با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه ، جلد ۲
( دوران مكى قيام حسينى )

شیخ نجم الدین طبسی
مترجم : عبدالحسین بینش

- ۶ -


امـكـان انـجـام چنين كارى به وسيله امويان جاى هيچ گونه ترديدىنـيـسـت ، چرا كه اعمال فشار و در تنگنا قرار دادن مخالفان ، از راهآزار و اذيـت و زنـدانـى ساختن خانواده هايشان از روش هاى جارى اينحـكـومـت بـود. عـلاوه بر نمونه هاى ارائه شده از سوى آقاى مظفر،تـعـرض به نواميس و مباح شمردن آنها در واقعه حره و رفتار آنانبا امانت هاى رسول خدا(ص ) و به اسارت بردنشان پس از شهادتامـام حـسـيـن (ع ) نشان آسان بودن اين جسارت بزرگ نزد سركشانبـنـى امـيه است ؛ و از اينجا فرمان نبوى مبنى بر همراه بردن آنانبه خوبى آشكار مى گردد.
در مـحـذور قرار گرفتن آزار ديدن و زندانى شدن امانت هاى نبوى ـخواه پيش از خروج امام (ع ) از مدينه يا مكه و يا پس از قيام (و پيشاز شـهـادت ) پـديده اى بيرون و بيگانه از قيام حسينى بود و برپـيـامـدهاى آن تاءثير منفى مى گذاشت . در حالى كه قرار گرفتندر حوادث كربلا موجب تبليغ مى شد و هدف هاى امام تحقق مى يافت.
بـنـابر اين امام (ع ) ناگزير بايد اين امانت هاى عزيز را همراه مىبـرد تـا دشـمـن نـتـوانـد از طـريـق آنـهـا بـر رونـد نـهضت مقدس اوتاءثيرى بگذارد.
با آن كه امام (ع ) با اين كار فرصت را از دشمن گرفت ـ و خداى راسـپـاس كـه دشـمنان اهل بيت را از احمقان قرار داد ـ از همان نخست براثـر تـبـليـغى ، همراه بردن امانت هاى نبوى در راستاى انگيزه ها واهـداف نهضت حسينى ، مظلوميت اهل بيت و شايستگى آنان براى خلافتو نـيـز حـقـيـقـت كـفـر، نـفـاق و دشـمـنـى بنى اميه با اسلام واقعى وپيروانش ـ پس از شهادت خويش ـ كاملا آگاه بود.
امام (ع ) از همان نخست بر ضرورت انجام اين حركت بزرگ تبليغى، آگـاه بـود. زيـرا بدون اين حركت ، نهضت حسينى تا قيام قيامت همبـه هـمـه اهـدافـش نـمى رسيد؛ و شايد راز اين كه حضرت فرمود:((خـداونـد خواسته است كه آنان را اسير ببيند)) و نيز فرمان نبوىمبنى بر بردن آنها همين بود.
