بزرگسال و جوان از نظر افكار و تمايلات
( جلد اول )

مرحوم محمد تقى فلسفى

- ۷ -


هيچ يك از اين سه گروه نمى تواند در جوانى با اعضاى خانواده و اجتماع به شايستگى سازش نمايند، زيرا اينان در كودكى براى دفاع از خود و به منظور جلوگيرى از ايذا و اهانت دگران ، روش هاى نادرستى را اتخاذ كرده اند و در طول چندين سال ، آن روش ها را عملا به كار بسته و رفته رفته جزء صفات شخصيتشان شده است . با فرا رسيدن دوران جوانى ، آن صفات و خلقيات در وجودشان شدت مى يابد و به شرحى كه ذيلا توضيح داده مى شود، اين قبيل جوانان با خلق و خويى كه دارند، قادر نيستند رابطه صحيحى و سالمى بين خود و جامعه برقرار سازند و به درستى با بزرگسالان خانواده و اجتماع سازش نمايند، مگر آن كه خود را درمان كنند.
گروه اول ، مهرطلبان : اينان كسانى هستند كه در كودكى بر اثر فشارهاى درونى دچار احساس ذلت و خوارى شده اند و براى جلب محبت دگران ، روش پيروى و اطاعت بى قيد و شرط اين و آن را در پيش گرفته اند. اين گروه اگر در جوانى خود را اصلاح نكنند و با همان انديشه غلط و روش ناپسند، در جامعه قدم بگذارند، نمى توان گفت با دگران سازش كرده اند، زيرا مراد از سازگارى اجتماعى ، رابطه افراد با يكديگر بر اساس احترام متقابل و حفظ شرافت و عزت نفس است . كسى كه براى جلب توجه و محبت دگران ، ارزش ‍ انسانى خود را از ياد مى برد و به انواع پستى و فرومايگى تن مى دهد، لايق كلمه سازش نيست . او عنصر پست و بى شخصيتى است كه خود را برده و بنده دگران مى سازد و دگران نيز او را با ديده تحقير و اهانت مى نگرند.
مهر طلب مايل است خود را تابع و زيردست دگران ببيند. قدرت اظهار وجود و برازندگى ندارد. جراءت و شهامت و ابراز لياقت و كوشش براى رسيدن به هدف عالى از او نايل مى گردد. از آن جا كه زندگى و تمام وجود شخص مهر طلب وابسته به ديگران است و به خاطر دگران زندگى مى كند، از انجام هر كارى كه به مصلحت و به خاطر خودش باشد، امتناع مى ورزد.
تيپ مهر طلب ، همه كس را على الاصول از خودش برتر فرض كند.
همه را جذاب تر، باهوش تر، باسوادتر و به طور كلى با ارزش تر از خود مى داند. اين احساس هم به مقدار زيادى اساس واقعى دارد، زيرا عدم ابراز وجود، احساس ياءس و درماندگى عميق ، و ترمزهايى كه در خود ايجاد كرده ، موجب مى شوند كه نتواند حداكثر استفاده را از استعدادهاى خود بنمايد و آنها را به كار اندازد.( 135)

مكتب آسمانى اسلام ، كه بر اساس عزت و شرافت پايه گذارى شده ، به هيچ مسلمانى اجازه نمى دهد خود را پست كند و موجبات ذلت و خوارى خود را فراهم آورد.
قال ابو عبدالله عليه السلام : ان الله عزوجل فوض الى المؤ من اموره كلها و لم يفوض اليه ان يذل نفسه .( 136)
امام صادق عليه السلام فرموده : خداوند تمام كارهاى مؤ منين را به خودشان واگذارده است ، ولى اين اختيار را به آنان نداده كه خود را ذليل و خوار نمايند.
قال على عليه السلام : المنية و لا الدنيه .( 137)
على عليه السلام مى فرمايد: مرگ ، بر زندگى آميخته به پستى و خوارى ترجيح دارد.
كسانى كه به جلب محبت دگران علاقه مندند و آن را به قيمت فدا كردن و عزت نفس و شرفت انسانى خود معامله مى كنند، بايد بدانند كه در اين معامله زيان مى بينند. اين مطلب ارزنده و پرارج ، از جملاتى كه على عليه السلام ، ضمن نامه خويش به فرزند جوان خود، حضرت مجتبى عليه السلام نوشته است ، به خوبى استفاده مى شود:
اكرم نفسك عن كل دنية ساقتك الى الرغائب فانك لن تعتاض بما تبذل من نفسك و لا تكن عبد غيرك و قد جعلك الله حرا.( 138)
فرزند عزيز، از هر پستى و ذلتى پرهيز نما، گر چه تن دادن به پستى ، راه نيل به تمنيات باشد، زيرا آن چيزى كه در اين معامله عايدت مى شود، هرگز با سرمايه گرانقدر عزت و شرافت برابرى نمى كند. فرزند عزيز، بنده ديگرى مباش كه خداوند تو را آزاد آفريده است .
گروه دوم ، برترى طلبان : اينان كسانى هستند كه در كودكى مورد تحقير و اهانت واقع شده اند و براى دفاع از خود به تندخويى ستيزه جويى گراييده و خواسته اند با خشونت و تندى ، با حركات زشت و بدگويى ، بر دگران مسلط شوند. اين گروه نيز اگر در جوانى خود را اصلاح نكنند و با همان اخلاق سوء و رفتار نادرست خويش را در جامعه قدم بگذارند، نه تنها به سازگارى با مردم موفق نمى شوند، بلكه بر اثر خودپسندى و بدزبانى ، مورد انزجار و تنفرند و افراد اجتماع براى آن كه خود را از شرشان مصون بدارند، از آنان فرار مى كنند.
برترى طلب ، على الاصول فرض مى كند كه تمام مردم كينه توز و مخاصم اند و سعى مى كند تا خلافتش را نبيند. به نظر او زندگى صحنه جدال و مبارزه است ، مبارزه انسان با انسان ، و برنده كسى است كه از همه خبيث تر باشد. اگر استثنايى هم بر اين قاعده كلى قائل شود، با اكراه و محافظه كارى خواهد بود.
برترى طلب ، عطش استثمارگرى و تحميق و فريب دگران را دارد. در هر موقعيتى و در هر رابطه اى ، چيزى كه به ذهنش مى رسد اين است كه به خودش مى گويد از اين موقعيت يا رابطه چه چيز عايد من مى شود؟ چه استفاده اى مى توانم از آن ببرم ؟
برترى طلب ، شقاوت و بى رحمى را دليل نيرومندى مى داند. استفاده از هر وسيله اى را براى رسيدن به هدف هاى خود نوعى واقع بينى و رئاليسم تصور مى كند. ابراز احساسات نوع دوستانه و راءفت و مهربانى را يك قسم تظاهر مى داند و آنها را رد مى كند. او براى غلبه بر دگران ، موقعيت خود را طورى مستحكم مى كند كه براى كسى صرف نداشته باشد با او درافتد. خيلى جسور، بددهن و پرخاشگر مى شود.( 139)

