بزرگسال و جوان از نظر افكار و تمايلات
( جلد اول )

مرحوم محمد تقى فلسفى

- ۶ -


قال ابو عبدالله عليه السلام : ان العبد لفى فسحة من امره ما بينه و بين اربعين سنة فاذا بلغ اربعين سنة اوحى الله عزوجل الى ملكيه قد عمرت عبدى هذا عمرا فغلظا و شددا و تحفظا و اكتبا عليه قليل عمله و كثيره و صغيره و كبيره .( 109)
امام صادق عليه السلام فرموده : بنده الهى تا چهل سالگى در گشايش و توسعه رحمت الهى قرار دارد و چون به چهل سال رسيد، خداوند به دو فرشته ثبت اعمالش وحى مى كند كه از اين پس بر او سخت بگيريد و با شدت مورد مراقبتش قرار دهيد و تمام اعمال وى را از كم و زياد و كوچك و بزرگ بنويسيد.
قال رسول الله صلى الله عليه و آله : من جاوز الاربعين و لم يغلب خيره فليتجهز الى النار.( 110)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است : كسى كه سنين عمرش از چهل سال بگذرد نيكش بر كارهاى بدش فزونى نيابد، خود را براى عذاب الهى آماده سازد.
عن الصادق عليه السلام قال : يا صاحب الشعر الابيض و القلب الاسود امامك النار و خلفك ملك الموت فماذا تريد ان تفعل ؟ كنت صبيا و كنت جاهلا و كنت شابا و كنت فاسقا و كنت شيخا و كنت مرائيا فاين انت و اين عملك .( 111)
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: اى آن كه موى سفيد و دل سياه دارى ، به هوش باش كه پيش رويت عذاب الهى و پشت سرت ملك الموت است .
مى خواهى چه كنى ؟ روزى بچه بودى و نادان ، روز ديگر جوان بودى و گناهكار، امروز پير هستى و رياكار، تو اكنون كجايى و در چه حالى ؟ پس اعمال خوب و پسنديده ات كجاست ؟
از مجموع اين بحث اين نتيجه به دست آمده كه شخصيت و عزت نفس هر فردى ، در خانواده و اجتماع بايد مورد تكريم و احترام دگران باشد، ولى نبايد آدمى بيمارى خودپرستى و برترى طلبى ناشى از حقارت واقعى يا موهوم را با شخصيت انسانى خود اشتباه كند و از دگران توقع برآوردن تمنيات نارواى خويش را داشته باشد. به همان اندازه كه احترام به شخصيت اعضاى خانواده و اجتماع از نظر اخلاقى نافع و سودمند است ، همان قدر تن دادن به خودپرستى افراد از خود راضى ، مضر و زيان بخش است .
راه صلح و سازگارى خانواده و اجتماع اين است كه هر يك از افراد تمايل قدرت طلبى خويش را تعديل نمايد. خواهش تفوق جويى خود را با عقل و شرع اندازه گيرى كند. از خودخواهى بپرهيزد. حد و مرز خويش را بشناسند و در شعاع معينى اعمال قدرت نمايد. اگر چنين شود، تمايلات متخالف و متضاد، موزون و هماهنگ مى شوند. اختلاف و ناسازگارى از ميان مى رود. جوان و ميانسال و كهنسال مى توانند به گرمى و صميميت با حسن تفاهم در كنار هم زندگى كنند و ايام حيات را با خشنودى و شادكامى بگذرانند.
قال على عليه السلام : من استصلح الاضداد بلغ المراد.( 112)
على عليه السلام فرموده است : كسى كه بر اضداد غلبه كند و آن هم را با هم سازگار نمايد، به مراد خويش نايل مى گردد.
پروردگار توانا، با اراده حكيمانه خود، بين نيروهاى متضاد جهان تعادل و موازنه ايجاد كرده است و موجودات متخالف عالم را با هماهنگ ساخته و مكمل يكديگر قرار داده است و در پرتو آن ، به جهان باعظمت ، سازمان بخشيده و نظام حكيمانه آن را استوار ساخته است .
قال على عليه السلام : فاقام من الاشيا اودها و نهج حدودها ولام بقدرته بين متضادها و وصل اسباب قرائنها.( 113)
على عليه السلام مى فرمايد: خداوند اعوجاج و كجى اشيا را راست گردانيد و حدودشان را واضح و روشن ساخت و به قدرت خود، بين موجودات متضاد سازگارى و التيام به وجود آورد و موجبات پيوستگى و تقارنشان را فراهم ساخت .
اگر اعضاى خانواده و اجتماع از برنامه تكوينى خداوند پيروى نمايند، كج روى و انحراف را ترك گويند، و تمايلات خويش را به درستى اندازه گيرى كنند، اگر جوانان از خودسرى دست بر دارند و ميانسالان از خشونت هاى بى مورد خوددارى كنند، و كهنسالان از توقعات نابه جا چشم پوشى نمايند و هيچ يك از مرز خود قدم فراتر نگذارند، محيط خانه و اجتماع از سازگارى و حسن تفاهم برخوردار مى گردد و افراد، در كنار هم ، با گرمى و محبت به زندگى خويش ادامه خواهند داد.
4 - نقش تربيت در روابط بزرگسال و جوان
اكرموا اولادكم و احسنوا آدابهم
رسول اكرم صلى الله عليه و آله
