اءعجوبه اهل البيت
شرحى جامع از زندگى امام جواد عليه السلام

سيد ابوالفضل طباطبايى اشكذرى ، مهدى اسماعيلى

- ۵ -


شبيه موسى و عيسى عليه السلام و از مادرى پاك دامن
كلثم بن عمران مى گويد: به امام رضا عليه السلام گفتم : دعا كنيد كه خداوند فرزندى به شما عنايت كند. امام فرمود: همانا خداوند يك فرزند به من عطا مى كند كه او تنها وارث من خواهد بود. پس وقتى كه به دنيا آمد، حضرت رضا عليه السلام به اصحابش فرمود: فرزندم شبيه موسى فرزند عمران ، شكافنده دريا و شبيه عيسى فرزند مريم عليه السلام ، از مادرى پاكدامن متولد شد، و سپس فرمود: غاصبان و ظالمان فرزندم را مى كشند و به شهادت مى رسانند، پس در آن هنگام اهل آسمان بريش مى گريد و خداوند بر قاتلان و دشمنان وى خشم مى ورزد، و پس از فرصت كوتاهى آنان را به عذاب دردناك و كيفر شديد رهسپار مى كند، و روايت شده است كه در شب اول از ولادت او، امام رضا عليه السلام تا صبح گاهان كنار گهواره اش با او سخن مى گفت (112).
تكريم و توجه امام رضا به حضرت جواد عليهما السلام
امام رضا عليه السلام در نامه اى به فرزندش به امام جواد عليه السلام مردم دارى و رعايت حقوق خويشاوندان را يادآور مى شود.
مى فرمايد: فرزندم ! شنيده ام هنگام خارج شدن از منزل ، همراهانت تو را از در كوچك خانه بيرون مى برند، بر تو لازم مى دانم كه هميشه از در اصلى خانه خارج شوى ، چرا كه افرادى مستمند و فقير در انتظار كمك ، چشم به راه نشسته اند.
پس او تنگ نظرى و بخل اطرافيانت نبايد مانع دستگيرى از محرومان جامعه شود.
فرزندم ! سعى كن هميشه سكه هاى طلا و نقره با خود همراه داشته باشى تا اگر كسى از تو تقاضاى كمك نمود، به او كمك نمايى . و چنان چه عموها و عمه هايت درخواست كمك كردند، در حد شاءن و موقعيت اجتماعى شان به آنان كمك كن .
فرزندم ! انگيزه ى نوشتن اين نامه چيزى جز دلسوزى پدر در حق فرزند نيست . و قصت من حفظ موقعيت دينى و اجتماعى تو مى باشد. پس انفاق و كمك و دستگيرى از محرومان جامعه را فراموش مكن (113).
و در روايتى ديگر آمده است : امام رضا عليه السلام در نامه اى از خراسان به فرزندش جواد الائمه عليه السلام نوشته بود: به نام خداى بخشنده ى مهربان ، عمرت طولانى باد، و از شر دشمنان در امان باشى ، اى فرزندم ! جان پدر به فداى تو(114).
بهشتيان با فرمان او به جايگاه خود مى روند
حضرت على عليه السلام از پيامبر اكرم روايت مى كند كه فرمود: من در كنار حوض كوثر وارد مى شود، و تو يا على در آنجا ساقى شيعيان هستى ، و مسئوليت هر يك از امامان عليه السلام را بر مى شمارد، و به امام جواد عليه السلام كه مى رسد مى فرمايد: او اهل بهشت را به جايگاه خودشان رهنمون مى شود(115).
پاداش محبت به امام جواد عليه السلام
يكى از خادمان امام رضا از امام كاظم و او از پدر و پدرانش از على ، و او از پيامبر اكرم عليهم السلام روايت مى كند كه فرمود: هر كس مى خواهد خداوند را در حالى ملاقات كند كه سيئات و گناهانش به حسنات و نيكى تبديل شده باشد، پس بايد دوستدار فرزندم جوادالائمه عليه السلام باشد(116).
پاسخ سى هزار مساءله
گروهى از شيعيان و ارادتمندان امام جواد عليه السلام كه از اطراف و نواحى دور دست وارد مدينه شده بودند، از آن حضرت درخواست ملاقات كردند، امام اجازه ى ملاقات را صادر فرمود و آنها به زيارت امام نائل شدند، پس از حضور در مجلس ، هر يك سؤ الى را مطرح ، و جواب آن را مى شنيدند، در حدود سى هزار مساءله پرسيده شد و امام جواد كه ده سال بيشتر از عمر شريفش نگذشته بود به همه ى سؤ ال ها پاسخ داد(117).
