با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه ، جلد ۲
( دوران مكى قيام حسينى )

شیخ نجم الدین طبسی
مترجم : عبدالحسین بینش

- ۳ -


ولى بنابر منابع تاريخى شيعه امام حسين (ع ) از مكه براى محمدحنفيه و بنى هاشمى كه در مدينه نزد وى بودند نامه اى فرستاد؛كه در عين اختصار، معانى بسيار بلندى را در خود جاى داده است و ازباشكوه ترين نامه هاى امام (ع ) به شمار مى آيد.
در روايتى از امام باقر(ع ) آمده است كه امام حسين (ع ) نامه اى را ازمكه فرستاد؛ كه متن آن چنين است :
((بسم الله الرحمن الرحيم
از حـسـين بن على به محمد حنفيه و كسانى از بنى هاشم كه نزد وىهستند.
هـر كـس بـه مـن بـپـيـونـدد بـه شهادت مى رسد؛ و هر كس نپيوندد،پيروزى را درك نخواهد كرد. والسلام .))(92)
مـتـن ايـن نـامـه ، بـا انـدكـى تـفـاوت از امـام صـادق (ع ) نـيـزنقل شده است و از ظاهر آن چنين برمى آيد كه امام حسين (ع ) آن را پساز خروج از مكه نوشته است .(93)
مفهوم نامه : علامه مجلسى در توضيح مفهوم اين نامه مى نويسد: بهپـيـروزى نـمى رسد، يعنى به پيروزى هاى دنيوى نمى رسد و ازآنـهـا بهره مند نمى شود. از ظاهر اين پاسخ نكوهش كسانى كه بهامـام نـپـيـوسـتـند برمى آيد. شايد هم معنايش اين باشد كه امام (ع )آنـان را مـخـيـر گـذاشـتـه است ؛ و بنابر اين هر كس تخلف ورزيدهگناه نكرده است .(94)
بـنـابـرايـن ، عـلامـه مـجلسى پيروزى را به معناى برخوردارى ازمـنـافـع پـيـروزى هـاى دنـيـوى گـرفـتـه اسـت ، هـمـان گـونـه كهاحـتـمـال مـى دهـد، امـام (ع ) بـنـى هـاشـم را در پـيوستن به خود آزادگذاشته است . و بنابر اين كسانى كه تخلف ورزيده و به ايشاننپيوسته اند گناهكار محسوب نمى شوند.
ولى قـرشـى آن را بـه چـنان نوعى از پيروزى تفسير كرده است ،كـه تـا بـرپـايـى رسـتـخـيـز جـز بـراى امـام حـسـيـن (ع )حـاصـل نشده است . او مى گويد: ((حضرت به خاندان نبوى خبر دادكه هر كس به وى بپيوندد به زودى با شهادت ظفرمند مى شود؛ وهر كس به او نپيوندد به پيروزى نخواهد رسيد؛ آيا پيروزى موردنظر امام (ع ) كدام است ؟
پـيـروزى مـورد نـظـر سـيدالشهدا، آن پيروزى است كه هيچ كدام ازرهـبران جهان و قهرمانان تاريخ بدان دست نيافته اند. چرا كه (درواقـعـه كـربـلا) اصـول و ارزش هـاى امـام (ع ) پـيـروز شـد و بـافـداكـارى خـويـش دنـيـا را فـروزان سـاخت و نام او رمز حق و عدالتگـرديـد. شخصيت والاى آن حضرت متعلق به يك ملت نيست بلكه ازآنِ همه انسانيت است .
