با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه ، جلد ۲
( دوران مكى قيام حسينى )

شیخ نجم الدین طبسی
مترجم : عبدالحسین بینش

- ۱۱ -


پـس از آن كه مسلم بن عقيل تنها ماند و مخفى شد، گروه هاى كوفىاز گـردش پـراكـنـده گـشـتـند. از آن سو، عبيدالله زياد نيز پس ازحـصـول اطـمـيـنـان دربـاره پراكنده شدن مردم و خالى شدن مسجد ازيـاران مـسـلم ، فـرمـان داد تا درب بزرگ مسجد را گشودند و همراهيـارانـش از كـاخ بـه مـسجد آمد و منبر رفت . او از يارانش خواست تاپيش از نماز عشا بنشينند و به عمرو بن نافع فرمان داد تا فريادبـزنـد: آگـاه بـاشـيـد هـركـس از شـرطـه هـا، مـهـتـران ، سـرانقـبـايل و جنگجويان كه در مسجد نماز نخواند، از پناه حكومت بيروناسـت . سـاعـتـى نـگـذشـت كه مسجد از مردم پر شد. سپس منادى نداىنـمـاز داد و او نـمـاز را اقـامـه كـرد. در ايـنحـال بـه نـگـهـبـانان فرمان داد تا پشت سرش بايستند، مبادا كسىنـاگـهـانـى وى را به قتل برساند. آنگاه منبر رفت و پس از حمد وثـنـاى خـداونـد گـفـت : هـمـان طـور كـه ديـديـد پـسـرعـقـيـل راه اختلاف و جدايى را در پيش گرفت . هر كسى كه وى را درخـانـه اش بـبـينيم از پناه خداوند بيرون است و هر كس او را بياوردسـربـهـايـش از آن اوسـت . اى بـنـدگان خدا از خدا پروا كنيد و بهبـيعت و فرمانبريتان پايبند باشيد. و خود را در معرض خطر قرارمدهيد.
اى حـصـيـن بـن نـمـيـر، مـادر به عزايت بنشيند اگر راهى از راه هاىكـوفـه را فـرامـوش كـنـى و يـا ايـن مـرد بيرون رود و او را نزد مننـيـاورى ! تـو حـق دارى كـه هـمـه خانه هاى كوفه را بگردى . برساكنان راه ها نگهبان بگذار و بامداد فردا همه خانه ها را جست و جوكن تا اين مرد را نزد من بياورى ...(346)
بستن مرزها و فرستادن مرزداران به جنگ حسين (ع )
از تصميم هاى مهم و بزرگى كه به وسيله ابن زياد گرفته شدايـن بـود كـه شـمـار بـسيارى از سربازان را به جاى اعزام براىحـفـاظت از مرزها، به جنگ با امام حسين (ع ) فرستاد. طبرى از شهاببـن خـراش از مـردى از قبيله اش نقل مى كند! من در زمره سپاهى بودمكه ابن زياد براى جنگ با حسين فرستاد. آنان چهار هزار تن بودندو قـصـد ديـلم داشـتند كه ابن زياد آنان را به سوى حسين (ع ) بازگرداند.(347)
تحرك سلطه محلى اموى در مكه مكرمه
نگرانى والى از حضور امام (ع ) در مكه
عمرو بن سعيد بن عاص (اشدق )(348)، والى وقت مكه ازورود و حـضـور امـام حـسين (ع ) در مكه و پى در پى آمدن گروه ها وگرد آمدن مردم بر گرد آن حضرت به وحشت افتاد. او تاب نياوردو چـاره اى جـز ايـن نديد كه راز آمدن امام حسين (ع ) به مكه را جوياشـود؛ و امام (ع ) در پاسخ وى كه از تصميم ايشان پرسيد، گفت :((به خداوند و اين خانه پناه آورده ام )).(349)
پاسخ امام (ع ) به روشنى دلالت دارد بر اين كه حكومت بنى اميه ،در مـديـنـه نـسـبـت بـه امـام (ع ) قـصـد سـوء داشـت .مـثـل ايـن كـه مى خواست حضرت را وادار به اقامت اجبارى گرداند يانـاگهان او را بكشد يا وى را دستگير كند و نزد يزيد بفرستد. ازايـن رو امـام (ع ) بـا تـرس و بـيـم شهر را ترك گفت . پيش از ايناشاره كرديم كه گرچه بيم جان ، يكى از اسباب خروج آن حضرتاز مـديـنـه بود، ولى در طولِ عامل مهم تر، يعنى بيم از محدود شدنانـقـلاب در مـحـدوده مـديـنه و يا خفه شدن در نطفه پيش از شعله ورشدن و رسيدن شعله هاى آن به جاهاى مورد نظر بود. علاوه بر اينامـام (ع ) نـهـايـت تـلاش را بـه خـرج مـى داد تـا حـرمـت حـرمرسول خدا(ص ) با قتل وى شكسته نشود.