سخن گفتن به زبانهاى گوناگون
ابو هاشم جعفرى روايت مى كند كه گاهى من با امام جواد عليه السلام هم سفره شده و با آن حضرت غذا مى خوردم ، و مى شنيدم كه امام عليه السلام با خادمانش به زبانهاى گوناگونى مانند سقلابيه ، فارسى و... سخن مى گفت و آنان نيز متوجه مى شدند(118).
فصل سوم : معجزات
پيام آوران توحيد و سفيران الهى با اتكا به نيروى غيبى از معجزه به عنوان ابزارى كار آمد در مسير پيش برد اهداف والاى خويش ، و متناسب با فرهنگ و دانش مردم ، و شرايط حاكم بر زمان ، استفاده كرده اند.
و بدون شك معجزه و كارهاى خارق العاده نقش مهمى در موفقيت و هدايت مردم عصر و زمان پيامبران داشته است ، چرا كه در آغاز رسالت و شروع دوران پر مسئوليت هدايت و ارشاد، از آنان تقاضاى انجام دادن كارى چشم گير مى كردند، به گونه اى كه در توان و قدرت افراد عادى نباشد.
و خداى سبحان هم ماموران خويش را تنها نگذاشته و با امدادهاى غيبى به كمك پرچمداران توحيد آمد، و با به اجرا گذاشتن نمايش هايى پر شور و ديدنى سرسخت ترين انسانها را به كرنش و تواضع در برابر خويش وادار نمود.
داخل شدن حضرت ابراهيم عليه السلام به درون گداخته هاى آتش و راه رفتن در ميان آن ؛ تبديل شدن عصا و چوب دستى حضرت موسى عليه السلام به اژدها و شكافته شدن دريا و عبور بى خطر از آن ؛ زنده شدن مردگان به وسيله ى حضرت عيسى عليه السلام و نازل شدن غذاهاى آسمانى براى حواريون ؛ و بالاخره قرآن معجزه ى همه قرون و عصرها، نمونه هايى از امدادهاى غيبى خداوند، و كمك او به بندگان برگزيده اش ، انبيا و اوليا مى باشد.
اوصيا و جانشينان پيامبر گرامى اسلام نيز همانند آن حضرت ، از امدادهاى حضرت حق بهره مند بوده ، و در شرايطى خاص و متناسب با نياز زمان از اين نيروى خدادادى استفاده كرده و گاه با دست گذاشتن بر درخت خشكيده آن را سر سبز، و با اشاره ى دست حيوان مرده را زنده ، و يا با دست به دعا برداشتن سخت ترين بيمارى ها را مداوا مى كردند.
امام جواد عليه السلام نيز مانند ساير پدران بزرگوارش در موارد زيادى قدرت امامتش را با كارهايى خارق العاده به نمايش گذاشته است و آنچه در ذيل مى خوانيد بخش كوچكى از هنرنمايى معصومى است كه دشمنان ، فرصت و اجازه ى قدرت نمايى بيشتر را به وى نداده ، و با شهادت ، پرونده ى دنيايى اش را بستند.
(الف ) معجزات زمان كودكى
سخن گفتن امام جواد، هنگام تولد
حكيمه خاتون عمه ى امام جواد عليه السلام مى گويد: آثار باردارى در چهره و قيافه ى همسر امام رضا عليه السلام مشاهده شد، در نامه اى به آن حضرت بشارت دادم كه به زودى صاحب فرزند مى شوى .
در جواب از لحظه ى باردار شدن و ساعت و روز وضع حمل همسرش خبر داد و فرمود: وقتى كه فرزندم به دنيا آمد تا هفت روز از او مواظبت كن .
حكيمه مى گويد: لحظه ى به دنيا آمدن فرزند امام رضا عليه السلام در كنار همسرش بودم و همه چيز را به دقت زير نظر داشته و طبق سفارش آن حضرت ماءموريت خويش را انجام دادم .
