بزرگسال و جوان از نظر افكار و تمايلات
( جلد اول )

مرحوم محمد تقى فلسفى

- ۱۲ -


در اين فاصله كه بين آن حضرت و جوان سخن رد و بدل مى شد، كسانى كه از آن كوچه عبور مى كردند، گرد على عليه السلام جمع شدند و به عنوان اميرالمؤ منين به آن حضرت سلام مى كردند. جوان كه حضرت را نشناخته بود، از سلام مردم متوجه شد كه با شخص اول مملكت سخن مى گويد. تكان خورد و به خود آمد و با شرمندگى سر را به طرف دست على عليه السلام فرود آورد و گفت :
- يا اميرالمؤ منين از لغزش من در گذر. به خدا قسم امرت را اطاعت مى كنم و حداكثر تواضع را نسبت به همسرم معمول خواهم داشت . حضرت شمشير خود را در غلاف فرو برد و به زن پير توصيه كرد كه با شوهرت طورى رفتار كن كه در چنين كارهاى خشنى وارد نشود.
از اين روايت استفاده مى شود كه مردى تفوق طلب ، براى آن كه برترى خود را اثبات نمايد و حكمران خانواده باشد، به همسر خويش اهانت مى كند و با تندى و خشونت ، عزت نفس و شخصيتش را درهم مى شكند. او را به زدن و سوزاندن تهديد مى نمايد و زندگى را بر وى طاقت فرسا و غيرقابل تحمل مى سازد.
زن ، از مشاهده اعمال نارواى شوهر برترى طلب ، سخت نگران و ناراحت مى شود. براى چاره جويى و دفاع از شرافت و شخصيت خود، به پناه قانون مى رود و از رئيس حكومت استمداد مى كند تا بدين وسيله از خطر ناامنى و اسارت رهايى يابد.
خوش بختانه ، زمامدار كشور، مرد حق و عدالت بود و در اولين فرصت و بدون تشريفات و اتلاف وقت به دادخواهى زن ستمديده قيام نمود و شخصا با شوهر برترى طلب و خودخواهش سخن گفت و سرانجام او را به اطاعت از قانون و احترام همسر خود وادار ساخت و در نتيجه آن صحنه وحشت زا و خطرناك پايان پذيرفت و محيط خانه از نعمت امنيت و آسايش برخوردار گرديد.
اگر آن زن به حكومت دسترسى پيدا نمى كرد، يا آن كه حكومت از او دادخواهى نمى نمود، يا حكومت از او دادخواهى نمى نمود، يا حكومت ضعيف بود و قدرت دادخواهى نمى داشت ، يا آن كه شوهر، خود يكى از اعضاى هيئت حاكمه بود و مانع اجراى قانون مى شد، و خلاصه ، اگر زن ستمديده نمى توانست از قانون و حكومت استفاده كند، در مقابل فشارهاى طاقت فرسا و جانكاه شوهر برترى طلب خود چه مى كند؟ و چگونه شكست خويش را جبران مى نمود؟
اين سئوال در مورد آن زن و درباره تمام مردم ضعيفى كه مورد تعدى طلبان قرار مى گيرند و قدرت دفاع ندارند، قابل طرح است . ولى نمى توان به اين پرسش ، پاسخ صريح و قطعى داد.
زيرا اولا، در اين موارد اوضاع و احوال و شرايط زمان و مكان يكسان نيست ، ثانيا، روحيه و طرز تفكر افراد با يكديگر متفاوت است ، بنابراين در جواب بايد گفت : مردم در شرايط مختلف با داشتن افكار متفاوت عكس العمل هاى گوناگونى از خود نشان مى دهند.
ممكن است بعضى از افراد با آن وضع رقت بار بسازند و خود را با شرايط زبونى و پستى منطبق كنند. به تعدى برترى طلب ، تن دردهند و تمام عمر را با سيه روزى و بدبختى بگذرانند و از خود عكس العملى نشان ندهند. ولى بيشتر افراد از زورگويى برترى طلب ناراحت و خشمگين مى شوند، كينه او را به دل مى گيرند و با ديده بغض به وى مى نگرند. در انتظار فرصت به سر مى برند تا با انتقام جويى ، عقده درونى خود را بگشايند و خويشتن را از ظلم او رهايى بخشند.
در اين قبيل موارد، غريزه و تهاجم نقش بسيار مؤ ثرى ايفا مى كند. اين غريزه نيرومند، در ضمير برترى طلبان متجاوز و همچنين در نهاد ضعفايى كه مورد تعدى و تحقير قرار مى گيرند، بيدار مى شود و هر يك از دو گروه را به خرابكارى و حمله به گروه ديگر تحريك مى كند و ممكن است خطرات بزرگ و زيان هاى غيرقابل جبرانى به بار آيد. براى روشن شدن مطلب ، لازم است پيرامون آن توضيحى داده شود.
يكى از غرايز بشر، غريزه تخريب و تهاجم است . اين غريزه ، از دوران كودكى تا پايان عمر در نهاد آدمى وجود دارد.
كودكان كه در سنين اول زندگى به قيود تربيتى و اخلاقى پابند نشده و آزادى عمل دارند، ضمن رفتار خود، به كارهاى ويران كننده مخرب دسته مى زنند و از اين راه خواهش غريزى خود را برآورده مى سازند.