سفر اشدق به مدينه منوره و تهديد مردم
بسيارى از روايت هاى تاريخى از رسيدن عمرو بن سعيد اشدق بهمدينه منوره در ماه رمضان سال شصت هجرى سخن مى گويند. گوياسـفـر ايـن سـركـش بـه مـديـنـه ، پـس ازعـزل وليـد بـن عـتـبـه از منصب واليگرى شهر در همان ماه بود. بهاحـتـمـال بسيار زياد اين سركش ‍ اموى از مكه به مدينه رفته است ؛زيـرا بـيـشتر مورخان نوشته اند كه اوهنگام مرگ معاويه والى مكهبود و پس از عزل وليد، ولايت مدينه نيز بر قلمروش افزوده شد.
چـون عـمـرو بـن سـعـيـد بـن عـاص اشـدق وارد مـديـنه شد، بر منبررسـول خـدا(ص ) رفت و بر آن نشست و چشمان خويش را بست ؛ و دراين حال جبه ، ردا و عمامه اى سرخ ‌رنگ پوشيده بود. مردم مدينه باشـگفتى به لباس هايش نگاه مى كردند. آنگاه چشمانش را گشود وچون ديد كه مردم به او نگاه مى كنند، گفت : شما را چه شده است اىمـردم مـديـنـه كـه بـه مـن چـشـم دوخته ايد. گويا مى خواهيد ما را باشـمـشـيـرهـايـتـان بـزنـيـد. آيـا رفتار پيشينتان و بخشش ما شما رافـريـفـتـه است ! اگر براى رفتار نخست شما را تنبيه مى كردند،دومـى بـه كـار نبود! شما گول اين را خورديد كه عثمان را كشتيد وخـونـخـواهـان بـر شـمـا سـخت نگرفتند؛ كه خشم او از ميان رفته وبردبارى او به جاى مانده بود! جان خود را غنيمت بشمريد. به خداسـوگـنـد جـوانـى نـورس [يـزيـد] را بـر شـمـا حـكومت داده ايم كهآرزوهايى بلند و عمرى دراز دارد. تازه دوران كودكى را طى كرده وپـا بـه بزرگى نهاده است . بردبارى آهنين ، نرمخويى سختگير،رقيقى تيره و مهربانى خشن . آنگاه كه استخوانش محكم شد و جسمشمـعـتـدل گـرديـد و روزگـار ديـد او را بـالا برد و به تمامى از اواسـتـقـبـال كـرد، اگـر گـاز بـگيرد مى كند و اگر اسب سر از مهاربردارد، سنگريزه ها تكان نمى خورد، و عصا برايش ‍ شكسته نمىشـود و هـوا حـركـت نـمـى كـنـد. گـويـد: يـزيـد از آن پـس جـز سـهسال باقى نماند، تا آن كه خداوند او را خرد كرد!(350)
او در سـخـنرانى اش از ابن زبير ياد كرد و گفت : به خدا سوگندبـا او مـى جـنـگـيم ؛ و اگر داخل كعبه هم برود، به رغم خواست همهمخالفان ، آن را بر سرش آتش مى زنيم .