ذكر شهادتين توجه مرا جلب كرد، (اءشهد اءن لا اله الاّ الله ) - خداوندا - چه مى بينم و چه مى شنوم ؟ كودكى خردسال سخن مى گويد؟
با كنجكاوى و دقّت بيشتر به ميان طشت نگاه كردم ، آيا من اشتباه مى كنم ، و صدا متعلّق به طفل تازه به دنيا آمده نيست ؟ نه ، آن صداى معجزه گر از حلقوم طفلى است كه بزرگى و شخصيت ممتاز خويش را در لحظه ى ولادت نشان مى دهد. عقل و درك انسان از شنيدن و پذيرفتن آن عاجز است ، اما حكيمه كه خود شاهد ماجرا است ، نمى تواند آن را انكار كند.
سه روز از ولادت او بيشتر نگذشته بود كه براى دومين بار نيز لب به سخن گشود، عطسه اى نموده و در پى آن حمد و ثناى خداوند و درود بر پيامبر و جانشينان بر حق او را بر زبان جارى نمود، (الحمدلله ، وصلّى اللّه على محمّد وعلى الائمّة الراشدين )(119).
خطابه ى امام جواد در سن 25 ماهگى
امام جواد عليه السلام چهره ى گندمگونى داشت و اين سبب شده كه براى گروهى از انسانهايى كه از ايمان قوى برخوردار نبودند، شكّ و ترديد ايجاد شود كه آيا او واقعاً فرزند امام رضا عليه السلام است ! هر چه مى گذشت بر شكّ و ترديد آنان افزوده مى شد، تا آنكه او و پدر بزرگوارش را به نسبت هاى ناروا متّهم ساختند، و گفتند: او فرزند شخص سياه چهره اى به نام شنيف و يا لؤ لؤ است .
اين سخنان ناشايست روز به روز اوج گرفت و در نهايت تصميم گرفتند كه كودك 25 ماهه ى امام رضا را در حضور جمعيت و در مسجدالحرام ، محل تجمّع مردم ، بر گروه قيافه شناسان كه فنّ و دانش متداول آن زمان بود عرضه كنند تا آنان به نسب كودك مورد ترديد حكم كنند، كه چه كسى پدر او است ، اين تصميم در حالى اتّخاذ شد كه امام رضا عليه السلام در شهر طوس حكومت ماءمون به سر مى برد.
از گروه قيافه شناسان براى حضور در مراسم دعوت به عمل آمد، وقتى كه همه حضور يافتند، كودك 25 ماهه را به ميان جمعيت آورده و در مقابل قيافه شناسان نشاندند، تا نگاه آنان به چهره ى مبارك و معصوم امام جواد عليه السلام خردسال افتاده ، و با دقت به او نگريستند، ناگهان بى اختيار با حال و سجده و خضوع ، خود را به روى زمين انداخته و به او احترام كردند و گفتند: واى بر شما مردم ! اين ستاره ى درخشان و ماه نورانى را بر مثل ما عرضه مى كنيد تا نسب او را مشخص كنيم ! به خدا سوگند كه او همان نسل پاك و طاهر است ، به خدا سوگند او فقط از ((اصلاب زاكيه )) به ((ارحام مطهّره )) منتقل شده است ، به خدا سوگند او از نسل امير مؤ منان على عليه السلام و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى باشد؛ اى مردم ! باز گرديد و از خداوند طلب مغفرت كنيد، و هرگز درباره ى چنين انسانى شك و ترديد به خود راه ندهيد.
وقتى كه مجلس به اين جا رسيد، امام جواد عليه السلام كه در سن 25 ماهگى به سر مى برد، لب به سخن گشود و با زبانى برنده تر از شمشير، و فصاحتى بى نظير خطبه ى رسايى بدين سان ايراد كرد: الحمدلله الّذى خلقنا من نوره بيده ، واصطفانا من بريّته ، وجعلنا اءُمناءه على خلقه و وحيه ، ((حمد و ستايش خداى را كه با قدرت خويش از نور وجودش ، ما را آفريد، و از ميان مخلوقاتش ما را برگزيد و امين وحى خويش قرار داد)).
اى گروه مردم ! من محمد فرزند على ملقّب به رضا، فرزند موسى كاظم ، فرزند جعفر صادق ، فرزند محمّد باقر، فرزند على سيّد العابدين ، فرزند حسين شهيد، فرزند امير مؤ منان على بى ابيطالب ، و فرزند فاطمه ى زهرا و فرزند محمّد مصطفى هستم .
