بزرگسال و جوان از نظر افكار و تمايلات
( جلد اول )

مرحوم محمد تقى فلسفى

- ۱۴ -


در اين مواقع است كه بين دختران و مادران ، پسران و پدران و خلاصه جوانان و بزرگسالان ، اختلاف و ناسازگارى آغاز مى شود، و محيط خانه و اجتماع به صحنه تشاجر و كشمكش مبدل مى گردد. بزرگسالان قسمتى از اعمال تقليدى نسل جوان را گناه و ناپاكى مى خوانند و آن را بد و مايه فساد تلقى مى كنند و روى علاقه و دلسوزى ، مى خواهند جوانان را از آن حذر دارند.
برعكس ، جوانان آن كارها را نمونه اى از پيشرفت هاى اجتماعى و نشانه اى از زندگى نوين مى دانند. به بزرگسالان مى گويند شماها نماينده تمدن ديروز هستيد و بر همان اساس فكر مى كنيد و خوب بدها را با آن مقياس مى سنجيد و بر همان اساس فكر مى كنيد و خوب و بدها را با آن مقياس مى سنجيد. ولى ما پيرو تمدن جديد هستيم و با پيشرفت جهان پيش مى رويم . نيك و بدها را با بينش نو و از ديدگاه دنياى امروزى مى بينيم .
اگر چيزى در زمان شما بد بوده ، لازم نيست در زمان ما نيز بد باشد، خوبى و بدى يك امر نسبى است و با تغيير شرايط زمان و مكان و دگرگون شدن اوضاع و احوال تغيير مى كند. ممكن است چيزى در شرايط مخصوصى خوب و روا باشد و همان چيز در شرايط ديگرى بد و ناروا گردد. شما از مقتضيات دنياى امروز بى خبريد و از طرز تفكر ما آگاه نيستيد و اساسا ما را درك نمى كنيد.
چگونه مى توان به اين كشاكش و اختلاف پايان داد؟ آيا حق با بزرگسالان است و بايد گفته آنان را بپذيريم ؟ يا جوانان درست مى گويند و بايد منطق منطق آنها را صحيح بدانيم ؟ يا آن كه بگوييم درستى يا نادرستى سخنان آن دو گروه نيز نسبى است و در بعضى موارد گفته بزرگسالان صحيح است و در پاره اى از مواقع سخن جوانان ؟ پاسخ اين پرسش تا اندازه اى در اين فصل روشن مى شود و قسمت هايى از سخنان بزرگسالان و جوانان مورد بررسى قرار مى گيرد.
خلاصه ، انقلاب صنعتى ، افكار و اعمال مردم را، عموما، و نسل جوان را، خصوصا دگرگون ساخته و در اخلاق اجتماعى اثر عميق گذارده است .
بر اثر آن ، بعضى از خوبى ها بد تلقى شده و از پاره اى از ناروايى ها، روا گرديده است . اين امر بين جوانان و بزرگسالان ايجاد اختلاف كرده و آنان را رو در روى يكديگر قرار داده است و در نتيجه خانواده ها و جوامع بشرى با تضاد و ناسازگارى مواجه شده اند.
براى آن كه جوانان و بزرگسالان به اين موضوع مهم بيشتر توجه كنند و به وظايف دينى و علمى خود بهتر واقف كردند، تا بتوانند از اختلاف و پراكندگى خويش بكاهند، در آغاز اين فصل ، پيرامون تاءثير انقلاب صنعتى در اخلاق عمومى توضيح مختصرى داده مى شود و سپس درباره اخلاق نسبى از نظر دنياى امروز و تفاوت آن با اخلاق نسبى اسلام بحث و گفت وگو خواهد شد. در خلال بحث ، قسمت هايى از خط مشى صحيح بزرگسالان و جوانان واضح مى گردد.
اين امر مسلم است كه اصول اخلاقى مى تواند تغيير كند، اما آن چه موجب اين تغيير مى باشد چيست ؟ و چرا اعمالى كه در عصرى و سرزمينى مطلوب است ، ممكن است در عصر و سرزمين ديگرى نامطلوب باشد؟ چنين گمان مى رود كه تغيير مبانى اقتصادى زندگى ، موجب تغيير اصول اخلاقى مى گردند. در تاريخ زندگى بشر از اين قبيل تغييرات عميق دوبار اتفاق افتاده است : يكى از انتقال زندگى صيادى به زندگى كشاورزى و ديگرى از زندگى كشاورزى به دوره صنعتى . تمام حوادث و وقايع اساسى زندگى ناشى از اين دو تغيير مهم در تاريخ زندگى بشرى است . در هر يك از اين دوره ها، اصول اخلاقى كه در دوره سابق براى سلامت نوع ، مفيد محسوب مى شد، در دوره نو مصر شناخته شد، و با آشفتگى رو به تغيير نهاد.
هنوز نمى دانيم كه انسان كى و چگونه از صيادى به كشاورزى منتقل شد، ولى نمى دانيم كه در نتيجه اين انتقال بزرگ ، به فضايل جديدى نياز افتاد و در زندگى آرام و پايدار كشاورزى ، بسيارى از فضايل كهن به نقايص بدل شدند. به كار و كوشش بيش بيش از شجاعت نياز افتاد و ميانه روى مطلوب تر از شدت عمل گشت و صلح مفيدتر از جنگ شد.( 331)

زندگى كشاورزى به حيات صنعتى تبديل گريد. تحولات همه جانبه اى در جوامع بشرى پديد آمد و تدريجا تمام شرايط و اوضاع اجتماعى تغيير كرد. فعاليت هاى اقتصادى شكل تازه اى به خود گرفت . صنايع دستى را از اعتبار انداخت . ماشين هاى كشاورزى به مزارع راه يافت و جاى نيروى انسانى و حيوانى را گرفت و كميت و كيفيت را بالا برد.