اشدق بر منبر خون دماغ شد. مردى دستارى انداخت و او خونش را پاككـرد. در ايـن هنگام مردى از خثعم گفت : خونى بر منبر در عمامه اى !بـه خـداى كـعـبـه سـوگـنـد، نـشـان فـتـنـه اى اسـت بـلنـد آوازه.(351)
از رسول خدا(ص ) نقل شده است كه فرمود: ((ستمگرى از ستمگرانبنى اميه بر منبر من خون دماغ مى شود به طورى كه خون جارى مىگردد.))(352)
ابـن عـبـدربه اندلسى گويد: عمرو بن سعيد به عنوان امير مدينهبـه حـج رفـت و وليـد را عـزل كـرد. چون منبر رفت ، خون دماغ شد.مـردى عرب گفت : منتظر باشيد، براى ما خون آورد! مردى عمامه اشرا به او داد، گفت : منتظر باشيد! به خدا سوگند كه دامن همه مردمرا گـرفـت : چـون بـراى خـوانـدن خـطـبـه بـرخـاسـت ، مردى به اوعـصـايـى دوشـاخـه داد؛ و او گـفـت : بـه خـدا سـوگند كه ميان مردمتفرقه افكند.(353)
نكته شايان توجه در اينجا اين است كه اشدق در اين خطبه ، پس ازتـهـديـد و تـرسـانـدن مـردم مـديـنـه (354) و يـادآورىمـظـلومـانـه ريـخـتـه شـدن خـون عثمان ـ كه به دست صحابه كشتهشـد(355) ـ و پـس از مـدح و ثـناى يزيد و بيم دادن مردممدينه از قدرت او، به طور مستقيم هيچ اشاره اى به قضيه امام حسين(ع ) نـمى كند. هر چند كه تهديد مردم مدينه ، كاشف از ترس وى ازپـشـتـيـبانى از مخالفان به طور عام و از امام به ويژه بود. شايددليل اصلى اشاره نكردن وى به قضيه امام (ع ) شناخت او از جايگاهو قداست امام در دل هاى امت بود. در نتيجه بيم آن داشت كه احساساتمـردم عـليـه حـكـومـت بـنـى امـيـه تـحـريـك شـود؛ و آنـان را درعمل گرد وجود امام (ع ) متحد سازد.
بـاز مـى بـيـنـيـم كـه اشـدق بـه صـراحـتكامل اعلام مى دارد كه حكومت ، قصد كشتن ابن زبير را دارد. شايد آنعاملى كه وى را وادار به چنين تهديدى كرد اين بود كه مى دانست ،ابـن زبـيـر جـايـگـاه و مـنـزلت مردمى امام حسين (ع ) را ندارد. اما مىبـيـنيم كه اين ستمگر اموى بى باكانه و بدون توجه به منزلتوالاى كـعـبـه ، در مـيـان مردم تهديد مى كند كه خانه خدا را به رغمخـواسـت هـمـگـان بـه آتـش خـواهد كشيد؛ و اين خود نشان بارز ضعفروحـى امـت اسـلامـى اسـت كـه بـا وجود جريحه دار شدن احساساتشعليه چنين ستمگرى قيام نمى كند.
اجـراى فـرمـان يـزيـد مـبـنـى بـر دسـتـگـيـرى يـاقتل امام در مكه
پيش از اين در مباحث مربوط به تحرك حكومت مركزى اموى در شام ،زير عنوان ((نقشه كشتن ناگهانى يا دستگيرى امام در مكه ))، گفتيمكـه ايـن نـقـشه از واقعيات مسلم تاريخى است و تقريبا همه مورخانبر آن اتفاق نظر دارند. در آنجا عواملى را كه امام (ع ) ناچار شد درروز تـرويـه مـكـه را تـرك بـگـويـد، و نـيـز ديـگـرعـوامـل روشـنـى را كـه در راسـتـاى ايـنعامل قرار مى گيرد بيان كرديم .
آنـچـه در پى جويى تحرك حكومت محلى اموى مكه براى ما اهميت داردايـن اسـت كـه بـدانـيـم ، ميزان مسؤ وليت حكومت محلى در اجراى نقشهحـكـومـت مـركزى براى ناگهان كشتن امام يا دستگيرى آن حضرت درمكه مكرمه چه اندازه بوده است .
