مى زند ونمى توانند خوب ببينندوهمانند آنـانـكه بغض كرده اند ونمى توانند حرف بزنند, اوضاع را نگريستم ودرشرايطى كه مى ديدم ميراث من به غارت مى رود, سخنى نگفتم )). ***. اى چراغ دل ويرانه من ـــــ بى تو تاريك شده خانه من . گوشه خانه نشستم چه كنم ـــــ هستى ام رفته زدستم چه كنم . رشته صبر على پاره شده ـــــ چاره ساز همه بيچاره شده . اى حمايتگر من خيز وببين ـــــ فاتح بدر شده خانه نشين . بعد تو همدم من آه شده ـــــ همدم راز دلم چاه شده . آه آن شب كه تورا مى شستم ـــــ خورد بر بازوى نيلى دستم . اين سخن ورد زبانها افتاد ـــــ ديدى آخر على از پا افتاد.
مجلس يازدهم .
پاسخ امام حسين (ع ) به نامه مسلم بن عقيـل .
((يـابـن عـم اني سمعت جدي رسول اللّه (ص ) يقول : ما منا اهل البيت من تطير ولايتطير به , فاذا قرات كتابي فامض على ما امرتك والسلام عليك ورحمة اللّه وبركاته )) ((91)) . به دنبال تقاضاهاى مكرر مردم كوفه از امام حسين (ع ) كه ما امام وپيشوانداريم , سيدالشهدا(ع ) از مكه معظمه ((مسلم بن عقيل ))را به سوى كوفه فرستاد: ((اناباعث اليكم اخي وابن عمي وثقتي )) . ((مـسـلـم )) در مـاه مبارك رمضان از مكه به سوى مدينه حركت كرد ودر آنجا با اهل وعيال خود وداع كرده وپس از زيارت قبر پيامبر(ص ) همراه دو نفر راهنما از قبيله قيس به سوى كوفه حركت كـرد, آن دو نـفـر, راه را گـم كردند ودر اثر تشنگى مردند, درآنجا مسلم صيادى را هم ديد كه به دنبال آهويى مى تازد وآن را صيد وسپس ذبح نمودمسلم اين را به فال بد گرفت , لذا از آنجا نامه اى به امام حسين (ع ) نوشت كه من اين سفررا مبارك نمى بينم ومرا معاف بداريد.
متن نامه مسلم بن عقيل (ع ).
((امـا بـعد: فاني اقبلت من المدينة مع دليلين فجازا عن الطريق فضلا واشتدعليهما العطش فلم يـلـبـثـا ان مـاتـا, واقبلنا حتى انتهينا الى الما فلم ننج الا بحشاشة انفسنا وذلك الما بمكان يدعى الـمـضـيـق مـن بـطن الخبت , وقد تطيرت من وجهي هذا فان رايت اعفيتني منه وبعثت غيري , والسلام )).
پاسخ امام حسين (ع ).
((امـا بعد: فقد خشيت ان لا يكون حملك على الكتاب الي الا ستعفا من الوجه الذي وجهتك له الا الجبن فامض لوجهك الذي وجهتك )). حـضـرت در پـاسخ فرمود: ((خيال مى كنم علت استعفاى تو ترس باشد, به همان نحوى كه مامور شده اى برو. من از پيامبر(ص ) شنيدم كه مى فرمود: از ما خاندان نيست كسى كه فال بد بزندويا مسلمانى را به فال بد بگيرد)). ايـن مـكـاتـبـه را اكثر مورخين نقل كرده اند هر چند صاحب كتاب ((حياة الامام الحسين (ع ))) از جهاتى اين نامه را مجعول مى داند ((92)) .
تفال وتطير.
