بزرگسال و جوان از نظر افكار و تمايلات
( جلد اول )

مرحوم محمد تقى فلسفى

- ۱۵ -


حيوانات ، به هدايت تكوينى خداوند، از خوب و بدهاى زندگى خويش آگاهى دارند و با نيروى غرايز، خير و شر خود را تميز مى دهند و از اين رهگذر به كمالى كه لايق آن هستند، مى رسند. ولى انسان عاقل ، كه در محصوره غرايز زندانى نيست و آزادى عمل دارد، نمى تواند همه جا و در تمام موارد، خير و شر خود را تشخيص دهد و به خوب و بدهاى زندگى خويش پى ببرد.
فلاسفه و دانشمندان بشر پس از قرن ها بحث و بررسى ، هنوز نتوانسته اند معيار جامع و كاملى براى شناخت خوب و بد به دست آورند و با واقع بينى خير و شر خود را بشناسد.
براى جبران اين نارسايى ، خداوند بشر را از نعمت هدايت تشريعى برخوردار ساخت و پيامبران را مبعوث فرموده تا حق و باطل را تميز دهند و مردم را از خير و شرشان آگاه سازند و به راه سعادت و كمالشان سوق دهند.
لو كان الحق على حده و الباطل على حده كل واحد منهما قانم بشاءنه ما احتاج الناس الى نبى ولا وصى ولكن خلطهما وجعل يفرهما الانبيا و الائمة عليهم السلام من عباده .( 354)
امام صادق عليه السلام به مرد شامى فرمود: اگر حق و باطل در حدود خود قرار مى داشتند و مرزهاى هر يك از آن دو واضح و آشكار مى بود، مردم به پيامبران و اوصياى آنان محتاج نمى شدند. خداوند حق و باطل را به هم آميخت و مقرر داشت كه پيامبران و ائمه ، آنها را از يكديگر جدا كنند.
بشر، اگر بخواهد به سعادت واقعى و كمال حقيقى ، كه لايق مقام انسان است ، نايل گردد، از خير و شر خود در تمام شئون مادى و معنوى ، جسمى و روحى ، ظاهرى و باطنى ، فردى و اجتماعى ، دنيوى و اخروى آگاه باشد تا بتواند از بدى ها اجتناب نمايد و به خوبى ها بگرايد و در نتيجه به تعالى و تكامل همه جانبه دست يابد.
هيچ انسانى ، هر قدر هم تحصيل كرده و عالم باشد، نمى تواند با انديشه و فكر خود به همه خوبى ها و بدى ها احاطه پيدا كند و به تمام حق و باطل ها در جميع شئون بشرى واقف گردد. چنين شناسايى وسيع و دامنه دار، تنها با هدايت تشريعى خداوند و راهنمايى پيامبران الهى امكان پذير است .
پيشواى عالى قدر اسلام ، اين هدف عالى و جامع را در مجلسى كه به منظور دعوت بستگان خود تشكيل داده بود، ضمن جمله كوتاهى اعلام داشت و فرمود: من براى شما آيينى آورده ام كه حاوى تمام خوبى هاى دنيا و آخرت است .
انى قد جئتكم بخير الدنيا و الاخرة .( 355)
مسئله اخلاق يكى از اركان اساسى سعادت بشر است .
كسى كه خواستار تعالى و تكامل است ، بايد اخلاق خوب و بد را به خوبى بشناسد و فضايل و رذايل آن را به درستى تميز دهد.
به اخلاق پسنديده متخلق گردد، و از خلقيات ناپسند خود را بركنار نگاه دارد. يك قسمت مهم از تعاليم اسلام ، ناظر به مسائل اخلاقى و شناساندن صفات حميده و رذيله است . رسول اكرم صلى الله عليه و آله مبعوث گرديد كه مكارم اخلاق و محاسن اخلاق را به مردم بياموزد، صفات ممدوح و مذموم را براى آنان توضيح دهد، و جامعه را به خلق و خوى پسنديده متخلق سازد.
