با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه ، جلد ۲
( دوران مكى قيام حسينى )

شیخ نجم الدین طبسی
مترجم : عبدالحسین بینش

- پى‏نوشت‏ها -
- ۵ -


599- ر.ك . تاريخ طبرى ، ج 3، ص 218.
600- مثير الاحزان ، ص 30.
601- تاريخ طبرى ، ج 3، ص 295.
602- همان ، ص 294.
603- الارشاد، ص 223؛ الكامل فى التاريخ ، ج 2، ص 549 .
604- تاريخ طبرى ، ج 3، ص 295.
605- همان ، ص 294.
606- الكامل فى التاريخ ، ج 2، ص 549.
607- الفتوح ، ج 5، ص 36.
608- تاريخ طبرى ، ج 3، ص 301.
609- اللهوف ، ص 107.
610- تاريخ طبرى ، ج 3، ص 279.
611- ر.ك . تاريخ طبرى ، ج 3، ص 279.
612- الاخبار الطوال ، ص 251.
613- تاريخ طبرى ، ج ، 3، ص 277.
614- همان ، ص 279.
615- در فصل اول درباره معناى اخماس سخن گفتيم .
616- پس صبر كن كه وعده خدا حق است و زنهار تا كسانى كه يقينندارند تو را به سبكسرى واندارند. (روم ، آيه 60).
617- مثيرالاحزان ، ص 27.
618- اصل ضرب المثل چنين است : ((امّا انا فلاناقة لى فى هذه ولاجمل !))
619- الغارات ، ج 2، ص 384، نيز ر.ك . زندگينامه احنف بن قيسدر فصل اول ، ص 32 ـ 34 ـ حاشيه .
620- كـتـاب الجـمـل و النـصـره سيد العتره ، ص 295 / و در بخشاول از موسوعة مصنفات شيخ مفيد.
621- ر.ك . تاريخ طبرى ، ج 3، ص 280.
622- ر.ك . اللهوف ، ص 114؛ البحار، ج 44، ص 337.
623- ر.ك . ابصار العين ، ص 40.
624- ر.ك . الاصابه ، ج 3، ص 480.
625- مـراد احـنـف بـن قـيـس است (ر.ك . سير اعلام النبلاء، ج 4، ص85؛ اسدالغابه ، ج 1، ص 55).
626- اللهوف ، ص 110؛ مثيرالاحزان ، ص 27ـ29.
627- مثير الاحزان ، ص 29.
628- تـاريـخ طبرى ، ج 3، ص 280؛ و ر.ك . الفتوح ، ج 5، ص42.
 

629- ر.ك . زنـدگـيـنـامـه او در فـصـلاول ، ص 32.
630- ر.ك . زنـدگـيـنـامـه وى در فـصـلاول ، ص 34 ـ 35.
631- ر.ك . البـدايـه والنـهـايـه ، ج 9، ص 49 و ج 8، ص 29 و296؛ المـعارف ، ص 414؛ تاريخ طبرى ، ج 3، ص ‍ 377، 407،484 و 541. سماوى از وى به عنوان عبدالله بن عبيدالله بن معمرتيمى ، تيم قريش ، ياد كرده است . (ر.ك . ابصار العين ، ص 41).
632- ر.ك . زنـدگـيـنـامـه او در فـصـلاول ، ص 34.