((تـفـال )) در خـوبـيـهـا و((تـطـيـر)) در بـديـهـا اسـتـعـمال مى شود ((تطير)) از ((طير)) به مـعـنـاى ((پـرنـده ))اسـت وعـرب غـالبا فال بدرا به وسيله پرندگان مى زدند البته از ((تطير)) نهى شده است , چنانچه قرآن كريم مى فرمايد:. (وان تصبهم سيئة يطيروا بموسى ومن معه ) ((93)) . ((اگر به فرعونيان بدى مى رسيد, آن را از موسى (ع ) وهمراهانش مى دانستند)). (قالوا اطيرنا بك وبمن معك قال طائركم عند اللّه بل انتم قوم تفتنون ) ((94)) . بـه صالح پيامبر وپيروانش تطير وفال بد مى زدند, او در پاسخ مى گفت : تطيرومقدرات , به دست خداونداست وشما قومى هستيد كه مورد آزمايش قرار گرفته ايد)).
فال نيك .
بـه خـلاف ((تـطـيـر)), شريعت مقدسه اسلام از ((تفال )) استقبال كرده , چون منشا كاروفعاليت واصلاح امور واز همه مهمتر, تكيه گاه انسان , پروردگار عالم مى شودواعتقاد به اينكه مؤثرى در وجود, جز ذات پروردگار نيست . ((دمـيـرى )) در روايـتـى از پـيـامـبـر(ص ) نـقـل مـى كـنـد كـه : ((يـعـجـبـنـى الفال و احب الفال الصالح )) ((95)) . ((فال خوب را دوست دارم )). در داسـتـان ((صـلـح حـديـبيه )), ((سهل بن عمرو)) وقتى آمد وپيامبر(ص ) از نام اوسؤال كرد, حضرت فرمود: ((سهيل عليكم امركم , كار شما آسان مى شود)). يا در قضيه پاره كردن نامه پيامبر(ص ) توسط ((خسروپرويز)) كه در پاسخ نامه پيامبر(ص ) مقدارى خاك فرستاد, حضرت فرمود: ((مؤمنين , به زودى مالك اراضى آنان مى شوند)) ((96)) . ((عامر بن اسماعيل )) كه قاتل ((مروان بن محمد))است , در راه به شخصى برخورد كرد واز نام او سـؤال نـموده گفت : ((منصور بن سعد)), هر دو اسم را به فال نيك گرفت و((مروان ))را تعقيب كرد تا اورا كشت ((97)) .
فال بد.
از فـال بـد كـه در عـربـى از آن به ((تطير)) ياد مى شود, مذمت شده است و((تطير)) از((طير)) گرفته شده و به معناى پرواز وسرعت مى باشد, يعنى مصيبت وبلا, زود ملحق مى گردد. ((تطير)) در اسلام نكوهش شده وهيچ اثر خارجى بر آن بار نمى شود, بلكه صرفا اثر روانى دارد كه برخى از اشخاص مثلا از پرواز كلاغى متاثر مى شوند وازانجام كار مورد نظر, منصرف مى گردند. امام صادق (ع ) مى فرمايد:. ((الـطـيـرة عـلـى مـا تجعلها ان هونتها تهونت وان شددتها, تشددت وان لم تجعلهاشيئا لم تكن شيئا)) ((98)) . ((فـال بد به همان نحوى است كه آن را بپذيرى , اگر آن را سبك بشمارى , كم اثرخواهد بود واگر به آن اعتنا كنى وترتيب اثر بدهى , برايت سخت وناگواراست واگر به آن بى اعتنا باشى , هيچ اثرى بر آن بار نخواهد شد)).
تطير در حد شرك .
((تـطـيـر)) در روايـات در حد شرك شمرده شده است البته در صورتى كه انسان ذات پروردگار عـالـم را مـؤثر نداند وپريدن كلاغ را مثلا مؤثر حقيقى بداند, يا آن را هم دركنار اراده ازلى خداوند چـيـزى بداند مؤمن وموحد واقعى , كسى است كه در اين نظام هستى , هيچ موجودى را مؤثر نداند وبـدانـد آنـچـه اراده الـهـى به آن تعلق گرفته باشد,همان واقع مى شود روايتى را عامه از رسول خدا(ص ) نقل مى كنند كه حضرت فرمود:. ((مـن رجعته الطيرة عن حاجته فقد اشرك قالوا وما كفارة ذلك يا رسول اللّه ؟
قال (ص ) , ان يقول احدكم اللهم لا طيرا الا طيرك ولا خير الا خيرك ولا اله غيرك ثم يمضي لحاجته )) ((99)) . هـر كـسـى بـه خاطر فال بد زدن از انجام كارش منصرف شود, مشرك شده است ,عرض كردند يا رسـول اللّه ! كفاره آن چگونه است ؟
فرمود: بگويد: خدايا! فالى نيست مگر از ناحيه تو وخيرى نيست مگر از ناحيه تو, وخدايى جز تو نيست , آنگاه به دنبال حاجتش برود)).
