۱۴ نور پاك ( عليهم السلام )
زندگى امام كاظم (عليه السلام) قهرمان اراده و تصميم

عبدالرحيم عقيقى بخشايشى

- ۱ -


بسم الله الرحمن الرحيم

شناسنامه مبارك امام كاظم ( ع )

نام مبارك : موسى ( ع )

كنيهء شريف : ابوالحسن

القاب مبارك : كاظم

نام پدر بزرگوار : جعفر

نام مبارك مادر : حميده

تاريخ ولادت : 7 صفر سنه 128 ه‍

سال شروع امامت : 148 ه‍ . ق

سن شروع امامت : 20 سالگى

مدت امامت : 35 سال

مدت عمر مبارك : 55 سال

تاريخ شهادت : 25 ماه رجب سال 183 ه‍

علت شهادت : خرماى زهرآلود / هارون توسط يحيى برمكى سندى

محل دفن : كاظمين

تعداد فرزندان : 18 پسر و 19 دختر


پيشگفتار

بسمه تعالى

ولادت با سعادت و گزينش نام

حكومت اموى آخرين لحظه‌هاى عمر خود را مى گذراند و نفس‌هاى آن به شماره افتاده بود كه هفتمين ستارهء درخشان برج امامت و نهمين در گرانمايهء عترت و طهارت ، در دودمان پاك و رفيع امام صادق (عليه السلام) ديده بر جهان گشود . تولد او نويد تازه اى به جهان علم و معنويت بخشيد و نور اميد و سعادت را در دلها روشن ساخت ، محلى كه اين نوزاد در آن پا به جهان نهاد آرامگاه مادر بزرگش آمنه ( س ) مام گرامى پيامبر اسلامى (عليهالسلام) موسوم به أبواء است كه هنگام مراجعت از سفر حج امام صادق (عليه السلام) به وقوع پيوست . مادرش بانو حميده اندلسى است كه در فضيلت و تقوى و شايستگى و لياقت ، كم نظير بود . تولد اين نوزاد پدر عاليقدرش امام صادق (عليه السلام) را بسيار شادمان و خوشحال ساخت و به افتخار آن سه روز اطعام ، و به مردم عقيقه و وليمه داد .

نامى كه براى اين كودك انتخاب گرديد موسى بود كه تا آن روز در خاندان رسالت سابقه نداشت ولى در متن تاريخ دين ، سابقهء ممتدى داشت ، چون آن نام تجديد كنندهء و ياد آور مجاهدتها و تلاش‌ها و بت‌شكنى‌هاى موسى بن عمران (صلى الله عليه وآله) پيامبر اولوالعزم و عاليقدرى بود كه امتى را از ضلالت و گمراهى نجات بخشيد و در برابر طاغوت عصر خود ايستادگى و پايدارى نمود تا او را به زانو در آورد .

ميلاد با سعادت آن حضرت به اتفاق اغلب سيره نويسان روز يكشنبه هفتم ماه صفر سال 128 هجرى به وقوع پيوسته است . او تحت تربيت ها و مراقبت‌هاى خاص پدر ، و با نوازش ها و مهربانى‌هاى مادر ، مراحل كمال را پيمود و مدت بيست سال از دوران زندگى پدر عالى مقام خود را دريافت و از محضر پر فيض و از مكتب آموزنده و فياضش بهره‌ها جست . او هر روز شاهد ازدحام دانشجويان و طالبان علم و كمال بود كه از هر سوى شهر و ديار و از هر نقطهء كشور وسيع اسلامى ، عازم درك محضر امام صادق (عليه السلام) بودند و مى خواستند در مسائل گوناگون او را مورد سوال و پرسش قرار دهند تا از علوم و دانش‌هاى او ، استفاده ها و بهره‌ها برند و گاهى در محضر او ، مناظره ها و مباحثاتى در زمينهء مسائل توحيدى و كلام و قضا و قدر و امامت و نبوت صورت مى گرفت و او ناظر اين گونه جلسات و اين نوع مباحثات و گفتگوها بود . بيست سال تمام در محضر پدر از كمالات و حكمت‌ها و از علوم و دانش‌هاى سرشار او بهره ور و خود را براى قبول مسئوليت خطير و سنگين الهى آماده تر مى ساخت .

صفات و مشخصات ظاهرى او

هر چند شخصيت فرد با انديشه و افكار و آراء و اثار او است نه با صورت و سيما و صفات ظاهرى او (1) ولى به عنوان اينكه نيم رخى از چهرهء ملكوتى آن نوزاد اسلام را به طالبان و علاقه مندان او نشان دهيم بر روال آنچه سيره نويسان نوشته اند با اندك تغيير لفظى در زير مى آوريم تا همراه تصوير ذهنى يك تصوير عينى نيز از آن بزرگوار داشته باشيم . مورخين در اين باره چنين ثبت كرده اند كه او داراى قامت معقول و اندام مناسب و زيبائى بود صورتش گندم گون و نورانى ، رنگ مويش مشگى و انبوه ، چهره اش با صفا و ملكوتى ، فاصله دندان ها گشاد و كتف‌هايش باز و گسترده ، بدنش لاغر و باريك بود و به نحوى در هاله اى از ابهت و جلال قرار داشت كه فروغ روحانيت و جلوهء معنويت از سيماى بهشتى او نمودار و تابان بود .

