بزرگسال و جوان از نظر افكار و تمايلات
( جلد اول )

مرحوم محمد تقى فلسفى

- ۱۱ -


ثانيا، براى آن كه قدرت طلبان خودپرست به محدوديتهاى قانونى و اخلاقى تن در دهند و از تجاوزكارى و افراط باز ايستند، ناگزير شدند قدرت بزرگى را به نام حكومت پايه گذارى كنند كه ناظر حسن اجراى قوانين باشد، تا افراد جامعه ، در پناه آن قدرت بزرگ ، از شر قدرت هاى كوچك محفوظ بمانند و به حقوق و منافع مشروع خود دست يابند.
وجود حكومت ، يعنى يك قدرت بزرگ ، به منظور تنظيم روابط اجتماعى ، تاءمين حقوق مردم ، جلوگيرى از تعدى خودخواهان متجاوز، و خلاصه براى اجراى قانون از ضروريات جوامع بشرى است . اين مطلب ، در گذشته ، ضمن روايات اسلامى ، خاطرنشان شده و امروز نيز دانشمندان جامعه شناس به آن تصريح نموده و در كتاب هاى خود آورده اند.
انا لا نجد فرقه من الفرق و لا ملة منالملل بقوا و عاشوا الا بقيم و رئيس لما لابد لهم منه فى امر الدين و الدنيا.( 261)
فضل بن شاذان از حضرت رضا عليه السلام شنيده است كه فرمود: هيچ طايفه و ملتى را نمى يابيم كه به زندگى ادامه داده و پايدار مانده باشند، مگر به وجود رئيس و سرپرستى كه ضروريات مادى و معنوى آنان از ناحيه او تاءمين شده باشد.
نظم يكى از ضروريات هر جامعه است ، زيرا هيچ اجتماعى بدون نظم قابل دوام نخواهد بود. كليه جوامع انسانى داراى يك نوع حكومتى هستند كه به وسيله آن ، روابط بين افراد تنظيم و منافع جامعه تاءمين مى گردد. البته نوع حكومت ، بر حسب اين كه جامعه اى ضعيف و عقب مانده باشد يا متشكل و مترقى ، فرق مى كند.
وظايف اساسى دولت عبارت از تاءمين نظم و آرامش در يك جامعه و تطبيق فعاليت هاى افراد آن جامعه است . بدون وجود يك چنين دستگاه تطبيقى ، همكارى لازم بين افراد آن جامعه وجود نخواهد يافت .( 262)

پيشواى عالى قدر اسلام ، با وضع قانونى و اخلاقى ، غريزه قدرت طلبى مردم را محدود و محصور نمود و از زياده روى و طغيانش كه منشاء تجاوز و تعدى و باعث در هم ريختن نظم اجتماعى است ، جلوگيرى كرد. ولى از اين جهت كه اسلام آيين الهى است و تعاليمش بر اساس ايمان به خدا و قيامت استوار است ، براى حسن اجراى قوانين آن ، از دو نيرو استفاده كرد. يكى نيروى ايمان و ديگرى نيروى حكومت .
نيروى ايمان : رسول اكرم صلى الله عليه و آله ، در تعاليم آسمانى خود به پيروان خويش فهماند كه تفوق طلبى و برترى جويى بى حساب ، نه تنها ضرر دنيوى دارد و خانواده و اجتماع را دچار بى نظمى و هرج و مرج مى كند و مفاسد گوناگونى به بار مى آورد، بلكه اين خلق ناپسند، از نظر ايمانى و معنوى سبب محروميت از فيض ابدى الهى در عالم قيامت است .
تلك الدار الاخرة للذين لا يريدون علو فى الارض و لا فساد و العاقبة للمتقين .( 263)
اين خانه سعادت و بهشت آخرت را به كسانى اختصاص مى دهيم كه نمى خواهند در زمين سركشى و بلندپروازى كنند و تفوق خود را به ناروا بر دگران تحميل نمايند و باعث فساد و تباهى شوند، كه رستگارى و حسن عاقبت مخصوص پرهيزكاران است .
نيروى ايمان ، بزرگ ترين ضامن اجراى مقررات دينى است .
در آيين اسلام هتك ، حرمت و اهانت ، ظلم و تعدى ، و تهديد و تخويف مسلمين از گناهان كبيره است . پيروان واقعى اسلام همواره مراقبت دارند كه عملا از مرزهاى قانونى و اخلاقى اسلام قدمى فراتر نگذارند و دامن خويش را به گناه آلوده نكنند. يك فرد باايمان ، نه تنها به انگيزه قدرت طلبى و برترى جويى به حقوق دگران تجاوز نمى كند، بلكه به خود اجازه نمى دهد كه با نگاه تند و رعب آور، قدرت خويش را به رخ مردم بكشد و موجبات تخويف و ايذاى آنان را فراهم آورد. چه ، طبق تعاليم اسلامى عقيده دارد كه نگاه تند نيز در قيامت مورد محاسبه قرار مى گيرد و باعث كيفر الهى مى شود.
عن ابى عبدالله عليه السلام قال رسول الله صلى الله عليه و آله : من نظر الى مؤ من نظرة ليخيفه بها اخافه الله يوم لا ظل ظله .( 264)
امام صادق عليه السلام از رسول اكرم صلى الله عليه و آله حديث كرده كه فرموده است : هر كس مسلمانى را به منظور ترساندن با نگاه تند بنگرد، خداوند در روزى كه جز سايه لطف او سايه اى نيست ، وى را مى ترساند و بدين وسيله مجازاتش مى كند.
نيروى حكومت : در آيين اسلام براى حسن اجراى قوانين از نيروى حكومت نيز استفاده شده است . براى آن كه قدرت الهى به درستى اجرا شود و افراد گناهكار از موازين قانونى سرپيچى ننمايند و به حقوق و حدود دگران تجاوز نكنند، خداوند اساس ‍ حكومت اسلامى را تشريع نموده و مسلمين را به اطاعت از حكومت مكلف ساخته است .