تربيت صحيح يكى از عوامل سازگارى و حسن تفاهم جوانان و بزرگسالان است . كسانى كه در دوران كودكى به درستى پرورش ‍ يافته اند و از راهنمايى هاى لازم برخوردار شده و فن زندگى را به خوبى فرا گرفته اند، مى توانند در جوانى و ميانسالى و تا پايان عمر از اندوخته هاى تربيتى خويش استفاده كنند، خود را به شايستگى با محيط خانواده و اجتماع منطبق نمايند و ايام زندگى را با خوش بختى و سعادت بگذرانند.
بر عكس ، آنان كه در دوران كودكى نادرست تربيت شده و بااخلاق بد بار آمده اند، در جوانى و بزرگسالى راه صحيح زندگى را نمى شناسند و با خلقيات زشتى كه دارند، قادر نيستند خود را به خوبى با جامعه منطبق كنند.
اينان در معاشرت هاى اجتماعى اغلب با ناكامى و شكست مواجه مى شوند، زيرا به طور ناآگاه فرا گرفته هاى غلط ايام كودكى خويش را به كار مى بندند و مردم را آزرده دل و ناراحت مى كنند.
اين گروه همواره خود را تيره روز و بدبخت احساس مى نمايند، زيرا جامعه نسبت به آنها بى علاقه و دل سرد است و آنها نيز از جامعه رنجيده خاطر و ناراضى هستند.
بدبختانه ، تربيت بد، مانند امراض سارى ، از هر نسلى به نسل بعد سرايت مى كند. دختران و پسران جوانى كه خود را در كودكى بد تربيت شده اند و گرفتار بيمارى فساد اخلاق اند، اگر فرزند بياورند، بدون آن كه خودشان بخواهند يا بدانند، صفات مذموم و خلقيات ناپسند خويش را به فرزندان خود منتقل مى كنند و آن را نيز بدبخت و منحرف بار مى آورند.
تربيت خوب يا بد، سازنده افراد اجتماع است . در اين فصل ، با اشاره ، به بعضى از صفات پسنديده و ناپسند، به اختصار توضيح داده مى شود كه چطور حسن تربيت نقش مؤ ثرى در سازگارى جوانان و بزرگسالان دارد و چگونه سو تربيت مايه ناسازگارى و باعث بروز اختلاف و تضاد خانوادگى و اجتماعى است .
ممكن است بعضى از جوانان از مطالعه اين مقاله ناراحت شوند و با خود بينديشند كه دوره كودكى ما، هر چه بوده ، سپرى شده است و اكنون چيزى از آن در اختيار ما نيست . اگر واقعا تربيت نادرست ايام كودكى باعث بدبختى و ناكامى تمام ايام زندگى است ، در صورتى كه ما بر اثر سو تشخيص پدر و مادر، بد تربيت شده باشيم ، بايد تا آخر عمر تيره روز و بدبخت بمانيم و تمام ايام زندگى را با رنج و ناراحتى به سر بريم و اين خود مصيبتى بزرگ و طاقت فرساست .
براى آن كه جوانان اين طور فكر نكنند و دچار ياءس و نگرانى نشوند، قبل از آن كه پيرامون اصل تربيت بحث و گفت و گو شود، لازم است اين نكته خاطرنشان گردد كه تربيت ناصحيح ايام كودكى ، گر چه منشاء بسيارى از اعمال و اخلاق بد ما، در دوران جوانى و بزرگسالى است ، ولى اين بدان معنى نيست كه تربيت بد، غيرقابل اجتناب است و آدمى ناچار است تا پايان عمر بداخلاق بماند و نتواند خويشتن را اصلاح كند. بلكه برعكس ، اگر انسان بيمارى هاى اخلاقى را به درستى تشخيص دهد و براى علاج آنها تصميم بگيرد، مى تواند خويشتن را درمان نمايد و براى هميشه از عوارض شوم آنها رهايى يابد. اين مطلبى است كه از نظر علمى مورد قبول دانشمندان است ، و اولياى گرامى اسلام نيز در 14 قرن قبل به آن تصريح نموده ، و مجاهده در اصلاح نفس را از فرايض اسلامى شناخته و پيرامون خود را به اداى آن فريضه موظف ساخته اند.
قال الصادق عليه السلام : اقصر نفسك عما يضرها من قبل از تفارقك واسع فى فكاكها كما تسعى فى طلب معيشتك فان نفسك رهينة بعملك .( 114)
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: از آن چه براى جانت زيان بخش است اجتناب نما، پيش از آن كه مرگت فرا رسد، و در راه آزاد كردن نفس خويش از قيود سيئات اخلاقى كوشش نما، همانطور كه براى معاش خود تلاش مى كنى . چه آن كه خودت و جانت در گرو اعمالى است كه انجام مى دهى .
قال على عليه السلام : من لم يهذب نفسه فصحه سوالعاده .( 115)
على عليه السلام فرموده است : كسى كه جان خود را از سيئات اخلاقى منزه نسازد، عادات ناپسندش او را رسوا خواهد ساخت .
و عنه عليه السلام : اعجز الناس من قدر على ان يزيل النقص عن نفسه و لم يفعل .( 116)
و نيز فرموده است : عاجزترين مردم كسى است كه مى تواند نقايص روانى و اخلاقى خود را برطرف سازد و از انجام آن خوددارى نمايد.
دكتر اوستاس چستر مى گويد:
در دوره كودكى ممكن است شما در نتيجه عواملى كه در رشد و شخصيت مؤ ثرند، دچار نقايص و مشكلاتى شده باشيد. خوش بختانه اين نقايص و مشكلات چيزى نيست كه هميشه باقى مانده و قابل رفع نباشد.
بالعكس ، اغلب ما مى توانيم با جديت وارده ، اثرات زيان بخش وضع دوره كودكى خود را از بين ببريم . مخصوصا بايد در دوره جوانى سعى كنيم اگر جسم يا روح ما در نتيجه پيش آمدهاى گذشته نواقص دارد، آنها را رفع كنيم .( 117)