بـنـابـر ايـن هـمـراه بـردن امـانـت هـاى رسـول خدا(ص )، در راستاىپـيـروزى قيام حسينى ـ اگر كه احتمال اسارت و زندانى شدن آناندرصـورت نـرفـتـن بـا امـام در مـديـنـه يـا مـكـه هـم نـمى رفت ـ يكضـرورت بـود؛ تـا چـه رسـد بـه ايـن كـهاحتمال زندانى شدنشان بسيار هم زياد بود؟
نگرشى بر جزئيات آنچه پس از شهادت امام (ع ) تا بازگشت بهمـديـنـه بـر سـر بـاقـيـمـانده كاروان حسينى آمد، گواه آشكار آثاربـزرگ مـتـرتب بر فعاليت تبليغى آن بزرگواران است ؛ و نشانمـى دهـد كـه چـنـانـچه زنان و كودكان در كاروان حسينى حضور نمىداشـتـنـد، انـقـلاب حـسـيـنـى نـيـز بـه پـيـروزىكامل نمى رسيد.(187)
اما اين كه امام مى فرمايد: ((آنان نيز از من جدا نمى شوند!))، حاكىاز پـافـشـارى آن بانوان گرامى بر سفر و همراهى با آن حضرتدر سـفـر شـهادت است . تفسير اين عمل اين مى تواند باشد كه سبباصـرار امـانـت هاى رسول خدا(ص ) (به ويژه دختران اميرالمؤ منين ،عـلى (ع )، و در راءس آنـها زينب كبرى (س )) بر همراهى حضرت درايـن قـيـام ـ عـلاوه بر جنبه هاى عاطفى و تعلق روحى نسبت به امام ـاين بود كه از نقش خود در تبليغ قيام آن حضرت ، به ويژه پس ازشـهـادت ، آگـاه بـودنـد. زيـرا بـه احتمال زياد امام (ع ) آنان را ازجـزئيـات رويـدادهـاى كـربـلا بـاخـبـر كرده بود و از نقشى كه مىتـوانـنـد پـس از آن حـضـرت ايـفـا كـنـنـد پـرده بـرداشـتـهبـود.(188) هـر چـنـد كه از ديدگاه ما حضرت زينب (س )هـمـه ايـن چـيـزهـا را با علم خدادادى مى دانست . چنان كه امام سجّاد دروصف آن حضرت فرموده است : ((عالمه درس نخوانده و داناى آموزشنـديـده !))(189) گـواه ديـگـر عـلم آن حـضـرت حـتى برحـوادثـى كـه براى پيكر برادرش تا روز قيامت پيش ‍ مى آيد، ايناسـت كـه پـس از مـشـاهـده بـى تابى امام سجاد(ع ) از ديدن شهيدانكربلا، فرمود: اى يادگار جد و پدر و برادرم ، چرا با جان خويشچنين مى كنى ؟ به خدا سوگند، اين پيمانى بود كه جد و پدرت باخـدا بـسته بودند؛ و خداوند از مردمانى كه براى فرعون هاى زميننـاشـناخته اند ولى نزد آسمانيان شناخته شده اند، پيمان گرفتهاسـت كـه ايـن اعـضـاى پاره پاره و بدن هاى آغشته به خون را جمعكـنند و به خاك بسپارند؛ و در اين دشت بر سر قبر پدر تو، سيدالشهدا، علمى نصب كنند كه نشان آن با گذشت دوران هاى متمادى ازمـيـان نـرود و هـر چـه پـيـشـوايـان كفر و پيروان گمراهى در محو ونـابـودى آن بـكـوشـنـد، جـز بـه بـلنـدى آوازه اشنيفزايد!(190)
تلاش حكومت اموى در روزهاى مكى (دوران نهضت حسينى )
امـام حـسـين (ع ) موفق شد پس از بى اثر كردن نقشه امويان براىبـيـعـت گـرفـتن يا قتل وى در مدينه منوره ، خويش را به مكه مكرمهبرساند. آن نقشه پرورده ذهن يزيد بود و مروان بن حكم ماءموريتو آرزوى اجـرايـش را داشـت ، ولى وليـد بـن عـقـبـه ، كـارگزار وقتمـديـنه ، از بيم گرفتار شدن در دام پيامدهاى ناگوارش در اجراىآن ترديد داشت .
بـه ايـن تـرتـيـب ، امـام (ع ) بـا ورود بـه مكه مكرمه ، مرحله نخستمـحـاصـره هـمه جانبه اى را كه حكومت اموى برايش تدارك ديده بوددرهم شكست .
حكومت اموى پس از آگاهى نسبت به ورود امام (ع ) به مكه مكرمه ، آنهـم در هـنگامى كه دسته هاى گوناگون عمره گزار و حاجى از جاىجـاى جـهـان اسـلام آن روزگـار بـه آن شـهـر مـى آمـدنـد، به شدتوحـشـتـزده شد و نگرانى و آشفتگى چنان وجودش را فرا گرفت كهتاب تحملش را نداشت .