تلاوت آيات قرآن او با آن زمزمه‌هاى حزين و آواى دلربا ، براى اهل نظر جهانى از لطف و صفا مى آفريد كه هم لذتبخش بود و هم انسان ساز . هميشه زير لباس خود پارچه اى از پشم خشن مى پوشيد ولى لباس روئين او گرانبها و فاخر بود . او هميشه توصيه مى كرد كه لباس تميز و زيبا بپوشيد و قناعت در لباس را روا نمى شمرد و مى فرمود : جد بزرگوارم على بن الحسين (عليه السلام) هميشه لباس فاخر مى پوشيد كه گاهى قيمت آن از پانصد درهم هم بالاتر بود و عباى گرانبهائى داشت كه معمولا به پنجاه دينار ابتياع مى فرمود سپس در تعقيب توصيه ى خود اين آيه را تلاوت مى فرمود : قل من حرم زينة الله التى أخرج لعباده والطيبات من الرزق . (2) بگو كى و كدام آئين ، لباس‌هاى زيبا و غذاهاى گوارا و مطبوع را بر مردم حرام كرده است ؟ (3)

القاب امام

لقب و كنيه در زبان عربى نمايانگر نحوهء پذيرش جامعه و طرز تلقى آن از فرد مى باشد و هويت شخصى او را در زندگى روشن مى سازد ، و تقريبا يك نوع تاريخ و سرگذشت متحركى است كه از شخص ، ثابت مى ماند از اين رو گاهى يك فرد به تناسب شئون و خدمات و فعاليت‌ها يا خصائص و ويژگى‌هاى خود داراى عناوين والقاب متعددى مى گردد . از اين رو قهرمان گفتار ما نيز داراى چند لقب افتخار آميز و انسانى مى باشد :

 

1 . ابوالحسن اول : البته اين سه كنيهء زير نيز در موارد نادر بر او اطلاق مى شد : ابو ابراهيم ، ابو على ، ابو اسماعيل . اين چهار كنيه نام‌هاى دوم او بودند كه گاهى در مكاتبات و اغلب در كتب حديث اطلاق شده است كه كنيه ى نخستين ، معروف ترين و مشهورترين آنها مى باشد و آن كنيه خاطرات و مبارزات امام نخستين را در دلها زنده مى سازد و چند تن از پيشوايان معصوم ما اين كنيه را داشتند كه پس از حضرت على (عليه السلام) امام كاظم (عليه السلام) ، امام رضا (عليه السلام) ، امام جواد (عليه السلام) داشته اند ، از اين رو محض تشخيص كامل مقصود از ابوالحسن بدون قيد ، على (عليه السلام) و ابوالحسن الأول امام موسى (عليه السلام) و ابوالحسن الثانى امام رضا (عليه السلام) و ابوالحسن الثالث امام جواد (عليه السلام) است .

2 . كاظم ( فرو دهنده ى خشم ) : امام در مقابل سعه ى صدر و حلم و بردبارى و گذشتى كه داشت اغلب به دشمنان و بدخواهان و متجاوزين حقوق شخصى و خصوصى خود نيز عفو و گذشت داشت . و گاهى نه تنها مرتكب قصاص يا انتقام نمى گشت بلكه طرف را مورد عنايت و بذل توجه خاص خود قرار مى داد .

3 . عالم : آگاه و دانشمند لقبى بود كه در آن عصر مشعشع اسلامى ، در بين جمع علما و دانشمندان متعددى كه حضور داشتند روى وفور علم واحاطه ى كامل او بر علوم و دانش‌هاى عصر ، به آن بزرگوار اختصاص يافته بود .

4. صالح ( فرد شايسته ) : عنوانى بود كه دوستان و علاقه‌مندان بر اساس شايستگى و لياقت و اطاعت به امام داده بودند و گاهى اين لقب ، علامت ، رمز ، و استتارى بود كه مى خواستند بيگانگان از راز شيعه آگاه نگردند .

5 . باب الحوائج : لقبى است كه مردم بغداد ، پس از تجربه‌هاى فراوان و امتحان‌هاى مكرر در مواقع نيازمندى و گرفتارى هنگام توسل به درگاه الهى از احترام وجودى آن بزرگوار بهره ور شده و به درخواست‌هاى خود به بركت توسل به آن محبوب حضور الهى ، نايل آمده بودند از اينرو او را باب الحوائج ناميده اند و اين لقبى است كه پس از رحلت به ايشان تعلق گرفته است كه در تأييد آن از منابع اهل سنت مطالبى در بخش آراء و گفته‌هاى اين كتاب آورده شده است كه مطالعه خواهيد فرمود .

6 . صابر ( پايدار ) : استقامت كننده در برابر جور و ظلم‌هائى كه از طرف خلفاى غاصب نسبت به آن شخصيت عاليقدر صورت مى گرفت . چون خلفاى جور او را با انواع و اقسام ناروائى ها و مظالم اذيت كردند ولى او با ثبات و استقامت كوچكترين ضعف وفتورى را از خود نشان نداد .