تاءمّل در سخنان منقول از خود امام (ع ) در اين باره نشان مى دهد كهآن حـضـرت مـسـؤ وليـت ايـن نقشه را متوجه نظام اموى به عنوان يككـل و نـيـز شـخـص يزيد مى داند؛ چنان كه به برادرش محمد حنفيهفرمود: برادرجان ، از آن ترسيدم كه يزيد بن معاويه ناگهان مرادر حـرم بـكـشـد و مـن كـسـى بـاشـم كه حرمت اين خانه به وسيله اوشـكـسـتـه شـود؛(356) و به فرزدق فرمود: اگر شتابنـمـى كـردم مـرا مـى گـرفـتـنـد؛(357) و بـه ابـن زبيرفرمود: اگر در دو وجبى بيرون مكه كشته شوم ، دوست تر مى دارمتـا يـك وجـبـى آن ؛ و بـه خـدا سـوگـنـد، اگـر در لانـه هـر يـك ازجـنـبندگان روى زمين پنهان مى شدم ، مرا بيرون مى كشيدند تا بهمراد خود برسند.(358)
ولى برخى متون ديگر تاريخى تصريح دارند بر اين كه ماءمورو نـاظـر اجـراى ايـن نـقـشـه در مكه ، والى اين شهر، يعنى عمرو بنسـعـيـد بـن عـاص (اشـدق ) بـوده اسـت . طـريـحـى دربـارهدلايـل نـاتـمـام مـانـدن حـج امـام حسين (ع ) مى نويسد:... زيرا يزيد،عـمـرو بـن سـعـيـد بـن عـاص ‍ را بـا لشـكـرى بـزرگگـسـيل داشت و امارت مراسم حج و همه حاجيان را به او سپرد و از اوخـواسـت كـه چـنـانـچـه نـتـوانـد حـسـين را ناگهانى بكشد، به طورپـنـهـانـى او را دسـتـگـيـر كـنـد. سـپـس آن مـلعـون ، در هـمـيـنسال ، سى تن از ابليس هاى بنى اميه را در ميان حجاج ماءموريت دادكه هر طور بشود حسين را بكشند.(359)
پـيـش از او سـيـد بن طاووس نيز با اشاره به اين موضوع نوشتهاست : چون روز ترويه فرا رسيد، عمر بن سعد بن ابى وقاص باسـپـاهـى انـبـوه بـه مـكـه رفت ؛ و فرمان داد كه چنانچه حسين قصددرگيرى يا پيكار داشت با او مبارزه كند، ولى حسين در روز ترويهبيرون رفت .(360)
بـدون شـك ضـبـط عـمـر بن سعد بن ابى وقاص به جاى عمرو بنسعيد بن عاص در برخى نسخه هاى كتاب سيد بن طاوس ، چيزى جزتـصـحـيـف سهوى نَسّاخان نيست ؛ زيرا از نظر تاريخى مشهور استكـه در دوران حـضـور امام (ع ) در مكه مكرمه عمر سعد در كوفه بهسر مى برد.(361)
اسـتـاد مـقرم مى نويسد: يزيد، عمرو بن سعيد بن عاص را در راءسسپاهى گسيل داشت و امارت حج و رياست اجراى مراسم را به او داد واز او خـواسـت كـه هـر كـجـا حـسـيـن را ديـد بـهقتل رساند...(362)
از آنـچـه گذشت روشن مى شود كه عمرو بن سعيد بن عاص (اشدق)، والى وقـت مـكـه ، مـاءمـوريـت داشـت تـا نـقـشـه كشتن ناگهانى يادسـتـگـيـرى آن حـضـرت را پـنـهـانـى و يا در يك رويارويى آشكارنظامى به اجرا درآورد.
ولى درباره اين متون تاريخى دو نكته را بايد به خاطر داشت .