عن على عليه السلام قال : سمعت النبى صلى الله عليه و آله قال : بعثت بمكارم الاخلاق و محاسنها.( 356)
على عليه السلام از رسول اكرم صلى الله عليه و آله شنيده است كه فرمود: من براى خلقيات كريمه و صفات پسنديده مبعوث شده ام .
قال رسول الله صلى الله عليه و آله : بعثت لاتمم مكارم الاخلاق .( 357)
و نيز فرموده است : مبعوث شده ام تا برنامه هاى مكارم اخلاقى را تتميم و تكميل نمايم .
مكارم اخلاق و محاسن اخلاق ، روى تمام جهات مادى و معنوى مردم مؤ ثر است . بعضى از صفات ، مايه تحكيم روابط اجتماعى و باعث بهزيستى است . بعضى از صفات ، در تعالى معنوى و تكامل روحانى نقش مؤ ثر دارد، و پاره اى از خلقيات ، از جهات ديگر مفيد و سودبخش است .
من حيث المجموع ، هدف اساسى اسلام در مكارم و محاسن اخلاق اين است كه مردم به تعالى و تكامل مادى و معنوى نايل آيند و صلاح و سعادت فردى و اجتماعى تاءمين گردد.
در روايات اسلامى به مردم دستور داده شده است كه در موارد مخصوص و شرايط معينى ، روش صحيح اخلاقى خويش را تغيير دهند و بر اساس مصلحت فرد و اجتماع ، نسبت به اشخاص معين و مواقع خاص از انجام پاره اى از مكارم و محاسن اخلاق خوددارى نمايند. در واقع ، اولياى گرامى اسلام ، با اين دستورى كه به مردم داده اند، مكارم و محاسن اخلاق را نسبى معرفى كرده و به مردم آموخته اند كه بعضى از اخلاق حميده و صفات پسنديده اى كه به طور عموم در شرع مقدس نامطلوب است ، در موارد معينى مرجوع و نامطلوب شناخته شده است . به طور نمونه ، در اين جا به چند مورد اشاره مى شود.
قال رسول الله صلى الله عليه و آله : يا على ان الله عزوجل احب الكذب فى الصلاح و ابغض الصدق فى الفساد.( 358)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: خداوند دروغى را كه موجب صلاح باشد، دوست دارد و راستى را كه باعث فساد گردد، دشمن دارد.
قال على عليه السلام : الوفا لاهل الغدر غدر عندالله سبحانه و الغدر لاهل وفاء عندالله سبحانه .( 359)
على عليه السلام فرموده : وفا در مورد فريبكاران ، نزد خداوند مكر است ، و مكر كردن با فريبكاران ، در پيشگاه الهى وفاست .
قال على بن الحسين عليه السلام : و حق من سائك ان نعفو عنه و ان علمت ان العفو يضر انتصرت .( 360)
حضرت سجاد عليه السلام فرموده : حق اخلاقى آن كس كه به تو به بد كرده اين است كه او را عفو نمايى و اگر بدانى عفو تو مضر است و او را به تجرى و تجاوز وامى دارد، براى كيفر او، از قانون و مردم نصرت مى طلبى .
قال على عليه السلام : التكبر على المتكبرين هو التواضع بعينه .( 361)
على عليه السلام فرموده : تكبر كردن با افراد متكبر، خود عين تواضع است .
امام هادى عليه السلام فرموده : زمانى كه عدل و داد، در جامعه ، بيش از ظلم و ستم باشد، در آن موقع حرام است آدمى به كسى گمان بد ببرد، مگر وقتى كه آن بدى از وى معلوم و مشهود گردد، و زمانى كه ظلم و بيدادگرى بر عدل و داد غلبه داشته باشد، سزاوار نيست احدى گمان خوب به كسى ببرد، مگر وقتى كه آن خوبى از او معلوم شود.