اگر شما در باغچه منزل خود كدو كاسته باشيد، شايد گاهى هوس كرده ايد كه يك كدوى كوچك و قشنگ را انتخاب كرده و با چوب كبريت اسم خود را روى آن بنويسيد. در اين صورت مى دانيد كه هر قدر آن كدوى كوچك رشد كند و بزرگ تر شود، آن اثرى را كه روى آن كنده ايد نيز بزرگ تر مى شود و هنگامى كه رشد آن كدو كامل و براى چيدن آماده شود، آن اثر يا نوشته مانند اول واضح نيست ، ولى وسعت آن زيادتر گشته است . به همين ترتيب ، آثارى كه بر روى روان كودك به وجود مى آيد نيز باقى مى نمايد. ممكن است اين آثار و خاطرات ضعيف تر شوند، ولى ميدان فعاليت و نفوذ آنها وسيع تر مى شود و اثر آنها در اخلاق و رفتار ظاهر مى گردد. مى دانيم كه كدو داراى آن قدرت نيست كه آن اثر را به كلى از روى پوست خود محو كند، ولى ما اگر بخواهيم و تصميم بگيريم ، مى توانستيم داراى آن قدرت بشويم كه نگذريم آن آثار و خاطرات مخفى كه در ذهن باطن ما به جاى مانده ، تاءثير بد و زيان بخشى در زندگى ما بكند.( 118)
چه بسيارند جوانان و بزرگسالانى كه همواره گرفتار تضاد تشاجرند و در خانواده و اجتماع از ناسازگارى و اختلاف رنج مى برند و بر اثر جهل و نادانى متوجه نيستند كه منشاء اين همه ناراحتى ها، صفات بدى است كه بر اثر سوء تربيت ايام كودكى در ضميرشان جاى گرفته است . خوشبختانه اين گروه ، در هر سنى كه باشند، اگر بخواهند، مى توانند موجبات نجات خود را فراهم آورند و از رنج و ناراحتى رهايى يابند. اينان بايد در آغاز با كمك افراد عالم و مربيان شايسته ، صفات خويش را به درستى بررسى نمايند و بيمارى هاى اخلاقى خود را تشخيص دهند، خود به خود به فكر چاره جويى و درمان مى افتند و كوشش مى كنند تا خويشتن را از سيئات اخلاقى منزه سازند.
قال على عليه السلام : كلما زاد علم الرجل زاد عنايته بنفسه و بذل فى رياضتها و صلاحها جهده .( 119)
على عليه السلام فرموده است : هر قدر دانش آدمى افزايش يابد، توجه انسان به روان خود بيشتر مى شود و سعى و كوشش خويش را در راه تهذيب اخلاق و اصلاح نفس خود به كار مى بندد.
ناگفته نماند كه اگر جوانان به درمان اخلاقى و رفع نقايص تربيتى خود تصميم بگيرند، زودتر از ميانسالان و كهنسالان به اصلاح خويش موفق مى شوند. چه آنها در طول ساليان متمادى روش هاى غلط را عملا به كار بسته و به آنها عادت كرده اند و تغيير عادت بسيار مشكل است ، ولى جوانان ، كه تازه در آستانه زندگى اجتماعى قدم گذارده اند و مى خواهند صفات شخصيت خود را پايه گذارى كنند، به آسانى مى توانند بر تربيت هاى ناپسند دوران كودكى فائق آيند، صفات بد را ترك گويند و خويشتن را به اخلاق حميده متخلق سازند.
دل جوانان پاك و ضميرشان تلقين پذير است . تذكرات يك مربى لايق ، خواندن يك كتاب خوب و حتى معاشرت با يك رفيق با فضيلت ، خيلى زود مى تواند در وجود جوان اثر بگذارد و اخلاق و رفتارش را دگرگون سازد.
و انما قلب الحدث كالارض الخالية ما القى فيها من شى ء قبلته فبادرتك بالادب قبل ان يقسو قلبك .( 120)
على عليه السلام ضمن نامه خود به حضرت مجتبى (ع ) فرموده است :
دل جوان نو خاسته ، مانند زمين خالى از گياه و درخت است . هر بذرى كه در آن افشانده شود، مى پذيرد و در خود مى پرورد. سپس ‍ فرمود: فرزند عزيز، من در آغاز جوانى ات به ادب و تربيت تو مبادرت نمودم ، پيش از آن كه عمرت به درازا بكشد و دلت سخت گردد.
جوانى كه در آغاز شباب به خود مى پردازد و با راهنمايى يك معلم اخلاق ، خويش را اصلاح مى كند، از چند نتيجه سودمند برخورد مى گردد: اول آن كه خود از رنج و ناراحتى تربيت بد رهايى مى يابد و با خاطرى آرام به زندگى ادامه مى دهد، دوم آن كه مى تواند روى بزرگسالان منزل اثر بگذارد و با اخلاق و رفتار صحيح خود، از اختلاف و تشاجر خانوادگى بكاهد، سوم آن كه بر اثر حسن خلق ، در معاشرت هاى اجتماعى كسب محبوبيت مى كند و مورد تكريم و احترام جامعه قرار مى گيرد؛ چهارم آن كه اگر ازدواج كند و فرزند بياورد، او را با روش صحيح تربيت مى كند و آن فرزند بدبخت و منحرف بار نمى آيد.
با روشن شدن اين مطلب ، كه تربيت هاى بد دوران كودكى از نظر دينى و علمى قابل اصلاح است و جاى ياءس و نگرانى نيست ، اكنون پيرامون اصل تربيت و نقش مؤ ثر آن در خوش بختى و بدبختى بشر بحث و گفت و گو مى شود.
تربيت ، يك ضرورت اجتناب ناپذير در زندگى اجتماعى انسان است . آدمى براى ادامه حيات انسانى و نيل به كمال لايق خود ناگزير است با ديگران بياميزد و عضو جامعه بشرى باشد و در فعاليت هاى اجتماعى با آنان همكارى نمايد. تربيت ، تجربيات نسل هاى گذشته را به نسل هاى بعد منتقل مى كند و راه و رسم زندگى را به بشر مى آموزد. تربيت ، برنامه هم آهنگى فرد با اجتماع است . تربيت عواطف و احساسات را اندازه مى گيرد و تمايلات انسان را به راه صحيح هدايت مى نمايد و روابط شخص را با اجتماع بر اساس ‍ صحيح منظم مى سازد.
هر يك از اعضاى يك جماعت ، چه در شهر و چه در يك قبيله وحشى ، ناپخته و ناتوان و بدون زبان و عقايد و افكار و موازين اجتماعى زاده مى شود، فرد، كه به منزله واحد و عنصر اصلى جامعه و حامل تجارب حيات اجتماعى است ، به نوبه خود چند گاهى زندگى مى كند و سپس مى رود و منزل به ديگرى مى سپارد.
زادن و مردن افراد جامعه واقعيتى گريزناپذير است و همين جريان است كه آموزش و پرورش را ايجاب مى كند، زيرا در مقابل اعضاى بالغ پخته گروه ، كه حامل دانستنى ها و رسوم گروه اند، اعضاى نوزادى كه نمايندگان آينده گروه به شمار مى روند، قرار دارند و بايد نه تنها از لحاظ جسمانى محفوظ بمانند، بلكه با رغبت ها و مقاصد و اطلاعات و مهارت ها و رسوم اعضاى بالغ گروه نيز آشنا شوند، و گرنه زندگى مستقل گروه خاتمه مى بايد. اگر اعضاى نورسته يك گروه تمدن يا حتى يك قبيله وحشى را به حال خود گذاريم ، هيچگاه نخواهند توانست با راه و رسم پيچيده زندگى اعضاى رشيد گروه آشنا شوند.
تنها رشد جسمانى و تسلط بر ضروريات اوليه حيات كافى نيست ، فرد انسانى بايد علاوه بر اينها، مقتضيات اجتماعى را نيز بشناسد و براى اين منظور تن به كوشش انديشمندانه و تكاپوى معنوى بدهد.
وجوه مشتركى كه جماعت يا جامعه را تشكيل مى دهد، شامل هدف ها و عقايد و آرا و آرزوها و دانستنى هاى مشترك ، يا به قول جامعه شناسان هم مانند انديشى است . اين وجوه مشترك را نمى توان به سادگى ، مانند خشت آجر، دست به دست داد، يا مانند يك قطعه شيرينى تكه تكه كرد و به هر كس سهمى داد. براى آن كه وجوه مشترك بين افراد پديد آيد، بايد گرايش هاى عقلى و عاطفى معينى در جامعه بر قرار باشد و افراد را برانگيزد تا براى رفع توقعات و حوايج خود، به واكنش هاى مشابهى بپردازند.( 121)

