حكايتهاى تلخ و شيرين (جلدهای ۳ - ۱)
( ۳۱۴ خاطره و حكايت از زبان حضرت امام خمينى قدس سره )

موسسه فرهنگى قدر ولايت

- ۵ -


غلبه الهى
حكايتهاى تلخ و شيرين (جلد دوم ) و شما براى خدا قيام كرديد و براى خدا هم مجاهده كرديد و براى خدا انشاءالله تا آخر مجاهده مى كنيد و اين نهضت را به پيروزى مى رسانيد براى خدا باز، و اين الله بود كه شما را به پيروزى رساند والا با يك همچو قدرت شيطانى و قدرت هاى ديگر كه دنبال او بودند، اصرار مى كردند، تشر مى زدند، تهديد مى كردند، شما جوان ها ايستاديد، قدرت ايمان بود كه شما را جلو برد نه قدرت طبيعت و مادى ، از حيث ماديت آنها به ما نسبت نبودند. اين كه دنيا را به تحير واداشته است و حساب ها را همه خطا از كار در آورده است اين است كه چطور يك ملتى كه نه ساز و برگ دارد، نه نظام ، نظامى در كار نبود كه ، فكرى در اين باب نبود كه ما بخواهيم يك فكر نظامى بكنيم ، يك نيروى نظامى داشته باشيم ، نه نظامى ما داشتيم و نه ساز و برگ مقابله با آنها شما خيال مى كنيد كه اگر نبود اراده خدا كه منصرف كرد اينها را از اينكه مقابله كنند و نبود آن كه رعب در بسيارى از آنها ايجاد كرد، اينها با يك شب مى توانستند همه تهران را خراب كنند، همه چيز دستشان بود، همه مراكزى كه يك نفر آدم را كه گوشش مى جنبيد همه را بمباران كنند، نه اينكه براى خدا نكردند، خدا اذهان اينها را همچو منصرف كرد و دل هاى اينها را همچو پر از خوف كرد كه دست به آن آلاتى كه بايد بزنند نزدند. اين يكى از معجزاتى بود كه در اين قضيه واقع شد و معجزه ديگر همين توطئه اى بود كه براى كودتا تا در همان شب هاى آخر كه ما در تهران بوديم اينها ديده بودند و قلبش توطئه اين بود كه حكومت نظامى را روز هم اعلام بكنند ما هم هيچ خبر از هم نداشتيم .

اعلام بكنند مردم توى خيابان ها نيايند، قواى انتظامى هم تمام را بگيرند، تمام خيابان ها و اينها را - قواى انتظامى - و آلاتى كه آنها دارند، تانك ها را بياورند مستقر كنند و بنابراين بود كه در همان شب بريزند و هر كس را كه احتمال بدهند كه اين يك مثلا چيزى هست ، از بين ببرند و بعد هم چه بكنند، ما هم هيچ اطلاعى نداشتيم من حيث لايحتسب قضايا واقع شد كه مثلا گفته شد كه بشكنيد اين اعتصاب را، اين نظام را، اين حكومت نظامى را، خوب ، مردم شكستند و آنها نتوانستند كه بياورند چيزشان بكنند، بعد آن درگيرى ها پيدا شد. مرحوم قرنى ، خدا رحمتش ‍ كند، اينجا بود به من گفت كه مقاتله بين ، جنگ ما بين مردم و قواى دولتى در آن شب سه ساعت و نيم بود. با سه ساعت و نيم دست هاى خالى بر تانك و توپ و مسلسل و اينها غلبه كرد. اين غلبه ، غلبه الهى بود يعنى نظر خدا بود. اين نظر خدا را حفظش بكنيد، خودتان را متصل كنيد به آن درياى بى پايان الوهيت ، قلب هايتان را متصل كنيد به مبداء خير، همه چيز از اوست ، او كس همه كس است ، همه پيروزى ها با اراده او حاصل مى شود، همه خوبى ها با اراده او تحقق پيدا مى كند، هر چه بدى هست از ماست و هر چه خوبى است از اوست . خودتان را به او متصل كنيد. آن قطره هاى ضعيفى ما هستيم بلكه لاشه ايم ، هيچيم ، اما اگر متصل بشويم به آن درياى رحمت الهى ، همه چيز مى شويم ، قدرت پيدا مى كنيم .