اولياى گرامى اسلام به اين گروه نيز بدبين اند و آنان را از شرار مردم به حساب آورده اند.
قال النبى صلى الله عليه و آله : الا ان شرار امتى الذين يكرمون مخافة شرهم .( 140)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است : آگاه باشيد كه بدترين امت من كسانى هستند كه از ترس شرشان مورد تكريم و احترام قرار مى گيرند.
قال على عليه السلام : شر الناس من يتقيه الناس مخافة شره .( 141)
على عليه السلام فرموده است : بدترين مردم كسانى هستند كه دگران از ترس شرشان از آنان پرهيز مى كنند.
اخلاق اجتماعى اين دو گروه از نظر علمى ناموزون و غيرعادى است . زيرا گروه اول ، يعنى مهرطلبان ، با فرمانبردارى بى قيد و شرط باعث ذلت و پستى خود مى شوند، و گروه دوم ، يعنى برترى طلبان ، با تفوق خواهى نابه جاى خويش ذلت و خوارى دگران را مى خواهند. دانشمندان روان اين هر دو حالت را خلق و خوى عصبى و نامتعارف مى خوانند و منشاء آن را تعليم و تربيت نادرست دوران كودكى يا ايام بزرگسالى مى دانند.
آدلر در اثر معروف خود كه شناخت طبايع بشرى نام دارد، درباره انسان ها از دو نمونه متمايز، كه يكى از طبيعت فرمانروايى و ديگرى طبيعت و فرمانبردارى است سخن بگويد و مى نويسد و نوكر مآب كسى است كه هميشه مايل است مطيع و منقاد يك آقا باشد. بنابراين ، در همه حال خواستار شغلى فراخور اين كيفيت درونى است . برعكس ، كسى است كه داراى طبع آمر است ، در جوش و خروش براى پيروزى خويش است و در عرصه هايى كه ظهور پيشوايان را ممكن مى سازد، جولان مى دهد و كوشش دارد در طغيان ها و انقلابات ، نقش رهبر را ايفا نمايد. اين دانشمند از هر دو دسته به عنوان دارندگان نهاد نامطلوب انتقاد مى كند و معتقد است طبايعى كه در دو قطب افراطى قرار دارند، داراى سرشت هاى غيرعادى و روحانيت اجتماعى غيرمتعارف مى باشند. به عقيده او، وجود اين هر دو، محصول نظام غلط تعليم و تربيت در اجتماعات بشرى است .( 142)
قال الصادق عليه السلام : و لا تكن فظا غليظا يكره الناس قربك و لا تكن واهنا يحقرك من عرفك .( 143)
امام صادق عليه السلام روش برترى طلبان خشن و خودخواه را و همچنين رفتار مهرطلبان زبون و پست را مطرود شناخته و ضمن سخنان خود به عبدالله جندب فرموده است : نه بداخلاق و تندخو باش كه مردم به ملاقاتت بى رغبت باشند و از تو دورى گزين اند و نه پست و فرومايه باش كه آشنايانت تو را با ديده تحقير بنگرند و آنان كه تو را مى شناسند خوارت بدارند.
گروه سوم ، انزواطلبان : اينان كسانى هستند كه در كودكى از والدين و اطرافيان خود آزار بسيار ديده و مورد هتك حرمت و توهين قرار گرفته و در مقام چاره جويى ، خود را از آنان كنار كشيده و اغلب با تنهايى به سر برده اند تا كمتر آزار ببينند. اين گروه ، اگر در جوانى خود را اصلاح نكنند و خاطرات دوران كودكى را به دست فراموشى نسپارند و با همان روش انزواطلبى به زندگى ادامه دهند، نمى توانند با دگران سازش كنند، زيرا سازگارى با مردم ، فرع بر آميزش با آنان است . شخص انزواطلب بر اثر خودباختگى از اجتماع گريزان است و جراءت معاشرت با مردم را ندارد تا در فكر سازش با دگران باشد.
از خصوصيات بارز تيپ عزلت طلب ، بيگانگى از خويش است .
شخص عزلت طلب ، از لحاظ عواطف و احساسات و به طور كلى از نظر روحى دچار نوعى بى حسى و كرخى است . مثلا خود را آن طور كه واقعا هست نمى شنايد. نمى داند به چه چيز عشق و علاقه دارد، از چه چيز متنفر است . از چه چيز مى ترسد، هدف ها و اعتقاداتش چيست .
مهم ترين صفت مشخصه تيپ عزلت طلب ، احتياج درونى شديدى است به اين كه از لحاظ روحى و عاطفى هميشه يك فاصله اى بين خودش و دگران برقرار سازد. به عبارت ديگر، اشخاص عزلت طلب ، هم آگاهانه و هم به طور ناآگاه ، سعى مى كنند كه به هيچ طريقى با كسى آميزش و درگيرى پيدا نكنند. نه با كسى همكارى نمايند نه مبارزه و جدال كنند. به دور خود يك پرده نامريى مى كشند و سعى مى كنند كه نگذارند كسى وارد حريم تجرد و رؤ يايى آنها گردد و همين كه احساس كنند كسى مخل و مزاحم تنهايى آنها خواهد شد، دچار هراس و تشويق مى گردند.( 144)
اولياى گرامى اسلام ، پيروان خود را به همزيستى با مردم و انس و الفت با آنان تشويق نموده و اين مطلب را ضمن روايات متعددى خاطرنشان ساخته اند.
قال رسول الله صلى الله عليه و آله : خياركم احسنكم اخلاقا الذين ياءلفون و يؤ لفون .( 145)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است : بهترين شما كسانى هستند كه اخلاقشان نيكوتر است . آنان كه با مردم طرح الفت و محبت مى ريزند و مردم نيز با آنان پيوند انس و دوستى برقرار مى كنند.
قال على عليه السلام : المؤ من آلف ماءلوف متعطف .( 146)
على عليه السلام فرموده است : شخص با ايمان خود با مردم انس و الفت دارد و مورد محبت علاقه مردم نيز هست و رفتارش با دگران بر اساس عواطف انسانى است .
عن ابى عبدالله عليه السلام قال قال اميرالمؤ منين (ع ): المؤ من ماءلوف و لا خير لا ياءلف و لا يؤ لف .( 147)