فضل بن شاذان ، كه خود از تربيت يافتگان مكتب حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام است ، در مواقع مختلف مطالب بسيارى در علل مقررات دينى و فرايض اسلامى از آن حضرت فرا گرفته و سپس براى استفاده عموم ، آنها را به صورت پرسش و پاسخ تنظيم نموده و در دسترس همگان قرار داده است . از آن جمله ، درباره لزوم حكومت اسلامى چنين مى گويد.
فان قال قائل فلم جعل اولى الامر وامر بطاعتهم ؟ قيل لعلل كثيرة منها ان الخلق لما وقفوا على حد محدود و امروا ان لا يتعدوا ذلك الحد امافيه من فسادهم لم يكن يثبت ذلك و لا يقوم الابان يجعل عليهم امينا يمنعهم من لا تعدى و الدخول فيما خطر عليهم لانه لو لم يكن ذلك لكان احد لا يترك لذته و منفهته لفساد غيره فجعل عليهم قيما يمنعهم من الفساد و يقيم فيهم الحدود و الاحكام .( 265)
اگر كسى سئوال كند كه چرا خداوند براى مسلمين حكومت شرعى قرار داده و اطاعت اولى الامر را بر مردم واجب نموده است ؟ در جواب گفته مى شود اين كار علل متعدى دارد. از آن جمله اين كه وقتى در شرع مقدس حدود قانونى معين شد و مردم ماءموريت يافتند كه از موازين مقرر تجاوز نكنند و باعث فساد نشوند، حسن اجراى قوانين و اقامه حدود، ايجاب مى كرد كه خداوند امينى را مردم بگمارد كه مانع تعدى آنان شود. چه آن كه افراد به طور طبيعى حاضر نيستند از لذت و منفعت خود، كه براى ديگرى ضرر دارد، چشم پوشى نمايند. بايد فرمانروا و سرپرستى بر مردم حاكم باشد تا آنان را از فساد و تجاوز باز دارد و قانون را به درستى اجرا نمايد.
به شرحى كه اشاره شد، هدف اساسى از تشكيل حكومت ها اين بود كه در جوامع بشرى قدرت هاى بزرگى به وجود آيند كه حامى حق و عدالت و ناظر بر حسن اجراى قوانين و مقررات باشند تا افراد خودسر و قدرت طلب نتوانند به مردمان ضعيف زور بگويند و به حقوق آنان تجاوز نمايند. بدبختانه ، در دنياى كنونى ، صاحبان قدرت هاى بزرگ ، خود به بيمارى تفوق طلبى و دچار شده و به ملل ضعيف جهان زور مى گويند و از اين رهگذر زمينه تيره روزى و بدبختى انسان ها در روى كره زمين فراهم آمده است .
در عصر ما، از طرفى مبادى ايمانى و اخلاقى ، كه عامل معنوى تعديل غريزه قدرت است ، به ضعف و سستى گراييده و فضيلت و تقوا عملا به دست فراموشى سپرده شده است و از طرف ديگر، با پيشرفت صنعت و ماشين ، ابزارهاى تخريبى بسيار مدرن و نيرومند در اختيار قدرت طلبان بزرگ قرار گرفته و روز به روز خطر ويرانى جهان افزايش مى يابد و موجبات نابود شدن انسان ها فراهم تر مى گردد. به نظر دانشمندان ، اگر اين اوضاع و احوال در جهان پايدار بماند و اين شرط نوميد كننده همچنان ادامه پيدا كند، به قيمت سقوط تمدن و نيستى بشر تمام خواهد شد.
راسل مى گويد:
رئيس حكومتى كه قدرت ماشينى عظيمى در اختيار دارد، چنان چه بدون مانع و ترمز به حال خود واگذشته شود، خود را چون خدايى احساس خواهد نمود، البته نه خداى محبت ، بلكه خداى شقاوت .( 266)
در جنگ جهانى دوم ، هر چند صاعقه خدايان بر رم و برلن فرود آمد و لندن و پاريس از آن در امان ماندند، ولى واقعا بعد از چنين فجايعى بشر مى تواند در حالت اعتدال زندگى كند؟ آيا افرادى كه در ابتدا احساس بشردوستانه و انسانى داشته اند، بعلت تزايد فشارهاى روحى ديوانه تر از كسانى كه اصولا فاقد اين نوع احساس بوده اند، نخواهند گرديد؟
در قرن پيشين ، بشر خود را تسليم شيطان مى كرد تا اقتدار ساحرانه اى به دست آورد، ولى در دنياى امروز قدرت هاى جادويى را مى توان از علم و ماشين كسب نمود و در نتيجه ، احساس شيطان بودن در نهاد بشر به سرعت نشو و نما مى كند.
در هر حال به سرانجام بشريت نمى توان اميدوارى داشت ، مگر آن كه مسئله قدرت در جهان كنونى حل شود. قدرت هاى موجود تعديل و توزيع گردند و اهلى شوند و به صورت قدرت معتدل ، نه فقط در اختيار دسته جات و طبقات خاص اجتماعى يا رهبران مستبد و پيشوايان متعصب ، بلكه در خدمت تمام بشريت در آيند. زيرا پيشرفت شگفت انگيز علوم و فنون در عصر حاضر، اين شرايط را كه بايد همزيستى كامل برقرار باشد و يا همه با هم رهسپار ديار عدم گردند.