روستاييان براى به دست آوردن شغل ، به شهرها هجوم آوردند و در محيط بسته و محدود كارخانه ها مشغول كار شدند.
اقتصادى ، اخلاق و عادات عمومى را دگرگون كرد.
قبح بعضى از رذايل و گناهان از ميان رفت و جامعه نسبت به آنها بى تفاوت گرديد. و پاره اى از فضايل ، ارزش و اهميت خود را از دست داد و مردم نسبت به آنها بى اعتنا شدند. خلاصه ، بر اثر انقلاب صنعتى ، اعمال و اخلاق مردم به كلى تحول يافت و در نظر آنان بسيارى از خوبى ها، بد و بسيارى از بدى ها، خوب به حساب آمدند.
در زندگى صنعتى ، نه تنها سازمان اقتصادى قديم و دگرگون مى شوند و سازمان هاى اقتصادى جديدى ، مانند كارخانه و شركت و بانك به وجود مى آيند، بلكه ساير سازمان هاى اجتماعى هم تحول مى پذيرند و سازمان هاى اجتماعى بى سابقه اى نيز ايجاد مى شوند.
از يك سو، به جاى دو طبقه زمين دار و دهقان ، كه در اعصار كشاورزى عامل اصلى توليد جامعه بودند، دو طبقه سرمايه دار و كارگر صنعتى قد علم مى كنند و به ستيزه دامنه دارى كه در دوره هاى پيشين ، ميسر نبود، مى پردازند. از سوى ديگر، بسط صنعت موجب توسعه كارخانه ها و تمركز مردم در شهرها مى شود و شهر و شهرنشينى گسترش مى يابد و بدين شيوه ، كانون اقتصاد كشورهاى صنعتى از روستاها به شهرها انتقال مى يابند و شهرهاى عظيم صنعتى و تجارى سر بر مى آورند.
در دوره كشتكارى ، فرد، واحد و اجتماع نبود، بلكه جزئى از خانواده بود، و خانواده واحد سازنده اجتماع شمرده مى شد، اما در دوره سرمايه دارى ، فرد، واحد اجتماع است و بستگى هاى خونى و خانوادگى ، هم مانند دوره پيش ، در زندگى فرد كارگر نمى افتد.
در دوره توليد دستى يا خانگى ، هر واحد توليد مركب از چند خويشاوند يا دوست بوده كه در محيط دلپذير خانه يا كارگاهى كوچك همان كارخانه است و كارخانه محيط وسيع و ناآشنايى است آكنده از هياهوى ماشين هاى پرپيچ و تاب ، و جوش و خروش انسان هاى ناآشنا، كه روابط كارگران با يكديگر و مناسبات آنان با كارفرمايان ، صورت خصوصى و خودمانى ندارند.( 332)

ناگهان ، كارخانه ها ظاهر شدند و مردان و زنان و فرزندان ، خانه و خانواده را ترك گفتند تا در ساختمان هاى غم انگيزى كه نه براى پناه دادن انسان ها، بلكه براى حمايت ماشين ها ساخته شده بود، به نحو فردى ، نه خانوادگى ، كار كنند و مزد خود را به نحو فردى دريابند. شهرها بزرگ تر شدند و مردان به جاى بذرافشانى و جمع خرمن در مزارع ، در امكنه كثيف و تاريك با تسمه ها و قرقره ها و تيغه ها و اره ها و هزاران چرخ و منگنه و دنده آهنى و بازوى پولادى به نبرد مرگ و زندگى پرداختند. ظهور ماشين هاى نو، عمل زندگى و درك آن را سال به سال مشكل تر ساخت .( 333)
در دوران كشاورزى ، معمولا روستازادگان قبل از فرا رسيدن بلوغ ، به منظور همكارى با پدران و مادران خود به مزارع مى رفتند و در حدود توانايى خويش به كارهاى كشاورزى مى پرداختند و از كودكى با راه و رسم فلاحت آشنا مى شدند. اينان در سنين جوانى ورزيده و كارآزموده بودند و از شخم زنى ، بذرافشانى ، آبيارى ، جمع آورى خرمن ، و ديگر فنون كشاورزى آگاهى كامل داشتند و در بيست سالگى مانند دهقان هاى سى و پنج ساله و چهل ساله مى توانستند مسؤ وليت مزرعه را به عهده بگيرند و كار كشاورزى را به خوبى انجام دهند.
در آن دوران ، ساير كارها از قبيل كسب و تجارت و صنايع دستى و ساده بوده و نيازى به تحصيلات عالى نداشت .
فرزندان كسبه و تجار و ديگر طبقات نيز از كودكى به مركز كسب پدران مى رفتند و طرز كار آنان را تدريجا فرا مى گرفتند و در سنين جوانى براى قبول مسؤ وليت آن كار آمادگى داشتند، در نتيجه ، كشاورز زادگان و فرزندان كسبه و تجار، در سنين جوانى ، به موازات بلوغ جنسى ، از بلوغ اقتصادى نيز برخوردار مى شدند و بر اثر درآمد شخصى و استقلال مالى ، خيلى زود ازدواج مى كردند و در بحبوحه جوانى و شدت هيجان هاى جنسى ، داراى همسر قانونى بودند و از خطرات بى عفتى و فساد اخلاق مصونيت داشتند.
با انقلاب صنعتى وضع زندگى بشر دگرگون گرديده و فعاليت هاى اقتصادى شكل ديگرى به خود گرفته است . كار كردن در محيط صنعتى و دست يافتن به استقلال مالى مستلزم تخصص است ، و فراگرفتن معلومات تخصصى ، چند سال صرف وقت لازم دارد.