هر گاه كودكان يك يا دو ساله را با هم در يك اطاق بازى قرار دهيم ، مشاهده مى كنيم كه موهاى سر يكديگر را مى كشند و بدون توجه به واكنش و ناراحتى ساير كودكان ، بازيچه هاى آنان را مى ربايند. اين كودكان در مرحله هستند كه در آن ، غريزه تخريب و تهاجم نقش بزرگى بازى مى كند. هر گاه درست به كودكان خردسال هنگام بازى دقيق شويم ، مشاهده مى كنيم كه بازيچه هاى خود را خراب مى كنند، دست و پاى عروسك ها و يا سربازهاى خود را مى كنند، توپ هاى خويش را سوزن مى زنند، هر چيز شكستنى را خرد مى كنند، هر قدر آزادى و استقلال بيشتر و نيروى زيادترى كسب مى كنند، ضروريات مراقبت آنان براى جلوگيرى از وارد كردن زيان هاى فاحش و آسيب رساندن به يكديگر، مخصوصا كتك زدن ناتوان ترين خودشان ، افزون مى گردد.
ما غالبا مى گوييم كه در اطاق بازى كودكان همواره جنگ و جدال برقرار است . منظورمان اين است كه در اين دوره زندگى ، غريزه تخريب و تهاجم چنان در كودكان شديد است كه نظير آنها را تنها در بزرگسالان ، هنگام اشتغال به جنگ حقيقى مى توان يافت .( 286)

مادر يا مربى به منظور تربيت طفل ، پيوسته كودك را از آزار و اذيت ساير بچه ها نهى مى كند و مانع اعمال تخريبى اش مى شود.
رفته رفته تذكرات مداوم و پى گير در روان طفل اثر مى گذارد و پس از چندى از ايذاى كودكان همبازى خود دست مى كشد، ولى غريزه تخريب و تهاجم همچنان در نهادش زنده و فعال است و ارضاى خود را طلب مى كند.
طفل بزرگ تر مى شود. از اطاق به صحن خانه و محيط باغ مى رود. تمايل تخريب خود را متوجه گياهان و حيوانات مى كند.
شاخه درخت ها را مى شكند. گل ها را پرپر مى كند. آب در لانه مورچگان مى ريزد و از تماشاى آشفتگى و اختلال زندگى آنها خشنود مى گردد. آشيانه گنجشك ها را ويران مى كند. توله سگ هاى ضعيف و بچه گربه هاى ناتوان را مى زند و خلاصه با اين قبيل اعمال ، غريزه تخريب و تهاجم خود را ارضا مى نمايد.
كودك در اين كارها، نيز با تذكرات تند و ملامت آميز بزرگسالان مواجه مى گردد، پدر و مادر، مربى و پرستار، باغبان و آبيار، نوكر و كلفت و ديگر افراد، او را سرزنش مى كنند و از تكرار اين اعمال زشت و خلاف تربيت و اخلاق مى نمايند.
تذكرات خشن و توبيخ ‌هاى مكرر بزرگسالان ، كودك را تحت تاءثير قرار مى دهد. تدريجا به قبح اعمال خود مى برد و پس از چندى مى فهمد كه نمى تواند با اين قبيل كارهاى تخريبى ، تمايل خود را ارضا نمايد و خواهش نفسانى خويش را برآورده مى سازد.
ناچار آنها را نيز ترك مى گويد، ولى غريزه تخريب و تهاجم همچنان در ضميرش فعال و بيدار است و هجوم و خرابكارى تحريكش ‍ مى كند.
طفل بزرگ تر مى شود. به دوران بلوغ و جوانى مى رسد و در جامعه قدم مى گذارد. غريزه تخريب و تهاجم در وجود جوان شكفته تر مى گردد و براى زد و خورد، نزاع و تشاجر، اخلال و ويرانى و ديگر اعمال تهاجمى آمادگى بيشترى پيدا مى كند. ولى حتى المقدور پيرامون ها كارهاى مخرب نمى گردد، زيرا مى داند اكنون يك فرد بالغ و مسؤ ول اجتماع است و اگر به تخريب و تهاجم دست بزند، سر و كارش با محاكم قضايى و مقررات كيفرى و مجازات هاى قانونى خواهد بود، ناچار از اعمال تمايل غريزى خود چشم پوشى مى كند.
در طول ساليان دراز، بر اثر فشارهاى تربيت خانوادگى و نظارت اجتماعى و مقررات اجتماعى و مقررات قانونى ، غريزه تخريب و تهاجم سركوب مى گردد و از ضمير آشكار رانده مى شود. اين بدان معنى نيست كه غريزه نابود گرديده و از ميان رفته است ، بلكه تغيير مكان داده و در ضمير باطن پنهان شده است . در انتظار فرصت به سر مى برد تا هر جا زمينه مساعد و شرايط موافق بيابد، فعاليت خود را از سر بگيرد و تحريكات تخريبى خود را دوباره آغاز نمايد.
كسى كه عاشق رياست است و مى خواهد عطش قدرت را با حكمرانى بر دگران فرو نشاند، براى نيل به مقصود خود فعاليت مى كند. اگر در راه رسيدن به هدف ، با مانعى مواجه نشود، به پيشروى ادامه مى دهد و خواهش خود را برآورده مى سازد. اگر كسانى يا چيزهايى سد راهش شوند و مانع پيشرفتش گردند، ناراحت مى شود. خشمگين مى گردد. به مبارزه برمى خيزد. با تمام قدرت مى كوشد و به همه وسايل دست مى زند تا به مقصود برسد و بر كرسى رياست تكيه بزند.
هيجان روحى و خشم درونى رياست طلب ، براى غريزه تخريب و تهاجم ، فرصت بسيار مناسبى است كه از ضمير پنهان خارج شود و به غريزه قدرت طلبى وى بپيوندد و تحريكات تخريبى خود را آغاز نمايد. در اين موقع است كه برترى طلب وضع عادى خود را از دست مى دهد و در معرض قانون شكنى و انحراف هاى اخلاقى قرار مى گيرد و ممكن است مرتكب گناهان بزرگ شود و زيان هاى غيرقابل جبرانى به بار بياورد.