7 . امين : امانت دارى ، درستكارى در اداء امانت ، به تمام معناى كلمهء آن ، در وجود آن بزرگوار فراهم آمده بود . چون او علاوه بر امانتدارى دنيوى ، امين صادق و درستكار واقعى در اداء رسالت الهى ، و انجام تعهدات انسانى و پيشوائى ملت بود به حدى كه در راه أداى امامت ، جان خود را نيز فدا نمود و زندگى را در زندان ها سپرى ساخت تا انسان ها آزاد و سرفراز زندگى كنند .

امامت و پيشوائى آن حضرت

با آنكه در خاندان امام صادق (عليه السلام) ، اسماعيل و عبد الله پسران بزرگ ، چشم و چراغ خانواده شمرده مى شدند ، و با اينكه تعدادى از ياران پيشواى ششم ميراث امامت را پيش خود نصيب خاص اسماعيل فرزند بزرگ امام (عليه السلام) مى دانستند ، با اين همه موسى در خاندان رسالت مقام ويژه‌اى به دست آورده بود كه بسيار درخشان و خيره كننده بود ، تا روزى كه اسماعيل پسر بزرگ پيشواى ششم در قيد حيات بود ياران او بى آنكه در اين باره سخنى شنيده باشند او را كانديداى پيشوائى و امامت آيندهء خود مى دانستند ولى اسماعيل در جوانى از دنيا رفت و منتظرين خود را مأيوس و نوميد ساخت و پيشواى ششم بر اين اصل ، خبر مرگ او را علنى ساخت و حتى جنازهء او را به بزرگان و معتمدين قوم ، نشان داد تا ريشه ى اين عقيده موهوم را از اساس بخشكاند و اين پندار را باطل سازد .

پس از مرگ اسمعيل بود كه پيشواى ششم به ياران خود مجال داد كه درباره ى امام آيندهء خود ، سخن به ميان آورند و هر بار كه با تعبيرهاى مختلف سوالى در اين باره به عمل مى آمد پيشواى عاليقدر ما گاهى با تصريح و گاهى با تلويح وكنايه وايماء و گاهى با تعيين و تشخيص كامل ، آنان را به سوى امام بعدى ، يعنى پسر سوم ، خود ، ( موسى ) راهنمائى مى فرمودند كه ما به صورت اختصار ، تعدادى از اين نوع تصريحات را از منابع معتبر و مورد وثوق باز آورديم تا نمونه هائى از آن علائم و نشانه ها و تصريحات را نشان داده باشيم . تصريحات بر امامت آن بزرگوار امامت و پيشوائى امت ، يك منصب الهى تفويضى است كه دارندهء آن رياست عمومى دينى و دنيوى مردم را به عهده دارد و آن منصب با تعيين و تصريح هر كدام از پيشوايان معصوم (عليه السلام) قبلى ، به افراد بعدى منتقل مى گردد و هرگز انتخاب و اختيار افراد در آن دخالتى ندارد و اين امر در مورد كليه ى پيشوايان عاليقدر ما صورت تحقق پذيرفته است و تعيين امام قبلى در امر امامت ، كافى است و اينك در مورد امام هفتم (عليه السلام):

1 . مفضل بن عمر جعفى كه يكى از بزرگان و دانشمندان شيعه در عصر امام صادق (عليه السلام) مى باشد ، و پيشواى ششم ما توحيد معروف مفضل را به افتخار او املاء فرموده است مى گويد : از پيشگاه امام صادق (عليه السلام) درخواست نمودم كه امام و حجت الهى را پس از خودش تعيين فرمايد . امام در پاسخ فرمودند امام و حجت خدا پس از من فرزندم موسى است كه وارث من وامير شيعيان است من ، تو و ياران تو را به او توصيه مى كنم . (4)

2 . يزيد فرزند سليط كه يكى از مردان تقوى و دانش و در نقل حديث بسيار امين و راستگو و مورد وثوق رجال درايت قرار دارد ، مى گويد : در سفر حج با جمعى از ياران و دوستان خود به محضر امام صادق (عليه السلام) شرفياب گرديديم در ضمن پرسش خود عرض نمودم فدايت گردم شما رهبران پاك و معصوم ما هستيد ولى مرگ مسألة اى نيست كه كسى را از آن استثنا شده باشد در چنين صورتى جانشين شما كى خواهد بود ؟ امام صادق (عليه السلام) در پاسخ فرمودند : فرزندم موسى وارث و جانشين من هستند . علم ، حكمت ، فهم ، سخاوت و آشنائى با درخواست ها و حوائج دينى مردم ، حسن خلق و معاشرت نيك . . . در او جمع است . او يكى از درهاى رحمت الهى است و بالاتر از همه حقيقتى در او نهفته است كه والاتر از همه اينهاست . فرزند سليط درخواست مى كند پدر و مادرم فردايت گردد . آن حقيقت چيست ؟ امام فرمود : پناه اين امت و اميدگاه مسلمانان از او متولد مى گردد . او پاسدار و نگهدارنده نور و روشنائى بخش اين امت است نورى كه گفتار او حكم ، و سكوت او علم و دانش اوست كه روشنگر مسائل اختلافى بين مردم مى باشد . (5)