تربيت كودك در ماه دوم ولادت ، يعنى اوقاتى كه طفل تنها اعمال انعكاسى از خود نشان مى دهد، آغاز مى شود و به هر نسبتى كه رشد مى كند و تمايلات طبيعى اش يكى پس از ديگرى شكفته مى گردد، قلمرو تربيت نيز گسترش مى يابد تا كودك از پرورش كامل و همه جانبه برخوردار گردد.
وقتى كه مى گوييم كه تربيت بايد از آغاز طفوليت شروع شود، مقصودمان از وقتى است كه طفل در گهواره است . مى دانيم اين حرف ، احساسات بسيارى از والدين ، مخصوصا مادرها را متاءثر خواهد ساخت و خواهند گفت كه مبالغه آميز و غيرممكن است .
ولى ما چنين خيال نمى كنيم ، زيرا متوجه نيستند كه خودخواهى ندانسته آنان ، در عشقى كه به طفل دارند، چه نقش مهمى بازى مى كند. تبسم و شعف كودك به قدرى به آنها لذت مى دهد كه جراءت نمى كنند از آغاز، انضباطات لازم را به طفل تحميل نمايند، و هر چه بزرگتر شود، تحميل آن مشكل تر و رنج آورتر خواهد بود.( 122)

دوران كودكى حيوانات ، يعنى ايامى كه به حمايت والدين يا مادر خود احتياج دارند، كوتاه است ، زيرا حيوان در شناخت امور زندگى و برنامه هاى حياتى خود از هدايت غرايز استفاده مى كند. و غرايز به طور وراثت از نسل قبل به نسل بعد منتقل مى شود و نيازى به آموزش به پرورش ندارد. تنها احتياج بچه حيوان به پدر و مادر از اين جهت است كه چند روزى در پناه آنها از گزند دشمن مصون بماند و به وسيله آنها تغذيه كند تا نيرومند شود، موقعى كه از قوت و رشد كافى برخوردار گرديد، خود از پى غذا مى رود و با راهنمايى غرايز به زندگى خويش ادامه مى دهد. ولى دوران كودكى انسان بسيار طولانى است ، زيرا اطفال بشر، نه تنها براى مصون ماندن از دشمن و به دست آوردن غذا به حمايت والدين احتياج دارند، بلكه بايد در دوران كودكى براى زندگى اجتماعى تربيت شوند، از پدر و مادر اخلاق خوب و بد، كارهاى پسنديده و ناپسند، سخن گفتن ، آداب زندگى ، طرز معاشرت ، حفظ بهداشت و بسيارى از مسائل ضرورى ديگرى را ياد بگيرند تا به شرايط زندگى اجتماعى مجهز گردند.
تربيت صحيح يكى از مهم ترين اركان سعادت بشر است .
تربيت رمز كاميابى و خوش بختى انسان ها در طول ايام زندگى است . تربيت صحيح شخص را انسانى معتدل و قابل معاشرت مى سازد، غرايزش را بر اساس مصلحت اندازه گيرى مى كند و به آنها شكل سازگارى با جامعه مى بخشد و آدمى را در ارضاى تمايلات نفسانى از افراط و تفريط مصون مى دارد.
بحث تربيت از مباحث بسيار وسيع و پردامنه اى است كه از جهات متعدد قابل بررسى و تحقيق است . در اين فصل به اختصار پيرامون يكى از آن جهات گفت و گو مى شود، و آن اين كه تربيت هاى ايام كودكى ، برنامه زندگى ما در جوانى و بزرگسالى است . تربيت صحيح نقش مؤ ثرى در حسن همكارى خانوادگى و اجتماعى ايفا مى نمايد و تربيت ناصحيح باعث ناسازگارى و اختلاف در خانواده و اجتماع است .
اولين مربيان اطفال در محيط خانواده ، پدران و مادران اند كه دانسته يا ندانسته ، خلق و خوى اطفال خود را مى سازند و با گفتار و رفتار خويش ، اساس فضايل يا رذايل را در نهاد آنان پايه گذارى مى كنند و فرزندان را با روش هاى پسنديده يا ناپسند بار مى آورند.
افرادى كه بر اثر جهل و نادانى والدين خود، با ناامنى و وحشت و با شكست و محروميت پرورش يافته ، و به طور خلاصه در كودكى بد تربيت شده اند، اگر در جوانى به اصلاح خويش نپرداخته اند و خود را درمان نكنند، تمام عمر را با رنج و ناراحتى و خشم و نگرانى به سر خواهند برد.
كارن هورناى مى گويد:
كودك به علت ضعف جسمى و بى دفاعى در مقابل دنياى پر وحشت دائما دچار ترس دلهره و ناامنى است .