اجتناب كرده است .( 267)

در اواخر قرن 19، مردى به نام نيچه ، كه اسمش در رديف حكماى غرب ثبت شده و شهرت جهانى دارد، نظريه خطرناكى را درباره قدرت طلبى به جهانيان عرضه كرد و به صورت يك تئورى فلسفى ، انواع جرايم و جنايات را براى نيل به تفوق و برترى مجاز دانست و صاحبان قدرت را در تجاوزكارى و درنده خويى مورد حمايت و تشويق قرار داد. شايد هم اكنون عده زيادى از صاحبان قدرت ، به طور آگاه يا ناآگاه ، تحت تاءثير سخنان نيچه هستند و عملا از نظريه او پيروى مى كنند و براى دست يابى به قدرت زيادتر، توانايى بيشتر، و مقام بالاتر، بى پروا هر جنايتى را مرتكب مى شوند و كمترين نگرانى و تاءثيرى از اعمال ضدانسانى خويش احساس ‍ نمى كنند.
نيچه مكتب فلسفى خويش را بر مبناى اصالت قدرت كرد و ضمن پايه گذارى كرد و ضمن تشريح افكار خود، تمام صفات ناپسند و ضدانسانى را كه در راه رسيدن به قدرت ، مفيد و مؤ ثر باشد، خوب و مستحسن شمرد و همه سجاياى انسانى و فضايل آدمى را كه سد راه نيرومندى و تفوق گردد، بد و نادرست شناخت .
همه دانشمندان دنيا، خودپرستى را مذموم و دگردوستى و شفقت را مستحسن شمرده اند. نيچه بر خلاف همه ، خودپرستى را حق دانسته و شفقت را ضعف نفس و عيب پنداشته است .
بنياد فكر نيچه اين است كه شخص بايد هر چه بيشتر توانا شود و زندگانى اش پرحدت و خوش تر و من ، يعنى نفسش ، شكسته تر و نيرومندتر و از تمايلات تقاضاهاى نفس خود برخورداتر باشد. پس آن چه براى حصول اين مقصود مساعد است ، اگر چه قساوت و بى رحمى ، مكر و فريب ، و جنگ و جدل باشد، خوب است و آن چه مزاحم و مخالف اين غرض است ، اگر چه راستى و مهربانى و فضيلت و تقوا باشد، بد است . بنابراين ، نيچه كمالات و محسنات را به كلى برخلاف آن چه دگران انگاشته اند، مى پندارد و نگارش هايش يك نيمه براى خراب كردن بناى اخلاقى پيشينان است ، و يك نيمه براى پيشنهاد كردن آن چه بايد مطلوب باشد و مستحسن شمرده شود.
نيچه مى گويد: خود را بايد خواست و خود را بايد پرستيد و ضعيف و ناتوان را بايد رها كرد تا از ميان برود و رنج و درد كاسته شود و ناتوان بر دوش توانا بار نباشد و سنگ راهش نشود.
مرد برتر آن است كه نيرومند باشد و به نيرومندى زندگى كند و هوى و تمايلات خويش را برآورده سازد، خوش باشد و خود را خواجه و خداوند بداند و هر مانعى كه براى جلوگيرى در پيش بيايد، از ميان بردارد و از خطر نهراسد و از جنگ و جدال نترسد.( 268)

به طورى كه صريحا از سخنان نيچه استفاده مى شود، تئورى او بر اساس خودپرستى و ارضاى بى قيد و شرط غريزه قدرت طلبى استوار است . در نظر اين فيلسوف اروپايى ، عدل و انصاف ، حق و فضيلت ، پاكى و تقوا، و اخلاق و انسانيت ، در زمينه برترى جويى ، چيزى جز ضعف و انحطاط نيست . او عقيده دارد كه توانايى و نيرومندى پايگاه ارضاى شهوات صاحبان قدرت است . مردان برتر بايد از اين رهگذر حداكثر استفاده را بنمايند و هر چه بيشتر از لذايذ زندگى برخوردار گردند و به مشتهيات نفسانى خويش جامه عمل بپوشانند.
مكتب نيچه انسان را مانند حيوان مى سازد. خودخواهى را در ضمير آدمى تقويت مى كند و دگردوستى را سركوب مى نمايد.
به اصل تعاون و حمايت ناتوان پشت پا مى زند. ضعفا را مايه درد و رنج مى داند و مى گويد آنان را بايد ترك گفت تا از ميان بروند.
واضح است كه اين نظريه ضدانسانى تا چه حد درنده خويى و سبعيت را در نهاد آدمى بيدار مى كند و تا چه پايه باعث و تباهى مى شود، و چگونه اين طرز تفكر، بذر اختلاف و ناسازگارى را در ضمير انسان مى افشاند. در خانواده ها و جوامع بشرى جنگ و ستيز به بار مى آورد، و دنيا را به راه بدبختى و سيه روزى سوق مى دهد.
روشى كه در مكتب آسمانى اسلام در مورد قدرت و پيروزى هاى ناشى از آن اتخاذ شده و اولياى دين ، قولا و عملا، آن را به پيروان خود آموخته اند، درست در قطب مخالف اين فلسفه غيرانسانى قرار دارد.
مكتب نيچه بر اساس خودپرستى و هواى نفس پايه گذارى شده است . در اين مكتب اصالت و اولويت براى قدرت و پيروزمندى است . عدل و انصاف ، حق و فضيلت ، مكارم اخلاقى و سجاياى معنوى ، بشردوستى و تعاون ، و خلاصه هر قسم صفات انسانى و شرافت روحانى ، كه سد راه قدرت يابى شود، به نظر نيچه بد و مردود شناخته شده و آدمى براى دست يافتن به توانايى و قدرت ، حق دارد همه آنها را پايمال نمايد.