در نتيجه ، همه سردمداران حكومت درصدد برآمدند تا تدابير لازم رابراى محدودسازى مجدد فعاليت هاى امام (ع ) بينديشند؛ و از به همريختن امور ولايت هاى مهم ، به ويژه كوفه ، جلوگيرى كنند.
يـزيـد بـه مـحـض دريـافـت گـزارش هـاى جـاسوسانش در كوفه ،دربـاره مـوضـع گـيـرى ضـعـيـف والى شـهـر، نعمان بن بشير، دررويـارويـى بـا تـحـولات نـاشـى از حـضـور مـسـلم بـنعقيل ، با مشاور كاخ اموى ؛ سرجون مسيحى ، به مشورت پرداخت تارهـنـمـودهـاى او را پـيـش از فـوت وقـت بـراىحل مشكلات به كار بندد.
نـتـيـجـه مـشـورت آنـان منجر به تصميمات مهمّى شد، از جمله اينكهبـرخـى واليـان عـزل شوند و حاكميت برخى ديگر گسترش يابد.بـراى بـرخـى از بزرگان امت نامه نوشتند و از آنان دعوت كردندتـا مـداخـله كـنـنـد و بر امام فشار وارد آورند و نهايت كوشش خود رابـراى بـيرون آوردن سلطه اموى از تنگنا به كار برند. نامه هاىتـهـديـدآمـيـزى نـيـز بـراى عموم مردم مدينه و به ويژه بنى هاشمفـرسـتـاده شـد كـه آنـان را از سـرانجام پيوستن به امام و قيام آنحـضـرت بـيـم مى داد. از ديگر تصميم هاى اين گردهمايى اين بودكه امام را در مكه به قتل برسانند. به اين منظور شمارى از جلادانخـود را بـراى اجـراى ايـن مـاءمـوريـت بـه مـكـّه فرستادند، تا اگرنـتـوانـسـتـنـد امـام را با همكارى حكومت محلى دستگير كنند و به دمشقبـفرستند نقشه خويش را اجرا كنند. اين گوشه اى از اقدامات حكومتمركزى در شام بود.
سـرآسيمگى وترس و نگرانى حكومت هاى محلى مدينه ، مكّه ، كوفهو بـصـره نـيـز كـمـتـر از حكومت مركزى در شام نبود. در مكه ، والىشـهـر بـا هـمـه توان حركاتِ كوچك و بزرگ امام (ع ) را زير نظرگـرفـت و از آن حـضـرت خواست كه در مكه بماند؛ و تعهد كرد كهبـه آن حضرت امان بدهد و مال ببخشد. پس از پافشارى امام براىبـيـرون رفـتن ، مى بينيم كه اين والى نيروهاى نظامى اش را اعزاممى كند تا امام را از اين كار باز دارند؛ و سپس از بيم وخامت اوضاعو اينكه مردم بر ضد او بشورند، از اين كار دست بر مى دارد.
در بـصـره نـيـز ابن مرجانه اقدام به تهديد مردم كرد و آنان را ازفـرجـام شـورش و اسـتـجـابت نداى امام (ع ) و پيوستن به حركت آنحضرت بيم داد. وى همچنين اندكى پيش از ترك بصره ، سليمان بنرزيـن ، پـيـك امـام نـزد اشـراف بـصـره و سـران اخـمـاس را بـهقـتـل رساند. آنگاه بى درنگ عازم حركت به سوى كوفه شد تا هرچـه زودتـر بـه آن شهر برسد و سكّان اوضاع متلاطم آن شهر را،در آن شـرايط بسيار سخت به دست گيرد؛ و كوفه در اين هنگام درآسـتـانـه سـقـوط بـه دسـت سـفـيـر امـام (ع )، مـسـلم بـنعقيل ، قرار داشت .