633- ولى سـمـاوى دربـاره مـسـعـود يـاد شده مى گويد: او مردم راگرد آورد و براى يارى حسين برايشان سخن گفت ، اما موفق نگشت .در كتب مقاتل آمده است كه او يزيد بن مسعود نهشلى بود و اين تميمىاسـت و كـنـيه اباخالد دارد و از سران اخماس نيست . شايد امام به اوهـم نـامـه نوشته باشد. آنچه از سخنرانى و نامه به حسين استفادهمـى شـود ايـن است كه مردم را وى جمع كرد، نه مسعود. ولى طبرى وديـگـر مـورخـان از دومـى يـاد نـكـرده انـد (ابـصـارالعين ، ص 41)،پوشيده نماند كه گفتار سماوى اشتباه محض است و با سيره مسعودبـن عمرو ازدى ، دشمن اهل بيت ، سازگارى ندارد. شايد منشاء خطاىسـمـاوى ايـنـجـا اسـت كه آنهايى كه امام (ع ) به آنها نامه نوشت ،تـنـها سران اخماس بودند و نه ديگران . و آنها همان هايى است كهفـقـط طـبرى از آنان نام برده است . در حالى كه قضيه اين گونهنـيـسـت ؛ زيـرا اولا: عـبـارت طـبـرى تصريح دارد در اينكه امام حسيننـسـخـه هـايـى از نـامـه اش را براى اشراف بصره فرستاد كه ازسران اخماس نبودند آنجا كه مى گويد: ((و نامه اى را براى سراناخماس و براى اشراف نوشت ...)) (تاريخ طبرى ، ج 3، ص 280).ثـانـيـا: يزيد بن مسعود نهشلى از اشراف بصره و بزرگان شهربـود، هـر چـنـد كـه از سـران اخـمـاس نبود، و مورخان ديگرى كه درنهايت اعتبار هستند، مانند سيد بن طاووس (اللهوف ، ص 110) و ابننـمـا نـوشـته اند كه يزيد بن مسعود نهشلى از كسانى بود كه امامحـسـيـن (ع ) بـه او نـامـه نوشت (مثيرالاحزان ، ص 27 ـ 29). گفتارسماوى درباره زندگى شهيد حجاج بن بدر تميمى سعدى ـ ((حجاج، بـصـرى و از بـنـى سـعد بن تميم بود. او نامه مسعود بن عُمر رانـزد حـسـيـن آورد و بـا او مـانـد و در حـضـورش به شهادت رسيد.))(ابـصـار العين ، ص 212) ـ نيز ناشى از همين اشتباه است و دليلىبـراى آن وجـود نـدارد! زيرا كه حجاج ياد شده (رضى )، طبق آنچهبرخى از مقاتل نوشته اند، پيك يزيد بن مسعود نهشلى بود؛ و خودسماوى نيز در ابصارالعين (ص 213) اين مطلب را نوشته است .
634- ر. ك . ابصارالعين ، ص 213 ـ 214. 635- همان .
636- سـمـرة بـن جـنـدب : روايـت شـده اسـت كـهرسـول خـدا(ص ) فـرمود: ((آخرين صحابى من كه مى ميرد، در آتشاسـت )). سمرة بن جندب ـ هم پيمان انصار ـ در بصره و ابو محذوره، در مكه ماند. سمره از هر كس كه از حجاز مى آمد درباره ابومحذورهمـى پـرسـيد و ابومحذوره از كسانى كه از بصره مى آمدند دربارهسمره مى پرسيد. تا آنكه ابومحذوره پيش از وى مرد. (ر.ك . انسابالاشـراف ، ج 1، ص 527). ابـن اثـيـر گـويـد: ((او درسال 59 در بصره مرد. او كه براى درمان بيمارى كزاز پيشرفتهاش روى ديـگ پـر از آب داغ مى نشست ، درون همان ديگ افتاد و مرد))(اسـدالغـابـه ، ج 2، ص 355). ولى ابـن ابى الحديد مى نويسد:((او ـ يـعـنـى سـمره ـ از شرطه هاى ابن زياد بود و در دوران حركتحسين (ع ) به عراق مردم را براى رفتن به جنگ او تشويق مى كرد))(شرح نهج البلاغه ، ج 4، ص 74).
هـمـچـنـين ابن قتيبه در كتاب المعارف (ص 172) تصريح كرده استكه سمره در سال شصت و چندم مرد. بنابر اين به گفته ابن اثيردرباره اينكه سمره در سال 59 در بصره مرد، توجهى نمى كند.
سـمـرة بـن جـنـدب از بـدسـيـرتـانـى بـود كـهرسـول خـدا(ص ) را هـمـراهـى كـرد و درطـول زنـدگـى ، در خـدمـت جـريـان نـفاق بود. ارتكاب كارهاى حرامبرايش بى اهميت بود. در كتاب كافى (ج 8، ص 321، حديث 515)آمده است كه به سر شتر پيامبر(ص ) زد و آن را شكست . آنگاه شتربـه حضور پيامبر(ص ) رسيد و نزدش شكايت كرد. او آشكارا خدا ورسولش را نافرمانى مى كرد. در تهذيب (ج 7، ص 147) از زرارهاز امـام بـاقـر(ع ) نـقـل شـده اسـت : سمرة بن جندب در خانه يكى ازانـصار، درخت خرمايى داشت . منزل آن انصارى بر در باغ بود و اوبـدون اجـازه بـر سـر درخـت خـرمـايـش مـى رفت . مرد انصارى از اوخـواسـت كـه هـنـگـام آمـدن ، اجـازه بـگـيـرد، ولى او خوددارى ورزيد.انـصارى نزد رسول خدا(ص ) آمد و شكايت كرد و داستان را برايشبـازگـونمود. پيامبر(ص ) در پى او فرستاد و شكايت انصارى رابرايش باز گفت و فرمود: هرگاه خواستى وارد شوى اجازه بگير.