1ـ از ديـگـر مـتـون تاريخى چنين برمى آيد كه از همان نخستين روزورود امـام حـسـيـن (ع ) بـه مـكـه ، اشـدق در آن شـهـربـود؛(363) چـون از روزگـار مـعـاويه واليگرى آنجا راداشـت . ايـن نـظـريه اى است كه همه مورخان بر آن اتفاق دارند. درهـيچ تاريخى نيامده است كه اشدق نخست به شام سفر كرده و سپسدر دوران حضور امام (ع ) در مكه به آن شهر باز گشته است .
از ايـن رو گـزارش طـريـحـى مـبـنـى بـرگـسـيل شدن عمرو بن سعيد از سوى يزيد را بايد بر فرمان بهوى حـمـل كـرد. آنـچه در نقل سيد بن طاوس مبنى بر رسيدن عمرو درروز تـرويـه بـه مـكـه آمـده اسـت ، بايد بر بازگشت وى از مدينهبـراى تـرسـانـدن مردم حمل كرد. بنابر اين بسيار بعيد مى نمايدكـه اشـدق در مدت طولانى كه امام در شهر حضور دارد و گروه هاىگـونـاگـون نـزد وى آمـد و شد مى كنند، آن شهر را ترك گويد وتنها در روز ترويه باز گردد.
2ـ در برخى متون تاريخى آمده است كه يزيد عمرو بن سعيد را درراءس لشـكـرى بـزرگ يـا انـبوه گسيل داشت . ولى از برخى متونتـاريـخـى ديـگـر چـنـين بر مى آيد كه اشدق ، والى مكه ، لشكرىچنان انبوه دراختيار نداشته است . بلكه گروهى از نيروهاى نظامىو شـرطه در اختيار وى بودند كه بيش از تكافوى اداره امور داخلىمـكـه ، تـنـظـيـم حركت حاجيان و نگهبانى از حاكم را نمى كردند. دربـررسـى موضوع تلاش عمرو بن سعيد اشدق براى جلوگيرى ازخـروج امام (ع ) از مكه به برخى از اين متون تاريخى اشاره خواهدشد.
مـؤ يـد گـفـتار ما اين است كه اشدق نه امام را در مكه دستگير كرد ونه پنهانى يا رودررو به قتلش رساند!
شـايـد كـسـى بـگـويد كه برخوردارى امام (ع ) از حمايت كافى درهـنگام ورود به مكه ، موجب شد كه اشدق موفق به اجراى ماءموريتشنگردد! اين خود اعترافى است به اينكه در مكه نيروى كافى براىاين كار نداشتند. يا بگويد كه اشدق از كشتن امام در يك رويارويىآشـكـار طـفـره رفـت ، زيـرا بـيـم آن داشـت كه با توجه به حضورشـمـارى فـراوان از حـاجـيـانـى كـه قـلبـشـانمـالامـال از عـشـق و مـحـبت امام حسين بود، اوضاع به زيان حكومت اموىرقم بخورد.
روشـن اسـت كه چنانچه تاءكيدهاى فراوان يزيد درباره اجراى اينفـرمـان و نـيـز تـهـديـد اشـدق سـتمگر و بى باك در برابر مردممـديـنـه ـ كـه بـدون تـوجـه بـه احترام كعبه اعلام كرد چنانچه ابنزبير به كعبه هم پناه ببرد به هر قيمتى كه بشود آن را به آتشخواهيد كشيد ـ نمى بود، اين سخن درست بود.
مـؤ يـد ديـگـر ما نقل ابن طاوس است كه مى گويد، يزيد به اشدقفـرمـان داد كـه بـا حـسـين (ع ) درگير شود (اگر او درگير شد) و(اگر توانست ) با او بجنگد؛ و اين خود نشان ترس يزيد از بسندهنبودن قدرت امويان است ؛ و آن لشكر بزرگ و سپاه انبوه در اينجاديده نمى شوند.