كـدام فـتـحـى از ايـن بـزرگ تـر و كـدام ظـفـرى از ايـنبرتر؟))(95)
ايـن پـيـروزى بـه گونه ديگرى هم تفسير شده است ؛ و مراد از آنتـحـولات و دگـرگـونـى هـاى سـرنـوشـت سازى است كه بر اثرشهادت امام حسين (ع ) در دوران خود او و در دوره هاى پس از آن براىاسـلام حـاصـل شد؛ تا آنگاه كه امام مهدى قيام كند؛ كسى كه قيام اوفـصـل پـايانى قيام جدش حسين است ؛ و ظهور او در پهنه زمين ، بهمـفـهـوم پـيروزى دين محمدى بر همه اديان مى باشد؛ و آخرين ثمرهنهضت عاشورا به شمار مى آيد.(96)
شـايد مرحوم مقرم به برخى از مفاد اين معنى پى برده است ، آن جاكه مى گويد: امام حسين (ع ) در نهضت خويش معتقد بود كه فاتح وپـيـروزمـنـد اسـت ، چـرا كـه شـهـادت او ديـنرسـول خدا(ص ) را احيا مى كند، بدعت ها را از ميان مى برد، كارهاىمـخـالفـان را رسـوا مـى سـازد؛ و بـه امـت مـى فـهـمـانـد كـهاهل بيت از ديگران به خلافت سزاوار ترند و در نامه خود به بنىهـاشـم نـيـز به همين موضوع اشاره مى كند و مى فرمايد: هر كس ازشـمـا كـه بـه مـا بـپـيـونـدد بـه شـهـادت مى رسد و هر كس تخلفبورزد، به پيروزى نخواهد رسيد.
مـقـصود امام (ع ) از پيروزى جز آثار مترتب بر قيام و فداكارى آنحـضـرت يـعنى فرو ريختن پايه هاى گمراهى ، پاك شدن خارهاىبـاطـل از راه پـاك شريعت و برپايى ستون هاى عدالت و توحيد وتبيين وجوب ايستادن در برابر منكر براى امت چيز ديگرى نبود.
اين همان معناى سخن امام زين العابدين (ع ) به ابراهيم بن طلحة بنعـبـيـدالله اسـت كـه در هـنـگـام بـازگشت از مدينه از ايشان پرسيد:پيروز چه كسى است ؟ و امام فرمود:
((هـنـگـام نماز كه فرا رسيد، اذان و اقامه بگو، آنگاه پيروز را مىشناسى )).(97)
امـام زيـن العـابـديـن (ع ) در ايـن گـفـتـار بـه تحقق آرمان هايى كهسيدالشهدا جانش را براى آنها فدا كرد و شكست تلاشهاى يزيد رابـراى خـامـوش سـاخـتن نور خداوند و نيز خواست پدرش را در خنثىسـازى مـجـاهـدت هـاى رسـول خـدا(ص ) و از مـيان بردن شهادت بهپـيـامـبـرى آن حـضـرت ، كـه بر امت اسلامى واجب است تا آن را پنجنوبت اعلام دارند، اشاره مى كند.(98)
واژه فتح در دوازده جاى قرآن به شرح زير آمده است :
1ـ ((فـَإِنْ كـَانَ لَكـُمْ فـَتـْحٌ مـِنَ اللّهِ قـَالُوا اءَلَمْ نـَكـُنـْمَعَكُمْ...))(99)
پـس اگـر از جانب خدا براى شما فتحى برسد، مى گويند: مگر مابا شما نبوديم .
2ـ ((فـَعـَسـَى اللّهَُ اءَنْ يـَاءْتـِىَ بـِالْفـَتـْحِ اءَوْ اءَمـْرٍ مـِنـْعِنْدِهِ...))(100)
اميد است خدا از جانب خود فتح يا امر ديگرى را پيش آورد.
3ـ ((إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جَاءَكُمُ الْفَتْحُ))(101)
[اى مـشـركـان ] اگر شما پيروزى [حق ] را مى طلبيد، اينك پيروزىبه سراغ شما آمد [و اسلام پيروز شد].
4ـ ((وَ يـَقـُولُونَ مـَتـَى هـَذَا الْفـَتـْحُ إِنْ كـُنـْتـُمـْصَادِقِينَ))(102)
و مـى پـرسند: ((اگر راست مى گوييد، اين پيروزى [شما] چه وقتاست ؟)).