نسبيت اخلاق به معناى صحيح و سعادت بخش خود، كه در اسلام آمده و حاوى مصلحت فرد و اجتماع است ، از اين روايات به خوبى استفاده مى شود، راستگويى از صفات حميده و محبوب خداوند است ، ولى نه همه جا و به هر صورت ، زيرا در مواردى كه باعث فساد باشد، در پيشگاه الهى مطرود و مبغوض است . وفادارى از خلقيات پسنديده و صفات حميده است ، ولى به طور مطلق . چه در مورد حيله گران ، ترك وفا خوب و به مصلحت است ، عفو و اغماض ، از مكارم اخلاق است ، ولى در جايى كه چشم پوشى و بخشش باعث تجرى گناهكار مى شود و زيان به بار مى آورد، مجازات وى پسنديده و ممدوح است . تكبر از صفات ذميمه است ، نه در تمام موارد افراد متكبر، تكبر، خود ارزش تواضع دارد و ممكن است متكبر را از خوى ناپسندش بگرداند. گمان بد از صفات مذموم است ، ولى در محيطى كه ظلم و فساد بر عدل غلبه دارد، اين صفت ، شايسته و ممدوح است .
قرآن شريف ، اخلاق نسبى پيروان رسول اكرم صلى الله عليه و آله را با يك عبارت كوتاه بيان فرموده است :
محمد رسول الله والذين معه اشدا على الكفار رحما بينهم .( 362)
حضرت محمد صلى الله عليه و آله فرستاده خداوند است و ياران اين رهبر بزرگ ، نسبت به كفار و مخالفين مكتب توحيد، شديد و سختگيرند و با برادران مسلمان خود، مشفق و مهربان اند.
نكته جلب توجهى كه اخلاق نسبى اسلام را از اخلاق نسبى دنياى امروز ممتاز مى سازد آن است كه معيار خوب و بد اخلاق در اسلام ، صلاح و فساد فردى و اجتماعى و تعالى و انحطاط بشر است ، ولى دنياى كنونى ، خوب و بد اخلاق را با قبول و رد مردم مى سنجد و توجهى به صلاح و فساد و خير و شر فردى و اجتماعى ندارد.
به عبارت ديگر، در اسلام هر صفتى كه به مصلحت واقعى انسان باشد و به سعادت آدمى كمك كند، خوب است و هر صفتى كه خلاف مصلحت انسان باشد و فساد و بدبختى به بار بياورد، بد است . از اين روى راستگويى با اين كه از صفات پسنديده است ، اگر باعث فساد شود مبغوض خداوند است ، و دروغ گفتن ، كه از صفات ذميمه است ، اگر باعث صلاح گردد، محبوب پروردگار عالم است . ولى در دنياى امروز هر صفتى كه مورد قبول جامعه باشد و مردم عملا آن را بپذيرند، خوب است و اگر مقبول جامعه واقع نشود و مردم آن را رد كنند بد است . به همين جهت ، تمام مثال هايى كه براى اخلاق نسبى در كتاب هاى امروزى آمده ، بر اساس ‍ سنجش افكار عمومى و قبول و رد مردم در گذشته و حال است .
ويل دورانت مى گويد:
اكنون چند مثال براى نسبيت اخلاق بياوريم ... سمنر مى گويد: در جزيره بريتانيا، گوشت انسان را در دكان ها مى فروختند، همچنان كه قصابان ما، گوشت خوك را مى فروشند. دست كم در بعضى از جزاير سليمان ، مردم بومى و به خصوص زنان را مانند خوكان فربه مى كنند و براى مهمانى هاى بزرگ آماده مى سازند. مى توان به آسانى مثال هاى بسيارى براى نماياندن اين كه امور زشت و ناپسند زمان و مكان ما در زمان و مكان ديگرى خوب و پسنديده هستند ذكر كرد.( 363)
در جزاير مورى تنگه تورس پسنديده مى دانستند كه عده دختر و پسر در يك خانواده يكسان باشد و اگر عده دختران يا پسران از اين حد مى گذشت ، آنهايى را كه اضافه بودند، مى كشتند. در هبريد جديد، زنان كار بسيار داشتند و نمى توانستند به بيش از دو يا سه كودك برسند، بنابراين بقيه را، به محض اين كه به دنيا مى آمدند، زنده زنده به گور مى كردند.( 364)
دنياى امروز، بر اثر اين كه خوب و بد اخلاق و اعمال را تابع قبول و رد مردم مى داند، كلمه خوب را به عنوان اخلاق نسبى در مورد فروختن گوشت انسان و كشتن بچه ها به كار مى برد، ولى اسلام ، كه اخلاق نسبى را بر معيار مصلحت و سعادت مردم مى سنجد، كلمه خوب را هرگز درباره اعمال بد و پليد به كار نمى برد، اگر چه آن كارها مقبول يك گروه يا يك ملت يا فرضا تمام مردم روى زمين باشد.