آيا در نسب مانند من شكّ و تريد مى كنيد؟ آيا من و والدين مرا به نسبت هاى ناروا و ناشايست متّهم مى سازيد و مرا بر قيافه شناس عرضه مى كنيد؟!
به خدا سوگند! من نسب شما را از پدرانتان بهتر مى شناسم ، به خدا سوگند! من به ظاهر و باطن شما آگاهم ! و همه ى شما را مى شناسم ، به آنچه شما به سوى آن مى رويد نيز آگاهى دارم ! آرى اين مطالب را فقط از سر صدق و حقيقت و راستى مى گويم ، زيرا سخنان من ، محصول همان دانشى است كه خداوند پيش از آفرينش جهان به ما و خاندان ما عنايت فرموده است .
به خدا سوگند! چنان چه اهل باطل به پشتيبانى هم ديگر، عليه ما نيامده بودند، و دولت باطل غالب و چيره نبود، و انسان هاى اهل شكّ و ترديد به مخالفت با ما برنمى ساختند، هر آينه سخنى را برايتان بيان مى كردم كه همه ى آدميان از اول تا آخر، به تعجّب و شگفت آيند.
سپس امام دست كوچك خود را بر دهان مباركش گذارده ، و خودش را مخاطب قرار داده و فرمود: اى محمّد! ساكت شو، و زبان به دهان فرو بر، همانگونه كه پدرانت نيز سكوت اختيار كرده و در حال تقيه به سر بردند، و سپس اين آيه ى شريفه را قرائت نمود: فاصبر كما صبر اءُولُوالعزم من الرّسل ولاتستعجل لّهم كاءنّهم يوم يرون ما يُوعدُون لم يلبثوا إ لا ساعة من نّهار بلغٌ يهلك إ لا القوم الفسقون (120)، ((پس همان گونه كه پيامبران نستوه ، صبر كردند، صبر كن ، و براى آنان شتابزدگى به خرج مده ، روزى كه آنچه را وعده داده مى شوند بنگرند، گويى كه آنان جز ساعتى از روز را در دنيا نمانده اند ؛ اين ابلاغى است ؛ پس آيا جز مردم نافرمان هلاكت خواهند يافت ؟)).
در اين هنگام يكى از آن مردان به سوى امام آمد و دست وى را گرفت و از ميان مردم به حركت درآورد، و مردم نيز راه را براى وى گشودند.
راوى مى گويد: بزرگان و پيران حاضر در مجلس را مى ديدم كه به ديده ى تعجّب به امام جواد خردسال مى نگريستند و آيه ى شريفه اللّه اءعلم حيث يجعل رسالته را بر زبان جارى مى كردند، ((خداوند به اين كه رسالت خويش را در كجا قرار دهد، داناتر است )).
از جمعيت حاضر پرسيدم : اين بزرگان چه كسانى هستند؟
پاسخ دادند: آنان از قبيله ى بنى هاشم و فرزندان عبدالمطّلب اند.
راوى مى گويد: چون خبر اين ماجرا در شهر طوس به امام رضا عليه السلام رسيد، و از رفتار زشتى كه مردم با فرزند وى داشته اند، با خبر شد، و از اين كه خدا چگونه آنان را رسوا كرده است ، فرمود:
خداى را شكر! و سپس به شيعيان حاضر در مجلس خطاب كرده و ادامه داد: آيا شما ماجراى ماريه ى قبطيه همسر پيامبر اكرم و آنچه درباره ى ولادت ابراهيم فرزند وى ، به او نسبت داده اند را مى دانيد؟
حاضران گفتند: خير، نمى دانيم ، شما آگاهتريد، ما را نيز آگاه فرما.
امام رضا عليه السلام فرمود: ماريه از جمله ى كنيزانى بود، كه به پيامبر اكرم هديه شد، پيامبر همه ى آنان را ميان اصحاب و ياران تقسيم كرد، ولى ماريه را براى خود نگه داشت ، خادمى به نام ((جريح )) همراه ماريه بود كه آداب معاشرت با بزرگان را به وى آموخت ؛ آن دو به دست پيامبر اكرم مسلمان شدند.