كسانى كه مورد تعدى رياست طلب خودخواهى واقع مى شوند، براى دفاع از آزادى و استقلال خويش ، به مقابله بر مى خيزند. در مرحله اول ، از راه تذكرات عادى و سپس استمداد از قدرت حكومت اقدام مى كنند تا مگر او را از توقعات خودپرستانه و اعمال ظالمانه اش باز دارند. اگر تذكراتشان مفيد نيفتاد و حكومت از آنان حمايت ننمود و برترى طلب همچنان با سرسختى به كارهاى نارواى خويش ادامه داد، آتش خشم در نهادشان به شدت مشتعل مى گردد و براى انتقامجويى و در هم شكستن قدرت برترى طلب ، مهياى هر عمل تند و خشنى مى شوند.
در اين فرصت مناسب ، غريزه تخريب و تهاجم به ضمير آشكار منتقل مى گردد و به غريزه حب ذاتشان مى پيوندد و تحريكات ويران كننده و تهاجمى شروع مى شود. معلوم نيست اين جنگ و ستيز، چگونه پايان مى يابد و باعث چه مفاسد بزرگى در خانواده و اجتماع مى گردد.
از مجموع بحث اين نتيجه به دست مى آيد كه برترى طلبى و تفوق جويى ، يكى از عوامل مهم ناسازگارى و اختلاف بزرگسالان و جوانان است . قدرت طلبان خودپسند، براى آن كه برترى خويش را بر دگران تحميل نمايند و به تمايل خود جامه عمل بپوشانند، شخصيت و استقلال دگران را ناديده مى گيرند و با كارهاى نارواى خود، آنان را تحقير مى كنند و به حقوقشان تجاوز مى نمايند. واضح است كه چنين روشى كينه و دشمنى به بار مى آورد و افراد مورد اهانت را ناراحت و خشمگين مى كند و آنان را مهياى آسيب رسانى و انتقامجويى مى نمايد و در نتيجه خانواده و اجتماع ، كانون اختلاف و تضاد و صحنه جنگ و ستيز خواهد شد.
بايد دختران و پسران جوان ، پدران و مادران ميانسال ، پدربزرگ ها و مادربزرگ هاى كهنسال ، زنان و شوهران ، خواهران و برادران ، و خلاصه تمام اعضاى خانواده ها، اميال خود را با معيارهاى قانون و اخلاق اندازه گيرى كنند، خودپرستى را ترك گويند، از برترى طلبى و بلندپروازى بپرهيزند تا محيط خانه از سازگارى و حسن تفاهم برخوردار گردد.
بايد كارفرمايان و كارگران ، مديران و كارمندان ، رؤ سا و اعضا و خلاصه همه طبقات اجتماع حد خود را با ميزان عقل و شرع تعيين كنند. از تفوق طلبى چشم پوشى نمايند و حقوق تمام اعضاى جامعه را محترم شمارند تا محيط اجتماع از ناسازگارى جنگ و ستيز مصون بماند.
8 - نقش اقتصاد در خانواده و اجتماع
و انه لحب الخير لشديد
قرآن كريم
مسئله اقتصاد يكى از اركان اساسى در حيات فردى و اجتماعى بشر است . اقتصاد در شئون علمى و اخلاقى ، فرهنگى و تربيتى ، اجتماعى و سياسى ، و ديگر امور مربوط به چگونگى زندگى مردم ، نقش بزرگى را ايفا مى كند. اقتصاد در خوش بختى و بدبختى ، ترقى و انحطاط، پيروزى و شكست ، و عزت و ذلت انسان ها اثر عميق دارد. يك قسم مهم از ناسازگارى ها و اختلافات ، تضاد و تشاجر، جنگ و ستيز، و جرم و جنايت كه در خانواده ها و جوامع بشرى به وقوع مى پيوندد و گاهى مفاسد عظيم و غيرقابل جبرانى به بار مى آورد، از مسائل اقتصادى سرچشمه مى گيرد.
بر اثر امور مالى ، چه بسيار زنان از شوهران جدا مى شوند.
فرزندان ، والدين را ترك مى گويند، برادران و خواهران از يكديگر قطع رابطه مى كنند. خانواده ها بهم مى ريزند و كودكان بى سرپرست مى شوند. خلاصه ، يكى از علل اختلاف و تضاد در خانواده ها مسائل اقتصادى است .
در جامعه نيز يك قسمت قابل ملاحظه از كشمكش ها و اختلاف كه بين افراد يا گروه ها اتفاق مى افتد، يا ملل و اقوام بشرى را رو در روى يكديگر قرار مى دهد و آتش جنگ را مشتعل مى سازد، منشاء اقتصادى دارد.
اگر سئوال شود كه در جامعه چه چيز سبب جنگ مى گردد، پاسخ قطعى دادن كار آسانى نيست . اعتقاد به اين كه عامل اقتصادى سهم به سزايى در ايجاد جنگ دارد و دلايل عينى فراوانى نيز آن را تاءييد مى كند، روز به روز بيشتر مى شود.( 287)
جامعه شناسان و پايه گذاران مكاتب فلسفى پيرامون مسائل اقتصادى بحث و گفت و گوى بسيار نموده و نقش آن را در جوامع بشرى و اداره امور زندگى توضيح داده اند. بعضى از آنان ، در شناخت ارزش هاى اقتصادى ، از واقع بينى بازمانده و به راه مبالغه و افراط گراييده اند.
مكتب كمونيسم امر اقتصاد را بيش از حد واقعى اش مهم شمرده و درباره تاءثير آن در مظاهر مختلف زندگى زياده روى كرده است . پيروان اين مكتب تصور نموده اند كه اقتصاد، يگانه عامل اساسى تطورات اجتماعى و منشاء تمام دگرگونى هاى مادى و معنوى در جوامع بشرى است . اينان عقيده دارند كه چگونگى روبناهاى اجتماعى ، از قبيل مذهب ، حكومت ، قانون ، اخلاق ، عقايد و افكار، و نظاير اينها ناشى از چگونگى توليد است و عامل ديگرى در آنها نقش اساسى ندارد.