او بـازهـم خـوددارى ورزيـد. پـس از چـانـه زدن هـاى فـراوان ، مـردانـصارى حاضر شد تا هر قيمتى را كه او بخواهد بپردازد ولى اوبازهم از فروش خوددارى كرد. رسول خدا(ص ) فرمود: در برابرايـن درخـت ، در بـهـشـت نخلى با شاخه هاى آويخته به تو مى دهم .بـازهـم نـپـذيرفت . آنگاه رسول خدا(ص ) به مرد انصارى فرمود:بـرو و درخـت را بـكـن و پـيش او بينداز كه در اسلام نه زيان ديدناست و نه زيان رساندن .
طـبرى به نقل از ابى سوار عدوى گويد: ((سمره از قبيله من در يكبـامـداد، 47 مـرد را كـه گـردآورنـده قـرآن بـودند كشت )) (تاريخطبرى ، ج 5، ص 237).
او هـمـچـنـيـن بـه نقل از عوف گويد: ((سمره از مدينه به راه افتاد.چون به خانه هاى بنى اسد رسيد، مردى از يكى از كوچه ها بيرونآمـد و پـيـش قراولان سپاه به او برخوردند. يكى از آن ميان به مردحمله كرد و با نيزه به دهانش زد! سپاه رفت و سمره سر رسيد و اورا در خـونـش غـلتـان ديـد. پـرسـيـد چـه شـده اسـت !؟ گفتند: پيش ‍قراولان سپاه امير او را زده اند. گفت : هرگاه شنيديد كه سوار شدهايـم از نـيـزه هـاى مـا بـرحـذر بـاشـيد.)) (تاريخ طبرى ، ج 5، ص237).
سـمـره از مـزدورانـى بود كه معاويه آنان را استخدام كرده بود تابه خدا و پيامبرش دروغ ببندند. نقل شده است كه معاويه صد هزارديـنـار بـه او داد تـا نـقل كند كه آيه شريفه ((ومن الناس من يعجبكقَوْلُه فى الحياة الدنيا... والله لا يحب الفساد)) درباره على (ع ) وآيـه ((ومـن النـاس مـن يشرى نفسه ابتغاء مرضاة الله والله رؤ وفبـالعـبـاد)) دربـاره ابـن مـلجـم نـازل شده است ؛ ولى او نپذيرفت .دويـسـت هزار دينار داد. نپذيرفت . سيصد هزار دينار داد، نپذيرفت .سـرانـجـام چـهـارصـدهـزار دينارداد و او پذيرفت ! (ر.ك شرح نهجالبلاغه ، ابن ابى الحديد، ج 4، ص 73).
طبرى گويد: معاويه سمره را پس از زياد، شش ماه باقى گذاشت وسـپـس او را عـزل كـرد. سمره گفت : خداوند معاويه را لعنت كند. بهخدا سوگند اگر خداى را همانند معاويه فرمان مى بردم هرگز مراعذاب نمى كرد! (تاريخ طبرى ، ج 5، ص 237).
با اين همه ، گفتار ذهبى جاى شگفتى دارد كه مى گويد: ((سمره ازعلماى صحابه بود كه روايت هاى نيكويى دارد)). شايد مقصود ذهبىاحـاديث دروغينى است كه سمره در نكوهش على (ع ) و براى خدمت بهجريان نفاق ساخته است !
او هـمـچـنـين از قول ابن سيرين نقل مى كند: ((سمره بسيار امانتدار وراسـتـگـو بود)). ذهبى در داستان مرگ او گويد: ((سمره بخور مىكـرد كـه غـفـلت نـمـود و آتـش گـرفـت . اگـر ايـننـقـل درسـت بـاشد همان مقصود پيامبر است ؛ يعنى آتش دنيا)) (ر.ك .سـيـر اعـلام النبلاء، ج 2، ص 186). ذهبى از تحريف صريح سخنپـيـامـبـر(ص ) كـه فرمود: ((آخرين صحابى من كه مى ميرد در آتشاسـت )) ابـا نـدارد كـه مـعـنـايش اين مى شود: آخرين صحابى من باسـوخـتـن در آتـش مـى ميرد! مى بينيم كه تفاوت ميان مقصود صريحپيامبر(ص ) و ادعاى اين كور و بى بصيرت ، چه قدر زياد است !