همان طور كه مردم ديروز پاره اى از اعمال زشت را خوب دانسته و با حسن قبول تلقى مى كردند و دنياى پيشرفته امروز آن را با ديده تنفر و انزجار مى نگرد، همچنين ، در جهان كنونى قبايح بسيارى از قبيل فحشا و بى عفتى ، ميگسارى و قماربازى و ديگر گناهانى نظاير اينها وجود دارد كه مورد قبول مردم امروز است و جهان تكامل يافته فردا، آنها را بد و قبيح تلقى خواهد كرد.
در عصر ماشين ، كه فعاليت طبيعى و تحرك جسمانى مردم كم شده است ، ورزش براى سلامت بدن و نيرومندى اندام كارى بسيارى مفيد و لازم است . در نظر مردم امروز بازى بوكس ، به حساب ورزش آمده و مورد قبول دنياى غرب و شرق قرار گرفته است . ده ها هزار نفر انسان سالم به جان هم مى افتند و يكديگر را هدف مشت هاى پولادين خود مى سازند موقعى كه يكى ، چشم ديگرى را با مشت مى كوبد، استخوان پيشانى يا فك او را مى شكند و غرق خونش مى سازد، تماشاچيان به وجد مى آيند. كف مى زنند. پاى مى كوبند.
عربده مى كشند. مشت زن فاتح را روى دست بلند مى كنند.
گل به گردنش مى افكنند، و سرانجام مبلغ گزافى به او جايزه مى دهند و عمل وى را خوب و پسنديده مى دانند.
براى مردم امروز مايه تعجب است كه چه طور در فلان جزيره ، زن ها را مانند خوك فربه مى كردند تا در مهمانى ها از گوشتشان استفاده نمايند.
تصور مى رفت عمل مشت زنى امروز، براى مردم پنجاه سال بعد، بيشتر مايه تعجب باشد و از خود سئوال كنند كه چه طور اين كار خشن و خطرناك مورد قبول مردم عصر فضا قرار گرفته بود و آن را خوب تلقى مى كردند؟ چرا روى آن مطالعه نشد و عمل بوكس را از ستون ورزش هاى مجاز حذف ننموده اند؟
خلاصه ، ممكن است قضاوت هاى اجتماع ، در پاره اى از مواقع مطابق با واقع و حقيقت باشد، ولى نمى توان همه جا و در تمام موارد، قبول و رد جامعه را معيار شناخت خوب و بد و ميزان تشخيص خير و شر قرار داد. زيرا بشر، اغلب تحت تاءثير هوى و تمايلات خويشتن است و نيك و بدها را از ديدگاه خواهش هاى نفسانى خود مى بيند و كمتر به مصالح و مفاسد واقعى توجه مى كند.
دير زمانى است كه در دنياى غرب پيروى از خواسته هاى مورد قبول واقع شده و حسن و قبح مسائل اخلاقى با موافقت و مخالفت جامعه سنجيده مى شود و بر اثر آن ، پاره اى از رذايل و ناروايى ها، تحت عنوان اخلاق نسبى ، مجاز و روا شناخته شده است . اين روش نادرست و خلاف مصلحت ، روز به روز گسترش يافته و از دنياى غرب به جهان شرق سرايت كرده است .