امام صادق عليه السلام از جد گرامى اش حديث كرده كه فرموده است : مرد باايمان ، مورد علاقه و محبت دگران است . كسى كه خود با مردم الفت ندارد و مردم نيز او را به دوستى نمى گيرند، در وجودش خير و خوبى نيست .
اطفالى كه از تربيت صحيح برخوردار شده اند، اگر در مواردى با والدين خود اختلاف نظر پيدا كنند، آن را با مذاكرات منطقى و پيدا كردن راه صحيح حل و فصل مى نمايند. اينان وقتى بزرگ شدند و در جامعه قدم گذاردند، از همين روش صحيح استفاده مى كنند و با عقل و منطق به اختلاف خود و دگران خاتمه مى دهند.
كودكانى كه به غلط تربيت شده و شخصيتشان سركوب شده است ، اگر مواردى با اختلاف برخورد كنند، به تذلل و تملق يا خشونت و پرخاشگرى متوسل مى شوند تا به مقصد برسند. اينان وقتى بزرگ مى شوند، اگر خود را اصلاح نكنند، نمى توانند به شايستگى با مردم سازش نمايند و آن افكار بچه گانه همچنان تا پايان عمر در دماغشان ثابت و پايدار مى ماند و براى نيل به مقاصد و حل اختلافات خود با مردم ، به همان روش هاى غلط دست مى زنند.
اين اشخاص در چهل سالگى هم براى دست يافتن به خواسته هاى خويش از طريق غضب و عصبانيت و يا زدن زن و بچه يا فحش دادن به زيردستان اقدام مى كنند. اگر چنين مردى وارد سياست باشد، به جاى آن كه سعى كند راه هاى منطقى براى موفقيت خود به دست آورد، مى خواهد مخالفين خود را با خشن ترين طرق ، شبيه همان ضربات فحش و لگد سنين بچگى از بين ببرد.( 148)
معلمى كه در كودكى بر اثر ولادت برادر كوچكش مورد بى مهرى قرار گرفته و از او سلب محبت شده است ، با شاگردان كوچك خود خشن و نامهربان تر است ، زيرا در ضمير ناخود آگاه او نفرت از كودكان نهفته است . اين عقده هاى عميق و نيرومند، حتى اگر زمان درازى بر آنها بگذرد و ظاهرا فراموش شده باشند، به محض ورود به كلاس و زنده شدن خاطرات دوران كودكى و ناكامى هاى آن ، با نيرويى شگفت بروز مى كنند و عكس العمل احساسات فرو خفته دوران كودكى را در سنين بزرگى ظاهر مى سازند.
واكنش جوانان در برابر افراد بسيار ناپسند است . چنين معلمى نمى تواند با شاگردانى كه او را مسخره مى كنند و آزار مى دهند، سازش ‍ كند و دوام بياورد. علت تمام اين مخالفت ها و گريز از درس اين است كه جوانان ، معلم خود را دوست ندارند و تنها به شرطى مى توانند او را بپذيرند كه انسانى شجاع و طبيعى باشد. معلمى كه كلاس را غيرقابل تعليم و بى ادب تشخيص مى دهد و شاگردان را مانند كوه آتشفشان خطرناك مى شمارد و از در مبارزه با آنها در مى آيد، همان معلمى است كه هنوز تحت تاءثير عقده هاى دوران كودكى خود مى باشد. رفتار شاگردان باعث آزار و سلب امنيت اوست ، به شدتى كه هميشه در كلاس دهانش خشك و اعصابش در تحريك و هيجان است .( 149)
نتيجه آن كه احترام به كودك از نظر دينى و علمى ، يكى از پايه هاى اساس تربيت صحيح است . طفلى كه شخصيتش مورد تكريم والدين قرار مى گيرد و در محيط خانه احساس ايمنى و آرامش خاطر مى كند، از رشد عقلى و تكامل معنوى برخوردار است . او به آسانى صفات پسنديده را فرا مى گيرد و به اخلاق حميده متخلق مى شود. دوران كودكى را با رفتار صحيح طى مى كند و موقعى كه به جوانى مى رسد و در اجتماع وارد مى شود، خود را به شايستگى با جامعه تطبيق مى دهد و با مردم به خوبى سازش و آميزش ‍ مى نمايد.
طفلى كه بر اثر بى احترامى و تحقير ديگران شخصيتش سركوب شده و در محيط خانه با احساس ناامنى و تشويش خاطر زندگى كرده است ، روانى بى قرار و ناآرام دارد. او بر اثر آسيب ها و آزارهايى كه از اطرافيان خود ديده ، نسبت به همه خشمگين است و فكر انتقامجويى در سر مى پرورد. چنين كودكى به خلقيات حميده و صفات پسنديده اعتنا ندارد، زيرا آنها را جوابگوى نيازمندى هاى خويش نمى بيند. او در شرايط زندگى خود رمز كاميابى را در خدعه و نيرنگ ، مكر و فريب ، تملق و چاپلوسى ، تذلل و فرومايگى ، يا تندى و خشونت ، فحاشى و هتاكى ، انتقامجويى و آسيب رسانى و يا عزلت و كناره گيرى مى داند. او تا كودك است و در خانه زندگى مى كند، مايه ناراحتى خود و اطرافيان است و موقعى كه جوان مى شود و در جامعه قدم مى گذارد، بر اثر اخلاق بد و روش هاى ناپسند خويش مورد انزجار و تنفر مردم است و قادر نيست با آنان با شايستگى سازش نمايد.
ناگفته نماند كه افراط در تكريم كودك نيز مانند بى احترامى به كودك باعث سوء تربيت و فساد اخلاق است . اگر طفلى بيش از حد مورد مهر و محبت قرار گيرد و در تكريم و احترامش زياده روى شود، از خود راضى و پرتوقع بار مى آيد. چنين كودكى ، در خردسالى ، بلاى جان اعضاى خانواده است و زندگى را بر والدين و اطرافيان خود تلخ و طاقت فرسا مى كند. در جوانى و بزرگسالى نيز يك عنصر بدبخت و سيه روز اجتماع است . او بر اثر اين كه لوس و از خود راضى پرورش يافته ، توقع دارد زن و مرد جامعه مانند پدر و مادر نادانش از او احترام كنند و دستورهايش را بى چون و چرا به كار بندند، غافل از اين كه جامعه نه تنها به توقع نابه جايش اعتنا نمى كند، بلكه عكس العمل مخالف هم نشان مى دهد و عنصر از خود راضى را با تحقير و اهانت از خويش مى راند.
مك برايد مى گويد:
عزيز دردانگى هم نشانه ديگرى از عقده حقارت است و ريشه آن را در طرز تربيت غلط دوران كودكى بايد جست و جو كرد. كودكى كه خود را چشم و چراغ والدين خود مى دانسته است ، وقتى هم كه بزرگ مى شود و به صورت زن يا مرد كامل در مى آيد، در تمام جهات زندگى دلش مى خواهد عزيز بى جهت و شمع محفل همگان باشد. وقتى چنين آدمى مى بيند كه مورد توجه قرار نگرفته است ، وضع روحى اش آشفته شده و آرامش فكرش مختل مى گردد، يا دست به انتحار مى زند يا دگران را بدنام مى كند. عقده حقارتى كه بدين صورت در مردم ظاهر مى شود، از مصائب بزرگ اجتماع است .( 150)
عن ابى جعفر عليه السلام قال : شر الاباء من دعاه البر الى الافراط( 151)