مكتب آسمانى اسلام ، بر اساس خداپرستى و اطاعت از اوامر الهى پايه گذارى شده است . در اين مكتب ، اصالت براى حق و حقيقت و اولويت براى عدل و فضيلت است . كسى كه براى كسب قدرت و غلبه برگردان حق و عدالت را سركوب مى كند و به ظلم و بيدادگرى دست مى زند، در نظر اولياى گرامى اسلام ، خودش گناهكار و عملش نادرست و مطرود شناخته شده و برترى و غلبه اى كه از اين راه نصيبش مى گردد، در واقع شكست و مغلوبيت است .
به عبارت كوتاه تر، در مواردى كه دست يابى به قدرت مستلزم پا زدن به عدل و اخلاق باشد، پيروان مكتب نيچه اولويت را به قدرت يابى مى دهند و فضايل اخلاقى و مكارم انسانى را فداى آن مى كنند، ولى پيروان مكتب قرآن شريف ، حق و فضيلت را اولى و ارجح مى دانند و مكلف اند از قدرتى كه با ظلم و ستم به دست مى آيد، چشم پوشى كنند و دامن انسانى خود را به تعدى و تجاوز آلوده ننمايند. در اين باره روايات بسيارى رسيده است .
قال على عليه السلام : اختر ان تكون مغلوبا و انت منصف و لا تختر ان تكون غالبا و انت ظالم .( 269)
على عليه السلام فرموده : به شكست و مغلوبيتى كه بر وفق انصاف و عدالت است ، تن در ده و آن را براى خود برگزين و از پيروزى و غلبه اى كه دامنت را به ظلم و ستم لكه دار مى كند، اجتناب كن و خواهان آن مباش .
و عنه عليه السلام : ماظفر من ظفر بالاثم و الغالب بالشر مغلوب .( 270)
و نيز فرموده است : پيروزى نيافته آن كس كه با گناه و تجاوز پيروز شده است و كسى كه با شر و بدكارى قدرت به دست مى آورد و غلبه مى كند در حقيقت مغلوب است .
عن ابى عبدالله عليه السلام قال لرجلين تخاصما بحضرته : اما انه لم يظفر بخير من ظفر بالظلم .( 271)
دو نفر به مخاصمه ، شرفياب محضر امام صادق عليه السلام شدند و هر يك براى غلبه بر ديگرى تلاش مى كرد. امام عليه السلام فرمود: آن كس كه با ظلم و ستم بر خصم خود غلبه مى كند، بايد بداند كه پيروزى خوب و شرافتمندانه اى به دست نياورده است .
قال رجل لجعفر بن محمد عليهماالسلام : انه وقع بينى و بين قوم منازعة فى امور و انى اريد ان اتركه فيقال لى ان تركك له ذل فقال جعفر بن محمد (ع ): ان الذليل هو الظالم .( 272)
مردى به امام صادق عليه السلام عرض كرد: بين من و كسانى ، در پاره اى از امور، كشمكش و نزاع در گرفته است . من مى خواهم از آن منازعه دست بردارم ، ولى اشخاصى از اين كار منعم مى كنند و مى گويند ترك منازعه براى تو باعث خوارى و ذلت خواهد شد.
حضرت فرمود: ذليل آن كسى است كه ستم مى كند. يعنى اگر ترك نزاع بر وفق حق و عدالت است ، اقدام كن و به گفته آنان كه مانع اين كارند، ترتيب اثر مده .
امام صادق عليه السلام در جمله آخر حديث به يك فصل مهم روانى اشاره فرمود و آن اين كه ستمگرى و ظلم ، نشانه عجز و ظالم و حاكى از حقارت و ذلت درونى اوست . اين نكته ضمن دعاى روز عيد قربان و جمعه سجاد عليه السلام نيز آمده است .
و قد علمت انه ليس فى حكمك ظلم و لا فى نقمتك عجلة و انما يعجل من يخاف الفوت و انما يحتاج الى الظلم الضعيف ، و قد تعاليت يا الهى عن ذلك علوا كبيرا.( 273)
بارالها، مى دانم كه داورى ات به ظلم و ستم آميخته نيست و در كيفر گناهكاران شتاب نمى كنى ، چه آن كس در كار خود عجله مى كند كه بترسد، فرصت از دستش مى رود، و كسى به ستم احتياج دارد كه ضعيف و ناتوان باشد.
پروردگارا مقام مقدس تو منزه از خوف و مبرى از عجز است .
از اين روايات ، تفاوت مكتب اسلام و نظريات نيچه در مورد قدرت يابى به خوبى آشكار مى شود. مكتب اسلام توانايى و قدرتى را كه از راه ظلم و بيدادگرى به دست آيد، مردود و مطرود مى خواند و ستمكارى را نشانه ضعف درونى و عجز باطنى ستمكار مى داند و پيروان خود را موظف نموده كه از آن برحذر باشند. ولى مكتب نيچه ، كسب قدرت را به هر صورت و در هر شرايطى كه باشد، ارجح و اولى مى داند و پيروان او مجازند كه در راه رسيدن به آن ، هر عمل ناروايى را مرتكب شوند و به تمام سجاياى اخلاقى و صفات انسانى پشت پا بزنند.
بنياد فكر و نيچه اين است كه شخص بايد هر چه بيشتر توانا باشد و از تمايلات نفسانى خود برخوردارتر باشد. پس هر عملى كه به نيل به اين هدف كمك مى كند و بر قدرت آدمى مى افزايد، خوب است ، اگر چه قساوت و بى رحمى ، مكر و فريب ، و جنگ و جدل باشد.
بنياد تعاليم اسلامى اين است كه شخص مسلمان بايد هر چه بيشتر درستكار و متقى باشد و از هر ناپاكى و گناهى پرهيز نمايد، اگر چه آن گناه باعث تقويت و تشديد قدرت او شود و به توانايى اش فزونى بخشد.