يك نفر، هزار نفر
صدر اسلام هم يك دسته از اعرابى كه نه نظامى داشتند و نه پرورش ‍ نظامى شده بودند و نه ساز و برگى داشتند، آنها از شما دستورى تر بودند، هر چند تايشان يك شمشيرى با يك چيز خرما بند، بندشان بود ليف هاى خرما، هر چند تايشان هم يك اسبى و يك شترى . وضع اينطورى بود عدد هم بسيار كم ، تمام لشكر اسلام سى هزار بود و روم ها كه ، رومى ها كه آمدند با اسلام مواجه شدند پيشقر اول آنها شصت هزار بود دنبالش هشتصد هزار تا، يا هفتصد هزار. يكى از سرداران اسلام گفت كه ما اگر چنانچه بخواهيم به طور عادى با اينها مقابله كنيم ، اينها همه طليعه شان كه همان پيشقر اولشان باشد در مقابل ما هستند، ما بايد يك كارى بكنيم كه اينها را بترسانيم ، سى نفر همراه من بيايند ما مى رويم با آنها جنگ مى كنيم ، با اين شصت هزار تا جنگ مى كنيم ، باشد؟ گفتند آخر نمى شود چون ، بالاخره چك و چك كردند تا قبول كرد كه شصت نفر باشند، شصت تا يك نفرى شبيخون زدند به آنها، شكستشان دادند. شصت هزار جمعيت را شصت نفر مؤ من ، شصت نفر كه براى خدا داشت كار مى كرد اين طليعه را شكست دادند، اسباب اين شد كه اين سى هزار جمعيت بر روم غلبه كرد، بر ايران هم كه غلبه كرد، در صورتى كه آنها همه چيز داشتند، آنها يراق هاى اسب هايشان از قرارى كه گفتند طلا بوده است لكن ايمان نداشتند، ميانشان تهى بود، هر چه بود يك صورت بود، هر چه بود يك ساز و برگ بود اما ميان تهى بود، اين روحيه در آنها نبود كه ما اگر بكشيم هم بهشت مى رويم ، اگر كشته بشويم هم بهشت مى رويم ، اين روحيه در آنها نبود، در اينها بود و اين روحيه غلبه كرد و من مطمئنم به اينكه شما پيروز مى شويد انشاءالله براى اينكه يك همچو روحيه اى امروز من در بين ملتمان مى بينم ، يك دفعه و دو دفعه نبوده است ، از نجف تا اينجا مواجه شدم من با جوان هاى زيبا، جوان هائى كه اول جوانى شان است و اينها يكى شان آمد در نجف ، آمد جلو من نشست بنا كرد قسم دادن من را كه شما، قسم ، قسم داد كه من شهيد بشوم ، بعدا كه ما در اينجا آمديم زن اين تقاضا را كرده ، جوان ها اين تقاضا كرده اند، زنى كه بچه هايش ‍ را از دست داده است باز مى گويد كه من يكى دو تا دارم اين را هم مى دهم . اين روحيه ، روحيه اى است كه اطمينان براى ما مى آورد. اين بر همه تانك هاى عالم مقدم است ، يعنى پيروز مى شويد. اين روحيه ، روحيه اى است كه خداى تبارك و تعالى انعام كرده است ، مرحمت كرده است ، اين مرحمت الهى را حفظ كنيد، اين امانت است ، اين را كوشش كنيد محفوظ بماند. مادامى كه اين روحيه الهى ، اين هديه الهى در بين شماها هست از هيچ نترسيد، نگرانى هيچ وقت نداشته باشيد، به فكر اين نباشيد كه چرا به ما احسنت نگفتند، چرا به ما اجر ندادند، چرا به ما مثلا همراهى نكردند. خدا همراه شماست ، امام زمان سلام الله عليه دعا گوى شماست ، از چه ما مى ترسيم ؟ ما چرا بترسيم ؟ مائى كه را همان راه خداست ، مائى كه در مقابل اين قدرت شيطانى كه همه چيز ما را، اسلام ما را، جوانان ما را، همه چيز ما را از بين برد، قيام كرديم ، از چه بترسيم ، از اين بترسيم كه كشته مى شويم ؟ خوب ، بشويم ، جوان هاى ما همه كشته شدند. از اين مى ترسيم كه غلبه بكنند؟ غلبه هم بكنند ما ترس نداريم براى اينكه ما حقيم وقتى حق هستيم غالب هم بشويم ما حق هستيم ، مغلوب هم بشويم ما حق هستيم و انشاءالله غالب مى شويم . مطمئن باشيد، دلتان را به اين مبداء خير متصل كنيد، با خدا مناجات كنيد. اين شب هائى كه در اين تاريكى ها اسلحه ها به دوش است و در اين تاريكى ها راه مى رويد دلتان را به آن مبداء متوجه كنيد، متصل بشويد به آن درياى بزرگ رحمت و از هيچ چيز ديگر باك نداشته باشيد، از هيچ كس توقع نداشته باشيد، نظرتان هم به هيچ كسى نباشد و غير از آن يك قدرت هم هيچ چيزى نشناسيد. همه اوست ، همه هر چه هست آنجاست .

سوغات فرهنگ غرب
آنها هيچ وقت يك مطلبى كه براى ما فايده داشته باشدت هيچ وقت اين را به ما نمى دهند، آنها هر كارى بكنند يك كارى انجام مى دهند كه براى ما مفيد نباشد يا مضر باشد. اين بايد در فرهنگ توجه به آن داشته باشيد و كوشش بشود كه خودتان را پيدا كنيد. ما گم كرديم خودمان را، ما تمام مفاخر شرقى را كنار گذاشتيم و هى رفتيم سراغ مفاخر غرب ، آن هم نه آنى كه آنها دارند، آنى كه به ما مى دهند. اگر آنى كه آنها داشتند بسيار خوب ، آنها در جهات طبيعى جلو هستند اما آنى كه به ما تحويل مى دهند. آن مستشارى كه مى آيد اينجا مى خواهد فرض كنيد فرهنگ ما را درست كند، اين نمى خواهد براى ما فرهنگ درست كند، اين مى خواهد يك فرهنگ غربى براى ما درست كند كه در خدمت غرب باشد. آن مستشارى هم كه مى آيد نظامى مى خواهد درست كند آن هم - به - يك نظامى مى خواهد درست كند كه در خدمت اسلام باشد؟! در خدمت مسلمين ؟! در خدمت ملت باشد؟! آن مى خواهد يك چيزى درست بكند كه اگر همه چيز ما را بردند يا مؤ يد باشد، يا كار نداشته باشد. هر چه از غرب براى ما مى آيد، يا از شرق براى ما مى آيد كه سوغات براى ما مى آورند آنهائى است كه ما را تباه كرده است و مى كند.
ما مخالف با ترقيات نيستيم . يكى از تبليغاتى كه بعد از زمان همين محمد رضا از آن اوايل كه وقتى ديد در قم يك شورشى شد، يك جنبشى شد، اين در صحبت هايش كرد كه اين آخوندها با همه مظاهر تمدن بدند، اينها مى گويند ما الاغ سوارى مى خواهيم . در يكى از نطق هايش بود كه من در دنبال او اين صحبت را كردم كه تو اين حرف را كه دارى مى زنى همين وقتى است كه بعضى مراجع ما با طياره رفتند به مشهد، چطور تو مى گويى ما الاغ سوارى مى خواهيم ؟ ترويج مى كردند يعنى تبليغ مى كردند براى اينكه اين فعاليتى كه ممكن است اين طايفه داشته باشند فلج كنند و آن فعاليتى كه ممكن است جوان ها داشته باشند فلج بكنند و آن فعاليتى كه ممكن است معلمين و - عرض مى كنم كه - دانش آموزها داشته باشند فلج كنند.