عبيدالله زياد در كوفه فضايى رعب آلود و وحشت انگيز حاكم كرد؛و بـا شـگـردهـاى گـونـاگـون نفس ها را در سينه حبس نمود. او طىسخنرانى هايش مردم را ترساند؛ و به كيفر و شكنجه تهديد كرد.بـراى سـركـوب و دسـتـگـيـرى [مـخالفان ] حمله هاى گسترده اى راتـدارك ديـد. بـراى يـافـتـن مـخـفـيـگـاه مـسـلم بـنعـقـيـل ، با فرستادن جاسوس هاى ماهر در صفوف انقلابيون شكافايـجـاد كرد؛ سلسله اعدام هايى را به راه انداخت كه برجسته ترينقـربـانـيـانـش سـفـيـران نـهـضـت حـسـيـنـى يـعـنـى مـسـلم بـنعـقـيـل ، قـيـس بن مسهر صيداوى ، عبدالله بن يقطر، و نيز هانى بنعروه مرادى ، صحابى شيعى و از سران كوفه ، بودند.
ايـن گـزارشـى بود اجمالى از مهم ترين تحركات خاندان اموى دررويارويى با رويدادهاى ناشى از قيام امام حسين (ع ) در دوران مكىنـهـضت مبارك آن حضرت . اما براى پى جويى جزئيات حركت حكومتامـوى در بـرابـر قـيـام امـام حـسـيـن (ع ) شايسته است در پرتو يكتسلسل تاريخى ، روند رويدادها را در چارچوب زير مورد مطالعه وبررسى قرار دهيم :
1 ـ تلاش حكومت محلى اموى در كوفه .
2 ـ تلاش حكومت مركزى اموى در شام .
3 ـ تلاش حكومت محلى اموى در بصره .
4 ـ تلاش مجدد حكومت محلى اموى در كوفه .
5 ـ تلاش حكومت محلى اموى در مكه .
حركت حكومت محلى اموى در كوفه
هـنـگـام ورود مـسـلم بـن عـقـيـل بـه كـوفـه ، والى شـهـر نـعـمـانبـشـيـر(191) بـود. وى بـا مـشـاهـدهاسـتـقـبـال بـاشكوه كوفيان از مسلم و احترام فراوان نسبت به وى وهـمـكـارى شگفت آورى كه با او به عمل آوردند، به مسجد رفت و طىخـطـابه اى مردم را از ايجاد فتنه و آشوب و تفرقه افكنى در ميانامت برحذر داشت .
طـبـرى مـى نويسد: ((ابى وداك گويد: نعمان بن بشير نزد ما آمد ومنبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى گفت : اما بعد، اى بندگان خدا،تـقـواى الهى پيشه كنيد و به سوى آشوب و تفرقه مشتابيد، چراكـه ايـن كـار مـوجـب كـشـته شدن مردان ، ريخته شدن خون ها و غصبامـوال مـى گـردد. او كه مردى بردبار، پارسا و راحت طلب بود درادامه گفت :
مـن بـا كـسـى كه با من سر جنگ ندارد نمى جنگم ، و تا كسى به منحـمـله نـكـنـد، بـه او حـمله نمى كنم . من شما را ناسزا نمى گويم ،تـحريكتان نمى كنم و به سعايت و گمان و تهمت اعتبار نمى نهم ،ولى اگـر بـاطـنـتـان را آشـكـار كـنيد و بيعت خويش را بشكنيد و باپيشوايتان مخالفت بورزيد به خدايى كه شريك ندارد، تا هنگامىكـه قـبـضه شمشير در كفم باشد، با آن به شما ضربت مى زنم ،هر چند كه ميان شما تنها و بى ياور باشم . من اميدوارم در ميان شماكـسـانـى كـه بـه حـق پـايـبـنـد هـسـتـنـد، از آنـهـايـى كـهباطل به هلاكشان مى كشاند بيشتر باشند.))
گـويـد: عـبدالله بن مسلم حضرمى ـ هم پيمان بنى اميه ـ برخاست وگفت : ((آنچه را كه مى بينى ، جز سختگيرى به سامان نمى آورد؛و اين رفتارى كه تو با دشمنانت در پيش ‍ گرفته اى كار ضعيفاناست )).