على عليه السلام ، طبق وظيفه دينى و بر اساس عدل و انصاف ، اموال بيت المال را بين تمام مردم به طور متساوى تقسيم مى كرد. كسانى در لباس دوستى و خيرخواهى به آن حضرت گفتند كه براى تحكيم پايه هاى حكومت و كسب قدرت بيشتر، افراد مؤ ثر را مورد توجه مخصوص قرار دهد و آنان را از عطاياى زيادترى برخوردار سازد. در جواب آنان فرمود:
اتاءمرونى ان اطلب النصر بالجور فيما وليت عليه .( 274)
آيا به من مى گوييد نسبت به مردم كه بر آنان حكومت مى كنم ، ستم روا دارم و بر خلاف حق ، اموال آنها را به صاحبان زور و زر بدهم و بدين وسيله از آنان براى حفظ حكومت و ازدياد قدرت خود يارى بخواهم ؟ هرگز چنين نخواهم كرد.
در مكتب نيچه ، هدف اساسى براى صاحبان قدرت ، ارضاى هر چه بيشتر خواهش هاى نفسانى و تمايلات شهوانى است . به نظر وى ، مرد برتر كسى است كه با نيرومندى زندگى كند، هوى و تمايلات خود را برآورده سازد، و خوش باشد. او در فرضيه خود، نه تنها به ضعيف و مظلوم توجهى نمى كند و از افتادگان حمايت نمى نمايد، بلكه بر عكس مى گويد: ضعيف و ناتوان را بايد رها كرد تا از ميان برود.
در مكتب اسلام ، عالى ترين هدف براى قدرت و توانايى ، اقامه حق و عدالت و حمايت از مظلوم و ضعيف است . يك فرد مسلمان از نظر دينى وظيفه دارد در حدود قدرت خود مظلوم را يارى كند. با ظلم و بيدادگرى مبارزه نمايد. در حل مشكل ضعفا و ناتوان بكوشد. از گرفتارى آنان بكاهد، و بدين وسيله نعمت قدرت را شكرگزارى نمايد.
على عليه السلام ، موقعى كه در اوج قدرت و نيرومندى بود، با لشكر سلحشورش به جنگ بصره مى رفت . عبدالله بن عباس مى گويد: در منزل ذى قار به محضر اميرالمؤ منين (ع ) شرفياب شدم ، در حالى كه آن حضرت كفش پاره خود را مى دوخت .
فقال لى : ما قيمة هذا النعل ؟ فقلت لا قيمة لها. فقال عليه السلام : والله لهى احب الى من امرتكم الا ان اقيم حقا او ادفع باطلا.( 275)
حضرت فرمود: به خدا قسم اين كفش كهنه در نظر من از فرمانروايى و حكومت بر شما محبوب تر است ، مگر آن كه از اين پايگاه حقى را اقامه كنم يا از باطلى جلوگيرى نمايم .
روزى كه على عليه السلام با عبدالله بن عباس سخن مى گفت ، زمامدار كشور پهناور اسلام بود و بزرگ ترين قدرت را در اختيار داشت ، ولى هرگز آن را از جهت كاميابى و ارضاى تمايلات خويش ارزيابى نمى كرد، بلكه قدرت حكومت در نظر آن حضرت ، تنها از جهت اقامه حق و امحاى باطل ارزش داشت . او مى خواست از آن سنگر به نفع عدل و فضيلت استفاده كند.
مظلومى را حمايت نمايد، و دست ظالم را از دامن وى كوتاه سازد.
نيچه مى گويد: در آغاز امر، دنيا بر وفق خواهش مردمان نيرومند مى گذشت و ناتوانان ، زيردست و بنده ايشان بودند و لكن نيرومندان اندك اند و ناتوان بسيار. پس اين بسيارى را وسيله پيشرفت خود ساختند و به حيله و تدبير، اصول راءفت و شفقت ، فروتنى و غيرخواهى ، مهربانى ، و عدالت و كرامت را در اذهان به صورت نيكى و درستى و زيبايى جلوه دادند، تا توانايى نيرومندان را تعديل كنند و از خود بندگى آنان رهايى يابند و اين مقصود را بيشتر به وسيله اديان پيش بردند و نام خدا و حق را حصار آنها قرار دادند. سقراط و بودا آموزگاران بزرگ اين تعليمات اند و از همه بزرگ تر، به عقيده نيچه از همه بدتر. عيسى مسيح است كه اين همه در برادرى و برابرى مردم زحمت كشيد و در لزوم دستگيرى و رعايت ناتوانان و بينوايان تاءكيد كرد. اخلاق مسيحى ، اخلاق بندگى است و اخلاق خواجگى را تباه كرده است و گفت و گوى اين سخنان ، كه امروز در دنيا شايع شده ، از آن منشاء است . بايد اين اصول را خراب كرد و اصول زندگى خواجگى را اختيار نمود.( 276)
نيچه در اين قسمت از سخنان خود به مذهب مى تازد و از رهبران اديان انتقاد مى كند و مى گويد: آنان با دعوت به راءفت و شفقت ، مهربانى و غيرخواهى ، عدالت و كرامت ، برادرى و برابرى و مراعات حقوق دگران ، به حمايت ضعفا و ناتوان برخاسته و آنها را از بردگى و بندگى اقويا و اربابان زور و زر آزاد بودند و در نتيجه ، اخلاق خواجگى تباه شده است . به همين جهت ، در پايان مقاله خود اظهارنظر مى كند كه بايد اصول اخلاقى اديان را ويران ساخت و زندگى خواجگى و اشرافى را اختيار كرد.
كمونيست ها نيز در كتاب هاى خود شديدا به اديان مى تازند و از رهبران مذاهب انتقاد مى كنند، ولى اينان ، بر خلاف نيچه ، از اين جهت با تعاليم دينى مخالف اند كه مى گويند مذهب به حمايت اقويا و كارفرمايان برخاسته و طبقه زحمتكش و ضعيف را در سخنى و محروميت نگاه داشته است .