637- تنقيح المقال ، ج 2، ص 62 .
638- همان ، ص 69 .
639- سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 186.
640- تاريخ طبرى ، ج 5، ص 236.
641- مـامـقـانـى گـويـد: مـاريـه دخـتـر مـنـقـذ يـا سـعـيـد عبديه : ازنـقـل امـام بـاقـر(ع ) كـه فـرمـود [مـاريـه ] شـيعى مسلك و خانه اشمـحل اجتماع و گفت وگوى شيعيان بوده است ، استفاده مى شود كه اوبـر مـذهـب امـامـيـّه و پـرهـيـزگـار بـوده اسـت . (تـنـقـيـحالمـقـال ، ج 3، ص 82). شـوشـتـرى بـر گـفـتـار او حاشيه زده مىگـويد: مى گويم : مصنف ، سخن برخى را ديده است كه ((ابوجعفرگـفـت : مـاريـه ...))؛ و پـنداشته است كه مراد از ابوجعفر، ابوجعفرالبـاقـر(ع ) اسـت . حال آنكه مقصود او ابوجعفر طبرى است (قاموسالرجال ، ج 11، ص 35، چاپ يكم ، مكتبة الصدوق ) نمازى گويد:گفته اند كه مقصود از ابى جعفر، طبرى است ، نه ابوجعفر امام (ع )(مستدركات علم الرجال ، ج 8، ص 598).
642- يزيد بن نبيط عبدى : سماوى در ابصارالعين (ص 19) از وىبـه نـام يزيد بن ثبيط ياد كرده گويد: در برخى كتاب ها ثبيت ونبيط آمده و اين دو نام تصحيف ثبيط است . او و دو پسرش از شهيدانكـربـلايند. در زيارت ناحيه مقدسه بر وى به نام يزيد بن ثبيتدرود فـرسـتـاده شـده اسـت . هـمـان طـور كـه بر پسرانش نيز سلامفـرسـتـاده شـده است . بحث درباره آنها زير عنوان ((كسانى كه درمكه مكرمه به كاروان حسينى پيوسته اند)) خواهد آمد.
643- تاريخ طبرى ، ج 3، ص 278.
644- ر.ك . ابصار العين ، ص 25.
645- ابـصـار العـيـن ، ص 25؛ ولى مـا بـه سـنـدى تـاريـخـىدال بـر ايـنـكـه بـرخـى شيعيان بصره به امام (ع ) نامه نوشته وخواستار آمدنش به عراق به طور عام يا بصره به طور خاص شدهبـاشند دست نيافته ايم . شايد سماوى به چنين سندى دست يافتهو اين سخن را به قلم آورده است !
646- ابـومـحـمـد، عـبـدالله بـن حـارث بـننـوفـل بـن حـارث بـن عـبـدالمـطلب بن هاشم ، القرشى الهاشمى ،لقبش بَبَّه و مادر او هند، دختر ابوسفيان ، خواهر معاويه ، است ... درروزگار پيامبر(ص )، ولادت يافت و حضرت غذا را با انگشت ماليدو در دهـانـش گـذاشـت . او بـه بـصره رفت و بصريان پس از مرگيـزيد بن معاويه بر او اتفاق كردند و عبدالله بن زبير نيز او راتاءييد كرد.
ابـن حـبـان گـويـد: او در سـال 79 بـر اثـر بادهاى گرم مرد و درابـواء دفـن گـرديـد. مـحـمـد بـن سـعـد گـويـد: او درسال 84 هنگام پايان فتنه عبدالرحمن بن اشعث در عمان وفات يافت. او از بـيـم حـجـاج بـه آنـجـا گـريـخـتـه بـود (ر. ك . تـهـذيـبالكـمـال ، ج 10، ص 74). ((وى پيك حسن بن على (ع ) از مداين نزدمـعـاويـه بـود... او از مـسـلمـانان بزرگ بود كه به بصره رفت ودرآنجا سكونت گزيد و خانه اى ساخت . در روزگار مسعودبن عمروو خـروج عـبـيـدالله از بصره ، ميان مردم اختلاف پيش آمد و سرانجامبـر سـر ايـنـكـه عـبـدالله بن حارث بر ايشان نماز بخواند و بيتالمال را به دست داشته باشد توافق كردند. آنگاه موضوع را بهعبدالله بن زبير نوشتند و گفتند: ما به او رضايت داده ايم .