عامل تعيين كننده هر عصرى ، چگونگى توليد همان عصر است .
تاءسيسات اجتماعى هر زمان بر پايه اقتصادى همان زمان بنا شده است . به زبان علمى تر، روبناهاى هر دوره ، مولود مناسبات اقتصادى و بالاخره چگونگى توليد همان دوره مى باشد.
مذهب ، سياست ، حقوق ، هنر، آداب ، و امثال آنها، همه محصول وضع اقتصادى و چگونگى توليد است و اگر در طى قرون ، آداب و سياست و هنر و قوانين تغيير مى يابد و رو به تكامل مى رود، جز اين نيست كه قواى توليدى و روابط اقتصادى ، طى زمان ، رو به تغيير و در حال تكامل است .( 288)

مكتب كمونيسم ، بر پايه اصالت اقتصاد بنيان گذارى شده است . طرفداران اين مكتب تمام توجه خود را به مسئله اقتصاد معطوف داشته و از ساير ذخاير فطرى و سرمايه هاى طبيعى انسان ، كه منشاء بسيارى از فعاليت هاى فردى و اجتماعى است ، غافل مانده اند. در اين مكتب ، اقتصاد زيربناى تمام امور اجتماعى و عامل تعيين كننده شئون بشرى در همه مظاهر زندگى شناخته شده است . طبق اين نظريه ، تكامل اجتماعى از تمام جهات و جوانب تابع تكامل تكامل توليد است و حاكم مطلق در زندگى انسان ها اقتصاد است . بر اين اساس ، تمام افكار اجتماعى ، سجاياى انسانى ، مكارم اخلاقى ، عقايد مذهبى و مقررات قانونى در همه جوامع بشرى به اوضاع و احوال اقتصادى و چگونگى توليدشان بستگى دارد.
حقيقت اين است كه اقتصاد در زندگى انسان ها نقش بسيار مهمى را ايفا مى كند و بسيارى از امور اجتماعى وابسته به شاءن اقتصادى است . ولى اين بدان معنى نيست كه تمام ساير تحولات اجتماعى را معلول چگونگى هاى توليد بدانيم و ساير عوامل را بى اثر پنداشته و به دست فراموشى بسپاريم .
اشتباه بزرگى كه پايه گذاران مكتب كمونيسم مرتكب شده اند اين است كه در بيان ارزش هاى اقتصادى از واقع گويى بازمانده اند. اينان در نظريه خود نسبت به تاءثير اقتصاد در شئون مختلف زندگى بشر مبالغه كرده و آن را يگانه عامل سازنده تمام مظاهر اجتماعى تصور كرده اند. به همين جهت ، بسيارى از دانشمندان محقق ، اين نظريه را نادرست خوانده و از جهات متعدد آن را مورد انتقاد قرار داده اند.
دكتر كارل مى گويد:
كسانى براى ماده اولويت قائل شدند و امور معنوى را در برابر امور اقتصادى قربانى كردند. انسان فقط براى ايجاد و مصرف ساخته نشده ، بلكه از آغاز تكاملش به عشق جمال و حس مذهبى و كنجكاوى فكرى و تصور خلاقه و حس فداكارى و زندگى قهرمانى اقبال كرده است . اگر انسان را فقط به فعاليت اقتصادى اش منحصر كنند، مانند آن است كه قسمت بزرگى را از وى بريده باشند. بنابراين ، ليبراليسم و ماركسيسم ، هر دو، تمايلات اصلى و طبيعى را پايمال مى كنند.( 289)
راسل مى گويد:
اقتصاديون مرتكب اشتباه گرديده و تصور نموده اند كه محرك اصلى در جامعه شناسى مسئله اقتصاد است . هنگامى كه آسايش با درجه معتدلى تاءمين مى گردد، فرد و جامعه ، به جاى گردآورى ثروت و انباشتن سرمايه به دنبال قدرت رهسپار مى شوند. حتى اغلب ، تمول ، به عنوان وسيله اى جهت كسب قدرت به كار مى رود. همچنين اتفاق مى افتد كه در راه تحصيل قدرت از جمع آورى مال صرف نظر مى شود. در تمام امور ملاحظه مى كنيم كه محرك اساسى ، مسائل اقتصادى نبوده و عوامل روانى ، نظير قدرت طلبى ، انگيزه اصلى را تشكيل مى دهند.( 290)
ساموئل كينگ مى گويد:
نظريه ماركس ، مبنى بر اين كه قواى اقتصادى كليه جنبه هاى ديگر زندگى را تحت الشعاع قرار مى دهد، مبتنى بر حقيقت كامل نيست .
حقايق بى شمارى كه جامعه شناسان و مردم شناسان و بسيارى از دانشمندان درباره سازمان جوامع اوليه و همچنين اجتماعات متمدن به دست آورده اند، اين نظر را كه فعاليت اقتصادى هر گونه فعاليت ديگرى را در جامعه تحت الشاع قرار مى دهد، نفى و يا دست كم به طور محسوس تعديل مى كند.
اين نكته كه فعاليت اقتصادى در هر جامعه نقش بزرگى بازى مى كند، قابل انكار نيست . نيز اين ادعا كه اقتصاد، كم و بيش كليه جنبه هاى ديگر زندگى را تحت نفوذ قرار مى دهد، قابل قبول است ، لكن بايد همواره به خاطر داشت كه فعاليت هاى اقتصادى ، چنان كه به ثبوت رسيده است ، خود نيز تحت نفوذ عوامل غيراقتصادى ديگر جامعه قرار دارند، به طور كه گاهى غيرممكن است تشخيص داد علت چيست و معلول كدام است .