علاوه بر اين دلهره و ناامنى طبيعى ، مقدار زيادى وحشت و اضطراب را نيز اطرافيان خشن و ناهنجارش در او ايجاد مى كنند. مثلا، اجحاف و زورگويى هاى پدر و مادر، كه گاهى صريح است و گاهى تحت عنوان تربيت و حسن نيت و خيرخواهى و دلسوزى صورت مى گيرد، بى علاقگى و بى توجهى نسبت به كودك ، بى اعتنايى به احتياجات خاص او، عدم راهنمايى واقعى و صحيح ، رفتار تحقيرآميز، تمجيد و تحسين بيش از حد يا فقدان آن ، محبت صادقانه ، حمايت و مواظبت زيادتر از حد، بى انصافى و ظلم ، تبعيض بين كودكان ، بدقولى ، خرده گيرى و ملامت ، ايجاد محيط دشمنى و كينه و خصومت و اعمالى نظاير اينها، عواملى هستند كه وحشت ، احساس ‍ ناامنى ، بى اعتمادى ، تزلزل روحى و تشويش و اضطراب كودك را تشديد مى كنند.
مجموع محدوديت هاى بى مورد، فشار و ناروايى و اجحاف ، تحقير و بى اعتنايى نسبت به كودك ، موجب مى شود كه يك حالت خشم و اضطراب دائمى و عميق در او به وجود آيد. به اعتنا من ، پايه و ريشه حالت عصبى را همين خشم و اضطراب عميق تشكيل مى دهد. علت واقعى تشكيل تضاد اساسى نيز احساس ناامنى و تزلزل و دلهره و تشويش است .( 123)
يكى از اركان اساسى تربيت صحيح ، احترام كودك است .
تكريم و احترام ، كودك را يك انسان باشخصيت و مستقل بار مى آورد. به او نشاط و اميد مى بخشد و براى پذيرش صفات پسنديده آماده اش مى سازد.
طبق تعاليم اسلامى و برنامه هاى علمى ، پدران و مادران مكلف اند، قولا و عملا، كودك خود را محترم بشمرند و اين وظيفه بزرگ را در مقام تربيت فرزند به خوبى انجام دهند.
عن النبى صلى الله عليه و آله : اكرموا اولادكم و احسنوا آدابهم .( 124)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است : فرزندان خود را محترم بداريد و آنان را با آداب خوب و ملكات پسنديده پرورش ‍ دهيد.
مقصود از تكريم كودك اين است كه والدين ، فرزند، خود را يك انسان واقعى به حساب آورند. او را مانند ساير انسان ها محترم بشمرند. با وى مؤ دب سخن بگويند و همچنين سخنان او را، گر چه كودكانه است ، مورد توجه قرار دهند. در مواقع لازم راهنمايى اش ‍ كنند و با ادب به او امر و نهى نمايند. به علت كوچكى اندام و ضعف قوا به وى زور نگويند. ستم نكنند. بى اعتنايى ننمايند. مورد تمسخر و تحقيرش قرار ندهند. خلاصه ، گفتار و رفتار پدر و مادر آن چنان باشد كه طفل در محيط خانه احساس ايمنى و آرامش ‍ خاطر كند.
خود را يكى از اعضاى خانواده بداند و باور كند كه مانند ساير افراد منزل مورد توجه و احترام است ، او را بايد ديده مهر و محبت مى نگرند و با وى به گرمى و عطوفت برخورد مى كنند. جالب آن كه در مكتب آسمانى اسلام ، روش محبت آميز والدين نسبت به فرزند، به حساب عبادت آمده و درباره آن نويد پاداش داده شده است .
قال رسول الله صلى الله عليه و آله : اذا نظر الوالد الى ولده فسره كان للوالد عتق نسمة .( 125)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است : پدرى كه با چشم مهر و محبت به فرزند خود مى نگرد و با نگاه گرم و پرعطوفت خويش ، او را شاد و مسرور مى نمايد، خداوند به آن پدر، در مقابل اين عمل ، اجر يك بنده آزاد كردن خواهد داد.
ژيلبرت روبن مى گويد:
پدران و مادران نادانى هستند كه از بدرفتارى و حتى كتك زدن خوددارى نمى كنند، با اين حال گاهى بعضى از ضربه ها براى ديدن آن قدر مضر نيست كه بعضى سختگيرى ها براى قلب و روان زيان بخش است .
بعضى از اوليا، غذاى اطفال را در ظرفى شبيه به ظرف حيوانات مى ريزند و حتى بعضى اوقات ، اين پدر و مادر غيرعادى ، غذا را در ظرف خاكروبه و از اين قبيل نزد اطفال مى آورند، با پدرى آب دهان به صورت طفل خود مى اندازد و يا در خيابان او را لخت مى كند.
اين قبيل اطفال ، افسار گسيخته و ترش رو مى شوند، اعمال آنها بى رويه و تحيرآور است ، از طرفى چون در واقع بد نيستند، نفرت و بى ميلى است كه آنها را به طرف انحراف سوق مى دهد و اغلب به صورت جرمى مى كند. چه اين كودكان ، به وسيله يك نوع افتخار اخلاقى مى خواهند از كسانى كه آنها را شكنجه و عذاب مى دهند انتقام بگيرند،
لذا نسبت به ترحمى كه ممكن است به ايشان بشود، بى اعتنا هستند و هيچ تنبيهى در آن كارگر واقع نمى شود.( 126)