در ايـنـجـا يـك نكته را نيز بايد مورد تاءكيد قرار داد و آن اين استكـه آنـچـه تـا كـنـون گـفـتـيـم ، بـا ايـن مـوضـوع كـهعـامـل اصـلى مـبـادرت امام (ع ) بر خروج از مكه در روز ترويه هميننـقـشـه تـوطـئه آمـيـز بـوده اسـت مـنافاتى ندارد. زيرا دستياران ومزدوران حكومت مى توانستند هنگامى كه امام و يارانش و ديگر حاجيانبـدون سـلاح بـودنـد، آن حـضـرت را نـاگـهـانـى بـهقتل رسانند.
جلوگيرى از خروج امام
از روايـت هـاى تـاريخى چنين برمى آيد كه حكومت محلى اموى در مكهبـراى جـلوگيرى از بيرون رفتن امام (ع ) از اين شهر به دو شيوهعـمـل كـرد. يـكـى شـيوه آشتى جويانه كه عمرو بن سعيد اشدق طىنـامـه اى بـه امام (ع )، به آن حضرت وعده امان ، نيكى و جايزه داد.ديـگـرى شـيـوه سـركـوبـگـرانـه و نـظـامـى كه طى آن گروهى ازنـظـامـيـان حـكـومت در صدد جلوگيرى از خروج كاروان حسينى از مكهبرآمدند.
چـنـيـن بـه نـظـر مـى رسـد كـه بـه طـورمـعـمـول شـيـوه نـخـسـت يـعـنـى دادن امـان و جـايـزه ، پـيـش از شـيـوهسركوبگرانه به كار گرفته شده است .
در يـك روايـت تـاريـخى آمده است كه اشدق ، پس از آگاهى بر عزمامام (ع ) مبنى بر ترك مكه طى نامه اى به آن حضرت چنين نوشت :من از خداوند مى خواهم كه تو را هدايت كند و از قصدى كه دارى بازگـردانـد. شـنـيـده ام كـه آهـنگ حركت به سوى عراق دارى ! از ايجادتفرقه به خدا پناه ببر؛ و اگر بيمناك هستى نزد من بيا كه امنيت ونيكى و جايزه دارى !(364)
از اين بخش سخن اشدق كه مى گويد: ((شنيده ام كه آهنگ حركت دارى)) چنين استفاده مى شود كه او اين نامه را هنگام حضور در مكه و پيشاز رفـتـن بـه عـراق نـوشـتـه است . اما بخش ديگر سخن وى كه مىگـويـد: ((اگـر بـيـمـنـاك هـستى نزد من بيا)) مشعر بر اين است كهاشدق اين نامه را هنگامى نوشت كه امام از مكه بيرون رفته بود.
ولى روايت طبرى تصريح دارد بر اين كه اشدق اين نامه را پس ازخروج امام و به ابتكار عبدالله جعفر نوشت ؛ و در حقيقت خود عبداللهنامه را نوشت و اشدق آن را مهر كرد.
طبرى گويد: ((عبدالله بن جعفر رفت و با عمرو بن سعيد بن عاصگـفـت و گـو كـرد و گـفت : براى حسين نامه اى بنويس كه حكم اماننـامه را داشته باشد و در آن به او وعده نيكى و جايزه بده ، و بهاو اعتماد كن و از او بخواه كه باز گردد، شايد به اين وسيله مطمئنشـود و بـاز گردد. عمرو بن سعيد گفت : آنچه مى خواهى بنويس وبـيـاور تا من مهر كنم . سپس ‍ عبدالله بن جعفر نامه را نوشت و نزدعـمـرو بـن سـعـيـد آورد و گـفـت : آن را مـهر كن و به دست برادرت ،يـحـيـى بـن سـعيد، بفرست كه در آن صورت امام قانع خواهد شد وخـواهـد دانـسـت كـه تـو در مـقـصـود خـويـش جـديـت دارى ؛ و او چـنـيـنكرد)).(365)
طـبـرى در ادامـه روايت مى گويد! ... آنگاه يحيى و عبدالله بن جعفربا او ديدار كردند؛ و پس از آن كه يحيى نامه را خواند بازگشتندو گفتند: نامه را براى او خوانديم و بسيار تلاش كرديم ، ولى اوبـا گـفـتـن ايـن سـخـنـان از پـذيـرفـتـن آن عـذر خـواسـت ! مـنرسـول خـدا(ص ) را در خـواب ديدم ؛ و فرمان يافتم كه اين كار راانجام دهم ، چه به سود من باشد و چه به زيانم ! آن دو پرسيدند:چه خوابى ديده اى ؟ گفت : آن را به هيچ كس نگفته ام و نخواهم گفتتا آن كه پروردگارم را ديدار كنم !