نـعـمـان گفت : ((اين كه در اطاعت خدا از ضعيفان باشم ، بهتر از آناسـت كـه در مـعصيت وى از نيرومندان باشم ))؛ و سپس از منبر پايينآمد.
عـبـدالله بن مسلم (192) رفت و به يزيد بن معاويه چنيننـوشـت : امـا بـعـد، مسلم بن عقيل به كوفه آمده است و شيعيان براىحـسـيـن بـن عـلى بـا وى بيعت كرده اند. اگر به كوفه نياز دارى ،مـردى نـيـرومـند را به اين شهر فرست كه فرمان تو را اجرا و بادشـمـنـان تـو چون خودت رفتار كند؛ چرا كه نعمان بن بشير مردىضعيف است يا خود را ضعيف وانمود مى كند.
او نـخـسـتين كسى بود كه به يزيد نامه نوشت و پس از او كسانىهـمـچـون عـمـارة بـن عـقـبه (193) و عمر بن سعد بن ابىوقـاص (194) نـيـز نـامـه هـايـى بـه هـمـيـن مـضـمـونارسال داشتند.))(195)
در روايـت ديـنـورى آمـده اسـت كـه چـون مـسـلم بـنعقيل به كوفه رسيد، در خانه مختار فرود آمد. شيعيان نزد وى آمد وشـد مـى كـردنـد و او نـامـه امـام حـسـيـن (ع ) را بـرايشان مى خواند.مـوضـوع در كوفه پيچيد تا به گوش فرماندار شهر، نعمان بنبـشـيـر رسيد؛ و او گفت : ((من با كسى كه با من سرجنگ ندارد نمىجـنـگـم و تـا كـسى به من حمله نكند به او حمله نمى كنم . من شما رانـاسـزا نـمـى گويم ، تحريكتان نمى كنم و به سعايت و گمان وتـهـمـت اعـتـبـار نـمى نهم ، ولى اگر باطنتان را آشكار كنيد و بيعتبشكنيد، تا هنگامى كه قبضه شمشير در كفم باشد، با آن به شماضـربـت مـى زنـم ، هر چند كه ميان شما تنها و بى ياور باشم .))وى مردى عافيت طلب بود و سلامت را غنيمت مى شمرد.
سـپـس مسلم بن سعيد حضرمى و عمارة بن عقبه ـ جاسوسان يزيد بنمـعـاويـه ـ بـه وى گـزارش دادنـد كـه مـسـلم بـنعقيل به كوفه آمده و به نفع حسين بن على دعوت مى كند؛ و مردم رانـسـبت به تو بددل كرده است چنانچه به سلطنت خود نيازى دارى ،كسى را بفرست تا فرمانت را درباره او به اجرا درآورد و نسبت بهدشمنان تو مانند خودت عمل كند؛ زيرا كه نعمان بن بشير مردى استضـعـيـف و يـا آن كـه خـودش را ضـعـيـف وانـمـود مـى كـنـد. والسـلام.))(196)
بلاذرى در روايت خويش گفته است : بزرگان كوفه مانند عمر بنسعد بن ابى وقاص ‍ زهرى ، محمد بن اشعث كندى (197)و ديگران به يزيد نوشتند كه حسين بن على مسلم را پيشاپيش بهكـوفـه فـرسـتاده است ؛ و نيز ضعف و ناتوانى و سستى اى را كهنـعـمـان بـن بـشـيـر در كـار خـود نـشـان داده بـود بـه او گـزارشدادند.(198)
درنگ و نگرش
1 ـ آرامش قبل از طوفان در كوفه
ورود مـسـلم بـه كوفه ، به عنوان دعوتگر امام حسين (ع )، زندگىسـيـاسى اين شهر را دستخوش تحولى شگفت ساخت . ((شيعيان بهسـوى مـسـلم هـجـوم مـى آوردنـد و بـراى حسين با او بيعت مى كردند،صيغه بيعت ، دعوت به كتاب خدا و سنت پيامبر(ص )، يعنى جهاد باسـتـمـگـران ، دفـاع از مـسـتضعفان و بخشيدن به بينوايان ، تقسيممـسـاوى غـنـايـم مـيـان مـسـلمـانـان ، بـازگـردانـدنامـوال غـصـب شـده بـه صـاحـبـانـشـان ، يـارىاهـل بـيـت و در صـلح بـودن بـا دوسـتـان و دشـمـنـى بـا دشمنانشانبـود.(199) شـمـار بـيـعـت كـنـنـدگـان از هـجـده تـاچهل هزار نفر برآورد شده است .