آرام آرام محبّت ماريه در قلب پيامبر جاى گرفت ، و به او توجّه ويژه اى مى كرد، اين امر موجب برانگيخته شدن حسادت برخى از همسران پيامبر از قبيل حفصه و عايشه شد، تا آن جا كه شكايت خود را به نزد پدرانشان (ابوبكر و عمر) بردند. وسوسه هاى شيطانى و حساسيت هاى برترى جويانه ى آن دو سبب شد كه تصميم بگيرند نسبت دروغى را به ماريه بدهند و بگويند: ابراهيم فرزند ماريه ، از صلب پيامبر اكرم نسيت ؛ بلكه او از صلب ((جريح )) است ، و ماريه در اثر ارتباط نامشروع با جريح ، اين فرزند را به دنيا آورده است ، ولى غافل از آن كه قواى مردانگى و شهوانى جريح به طور كلّى تعطيل شده و از اين نعمت خدادادى بهره مند نيست ، و اين تهمت و افترا به زودى آشكار شده ، و آن دو را رسوا مى سازد.
ابوبكر و عمر در مسجد خدمت پيامبر اكرم آمده و گفتند: اى رسول خدا! مطلبى بر ما آشكار شده و ما نمى توانيم آن را بر شما پوشيده بداريم ، چرا كه در محدوده ى خانواده به شما خيانيت شده است .
پيامبر صلى عليه و اله و سلم با تعجب فرمود: چه خيانتى ؟
گفتند: اى رسول خدا! ((جريح )) با ماريه ارتباط نامشروع برقرار كرده است ، تا جايى كه ماريه از او حامله شده و فرزندى كه به دنيا آمده فرزند شما نيست ، بلكه فرزند جريح است !
پيامبر اكرم از شنيدن اين تهمت و افترا كه به همسر وى نسبت دادند، رنگ چهره اش برافروخت و فرمود: واى بر شما! مى دانيد چه مى گوييد؟!
گفتند: ما با چشمان خود ديديم كه جريح و ماريه در مشربه بودند، و جريح با او آنگونه رفتار مى كرد كه گويا شوهر با همسر خود مزاح و بازى مى كند؛ پس اى رسول خدا! شخصى را نزد آنان بفرست تا جريح و ماريه را در آن حال ببيند و حكم خدا را درباره ى آن دو جارى كند.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم على عليه السلام را صدا زد و به او فرمود: اى على ! شمشيرت را بردار و به مشربه ماريه برو! چنان چه جريح و ماريه را در وضعيتى كه اين دو توصيف مى كنند، مشاهده كردى ، بى درنگ نور وجودشان را با يك ضربت شمشير خاموش ساز.
على عليه السلام برخاست و مطابق فرموده ى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شمشيرش را برهنه ساخته و در زير لباس خود قرار داد، و حركت خويش را به سوى مشربه آغاز نمود، هم چنان كه از مقابل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دور مى شد، دوباره به نزد وى باز گشت ، و درباره ى كيفيت ماموريت خود، كسب تكليف نمود و سپس به حركت خود ادامه داد.
راوى مى گويد: على عليه السلام در حالى كه شمشير برهنه در زير لباس ‍ داشت ، براى انجام ماموريت خويش ، به سرعت رفت و از منطقه بالاى مشربه ، وارد شد، تا به صورت كامل بر آن جا مسلط باشد، على عليه السلام پس از ورود به مشربه ، مشاهده كرد كه ماريه نشسته و جريح نيز در كنار او است و همچنان آداب معاشرت را به وى مى آموزد و مى گويد: پيامبر را بزرگ بدار، او را احترام و اكرام كن ، هميشه پيامبر را با كنيه و نام بزرگش ‍ مورد خطاب قرار ده ، و مشابه اين دستورات اخلاقى را براى وى بيان مى كند.
ناگهان چشم جريح به چهره ى افروخته و مضطرب على عليه السلام و شمشير برهنه در دست وى افتاد، ترس و وحشت همه ى وجود او را فرا گرفت ، ناخودآگاه پا به فرار گذاشت ، تا به كنار درخت خرماى بلندى رسيد، از آن بالا رفت و در بلندترين نقطه درخت خود را مخفى نمود. على عليه السلام وارد مشربه شد و به پاى درخت آمد، در اين هنگام به اراه ى خداوند، باد شديدى وزيدن گرفت ، و لباس بلند جريح را از بدنش جدا ساخت به صورتى كه قسمت هاى ميانى بدن او نمايان گشت ، و چشم على عليه السلام به جايگاه مخصوص از بدن جريح افتاد، و متوجه شد كه هيچ اثرى از آلت مردانگى در بدن او نيست . آرى جريح خادم ، ممسوح و خواجه بوده و از قواى شهوانى بهره اى نبرده بود تا به تهمت آن دو نفر گرفته شود!