به گفته طبرى متن نامه عمرو بن سعيد به امام حسين (ع ) چنين بود:
بسم الله الرحمن الرحيم
از عـمرو بن سعيد به حسين بن على : من از خداوند خواستارم كه تورا از آنـچـه موجب نابودى توست منصرف و به راه راست هدايت كند.شـنـيـده ام كـه آهـنـگ عـراق دارى . از تـفرقه افكنى به خداوند پناهببر، زيرا بيم آن دارم كه هلاك گردى . من عبدالله بن جعفر و يحيىبن سعيد را نزد تو فرستادم . همراه آنان نزد من بيا كه در امانى ونـزد مـن جـايـزه دارى و نـيـكـى خـواهى ديد و با رعايت حسن همجوارىخـواهـى زيـسـت . مـن خـداونـد را بر اين گفتار خويش گواه و شاهد وناظر مى گيرم . والسلام عليك .(366)
گـفـتـه هـاى تـكـرارى مورد نظر حاكمان ستمگر اموى در اين نامه وامـثـال آن ، بـر آگـاهان پوشيده نيست . دراين نامه ، قيام عليه نظامسـتـمگر اموى ، از گناهان بزرگ ، اسباب تفرقه افكنى و كوششبراى از ميان بردن وحدت كلمه امت و جماعت معرفى شده است ، و اينهمان سلاح تبليغاتى است كه در برابر همه قيام هاى حق طلبانه وعدالت خواهانه به كار گرفته مى شود!
به نوشته طبرى ، امام (ع ) در پاسخ چنين نوشت :
آن كـس كـه بـه سـوى خـداى ـ عـزوجـل ـ دعـوت مـى كـنـد وعـمـل صـالح انـجـام مـى دهـد و مـى گـويـد كـه من از مسلمانانم باعثتـفـرقـه و انـحـراف از راه خدا و رسول نمى شود. تو مرا به امانونـيـكـى و جـايـزه دعـوت كـرده اى [بـدان كـه ] بـهترين امان ها امانخـداونـد است ؛ و آن كس كه در دنيا از خداوند نترسد در روز قيامت ازاو ايـمـن نـيـست . از خداوند مى خواهيم كه در دنيا ترس ‍ خويش را دردل مـان جـاى دهـد تا در روز قيامت سبب امان ما گردد. چنانچه در نامهخـويـش ‍ قـصـد جـايـزه و نـيـكـى به من را كرده اى ، در دنيا و آخرتپاداش نيك خواهى ديد.والسلام .(367)
روشـن اسـت كه اشدق پس از نوميدى از دادن پيشنهاد امان به امام (ع)،(368) به روش هميشگى خود يعنى سركوب روى آورد.طـبـرى بـه نـقل از عقبة بن سمعان گويد: هنگام خروج حسين از مكه ،فـرسـتـادگـان عـمـرو بـن سـعـيـد بـن عـاص در برابر آن حضرتايـسـتـادنـد و گـفـتـنـد: از كـارت دسـت بـردار و باز گرد. امام (ع )نـپـذيـرفـت و بـه راه خـويـش ادامـه داد. دو طـرف بـه دفـاع از خودپـرداخـتـند و به يكديگر تازيانه زدند. سپس حسين و يارانش ‍ بهسختى در برابرشان ايستادگى كردند و حضرت به راه خود ادامهداد. آنـان فـرياد برآوردند: اى حسين ، آيا از خداوند نمى ترسى ،از جـمـاعـت جـدا مـى شـوى و مـيـان امت تفرقه مى افكنى ؟ امام (ع ) درپاسخشان اين آيه شريفه را قرائت فرمود: ((لى عملى ولكم عملكمانـتـم بـريـئون مـمـا اعـمـل وانـا بـرى ء مـمـا تـعـمـلون ))(عمل من براى خودم ، و عمل شما براى خودتان است . شما از آنچه منمـى كـنم بيزاريد و من از آنچه شما مى كنيد بيزارم !) (يونس ، آيه41).