گـويـى ـ بـا ايـن دگـرگـونـى ظاهرى ـ كوفه از نظر سياسى ونظامى ، به دست سفير امام حسين (ع ) در آستانه سقوط قرار گرفت؛ و براى عملى شدن اين سقوط، تنها منتظر وزيدن طوفان انقلاب ودگـرگـون شـدن بـا فـرمـان مـسـلم بـود. ولى پـايـبندى مسلم بهاختياراتى كه امام براى وى تعيين كرده بود، مانع تندبادى شد كهمـى تـوانـسـت كـوفـه را از چـنگ حكومت اموى بيرون آورد. كوفه اينروزها را در آرامشى به سر مى برد كه هر لحظه ممكن بود بر اثرعاملى دور از انتظار، دستخوش طوفانى سهمگين گردد.
2 ـ ((بيدادگرى ))، راه بيرون آمدن امويان از بحران هاى بزرگ!:
امويان و مزدوران و جاسوسانشان از همراهى مردم كوفه با مسلم بنعـقـيـل سـرآسـيـمـه شـدنـد؛ و دريافتند كه حكومت محلى كوفه بايدتـدابـيـر لازم را بـراى بـاز گـردانـدن اوضـاع بـهحـال پـيـشـيـن بـه عـمـل آورد و از سـقـوط شـهـر بـه دست انقلابيونجـلوگـيـرى كند؛ وگرنه طولى نخواهد كشيد كه زمام امور به دستاينان خواهد افتاد.
امـويـان بـا آگـاهـى از ((ويژگى هاى روحى كوفيان )) و تجربهفـراوانـى كـه در بـرخورد با آنان داشتند، به اين نتيجه رسيدندكه بيرون آمدن از اين بحران بزرگ راهى جز بيدادگرى ندارد؛ وحـكـومـت كـوفـه بـايـد بـه دست چنان كسى باشد كه از هر گونهسـتـمى بر مردم باك نداشته باشد و هر چه را بخواهد به زور ازآنان بستاند.
آنـان مى خواستند كه آن حاكم ستمگر نعمان بن بشير باشد كه دررفـتـار بـا اهـل بـيـت پـيـشـينه اى بد دارد؛ و پس از گوشزد كردنسـسـتـى وى در بـرخـورد بـا حـوادث جـديـد(200)، از اوخواستند كه كوفيان را بترساند و سركوب كند.
امـا پـس از سـخنرانى وى براى كوفيان ضعفش آشكار گشت و مردمسـازمـانـدهـى و آمادگى خود را براى انقلاب استمرار بخشيدند. درنـتـيـجه اموى ها و مزدورانشان از او احساس ‍ نوميدى كردند و از بيمحـوادث بـد روزگـار، بـه فـرسـتـادن گـزارش هـايشان به حكومتمـركـزى مـبـادرت ورزيـدنـد؛ و طى آنها از يزيد خواستند كه هر چهزودتـر نـعـمـان بـن بـشـيـر را از كـار بـركنار كند و حاكم ستمگرديـگـرى را بـه جاى او بگمارد تا براى سركوب مردم كوفه بههر نيرنگ و نيرو و قدرتى دست بيازد.