ابـن زبـير نيز او را بر حكومت بصره باقى گذاشت ، ولى پس ازيـك سال بركنارش كرد. عبدالله بن حارث به عمان رفت و در آنجامرد. او ظاهر الصلاح بود و مردم از او رضايت داشتند.
مـردم بـصره به دليل از هم پاشيدگى اوضاع شهر از او خواستندكـه خـشـونـت بـه خـرج دهـد؛ او خـود راعـزل كـرد و در خـانـه اش نـشـست ... (ر.ك . تاريخ بغداد، ج 1، ص212؛ سير اعلام النبلاء، ج 1، ص 201).
مـامـقـانـى گـويـد: هـر چـنـد اشـخاص سه گانه - يعنى ابوموسىاصـفـهـانـى ، ابـن منده و ابن عبدالبر ـ او را توثيق كرده اند. ولىمـبـنـاى تـوثـيـق آنـان مـعـلوم نـيـسـت . پس از آنكه از ظاهر كلام شيخ(طـوسـى ) اسـتـفاده كرديم كه او مذهب اماميه دارد، موثق شمرده شدنوى از سـوى جماعت را مدحى تلقى مى كنيم كه او را در زمره راويان((حـسـن )) قـرار مـى دهـد. (ر.ك . تـنـقـيـحالمقال ، ج 2، ص 176).
نـمازى گويد: حسن (ع ) او را نزد معاويه فرستاد و ابن زياد او راهـمـراه مـخـتار و ميثم به زندان افكند... برخى از روايت هاى سودمندوى ((حسن )) است . (مستدركات علم الرجال ، ج 4، ص 508).
647- خلاصه زندگينامه وى پيش از اين گذشت .
648- تـاريـخ طـبـرى ، ج 3، ص 281؛ نـيـز ر.ك .مقتل الحسين ، مقرم ، ص 149.
649- تـاريـخ ابـن عـسـاكـر، ص 298، شـمـاره 256؛ نـيـز ر.ك .البدايه والنهايه ، ج 8، ص 178.
650- ر.ك . جلد اول همين پژوهش .
651- ر.ك . الارشـاد، ص 201؛ الاخـبـارالطـوال ، ص 228؛ الفـتـوح ، ج 5، ص 21؛ تاريخ طبرى ، ج 3،ص 271.
652- ر.ك . قـامـوس الرجـال ، ج 8، ص 214؛ و ر.ك . تـنـقـيـحالمقال ، ج 2، ص 346.
653- ر.ك . الارشـاد، ص 202؛ گـفـت و گـوى امـام بـا مـسـلم درپافشارى حضرت بر پيمودن شاهراه .
654- ر.ك . الارشاد، ص 219؛ تاريخ طبرى ، ج 3، ص 297.
655- ر.ك . الفـتـوح ، ج 5، ص 75؛مقتل الحسين ، خوارزمى ، ج 1، ص 311.
656- ابصار العين ، ص 158.
657- مـقـتـل الحـسـيـن ، خـوارزمـى ، ج 2، ص 25؛ مـنـاقـبآل ابى طالب ، ج 4، ص 104.
658- ابصار العين ، ص 159.
659- همان ، ص 220، (الفائدة الثالثه ).
660- مـامـقانى گويد: امام زمان (ع ) اينگونه بر او درود فرستادهاسـت : السلام على جنادة بن كعب بن حارث انصارى و ابنه عمرو بنجناده . (تنقيح المقال ، ج 1، ص 234).
661- ر.ك . مستدركات علم الرجال ، ج 2، ص 239.
662- ر.ك . الاقـبـال ، ج 3، ص 79؛ و بـهنقل از آن بحار، ج 98، ص 273.
663- ابصار العين ، ص 158.
664- مـقتل الحسين ، خوارزمى ، ج 2، ص 25 و ر. ك . بحار، ج 45،ص 28 به نقل از مناقب آل ابى طالب ، ج 4، ص 104.
665- مقتل الحسين ، مقرم ، ص 253.
666- بـحـار، ج 45، ص 27ـ28؛ و ر.ك .مـقـتـل الحـسـيـن ، خـوارزمـى ، ج 2، ص 25ـ26؛ مـنـاقـبآل ابى طالب ، ج 4، ص 104.
667- ر.ك . الحـدائق الورديـه ، ص 122؛ تـنـقـيـحالمـقـال ، ج 2، ص 145؛ مـسـتـدركـات عـلمالرجـال ، ج 4، ص ‍ 404؛ قـامـوس الرجـال ، ج 6، ص 119؛الاصابه ، ج 3، ص 307.