لنين مى گويد: مذهب يكى از فرم هاى فشار روحى به طبقه رنجبرى است كه دائما براى ديگرى زحمت مى كشد و محروميت مى برد. مذهب به كمك طبقه كارفرما آمده و كارگر را به زحمت و رنج كشيدن براى دگران تشويق مى كند.( 277)
مذهب و هيئت هاى حاكمه فاسد، هميشه تواءما بر ضد توده مردم دست اندر كارند. روحانى و ثروتمند دو قطب ، لازم و ملزوم براى استثمار طبقات رنجبر است .( 278)
ملاحظه مى كنيد كه نظريه نيچه ، درباره مذهب با نظريه كمونيست ها تضاد صريح و آشكار دارد. نيچه مى گويد مذهب با تعاليم اخلاقى خود، به حمايت اكثريت ضعيف و زيردست برخاسته و آنان را از بردگى اشراف رهايى بخشيده و زندگى خواجگى را بر هم زده است . كمونيست ها مى گويند مذاهب به كمك كارفرمايان قوى و ثروتمند آمده و رنجبران زحمتكش را در مضيقه و محروميت قرار داده است .
نيچه ، مكتب خود را بر پايه اصالت قدرت بنا كرده است . مكتب كمونيستى بر اصالت اقتصاد پايه گذارى شده است ، و به طورى كه در فصل قبل اشاره شد، مكتب فرويد، متكى به اصالت لذت است .
پيروان اين مكاتب ، خويشتن را در محصوره هاى قدرت و اقتصاد و لذت زندانى كرده و از افكار خود سلب آزادى نموده اند.
هر يك از آنان مى خواهند تمام حقايق را از پشت عينك اختصاصى خود ببينند و همه چيز را بر اساس مكتب خويش تجزيه و تحليل كنند، غافل از آن كه محدود كردن فكر، سد راه واقع بينى است . به همين جهت ، طرفداران اين مكاتب ، در بسيارى از موارد، از آن جمله درباره اديان الهى ، از درك حقايق عاجز مانده و چون حقيقت را نديدند، ره افسانه زدند و مطالب نادرست و غيرواقعى فراوان گفتند.
نيچه ، در سال 1844 مسيحى به دنيا آمد و در سال 1900 درگذشت . فرويد در سال 1856 متولد شد و در سال 1939 از جهان رخت بربست . اين دو نفر تقريبا در يك زمان نظرات علمى خود را در مباحث مختلف به مردم عرضه كردند و رفته رفته شهرت جهانى يافتند، ولى آنان در خلال نظريه هاى خود، راه هاى خطرناكى را به بشر نشان دادند و مفاسد بسيارى به بار آوردند.
فرويد در مورد آزادى غريزه جنسى سخت پافشارى كرد و از محدوديت هاى دينى و قانونى انتقاد شديد نمود. او سعادت بشر را در اين دانست كه هر فردى بتواند نيروى جنسى خود را آزادانه و طبق دلخواه خويش مصرف كند و كامياب گردد. اين نظريه به اساس ‍ عفت و اخلاق عمومى ضربه مؤ ثر زد. لذت طلبى هاى زيان بخش و شهوت رانى هاى خلاف مصلحت را گسترش داد و به شرحى كه در فصل گذشته توضيح داده شد، عده زيادى از جوانان غرب در راه ارضاى غريزه التذاذ، روش فرويد را در پيش گرفتند.
به تمام مقررات دينى و اخلاقى و قانونى پشت پا زدند، اما سرانجام نه تنها به خوش بختى و سعادت نايل نيامدند، بلكه در منجلاب فساد و تباهى سقوط كردند.
نيچه ، در فرضيه خود از غريزه قدرت طلبى به شدت حمايت كرده و آن را پايه خوش بختى و مايه كاميابى بشر دانسته است . او به پيروان خود اجازه مى دهد كه در راه كسب قدرت ، به كارهاى ضدانسانى دست بزنند. عدالت و انصاف را ناديده انگارند. مقررات قانونى و اخلاقى را پايمال كنند. جنگ و ستيز، مكر و فريب ، ظلم و ستم ، خشونت و بى رحمى و ديگر اعمال خلاف اخلاق و قانون ، اكثريت ضعيف و ناتوان را سركوب نمايند و خود را بر كرسى خواجگى و اقتدار مستقر سازند و زندگى را با كامرانى و لذت بگذرانند.
در جنگ جهانى دوم و پاره اى از جنگ هاى منطقه اى ، وقايع بسيارى اتفاق افتاده كه از خلال آنها خشونت هاى ظالمانه و اعمال خودپرستانه قدرت طلبان به خوبى مشهود است . آنان براى تفوق يابى ، به مردم بدبخت و بى پناه حمله مى بردند. خون مى ريختند. آدم مى كشتند. آتش مى زدند. ويران مى ساختند. به صغير و كبير، به زن و مرد و انسان و حيوان ، ترحم نمى نمودند و از اعمال وحشيانه خويش ابراز خشنودى و مسرت مى كردند.
براى آن كه جوانان از نظر نادرست نيچه آگاهى بيشترى پيدا كنند و طرز تفكر او را در اعمال ضدانسانى ، به منظور ارضاى غريزه قدرت طلبى و دست يافتن به تفوق و برترى بهتر بشناسند، در اين جا به يك مورد، كه نمونه اى از بدآموزى هاى مكتب نيچه است ، اشاره مى شود.
موسولينى درباره جنگ حبشه چنين گفت :
... ما تپه هايى را كه از جنگل هاى سرسبز پوشيده بود، به آتش كشيديم .