ما، مار گزيده هستيم
يكى از خبرنگارها آمد گفت كه (همين چند روز پيش از اين ) در يك مصاحبه گفت كه شما چرا مى گوئيد كه جمهورى اسلامى و حتى دموكراتيكش هم از پهلويش بر مى داريد؟ گفتم اولا اينكه (آنكه به او گفتم ) اولا اينكه اين دموكراتيك و دموكراسى تفسيرهاى مختلف شده است ، ارسطو يك جور تفسير كرده است ، الان هم كه ما هستيم ، غربى هاى سابق يك جور تفسير مى كردند، غربى هاى لاحق يك جور، شوروى يك جور تفسير مى كند. ما وقتى يك قانون مى خواهيم بنويسيم ، بايد صريح باشد و معلوم . يك لفظ مشتركى كه هر كس يك جورى به يك طرف مى كشدش ، ما نمى توانيم استعمالش كنيم و ثانيا - ما اين را ديگر به شما عرض مى كنم كه - ما مثل مار گزيده اى كه از افسار، از ريسمان سفيد و سياه مى ترسد است ، ما مار گزيده هستيم ، ما از غرب بد ديديم ، تباه كردند ما را اينها، حالا ما باز بيائيم همان لفظى كه غربى دلش مى خواهد، تحميل به ما بكند، ما مى ترسيم از اين . ما خودمان لفظ داريم چه داعى داريم به اينكه برويم و ثالثا به او گفتم اين را كه ما ناراحت مى شويم از اينكه خيال بشود كه اسلام ندارد چيزى ، تهى است از دموكراتيك به اصطلاح شما، از دموكراسى به اصطلاح شما، بهترش را دارد. ما وقتى اسلام را گفتيم ، همه چيز در آن هست ، آنى كه ما مى خواهيم هست در آن آنى كه ملت مى خواهد هست در آن . اين قيد گذاشتن معنايش اين است كه اين اسلام تهى است از اين ، ما مى خواهيم يك چيزى هم پهلويش بگذاريم . و ما ناراحت مى شويم از اينكه شما خيال كنيد كه ما نداريم چيزى و بايد حتما از خارج وارد بكنيم آنى كه از خارج وارد مى كنند آنهائى است كه براى ما مضر است كه آنهائى هم ، بيچاره هائى هم كه مبتلاى به اين مرض هستند و قلم ها را دست شان مى گيرند و هى مى نويسند، هى مى نويسند، هى مى نويسند، اينها هم مريض شده اند از بس كه به آنها تزريق شده است . از بچگى رفتند به خارج ، آنجا و در آن محيط بزرگ شدند، نه آن محيطى كه آنها هستند، يك محيطى كه براى ما تهيه شده است . بدبختى اين است كه ما در خارج هم كه مى رويم در يك محيطى كه آنها تربيت مى شوند آنطور نيست براى ما، حتى آن ديپلم هايى كه به ما مى دهند، فرق دارد با آنكه مى دهند. درسى كه به ما مى دهند درس استعمارى است ، درس ممالك استعمارى است ، ديپلمش ‍ هم ديپلم مملكت استعمارى است . براى ما يك جور ديگر وضع هست و براى خودشان يك وضع ديگرى . اين بيچاره ها در آنجا در يك محيط استعمارى يعنى جائى كه براى استعمار مى خواهند افراد را تربيت كنند رفتند به آنجا و حالا اگر تحصيل هم كرده باشند، اينطورى . اگر هم مثل بسيارى شان كه تحصيل هم نكردند فقط رفتند رود سن - آب - شنا بكنند (به ما مى گفتند كه فرات ، به آنها مى گفتند رود سن ) اينها حالا آمدند اينجا نشستند و توى اطاق هايشان نشستند و خوب يك مقاله اى كه بايد بنويسند، توى روزنامه هم يك مقاله اى كه بايد بنويسند، توى روزنامه هم يك مقاله اى را بنويسند يك اسمى هم پيدا بكنند. هى از اين چيزها برمى دارند مى نويسند، از همان حرف هائى كه ياد گرفتند و ديكته كردند و به آنها دادند، نمى گذارند كه اين ملت به حال خودش باشد، خودش را پيدا بكند، بفهمد كه خودش جزو عالم است ، اين طرف دنيا و اين شرق هم جزو يك ممالك مترقى بوده است و ما به اين حال رسانديم آن را و غربى ها ما را به اين حال رساندند. كتاب هاى شيخ ‌الرئيس حالا هم شايد در دانشگاه هاى آنها تدريس مى شود، استفاده از آن مى شود. ما آن چيزى كه داشتيم كنار گذاشتيم ، آن چيزى هم كه آنها داشتند نتوانستيم پيدا بكنيم . يك لى فروش ‍ از كار در آمديم ، يك چيزى كه نه شرقى و نه غربى و نه اسلامى و نه اروپائى ، هيچى ، بله شرقى هستيم ، به معناى همان شرقى استعمارى . غربى هم هستيم ، به همان غربى استعمارى . از اين بايد بيرون بيائيم . مادامى كه اين مرض را ما داريم ، اين مرض نمى گذارد يك حال صحتى براى ما پيدا بشود، از اين مرض بايد بيرون بيائيم .