5 ـ ((قـُلْ يـَوْمَ الْفـَتـْحِ لاَ يـَنـفـَعُ الَّذِيـنَ كـَفـَرُواإِيمَانُهُمْ))(103)
بـگـو: ((روز پيروزى ، ايمان كسانى كه كافر شده اند سود نمىبخشد)).
6ـ ((إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحا مُبِينا))(104)
ما تو را پيروزى بخشيديم [چه ] پيروزى درخشانى !
7ـ ((فـَاءَنـْزَلَ السَّكـِيـنـَةَ عـَلَيـْهـِمْ وَاءَثـَابـَهـُمْ فـَتـْحـاقَرِيبا))(105)
و بر آنان آرامش فرو فرستاد و پيروزى نزديكى به آنها پاداشداد.
8 ـ ((فـَعـَلِمَ مـَا لَمْ تـَعـْلَمـُوا فـَجـَعـَلَ مـِنْ دُونِ ذَلِكَ فـَتـْحـاقَرِيبا))(106)
خدا آنچه را كه نمى دانستيد دانست ، و غير از اين ، پيروزى نزديكى[براى شما] قرار داد.
9ـ ((فـَافـْتـَحْ بـَيـْنـِى وَ بـَيـْنـَهـُمْ فـَتْحا وَ نَجِّنِى وَ مَنْ مَعِىَ مِنْالْمُؤْمِنِينَ))(107)
مـيـان مـن و آنـان فيصله ده ، و من و هر كس از مؤ منان را كه با من استنجات بخش .
10ـ ((لاَ يـَسـْتـَوِي مـِنـْكـُمْ مـَنْ اءَنـْفـَقَ مـِنْ قـَبـْلِ الْفـَتـْحِ وَقَاتَلَ))(108)
كـسـانـى از شـمـا كـه پيش از فتح [مكه ] انفاق و جهاد كرده اند [باديگران ] يكسان نيستند.
11ـ ((وَ اءُخـْرَى تـُحـِبُّونـَهـَا نـَصـْرٌ مـِنَ اللّهِ وَ فـَتـْحـٌقَرِيبٌ))(109)
و [رحمتى ] ديگر كه آن را دوست داريد: يارى و پيروزى نزديكى ازجانب خداست .
12ـ ((إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللّهِ وَالْفَتْحُ))(110)
چون يارى خدا و پيروزى فرا رسد.
پـيـروزى در مـوارد يـاد شـده بـه مـعـانـى زير است : فتح مكه ، ياگـشـوده شـدن سـرزمين مشركان ، پيروزى الهى و پيامبر(ص ) برهـمـه بـنـدگـان ؛ يـارى شـدن مـحـمـد؛ يـارى شدن به وسيله محمد؛قـضـاوت و داورى عـذاب شـدن مـشـركان در دنيا؛ و پاداش و كيفر درروز قيامت .(111)
در تـفسير قمى در باره آيه شريفه ((وَاءُخْرَى تُحِبُّونَهَا نَصْرٌ مِنَاللّهِ وَفـَتـْحٌ قـَرِيـبٌ))(112) آمـده اسـت : يعنى در دنيا باپيروزى قائم و نيز گفته است : فتح مكه .(113)
در كـتـاب تـاءويـل الايـات از امام صادق درباره آيه شريفه : ((قُلْيـَوْمَ الْفـَتـْحِ لاَ يـَنـفـَعُ الَّذِيـنَ كـَفـَرُوا إِيـمـَانـُهـُمْ وَ لا هـُمـْيُنْظَرُونَ))(114) آمده است :
روز فـتـح روزى اسـت كـه دنـيـا بر قائم گشوده مى شود، و ايمانآوردن كـسـانـى كـه پـيـش از آن مـؤ مـن نبوده و اين پيروزى را باورنـداشـتـه انـد سـودى نـدارد. كـسـى كـه ازقبل ايمان آورده باشد، ايمان او سود دارد و در نزد خداوند از قدر ومـنـزلت بـرخـوردار اسـت و روز قيامت باغ هايش مزين است و از آتشجهنم به دور است و اين پاداش دوستداران امير مؤ منان و خاندان پاكاو ـ كه درود خداوند بر آنان باد ـ است .(115)
تـاءمـل در اين باره نشان مى دهد كه واژه فتح در نامه امام حسين (ع )به هر كدام از معانى قرآنى كه باشد، با اعتقاد علامه مجلسى مبنىبـر ايـن كـه مـراد آرزوى بـهـره مـنـد شدن از فتوحات دنيوى است ،سازگارى ندارد.