جوانانى كه مى خواهند در يكى از رشته ها كارشناس و متخصص شوند، بايد از پى تحصيلات عالى بروند و سال ها در دانشگاه درس ‍ بخوانند تا بتوانند عهده دار كار آبرومندى شوند و درآمد شايسته اى پيدا كنند. جوانانى كه مى خواهند كمك مهندس يا كارگر فنى باشند و در محيط صنعتى ، مسؤ وليتى را قبول كنند، بايد مدتى كلاس هاى اختصاصى ببينند و با كارآموزى و تمرين هاى لازم ، اطلاعات كافى به دست آورند تا بتوانند با ماشين هاى دقيق كار كنند و به درآمد مناسبى نايل آيند. در هر دو صورت ، استقلال مالى چند سال پس از بلوغ جنسى به دست مى آيد.
جوانان در اين فاصله با وضع مخصوصى مواجه اند. از طرفى در فشار غريزه جنسى هستند و مايل اند هر چه زودتر ازدواج كنند و التهاب طبيعى خويش را فرو نشانند، و از طرف ديگر، به علت نداشتن درآمد مالى ، به همسر قانونى دسترسى ندارند و ناچار بايد ازدواجشان به بعد موكول گردد.
تاءخير امر ازدواج ، كه يكى از عوارض خطرناك زندگى صنعتى است . نتايج شومى در بردارد و مى تواند جوانان را در معرض بى عفتى و سقوط اخلاق قرار دهد. دامن پاكشان را به پليدى هاى گوناگون آلوده نمايد، و مصائب غيرقابل جبرانى را به بار بياورد.
ويل دورانت مى گويد:
رشد جنسى مانند سابق زود دست مى دهد، ولى رشد اقتصادى ديرتر مى رسد. تحديد شهوات ، كه در زندگى روستايى امرى معقول و عملى به نظر مى رسيد، در جامعه صنعتى ، كه ازدواج را تا سى سالگى به تاءخير مى اندازد، امرى دشوار و غيرطبيعى مى نمايد. شهوت ناگزير سربرمى آورد و كف نفس مشكل مى گردد. عفت كه وقتى جزو فضايل بوده ، مردود مى شود و حجب و حيا كه بر شدت عشق و محبت مى افزود، از ميان مى رود. مردان به كثرت گناهان افتخار مى كنند و زنان مى خواهند در لجام گسيختگى با مردان همقدم شوند. عشق بازى امرى عادى مى شود. فحشاى رسمى ، نه براى اثر مراقبت پليس ، بلكه به علت رقابت فحشاى غيررسمى از كوچه و بازار برچيده مى شود. اصول اخلاقى جامعه كشاورزى از هم مى پاشد و جامعه شهرى ديگر آن را به حساب نمى آورد.( 334)
زندگى شهرى ، ميليون ها جوان درمانده را طعمه دلالان محبت ساخته است . زنان جوان ، دلبرى هاى نهان خود را چنان آزادانه در معرض نهاده اند كه كنجكاوى ديگر مايه زناشويى نمى شود. ادبيات امروز، مانند دين باستانى يونانى در وصف آلات توالد و تناسل است . ازدواج ، كه سابقا هر كس ناگزير از آن بوده و در دوره جوانى بر زندگى و رفتار انسان ثبات و استقامت مى بخشيد، از رواج افتاده است و مردان خيال مى كنند كه مى توانند ازدواج ناكرده ، از منافع آن بهره مند شوند و از زيان هاى آن در امان باشند. خانواده ، كه روزگارى مهد گرامى اخلاق و پايه نظم اجتماعى بود، تسليم اصالت فرد زندگانى صنعتى شهر مى گردد و پيش از يك نسل دوام نمى يابد. خانه هايى كه به رنج و زحمت براى پناه دادن به دختران و پسران و بنا مى شود، خالى و ساكت مى ماند و فرزندان براى كسب نان ، هر گوشه اى پراكنده مى شوند. پدران و مادران در خانه هاى حزن انگيز خود، تنها مى نشينند و به صندلى هاى خالى و در و ديوار عارى كه از صداى خانوادگى مى نگرند.( 335)

ما نمى دانيم كه چه مقدار از مفاسد اجتماعى معلول تاءخير ازدواج است ، ولى ظاهرا بيشتر از تاءخير امر بركت ازدواج ناشى مى شود و حتى فساد پس از ازدواج نيز بيشتر محصول عادات پيش از ازدواج است .( 336)
انقلاب صنعتى ، علت اساسى تغيير اخلاق و آداب است و كليه تغييرات خوب و بد دنياى ما از آن متاءثر است . توسعه كارخانه ها، اضطراب و نگرانى افراد را زياد كرده و به همين جهت ، ازدواج آنان را به تاءخير انداخته است . تاءخير ناشايست ازدواج ، فحشا را توسعه داده و ميليون ها مردم را در تماس هاى محرك شهوت شهرهاى جديد به هم آميخته است . كثرت جمعيت سبب شده است كه كسى از شهره شدن به بدنامى نترسد. انقلاب صنعتى موجب آزادى زنان و صنعتى شدن آنان گرديده است و اين امر با روابط پيش ‍ از ازدواج و نتايج فرعى آن تواءم شده است . در نتيجه ، نفوذ اخلاقى خانواده ها سست شده و تقوا به عيش و نوش و بى بندى و بارى بدل گشته است .( 337)
مسئله تاءخير ازدواج و شيوع فحشا و بى عفتى ، اكنون به صورت يك مشكل بزرگ و اخلاقى و اجتماعى درآمده است .
سقط جنين ، افزايش فرزندان غيرقانونى ، فساد اخلاق ، تبهكارى ، زناى به عنف ، شيوع بيمارى هاى آميزشى ، و اختلافات عميق خانوادگى ، از جمله مفاسدى است كه از اين رهگذر دامنگير دنياى غرب شده و با بسط و توسعه روزافزون صنايع ماشينى پيوسته افزايش مى يابد.