آزادى زيادى !؟
اول چيزى كه بر ملت لازم است بر دانشگاه ها لازم است و بر دانشكده ها لازم است و بر همه ملت لازم است اين است كه اين مغزى كه حالا شده است يك مغز اروپائى يا يك مغز شرقى ، اين مغز را بردارند يك مغز انسان خودمانى ، انسان ايرانى - اسلامى ، همانطور كه آنها شستشو كردند مغزهاى ما را، مغزهاى بچه هاى ما را و به جاى مغز خودشان مغز ديگرى را نشاندند، ما هم حالا عكس العمل نشان بدهيم و شستشو كنيم مغز خودمان و بچه هاى خودمان را و يك مغز اسلامى - انسانى جايش ‍ بنشانيم تا از اين وابستگى هاى فرهنگى و وابستگى فكرى بيرون بيائيم . اگر ما از وابستگى فكرى بيرون بيائيم همه وابستگى ها تمام مى شود. اينكه ما وابسته شديم ، در اقتصاد وابسته هستيم ، در - عرض مى كنم كه - فرهنگ وابسته هستيم ، در همه چيز وابسته هستيم مبداء اين همين است كه در فكر وابسته هستيم . فكرمان نمى توان بكشد اين را كه ما خودمان هم فرهنگ داريم ، خودمان هم فرهنگمان غنى است ، خودمان هم همه چيز داريم . يك مملكت غنى اى ما داريم ، يك مملكتى داريم كه براى صد و پنجاه ميليون جمعيت مهياست كه اداره بكند. مع الاسف ما سى و چند ميليون هستيم و زندگيمان تباه و اينطورى است براى اينكه آنها كشاندند به اينطور، آنها مى خواستند نگذارند كه شما استفاده فرهنگى خودتان را بكنيد، استفاده اقتصادى خودتان را بكنيد. همه چيزمان را به هم زدند تا اينكه دست ما هميشه دراز باشد، يك دستمان طرف آمريكا دراز باشد، يك دستمان طرف شوروى دراز باشد، از اين بخواهيم و از آن بخواهيم . همه هستى ما را آنها ببرند و ما نفهميم ، بلكه بسيارى از ما به اينكه دست آنها حالا كوتاه شده ناراحت بشوند، حتى از آنهائى كه مدعى روشنفكرى هستند. اين براى اين است كه فكر اين روشنفكر (همه را نمى گويم ، بسياريشان ) فكر اين الان ديگر فكر يك انسان شرقى نيست ، فكر يك انسان اروپائى است . مغزش ‍ اين است ، قلمش ، قلم اروپائى است . اين نمى تواند يك كسى كه فكرش ‍ اروپائى است ، فكر بكند كه ما خودمان هم يك چيزى هستيم ، ما خودمان آدم هستيم . - از خود - آدميت خودمان را اينها منكرند، مى گويند ما، ما چيزى نيستيم ، ما نرسيديم باز به آنجا. كجا نرسيديد؟ ما باز قابل اين نيستيم كه آزادى داشته باشيم اين منطق شاه بود. اخيرا هم كارتر مى گفت زود بوده است كه به اينها آزادى داده اند. او خيال مى كرد اصلا آزادى - كه - داده اند يا زود بوده است و آزادى زياد داده اند. اينهمه مردم فرياد مى كردند كه آقا به ما آزادى بدهيد، آن مرديكه مى گفت كه آزادى زياد به اينها داده اند كه اينطور شده اند، وقت اين نبود كه به اينها آزادى بدهند. خود اينها مى گفتند كه باز حالا نشده وقت اين ، اصلا ايرانى رشد ندارد كه يك كسى را تعيين كند براى وكالت . اين منطق است ، منطق حالاست كه باز ايرانى ها رشد ندارند، خودشان نمى توانند سرنوشت خودشان را تعيين بكنند. چطور ايرانى ها رشد ندارند در صورتى كه دشمنان خودشان را، ابرقدرت ها را، همين زن ها و همين مردها ريختند و مثل زباله بيرون كردند از ايران ؟ چطور اينها رشد ندارند؟ شما رشد نداريد كه رشد اينها را نمى توانيد ادراك كنيد. شما رشد نداريد كه نمى توانيد اسلام را ادراك كنيد كه اسلام بود كه زن و مرد را ريخت توى خيابان و مقابل تانك و توپ و آنهمه قدرت و همه را ريخت توى جهنم فرستاد. شماها رشد نداريد كه نمى توانيد بفهميد اين را، نه اينكه ملت ما رشد ندارد. ملت ما اگر رشد نداشت اينقدر تظاهر مى كرد براى يك پيرمرد هفتاد و چند ساله كه خدمتگزار او بود؟ اين رشد است ، اين ادراك اين است كه آن كسى كه خدمتگزار است بايد به او ارج گذاشت ، بايد از او تقدير كرد. آقاى طالقانى را كه شما از او تقدير كرديد براى اينكه يك عالم عامل ، يك عالمى كه به درد مردم مى رسيد، نه يك روشنفكر و نه يك آدم ، يك شخص مثلا دموكرات . مردم دموكرات نمى دانند چى است آنها هم كه مى دانند، مى فهمند كه غلط است . اين به عنوان اينكه يك عالمى بود كه به درد مردم مى رسيد، رنج كشيده بود براى اين مردم ، حبس رفته بود براى اين مردم ، خدمت كرده بود به اين مردم ، رشد مردم اقتضا مى كرد كه از اين احترام كنند. حالا نويسنده ها هر چه مى خواهند بگويند. مردم با آن رشد خودشان ريختند به خيابان ها و به سر و سينه خودشان زدند و گفتند كه اين عالم و اين نايب پيغمبر ما از دنيا رفته است حالا روشنفكر هر چه مى خواهد بنشيند بگويد كه اين چون مثلا در فلان جبهه بود و چون در فلان مردم آن جبهه را اصلا نمى شناسند تا اين در آن جبهه چون بود از اين جهت احترام كردند. مردم اينقدر توى سر خودشان زدند، خوب ، رئيس آن جبهه ها بميرند ببينيم كه هيچ كس فاتحه مى خواند برايشان . اين براى اسلام بود كه مثلا در ايران فقط چه چيز ارزان بشود؟! چه چيز گران بشود؟! براى خدا مردم اين خون را مى دهند. مگر عقلشان را شيطان برده است كه بيخودى خون خودشان را بدهند. آنها براى خداست . همانطورى كه انبيا براى خدا زحمت مى كشيدند، ملت ما براى خدا، شهادت مى خواهند ملت ما. ملت ما مى آيند مى گويند دعا كنيد كه ما شهيد بشويم براى اينكه شهادت را فوز مى دانند. شهادت را همانطورى كه اسلام فرموده است كه كسى كه شهيد مى شود در آنجا چه خواهد بود، چه خواهد بود. اينها رشد دارند.

ماهيت ملى گراها!
در زمان رضا خان كه من شاهد مسائل بودم طورى كرده بودند كه شاعرش ، نويسنده اش ، گوينده اش ، همه بر ضد روحانيت بودند. آن شعرا و گويندگان خودشان بودند نه گويندگان مردم ، شاعرش مى گفت ، كه نمى خواهم شعرش را بخوانم ، كه تا آخوند و قجر در اين مملكت هست اين ننگ را كشور دارا به كجا خواهد برد، آخوند را ننگ مى دانستند، قجر هم كه با او دشمن بودند. يك جلسه اى درست كرده بودند اينها، من شنيدم همان وقت ها يك مجلس نمايش دادند و عرب هائى كه مثلا پا برهنه بودند و با آن وضعى كه بوده نمايش دادند و اينكه كاخ ‌هاى آن را از آنها گرفته اند در آنجا، دستمال ها بيرون آمد براى گريه كه اسلام غلبه كرد بر اينها، الان هم كه من و شما اينجا نشسته ايم همچو فكرهائى هست كه متاءسفند از اينكه اسلام بر مليت غلبه كرده ، اسلام را كارى با او ندارند، مخالف با او هستند. الان هم در نويسنده هاى ما، در گوينده هاى ما، در گوينده هاى ما و در روشنفكرى هاى ما، در غربزده هاى ما، اين معنى هست كه اسلام را نمى خواهند و آنها كه راست نمى گويند مليت را هم نمى خواهند، وقتى هم از مليت شان مى خواهند اسم ببرند، از همين شاه ها اسم مى برند، از همين شاه هائى كه همه شان را در تاريخ معلوم است كه چكاره بودند.