روضه .
((مـسـلـم ))را بـعد از دستگيرى به مجلس ((عبيداللّه )) آوردند و در حين ورود به مجلس , سلام نكرد:. ((فقال له الحرسى , سلم على الامير, فقال له اسكت ويحك ! ما هو لي بامير)). ((مامورين گفتند: به امير سلام كن , گفت : خاموش , او امير من نيست )). چـون خـبـر شـهادت حضرت ((مسلم بن عقيل وهائى بن عروه )) به سيدالشهدا(ع ) رسيد: ((قال الراوى : وارتج الموضع بالبكا لقتل مسلم بن عقيل وسالت الدموع كل مسيل )) ((100)) . ((همه يكپارچه براى مسلم گريه كردند واشك ريختند)). ((سيد باقر هندى )) رحمة اللّه عليه مى فرمايد:. رموك من القصر اذ اوثقوك ـــــ فهل سلمت فيك من جارحة . ((تورا دست بسته از بالاى قصر پرتاب كردند, آيا جايى از بدن تو سالم ماند؟
)). اتقضى ولم تبكك الباكيات ـــــ اما لك في المصر من نائحة . ((اى مـسـلـم ! آيا كشته شوى وكسى براى تو گريه نكنند؟
! آيا در شهر يك نفر نبود براى تو اشك بريزد؟
!)). لئن تقض نحبا فكم في زرود ((101)) ـــــ عليك العشية من صائحة ((102)) . ((اگـر در كـوفـه كـسـى براى تو گريه نكرد, در عوض در محل ((زرود)) كه خبرشهادت تو, به حسين (ع ) رسيد, براى تو گريه كردند)). ***. اى خدا شب شده ومن چه كنم ـــــ يك تن واين همه دشمن چه كنم . كوفيان همه پيمان شكنند ـــــ چون نمك خورده نمكدان شكنند. صبح با من همه پيمان بستند ـــــ شب در خانه به رويم بستند. صبح بر دامن من چنگ زدند ـــــ شب از بام به من سنگ زدند.
مجلس دوازدهم .
نامه امام حسين (ع )به اشراف وبزرگان بصره .
((اما بعد: فان اللّه اصطفى محمدا(ص ) على خلقه واكرمه بنبوته واختاره لرسالته ثم قبضه اللّه اليه وقـد نـصـح لـعـباده وبلغ ما ارسل فيه وكنا اهله واوليائه واوصيائه وورثته واحق الناس بمقامه في الـنـاس فـاسـتاثر علينا قومنا بذلك فرضينا وكرهنا الفرقة واحببنا لكم العافية ونحن نعلم انا احق بـذلـك الـحـق الـمستحق علينا ممن تولا ه وقد بعثت اليكم رسولي بهذا الكتاب وانا ادعوكم الى كـتـاب اللّه وسـنـة نـبـيـه فـان السنة قد اميتت وان البدعة قد احييت فان تسمعوا قولي وتطيعوا امري اهدكم سبيل الرشاد)) ((103)) . امـام (ع ) از مـكه مكرمه نامه فوق را براى بزرگان بصره مانند: ((مالك بن مسمع ,احنف بن قيس , مـنـذر بن جارود عبدى , مسعود بن عمرو ازدى , قيس بن هيثم وعمروبن عبيداللّه بن معمر)) به وسيله ((سليمان بن زرين )) فرستادندنامه از سه جهت قابل بررسى است . 1 ـ پيام نامه . 2 ـ سرنوشت قاصد. 3 ـ عكس العمل مخاطبين نامه .