3 . عبد الرحمان بن حجاج چنين تعريف مى كند : به منزل امام و پيشواى خود حضرت صادق (عليه السلام) رفته بودم او را در اطاق مخصوصش كه نمازخانه اش بود مشغول عبادت و اطاعت الهى يافتم و نخواستم آن حال خلوص و حضور را بر هم زنم ، او رو به قبله بر روى سجاده نشسته بود و پسرش موسى كمى عقبتر از او رو به قبله ايستاده بود . امام (عليه السلام) دعا مى كرد و پسرش موسى آمين مى گفت . اين منظره ى روحانى و ملكوتى ، حال ديگرى در من ايجاد كرد منتظر ماندم تا آنكه امام (عليه السلام) دعاى خود را به پايان برد و تا من سوال خود را آغاز نمايم پس از فراغت امام (عليه السلام) عرض كردم : خدا مرا به پاى تو افكند شما بهتر از همه مى دانيد كه من از همگان بريده و به شما خاندان پيوسته ام و تو مى دانى كه من خدمتگذار اين خاندانم ، دلم مى خواهد دانسته باشم چه كسى بعد از شما شايستگى اين مقام والاى امامت را دارد و كدام يك از فرزندان جانشين شما هستند ؟ امام در پاسخ من چنين فرمود : موسى پسرم اين لباس را پوشيد و بر اندامش موزون و مناسب در آمد من خرسند شدم گفتم : شكر خدا را كه ديگر در اين جهان ، به هيچ مسألة اى نيازمند نيستم . (6)

4 . فيض بن مختار ، به حضور امام صادق (عليه السلام) شرفياب گرديد و سخنانى ميان آن دو دربارهء ابوالحسن امام موسى (عليه السلام) رد و بدل شد در اين هنگام ، موسى (عليه السلام) وارد شد امام رو به فيض نمود و فرمود همين است آقاى شما كه درباره اش سؤال مى نمودى . فيض مى گويد : بلند شدم و دست و صورت امام را بوسه زدم و خواستار بقا و حيات او گرديدم به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم آيا مى توانم به كس ديگرى هم اطلاع دهم ؟ - بلى مى توانى به خانواده و فرزندان و دوستان مورد اعتماد خود يادآور شوى ؟ من در ميان دوستان خود به يونس بن ضبيان جريان را نقل نمودم او در يكى از ملاقات‌هاى خود حقيقت امر را از خود امام صادق (عليه السلام) سوال نمود . امام فرمود حقيقت امر همانست كه فيض به شما گفته است يونس شاد و مسرور از محضر امام برگشت . (7)

از اين حديث شريف موقعيت بحرانى عصر امام (عليه السلام) روشن مى گردد كه تسلط حكام جور ، تا چه پايه بوده است ؟ كه امام مكنونات قلبى خود را نمى توانست با كمال صراحت ، بر زبان آورد و مردم را در جريان واقعى امر قرار دهد ناچار به كتمان و رازدارى توصيه مى فرمايد .

 

5 . على بن جعفر برادر امام مى گويد : از پدرم جعفر بن محمد شنيدم كه با جمعى گفتگو مى كرد و به ياران و خواص شيعه مى فرمود : در مورد فرزندم موسى به نيكى و خوشى رفتار نمائيد او بهترين فرزندان من است كه بر جاى من تكيه مى زند او قائم مقام من و حجت خداى متعال بر عمومى آحاد مردم است .

6 . زرارة بن اعين (8) كه يكى از بزرگان و علماء شيعه در فقه وحديث و كلام مى باشد مى گويد : به محضر امام صادق (عليه السلام) شرفياب گرديدم كه فرزند بزرگوارش موسى هم حضور داشتند . در وسط منزل نعشى قرار گرفته بود كه روى آن را با لباس پوشانيده بودند . امام به من دستور دادند كه هر چه زودتر جمعى از ياران ، مانند داود رقى وابوبصير وحمرانرا حاضر سازم من به عنوان دعوت آنان از منزل خارج شدم در بين راه با مفضل بن عمر روبرو شدم كه به سوى منزل امام با جمعى حركت كردند . من با سرعت به سراغ افراد مورد درخواست امام (عليه السلام) رفتم و آنان را احضار نمودم تا چشم امام صادق (عليه السلام) به داود رقى افتاد فرمود پارچه را از روى اسماعيل بردار . او امتثال امر نمود و لباس را كنار زد ناگاه جسد بى روح و بى حركت اسماعيل پديدار گرديد . امام به او فرمود : آيا او زنده است يا مرده ؟ - آقاجان او مرده است . امام همگان را به قضاوت و داورى طلبيد و همه را به مرگ او شاهد گرفت و از حضار بر مرگ او اقرار و اعتراف گرفت . هدف آن حضرت از اين همه اعتراف و اقرار آن بود كه توهمات برخى از شيعيان را كه به امامت و پيشوائى اسماعيل ، دل بسته بودند باطل سازد و آنان را به حق و حقيقت ارشاد و توجيه نمايد و روشن سازد كه امام و جانشين بعد از خودش ، فرزندش موسى است .