توجه دنيا به ايران است
بايد اين نهضت را حفظش كنيد. شما با دست خالى يك امپراطورى بزرگ دنيا را شكست داديد. الان به ما مى گويند كه اينها ملتفت نيستند كه چه كردند: خارج مى فهمد، خارج كه مى رويم عظمت اين نهضت و عظمت اين فداكارى ايران در خارج منعكس است ، هر كه از خارج مى آيد و از هر جا مى آيد، همين چند روز هم يك چند نفرى ، يك نفرى از بيرون آمده بود، از بنگلادش هم چند نفرى آمده بودند، اينها مى گويند كه همه توجهات دنيا الان به ايران است ، همه توجهات الان به ايران است ، ايران سرمشق همه مسلمين شده است و بايد بشود.

شما طرفدار رژيم شاهنشاهى بوديد
من تمام نگرانيم اين است كه ما روحانيون ، معممين كه بايد بر حسب وظائف الهى كه داريم پاسدار اسلام باشيم و اسلام را به آنطورى كه هست عرضه كنيم ، من خوف اين را دارم كه آنهائى كه مى خواهند به ما مناقشه كنند و اگر ديده باشيد مناقشه مى كنند و اخيرا هم جزو نوشته اند راجع به اين ، يك وقت خداى نخواسته از طرف ما هم بهانه اى دست آنها داده بشود. حالا كه بهانه ندارند، مى گويند كه روحانيون استبداد مى كنند، روحانيون مى خواهند فرصت طلبى بكنند، روحانيون مى خواهند قبضه بكنند همه چيز حكومت را، روحانيون انحصار طلب هستند، قشر مذهبى انحصار طلب است و اين حرفهاى نامربوطى كه هر كس توى خانه اش ‍ مى نشيند و مى نويسد بدون اينكه نظر كنند كه روحانيون تا حالا چه كرده اند و حالا چه حالى هستند.
اينها غافل از اين هستند كه اين روحانيون بودند كه شما را از اين زاويه ها بيرون كشيدند، والا شما مدفون بوديد، شما اشخاصى بوديد كه طرفدار رژيم بوديد و با صراحت بعضى از طرفداران شما گفتند كه رژيم باشد و يا اگر طرفدار هم نبوديد، جراءت يك كلمه گفتن را نداشتيد، جراءت اينكه قلم برداريد و يك مقاله بنويسيد و يك سطر بنويسيد نداشتيد. شما را رژيم سابق مدفون كرده بود، روحانيون شما را از زير خاك بيرون آوردند. اين روحانيونى كه شما حالا مى گوئيد انحصار طلبند، اينها شما را از انحصار بيرون آوردند، اينها حصر را برداشتند، نه اينكه منحصر كردند.

نحوه عبور شاه از خيابان !!
يك فرق ما بين جمهورى اسلامى و نظام فاسد شاهنشاهى اين است كه در نظام شاهنشاهى از باب اينكه آنهائى كه در راءس هستند، خيانتكار هستند، بر حسب نوع شايد كم پيدا بكنيد نباشد، اينها از ملت مى ترسند، براى خيانتى كه كرده اند از ملت خودشان مى ترسند، وقتى از ملت ترسيدند، براى اينكه حفاظت كنند خودشان را و صيانت كنند از مسير ملت ، ارتش را طورى بار مى آورند كه در مقابل ملت بايستند. ملت و ارتش ‍ در آن نظام ها هميشه مقابل هم بودند، ارتش ايجاد رعب مى كرده در مردم و مردم تا آنجا كه مى توانستند كارشكنى مى كردند. اگر يك نفر از اينها مى خواست عبور كند از يك خيابان ، مثلا محمد رضا وقتى كه مى خواست عبور كند از يك خيابانى ، قبل از اينكه عبور بكند، آن خيابان و خانه هاى آن خيابان و اطراف آنجا به توسط سازمان امنيت كنترل مى شد به طورى كه خانه هاى بعضى خالى مى شد و اگر هم گاهى يك زنى در آن پيدا مى شد، در آنجا پاسدارى مى كردند تا اين شخص بيايد و از آنجا عبور كند.
اين براى اين است كه اين خوف را هميشه داشت كه مبادا ملت كه دشمن اوست او را ترور كند يا آسيبى به او برساند. ارتش و سازمان امنيت و ژاندارمرى و شهربانى و تمام اينها در خدمت آن رژيم طاغوتى براى حفاظت خودش ، افراد آنها را يك طور خاصى تربيت مى كرد كه با ملت به طور خشونت رفتار كند و از كسى اگر احتمال مى رود، نتواند به او بزنند، هميشه اين مطلب بوده است . اگر يك نظامى مى رفت توى بازار، اين وقتى كه وارد بازار مى شد اين دلش مى خواست كه به طور حكومت با مردم رفتار كند و هياهو راه بيندازد، مردم هم پشت به او مى كردند تنفر از او داشتند، از پاسبان ها هم همين طور، از سازمان امنيت ديگر بدتر، براى اينكه اخيرا از همه بدتر بود. اين وضع رژيم طاغوتى و ارتشى كه در خدمت او باشد و ژاندارمرى و ساير قواى انتظامى كه در خدمت او باشد. وضع را اينطورى درست كرده بودند كه همه حافظ شاه باشند و مردم بترسانند كه مبادا يك وقتى به فكر يك كسى بيفتد كه مخالفتى بكند.