امام باقر عليه السلام فرموده است : بدترين پدران كسانى هستند كه در نيكى به فرزندان خود افراط مى كنند و آنمان را بيش از حد مصلحت مورد مهر و محبت قرار مى دهند.
حديث شريف اكرموا اولادكم و احسنوا آدابهم ناظر به دو مطلب است : اول اين كه مسلمين فرزندان خود را تكريم و احترام نمايند. دوم اين كه آنان را به آداب خوب و ملكات پسنديده مؤ دب سازند.
مى دانيم كه خودپسندى يكى از آداب مذموم و از ملكات ناپسند و موهن است و اشخاص از خود راضى ، همواره مورد انزجار و تنفر مردم اند. منشاء اين خلق ناپسند، محبت هاى افراطى تكريم بيش از حد دوران كودكى است . مى توان گفت كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله ، در جمله اول حديث ، مسلمين را به احترام شخصيت فرزندانشان موظف ساخته و در جمله دوم ، آنان را از زياده روى در تكريم و محبت كه مايه خودپسندى فرزندان و برخلاف ادب انسانى است ، بر حذر داشته است .
والدين نادان با تكريم بى حساب و محبت بيش از حد خود، كودك را گمراه مى كنند و او را درباره خودش به اشتباه مى اندازند و از واقع بينى بازش مى دارند. اين قبيل پدران و مادران ، بر اثر روش نادرست خويش ، طفل را عنصرى پرتوقع و از خود راضى بار مى آورند و بزرگ ترين دشمنى را به نام دوستى درباره اش اعمال مى كنند و او را سيه روز و بدبخت مى سازند. چنين كودكى كه اگر به سنين جوانى برسد و خود را اصلاح نكند و همچنان از خود راضى باشد و در جامعه قدم بگذارد، نمى تواند به شايستگى با مردم بياميزد و قادر نيست خود را با آنان منطبق و سازگار نمايد.
براى روشن شدن مطلب ، به يك مورد از رفتار افراطى والدين و اطرافيان طفل ، كه باعث خودپسندى وى مى گردد به طور نمونه اشاره مى شود:
كودك به زبان مى آيد و در آغاز با ياءس و نوميدى سعى مى كند مقاصد خود را با كلماتى شكسته و جملاتى نامفهوم ادا كند.
بر اثر تكرار و تمرين ، تدريجا زبانش باز مى شود و منويات خود را به خوبى شرح مى دهد.
عكس العمل هاى درست يا نادرستى كه والدين و اطرافيان كودك در مقابل سخن گفتن وى از خود نشان مى دهند، نقش مؤ ثرى در سازندگى شخصيت و اخلاق كودك دارد و مى تواند در روان او اثر مطلوب يا نامطلوب بگذارد.
يكى از مظاهر ادب و احترام به شخصيت مردم ، گوش دادن به سخنان آنهاست . تمام جوانان و بزرگسالان و خلاصه هر انسانى در هر سنى كه باشد، وقتى سخن مى گويد، اگر مخاطبش به گفته هاى او گوش فرا دارد و سخنانش را به خوبى استماع نمايد، خشنود و راضى مى شود و توجه مخاطب را احترام به خودش تلقى مى كند. برعكس ، اگر مخاطب به سخنان او بى اعتنا باشد و به گفته هاى وى توجه ننمايد، آزرده خاطر و احيانا خشمگين مى گردد و بى اعتنايى او را بى احترامى به خودش تلقى مى كند و آن را به عنوان هتك شخصيت خود به حساب مى آورد.
اطفال خردسال نيز انسان اند و داراى عواطف احساسات انسانى هستند و بايد مانند بزرگسالان مورد توجه و تكريم باشند.
گوش دادن به سخنان آنان احترام به شخصيت آنهاست و بى اعتنايى به گفتارشان ، تحقير كردن و كوچك شمردن آنان است .
والدين دانا، كه در تربيت فرزند همواره مراقب وظايف خود هستند، وقتى كودكشان سخن مى گويد، با توجه گوش مى دهند و چون كلماتش بريده و نامفهوم است ، با حدس و احتمال به مقصود طفل پى مى برند و خواسته صحيح او را برآورده مى سازند. با اين عمل ، از طرفى كودك را در سخن گفتن تشجيع مى كنند و نيروى تكلم را در وى تقويت مى نمايند و از طرف ديگر، دستور مقدس اكرموا اولادكم را به كار مى بندند و به فرموده رسول اكرم صلى الله عليه و آله ، فرزند خود را احترام مى كنند و بدين وسيله شخصيت انسانى اش را پرورش مى دهند.
بعضى از پدران و مادران نادان و اطرافيان وظيفه ناشناس به گفته هاى طفل توجه نمى كنند يا توجه مى كنند، ولى به سخنان كودكانه اش ‍ مى خندند او را به باد مسخره مى گيرند، يا آن كه به روى طفل فرياد مى زنند و او را از گفتن باز مى دارند. اينان با روش نادرست خويش ، به طفل اهانت مى كنند. شخصيت او را درهم مى شكنند، و عقده حقارت را، كه منشاء بسيارى از انحراف هاى اخلاقى است ، در نهادش به وجود مى آورند و او را بدبخت مى سازند. به علاوه ، با اين رفتار، نيروى تكلم را در كودك تضعيف مى كنند. اعتماد به نفس را از وى سلب مى نمايند. او را طفوليت با نگرانى و تشويش سخن مى گويد و در موقع تكلم ، احساس ترس و هراس مى نمايد و چون به جوانى مى رسد، همچنان گرفتار ناراحتى و اضطراب درونى است . نمى تواند مطالب خود را با قاطعيت بيان كند، زيرا تحقيرهاى دوران كودكى در عمق روانش جاى گرفته و به طور ناآگاه در سراسر وجودش حكومت مى كند و نمى گذارد آزادانه و با اطمينان خاطر سخن بگويد.
قال على عليه السلام : بيان الرجل ينبى ء عن قوة جنانه .( 152)
على عليه السلام مى فرمايد: سخنان هر انسانى حاكى از قوت قلب و نيرومندى روان اوست ، يعنى به هر نسبتى كه روح آدمى قوى تر و اعتماد به نفسش بيشتر است ، كلامش قاطع تر و سخنش نيرومندتر است .
بعضى از جوانان با آن كه خوب درس خوانده ايد، ولى جراءت نمى كنند كه در كلاس از معلم مطلبى را سئوال كنند، يا آن كه در موقع امتحان شفاهى آن چنان را فراموش كرده اند. حتى در برخورد با مردم نيز به طورى دچار دلهره و خجالت مى شوند كه نمى توانند مساى عادى را به خوبى توضيح دهند و مقصود خويش را به درستى بيان كنند. گويى خود را كوچك تر از آن مى دانند كه با مردم سخن بگويند يا از معلم مطلبى را پرسش نمايند.
بيشتر اين جوانان بر اثر سوء تربيت دوران كودكى دچار اين حالت ضعف نفس و انفعال روانى شده اند و اگر خود را درمان نكنند و خاطرات تلخ كودكى را از صفحه خاطر نزدايند و آن را به دست فراموشى نسپارند، نمى توانند با مردم به شايستگى سازش كنند و تا آخر عمر از اين احساس خجلت و حقارت در رنج و عذاب خواهند بود.
بعضى از پدران و مادران به كودك احترام مى كنند و سخنانش را مورد توجه قرار مى دهند، ولى در اين كار به زياده روى مى گرايند و از حد مصلحت مى گذارند. از كودك مى خواهند كه در مقابل بزرگ ترها زياد حرف بزند و با گفته هاى شيرين خود همه را خشنود و دلشاد نمايد و هر بار براى سخن گفتنش كف مى زنند، ابراز احساسات مى كنند و او را در اين كار پسنديده و مطلوب تشويق مى كنند.