نامه اى ديگر از امام حسين (ع )
صاحب الفتوح نقل كرده است كه يزيد از شام نامه اى به قريش وبـنـى هـاشـم سـاكـن مـدينه نوشت ؛ و چند بيت شعر نيز با آن همراهسـاخت كه مخاطب اصلى وى در آن اشعار امام حسين (ع ) بود. از سياقروايـت ابن اعثم چنين فهميده مى شود كه هنگام حضور امام در مكه ، آننـامـه بـه مـديـنـه رسـيـد. و گـفـتـار ابـن اعـثـم پـس ازنـقـل آن اشعار نيز اين گمان را تقويت مى كند. او مى گويد: ((مردممـديـنـه پـس از ديـدن اشـعـار آنـهـا را هـمـراهاصل نامه براى حسين بن على (ع ) فرستادند.))
اشعار يزيد اينهاست :
يا اءيّها الراكب الغادى لطيّته
على عذافرة فى سيره قحم
اءبلغ قريشا على ناءى المزاربها
بينى وبين الحسين اللّه والرحمُ
وموقف بفناء البيت ينشده
عهد الا له وما توفى به الذمم
غنيتم قومكم فخرا باءمّكم
اءم لعمرى حصان برة كرمُ
هى التى لا يدانى فضلها احدٌ
بنت الرسول وخير الناس قد علموا
وفضلها لكم فضل وغيركم
من يومكم لهم فى فضلها قسم
إ نى لا علم حقا غير ما كذب
والطرف يصدق احيانا ويقتصم
اءن سوف يدرككم ما تدّعون بها
قتلى تهاداكم العقبان والرخم
يا قومنا لا تشبّوا الحرب إ ذ سكنت
تمسكوا بحبال الخير واعتصموا
قد غرت الحرب من كان قبلكُم
من القرون وقد بادت بها الا ممُ
فَاءنْصِفوا قَوْمَكُم لا تهلكوا بذخا
فرب ذى بذخ زلت به قدم (116)
اى سوارى كه با مدادان حركت مى كنى ، بر شترى نيرومند كه عناناز دست صاحبش ‍ گرفته است ؛
چون به قريش رسيدى به آنان بگو كه با وجود دورى بسيار ميانما، ميان من و حسين خداوند و رحم (خويشاوندى ) است ؛
و جـايـگـاهـى در پـيـرامون خانه خداوند كه او را به پيمان الهى وپيمان هاى وفا شده سوگند مى دهد؛
شـمـا را افتخار وجود مادرتان نسبت به قومتان بس است ، مادرى كهبه جانم سوگند نجيب و نيكوكار و بزرگوار است ؛
او كـسـى است كه هيچ كس به پاى فضيلت او نمى رسد، و مردم مىدانند كه او دختر رسول خدا و بهترين مردم است ؛
فـضـيـلت او بـراى شـمـا فـضيلت است ؛ و ديگران نيز از امروز ازفضيلت او سهمى دارند ؛
مـن بـه حق و راستى مى دانم و حال آنكه چشم گاه راست مى گويد وگاه خطا مى كند؛
ايـنـكه به زودى آنچه ادعا مى كنيد به شما مى رسد؛ كشتگانى كهعقابان و كركسان به شما هديه مى كنند؛
اى قـوم مـا جـنـگ آرام شـده را دوبـاره آغـاز مكنيد و به ريسمان خير ونـيـكـى چـنـگ بـزنـيـد جـنـگ ملت هاى پيش از شما را فريفت و امت هاىبسيارى را نابود ساخت ؛
با قوم خويش انصاف دهيد و با تكبر، خويش را هلاك مكنيد، چه بسامتكبرى كه پايش ‍ لغزيده است .