هنگامى كه اسماعيل را غسل دادند و كفن كردند ، امام به مفضل بن عمر دستور داد كه دوباره صورت او را باز كنند و نشان مردم دهند تا همگان بر مرگ او يقين و اطمينان حاصل نمايند و به عنوان تأكيد مراتب اطمينان مردم ، رو به جمع نمود و فرمود : آيا او زنده است يا مرده ؟ همگى لب بر اعتراف و اقرار گشودند كه اسماعيل به رحمت ايزدى پيوسته است ، امام صادق (عليه السلام) دست به دعا برداشت و چنين عرض نمود : بار الها ! گواه باش كه به زودى عده اى از مغرضين و كسانى كه مى خواهند نور الهى را خاموش سازند (اشاره به فرزندش موسى نمود ) در اين باره مردم را به شك و ترديد وا خواهند داشت در صورتى كه ارادهء الهى بر كامل ساختن نور خود قرار گرفته است . سپس دستور داد او را در قبر قرار دهند و خاك روى او بريزند . براى آخرين بار خطاب به جمع فرمودند : آنكه مرده ، كفن شده ، حنوط شده و در اين لحد مدفون گرديده است ، كيست ؟ همه حضار با صداى بلند گفتند او اسماعيل است امام صادق گفت : بارالها ! گواه باش ! سپس دست فرزندش موسى را گرفت و مى فرمود او حق است و حق با اوست و سرچشمه حق است تا روزى كه خداوند خودش وارث زمين و آنچه بر روى زمين است باشد . (9)

امام صادق (عليه السلام) با اين همه تصريحات و تأكيدات مى خواست دو مطلب را ثابت كند : يكى : آنكه مسألة امامت و پيشوائى مردم با تعيين الهى است و انتخاب و اختيار مردم در آن كوچك ترين دخالتى نداشته و ندارد و تعيين الهى در مورد امامان قطعى و منجز است . دوم : آنكه بدين وسيله مى خواست : گمان و توهم پاره‌اى از شيعيان را بر طرف سازد كه به امامت و پيشوائى اسماعيل دل بسته بودند . بدين وسيله امام علنا روشن ساخت كه اسماعيل در دوران حيات خود امام صادق (عليه السلام) به رحمت ايزدى رفت و در يك زمان واحد دو امام روانيست و امام به حق و پيشواى راستين پس از او ، با تعيين الهى ، فرزندش امام موسى است و اختيار و انتخاب در دست خود او نيست .

عصر زندگى و زمامداران خودسر

بنى عباس پس از آنكه با دستيارى علويان حكومت بنى اميه را ساقط كردند و خود بر اريكهء حكومت مسلط گرديدند به سوى خود بنى فاطمه برگشتند و با تمام نيرو براى از بين بردن خاندان رسالت كوشيدند عده اى را گردن زدند و جمعى را زنده به گور ساختند و دسته‌اى را در پايه‌هاى ساختمان‌ها ودر ميان ديوارها گذاشتند . خانهء امام ششم را آتش زدند وچند بار خودش را به عراق جلب نمودند.  بدين ترتيب در اواخر زندگى امام ششم (عليه السلام) تقيه شديدتر گرديد وآن حضرت چون تحت مراقبت شديد بود جز خواص شيعه را نمى پذيرفتند ، وبالاخره از ناحيه منصور خليفه دوم عباسى مسموم وشهيد گرديدند . از اين روى در دوره ى امامت امام هفتم ، فشار مخالفين شديدتر وروز افزون تر گرديده بود وموقعيت امام هفتم در برابر سياست زور و اختناق ، به صورت سلبى ومقاومت منفى بود ودر فكر آماده ساختن زمينه ى حكومت اسلامى بود .

خصيصهء كلى كه از مطالعه تاريخ خلفاى عباسى به دست مى آيد اينكه آنان هر چه در آزار وشكنجه ى پيشوايان معصوم (عليه السلام) مى كوشيدند وبه شيعيان سخت مى گرفتند روز به روز شمار پيروان آنان بيشتر وايمانشان محكم تر مى شد وسازمان خلافت در انظار آنان يك دستگاه پليد ومنفور جلوه گر مى گشت واين مطلب يك عقده ى درونى شده بود كه پيوسته خلفاء معاصر پيشوايان را رنج مى داد ودر حقيقت آنان را زبون و بيچاره مى ساخت .

دوران انتقال

خصوصيت ديگر دوران پيشواى هفتم ، ترجمه ى علوم ودانش ملل ديگر ونقل آن به محيط اسلامى وظهور فرقه ها واحزاب جديد سياسى ومذهبى بود ، كه طبعا برخوردها و تضادهائى با افكار وآراء اسلامى پيدا مى كرد وهدف امام وياران او نشان دادن حقايق اصيل اسلام وارشاد ورهبرى گمراهان وارائه مكتب فكرى واقتصادى وسياسى و فرهنگى اسلام بود كه در سخنان وبيانات امام كاملا نمودار مى باشد وهدف امام پاك سازى محيط اسلامى از كفر ، الحاد ، زندقه ، شعوبى گرى و . . . بود . يكى از مهمترين عوامل بروز اين فرقه ها وجود خفقان وظلم وجور عباسيان در مورد دورر نگه داشتن مردم از مكتب غنى وپربار اهل بيت (عليه السلام) بود كه اسلام واقعى وتعاليم حقيقى وحيات بخش پيش آنان بود . آنان بودند كه مى توانستند به خواسته هاى معنوى وفكرى مردم جواب مناسب دهند ومواد لازم فكرى آنان را از سرچشمه ى زلال ولايت ، تهيه وآنان را سيراب واشباع نمايند بسته شدن درهاى اهل بيت (عليه السلام) عامل گرايش مردم به مكاتب پوچ فلسفى آن روز بود . قوت گرفتن عقائد ومذاهب گوناگون در اثر تضعيف خاندان رسالت صورت مى گرفت . خلفاء عباسى در مقابل بستن درهاى اهل بيت (عليه السلام) به عنوان پاسخگويى كاذب به خواسته هاى دينى مردم ، درهاى فقيهان وعالم نمايان دربارى را آزاد اعلام مى كردند و آنان همانند پادشاهان وخلفاى عصر داراى تشكيلات عريض وطويل مى شدند كه دربانان ونگهبانان به محافظت وكنترل در بهاى آنان مى ايستادند . يكى از محدثين به نام اسماعيل فرازى گويد : به منزل مالك بن انس وارد شدم و درخواست حديث نمودم . او دوازده حديث براى من نقل نمود . سپس خوددارى كرد . باز مجددا درخواست حديث نمودم او به دربانان سياه پوست كه بالاى سر خود داشت دستور داد مرا از منزل بيرون كنند ! (10)