والدين و اطرافيان نادان با اعمال افراطى خود، كودك را گمراه مى كنند و چنين وانمود مى نمايند كه هر چه بيشتر بگويد، محبوبيت و احترام بيشترى به دست مى آورند. موقعى كه آغاز سخن مى كند، همه سكوت مى نمايند و با علاقه و اشتياق به حرف هايش گوش ‍ مى دهند و اين تصور را در وى به وجود مى آورند كه در موقع سخن گفتن او بايد دنياى بزرگ ترها تعطيل شود و تمام آنها كارهاى خود را ترك گويند و تنها حرف هاى او را بشنوند، و اگر در خلال صحبت چيزى بخواهد، همه بايد فعاليت كنند تا خواسته او را برآورده سازند و آن چه را كه طلب كرده است مهيا نمايند.
بر اثر اين تربيت نادرست ، كودك به پرحرفى عادت مى كند و آن را يكى از عوامل جلب محبت دگران مى پندارند و از اين كه خواسته هاى او را فورا برآورده مى سازند، تصور مى كند كه بزرگ ترها موظف اند امر او را فورا اطاعت نمايند و به خواسته هاى او هر چه زودتر جامه تحقق بپوشانند.
اين قبيل پدران و مادران ، دشمن دوست نماى فرزندان خود هستند و با احترام ناسنجيده و بى حساب امروز خود، موجبات هتك حرمت و توهين فرداى آنان را فراهم مى آورند. اين پدران نادان اند كه امام باقر عليه السلام درباره آنها فرموده است :
شر الاباء من دعاه البر الى الفرط.
بدترين پدران كسانى هستند كه در نيكى به فرزندان خود افراط مى كنند و آنان را بيش از اندازه مورد تكريم و محبت قرار مى دهند.
كودك رفته رفته بزرگ مى شود. دوران شيرين زبانى و محبوبيتش سپرى مى گردد، ولى عادت پرحرفى و توقع اطاعت همچنان در نهاد وى باقى مى ماند. ميل دارد مانند گذشته زياد حرف بزند و متوقع است هر بار مورد تشويق و احترام قرار گيرد. اما او ديگر آن كودك عزيز و محبوب نيست و اعضاى خانواده حاضر نيستند به سخنانش گوش دهند و خواسته هايش را برآورده سازند.
از اين بى اعتنايى و عدم توجه سخت ناراحت و خشمگين مى شود.
عكس العمل هايى از خود نشان مى دهد. قهر مى كند. دشنام مى گويد. فرياد مى كشد، و خلاصه به كارهاى غيرعادى دست مى زند.
مصيبت بزرگ موقعى است كه طفل به سنين جوانى مى رسد و در جامعه وارد مى شود و مى خواهد طبق تربيت دوران كودكى ، با پرحرفى محبت مردم را به خود جلب كند، از تشويق و تكريم آنان برخوردار گردد و اوامرش را بى چون و چرا اجرا نمايند، ولى بر خلاف انتظار مشاهده مى كند كه پرحرفى ، نه تنها او را محبوب و مطاع نمى كند، بلكه مطرودش مى سازد و مردم حاضر نيستند با او مواجه شوند، مبادا گرفتار بلاى پرحرفى اش گردند.
چنين جوانى ، اگر به خود آيد و بيمارى خودپسندى و پرحرفى خويش را هر چه زودتر درمان نمايد، مى تواند با جامعه سازش كند و با آرامش خاطر به زندگى خويش ادامه دهد و اگر به درمان خود نپردازد و همچنان عادت پرحرفى و خودپسندى در وجودش پايدار بماند، مورد انزجار مردم است و تا پايان عمر قرين رنج و ناراحتى خواهد بود و هرگز قادر نيست به شايستگى با مردم سازش و آميزش نمايد.
از مجموع بحث اين نتيجه به دست آمد كه تربيت صحيح دوران كودكى ، يكى از عوامل سازگارى و حسن تفاهم اجتماعى است و تربيت بد نيز باعث ناسازگارى و از علل شكست و ناكامى است .
كسانى كه در طفوليت بد تربيت شده اند، نبايد از اصلاح خويش ماءيوس باشند، زيرا سيئات اخلاقى مانند امراض جسمى علاج پذير است . اينان اگر در جوانى و بزرگسالى بيمارى هاى اخلاقى خويش را به درستى تشخيص دهند و راه درمان آنها را بشناسند و براى علاج خود تصميم بگيرند، قطعا موفق خواهند شد، ولى در اين كار بايد همواره به دو نكته متوجه باشند:
اول . بشر، اسير حب ذات است و نمى تواند به آسانى نقايص خود را تشخيص دهد. براى شناخت بيمارى خود، بهتر است خويشتن را در اختيار يك معلم اخلاق قرار دهد تا با كاوش و بررسى هاى او، از نقايص و عيوب خود آگاه گردد.
دوم . فرد بد تربيت شده بايد در معالجه خود تسريع نمايد، زيرا بيمارى هاى اخلاقى مانند امراض جسمانى با گذشت زمان ريشه دار مى شود و رفته رفته مزمن مى گردد و در آن موقع درمان آنها مشكل و گاهى غيرممكن مى شود.
قال على عليه السلام : من لم يتدارك نفسه باصلاحها اعضل داؤ ه و اعيى شفاؤ ه و عدم الطبيب .( 153)
على عليه السلام فرموده است : كسى كه به اصلاح نفس خويش نپردازد و هر چه زودتر خود را درمان ننمايد، بيمارى اش تشديد مى شود و علاجش سخت مى گردد و فاقد طبيب معالج خواهد شد.
5 - بزرگسال و جوان و تعديل تمايلات
بل يريد الانسان ليفجر امامه
قرآن كريم
يكى از برنامه هايى كه در راه سازش جوانان و ميانسالان و كهنسالان بايد به موقع اجرا گذارده شود و هر سه گروه ، بى چون و چرا آن را به كار بندند، تعديل غرايز و خواهش هاى نفسانى است .
قسمت مهم ناسازگارى و تشاجرى كه در خانواده و اجتماع پيش مى آيد و افراد را در مقابل يكديگر قرار مى دهد، ناشى از تمايلات افراطى و زياده روى در اعمال غرايز است . براى آن كه اين سه نسل بتوانند در كنار هم ، با گرمى و هماهنگى ، زندگى كنند و از ستيزه جويى و پرخاشگرى بركنار باشند، بايد تمايلات خويش را با معيارهاى قانون و اخلاق اندازه گيرى كنند و عملا از تندروى آنها جلوگيرى نمايند. بايد بر هواى نفس خويش حاكم باشند و در اعمال غرايز از حدود مصلحت تجاوز ننمايد. بايد از خودسرى و لاابالى گرى بپرهيزند و در ارضاى خواهش هاى نفسانى خود، از مرزهاى مقرر فراتر نروند. خلاصه بايد از آزادى بى قيد و شرط چشم پوشى كنند و به محدوديت هاى قانونى و اخلاقى تن در دهند.
غريزه ، تحت فرمان قواعد استدلال و منطق نبوده و فاقد ارزش ها و دكترين اخلاقى و معنوى است و فقط به يك چيز توجه دارد و آن حصول ترضيه بيشتر، مطابق با اصل لذت براى رفع احتياجات است .
غريزه با گذشت زمان تحول نيافته ، با تجربه و آزمون نيز تغيير نمى يابد.
غريزه زيربناى شخصيت فرد به شمار مى رود و خصومت كودكانه اش را در تمام دوره زندگى حفظ مى كند. غريزه خواستار عمل ناگهانى و طلب كننده غيرعقلى ، غيراجتماعى ، خودخواه و جوينده لذت مى باشد.
غريزه فرزند ناخلف شخصيت است و قادرى مطلق به شمار مى آيد، زيرا براى ارضاى آرزوهايش ، با در اختيار داشتن تخيل ، فانتزى ، توهم و رؤ يا، از قدرتى جادويى برخوردار است . تشكل آن از كيفيات مختلف سبب گشته كه آن را به دريايى كه انباشته از اشياء گوناگون است ، تشبيه كنند. غريزه هيچ مورد خارج از خود را نمى شناسد. جهانى است از حقيقت ذهنى كه تنها عمل آن پى جويى لذات و پرهيز از آلام است .
كسى كه سعى مى كند فرد ديگرى را فريب دهد، يا مرتكب زناى به عنف شود، يا مقدارى از وقتش را صرف خيالات خام و افكار واهى مى كند، تحت تاءثير غريزه خويش قرار داد. غريزه فكر نمى كند، فقط مى طلبد و عمل مى كند.( 154)