بعضى از دانشمندان اروپا و آمريكا، براى چاره جويى و حل اين مشكل و به منظور جلوگيرى يا لااقل تقليل فساد و بى عفتى طرح ازدواج موقت را پيشنهاد كرده اند و عقيده دارند كه اگر اين طرح قانونى شود و جوانان بتوانند از ازدواج موقت با شرايط سهل و ساده آن استفاده نمايند، بسيارى از مشكلات كنونى حل خواهد شد و نسل جوان از اين آلودگى و وضع ننگين و رقت بار، رهايى خواهد يافت .
ليندس ، كه ساليان دراز در راءس محكمه رسيدگى به جرايم زنان دنور( 338) بود و در آن سمت ، در زمينه تحقيق درباره حقايق امر از موقعيتى ممتاز برخوردار بوده ، نوع جديدى از زندگى زناشويى را پيشنهاد كرد كه خود، آن را زناشويى رفاقتى مى نامند.
ليندس بدوا اين حقيقت مسلم اشاره مى كند كه آن چه مانع زناشويى جوانان مى گردد، بى پولى است و نياز به پول در زندگى زناشويى ، قسمتى به خاطر نگهدارى اطفال و قسمتى هم به اين سبب است كه رسم نيست كه زن كار كند و معاش خود را شخصا تاءمين نمايد.
ليندس معتقد است جوانان بايد امكان اقدام به نوع ديگرى از زناشويى را داشته باشند كه سه خصيصه متمايز، آن را زناشويى معمولى ممتاز مى كند: اول آن كه در بدو امر قصد بچه دار شدن در بين نباشد و براى تاءمين اين منظور، بهترين روش هاى جلوگيرى از باردارى در اختيار زوج جوان گذارده شود. دوم ، مادامى كه بچه اى به دنيا نيامده و زن باردار نيست ، زن و شوهر با توافق هم به سهولت بتوانند متاركه كنند. سوم ، در صورت جدايى ، نفقه اى به زن تعلق نگيرد.
راسل در تاءييد اين نظريه چنين مى گويد: ليندس به حق فكر مى كند كه خصوصا دانشجويان دانشگاه ها، زندگى مشترك و نسبتا استوارى را كه عارى از اين روابط جنسى رقت بار باشد، آغاز مى كنند. ليندس شواهدى را ارائه مى دهد تا نشان دهد كه دانشجويان متاءهل بهتر از دانشجويان مجرد كار مى كنند. در حقيقت همين طور هم هست ، زيرا كار را مى توان با سهولت بيشترى با روابط جنسى مرتب و استوار درآميخت و تلفيق كرد تا وضعى كه آدمى مدام در همهمه شب نشينى ها و در پنجه هيجانات جنسى و تحريكات الكل باشد. دليلى در دست نيست كه هزينه مشترك يك دختر و پسر بيش از زمانى باشد كه جدا از هم زندگى مى كنند. با اين اوصاف ، علل اقتصادى كه در حال حاضر موجب تعويق زناشويى است ، اهميت و تاءثير خود را از دست مى دهد.
من ذره اى ترديد ندارم كه چنانچه پيشنهاد اين قاضى در قانون تبلور مى يافت ، نتايج فوق العاده مفيدى به بار مى آورد و اين نتايج آن چنان مى بود كه همه قبول كنند كه از نظر اخلاقى به سود جامعه است .( 339)

در آيين مقدس اسلام ، مسئله ازدواج موقت با شرايط بسيار سهل و ساده آن ، يك قسم زناشويى قانونى شناخته شده و پيشواى گرامى اسلام ، با جهان بينى خود، در چهارده قرن قبل ، مشروعيت آن را اعلام كرده است . در ازدواج موقت ، خوراك و پوشاك و مسكن زن به عهده شوهر نيست . به علاوه مرد مى تواند از باردارى زن جلوگيرى نمايد. همچنين ، در ازدواج موقت ، مقررات ارث بين زن و شوهر برقرار نمى شود و با مرگ يكى از زوجين ، ديگرى از اموال متوفى ارث نمى برد.
به طورى كه از روايات اسلامى استفاده مى شود، هدف اساسى قانون گزار از تشريع ازدواج موقت ، جلوگيرى از بى عفتى و فحشاست . در مواردى كه زنان و مردان واجد وسايل و شرايط ازدواج دائم نيستند، مى توانند از ازدواج موقت استفاده كنند و غريزه جنسى خود را در چهارچوبه قانون و مقررات راضى نمايند و دامن خويش را از پليدى گناه و ناپاكى مصون نگاه دارند.
عن على بن يقطين قال سئلت اباالحسن عليه السلام عن المتعة قال : ما انت و ذاك قد اغناك الله عنها.( 340)
على بن يقطين به محضر حضرت رضا عليه السلام شرفياب شد و از ازدواج موقت سئوال كرد. حضرت در جواب فرمود: تو را با آن چه كار است ؟ با آن كه داراى همسر دائمى هستى و خداوند تو را از ازدواج موقت بى نياز ساخته است .
عن الفتح بن يزيد قال : سئلت اباالحسن عليه السلام عن المتعة فقال هى حلال مباح مطلق لمن لم يغنه الله بالتزويج فليستعفف بالمتعة .( 341)
فتح بن يزيد مى گويد: از حضرت اباالحسن عليه السلام درباره ازدواج موقت سئوال كردم . فرمود: اين ازدواج حلال مطلق است براى كسى كه ازدوج دائم نكرده است . البته چنين شخصى بايد عفت خود را از راه ازدواج موقت محافظت نمايد.
خلاصه ، بر اثر انقلاب صنعتى و تاءخير امر ازدواج ، مفاسد عظيمى در جوامع پيشرفته به بار آمد. فحشا و بى عفتى شايع شد.