در روايت آمده است كه چون امام حسين (ع ) در نامه نگريست ، دانست كهاز يزيد بن معاويه است و در پاسخ آن نوشت :
بـسـم الله الرحـمـن الرحـيـم ((وَإِنْ كـَذَّبـُوكَ فـَقـُلْ لِي عَمَلِي وَلَكُمْعـَمـَلُكـُمْ اءَنـْتـُمْ بـَرِيـئُونَ مـِمَّا اءَعـْمـَلُ وَ اءَنـَا بـَرِى ءٌ مـِمَّاتَعْمَلُونَ))(117)
و اگـر تـو را تـكـذيـب كـردنـد، بـگـو:عـمل من به من اختصاص دارد، و عمل شما به شما اختصاص دارد. شمااز آنـچـه مـن انجام مى دهم غير مسؤ وليد، و من از آنچه شما انجام مىدهيد غير مسؤ ولم . والسلام .(118)
از ظـاهـر ايـن روايـت نـمـى تـوان يـقـيـنحـاصـل كـرد كـه امـام (ع ) پـاسـخ نـامه را به خود يزيد نوشت يابراى او فرستادند. هر چند كه مخاطب نامه خود اوست ، ممكن است امام(ع ) پـاسـخ را بـراى اهـل مـديـنـه ، كـه نـامـه و اشـعـار را نزد وىفـرسـتـادنـد، نـوشـتـه بـاشـد؛ و آنـهـااصل يا مضمون نامه امام را به يزيد رسانده باشند.
دربـاره ايـن كه قريش و بنى هاشم ساكن مدينه ـ كه يزيد نامه رابراى آنها نوشت ـ چه كسانى بودند در اين روايت چيزى نيامده است. ولى ابـن عـسـاكـر مـى نـويـسد: ((يزيد نامه را براى عبدالله بنعـبـاس فـرسـتـاد)). وى اشـعـار را نـيـز بـا انـدكـى تـفـاوتنقل كرده است .(119)
تـاءمل در ابيات يزيد و پاسخ امام (ع ) نشان دهنده تكرار سنت هاىالهـى در رويارويى ميان انسان هاى خدايى و طاغوتيان است . يزيددر اشـعـار خـود بـا مـنـطـق طـاغـوت ، امـام (ع ) را بـه فـشـار وقتل دنيوى يعنى نهايت كارى كه از طاغوتيان برمى آيد تهديد مىكـنـد. ولى امـام (ع ) بـا مـنـطـق انـسـانى خدايى به عدم ارتباط ميانرفتار هدايت شدگان و گمراهان و بيزارى اين دو گروه از يكديگرتاءكيد مى كند: تاءكيد بر كيفرى اخروى ، آن هم با عذاب پيوستهو بى وقفه الهى براى گمراهان .
پاسخ امام براى يزيد تحقيرآميز است ، زيرا نه از او نام مى بردو نه به او لقبى مى دهد؛ و حتى بر او سلام هم نمى كند؛ و اين خودنـشـان آن اسـت كـه يـزيـد مـلعـون مـصـداقكامل تكذيب كنندگان دين و پيامبران و اوصياست .
سفارت قيس بن مسهر براى بار دوم
از گزارش هاى تاريخى چنين بر مى آيد كه امام حسين (ع ) قيس بنمـسـهر صيداوى را دو بار به كوفه فرستاده است . بار نخست وىرا هـمـراه مـسـلم بـن عـقـيـل فـرسـتـاد؛ پـس از ورود بـه كـوفـه(120) مـسـلم او را نـزد امام حسين (ع ) فرستاد؛ و امام (ع )بـار دوم او را بـه كـوفـه بازگرداند تا از وضعيت مسلم كسب خبركند؛ ولى او در راه دستگير شد؛ و آن ماجراهايى كه برايش پيش آمد.