مزارع و دهكده ها به هنگام سوختن ، در عين حال كه گمراهكننده بود، ما را بسيار سرگرم مى كرد. بمب ها به مجرد اصابت به زمين منفجر شده ، دود سفيد و شعله هاى عظيمى از آنها بلند مى شد. به ياد مى آورم كه چهارپايان با چه شتاب و هراسى فرار مى كردند. وقتى كه مخازن بمب خالى شد، خوشحالى من از آن جهت بود كه مجبور شدم با دست هاى خود تيراندازى كنم . مى دانيد، خيلى خوشايند بود وقتى توانستم سقف پوشالى كلبه اى از بوميان را كه با انبوه درختان تنومند و بلند احاطه شده بود و به سهولت هدف گيرى نمى شد، هدف قرار دهم . ساكنين كلبه ، بعد از مشاهده عمل قهرمانى من ، مانند ديوانگان فرار را بر قرار ترجيح دادند.
پنج هزار نفر حبشى در حالتى كه به وسيله دايره اى از آتش محاصره شده بودند، اجبارا به انتهاى خط آتش رانده شدند. آن جايى كه جهنم سوزانى بود.( 279)

اگر نظريه زيان بار نيچه در جوامع بشرى پياده شود و افراد خويشتن پرست و رياست طلب ، مجاز باشند كه براى ارضاى غريزه قدرت خود، مرتكب كارهاى غيرانسانى شوند و هر عمل ناروا و ظالمانه اى را انجام دهند، امنيت و آسايش از جهان رخت بر مى بندد و خانه و خانواده ، كوى و برزن ، قصبه و روستا، شهر و استان ، و خلاصه تمام محيطهاى كوچك و بزرگ و بزرگ تر، گرفتار انواع بدبختى و سيه روزى مى شوند و آتش فتنه و فساد، جنگ و ستيز، و جرم و جنايت همه جا را فرا مى گيرد.
قدرت طلبى و حب رياست از تمايلات نيرومند و خطرناكى است كه اگر مهار نشود و آزادى اش با معيار قانون و اخلاق محدود نگردد، مى تواند فروغ عقل را تيره كند، شعله وجدان اخلاقى را خاموش نمايد، ايمان را از صفحه دل بزدايد، صفات انسانى را به دست فراموشى بسپارد، و آدمى را به انواع گناهان آلوده سازد.
كسانى كه شيفته رياست و عاشق فرمانروايى هستند و براى نيل به معشوق خود به اعمال نادرست و غيرمشروع دست مى زنند، همواره در معرض سقوط دينى و اخلاقى قرار دارند. به همين جهت ، اولياى گرامى اسلام ، ضمن تعاليم خود، اين خطر بزرگ را خاطرنشان نموده و پيروان خويش را از آن برحذر داشته اند.
عن ابى عبدالله عليه السلام قال : من طلب الرئاسه هلك .( 280)
امام صادق عليه السلام فرموده است : كسى كه رياست و فرمانروايى طلب مى كند، سرانجام به پرتگاه هلاكت و تباهى كشيده خواهد شد.
عن معمر بن خلاد عن ابى الحسن عليه السلام انه ذكر رجلا فقال انه يحب الرئاسة فقال (ع ): ماذئبان ضاربان فى غنم قد تفرق رعاؤ ها باضر فى دين المسلم من الرئاسة .( 281)
معمر بن خلاد مى گويد: در محضر حضرت رضا عليه السلام نام مردى به ميان آمد كه سخت دوستدار رياست بود. حضرت فرمود: ضرر و زيان دو گرگ درنده اى كه به گله بى نگهبانى هجوم برده باشند، پس از ضروريات براى دين يك مسلمان نيست .
عبدالملك مروان قبل از آن كه به مقام خلافت برسد، اغلب اوقات در مسجد سرگرم عبادت بود تا جايى كه مردم او را كبوتر مسجد مى خواندند. موقعى كه خبر مرگ پدرش به وى رسيد، مشغول تلاوت كتاب مجيد، بود. از شنيدن اين خبر و اين كه نوبت رياست و فرمانروايى به او رسيده است ، سخت به هيجان آمد. به قرآن اسلام توديع داد و آن را بر هم گذارد و گفت اكنون زمان جدايى من از تو رسيده است .
حب رياست و عشق به مقام آن چنان در وى اثر گذارد و روحيه و اخلاقش را دگرگون ساخت كه خودش مى گفت : من قبل از خلافت آن قدر عطوفت و مهربان بودم كه از كشتن مورى مضايقه مى كردم و اكنون چنان شده ام كه حجاج بن يوسف نوشته است در مكه جمع كثيرى را كشته ام و در من كوچك ترين اثرى نگذارده است .
زهرى ، از اشخاص معروف زمان عبدالملك است . او روزى نزد خليفه آمد و به وى گفت : شنيده ام شراب مى نوشى ؟ عبدالملك در كمال خونسردى و صراحت جواب داد: بلى . به خدا قسم علاوه بر شراب خون مردم را نيز مى نوشم .( 282)
با آن كه اولياى گرامى اسلام ، ضمن روايات بسيارى تحصيل علم را به مسلمين توصيه كرده اند و افراد عالم را مورد كمال تكريم و احترام قرار داده اند، ولى به كسانى كه علم را به منظور رياست طلبى و درهم شكستن شخصيت دگران فرا مى گيرند، اعلام خطر نموده اند.
عن ابى عبدالله عليه السلام انه قال : من طلب العلم ليباهى به العلماء او يمارى به السفهاء او يصرف به وجوه الناس الى نفسه و يقول انا رئيسكم فليتبوء مقعده من النار.( 283)
امام صادق عليه السلام فرموده است : كسى كه تحصيل علم مى كند، براى آن كه به مردان عالم فخرفروشى نمايد، يا به جنگ بى سوادان برود و آنان را شكست دهد، يا آن كه به وسيله علم ، مردم را به خود متوجه كند و بگويد من رئيس شما هستم ، جايگاه چنين انسانى از آتش خواهد بود.