عمل و منطق ، مصلحت و سعادت و ضرورت تمدن ايجاب مى كند كه غرايز را با قدرت عقل و ايمان در وجود خود مهار كنيم و آن را به مسير صحيح و سعادت بخش هدايت نماييم . چه ، اگر اين نيروى عظيم ، لجام گسيخته و خودسر باشد و به كشش طبيعى به هر راهى كه خواسته باشد برود، ويرانى هاى بزرگى به بار مى آورد و منشاء زيان هاى غيرقابل جبرانى مى گردد، ولى تن دادن به اين محدوديت ، براى آدمى بسى دشوار و مشكل است . زيرا بشر، به طبع ابتدايى خود، شيفته آزادى است . ميل دارد راه ارضاى غرايز و تمايلاتش باز باشد و در نيل به تمنيات خواهش هاى نفسانى خود با هيچ مانعى مواجه نگردد و چيزى سد راهش نشود.
بل يريد الانسان ليفجر امامه .( 155)
بشر از موازين قانونى و اصول اخلاقى ، كه به مقدار قابل ملاحظه اى از وى سلب آزادى مى كند و قسمتى از تمايلاتش را واپس ‍ مى زند و مانع ارضاى آنها مى گردد، رنجيده خاطر و ناراضى است . هر جا دستش برسد ميل دارد به مقررات پشت پا بزند و از مرزهاى ممنوعه قانون و اخلاق عبور كند تا غرايز و تمايلات خود را به دلخواه خويش آزادانه ارضا نمايد.
در گذشته و حال كسانى بوده و هستند كه تمايلات طبيعى انسان را بهتر و برتر از تمام معيارهاى قانونى و اخلاقى گمان كرده اند. اينان طرفدار اينان بى قيد و شرط غرايزند و خوشبختى انسان را در پيروى از كشش هاى نفسانى و خواهش هاى طبيعى اش مى دانند و عقيده دارند كه قانون و اخلاق سد راه تمايلات بشر و در نتيجه مانع بروز قابليت درونى و شكفته شدن استعدادهاى نهفته آدمى است .
جان ديويى مى گويد:
برخى اشخاص هستند كه اصول اخلاقى و مقررات اجتماعى را به منزله مانعى در راه پيشرفت تمايلات و استعدادهاى انفرادى تلقى مى كنند. اين قبيل اشخاص ، عدم آزادى در ارضاى تمايلات و شهوات خويش را محدود كردن پرورش شخصيت انفرادى اشتباه مى كنند و همان اندازه كه حركات و رفتارشان در نظر اكثريت زننده و نامطلوب است ، خود به همان اندازه احساس مى كنند كه بايد بيش از پيش از شهوات و احساسات و افكار خويش پيروى نمايند و به مقررات و اصول اجتماعى بى اعتنا باشند. به طور كلى ، در نظر آنان ، بهترين اخلاق ، پشت پا زدن به اصول و مقررات اخلاقى است كه مانع آزادى آدمى مى گردد.( 156)
به نظر اين گروه ، خوشبختى انسان زمانى آغاز مى شود كه اساس تمدن و نظامات آن به كلى فرو ريزد و تشكيلات حكومت و فرمانروايى ، به هر صورت كه باشد، از ميان برود. تعاليم دينى ، قوانين اجتماعى ، مقررات اخلاقى و آداب و رسوم عمومى از زندگى انسان ها حذف شود. تنها قانون طبيعت بر مردم حكومت كند و هر فردى مانند يك حيوان وحشى آزاد باشد و بتواند غرايز و خواهش هاى نفسانى خويش را آن طور كه مى خواهد ارضا نمايد. ولى دانشمندان محقق ، اين نظريه را از جهات متعدد مطرود و نادرست شناخته و چنين پيش آمدى را مايه تيره روزى و بدبختى بشر مى دانند.
ادگارپش استاد فرانسوى مى گويد:
گروهى از متفكرين در هر عصر و زمان معتقدند كه مسؤ ول اختلال ها، تنازع ها و گرفتارى هاى بشر، فقط تمدن است و توصيه كرده اند براى رهايى از اين وضع ، انسان بايد به حال ابتدايى برگشت كند.
ادعا و شكايت ايشان از نظر علمى مبتنى بر يك پايه صحيح نيست ، بلكه شكايتشان از تمدن ، در واقع تحريك هاى غريزى خودپسندانه تهاجم آميز و غيراجتماعى ايشان را ظاهر مى سازد.( 157)