ابـن جـوزى در تـذكـره گـويـد: ((آنـگـاه مـسـلم بـنعـقـيـل را فـراخـوانـد و هـمـراه قـيـس بـن مـسـهـر صـيـداوىگسيل داشت ...))(121) همچنين در آن كتاب آمده است : ((حسين(ع ) قـيـس بـن مـسـهـر صـيـداوى را بـه سـوى مـسـلم بـنعـقـيل فرستاد تا پيش از پيوستن به او، درباره وضعيتش كسب خبركند؛ ولى ابن زياد او را دستگير كرد و گفت : در ميان مردم بايست ودروغگوى پسر دروغگو را دشنام ده ـ منظورش حسين (ع ) بود ـ !
قيس بر منبر ايستاد و گفت : اى مردم ، من در منطقه حاجز حسين (ع ) راتـرك گـفـتـه ام ؛ و پـيـك او هستم كه مرا نزد شما فرستاده است تاياريش كنيد؛ لعنت خدا بر ابن زياد، دروغگوى پسر دروغگو.
آنـگـاه وى را از كـاخ بـه زيـر انـداخـتـنـد؛ كـه جـانسپرد)).(122)
قيس بن مسهر صيداوى كيست ؟
بـا وجـود پـى جـويـى و بـررسـى هـاى فـراوان بـه زنـدگـيـنامهكـامـل ايـن قـهـرمـان بـزرگ دسـت نـيـافـتـه ايـم . هـمـه كـسـانى كهزنـدگينامه وى را نوشته اند تنها به بيان اين اندازه بسنده كردهانـد؛ كـه وى حـامـل نامه اى از اهل كوفه براى امام حسين بود و همراهمـسلم به كوفه بازگشت . آنگاه در راه كوفه نامه مسلم را نزد امامحـسـيـن (ع ) برد و بار ديگر نامه امام را براى كوفيان آورد كه درراه دستگير و در قادسيه زندانى شد؛ و موضعى سرسختانه از خودنـشـان داد كـه نـشـان شـجـاعـت ، دوسـتـى [وى بـهاهل بيت و بزرگى [مقام ] اوست .
قـيـس بـن مُسَهَّر بن خالد بن جندب ... اسدى ، از تيره صيدا از قبيلهبنى اسد است .
قـيـس از بـزرگان بنى صيدا و مردى شجاع و از دوستداران مخلصاهل بيت (ع ) بود.
ابـومـخـنـف گـويـد: پـس از مـرگ مـعـاويـه شـيـعـيـان درمـنزل سليمان بن صرد خزاعى گرد آمدند؛ و به حسين بن على (ع )نـامـه نوشتند و خواستار بيعت با وى گشتند. نامه را همراه عبداللهبن سبع و عبدالله بن وال نزد حسين (ع ) فرستادند. پس از دو روز،نامه ديگرى را همراه قيس بن مسهر صيداوى و عبدالرحمن بن عبداللهارحبى فرستادند و دو روز بعد از آن نامه اى را به وسيله سعيد بنعـبـدالله و هـانـى بـن هـانـى نـزد آن حـضـرتگسيل داشتند.
حـسـيـن (ع ) مـسلم بن عقيل را فراخواند و او را به كوفه فرستاد وقـيـس بـن مـسـهر و عبدالرحمن ارحبى را با وى همراه ساخت . چون بهتـنـگـه واقـع در ((بـطـن خـبـت )) رسـيـدنـد ـ چـنـان كـه گـفـتيم ـ دوراهـنـمـايشان منحرف شدند و راه را گم كردند و از تشنگى بى رمقبـر زمـيـن افـتادند. مسلم با نوشتن نامه اى موضوع را به امام (ع )گزارش داد. چون قيس نامه را نزد امام حسين (ع ) آورد حضرت پاسخنـامـه مـسـلم را نـوشـت و هـمـراه خـود قـيـس بـه كـوفـهفرستاد.(123) گويد: مسلم با مشاهده اجتماع مردم كوفهبـر بـيـعـت بـا حـسين (ع )، موضوع را براى آن حضرت نوشت و آننـامـه را هـمـراه قيس فرستاد؛ و عابس شاكرى و غلامشان شوذب باوى هـمـراه گشتند. اينان در مكه خدمت امام (ع ) رسيدند و با وى همراهگشتند و به كربلا آمدند.