در حقيقت ، هيچ گونه ترديدى نيست كه محيط طبيعى يك جامعه در فعاليت هاى اقتصادى آن مؤ ثر است . همچنين ميزان پيشرفت فنون و علوم يك جامعه در فعاليت هاى اقتصادى آن جامعه اثر فراوان دارد.
گذشته از اين ، تاءسيسات مذهبى و سياسى و به طور كلى سازمان اجتماعى در نوع اقتصاد يك جامعه اثر زياد مى كند.( 291)

نظريه هاى افراطى يا تفريحى در هر مورد ناشى از نارسايى فكر صاحب نظر است . زيرا در اين جهان حساب شده و منظم ، هر موجودى داراى اندازه مخصوص و حد معينى است . كسى كه به ارزش حقيقى موجودى پى برده و حد واقعى آن را درك كرده است ، هرگز درباره آن دچار افراط يا تفريط نمى شود.
قال الصادق عليه السلام : ما من شى ء الا وله حد.( 292)
امام صادق عليه السلام فرموده : هيچ موجودى نيست مگر اين كه براى آن حد مخصوصى مقرر است .
در مكتب آسمانى اسلام ، مسائل اقتصادى ، به عناوين مختلف ، مورد توجه قرار گرفته و حدود واقعى هر قسمتى بر اساس مصالح مادى و معنوى و تاءمين سعادت فردى و اجتماعى معين شده است .
در مقررات اسلامى ، نارسايى يا زياده روى وجود ندارد، زيرا قانون گزار، در شرع مقدس ، خداوند خالق است . خداوندى كه جهان را آفريده و از تمام حقايق آن آگاه و باخبر است .
همان طور كه قوانين تكوينى در نظام آفرينش منزه از افراط و تفريط است و خداوند حد واقعى هر موجودى را آن طور كه هست ، معين كرده و آن را در جاى خودش قرار داده است ، همچنين در قوانين تشريعى نيز افراط و تفريط وجود ندارد و حد واقعى هر چيزى در شرع مقدس با واقع بينى معين شده است .
قوانين تكوينى خداوند به جبر اجرا مى شود و بر اثر آن ، كاخ با عظمت خلقت با نظم حكيمانه خود پابرجا و استوار است .
ولى اجراى ، قوانين تشريعى پروردگار در اختيار بشر است . اگر مردم مقررات اقتصادى و ساير تعاليم الهى را درست به كار بندند، فرد و جامعه در كمال خوش بختى و سعادت راه خود را مى پيمايد و به كمال لايق خويش مى رسد و اگر از آن مقررات سرپيچى و تخلف نمايند، سعادت فرد و اجتماع به همان نسبت آسيب مى بيند و سازش و هم آهنگى خانواده و اجتماع متزلزل مى گردد.
مسائل اقتصادى در اسلام بسيار وسيع و پردامنه است و از جهات متعدد ممكن است مورد بحث قرار گيرد. ولى در اين فصل به مناسبت موضوع كتاب ، پيرامون بعضى از قسمت هايى گفت و گو مى شود كه چگونگى آنها در سازگارى يا ناسازگارى خانواده و اجتماع نقش مؤ ثر دارد.
مى دانيم اقتصاد سالم و متوازن به نوبه خود مى تواند در كشور كوچك خانواده و در خانواده بزرگ كشور اثر بگذارد و آن دو محيط را از نعمت امنيت و آسايش برخوردار سازد. اقتصاد ناسالم و غيرمتعادل نيز مى تواند اعضاى خانواده و اجتماع را رو در روى يكديگر قرار دهد و محيط سازش و صفا را به ميدان جنگ و ستيز مبدل سازد.
مجموع مطالب اين فصل ، تحت سه عنوان خلاصه مى شود: اول ، حب مال .
دوم ، كسب مال .
سوم ، صرف مال .
ضمن هر عنوان ، از طرفى روش معتدل اسلام درباره هر يك از آنها توضيح داده مى شود و از طرف ديگر، آثار نامطلوب افراط يا تفريط در مورد آنها آشكار مى گردد.
حب مال : تمام مردم ، بيش و كم ، به مال علاقه دارند، ولى اين موضوع مورد بحث قرار گرفته است كه آيا علاقه به مال و انگيزه تملك ، فطرى و طبيعى است يا عارضى و اكتسابى است . بعضى عقيده دارند كه مسئله تملك يك عمل غريزى است و در نهاد آدميان ريشه طبيعى و زيستى دارد. اينان مى گويند نه تنها بشر، بلكه حيوانات نيز به كشش غريزى داراى رفتار تملكى هستند و بعضى از چيزها را گردآورى مى كنند و آنها را ملك اختصاصى خود تلقى مى نمايند.
به نظر دانشمندان محقق ، علاقه به مال و انگيزه تملك ، خود مستقلا يك كشش طبيعى نيست و در وجود انسان ريشه فطرى ندارد، بلكه وسيله اى براى ارضاى غرايز و نيل به تمايلات طبيعى خواهش هاى نفسانى است .
بشر، با تملك ثروت قادر است نيازمندى هاى زندگى و ضروريات حياتى از قبيل غذا، لباس ، مسكن ، و ديگر شرايط رفاه خود را با شايستگى تاءمين نمايد و از اين راه غريزه صيانت ذات و حب حيات خويش را اقناع كند و در كمال آسايش به زندگى ادامه دهد.
آدمى با به دست آوردن مال مى تواند تمناى التذاذ خويش را آن طور كه مى خواهد عملى كند. به كاميابى و خشنودى خاطر دست يابد، و از اين رهگذر غريزه جنسى خود را به شايستگى ارضا نمايد.