 


علت تفاوت رفتار مردم با دو رژيم
شما ملاحظه بكنيد همين دو دوره اى كه همه مان ديده ايم منتها من زيادترش را ديده ام و شما كمترش را، در دوره سابق و اين دوره اگر يك مشكلى پيدا مى شد براى دولت سابق و شاه و وزير و دبير و همه و همگى فرياد مى زدند، مشكل حاصل شده ، مردم چه مى كردند، آن كه مى توانست مى گفت خدا كند زيادتر بشود و اگر مى توانست كمك مى كرد براى زياد شدن مشكل ، آن هم كه نمى توانست ، بى تفاوت بود، كار نداشت به اين كارها، خوب جهنم كه براى تو مشكل پيدا شده ، بهتر. شماها يادتان نيست وقتى كه اين سه مملكت هجوم كردند و ايران را گرفتند من يادم هست و قم بودم ، همه چيز مردم در خطر بود سه تا لشگر دشمن وارد شده بود، همه چيزشان در خطر بود، لكن آن روزى كه صدا در آمد كه رضا شاه را بيرونش ‍ كردند، مردم راحت شدند، مردم دعا كردند ، به هم شايد تبريك مى گفتند. و من به اين دومى چيز كردم كه كارى نكن كه وقتى رفتى ، مردم شادى كنند چنانچه با پدرت كردند، اين را ديگر خود شما ديديد، من نبودم اينجا كه وقتى ايشان رفت مردم چه كردند، خيابان ها را چراغانى كردند علاوه بر اينكه كمك نمى كردند اينطور بودند براى اينكه جبهه را يك جبهه مقابل قرار داده بود، مساءله ملت اصلا مطرح نبود پيش اينها، هيچ كارى به ملت اينها نداشتند. اينها براى سركوبى ملت هر چه مى توانستند قوايشان را صرف سركوبى ملت مى كردند، وقتى سركوبى ملت در راءس مقاصدشان بود، خوب ، ديگر نبايد توقع داشته باشند كه ملت با آنها چه مى كنند.

در اين حكومت دوم كه باز تمام اسلامى نيست ، باز يك نسيمى از اسلام است ، يك نسيم جزئى از اسلام در ايران آمده است ، شما ديديد كه وقتى قضيه كردستان پيش آمد چه كردند مردم از همه اطراف ، نه نظامى تنها و نه پاسداران تنها با اقشار مردم ، مردم كوچه و بازار، زن ها از اينجا آمده اند كه شما اجازه بدهيد ما برويم كردستان ، گفتم نه ، لازم نيست ، شما برويد و اگر چنانچه آن وقت جلو گرفته نشده بود براى اينكه خوب ، خيلى آنجا شلوغ نشود، شايد آنجا بسيار مى رفتند براى كمك كردن ، منتها احتياج پيدا نشد، بحمدالله خود ارتش و پاسدارها حل كردند. اين براى چه بود؟ براى اينكه حالا مردم مى بينند كه اين حكومتشان نمى خواهد آزارشان بكند، نمى خواهد اذيتشان بكند، بيخودى كسى را نمى گيرد، خودش هم مى آيد

توى مردم ، نخست وزيرتان هم مى آيد توى مردم و راه مى رود و توى همين شلوغى ها مى آيد و مردم هم به او تنه مى زنند براى اينكه آن هم يكى از افراد است ديگر و مردم پشتيبانش هستند و آن روزى كه برايش و براى مملكت يك مشكلى پيدا بشود، مردم از خودشان مى دانند، نمى گويند كه منافع ما را آنها مى برند، خوب خودشان هم جلو بگيرند، مى گويند منافع مال خودمان است ، خودمان هم بايد حفاظت كنيم . براى ارتش و تمام قواى انتظاميه ، اين بايد يك عبرت باشد، آن دو قطب را مطالعه كنند و عبرت بگيرند كه آنطور وقتى عمل مى شد مردم با آنها آنطور بودند كارشكنى مى كردند، در اين قطب مردم موافقند، همراهى مى كنند.


 

سه قطعه تاريخى در صد سال اخير
ما بايد حساب اين مطلب را بكنيم كه آزادى كه اينها (شاه سابق ) و اشخاصى كه الان هم در مسير او هستند، مى خواهند چه است و زن ها در غير زمان اين آدم چه نقشى داشتند و بعد از او چه نقشى و در زمان او چه . كسى كه تاريخ اين صد ساله را مطالعه كرده است . مى داند كه در جنبش هائى كه در ايران بوده است ، جنبش هاى ، جنبش هاى اصيلى كه در ايران بوده است قبل از اين دوره رژيم پهلوى ، جنبش تنباكو، جنبش ‍ مشروطيت ، زن ها همدوش با مردها فعاليت مى كردند، زن ها در جامعه بودند و با مردها راجع به امور سياسى و امور اجتماعى و گرفتارى هاى مملكت خودشان فعاليت مى كردند. همانطورى كه مردها آنوقت قيام مى كردند و قيام كردند براى اينكه قضيه تنباكو را كه همه چيز ما را به باد داده بود جلوگيرى از آن قرارداد بكنند، زن ها هم آنوقت شريك بودند و در جنبش مشروطيت هم همانطور كه مردها فعاليت مى كردند زن ها هم فعاليت مى كردند. اين مال قبل از رژيم . بعد از سقوط اين و در حال سقوط و از نهضتى كه مسلمين كردند، ملت ما كردند، آنها را همه تان ملاحظه كرديد كه زن ها پيشقدم بودند، بلكه فعاليت زن ها در اين باب ارزشش بيشتر از فعاليت مردها بود براى اينكه همين خواهرها كه ريختند در خيابان ها و در مقابل توپ و تانك تظاهر كردند و مشت گره كردند، اينها مردها را قدرتشان را دو چندان كرد.
وقتى مردها ببينند كه خانم ها آمدند در مقابل توپ و تانك ، آنها بيشتر اقدام مى كنند و ما ديديم كه اين خواهرها در اين نهضت يك سهم بسيار بزرگ داشتند و در طول اين نهضت تا حالا كه در غياب رژيم سابق است ، مى بينيم كه خانم ها در همه مسائل شركت دارند، در قضيه پاكسازى ، قضيه جهاد سازندگى ، در همه اين امور فعالانه شركت مى كنند و آزادانه . اين مال آن زمان و اين زمان كه تفصيلش را شما مى دانيد و محتاج به بيان نيست .
خوب ، در زمان اين رژيم كه فرياد مى كردند كه آزاد زنان و آزاد مردان چه فعاليتى زن ها داشتند؟ فعاليتى كه ما از زن ها مى ديديم اين بود كه چند تايشان جمع بشوند بروند، با آن وضع فضيح بروند سر قبر رضا خان ، آنجا تشكر كنند از اينكه ما را آزاد كرديد، چه جور آزاد كرد؟ فكر اين نيستند كه چه آزادى اينها به آنها اعطا كردند و تا چه اندازه اينها مى خواستند زن ها يا مردها آزاد باشند. بله ، آنها يك آزادى را مى خواستند، حالا هم اين اشخاصى كه قلم دستشان است و بر ضد اسلام و بر ضد روحانيت چيز مى نويسند همين آزادى را مى خواهند و آن آزادى است كه ديكته شده است از غرب براى فساد كشيدن جوان هاى ما. زن و مردشان را اينها مى خواهند كه آزاد باشند، زن ها براى اينكه در مجالس آنطورى كه تشكيل مى دادند و داشتند، بروند آنجا و با آن وضع در حضور چشم هاى ناپاك مردها، آن وضع را درست كنند. اين نحو آزادى مى خواهند كه هم خواهرهاى ما را به فساد و تباهى بكشند و هم جوان هاى ما، مردهاى ما را به تباهى بكشند. اينها مى خواهند كه همه فحشا آزاد باشد، آزادى را در زمان ايشان كه آزادى زن و آزادى بود، كدام زن توانست راجع به مسائل روز يك كلمه بگويد و كدام مرد توانست كه راجع به گرفتارى هائى كه ملت ما از دست اجانب و از دست داخلى ها داشتند يك كلمه بنويسد؟ كدام مطبوعات ما آزاد بودند؟ كجا راديو و راديو تلويزيون آزاد بود؟ و مردم ، جوان ها، دانشگاهى ها و طلاب علوم دينى كجا آزاد بودند؟ در اين پنجاه سال كه من شاهد قضايا بودم نبودند كه راجع به مسائل جامعه مسلوب بود، هيچ نداشتيم ، يعنى زن ها آزاد نبودند كه راجع به مسائل جامعه فعاليت بكنند يا حرف بزنند راجع به گرفتارى هاى ملت ، راجع به گرفتارى هاى ملت به دست شرق و غرب ، هيچ آزادى نبود، راجع به گرفتارى هاى ملت از دست دولت هاى دست نشانده يك كلمه آزاد نبودند كه صحبت كنند ما سه قطعه از زمان را كه بعضى از آن را شما و همه اش را در تاريخ ثبت شده و مى شود، زمان سه قطعه ، اين صد سال اخير سه قطعه دارد.
از اول صد سال تا زمان مشروطه و بعد از مشروطه تا زمان رضا خان يك قطعه حساب بكنيم و وضع آنوقت و آزادى زن ها در آنوقت و آزادى مردم در آنوقت با اينكه آنوقت هم حكومتش فاسد بود آن را حساب كنيم ، يك قطعه هم از بعد از رفتن اين رژيم يا در حال شكست اين رژيم كه ديگر نمى توانست كارى بكند، تا حالا هم يك قطعه حساب بكنيم . يك قطعه هم در زمان رژيم ، از زمانى كه رضا خان كودتا كرد تا زمانى كه رژيم از بين رفت ، قدرتش از بين رفت . اين سه حال را ملاحظه مى كنيم و عرضه مى كنيم به اينهائى كه حالا براى اين رژيم يا نظير آن اشك مى ريزند و با اسم آزادى و با اسم دموكراسى معارضه با اسلام و مسلمين مى كنند.