در نقل دينورى آمده است : ((چون حسين از مكه بيرون آمد، رئيس شرطهعـمـرو بـن سـعـيـد ابـن عـاص ، والى شـهـر، در راءس گـروهـى ازسـربـازان جـلو او را گـرفت و گفت : امير به تو فرمان بازگشتداده است . باز گرد وگرنه تو را باز مى گردانم .
حـسـيـن (ع ) از فـرمـان او سـربـاز زد و دو طـرف بـه دفـاع از خودپرداختند و يكديگر را تازيانه زدند. عمرو بن سعيد با شنيدن اينخـبـر، از بـيـم وخـيـم شـدن اوضاع ، كس فرستاد و از رئيس شرطهخواست كه باز گردد.(369)
تاءمل در اين دو گزارش به خوبى نشان مى دهد كه نيروى نظامىبـنـى امـيه براى جلوگيرى از خروج امام كافى نبوده است . فرضبر اين است كه در اين درگيرى (كه با كاروان نسبتا بزرگ حسينىتـا ايـن هـنـگـام در بـيـرون شـهـر صـورت مـى گـرفت ) اشدق همهنـيـروهـاى خـويـش را به كار مى گرفت تا از خروج امام جلوگيرىكـنـد، ولى بـروز درگـيـرى پـيـش بينى نمى شد، تا اشدق ناچارشود پس از رد و بدل شدن چند تازيانه ، از خطرناك شدن اوضاعبـتـرسـد و از فـرسـتادگان و يا سربازانش بخواهد كه نوميدانهباز گردند!
حركت امت در دوران مكى قيام حسينى
تـاريـخ درباره دورانى كه امام حسين (ع ) در مكّه مكرّمه سپرى كرد،رويـدادهاى فراوان و گونه هاى پراهميتى را از تحركات فردى وجمعى امت در زمينه مواضع اتخاذ شده ـ موافق يا مخالف ـ با قيام امامحـسـيـن (ع ) در مـهـم تـريـن شـهـرهـاى جهان اسلام كه در آن روز مىتـوانـسـتـنـد در تـغـيـيـر روند حوادث مؤ ثر باشند و يا آنكه آيندهديگرى براى جهان اسلام ترسيم كنند، به ثبت رسانده است .
به جز شام و ديگر شهرهاى اين سرزمين ، كه به طور كلى از نظرسـيـاسـى و تـبليغى در جبهه موافق حكومت بنى اميّه قرار داشتند، ازمـهم ترين شهرهاى آن روز كه حكم قلب تپنده جهان اسلام را داشتندو امكان ابراز مخالفت سياسى در آنها وجود داشت ، كوفه ، بصره ،مدينه و مكّه را مى توان نام برد.
در بـررسـى حـركـت امـت در دوران قيام حسينى ، بهتر آن ديديم كه ـبـراى رعـايـت تـرتـيـب سـير تاريخى حركت ـ نخست حركت امت را درسـرزمـيـن حجاز (و در مهم ترين شهرهاى آن يعنى مكّه و مدينه ) موردمـطـالعـه قـرار دهـيـم ؛ آنـگاه به حركت امت در كوفه و پس از آن دربصره بپردازيم .
حركت امت در حجاز
تـاريـخ دربـاره حـركـت امـت در حـجـاز و در دو شـهـر مـهـم آن روز آنسـرزمـيـن يـعـنـى مـكـه مكرمه و مدينه منوره ، مجموعه اى از حوادث ورويـدادهـا را ثـبـت كـرده اسـت كه به ترتيب زمان وقوع آن ها، موردمطالعه قرار مى دهيم .
پذيرايى مردم در مكه از امام حسين (ع )