على به جريح فرمود: از درخت پايين بيا. گفت : آيا در امان هستم ؟ فرمود: آرى .
از درخت پايين آمد، على عليه السلام دست او را گرفت و به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آورد، و شرح ماجراى او را براى پيامبر بيان نمود.
پيامبر اكرم پس از شنيدن سخنان على عليه السلام صورتش را به طرف ديوار بر گرداند، و به جريح فرمود: لباست را بالا ببر تا اين دو نفر ببينند و دروغشان براى خودشان آشكار شود.
واى بر آن دو نفر! چگونه در برابر خدا و رسولش صلى الله عليه و آله و سلم پرده ى حيا را دريده ، و به افراد بى گناه تهمت و افترا زدند!
جريح به دستور پيامبر عمل كرد، و آنان با چشم خود ديدند كه جريح همانگونه است ، كه على عليه السلام توصيف كرده بود.
آن دو نفر پس از رسوايى از عملكرد خويش ، و به نشانه ى پشيمانى ، خود را بر زمين انداخته و گفتند: اى رسول خدا! ما از كار خويش توبه مى كنيم ، و شما نيز از خداوند براى ما مغفرت و آمرزش طلب كنيد، و پيمان مى بنديم كه هرگز مرتكب چنين گناهى نشويم .
پيامبر اكرم به آنان فرصمود: خداوند توبه ى شما را مى پذيرد، و مغفرت خواهى من نيز براى شما مفيد واقع نخواهد شد! زيرا شما پرده ى حيا را در برابر خدا و رسولش دريديد.
امام رضا عليه السلام مى فرمايد: در اين هنگام بود كه آيه ى شريفه سوره ى توبه در شاءن آن دو نفر نازل شد؛ ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم (121).
((حتى اگر هفتاد بار برايشان آموزش طلب كنى هرگز خدا آنان را نخواهد آمرزيد)).
امام رضا عليه السلام در پايان حديث فرمود: الحمد لله الذى جعل فى وفى ابنى محمد اءسوة برسول الله وابنه ابراهيم ((خداى را سپاس كه در من و فرزندم محمد، داستانى همانند داستان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و فرزندش ابراهيم قرار داد)).
راوى مى گويد: وقتى كه امام جواد عليه السلام به سن شش سال و چند ماه رسيد، مامون پدر بزرگوارش امام رضا عليه السلام را به شهادت رساند، و مردم متحير شده ، و در ميان آنان اختلافاتى ايجاد شد، كه چه كسى پس از امام رضا عليه السلام ، رهبرى دينى جامعه را به عهده خواهد گرفت ؟ و سن امام جواد عليه السلام را نيز براى احراز منصب و مقام امامات كوچك مى شمردند، شيعيان در ساير شهرها و بلاد نيز متحير بودند، تا اينكه خداوند مساله ى امامت وى را بر همه ى مردم آشكار و روشن ساخت (122)
دفاع امام جواد عليه السلام از امامت خويش
على بن اسباط مى گويد: هنگام عبور از كوچه هاى مدينه نگاهم به حضرت جواد عليه السلام افتاد، از فرصت استفاده كرده در گوشه اى نشستم و غرق در تماشاى قد و قواره و شكل و شمايل حضرتش شدم ، تا هنگام مراجعه به مصر براى دوستانم تعريف كنم .
لحظاتى نگذشته بود كه وجود امام عليه السلام را در كنار خويش در حالى كه روى زمين نشسته بود احساس كردم ، و چون به علم امامت از باطن و ضمير من آگاه بود فرمود: خداوند براى ارشاد و هدايت مردم انسان هايى پاك به نام پيام آوران وحى برانگيخته است ، كه برخى در كودكى و گروهى ديگر در سن پيرى پذيراى اين مسئوليت بوده اند، سپس بخشهايى از آيات 12 سوره مريم را: ((اتينه الحكم صبيا)) ((و از كودكى به او نبوت داديم )) و 22 سوره يوسف ((و لما بلغ أ شده و اتينه حكما و علما))
((و چون به حد رشد رسيد، او را حكمت و دانش عطا كرديم )). 15 سوره احقاف ((و بلغ اربعين سنة )) ((و به چهل سال برسد)) خواند، و سپس ‍ فرمود: اى على بن اءسباط! همانگونه كه خداوند در سنين كودكى و بلوغ و بالاتر از آن پيامبرانى را انتخاب و ماءمور ارشاد و هدايت مردم نموده است ، مى تواند جانشينانى را نيز در سنين مختلف تعيين نمايد تا هدايتگرانى در بين مردم باشند(123).