مشاهده كودكان خردسال از يك طرف و مطالعه عده كثيرى بالغان ، كه قادر به تشكيل يك شخصيت نيرومند نگرديده اند، از طرف ديگر، جاى شك باقى نمى گذارد كه بين رفتار آنان به هنگام بلوغ و ضربات روحى و محروميت هاى عاطفه اى ، كه در اوان كودكى دامنگير آنان گرديده است ، روابط مستقيم و انكارپذيرى وجود داشته است .
كليه مطالعات و مشاهدات و بررسى ها به اين نتيجه رسيده است كه عدم توانايى و قدرت بالغان در تحمل مشكلات و رنجش ها و آزردگى هاى معمولى روزمره بستگى به اين امر داشته است كه آنان به هنگام كودكى بيش از حد محروميت كشيده و بدين طريق روح پرخاش گرى و كينه توزى آنان از پيش پرورش يافته است .( 127)

احترام و تكريم طفل ، به منزله غذاى جان و سازنده روان كودك است و اگر مهم تر از غذاى جسم نباشد، قطعا از آن كمتر نيست . كمبود غذاى جسم از رشد طبيعى كودك مى كاهد و غذاى جان باعث كاهش رشد روان كودك است . طفلى كه در دوران كودكى از تغذيه كامل جسم و جان بى نصيب مانده ، در جوانى به عوارض گوناگونى دچار مى شود، با اين تفاوت كه عوارض نقص تغذيه جسمانى جنبه شخصى دارد و آثار نامطلوب آن اغلب دامنگير خود او مى شود، ولى كمبود غذاى جان ، يعنى بى احترامى به كودك ، نه تنها روان را از رشد صحيح باز مى دارد و به عوارض شوم دچارش كند، بلكه اطرافيان وى نيز از سيئات اخلاقى و سوء رفتار او در رنج و عذاب اند.
كسانى كه در كودكى مورد تحقير و بى احترامى واقع شده و عواطفشان مجروح گرديده است ، يا بر اثر اختلاف و تشاجر مداوم پدر و مادر با محروميت و ناكامى رشد و كرده و خشمگين و عصبى بار آمده اند، در جوانى حالت ستيزه جويى و ناسازگارى دارند.
اينان به همه چيز و همه كس بدبين اند. فكر تهاجم و انتقامجويى در سر مى پرورند. همواره در معرض ارتكاب جرم و جنايت اند، و ممكن است افرادى ، بر اثر تجاوز و تعدى آنان ، به مصائب سنگين و غيرقابل جبرانى دچار شوند.
يادها دارم از گذشته خويش
يادهايى كه قلب سرد مرا