ديوار نويسى

اختناق فكرى وجلوگيرى از اظهار رأى وانديشه در عصر خلفاى عباسى به حدى رسيد كه مردم ناچار به شيوهء جديدى متوسل شدند كه امروز هم معمول ومتداول است وآن ديوار نويسى وانتخاب ديوار براى اداى آرمان خود به جاى روزنامه ومقاله وبه جاى كتاب وكتابت بود . بارها مشاهده مى شد كه شبانه دور از چشم جاسوسان هارون ، اشعارى در دل شب بر ديوارها ثبت شده است كه حاوى اعتراض وانتقاد از روش سياست عمومى هارون است توجه به مفاد ومحتواى آنان مى رساند كه اغلب اين اعتراض ها وشكايات از طرف شيعه وطرفداران اهل بيت (عليه السلام) مى باشد .

ذوالنون مصرى مى گويد : وارد روستايى شدم ديدم بر ديوار يكى از ساختمان هاى آن ، مكتوب است . انابن منى ، والمشعرين وزمزم * ومكة والبيت العتيق المعظم وجدى النبى المصطفى وأبى * الذى ولايته فرض ، على كل مسلم وامى البتول المستضاء بنورها * اذا ما عدوناها عديلة مريم وسبطا رسول الله عمى ووالدى * و اولاده الأطهار تسعة أنجم - . . . من فرزند منى ومشعر وزمزم وفرزند مكه وبيت الله الحرام هستم ، نياى بزرگم مصطفى (صلى الله عليه وآله) وپدرم كسى است كه ولايت او بر همگان واجب ولازم شمرده شده است . مادرم بتول ( س ) است كه دنيا با نور درخشان وجود او روشن ودر رديف مريم عذرا قرار دارد . حسن وحسين دو عمو وپدرانم هستند كه فرزندان نه گانه ى آنان ستارگان درخشان ولايت وعصمت مى باشند . تنگى وفشار ظلم وخفقان مرا واداشت كه از فضاى وسيع جهان باين خانه تنگ پناه آوردم ودرد دلم را براى ديوارهاى آن نوشتم ، تو اى خواننده شعر بدان ! مسلمان نيست كسى كه مردم از دست او در امان نباشند . ذوالنون در پى اين اشعار نغز مى نويسد : من پس از خواندن اشعار پى بردم كه او يك فرد علوى است كه از ظلم وجور هارون ، فرار كرده است وبه اين آبادى پناهنده شده است ودرد دل وخواسته خود را به ديوارها ثبت و نقش نموده است . (11)

تقيه وكتمان عقيده

شيعه در فراز ونشيب تمام اعصار وروزگاران در برابر ظلم وخفقان ، ايستادگى ومقاومت نشان داده ودراه دفاع از آرمان مكتبى ، ودر حفظ ونگهدارى سرمايه هاى راستين خود ، يعنى شرف وقرآن ، جهاد وكوششى خستگى ناپذيرى نشان داده است هر چند اين مبارزه ومقاومت به محروميت از حقوق طبيعى ومشروع او انجاميده است ، وبسيارى از آنان را پشت ميله هاى زندان وسلول هاى انفرادى توأم با شكنجه وعذاب كشانده است و در اين راه تنها دلخوشى وسرفرازى آنان در تمامى پهنهء تاريخ سرشار از رنج وتحمل شان اين بوده است كه هرگز تن به ننگ وعار نداده اند وبه صورت جوانمردانه در نگه دارى از احكام واقعى اسلام ودفاع از رهبران راستين امت در برابر ظلم وخفقان حكام عصر ايستادگى مى كنند ولى گاهى به دستور پيشوايان خود وبراى پيشبرد هدف هاى والاتر مأمور به كتمان عقيده وآرمان خويش مى شدند واز تظاهر به آن امتناع مى ورزيدند واين موضوع در مورد اغلب شيعيان عصر هارون صورت پذيرفته است : تقيهء على بن يقطين ، كميت بن زياد ، معمر بن خلاد ، وپيروان اهل بيت (عليه السلام) از اين باب بوده است وتقيه امرى است كه قرآن وحديث ومنطق عقل به صحت ودرستى آن حكم مى كند وسپرى است كه از كيد دشمن ، محفوظ مى دارد .