بسيارى از دختران و پسران بيش و كم به انحراف اخلاقى گراييدند
و موجبات سيه روزى خود را فراهم آوردند. اينان با رفتار زشت و اعمال ناپسند خويش ، باعث اختلافات خانوادگى و اجتماعى شدند، خود را بدبخت و كسان و بستگان خويش را بدنام كردند.
نورما كه اين روزها نامش به خاطر رسوايى سكسى لندن بر سر زبان هاست ، 26 سال دارد. والدين و بستگان نورما از وقايعى كه روى داده ، سخت متاءسف هستند. مادرش ، خانم كاتريل راسل ، گفته است اين دختر زندگى ما را خراب كرده است . ما يك خانواده وابسته به طبقه كارگر هستيم و اميدوار بوديم كه نورما براى خودش زندگى شرافتمندانه اى داشته باشد، اما نشد. عموى نورما گفته نورما هميشه براى فاميل ما مايه ننگ بوده است . ما يك فاميل كارگر و مذهبى هستيم . مردم حالا ما را با انگشت به هم نشان مى دهند. اين حادثه ، به خصوص براى خواهرم ، كه يك راهبه است و براى برادرم كه يك راهب است ، تكان دهنده بود.( 342)
يكى ديگر از نتايج انقلاب صنعتى ، فيلم هاى سكسى و جنايى است كه در انحراف اخلاق جوانان نقش مؤ ثرى ايفا كرده است . در كشورهاى صنعتى ، مؤ سسات بزرگى با سرمايه هاى سنگينى براى تهيه فيلم هاى سينمايى تشكيل شده است . اين مؤ سسات با همكارى عده زيادى از زنان و مردان براى دنيا فيلم تهيه مى كنند. صاحبان اين مؤ سسات هدف اقتصادى دارند.
مى خواهند از سرمايه خود حداكثر استفاده را بنمايند. سود بيشترى ببرند و درآمد زيادترى عايدشان گردد. براى رسيدن به اين منظور، بايد فيلم ها را آن چنان جالب و مهيج بسازند كه مورد استقبال جوانان واقع شود و با رغبت و علاقه به تماشاى آنها بروند.
كشش غريزه جنسى و غريزه تخريب و تهاجم در وجود جوانان بسيار قوى و نيرومند است . فيلمسازان با راهنمايى روان شناسان ، از اين دو غريزه بيش از ساير تمايلات غريزى استفاده كردند و قسمت اعظم فيلم ها را سكسى يا جنايى ساختند تا جوابگوى تمايلات آتشين جوانان باشد و آنان را به سوى خود جذب كند، و براى آن كه بازار سرد نشود و نسل جوان از تماشا باز نايستد، هر سال فيلم هاى سكسى را وقيح تر و فيلم هاى جنايى را پرحادثه تر ساختند.
چه بسيار نوجوان و جوان با تماشاى فيلم هاى جنايى ، افكار انحرافى پيدا كردند و مرتكب جنايت شدند. چه بسيار دختران و پسران جوان تحت تاءثير فيلم هاى سكسى قرار گرفتند و به راه بى عفتى و ناپاكى كشانده شدند و سرانجام در فساد و تباهى سقوط كردند.
مردان ، در سال هاى پيش از ازدواج ، براى ارضاى شهوات خود با مؤ سسه عالمگيرى روبه رو هستند كه با آخرين وسايل و تشكيلات علمى مجهز است . گويى دنيا براى تحريك و ارضاى ميل آنان هر گونه روش متصور را به هم چيده و جور كرده است .
ما بايد بكوشيم كه عوارض اجتماعى و حياتى پيشرفت صنعتى را درك كنيم و نتايج آن را، كه به دست خود انسان پيدا شده است ، ناگزير، گردن نهيم . اما اين امر شرم آور است كه نيم ميليون دختر آمريكايى قربانى شهوت رانى بشوند و ادبيات تئاتر ما باولع پليد خود، شهوت پرستى مردان و زنانى را كه در نتيجه آشفتگى اجتماعى صنعتى از سلامت و راحت ازدواج محروم شده اند، به پول تبديل كند.( 343)

جنگ ، يكى ديگر از امورى است كه بر اثر انقلاب صنعتى دگرگون شده و روى اخلاق عمومى اثر عميق گذارده است . جنگ در تمام ادوار زندگى بشر بيش و كم وجود داشته و عوارض شومى به بار آورده است ، ولى انقلاب صنعتى و پيدايش ماشين هاى نيرومند و بمب افكن هاى سريع السير و سلاح هاى ويران كننده وضع جنگ را آن چنان تغيير داده كه قابل قياس با جنگ هاى گذشته نيست . با توجه به اين كه صنايع ماشينى پيوسته رو به تكامل است ، سلاح هاى جنگى نيز همه سال مدرن تر و زيان بارتر مى شود و خطرات ناشى از آن افزايش مى يابد. به همين جهت ، خساراتى كه از جنگ جهانى دوم دامن گير مردم روى كره زمين شد، به مراتب سنگين تر و وحشتناك تر از جنگ جهانى اول بوده ، و اگر جنگ سومى روى دهد، مصيبت آن قدر بزرگ است كه قابل تصور نيست و شايد جنگ سوم به قيمت محو تمام آثار تمدن و نابودى اكثريت مردم روى زمين تمام شود.
در عصر حاضر، بر اثر ترقى صنعتى عظيم ، سلاح هاى ويرانگرى به دست آمده اند كه براى نابودى تمام جامعه متمدن كافى هستند. اختراع بمب هاى اتمى اورانيم و هيدروژن و كبالت و ديوترى يوم ، قدرت انهدامى جنگ را به پايه اى باور نكردنى بالا برده است .