پيام نامه :.
اصـولا هـر شخصيت مذهبى , سياسى , اجتماعى , وقتى تصميم به آغاز حركتى مى گيرد, ملاقاتها, مـكـاتبات , مصاحبه ها وسخنان او نشانگر اهداف وانگيزه حركت اوست امام حسين (ع ) در اين نامه مى فرمايد: ((خداوند پيامبر(ص )را براى مردم برانگيخت وبعد از مدتى كه رسالت خودرا انجام داد, اورا بـه سـوى خـود برد وبعد ماجانشينان واوصياى آنحضرت به اين مقام از همه سزاوارتر هستيم مـنـتـهـا عـده اى ايـن حق را از ما گرفتند وما هم براى اينكه اختلاف ايجاد نشود, خاموش شديم اكنون قاصدم را با اين نامه به سوى شما مى فرستم وشمارا به كتاب خدا وسنت پيامبر(ص )مى خوانم هـمـانـا سـنـت وروش پـيامبر(ص ) از بين رفته وبدعت , زنده شده وجاى آن را گرفته , پس اگر سـخـنـان مـرا بـپذيريد واز فرمانم اطاعت كنيد, شمارا به راهى كه رشد وصلاح شما در آن است , هدايت مى كنم )). عمده پيام نامه حضرت , دو مطلب است :. 1 ـ سنت بايد زنده شود. 2 ـ بدعتها از بين برود.
احياى سنت .
در نـظـر بدوى , انسان تصور مى كند كه خلفاى غاصب فقط با امير مؤمنان (ع ) آن هم بر سر مساله خـلافـت اخـتلاف داشتند, اما وقتى تاريخ ?را ورق مى زنيم , مى بينم كه اينها با اساس اسلام وبعثت پيامبر(ص ) دشمن بودند, زيرا بلافاصله بعد از رحلت پيامبر(ص ) مبارزه با سنت نبوى را آغاز كردند كـه يـكـى از مـصـاديـق آن , مـبـارزه بـا نشرحديث نبوى بود تا جائى كه كسى جرات نمى كرد از پـيـامـبر(ص ) حديث نقل كندروات حديث را تبعيد كردند ووقتى هم كه از تبعيد نتيجه نگرفتند وديـدنـد بـر عـكـس احاديث در اقصى نقاط دنيا منتشر شده , به دستور عمر بن الخطاب , راويان حـديث رادر مدينه جمع كردند وتحت كنترل ومراقبت قرار دادند, واين سياست تا زمان ((عمربن عبدالعزيز)) همچنان ادامه داشت تا به دستور وى , افرادى مامور جمع آورى وضبط احاديث شدند اكنون لازم است از تاريخ , شواهدى بياوريم تا سخن به گزاف نگفته باشيم . ((استاد محقق سيد مرتضى عسگرى )) از مصادر عامه نقل مى كند:. 1 ـ ((عمر بن خطاب , قرظة بن كعب ))را جهت فرماندهى در عراق تا منطقه ((صرار)) بدرقه كرد وهنگام خدا حافظى گفت :. اتدرون لم مشيت معكم : قلنا لحق صحبة رسول اللّه (ص ) ولحق الانصار)). ((مـى دانـيد چرا شمارا همراهى كردم ؟
گفتيم به خاطر مصاحبت ما با پيامبر(ص )وحقشناسى از انصار)).