بشر مى تواند از راه تملك و گردآورى مال ، وسايل نگاهدارى فرزند خويش را فراهم آورد و موجبات پرورش او را طبق خواسته خود آماده نمايد و خواهش طبيعى حب فرزند را برآورده سازد. خلاصه ، ثروت قادر است بسيارى از خواهش هاى فطرى و تمايلات غريزى ما را عملى كند و به آنها جامه تحقق بپوشاند.
رفتار تملكى در ساختمان حشرات و حيوانات نيز ريشه مستقل زيستى و فطرى ندارد و بر اساس كشش غريزى نيست ، بلكه انگيزه تملك در آنها هم مانند انسان وسيله اى براى ارضاى غرايز طبيعى است .
بيگل هول ، كار خود را با بررسى دلايل تملك در انواع جانوران و حشرات آغاز كرد و سرانجام به اين نتيجه كلى رسيد كه هر چند رفتار تملكى در آنها بسيار فراوان است ، اما نمى توان آن را غرض مستقلى شمرد و به تبيين آن پرداخت ، بلكه به عنوان وسيله ارضاى عمده ترين احتياج بدن است كه مى تواند تبيين شود.
جانوران ، اشيايى را كه براى هدف هاى معينى به آنها احيتاج دارند، به تملك خود در مى آورند. صور عمده عمل تملك ، مربوط به غذا و همدم و آشيانه و وطن است . ميل به تملك در جانوران غالبا مربوط به عمل كشش هاى نيرومندتر گرسنگى و ميل تناسلى و مواظبت از نوزاد خويش است .( 293)

گذشته از غرايز و تمايلاتى كه مشترك بين انسان و حيوان است و به وسيله تملك اشيا و اموال ارضا مى شوند، در آدمى پاره اى از خواهش ها و كشش هاى اختصاصى وجود دارد كه آنها نيز از راه تملك ثروت برآورده مى شوند.
بشر داراى غريزه قدرت طلبى است و مى تواند با جمع ثروت ، خود را قوى و نيرومند كند، بر افراد عادى جامعه برترى يابد و بدين وسيله تمايل تفوق جويى خويش را اقناع نمايد و به غريزه قدرت طلبى خود جواب مثبت بدهد.
آدمى به زيبايى و محبوبيت و كسب افتخار علاقه شديد دارد و ثروت به مقدار قابل ملاحظه اى مى تواند اين خواهش ها را برآروده سازد.
در نظر بسيارى از مردم ، ثروت مايه زيبايى و جمال اجتماعى است و به صاحبش شخصيت و عظمت مى بخشد.
ثروتمندان افزايش مال را باعث افتخار و سربلندى خويش مى دانند و نقصان آن را براى خويشتن شكست و حقارت مى پندارند.
ويليام جيمز مالكيت را در جامعه به منزله گسترش شخصيت يا نوعى افزايش حجم روانى تلقى مى كرد. او مى گفت : من هر كس ، به وسيع ترين معنى آن ، مجموعه چيزهايى است كه او مى تواند آنها را مال خود بداند. اين چيزها تنها شامل تن و نيروى روانى نيست .
لباس ها و خانه و زمين ملكى و مركب و حساب او در بانك را نيز شامل مى شود و تمام اين چيزها، عواطف واحدى را در وى ايجاد مى كنند و اگر رو به وفور گذارند، شخص خود را پيروزمند حس مى كند و اگر رو به كاهش روند و بابود شوند، او خود را سرافكنده و كوچك مى پندارد.
با اين همه ، بايد اين نكته را نيز يادآور شد كه رابطه ميان شخص و دارايى اش ، تنها آدام و رسوم گروه است و اگر مردم حس مى كند كه شخصيت آنان همراه با مالشان كم و بيش مى شود، براى اين است كه جامعه براى مالكيت اهميت قائل است .( 294)

گر چه محبوبيت و مقبوليت مال ، فطرى و غريزى نيست ، ولى از اين جهت كه عامل مؤ ثرى در اداره زندگى و ارضاى غرايز و كسب قدرت است و مى تواند بسيارى از تمنيات انسان را برآورده سازد و به شخصيت آدمى توسعه و تحكيم بخشد، رفته رفته در نظر مردم محبوبيت يافته و خود اصالتا مورد علاقه شديد انسان ها واقع شده است . قرآن شريف در اين باره مى گويد:
و انه لحب الخير لشديد.( 295)
پيوند باطنى و علاقه درونى انسان به مال بسيار محكم و شديد است .
علاقه به مال ، منشاء تحرك اجتماعى و گرداننده چرخ ‌هاى اقتصادى است . علاقه به مال آدمى را به تلاش معاش و تاءمين زندگى و حفظ شرف انسانى ، كه از وظايف مقدس دينى و عقلى است ، وادار مى كند. اگر اين علاقه معتدل و به اندازه صحيح باشد و از حدود مصلحت فردى و اجتماعى تجاوز ننمايد، در نظر اولياى گرامى اسلام پسنديده و ممدوح است .
عن عمرو بن جميع قال سمعت ابا عبدالله عليه السلام يقول : لا خير فيمن لا يحب جمع المال من حلال يكف به وجهه و يقضى به دينه و يصل به رحمه .( 296)
امام صادق عليه السلام فرموده : خير و خوبى در آن كس نيست كه علاقه ندارد از راه حلال جمع مال نمايد، تا بدان وسيله ، آبروى خود را محافظت كند، دين خود را بپردازد، وصله رحم نمايد.
اگر علاقه به مال از حد مصلحت تجاوز نمايد و به صورت تمايل عصبى در آيد و مانند عشق سوزانى در نهاد آدمى مستقر شود و شخص را دلباخته و مجذوب خود سازد، در نظر اولياى گرامى اسلام ، ناپسند و مذموم است . چنين علاقه اى مى تواند عقل را تيره كند. ديده دل را نابينا و گوش دل را ناشنوا سازد، و آدمى را به پرتگاه سقوط و تباهى بكشاند.