استبداد وخودكامگى

خصوصيت ديگرى كه در دوران حكومت خلفاى عباسى حاكم بر سرنوشت مردم بود ، ديكتاتورى فردى واستبداد رأى در تصميمات سياسى ، ادارى واجتماعى بود شخص خليفه با آن فكر تخديرى وآلوده ى خود ، تعيين كننده ى مسير حركت اجتماعى و سياسى مردم بود مجلس شورا يا هيئت تصميم گيرنده اى در كار نبود اگر كسانى طرف شور انتخاب مى شدند از همان ياران غار وهم پالگان بزم شراب ، ومغزهاى آلوده به فسادى بودند كه الگوها ووجهه نظرهاى خليفه را درست ياد گرفته بودند وهرگز بر خلاف نقشه ها وتصميمات خليفه ، رأى ونظرى از خود نداشتند . خليفهء سايهء خدا وپرتو عنايات الهى بود ودر مسير گسترش اين سايه ! ! آنچه ظلم وبيداد وغارت اموال ديگران و محدود سازى آزادى افراد ، وخفقان واستبداد بود مرتكب مى گشتند ، مسئوليت آنرا به گردن ظل الله مى نهادند وجاى شگفت نيست كه اين سايه ى گسترده نيز همچون ديگر غاصبان تاريخ ، تاب تحمل وتوان كشش تمامى اين مظالم وتعديات واينهمه فساد و تباهى را داشت بى آنكه خم به ابرو بياورد ويا اينكه نفسى به اعتراض بگشايد . امين ريحانى يكى از متخصصين تاريخ دوره عباسى در اين باره مى گويد : چرخ ادارى عباسيان حركت وگردش داشت ولى نه بر ستمگران وخونخوران ، بلكه بر مردم ناتوان ، بيچاره ! آنانكه پرداخت كنندهء ماليت هاى سنگين بودند ودعوت جهاد وكارزار را زودتر از همه پذيرا بودند . (12)

ابوالعتاهيه شاعر اجتماعى معاصر هارون در اشعار خود ، ترسيم زيبايى از وضع عمومى آن روزگار را دارد ومى گويد : آيا كسى هست كه سخنان مرا به گوش خليفه برساند وبگويد : قيمتهاى رايج بازارگران ، كسب وكار اندك ، هموم واندوه ها فراوان ، ايتام ومساكين در خانه هاى خالى با صداى بلند ، بيچارگى خود را اعلام مى دارند ، آنان منتظر احسان و محبت خليفه هستند گرسنگانى كه صبح وشام آنان ، با گرسنگى سپرى مى شود . و بدن هاى لخت وعريان وبى پوشش آنان ، قدرت خريد لباس را ندارند . اينها اخبار و گزارشاتى است كه از ملت فقير ومحروم كشور ، به ساحت خليفه ، گزارش مى گردد . (13)

او سپس هوشدار ودورى از فساد ادارى ونظامى دستگاه خلافت را با اين بيان خود ابراز مى دارد : گر نان خشكى را در گوشه اى از مملكت بخورى واطاق تنگ وتاريكى را به سكونت انتخاب كنى يا گوشه مسجدى را دور از معاشرت مردم ، بر گزينى ، خيلى بهتر از ساعاتى است كه در كاخ هاى عالى خلافت ! به سر ببرى ، خوشا به حال كسى كه شنواى نصايح وپندهاى نصيحت گوى دلسوز خود ابوالعتاهيه بوده باشد . (14)

رد مقام وزارت

در اثر استبداد وخود كامگى ونبودن نظام حاكم عادل در تشكيلات خلافت عباسى پذيرفتن مسئوليت ، خالى از اشكال وصعوبت نبود چون مسئوليت واقعى فرد در پذيرش يك سمت مشخص نبود از اينرو افراد متعهد ومسئول ، از قبول مسئوليت ادارى سرباز مى زدند ونمى خواستند خود را شريك جرم عمل انجام نداده ، قرار دهند ، هنگامى كه مأمون عباسى وزير خود فضل بن سهل را كشت پست او را به احمد بن ابى خالد پيشنهاد نمود . او عذر خواهى كرد كه من وزيرى را نديده ام كه به اين سمت اشتغال ورزد ، وسلامت از عهدهء آن بر آمده باشد . (15)

عذر او بسيار موجه بود چون اوضاع كشور با ميل واراده ى خليفه مى چرخيد از اينرو وزير يا مأمور عاليرتبه جز يك وسيلهء اجراى مقاصد بيشتر نبود وبيشتر از يك پيچ معمولى در مهره ى ماشين مملكت ، نقش ديگرى را ايفا نمى كرد وامور كشور بيشتر با احساسات و عواطف وخشم وترحم زودگذر اداره مى شد نه با منطق وعقل وبر اصول عدالت وتدبير واقعى ، وطبيعى است كه نقش غلامان وكنيزان ونديمان ورامشگران در چنين دستگاهى بيشتر از دانشمندان ورجال ووزيران وانديشمندان وعالمان بوده است .