كرده ويرانه اى ز كينه و خشم
بس نهان كرده داغ و درد مرا

ياد دارم ز راه و رسم كهن
كه دوناساز را به هم پيوست

خيرگى هاى مادر و پدرم
آن دو فتنه در سرا افكند

كودكى بودم و مرا ناچار
گاه از اين گاه از آن جدا افكند

همنفس ، همنفس ، مشو نزديك
خنجرم آب داده از زهرم

اندكى دورتر، كه سر تا پا
كينه ام ، خشم سر كشم ، قهرم

بعضى از پدران و مادران نادان با فرزندان خود به طور نامتساوى رفتار مى كنند و يكى از آنها در مقابل ديگرى ، از جهت مهر و محبت و لباس و غذا، بيشتر مورد توجه قرار مى دهند و با اين رفتار نادرست خويش ، طفلى را كه مورد كم مهرى قرار گرفته ، تحقير كنند و در ضميرش بذر كينه و دشمنى مى افشانند.
اين كودك ، وقتى به جوانى مى رسد، بر اثر اختلالات عاطفى و خاطره هاى تلخ دوران كودكى ، همواره در معرض خلافكارى و تجاوز است .
دو دانشمند به نام هلى و برونر، 105 جفت جوان را، كه مرتكب خلاف بزرگى شده بودند و نيز برادران و خواهران غير مجرم ايشان را با دقت مورد معاينه قرار دادند. يعنى جوانان مجرم را با خواهران و برادرانشان طورى مقايسه كردند كه بتوانند عوامل مربوط به وراثت و محيط اجتماعى و اقتصادى را در درست زيرنظر بگيرند. سرانجام به اين نتيجه رسيدند كه تقريبا 91 جوانان مجرم ، از اختلالات عاطفى شديد رنج مى برند. يعنى از حيث روابط عاطفى و اين كه مورد بى مهرى قرار گرفته بودند، هم احساس ناامنى مى كردند و هم از اختلالات عاطفى مربوط به انضباط خانوادگى رنج مى بردند و هم احساس حقارت و حسادت و رقابت با برادران خود در آنان ديده مى شد.( 128)
عن النبى صلى الله عليه و آله : نظر الى رجل له ابنان فقبل احدهما و ترك الاخر، فقال النبى صلى الله عليه و آله : فهلا ساويت بينهما.( 129)
پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مردى را ديد كه دو فرزند خردسالش با وى بودند.
يكى را بوسيد و آن ديگرى را نبوسيد. رسول اكرم صلى الله عليه و آله عمل نارواى مرد را مورد انتقاد قرار داد و به او فرمود:
چرا با فرزندانت به طور يكسان رفتار نكردى ؟
آيين مقدس اسلام ، به منظور تاءمين سعادت اجتماع ، نه تنها مسلمين را به تكريم و احترام فرزندان خودشان مكلف نموده و به حسن تربيتشان موظف ساخته است ، بلكه به آنان دستور داده كه شخصيت كودكان يتيم را نيز محترم بشمرند و درباره اطفالى كه پدران خود را از دست داده اند، پدرى كنند و به منظور تاءمين سعادت اجتماع ، آنان را مانند فرزندان خويش از تربيت صحيح برخوردار سازند.
قال اميرالمؤ منين عليه السلام : ادب اليتيم مما تؤ دب منه ولدك .( 130)
على عليه السلام فرموده است : طفل يتيم را مانند فرزند خودت تربيت كن و هر دو را به طور يكسان از وسايل پرورش و برنامه هاى تاءديب بهره مند نما.
قرآن شريف ، ضمن چند آيه ، صفات فرومايگان ثروت دوست را بيان مى كند و اعمال و افكار نادرستشان را، كه باعث بدبختى آنها شده ، توضيح مى دهد. از آن جمله ، آنان را مخاطب ساخته و مى گويد: شما يتيمان را نوازش نمى كنيد و آنان را مورد تكريم و احترام خود قرار نمى دهيد.
كلا بل لا تكرمون اليتيم .( 131)
جالب آن كه پيشواى گرامى اسلام ، در كلام خود، از ماده اكرام به طور مثبت استفاده كرده و با جمله اكرموا اولادكم ، لزوم احترام كودك را، كه ركن اساسى تربيت صحيح است ، خاطرنشان ساخته و پدران و مادران را به انجام اين وظيفه بزرگ مكلف نموده است . قرآن شريف نيز در توضيح روش هاى افراد نادان ، همان ماده را به طور منفى به كار برده و با جمله كلا بل لا تكرمون اليتيم عمل نادرست آنان را مورد انتقاد شديد قرار داده است .
از اين دو جمله به خوبى استفاده مى شود كه در مكتب تربيتى اسلام ، اطفال يتيم و غيريتيم يكسان اند و هر دو گروه بايد در كودكى از احترام و تكريم برخوردار باشند و بدون احساس حقارت و اختلالات عاطفى پرورش يابند تا در جوانى و بزرگسالى دچار ناسازگارى و انتقامجويى در خانواده و اجتماع نشوند و با اخلاق بد و اعمال نارواى خويش ، موجبات گرفتارى خود و جامعه را فراهم نياورند.
طفل از آغاز زندگى احتياج دارد كه خود را در محيطى امن احساس نمايد. محتاج آن است كه مورد توجه باشد. او را بخواهند و به وى ابراز علاقه نمايند، ولى اين تمايلات هميشه برآورده نمى شود. در پاره اى از موارد، طفل را وادار مى كنند كه نه فقط چنان احساس كند كه اصلا به حساب نمى آيد، بلكه فكر كند مضر هم هست ، و يا آن كه حداقل در زندگى خانوادگى زايد بوده و كسى او را نخواسته است . هيچ طفلى نمى تواند چنين وضع و طرز تفكرى را قبول كند و يا در مقابل آن مقاومت نمايد.( 132)
كودكانى كه در خانواده مورد تحقير و بى احترامى والدين و اطرافيان خود قرار مى گيرند، روانى ناآرام و روحى بى قرار دارند و همواره در زندگى احساس ناامنى و رنج و ناراحتى مى نمايند. نه مى توانند بزرگسالان منزل را به تغيير روش وادار سازند و اوضاع داخلى خانه را به نفع خود تغيير دهند، و نه قادرند محيط خانه و جمع خانواده كناره گيرى كنند و زندگى مستقلى بر وفق ميل خود تاءسيس نمايند. فشارهاى باطنى و نگرانى هاى درونى آنان را وا مى دارد كه چاره اى بينديشند و براى مشكلات روزافزون خود راه حلى پيدا كنند.
كودك در يك محيط ناهنجار و آزاردهنده ، خود را بيچاره و درمانده احساس مى كند و ناچار در صدد پيدا راهنما و وسايلى بر مى آيد و بتواند بين خود و ديگران نوعى سازش و آرامش ايجاد نمايد تا خويش را از شر آن در امان دارد. بنابراين ، ندانسته و بدون آگاهى صريح ، روش هايى به كار مى برد، حيله هايى مى انديشد و به طور كلى روش زندگى اش را و خودش را طورى مى سازد و شكل مى دهد كه حتى المقدور با اطرافيانش ايجاد تعارض و كشمكش ننمايد و سعى مى كند رفتارش را با مقتضيات محيط تطبيق دهد و به يك نحوى با اطرافيان آزاردهنده اش ، كنار بيايد و دفع شر كند.
روش ها و تاكتيك هايى كه براى دفع شر و مدارا با اطرافيانش اتخاذ مى كند، موجب مى شود كه يك مقدار خصوصيات و تمايلات و حالات و احساسات و رفتار خاص در كودك به وجود آيد، كه به مرور، جزيى از شخصيت او مى گردند. اين حالات و رفتار و تمايلات را مى توان تمايلات عصبى ناميد، زيرا كودك ، آنها را بالاجبار و بالضروره و به منظور دفع شر، در خود به وجود آورد، نه به طيب خاطر و رضا.( 133)