ابومخنف گويد: امام حسين (ع ) پس از رسيدن به ((حاجر)) از ((بطنرمه )) براى مسلم و شيعيان كوفه نامه اى نوشت و آن را همراه قيسارسـال داشـت . حـُصـَيـن بن تميم قيس را دستگير كرد، و اين پس ازواقـعـه قـتـل مـسـلم بـود. عبيد الله سپاه را در منطقه ميان قادسيه تا((قطقطانه ))(124) و ((لعلع ))(125) سازمانداده حـصـيـن را بـه فـرمـانـدهـى آنـان گـمـارده بـود؛ واصل نامه چنين بود:
از حـسين بن على به برادران مؤ من و مسلمانش ، سلام عليكم . سپاسو سـتـايـش خـدايـى را كـه جـز او خـدايـى نـيـسـت . نـامـه مـسـلم كـهدربـردارنـده حـسن نظر و اجتماع توده هايتان بر يارى و طلب حق مابـود بـه من رسيد؛ و از خداوند خواستم كه در حق ما نيكى كند و بهشـمـا نـيـز بـراى اين كار پاداشى نيكو دهد. من در روز سه شنبه ،سـه روز گذشته از ذى حجه ، روز ترويه ، از مكه به سوى شماراه افـتاده ام . چون پيك من به شما رسيد، به كار خويش بپردازيدو جـديـت كـنـيـد و مـن در همين روزها نزد شما خواهم آمد، ان شاء الله ،والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته )).
حـصـيـن پـس از دسـتگيرى قيس ، وى را نزد عبيد الله فرستاد. چونابن زياد درباره نامه از قيس پرسيد، گفت : پاره اش كردم .
گفت : چرا؟
گفت : براى آن كه مضمونش را ندانى .
گفت : نامه به چه كسانى نوشته شده بود؟
گفت : به گروهى كه نامشان را نمى دانم .
گفت : حال كه مرا آگاه نمى كنى ، پس بالاى منبر برو و دروغگوىپسر دروغگو را دشنام ده ؛ و مقصودش حسين (ع ) بود.
قيس منبر رفت و گفت :
اى مـردم ، حـسين بن على بهترين بندگان خدا و پسر فاطمه ، دختررسـول خـداسـت ؛ و من فرستاده او به سوى شمايم و در حاجر از اوجدا شده ام ، پس او را اجابت كنيد.
آنـگاه عبيد الله زياد و پدرش را لعنت كرد و بر اميرالمؤ منين ، على(ع ) درود فرستاد.ابن زياد فرمان داد تا او را بالاى كاخ بردند واز آنجا به زير انداختند كه خرد شد و جان سپرد.