از سده پانزدهم به اين سو، به همان نسبت كه بر قدرت سلاح هاى تخريبى افزوده شده ، شماره تلفات جنگ ها نيز فزونى يافته است . آمار تلفات جنگ جهانى دوم سرسام آور است و مسلما اگر جنگ ديگرى درگيرد، تلفاتى به مراتب بيشتر از تلفات جنگ جهانى دوم وارد خواهد شد، زيرا وسايل جنگ كنونى ، موشك و ماهواره و هواپيماهاى بسيار تندرو و بمب هاى اتمى ، قدرت مخرب موحشى به وجود آورده اند.
اگر يك بمب اتمى هيدروژنى معمولى ، نه فوق العاده اى ، در شهر بزرگ پرجمعيتى مانند نيويورك فرود آيد، در لحظه انفجار 250 ميل مربع را ويران مى سازد و هفت ميليون و نيم را به هلاكت مى رساند. سپس امواج راديواكتيو و غبارهاى مرگ آور آن شروع به شكنجه و كشتار جانداران مى كنند و برخى از ذرات آن ، حتى در مغز استخوان حيوانات راه مى يابند و سال ها دوام مى آورند و ارگانيسم را فاقد مى سازند.( 344)
جنگ منشاء بسيارى از بدبختى هاى خانوادگى و اجتماعى است : قتل و غارت ، ويرانى و نابودى ، وحشت و اضطراب ، ناامنى و نگرانى ، بيمارى و نقص عضوى ، فقر و گرسنگى ، و ده ها مصائب ديگر، از نتايج شوم جنگ است . به موازات همه بدبختى ها، بر اثر جنگ ، روحيه مردم نيز تغيير مى كند و فساد اخلاق شايع گردد.
فضايل و ملكات پسنديده جاى خود را به رذايل مى دهد و بر مشكلات مى افزايد.
ويل دورانت مى گويد:
در جنگ جهانى اول ، عادت به همكارى و مسالمت ، كه با صنعت و تجارت رشد يافته بود، از ميان رفت . جنگ مردان را به خشونت و فحشا معتاد ساخت و هزاران نفر كه پس از پايان جنگ به خانه برگشتند، وطن خود را به مركز سرايت اين گونه امراض ‍ اجتماعى قرار دادند. در نتيجه كشتار كوركورانه ، قيمت حيات كاهش يافت و امراض روحى و جنايى و دسته هاى راهزنى پيدا شد. ميليون ها مردم عقيده به عنايت الهى را از دست دادند و اتكاى عقايد دينى از ضماير رخت بربست . پس از پايان جنگ و دوره ايده آليسم ، نسلى پيدا شد كه به بى عفتى و بداخلاقى گستاخانه و اصالت خود گراييده است . مردان از مسؤ وليت ازدواج شانه خالى كرده و زنان تن به بردگى نابودكننده اى داده اند و يا طفيليان فاسدى گشته اند. انقلاب صنعتى آنها را در چنگال خود گرفته و رفتار و كار و لباس و دينشان را عوض كرده است . اخلاق و ضد اخلاق هر دو دچار طوفان شده است . طناب هاى كهن براى نجات آنها از هم گسسته و طناب هاى نوين هنوز پيدا نشده است . هنوز كسى نمى داند كه در دنياى فردا، اين كلمات چه معانى پيدا خواهد كرد و براى فهم رفتار انسانى ، در عصر صنعتى و شهرنشينى چه تعريفى از آنها خواهد شد.( 345)
نتيجه آن كه انقلاب صنعتى روى اخلاق و آداب مردم اثر عميق گذارده و جوانان بيش از بزرگسالان تحت تاءثير آن قرار گرفته اند. بسيارى از صفات بد و اعمال زشت ، قبح خود را از دست داده و افراد، بى پروا به آن صفات تظاهر مى كنند و آشكارا اعمال زشت را مرتكب مى شوند و همين امر يكى از علل اساسى اختلاف بزرگسالان و جوانان در خانواده و اجتماع است .
نكته قابل ملاحظه اى كه در اين موضوع از نظر دينى و علمى شايان توجه است و بايد مورد بررسى قرار گيرد آن است كه بعضى از افراد، نه تنها داراى اخلاق بد و اعمال زشت هستند، بلكه در شناخت خوب و بد نيز دچار اشتباه شده اند و به عنوان اين كه خوب و بد يك امر نسبى و تابع شرايط و زمان و مكان است ، اخلاق بد خود را خوب تصور مى كنند و رفتار ناپسند خويش را پسنديده مى پندارند. اينان با طرز تفكرى كه دارند، بعيد به نظر مى رسد كه روزى براى نجات خود فكرى كنند و در اصلاح اخلاق و اعمال خويش قدمى بردارند.
به عبارت ديگر، بعضى گناه مى كنند و مى دانند كه مرتكب گناه مى شوند و در باطن از اعمال زشت خود رنج مى برند. اينان ممكن است روزى از راه غلطى كه در پيش گرفته اند، برگردند و خويشتن را اصلاح نمايند، ولى بعضى گناه مى كنند و به گمان خود كار خوب و پسنديده اى انجام مى دهند و در باطن از اعمال خويش راضى و خشنودند. اين گروه با انديشه نادرستى كه نسبت به اعمال زشت خود دارند، همواره در گمراهى به سر مى برند و ايام عمرشان با گناه و آلودگى طى مى شود. واضح است كه وضع اين گروه از گناهكاران ، به مراتب بدتر از گروه اول است . قرآن شريف درباره اينان فرموده است :
قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا. الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا.( 346)
اى رسول معظم ، به مردم بگو آيا مى خواهيد شما را به زيانكارترين مردم آگاه سازم ؟ زيانكارترين مردم كسانى هستند كه در زندگى خود تحرك گمراهانه دارند و فعاليت خويش را در راه بد به كار مى اندازند و تصور مى كنند و عمل خوبى انجام مى دهند.