گفت شما به منطقه اى مى رويد كه سينه هاى مردم از قرآن مملواست , با نقل روايت از پيامبر(ص ) آنـان را از قرآن خواندن باز نداريد ((فاقلوا الرواية عن رسول اللّه (ص ), از رسول خدا(ص ) حديث كم نقل كنيد)). ((قرظة بن كعب )) مى گويد: گاهى در مجالسى مى نشستيم وبحث از احاديث نبوى (ص ) مى شد ومـن هـم احـاديثى زياد از آن بزرگوار حفظ بودم , ولى چون به يادسفارش ((عمر)) مى افتادم از نقل حديث خوددارى مى كردم : ((فاذا ذكرت وصية عمر,سكتت )) ((104)) . بايد از عمر بن الخطاب سؤال كرد مگر سخن پيامبر(ص ) غير از كلام الهى است كه آنان را با حديث نـبوى (ص ) از قرآن خواندن باز دارند؟
! قرآن مجيدمى فرمايد: (ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحي يوحى ) ((105)) . مـردم عراق پيامبر(ص )را نديده اند وشيفته كلمات وبيان سيره آن حضرت هستند, ولى ((قرظه )) حتى يك حديث هم نقل نمى كند. 2 ـ عـمر, ((عبداللّه بن مسعود وابو دردا وابوذر))را جمع كرد وگفت : ((ما هذاالحديث عن رسول اللّه (ص ))). ايـن احـاديـث چـيـسـت كـه از پيامبر(ص )نقل كرده ايد, لذا اينهارا در مدينه حبس كرد تا كشته شد ((106)) .
مبارزه با بدعتها.
بـعـد از حـضـرت خـتمى مرتبت (ص ) افرادى به جاى آن بزرگوار نشستند كه همه چيزرا عوض كـردند, احكام را به بازى گرفتند, زحمات رسول خدا(ص )ومجاهدين بدر واحد وحنين را به هدر دادند. ((زهرى )) مى گويد: در دمشق بر ((انس بن مالك )) وارد شدم در حالى كه گريه مى كرد گفتم چرا گريه مى كنى ؟
گفت :. ((لا اعرف شيئا مما ادركت الا هذه الصلاة وهذه الصلاة قد ضيعت )) ((107)) . ((از آنچه در عصر پيامبر(ص ) ديدم چيزى باقى نمانده مگر همين نماز كه اين راهم ضايع كردند)) . همينطور هنگامى كه براى شكايت از ((حجاج بن يوسف ثقفى )) به شام ((نزدعبدالملك )) مى آمد, در بين راه گفت :. ((واللّه ! ما عرف شيئا مما كنا عليه على عهد النبي (ص ) الا شهادة ان لا اله الا اللّه )) ((108)) . ((بـه خـدا سـوگـنـد! آنـچه را در عصر نبوى (ص ) مى شناختيم , همه از بين رفت مگراينكه فقط شهادت به توحيد باقى مانده است )). شـرح بـدعـتـهـايـى كـه خـلـفاى جور بعد از پيامبر(ص ) از خود باقى گذاشتند, دراين مختصر نمى گنجد, هر چند بزرگترين منكر, وجود خود خلفاى غاصب است . ((مـرحوم علامه مجلسى )) در كتاب شريف ((بحار الانوار)), بدعتهاى خليفه دوم را بيان كرده كه ما فقط فهرست آن را در اينجا مى آوريم :. ((صـلاة تراويح , وضع ماليات بر زمينهايى كه در زمان او مفتوح عنوة فتح شد,بدون آنكه به ارباب خـمـس , از آن چـيزى بدهد, بدعت در سه طلاق در مجلس واحد,تبديل جزيه به زكات در مورد نـصـارى , مـنع از ازدواج در مواردى كه به نظرش كفونباشند, مسح على الخفين , كم كردن يك تـكـبـيـر از نماز ميت , قول به عول وتعصيب ومحروميت از ارث عجم از عرب , اضافه كردن جمله ((الصلاة خير من النوم ))را دراذان وموارد ديگر)) ((109)) .
2 ـ سرنوشت قاصد.