 

back page

 

668- ابـصـار العـين ، ص 158، سماوى گويد: از نوادگان عمار،عبدالله بن احمد بن عامر بن سليمان بن صالح بن وهب بن عمار يادشـده اسـت كه يكى از راويان و علماى شيعه و صاحب كتاب ((قضاياامـيـرالمـؤ مـنـيـن (ع ))) مـى بـاشد و آن را از پدرش از امام رضا(ع )نقل مى كند. ابصار العين ، ص 197 ـ 198.
669- تنقيح المقال ، ج 2، ص 317.
670- الاقـبـال ، ج 3، ص 79 و 347؛ بـهنقل از آن بحار، ج 45، ص 72.
671- ر.ك . قاموس الرجال ، ج 8، ص 7.
672- ر. ك . الاقـبـال ، ج 3، ص 79؛ بـهنقل از آن ، بحار، ج 45، ص 72 و 73.
673- ر.ك . ابـصـار العـيـن ، ص 121ـ122؛ تاريخ طبرى ، ج 3،ص 307 و 318.
674- ر.ك . الاقبال ، ج 3، ص 79 و 345؛ بحار، ج 98، ص 273و 340.
675- ابصار العين ، ص 126ـ127.
676- تاريخ طبرى ، ج 3، ص 329.
677- همان .
678- همان .
679- همان .
680- ر.ك . ابصار العين ، ص 126 ـ 130؛ الحدائق الورديه ، ص122.
681- گـفـتـه هـاى نـمـازى در مـسـتـدركـات عـلمالرجال ، (ج 4، ص 221) كه مى گويد او ـ پس از شكست مسلم ـ بهكـوفـه رفـت و بـه امام حسين (ع ) پيوست تا آنكه در حضورش بهشـهـادت رسـيـد، درست نيست . زيرا امام (ع ) در آن هنگام تازه از مكهبيرون آمده و در راه بود.
682- ر.ك . ابصار العين ، ص 129ـ130.
683- ر.ك . بخش هاى پيشين همين كتاب .
684- ر.ك . ابصار العين ، ص 131ـ132.
685- تنقيح المقال ، ج 2، ص 45. ولى شوشترى يادآور شده استكـه تـاريـخ بازگشت عبدالرحمن ارحبى نزد امام (ع )، دراينكه پيشيـا پـس از قـتـل مـسلم بوده است ، بر وى معلوم نيست . (ر.ك . قاموسالرجال ، ج 6، ص 123).
686- ابصار العين ، ص 132.
687- الاقبال ، ج 3، ص 79.
688- بحار، ج 98، ص 340.
689- ر.ك . الارشاد، ص 203.
690- ر.ك . ابصار العين ، ص 151ـ152.
691- ر.ك . خزانة الادب ، ج 2، ص 158.
692- ر.ك . ابصار العين ، ص 153.
693- تنقيح المقال ، ج 3، ص 328.
694- ر.ك . ابصار العين ، ص 153ـ154.
695- ر.ك . حياة الامام الحسين بن على (ع )، ج 3، ص 234.
696- ر.ك . ابصار العين ، ص 99.
697- ر.ك . اسد الغابه ، ج 1، ص 123.
698- هـمان طورى كه سماوى در آغاز زندگينامه حجاج نوشته است(ابـصـار العـين ، ص 212)، وى نامه مسعود بن عمر را نزد امام (ع )نبرده است . براى آگاهى بيشتر ر.ك . بخش هاى پيشين همين كتاب .
699- ر.ك . ابصار العين ، ص 213ـ214.
700- الحدائق الورديه ، ص 122.
701- ابصار العين ، ص 214.
702- الحدائق الورديه ، ص 122. 703- به دو زيارتنامه رجبيهو ناحيه مقدسه ، القائميات گفته مى شود.
704- در زيارت ناحيه مقدسه سلام بر وى چنين آمده است : ((السلامعلى قعنب بن عمر التمرى )) (الاقبال ، ج 3، ص 78).
705- ابصار العين ، ص 215ـ216.
706- ر.ك . ابصار العين ، ص 189ـ190.
707- ر.ك . ابصار العين ، ص 192.
708- ر.ك . مستدركات علم الرجال ، ج 1، ص 533.
709- ر.ك . ابصار العين ، ص 192.
710- همان ، ص 191.