موقعى كه گناهى بين مردم شايع مى گردد و افراد بى پروا و علنى آن را مرتكب مى شوند، بر اثر تكرار، تدريجا قبحش از ميان مى رود. مردم به آن گناه انس مى گيرند و در افكار عمومى مورد قبول واقع مى شود. طولى نمى كشد كه افراد جامعه ، آن عمل بد را خوب و پسنديده تلقى مى كنند و از انجامش ابراز خشنودى و مسرت مى نمايند. پيشواى عالى قدر اسلام ، ضمن سخنان خود، اين وضع گمراه كننده و خطرناك را براى مسلمين پيش بينى فرموده است :
قال النبى صلى الله عليه و آله : كيف بكم اذا فسدت نساؤ كم و فسق شبابكم و لم تامروا بالمعروف و لم تنهوا عن المنكر؟ فقيل له و يكون ذلك يا رسول الله ؟ قال : نعم و شر من ذلك ، فكيف بكم اذا امرتم بالمنكر و نهيتم عن المعروف ؟ فقيل يا رسول الله و يكون ذلك ؟ قال نعم و شر من ذلك ، كيف بكم اذا رايتم المعروف منكرا و المنكر معروفا؟.( 347)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله جمعى از مسلمين را مخاطب ساخت و فرمود: چگونه خواهيد بود روزگارى كه زنانتان فاسد شوند و جوانانتان گناهكار و فاسق گردند، امر به معروف نكنيد و نهى از منكر ننماييد؟ عرض شد يا رسول الله آيا چنين روزگارى پيش ‍ مى آيد؟ فرمود: بلى و بدتر از آن ، چگونه خواهيد بود در روزگارى كه به منكر و گناه امر كنيد و از خوبى و معروف نهى نمائيد؟ گفته شد يا رسول الله آيا چنين مى شود؟ فرمود: بلى و بدتر از آن ، چگونه خواهيد بود روزگارى كه در نظرتان خوبى و بد و منكر شود و بدى خوب و معروف گردد؟
اكنون اين پرسش قابل طرح است كه اگر جامعه اى چيزى را قبول كرد و آن را خوب دانست ، مى توان گفت خوب است ؟ و برعكس ‍ اگر جامعه اى چيزى را رد كرد آن را بد دانست ، مى توان گفت بد است ؟ به عبارت كوتاه تر، آيا قبول يا رد جامعه مى تواند معيار شناسايى خوب و بد اعمال و اخلاق باشد؟
بدبختانه ، دنياى امروز به اين سئوال تقريبا جواب مثبت مى دهد و در اكثر موارد، قبول و رد مردم را ميزان شناخت خوب و بدهاى اخلاقى و اجتماعى مى داند و اين خود يكى از خطرناك ترين نقاط انحرافى جهان كنونى است .
اين فكر نادرست ، كه بر اساس اخلاق نسبى پايه گذارى شده ، بسيارى از صفات پسنديده و سجاياى انسانى را كه ريشه سعادت فردى و اجتماعى است ، بى ارزش ساخته و اصول فضايل اخلاق را متزلزل كرده است . اين تصور باطل ، لاابالى گرى و شهوت پرستى را، كه مايه تيره روزى و بدبختى بشر و منشاء فساد و تباهى نسل جوان است ، شايع نموده و قبح سيئات اخلاقى را از ميان برده است .
روزگار گذشته مسئله خير و شر و شناخت اخلاق خوب و بد، بين فلاسفه و متكلمين و ديگر دانشمندان مورد بحث بوده و همچنان در كتاب هاى علمى پيرامون آن گفت وگو مى شود ولى بر اثر انقلاب صنعتى و دگرگون شدن اخلاق اجتماعى ، مسئله نسبيت اخلاق ، بيشتر مورد توجه قرار گرفته و در كتاب هاى تربيتى ، اخلاقى ، جامعه شناسى ، و روان شناسى اجتماعى ، درباره آن بحث بسيار شده است . مقصود از اخلاق نسبى اين است كه خوبى و بدى در مورد اخلاق ، يك امر مطلق و ثابت نيست ، بلكه با اختلاف شرايط محيط و تفاوت زمان و مكان ، نيك و بدهاى اخلاقى تغيير مى كند.
افكار ما راجع به درست و نادرست و صواب و ناصواب بستگى كامل به آداب و رسوم و سنن متداول دارد.
بنا به اظهار سمنر، آداب و رسوم اجتماعى ، هر ناصوابى را ممكن است صواب جلوه دهد و آن چه روزى مطلوب بود، ممكن است روزى نامطلوب شناخته شود و بالعكس . همچنين ، آن چه در جامعه اى صواب مى نمايد، در جامعه ديگر ممكن است خطا به نظر آيد. براى درك اين حقيقت كافى است لباس هاى شناى امروزى را كه تنها قسمت كوچكى از بدن را مى پوشاند، با لباس هاى شناى چند سال قبل مقايسه كنيم كه قسمت اعظم بدن زن و مرد را از انظار، مستور مى داشت .
بنابراين درمى يابيم كه كليه اصول و افكار اخلاقى و فضايل ما بستگى تام به مقتضيات زمان و مكان دارد و يك مقياس بين المللى مطلق ، براى تعيين ارزش اصول اخلاقى ، وجود ندارد.
ادوارد وستمارك نيز در كتاب خود به نام اخلاق نسبى به همين نتيجه رسيده است . وى با ذكر شواهد بى شمارى ، از مبانى و اصول اخلاقى جوامع بشرى مختلف اثبات مى كند كه اخلاقيات جنبه نسبى دارند و نسبت دارند و نسبت به جامعه هاى مختلف با هم متفاوت مى باشند. اين اختلاف ناشى از تفاوت تجربه بين گروه ها و جوامع مختلف و همچنين ميزان اطلاعات و دانش گذشته آنان است .( 348)

يكى از بزرگ ترين معيارهاى خوبى و بدى اخلاق و اعمال در دنياى امروز، قضاوت هاى اجتماعى و قبول يا رد مردم است .