نقشه هايى را كه كودك در ذهن خود طرح مى كند و روش هايى را كه در مقام چاره جويى اتخاذ مى نمايد، قطعا كودكانه خواهد بود، زيرا او طفل ناتوانى است و از عمرش بيش از چند سال نگذشته است ، نه عقل شكفته اى دارد، كه بتواند با نقشه صحيح و عاقلانه ، شر اطرافيان را از خود بگرداند و خويشتن را از ايذاى آنان مصون دارد. نه جوان توانايى است كه بتواند با نيروى جسمانى ، اذيت و آزار دگران را دفع كند و خود را از فشار و ناراحتى برهاند.
كارن هورناى مى گويد:
اگر خوب دقت كنيد مى بينيد كه كودك براى دفاع از خود مى تواند به سه وسيله متوسل شود و از سه حيله و تاكتيك استفاده نمايد.
تاكتيك اول اين است كه خود را تابع و مطيع دگران قرار دهد و رفتارش را مطابق دلخواه آن بسازد تا ديگر موجبى براى آزار رساندن به او نداشته باشند. در اين صورت ، كودك به كوچكى و درماندگى و بيچارگى و زبونى خود اذعان و اعتراف دارد و با وجود بيزارى و رنجش باطنى ، كه به علت ظلم و اجحاف اطرافيانش نسبت به آنها پيدا مى كند، باز مى كوشد تا محبت شان را جلب نمايد و خود را در پناه و حمايت آنها قرار دهد. اگر در خانه دعوا و نفاق وجود داشته باشد، او خود را به نيرومندترين و زورگوترين فرد خانواده مى چسباند و خود را تسليم و متكى به او مى نمايد تا طرفدارى و حمايتش را جلب كند.
طريق دوم اين است كه مى كوشد موقعيت خود را طورى مستحكم سازد و ديگران جراءت نكنند به او آزار و اذيتى برسانند. آدمى مبارز و ستيزه جو مى شود. ميل شديدى به تسلط و برترى در وى ايجاد مى گردد و رفتارش آن چنان جسورانه و تواءم با خشونت مى شود كه هر مخالف و مبارزى را به شدت مى كوبد. آدمى تند و بددهن مى شود. رفتارش كاملا بر عكس تاكتيك قبلى است . ميل دارد تمام افراد را تحت نفوذ و تسلط خود در آورد، آزادى دگران را محدود سازد و همه را تحقير نمايد.
در اين تاكتيك و روش ، كودك ، آگاهانه يا به طور ناآگاه بر آن مى شود كه تعدى و ظلم و ناروايى هاى دگران را با جنگ و ستيز و پرخاشگرى دفع كند. آدمى مى شود مبارز و گردنكش و طاغى ، مى كوشد قوى گردد و دگران را شكست دهد تا به اين طريق ، هم خود را از آزار آنها مصون دارد و هم از آنها انتقام بگيرد.
طريق سوم اين است تا آن جا كه ممكن است ، خود را از ديگران دور و مجزا نگاه دارد. كمتر با آنها در تماس و آميزش باشد تا كمتر اذيت و آزار ببيند. در اين روش نه مى خواهد تسليم و مطيع و متكى شود سعى اش اين است كه خود را از صحنه كنار بكشد. از اطرافيانش دور باشد و تنها بماند. احساس مى كند كه با ديگران تفاهم و خصوصيات مشتركى ندارد. ديگران او را درك نمى كنند. بنابراين موجبى براى آميزش با آنها وجود ندارد. از طبيعت ، از كتاب هايش ، از رؤ يا و تخيلاتش و خلاصه از هر چيز انسان و هر چه كه او را از تماس با انسان هاى موذى و آزاردهنده بى نياز كند، دنيايى براى خود مى سازد و خويش را در آن محصور مى نمايد.
كودك به هر يك از اين سه طريق دفاعى ، يعنى مهرطلبى ، برترى طلبى و عزلت طلبى متوسل شود، يك صفت مخصوص بيش از ساير صفات در وى بروز مى كند. در تاكتيك مهرطلبى ، احساس درماندگى و زبونى ، در برترطلبى ، عناد و خصومت ، در عزلت طلبى ، احساس تنهايى و بى كسى .( 134)