ما عرضه مى كنيم اين سه قطعه از زمان را با اينكه قطعه سابقش هم كه در زمان قاجاريه بود و آنها، آنوقت هم مرضى اسلام نبود لكن آنوقت قدرت مسلمين زيادتر بود و حكومت ، آن قدرت و غلبه را بر روحانيون اسلام نداشت ضعيف بود قدرتش در مقابل روحانيون و در مقابل ملت ، با آن زمانى كه رضا خان آمد و قدرت به او دادند و قدرت پيدا كرد و سركوب كرد هم روحانيون را و هم ساير ملت را تا وقتى كه اين آدم رو به ضعف رفت ، زمان قدرت اين را با قدرت او تا آنوقتى كه اين رفت رو به ضعف و رو به شكست ، اين هم يك قطعه اى از زمان ، قطعه سومش را بعد از شكست اين و رو به شكست رفتن اين تا حالا. ما حساب بكنيم كه آن آزادى كه زن ها و مردها در آن دو قطعه جلو و عقب داشتند، آن آزادى بود يا اين قطعه اى كه از زمان كودتاى رضا خان تا زمان رو به شكست رفتن پسرش بود، اين آزادى بود. آزادى كه در سابق بر او و حالا دارند يك آزادى است كه نافع براى كشور خودشان ، براى اسلام ، براى مسلمين ، براى ملت خودشان است يعنى اينها آزادند كه در اجتماعات داخل بشوند، داخل هم شدند و مى بينيد، آزادند كه خدمت كنند به مملكت خدمت كردند و مى كنند و داريد مى بينيد، آزادند كه در مصالح مملكت حرف بزنند، اشكال بكنند به دولت ، اشكال بكنند به مقامات دولتى و غير دولتى ، چنانچه كه ديديد الان اشكال كردند، آزادند در اين مسائل اجتماعى ، در اين مسائل اساسى كه مربوط به مصلحت كشور خودتان و ملت خودتان است ، هيچ قيد و بندى در كار نيست ، مى بينيد. شما يك جا بياوريد كه بخواهيد يك صحبتى بكنيد كه راجع به مصلحت مملكت است (نه توطئه باشد كه بعضى مى كردند) يك عملى بكنيد كه مربوط به مصالح خودتان و مصالح كشور است ، و آمدند دستشان را گرفتند كنار زدند و سر نيزه آمده حكومت كرده ، همچو چيزى پيدا نمى كنى . سابق هم فعاليتى كه زن ها داشتند، فعاليتى كه در هر گرفتارى كه حالا من دو تايش را از آن اسم بردم كه قضيه تنباكو و مشروطيت كه بيشتر از چيزهاى ديگر بود لكن در همه گرفتارى ها زن ها جلو مى افتادند و همراه با مردها و مسائلى را كه مربوط به مملكت خودشان بود مى گفتند و فرياد مى زدند و انجام مى دادند مسائلشان را. شما هم ديديد كه در اين قضيه سوم كه شما حاضر قضيه بوديد و فاعل بوديد هيچ گرفتارى ، جلوگيرى در كار نبود كه شما را جلوگيرى كنند از اينكه اجتماع نكنيد، جلوگيرى كنند كه - عرض مى كنم كه - بيرون نرويد، در بين مردم نرويد، فرياد نزنيد، مظالم را نگوييد. با همين فعاليت شما و آزادى شما بود كه اين پيروزى براى ملت ما نصيب شد.