عده زيادى از دختران و پسران جوان و زنان و مردان ميانسال ، مرتكب پاره اى از گناهان بزرگ مى شوند و بى پروا به اعمال پليدى تن مى دهند و اگر مورد اعتراض والدين و بستگان خيرانديش خود قرار گيرند، براى تصحيح اعمال خويش ، به آراى عمومى و روش هاى علمى مردم تكيه مى كنند و بر اساس نظريه اخلاق بر اساس نظريه اخلاق نسبى ، جماعتى از اين قبيل مى گويند: اين مسائل در دنياى كنونى حل شده است افكار عمومى جهان اين كارها را پذيرفته است ، دوره سخنان كهنه سپرى شده است ، اين اعمال مورد قبول جهان امروز است ، و اين كارها را يك روزى مردم بد مى دانستند، ولى امروز در نظر مردم خوب است .
اين طرز تفكر، در مورد آداب و رسوم اجتماعى ، كه تاءثيرى در خوش بختى آدمى ندارند، مى تواند مورد قبول باشد. مثل اين كه روزى كلاه به سر داشتن در حضور دگران علامت احترام بود و جامعه ما آن را خوب مى دانست و امروز اين رسم تغيير كرده و برداشتن كلاه را خوب و نشانه احترام تلقى مى كنند. ولى در مورد مسائل اخلاقى ، كه اركان سعادت فرد و اجتماع است ، افكار عمومى نمى تواند ميزان خوبى و بدى آنها باشد و رد و قبول مردم قادر نيست واقعيت آنها را از ميان ببرد، ولى قادر است به عنوان خوب و بد نسبى ، ارزش هاى اخلاقى را در نظر مردم متزلزل كند و آنان را در انجام وظايف انسانى ، دودل و مردد نمايد و سد راه تعالى و تكاملشان گردد.
لكنت دونويى مى گويد:
ايده مجرد خوب و بد مطلق هيچ وقت بيان نشده است ، ولى در آغاز، وجدان انسان وجود داشته است .
فلاسفه به تشريح اين دو ايده پرداخته و گفتند كه ارزش اين ايده ها كاملا نسبى است . خوب و بد مطلق وجود ندارد. آن چه در يك كشور خوب است ، در كشور ديگر ممكن است بد باشد، ولى اين كه بگذاريم فكر نسبى بودن خوب و بد در ميان مردم منتشر شود، بسيارى خطرناك و مايه تاءسف است .
عده زيادى ، كه بسيارى از آنها هوشمند هستند، رفتارشان طبق قواعد اخلاقى است ، زيرا اين رفتار را مادامى كه در جامعه زندگى مى كنند، لازم مى دانند. اينان با آن كه به خوب و بد مطلق اعتقاد ندارند، شخصا بى ضرر هستند، ولى توجه ندارند كه عده بسيار بيشترى از بشر، داراى اين خود راى نيستند. اغلب مردم به سدهاى احساساتى روحانى يا عقلانى احتياج دارند. ديوان هاى دادگسترى پر از اطفال و اشخاص مسنى است كه فاقد تربيت متناسب اخلاقى هستند.
بعضى از نويسندگان خود را بالاتر از اين مى دانند كه محتاج به اطاعت از مقررات مذهبى و اخلاقى باشند، چه خود را از اين مسائل بى نياز دانسته و ارزش مطلق آن عقيده ندارند. نفوذ اين قبيل اشخاص و نوشته هاى آنها ممكن است خانه برانداز باشد، ولى اغلب خود آنها متوجه نكته نيستند.( 349)

براى آن كه بحث اخلاق نسبى تا اندازه اى واضح گردد و بزرگسالان و جوانان در اين باره اطلاعات بيشترى به دست آورند، قبلا پيرامون خوبى و بدى و سخنانى كه دانشمندان در اين باره گفته اند، به اختصار گفت وگو مى شود.
يكى از مسائل مشكل علمى در جهان ديروز و امروز تعريف خير و شر و شناخت خوب و بد است . از قرن هاى گذشته تاكنون ، حكما و دانشمندان بشر در اين باره فراوان بحث كرده و سخن بسيار گفته اند، ولى معيار جامع و كامل خوب و بد، همچنان ناشناخته و مجهول است .
افلاطون مى گويد:
خير در نظر عبارت از درك خوشى هاست و در نظر خواص عبارت در نظر خواص عبارت از معرفت .( 350)
سوفسطاييان يونان مى گفتند:
ميزان نيكى و بدى ، شخص انسان است . هر چه نفس انسان مى پسندد و خواهان آن است ، خوب است و خلافش بد است .( 351)
لكنت دونويى مى گويد:
خوبى آن است كه به سير صعودى تكامل كمك كند و ما را از حيوانات به سوى آزادى هدايت نمايد، و بدى آن است كه با تكامل مخالف باشد و به طور انحطاط، ما را به طرف حيوانيت ببرد و از تكامل رو بر گرداند.( 352)
دكتر كارل مى گويد:
در هيچ عصرى و هيچ كشورى ، علماى اخلاق در تعريف نيك و بد متفق الكلام نبوده اند. برخى خوبى را مرادف با مفيد و درست و سودمند و مطبوع دانسته اند و بعضى به آن چه متوافق با طبيعت يا اراده خداوندى باشد. بدى نيز مترادف با رنج و بيداد و نادانى و تلقينات شيطانى در نظر آمده است . بنابراين ، تعريف خوبى و بدى هميشه مختلف و غيرقطعى بوده است .( 353)
درباره شناخت خوب و بد، از اين قبيل سخنان در كلمات قدما و متاءخرين فراوان ديده مى شود و از مجموع همه آنها يك نتيجه بدست مى آيد و آن اين كه بشر تاكنون به ميزان واقعى خير و شر پى نبرده و نمى داند كه خوب و چيست و بد كدام است .