طـبرى گفته است : چون حسين (ع ) به ((عذيب هجانات )) رسيد و حرّاز رفـتـن وى جـلوگـيـرى مـى كـرد؛ چـهـارتن به همراه راهنمايشان ،طـرمـاح بـن عـدى طـائى ،(126) در حـالى كه اسب نافعمـرادى را يـدك مـى كـشـيدند نزد آن حضرت آمدند. حسين (ع ) از آناندربـاره وضـعـيـت مـردم و فـرسـتـاده اش پـرسـيد. آنها درباره مردمپـاسـخش را دادند و عرض ‍ كردند: فرستاده شما كه بود؟ فرمود:قيس ! در اين هنگام مجمع عائذى گفت :
حـصـيـن او را دسـتگير كرد و نزد ابن زياد فرستاد. عبيدالله به اوفـرمـان داد كـه تـو و پـدرت را لعـنـت كـنـد، ولى او بر تو و برپـدرت درود فـرسـتـاد و ابـن زياد و پدرش را لعنت كرد؛ و مردم رابـه يـارى تو فراخواند و آمدنت را به ما خبر داد. سپس به فرمانابـن زياد وى را از بام قصر پايين افكندند؛ و او جان سپرد ـ خداىاز او خـشـنـود بـاد ـ . در ايـن هـنـگام چشمان حسين (ع ) اشك آلود شد وفرمود:
فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ(127)
(بـرخـى بـه شـهـادت رسيدند و برخى در انتظارند) پروردگارابـهـشـت را جـايـگـاه مـا و آنـان قـرار ده و ما و آنان را در سراى رحمتخـويـش گـرد آور و آرزوى مـا را كـه رسـيـدن به پاداش ذخيره شدهتوست برآور.(128)
بنابر اين وى از شهيدان قيام حسينى است كه در كوفه به شهادترسـيد و در زمره شهيدان كربلا به شمار نمى آيد، ولى در پاداشو مـنـزلت آنـان شريك است . از اين رو در دو زيارت ناحيه مقدسه ورجبيه بر وى درود فرستاده شده است .(129)
آنـچـه در مـنـاقـب آمـده كـه قيس حامل نامه امام حسين (ع ) از كربلا بهسـليـمـان بن صرد و مسيب بن نجبه و رفاعة بن شداد و عبدالله بنوال و ديـگـران بـوده است درست نيست . چرا كه وى پيش از ورود امام(ع ) به كربلا كشته شد.(130)
آرى ، قيس بن مسهر پيك اصلى ميان مكه و كوفه و يا به بيان دقيقتـر مـيـان امـام حـسـين (ع ) و مسلم بود. امام (ع ) در نيمه رمضان او راهـمـراه مسلم فرستاد؛ و بر فرض درستى وقوع رويداد تنگه بطنخـبـت مـسـلم نـيـز او را نزد امام (ع ) فرستاد؛ و سپس او پاسخ امام رابـراى مسلم برد. پس از آن ((هنگامى كه مسلم اتفاق مردم كوفه بربـيـعـت بـا حـسـين (ع ) را ديد، موضوع را براى آن حضرت نوشت ونامه را همراه قيس فرستاد و عابس شاكرى و غلامشان شوذب را باوى هـمـراه ساخت . آنان به مكه آمدند و با امام (ع ) همراه شدند و باوى آمـدنـد))(131) بار ديگر امام (ع ) در هشتم ذى حجه ياپس از آن ، قيس را از بطن رمه گسيل داشت .
نامه مسلم بن عقيل به امام (ع )
طبرى روايت مى كند كه مسلم بن عقيل هفده شب پيش از كشته شدنش ازكوفه به امام حسين (ع ) چنين نوشت :
راهنما به خويشاوندانش دروغ نمى گويد، جماعت كوفيان با توست، همين كه نامه ام را خواندى روانه شو. والسلام عليك .
در نقل ابن نما آمده است :
امـا بـعـد، راهـنـمـا بـه خـويـشـاونـدانـش دروغ نـمـى گـويـد. هـمـهاهـل كـوفـه بـا تـواند و هجده هزار تن از آنان با من بيعت كرده اند.همين كه نامه ام را خواندى با شتاب حركت كن . والسلام عليك و رحمةالله و بركاته (132)
در روايت دينورى آمده است :
... حـركـت كـن كـه هـمه مردم باتواند و هيچ نظر خوشى به خاندانابوسفيان ندارند.(133)
روايـت هـاى تاريخى حاكى از آن است كه قيس بن مسهر صيداوى ايننـامـه را نـزد امـام در مـكـه بـرد؛ و مـسـلم ، عـابس شاكرى و غلامش ،شوذب ، را با او همراه ساخت .(134)