نـامـه را ((سليمان بن رزين )) مولى الحسين (ع ) به كوفه آورد, يكى از مخاطبين نامه , ((منذر بن جارود)) پدر عيال ((عبيداللّه بن زياد)) بود ((منذر)) از باب خوش خدمتى به حكومت ويا از ترس اينكه شايد اين نامه امام حسين (ع ) نباشد بلكه دسيسه خودابن زياداست كه خواسته منذررا محك بزند, لذا ((سليمان ))را همراه نامه به نزد عبيداللّه آورد وعبيداللّه شبى كه فرداى آن مى خواست از بصره به كوفه بيايد, دستور داد قاصدامام حسين (ع )را در بصره به دار آويختند ((110)) . توضيح : سپاه حسينى از دو دسته تشكيل شده بود: ((عرب وغير عرب )) كه غيرعرب را ((موالى )) مى گفتند كه تعداد مواليان را به اختلاف نوشته اند از جمله :. 1ـ سليمان مولى للحسين . 2ـ حارث بن نبهان مولى حمزة بن عبدالمطلب . 3ـ منجح مولى للحسين . 4ـ عامر بن مسلم . 5ـ جابر بن حجاج مولى عامر بن نهشل . 6 ـ سعد مولى عمر بن خالد صيداوى . 7ـ قارب الدئلى مولى للحسين . 8ـ رافع مولى لاهل شنوة . 9ـ شوذب مولى لشاكر. 10ـ اسلم التركى مولى للحسين . 11ـ جون مولى ابى ذر. 12ـ زاهر مولى عمر بن خزاعى ((111)) . 13ـ سالم مولى عامر العبدى . 14ـ سالم مولى بنى المدينة الكلبى . 15ـ سعد مولى على (ع ). 16ـ شبيب مولى حرث . 17ـ قارب مولى الحسين (ع ). 18ـ نصر مولى على (ع ). 19ـ واضح مولى حرث ((112)) . 3 ـ عكس العمل مخاطبين نامه . يكى از مخاطبين نامه ((احنف بن قيس ))است كه از اشراف بصره واز ياران اميرالمؤمنين (ع )است وى از نـظـر سـجـاياى اخلاقى , مردى حليم است كه حلم اوضرب المثل بوده در جنگ جمل هم شـركـت كـرده وبـه حضرت عرض مى كند: اگرمى خواهيد با دويست نفر سرباز شمارا يارى كنم واگر مى خواهيد شش هزار نفررا ازجنگيدن عليه شما باز دارم , حضرت راه دوم را پذيرفت ((113)) . ((احـنـف )) در پـاسـخ امام (ع ) به يك آيه از قرآن مجيد اكتفا كرد واشاره نمود كه فعلا زمان قيام نـيـسـت وبـه عـراق نـيـا كـه تـضعيف مى شوى : ((فاصبر ان وعداللّه حق ولا يستخفنك الذين لا يوقنون )) ((114)) . ((يـزيـد بـن مـسعود)) هم قبايل ((بنى تميم وبنى حنظله وبنى سعد))را جمع كرد وازآنان قول همكارى گرفت وى طى نامه اى به امام (ع ) اظهار آمادگى نمود وچون نامه وى به حضرت رسيد, در حق او دعا كرد: ((امنك اللّه من الخوف وارواك يوم العطش الا كبر )). اما هنگامى كه مى خواست با جمعيتى براى نصرت حضرت بيايد, خبر رسيدكه حسين بن على (ع ) به شهادت رسيده است ((115)) .
روضه .
چون جراحات سيدالشهدا(ع ) زياد شد, به گونه راست از اسب بر زمين افتاد((وهو يقول : بسم اللّه وبـاللّه وعلى ملة رسول اللّه (ص ) وخرجت زينب من باب الفسطاطوهي تنادي : وا اخاه ! وا سيداه ! وا اهل بيتاه ! ليت السما اطبقت على الا رض )). ***. آن دم بريدم من از حسين دل ـــــ كمد به مقتل شمر سيه دل . او مى دويد ومن مى دويدم ـــــ او سوى مقتل من سوى قاتل . او مى كشيد ومن مى كشيدم ـــــ او خنجر از كين , من ناله از دل . او مى نشست ومن مى نشستم ـــــ او روى سينه , من در مقابل . او مى بريد ومن مى بريدم ـــــ او از حسين سر من از حسين دل . ***. ((صالخ شمر باصحابه ما تنتظرون بالرجل , فحملوا عليه من كل جانب )) ((116)) . ((شمر فرياد زد: چرا منتظريد, لذا هر كس از هر طرف به حضرت حمله كرد)).