3 ـ موضع گيرى ضعيف نعمان بن بشير:
نـعـمـان بـن بـشـيـر بن سعد خزرجى و پدرش ، بشير، در كمك بهجريان نفاق ، پس از وفات رسول خدا(ص )، پيشينه اى دراز و سياهدارند. پدرش ، بشير بن سعد خزرجى ، به سبب حسادتى كه نسبتبه موقعيت ممتاز سعد بن عباده ميان مسلمانان ، به ويژه انصار، داشت؛ و نيز كينه اى كه نسبت به اهل بيت مى ورزيد، نخستين كس بود كهدر سقيفه به ابوبكر دست بيعت داد؛ و در شمار دوستان حزب سلطهو دشـمنان خاندان نبوت درآمد. پسرش ، نعمان ، به وسيله معاويه ،پـس از عبدالرحمن بن حكم (201) ولايت كوفه يافت . وىطرفدار عثمان بود و آشكارا با على دشمنى مى ورزيد و از وى بدمـى گـفـت . در جـنـگ هـاى جـمـل و صفين با آن حضرت جنگيد؛ و در راهاسـتـوارى بـنـيـاد حـكـومـت مـعـاويـه از جـان ودل مى كوشيد؛ و در يك نوبت ، فرماندهى گروهى را بر عهده داشتكه با حمله به عراق مردم را به وحشت انداخته بودند. پژوهشگرانمـى گـويـنـد: ((او بـا يـزيـد دشـمـن بـود و آرزوىزوال حكومتش را داشت ، ولى به شرط آن كه خلافت به خاندان على(ع ) باز نگردد...))(202)
گـويـنـد: سـبب دشمنى او با يزيد اين بود كه يزيد به شدت باانصار دشمنى مى ورزيد و شاعران را به هَجوْ آنان ترغيب مى كرد.ايـن مـوضوع خشم نعمان بن بشير را برانگيخت و از معاويه خواستتـا زبـان اخـطـل ، شـاعـر مسيحى ، را كه هجوشان كرده بود ببرد.مـعـاويـه تـقـاضـايـش را پـذيـرفـت ، ولى يـزيـد ازاخـطـل نزد پدرش شفاعت كرد و به او پناه داد و معاويه هم با ادعاىايـن كـه ((راهـى بـر پـنـاه ابـى خـالد ـ يـعنى يزيد ـ نيست )) از اودرگـذشـت . ايـن مـوضوع بر نعمان گران آمد و پيوسته با يزيددشمنى مى ورزيد.(203)
در تـاريـخ آمـده اسـت كـه عمرة ، دختر نعمان بن بشير زن مختار بنابـى عـبـيـده ثـقـفى بود كه مسلم بن عقيل بر او وارد شد. برخى ازپـژوهشگران بر اين باورند كه علاوه بر آن سبب مهم ، يعنى كينهاى كـه از يـزيـد بـه دل داشـت ، ايـن پـيـوند نيز در سستى موضعنعمان نسبت به انقلابيون مؤ ثر بود.(204)
در ايـنـجـا مـى تـوان يـك عـامـل ديـگـر را نـيـز بـهعـوامـل سستى موضع نعمان بن بشير نسبت به انقلابيون افزود؛ وآن ايـن اسـت كـه نـعـمـان بـا وجـود انـصارى بودن ، يكى از اعضاىجـريـان نـفـاق بـود. مـشـهـور است كه وى به عثمان گرايش داشت وشـيـفـتـه بـنى اميه بود و به طور كامل از سياست معاويه در رهبرىجـريـان نـفـاق پـيـروى مـى كـرد. از جـمـلهاصـول ايـن سياست پرهيز معاويه از رويارويى آشكار با امام حسين(ع ) بـود؛ و ايـده اش ايـن بـود كه چنانچه روزى ناچار شد كه باامـام (ع ) بـجـنگد و در آن جنگ پيروزى نصيب او گردد از آن حضرت(ع ) درگـذرد. ايـن نه به خاطر دوستى با امام (ع )، بلكه به ايندليل بود كه