امام كاظم (عليه السلام) در دوران امامت خود با چهار تن از زمامداران خودسر وخلفاى عباسى ستمگر روبرو گرديد كه هر كدام به نوبت خود ، در راه جلوگيرى از نفوذ وپيشرفت معنوى امام (عليه السلام) فعاليت وتلاش داشتند : 1 . منصور ، 2 . مهدى ، 3 . هادى ، 4 . هارون الرشيد . وتفصيل زندگى امام (عليه السلام) باين ترتيب است كه امام بيست سال از عهد پدر بزرگوار را درك كرد كه پانزده سال آن در عصر حكومت امويان بود وچهارسال ونيم را در دروان عبد الله سفاح ونه سال وچند ماه را در حكومت منصور دوانيقى با حضور پدر گذراند ورحلت پدر گرامى در عهد منصور صورت گرفت وپس از رحلت پدر ارجمند سى وپنج سال زندگى كرد كه : 10 سال آن را در بقيه حكومت منصور بود . 10 سال ديگر را در عهد مهدى فرزند منصور گذراند . يك سال را هم در دوران فرزند ديگر منصور به نام هادى سپرى ساخت . و 14 سال باقى در حكومت هارون برادر منصور دوانيقى گذراند . اكنون شمه اى از خصوصيات وويژگى هاى دوران هر كدام از آنان ، ترسيم مى گردد تا موقعيت امام در روبه رويى با قضايا ومشكلات آن روزها ، بيشتر روشن گردد و قسمتى از مجاهدات وتلاش هاى پى گير امام در آن دوران هاى سياه واختناق بار ، بازگو مى گردد :

مهدى عباسى محمد فرزند منصور در سال فوت پدر ، به حكومت رسيد ومدت حكومت او ده سال و يكماه وپانزده روز بود ودر 42 سالگى مرد وهارون الرشيد بر او نماز گزارد . (16)

پس از جنايات وظلمها وشدت عمل منصور ، جهان اسلام با سرور وشادى با خلافت مهدى روبرو گرديد چون تا حدودى ملايم تر وپرعاطفه تر از پدرش منصور بود او دستور عمومى صادر نمود كه تمام زندانيان ، مورد عفو قرار گيرند واموالى را كه از ديگران توقيف گرديده بود به صاحبان خود برگردانده شود واموال ودارائى كه از امام صادق (عليه السلام) كه در زمان منصور ضبط شده بود به امام موسى بن جعفر (عليه السلام) برگشت داده شود چون او از پدر ، اموال فراوانى را به ارث برده بود كه نيازى به اين دارائى هاى ناچيز ، نداشت ولى كينه و عداوت با علويان را همانند پدر در سينه محفوظ مى داشت . آن سختگيرى وشدت عمل را با پيروان ودوست داران على (عليه السلام) همچنان ادامه مى داد همچنانكه عياشى ولهو ولعب را با همان روش خلفا ادامه مى داد به حدى كه پسرش ابراهيم ودخترش عليه را سرآمد نوازندگان بغداد تربيت نمود او در مراسم عروسى هارون با زبيده پنجاه هزار درهم از اموال مسلمانان را خرج عروسى پسر خود نمود كه يكى از ولخرجى هاى معروف تاريخ گرديد . يكى از مورخين در اين باره مى نويسد :

عروسى هارون به ترتيبى بود كه نه پادشاهان عجم ونه امپراطوران روم ونه سلاطين غرب ، همانند آنرا در اسراف كارى ديده بودند . (17)

نفوذ زن در دستگاه خلافت

تضييقات ديگرى كه حكومت مهدى عباسى داشت واو را از ديگر خلفاى گذشته ممتاز مى ساخت نفوذ همسرش خيزران در اداره ى امور كشور بود او حكومت وفرمانروايى تام بر قصر خلافت داشت ودر حل وفصل امور كشور دخالت مؤثرى داشت برخى از انتصابات و انتخابات به دستور او صورت مى گرفت طبيعى است كه نفوذ زن در تشكيلات خلافت كه جز هوسرانى ومقاصد اشباع عواطف ، هدفى ندارد لطمه هاى جبران ناپذيرى بر اساس حكومت خواهد داشت .

انتشار رشوه در ميان استانداران مهدى

مهدى به عياشى ولهو ولعب مى پرداخت واز وضع فرمانداران وعمال خود اطلاع كافى نداشت آنان در حيف وميل وغارت اموال مسلمانان ، مسابقه گذاشته بودند به هر ترتيبى بود ثروت ودارائى مردم را از دست آنان مى گرفتند كه رايج ترين آن رشوه بود اين مسئله در ميان آنان رواج كامل داشت به خصوص در مناطقى كه از مركز خلافت بيشتر فاصله داشت مانند مصر وآفريقا . فرماندار مصر كه به نام موسى بن مصعب بود در گرفتن ماليات و رشوه ودر صادر كردن احكام به حد افراط رسيده بود افرادى كه حاضر به پرداخت رشوه و ساير درخواست هاى نامشورع حكومت او را نداشتند سرنوشت آنان قبرها يا زندان هاى تاريك بود با اين وضع وكثافت كارى ها جمعى از روحانى نمايان دين فروش هم در اطراف خليفه بودند كه او را در هاله اى از تقديس وتنزيه قرار مى دادند واو را مظهر تجلى اراده الهى معرفى مى كردند وگاهى احاديثى به نفع نفوذ يا گسترش ابعاد حكومتى آنان ، جعل مى كردند كه نمونه هائى از آنها را خطيب بغدادى در جلد ششم تاريخ خود آورده است .