قال على عليه السلام : حب الدنيا يفسد العقل و يصم القلب عن سماع الحكمة .( 297)
على عليه السلام فرموده است : محبت دنيا عقل را فاسد مى كند و گوش دل را از شنيدن مطالب حكيمانه ناشنوا مى سازد.
علاقه شديد به مال ، حجاب عقل مى شود. آدمى را از واقع بينى و درك حقايق باز مى دارد. عاشقان ثروت ، به مكارم اخلاقى و فضايل انسانى توجهى نمى كنند و آنها را ميزان شخصيت و بزرگوارى نمى دانند. در نظر آنان ، مال ، تنها معيار برترى و عظمت و يگانه مقياس ‍ ارزش و احترام اجتماعى است . هر كه ثروت بيشتر و درآمد زيادتر دارد، او را بزرگ تر و محترم تر مى پندارند.
بدبختانه ، عاشقان ثروت ، اين بيمارى روحى را به فرزندان خويش نيز منتقل مى كنند و مى كوشند آنان را مانند خود بار بياورند و تمام توجهشان را به درآمدهاى مالى و جمع ثروت معطوف دارند و از ساير سرمايه هاى انسانى غافل و بى نصيب بمانند.
روى عن النبى صلى الله عليه و آله : انه نظر الى بعض الاطفال فقال : ويل لاولاد آخر الزمان من آبائهم . فقيل يا رسول الله من آبائهم المشركين ؟ فقال لا، من آبائهم المؤ منين لا يعلمونهم شيئا من الفرائض و اذا تعلموا اولادهم منعوهم و رضوا عنهم بعرض يسير من الدنيا فانا منهم برى و هم منى برآء.( 298)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله به بعضى از كودكان نظر كرد و فرمود: واى بر فرزندان آخر زمان از روش پدرانشان . عرض شد: يا رسول الله از پدران مشرك آنها؟
فرمود: نه ، از پدران مسلمانشان كه چيزى از فرايض دينى را به آنها ياد نمى دهند، و اگر فرزندان ، خود از پى فراگيرى بروند، منعشان مى كنند و تنها از اين خشنودند كه آنها در آمد مالى داشته باشند، هر چند ناچيز باشد. سپس فرمود: من از اين پدران برى و بيزارم و آنان نيز از من بيزارند.
عاشقان ثروت ، اگر تسليم حب مال شوند و بى قيد و شرط از بى هواى دل بروند، در معرض بزرگ ترين خطرات اخلاقى و انسانى قرار مى گيرند.
اينان براى آن كه به معشوق خويش دست يابند و هر چه بيشتر ثروت گرد آورند، بايد به عدل و انصاف و حق و فضيلت پشت پا بزنند، بشر دوستى و تعاون را ناديده انگارند، و عواطف انسانى را از صفحه خاطر بزدايند.
كلا بل لا تكرمون اليتيم . و لا تحاضون على طعام المسكين . و تاءكلون التراث اكلا لما. و تحبون المال حبا جما.( 299)
يتيمان را اكرام و نوازش نكنند، و فقرا را با رغبا كنار سفره خود ننشانند.
تمام مال ارث را مى خورند و به حقوق وراث ضعيف اعتنا نمى كنند.
اينان سخت فريفته و عاشق مال اند.
گاهى علاقه شديد به مال آن چنان در آدمى اثر مى گذارد كه بى پروا به هر گناه و ناپاكى دست مى زند. از ارتكاب هيچ جرم و جنايتى ابا نمى كند.
ناروايى ها را روا مى بيند، و زشتى ها را زيبا مى پندارد. در طول تاريخ بشر، بسيار اتفاق افتاده است كه پول پرستان ، براى آن كه به مال برسند، آدم ها كشته اند. خون ها ريخته اند. پرده ها دريده اند.
آبروها برده اند، و زيان هاى غيرقابل جبرانى به بار آورده اند.
بدبختانه ، اين قبيل افراد بر اثر حرص و علاقه آتشينى كه به مال دارند، نه تنها هرگز سير نمى شوند، بلكه هر قدر ثروتشان افزايش ‍ مى يابد، بيشتر احساس فقر و كمبود مى كنند. آرزو و آمالشان زيادتر مى شود و در نتيجه گرسنه تر و حريص تر مى گردند.
يك عمر در گرداب بدبختى دست و پا مى زنند، و سرانجام زندگى نكبت بارشان با ناكامى پايان مى پذيرد.
قال على عليه السلام : الحريص فقير و لو ملك الدنيا بحذافيرها.( 300)
على عليه السلام فرموده : انسان حريص همواره فقير و نيازمند است ، اگر چه مالك تمام ثروت هاى جهان گردد.
عن ابى عبدالله عليه السلام انه قال : من تعلق قلبه بالدنيا قلبه بثلاث خصال : هم لا ينفى و امل لا يدرك و رجاء لا ينال .( 301)
امام صادق عليه السلام فرموده : كسى كه به دنيا دل بسته و در بند علاقه اش اسير است ، همواره گرفتار سه حالت روحى است . غصه و اندوهى كه هرگز از صفحه دلش زدوده نمى شود، آرزويى كه هرگز برآورده نمى گردد، و اميدى كه هرگز به آن دست نمى يابد.
عاشقان ثروت ، به يك بيمارى روانى و تمايل عصبى گرفتارند.
آنان در اين عشق و علاقه از خود اراده اى ندارند، بلكه بى اختيار مجذوب كشش روحى خود هستند و اين تمايل به جبر در نهادشان فعاليت مى كند.