معاويه ـ اين نابغه سياست هاى پليد و شيطانى ـ مىدانـسـت كـه ريـخـتـن آشـكاراى خون امام ، با آن قداست والايى كه دردل امـت اسـلامى دارد، موجب خواهد شد كه امويت از اسلام جدا گردد؛ وهمه تلاش هاى جريان نفاق به ويژه حزب اموى و از آن ميان تلاشهـايى كه شخص معاويه در به هم آميختن امويت و اسلام در انديشه واحـسـاسـات امـت بـه خـرج داده بود به باد رود. اين به هم آميختگىچـنـان بـود كـه مـردم جـز اسـلام امـوى را نـمى شناختند و تفكيك مياناسلام و امويت چنان دشوار شده بود، كه جز با ريختن خون مقدس امامحسين (ع ) به دست حكومت اموى امكان پذير نبود.(205)
معاويه به روشنى اين موضوع را بيان مى داشت و حتى يك بار بهشـخـص امـام حسين (ع ) گفت : ((... اى برادرزاده ، گمان كردم كه درسـر انديشه بد مى پرورى ! من دوست دارم كه اين كار در روزگارمن باشد كه قدر تو را بشناسم و از آن درگذرم . ولى بيم آن دارمگرفتار كسى شوى كه به اندازه فواق (206) شتر همتو را مهلت ندهد.))(207)
او در سفارشى خطاب به پسرش يزيد درباره امام حسين (ع ) گفت :عراقيان او را وانخواهند گذاشت تا خروج كند. چنانچه او قيام كرد وبـر او پيروز شدى ، از او درگذر كه او خويشاوندى نزديك است وحقى بزرگ دارد و از نزديكان محمد(ص ) است .(208)
نعمان بن بشير به درستى نظريه معاويه در اين باره ايمان داشتو مـى خـواسـت كـه اين موضوع را خود به يزيد يادآور شود. از اينرو هنگامى كه پس از قتل امام حسين (ع ) و نصب سر مبارك آن حضرتدر دمشق وى را به كاخ فراخواند؛ پرسيد: كار عبيدالله بن زياد راچـگـونه ديدى ؟ نعمان گفت : [پيروزى در] جنگ نوبتى است ! يزيدگـفـت : خـداى را سپاس كه او را كشت ! گفت : اميرالمؤ منين ـ معاويه ـبه كشتن او راضى نبود.(209)
بـدون شك معاويه ـ چنان كه گفتيم ـ راضى به كشتن امام حسين (ع )در يـك رويـارويى آشكار نبود. ولى چه بسيار كسانى كه پنهانىبـه دسـت وى مـسـمـوم يـا تـرور شـدنـد،مـثـل امـام حـسن مجتبى (ع ). بنابر اين اگر احساس ضرورت مى كردبـه انـدازه سـرسـوزنـى در مـسـمـوم سـاخـتـن يـاقتل پنهانى امام حسين (ع ) نيز ترديدى به خود راه نمى داد.
از آنـچـه گـذشـت چـنين استنباط مى شود كه موضع نعمان بن بشيرنـسـبـت بـه انقلابيون ، در آغاز نهضت ، به ظاهر نرم و مسامحه آميزبـود. دليـلش هـم ايـن بـود كـه طـبـق نـظـريه معاويه معتقد بود كهرويارويى آشكار با امام حسين (ع ) به نفع حكومت اموى نيست .
بـنـابـر ايـن نـعـمـان بـن بـشير ناتوان نبود، بلكه او سر نيرنگبـازى و حـيله گرى خود را ناتوان وانمود مى كرد؛ و معتقد بود كهبـايـد بـراى پـايـان دادن انـقـلاب و رهـا شـدن از دسـت مـسـلم بـنعـقيل و حتى شخص امام حسين (ع )، از شيوه هاى پنهانى و نيرنگ آميزبهره گرفت .