البته ارضاى نامحدود و همه اميال و خواهش هاى غريزى موجب لذت مى شود، ولى اغلب متضمن رنج هايى ، كه معلول دنياى مخالف و كج رفتار است ، نيز هست . پس زندگى كردن مانند يك حيوان ، كه حتى آزاد هم باشد، ايجاد خوش بختى نمى كند.( 158)
نمى توان منكر شد كه تمدن با تحريك هاى غريزى بدرفتارى كرده است ، ولى آيا به همين دليل بايد آن را يك باره محكوم نمود؟ فرويد اين طور پاسخ مى دهد: چقدر آرزوى ملغى شدن تمدن و فرهنگ ، حق ناشناسى و كوتاه بينى مى خواهد. آن چه پس از اين كار مى ماند، طبيعت است ، طبيعى كه تحمل آن به مراتب مشكل تر و پرزحمت تر است .( 159)
بشر، با آن كه جنسا حيوان است و با غرايز و تمايلات حيوانى آفريده شده است ، ولى صد در صد حيوان نيست تا بتواند مانند حيوان زندگى كند و خوش بخت باشد. بشر، علاوه بر تمايلات حيوانى ، داراى صفات و مزاياى اختصاصى انسانى است كه حيوانات فاقد آن هستند. خالق دانا ذخايرى را در نهاد بشر آفريده و سرمايه هاى مخصوصى را با سرشت او آميخته است و بر اثر آن ، آدمى به طور طبيعى از جهات متعدد با حيوان تفاوت دارد.
اگر بشر بخواهد در زندگى پيرو طبيعت باشد و بر وفق تمايلات طبيعى خود زيست كند، بايد ساختمان طبيعى مخصوص به خود را، كه مجموعه اى از جنبه هاى حيوانى و انسانى است ، در نظر بگيرد و برنامه جامعى بر وفق طبيعت انسان داشته باشد، نه آن كه انسان را مانند حيوان تصور كند و زندگى انسان را تنها در شاءن حيوانى اش ، كه نيمى از وجود اوست ، محصور سازد، و جنبه انسانى اش را، كه اساس فضيلت و كمال اوست ، ناديده انگارد.
در حديث آمد كه يزدان مجيد
خلق عالم را سه گونه آفريد