برترى طلبان و شيفتگان رياست ، از نظر روانى ، خلق و خوى مخصوصى دارند. اينان بيش از حد، خودخواه و خويشتن پرست اند.
تنها به خودشان متوجه اند. دگران را نمى بينند و به كسى اعتنا ندارند، مگر به آنهايى كه مى توانند به تمايلاتشان كمك كنند و به آمالشان جامه عمل بپوشانند و در تحكيم اساس قدرت و مقامشان نقشى ايفا نمايند و در واقع بايد گفت در اين غيردوستى نيز خود را دوست دارند.
برترى طلب آدمى است خشن ، جسور و مبارز، هر گونه احساسات را مسخره مى كند و آنها را نشانه ضعف شخصيت مى داند. از خصوصيات برترى طلب آن است كه بى علاقگى خاصى نسبت به انسان ها پيدا مى كند. مى گويد: به من چه مربوط است كه در فكر دگران باشم ؟ تنها به خودش فكر مى كند، حالت و طرز تفكرش مانند كسى است كه با يك نفر ديگر در يك كشتى شكسته و در وسط دريا آذوقه شان تمام مى شود و هر يك از اين دو نفر، فقط به اين مى انديشد كه بايد براى زنده ماندن خود، آن ديگرى را به هلاكت رساند تا از گوشتش تغذيه كند. به نظر شخص برترى طلب ، از اين دو نفر آن يك زنده خواهد ماند كه كمتر احمق باشد و در قتل ديگرى پيشدستى كند.( 284)
براى جلوگيرى از مفاسد و اختلالات ناشى از خويشتن پرستى و برترى طلبى لازم است تمام زنان و مردان ، بزرگسالان و جوانان ، و خلاصه كليه افراد، در هر مرتبه و مقامى كه هستند، غريزه قدرت طلبى خويش را با معيار عقل و شرع تعديل نمايند. از خودپسندى و بلندپروازى هاى نابه جا بپرهيزند، به محدوديت هاى قانونى و اخلاقى تن در دهند، و خواهش تفوق جويى خود را در حدود مصلحت هاى فردى و اجتماعى برآورده سازند.
در اين صورت است كه جامعه از خطرات برترى طلبى جنگ و ستيز ناشى از آن مصون مى ماند و اعضاى خانواده و اجتماع مى توانند در كنار هم به زندگى خويش ادامه دهند و از نعمت ايمنى و سازگارى برخوردار باشند.
اگر كسانى به وظيفه عقلى و دينى خود عمل نكردند و براى دست يافتن به تفوق و برترى ، راه تعدى و ستم در پيش گرفتند و بر خلاف حق و عدالت ، به ضعفا زور گفتند و به حقوق آنان تجاوز نمودند تا بدين وسيله قدرت را در دست گيرند و برترى خويش را اثبات نمايند، در چنين مواقعى ، مرجع و ملجاء، حكومت است .
ستمديدگان بايد به حكومت شكايت برند. از قدرت بزرگ اجتماع استمداد كنند، و بدين وسيله خويشتن را از شر ظالم رهايى بخشند.
حكومت نيز موظف است به دادخواهى مظلوم توجه عاجل نمايد و هر چه زودتر به يارى اش برخيزد. برترى طلب متجاوز را در جاى خود بنشاند. قدرت ظالمانه اش را در هم بشكند، و ستمديده را از نعمت ايمنى و آسايش برخوردار سازد.
در اين صورت نيز ناسازگارى و اختلاف از ميان مى رود و مفاسد ناشى از تفوق طلبى و خودخواهى پايان مى پذيرد و اعضاى خانواده و اجتماع مى توانند با هم زندگى كنند و از ستيزه جويى و پرخاشگرى بركنار باشند.
روزى على عليه السلام ، در شدت گرماى بعد از ظهر، به طرف منزل آمد. زنى را ديد كه بر در خانه ايستاده است . به حضرت عرض ‍ كرد: شوهرم به من ستم مى كند. تهديدم مى نمايد و قسم ياد كرده است مرا بزند.
حضرت فرمود: صبر كن تا شدت گرما تخفيف پيدا كند، به خواست خداوند با تو مى آيم و به كارت رسيدگى خواهم كرد.
زن با نگرانى و اضطراب عرض كرد: با طول غيبت من از منزل ، خشم شوهرم تشديد مى شود و كار سخت تر مى گردد.
حضرت با شنيدن اين سخن سر فرو افكند و چند لحظه فكر كرد. سپس سر برداشت و فرمود: نه ، به خدا قسم بدون كمترين تاءخير بايد حق مظلوم گرفته شود. اين سخن را گفت و پرسيد منزلت كجاست ؟ در معيت زن حركت كرد تا در خانه اش ‍ رسيد.
فوقف فقال السلام عليكم فخرج شاب غلى (ع ): يا عبدالله اتق الله فانك قد اخفتها و اخرجتها، فقال الفتى و ما انت و ذاك والله لاحرقنها لكلامك .( 285)
على عليه السلام در خانه ايستاد و از بيرون منزل ، به صداى بلند، سلام كرد.
جوانى از خانه در آمد. حضرت به وى فرمود:
از خدا بترس ، تو زنت را ترسانده اى و او را از منزلت بيرون كرده اى .
جوان ، با خشونت و بى ادبى عرض كرد: كار همسر من به تو چه ربطى دارد؟ به خدا قسم براى گفته تو زنم را آتش خواهم زد.
على عليه السلام از شنيدن سخنان جوان ، كه از خودسرى و قانون شكنى او حكايت مى كرد، سخت برآشفت . شمشير از نيام كشيد و فرمود: من تو را به معروف و نهى از منكر مى كنم و فرمان الهى را ابلاغ مى نمايم . تو با من از گناه سخن مى گويى و از امر حق سرپيچى مى كنى ؟