ولى براى آن كه عملا از خطرات آن مصون بمانند، به حقوق دگران تجاوز نكنند و از مسير حق و عدالت منحرف نشوند، لازم است همواره خدا را به خاطر داشته باشند و اين خواهش سركش را با نيروى ايمان مهار كنند و تمايل خود را با مقياس قانون و اخلاق اندازه گيرى نمايند و مراقب باشند كه در راه به دست آوردن مال ، از مرزهاى روا قدمى فراتر نگذارند، خود را به گناه و خيانت آلوده نكنند و موجبات بدبختى و سقوط خويش را فراهم نياوردند. قرآن شريف در اين باره به پيروان اسلام توصيه نموده است :
يا ايها الذين امنوا لا تهلكم اموالكم و لا اولادكم عن ذكر الله و من يفعل ذلك فاولئك هم الخاسرون .( 302)
اى اهل ايمان ، مبادا شدت علاقه به مال و اولاد، شما را از ياد خدا غافل و بى خبر نمايد. آنان كه عملا چنين كنند و در زمينه مال و اولاد، خداوند را ناديده گيرند، زيانكاران واقعى هستند.
نتيجه آن كه حب مال ، اگر معتدل و به اندازه باشد، در مكتب اسلام پسنديده و ممدوح است . اعتدال در مال دوستى از طرفى آدمى را به تحرك صحيح اقتصادى و تلاش معاش وا مى دارد و از تنبلى و بيكارگى مى رهاند و از طرف ديگر، باعث افراط كارى و لاابالى گرى نمى شود و شخص را دچار حرص و پليدى هاى ناشى از آن نمى نمايد و اين هر دو، زمينه سازگارى و حسن تفاهم خانوادگى و اجتماعى را فراهم مى آورد.
مال دوستى شديد، در نظر اولياى گرامى اسلام ، ناپسنديده و مذموم است . عشق سوزان به مال ، از طرفى ايجاد بخل و امساك مى كند و آدمى را نسبت به عائله خود سختگير مى نمايد و از طرف ديگر، باعث ولع و حرص مى شود و شخص را در معرض تجاوز به حقوق دگران قرار مى دهد. و اين هر دو، مايه ناسازگارى و اختلاف در خانواده و اجتماع است .
كسب مال : فعاليت هاى اقتصادى و كار و كوشش براى به بدست آوردن مال ، اگر در حد معتدل و به منظور امرار معاش و تاءمين زندگى باشد، پسنديده و ممدوح است و اولياى گرامى اسلام ، انجام اين وظيفه را به پيروان خود تاءكيد كرده و بشارت داده اند كه اجر تلاش ‍ معاش ، در پيشگاه الهى ، هم پايه اجر جهاد در راه خداوندى است . برعكس ، اگر سعى و كوشش براى كسب مال ناشى از حرص و ولع و به منظور ازدياد ثروت و فخرفروشى باشد، مذموم و ناپسند است و پيشوايان دينى پيروان خود را از آن برحذر داشته اند.
كان صلى الله عليه و آله جالسا مع اصحابه ذات يوم فنظر الى شاب ذى جلد و قوة و قد بكر يسعى . فقالوا ويح هذا لو كان شبابه و جلده فى سبيل الله فقال صلى الله عليه و آله : لا تقولوا هذا فانه ان كان يسعى على نفسه ليكفها عن المسئلة و يغنيها عن الناس فهو فى سبيل الله و ان كان يسعى على ابوين ضعيفين او ذرية ضعاف ليغنيهم و يكفيهم فهو فى سبيل الله و ان كان يسعى تفاخرا و تكاثرا فهو فى سبيل الشيطان .( 303)
روزى رسول اكرم صلى الله عليه و آله با جمعى از صحابه خود نشسته بود. جوان نيرومند و چابكى را ديد كه از اول صبح ، مشغول سعى و عمل است . اطرافيان آن حضرت از كار او اظهار تاءسف كردند و گفتند: كاش اين مرد، نيرومندى و جوانى خود را در راه خدا به كار مى انداخت .
پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: اين سخن را نگويند. چه اگر او براى تاءمين زندگى خود كوشش مى كند تا خويشتن را از ذلت سئوال نگاه دارد و از مردم بى نياز باشد، با اين عمل به راه خدا مى رود. اگر سعى و كوشش براى والدين ضعيف و كودكان ناتوان است ، كه زندگى آنان را اداره كند و بى نيازشان نمايد، باز هم در راه خدا قدم بر مى دارد، ولى اگر كار مى كند تا مال بيشترى جمع كند و به مردم بى بضاعت فخر و مباهات نمايد، فكرش ناپاك و پليد است و راه شيطان را مى پيمايد.
عن ابى عبدالله عليه السلام انه قال : اياك و الضجر و الكسل انهما مفتاح كل سوء من كسل لم يؤ د حقا و من ضجر لم يصبر على حق .( 304)
امام صادق عليه السلام فرموده : از افراط در كار و تلاش بيش از حد بپرهيز و همچنين از سستى و مسامحه كارى اجتناب نما، كه اين هر دو، كليد تمام بدى ها و بدبختى هاست . زيرا افراد مسامحه كار انجام وظيفه نمى كنند و حق كار را آن طور كه بايد ادا نمى نمايند، و افراد زياده رو در مرز حق ، توقف نمى نمايند و از حدود مصلحت تجاوز مى كنند.
و عنه عليه السلام : ليكن طلبك المعيشة فوق كسب المضيع و دون طلب الحريص الراضى بدنياه المطمئن اليها.( 305)
و نيز فرموده است : تلاش تو در راه كسب معاش بايد فوق عمل مسامحه گرى باشد كه بر اثر سستى حق كار را ضايع كرده است و دون كار حريصى باشد كه به زياده روى و افراط گراييده است . حريص و فرومايه اى كه به جاى تمام فضايل انسانى و تعالى معنوى ، تنها به دنياى خويش دلگرم و مسرور است و با وجود آن خود را مطمئن و آرام احساس مى نمايد.