يك گره را جمله عقل و علم وجود
آن فرشته است و نداند جز سجود

نيست اندر عنصرش حرص و هوى
نور مطلق زنده از عشق خد

يك گروه ديگر از دانش تهى
همچو حيوان از علف در فربهى

او نبيند جز كه اصطبل و علف
از شقاوت غافل است و از شرف

وان سيم هست آدميزاد و بشر
از فرشته نيمى و نيمى ز خر

نيم خر، خود مايه سفلى بود
نيم ديگر مايه علوى بود

تا كدامين غالب آيد در نبرد
زين دو گانه تا كدامين برد نرد

دكتر كارل مى گويد:
بسيارى از افراد امروزى آن قدر به زندگى حيوانى نزديك اند كه مطلقا جوياى ارزش هاى مادى هستند. بدين جهت ، زندگى آنان خيلى كم مايه تر از حيوانات است ، زيرا فقط ارزش هاى معنوى مى تواند به ما روشنايى و شادى ببخشد.
هر كس بايد در لحظه اى زندگى خود، بين دو راه مادى و انسانى يكى را انتخاب كند، يعنى پيروى از قانون تعالى روانى را يا رد كند يا بپذيرد.
تعالى روانى در طول تكامل هر فردى ، نه تنها يك قانون اصلى زندگى انسانى ، بلكه يكى از خصايص آن است .( 160)

حيوانى در صورت انسان