پيشگويى امام صادق از امامت امام جواد عليهما السلام
ابو بصير مى گويد: پسر بچه ى 5 ساله اى را همراه خويش به محضر امام صادق عليه السلام بردم ، وقتى كه نگاه امام عليه السلام به كودك افتاد، فرمود: در آينده اى نه چندان دور، زمانى خواهد آمد كه خداوند امامى را از نسل من كه هم سن اين كودك است ، تعيين خواهد نمود، تا عهده دار امور دينى و دنيايى مردم باشد.
علامه مجلسى صاحب اثر گرانقدر بحارالانوار ذيل اين حديث مى فرمايد: شايد مقصود امام عليه السلام از پسر بچه ى پنج ساله امام جواد عليه السلام و يا امام زمان حضرت حجة بن الحسن ، مهدى موعود (عج ) باشد، زيرا اين دو امام در سن كودكى به امامت رسيده اند(124).
(ب )معجزات اجابت دعا
دعا در حق كسى كه به خوردن خاك عادت كرده بود
در تاريخ زندگى پيشوايان معصوم عليهم السلام افرادى ديده مى شود كه رابطه ى بسيار نزديك و صميمانه اى با آن بزرگواران داشته اند، اين افراد در اصطلاح بعضى از روايات به عنوان اصحاب سر شناخته شده اند، يكى از آنان ابوهاشم داود بن قاسم جعفرى است ، كه معاصر امام جواد عليه السلام بود.
او مى گويد: در ركاب امام عليه السلام به يكى از باغ هاى خارج شهر رفتيم ، پس از استراحت كوتاهى عرض كردم : مولاى من ! گرفتار عادتى زشت و ناپسند شده ام ، نمى دانم راه نجات چيست ؟ فرمود: هر مشكلى در جهان ، راهى هم براى درمان آن وجود دارد.
عرض كردم : آقاى من ! مبتلا به خوردن خاك شدم و تقاضاى من اين است كه دعا بفرماييد تا خداوند متعال اين عادت زشت را از من دور نمايد.
چند روزى از اين قضيه گذشت تا دوباره امام را ملاقات كردم ، تا چشم امام به من افتاد، پيش از آنكه سخنى بگويم فرمود: ابو هاشم ! خداوند متعال خاك خوردن را از تو دور نمود و تو نجات يافته اى .
پس از شنيدن اين سخن امام ، به شدت از خوردن خاك متنفر شدم و از آن زمان به بعد، لحظه اى علاقه اى به خوردن آن در خود احساس ‍ نكردم (125 ).
نفرين در حق قاتل خويش (ام الفضل )
ام الفضل همسر امام جواد عليه السلام و دختر مامون عباسى بر اثر دسيسه هاى شيطانى خود و پدرش ، تصميم گرفت كه مقدارى از سم كشنده و مهلك را در حوله اى قرار داده و آن را در قسمتى از بدن خود قرار دهد تا در هنگام مقاربت و زناشويى با بدن امام عليه السلام تماس حاصل نموده و او را مسموم كند.
ام الفضل تصميم شوم خود را اجرا نمود و امام را مسموم كرد، اثر زهر روح و جان امام را آزار مى داد، به ناچار تصميم به نفرين گرفته و دستها را به سوى خداوند بلند كرد و فرمود: اميدوارم خداوند تو را به دردى مبتلا كند كه درمانى برايش نيابى !
نفرين امام عليه السلام به اجابت رسيد، زيرا پس از شهادت امام جواد عليه السلام ، خداوند متعال ام الفضل را به بيمارى لاعلاجى مبتلا ساخت كه همه ى پزشكان و اءطباى آن روز از معالجه ى او ناتوان شدند، و هيچگونه دارويى براى درمان بيمارى وى مفيد واقع نشد، و تا آخر عمر ناپاكش او را تنها نگذاشت ، و در همان حالت بيمارى به سر برد و زجر كشيد تا اينكه از دنيا رخت بر بست (126).