تحول ملتى كه از يك پاسبان ترسيد!
خداوند يارى كرد شما را، يارى خداوند كافى است ، اگر يارى خداوند نبود، چطور در ظرف يك مدت كوتاهى يك ملتى كه هر كدام يك خيال خاصى براى خودشان داشتند، هر طبقه اى يك آمال و آرزو، يك برنامه اى داشتند يكدفعه هم مجتمع شدند در يك ، اگر نصرت خدا نبود چطور يك ملتى كه از يك پاسبان مى ترسيد، يك پاسبان اگر در بازار مى آمد اجازه به خودش نمى داد كه بگويد ما امروز مثلا بيرق نمى زنيم براى او، يك همچو چيزى در ذهنشان نمى آمد، به خودش همچو اجازه اى نمى داد، اگر يارى خدا نبود، چطور همين ملت با همين وضع يكدفعه ريختند بيرون گفتند ما اصلا سلطنت نمى خواهيم ، سلطنت رژيم دو هزار و پانصد ساله ما نمى خواهيم ، اين نصرت هاى خداست . شما شايد گاهى اختيار، خودتان نداشتيد، اگر نصرت خدا نبود، چطور ذهن اينها را منصرف كرد از اينكه مقابله با همه قدرت ها بكنند. اگر اينها با آن قدرتى كه در دست داشتند مقابله مى كردند و همانطور كه الان در افغانستان براى برادرهاى مسلمين ، اينطور مسائل پيش است ، اينها را خداى تبارك و تعالى منصرف كرد و يك رعبى در دلشان انداخت ، يك انصرافى برايشان حاصل شد كه مقابله نكنند، مقابله هم بكنند خيلى جدى نباشد، اين انصرافى بود كه خدا در قلب اينها ايجاد و رعبى بود كه ايجاد كرد، ترسيدند، يعنى يك قدرت بزرگ شيطانى از يك ملت بى ساز و برگ ترسيد و نتوانست مقاومت بكند.

آدم بى شعور!
ما خودمان هم فرهنگ داريم خودمان هم همه چيز داريم و احتياج به غرب در اين امور نداريم و آنى كه به ما مى دهند، آن نيست كه واقعيت رشد آورى باشد، آن است كه ما را مى خواهند در يك حدى نگه دارند. همين اشخاصى كه در آلمان فرستاده اين را براى رسيدگى و براى تحصيل چيز اتمى ، پيش من در پاريس كه بودم دستجاتشان مى آمدند و مى گفتند كه اين اولا ديگى كه در اينجا دارند، طرح كردند درست كنند براى ايران ، مضر است اگر درست بشود و ثانيا ماها كه آمديم اينجا، ما را نمى گذارند اصلا بفهميم (خود اينها يك حرف ديگر داشتند) نمى گذارند تحصيل كنيم ، نمى گذارند بفهميم وضع اينطورى بوده است و هست . تا ما از اين فكر اينكه ما همه چيزمان غير است و ما بايد وابسته باشيم ، شما اگر شنيده باشيد يكى از آن گويندگان كه يك وقت هم در سنا بود، شايد يك وقتى رئيس سنا بود، حالا من يادم نيست ، اين يك آدم معروفى است در صدر مشروطيت تا حالا هم ، تا وقتى كه مرد هم جزء معاريف بود، اين گفته بود كه ما هيچ چيزمان درست نمى شود مگر همه چيزمان انگليسى باشد، تا ما همه چيزمان را به فرم انگلستان درست نكنيم ، درست نمى شود. حالا اين آدم اينقدر بيشعور بوده است كه اين تبليغاتى كه كردند، در مغزش وارد شده است و اعتقادش اين معنا بوده است ، يا اينكه از وابستگان انگلستان بوده است ، مى خواسته است اين حرف ها را تبليغاتى كه مى كند، اين هم جزء تبليغاتش باشد.

دروازه تمدن بزرگ !؟
حال آنكه در مدتى كه ما به ايران آمديم و طوائف مختلف آمدند اينجا و همه اين مسائل را گفتند، من گفتم ، درست شما مى گوئيد براى اينكه يك چيزى آدم با چشمش مى بيند، يك چيزى را مى شنود، شما گوش هايتان پر شده از تبليغاتى كه تمدن بزرگ و دروازه تمدن بزرگ گوش ها را پر كرده ، از آنطرف مى بينيد كه خوب ، اينجا كه نيست ، خيال مى كنيد كه همينجا نيست ، ديگر جاها تمدن بزرگ رسيده . آنها هم خيال مى كنند همه جا هست الا اينجا، وقتى بگرديم مى بينيم هيچ جائى ، خوب از تهران ، تهران كه پايتخت است شما برويد تهران در اين زاغه هاى ببينيد كه كرده ها و عرض ‍ مى كنم بلوچ ها كارشان بدتر است يا اين زاغه نشين هاى اطراف تهران ، اينهائى كه الان در حاشيه تهران هستند، من اينها را گاهى وقت ها در تلويزيون مى بينم خانه شان را نشان مى دهند، سوراخ ‌هائى كه از اين سوراخ ‌ها بيرون مى آيند، بچه ها شان ، زندگيشان را، اينها را من بايد بگويم خيلى بدتر از كردستان ، خيلى بدتر از بلوچستان ، در حاشيه تهران هستند. آقا بنابراين بود كه اين مملكت را اينطورى بزرگ كنند نگذارند اصلا يك رشدى بكند، اصلا بنابراين بود كه ما ذخائر زير پايمان را آنها ببرند، ذخائر ما را ببرند و ملت ما خودشان گرسنگى بخورند، خودشان بدبختى بكشند. شما گمان نكنيد كه كردستان بدتر از همه جاست ، بلوچستان از كردستان مى گويند بدتر است ، بلوچ مى گويد بلوچستان بدتر، شما مى گوييد كردستان بدتر، هر دو درست مى گوييد براى اينكه مى بينيد قضايا را مى گوئيد، مى بينيد از بدتر كه چيزى نمى شد و من كه اطراف تهران را از نجف كه بودم به من هى اطلاع دادند، اينجا هم كه آمدم در تلويزيون چند دفعه تا حالا ديدم ، ديگر زندگى از اين بدتر؟ بايد چه بگوييم اسمش را؟ يك سوراخ آدم مى بيند كه يك مرد آمد بيرون ، يك زن آمد، چند تا بچه آمدند، يك سوراخ ، اصلا بنابراين بوده است كه اينطور بكنند و حالا هم بنا بر اين است كه نگذارند اين نهضت به ثمر برسد.