اكنون در نظر عده اى از جوانان و ميانسالان ، اصول اخلاقى به مقدار قابل ملاحظه اى متزلزل شده و ارزش خود را از دست داده است . همين امر يكى از علل اختلاف در خانواده و اجتماع است .
والدين ، اخلاق نيك و بد را با معيار صلاح و سعادت فرزندان مى سنجند و فرزندان ، اخلاق و نيك و بد را با رد و قبول دنياى امروز اندازه گيرى مى كنند. والدين ، خوش بختى فرزندان خويش را در پيروى از فضايل اخلاقى ، كه متكى بر اساس مصلحت است ، مى دانند و فرزندان ، خوش بختى خود را در پيروى از اخلاق نسبى ، كه بر پايه اصالت لذت استوار شده مى پندارند.
والدين مسلمان و با ايمان مى خواهند فرزندانشان پيرو اصول ثابت اخلاقى و متوجه جلب رضاى الهى باشند. فرزندان جوان مى خواهند رفتارشان طبق اخلاق نسبى روز و باعث تشويق و تاءييد مردم باشد.
جان ديويى مى گويد:
اظهارنظر درباره عمل يا رفتارى ، با توجه به واكنش اجتماع درباره آن ، تا اندازه اى مطلوب است ، لكن بايد تصديق كرد كه افراط در توجه به مقتضيات اجتماعى در اخلاق موجب آن خواهد شد كه اصول اخلاقى تا اندازه زياد متزلزل گردد و اخلاق به طور محسوس سست شود. زيرا قضاوتى كه تنها مبتنى بر تشويق يا تقبيح جامعه باشد، بيشتر جنبه عاطفى دارد نه مبنى بر پيش بينى هاى عاقلانه و منطقى نيكى و بدى .
انتقاد و عيب جويى جامعه آن مى گردد كه شخص مورد انتقاد در خويشتن احساس نارضايتى و تاءثر نمايد. و برعكس ، تشويق و تصديق ، قضاوت جامعه ، مخصوصا اشخاص حساس را در مقابل قضاوت شخص را به ادامه عمل و رفتار خود تحريص مى كند و بدين طريق سايرين ، در يك وضع تدافعى قرار مى دهد و آنان را بر آن مى دارد كه به محض مواجه شدن با نكوهش ديگران ، خويشتن را سرزنش نمايند و بكوشند رفتار خويش را از هر جهت منطبق با قضاوت جامعه نمايند. حال آن كه قضاوت اجتماعى تنها هنگامى در اصلاح اخلاق فردى اثر مطلوب خواهد داشت كه بى طرفانه باشد.
اشخاص در چنين شرايطى آن قدر گرفتار دفاع از رفتار خويش در مقابل انتقاد حقيقى يا فرضى جامعه مى شوند كه فرصت كافى براى قضاوت عادلانه درباره اقدام و رفتار خودشان نخواهد داشت .( 365)

فضيلت و رذيلت اخلاقى در جان انسان ، مانند سلامت و بيمارى در جسم بشر، يك امر واقعى و حقيقى است . همان طور كه گفته هاى مردم ، مرض را به سلامت و سلامت را به مرض تبديل نمى كند، همچنين ، تمايلات نفسانى ما و نفى و اثبات هاى مردم نمى تواند واقعيت اخلاقى را تغيير دهد و فضايل را به رذايل و رذايل را به فضايل سازد.
امام باقر عليه السلام در اين باره به جابر جعفى چنين فرموده است :
واعلم بانك لا تكون لنا وليا حتى لواجتمع عليك اهل مصرك و قالوا انك رجل سوء لم يحزنك ذلك و لو قالوا انك رجل صالح لم يسرك ذلك و لكن اعرض نفسك على ما فى كتاب الله فان كنت سالكا سبيله زاهدا فى تزهيده راغبا فى ترغيبه خائفا من تخويفه فاثبت وابشر فانه لا يضرك ما قيل فيك و ان كنت مباينا للقرآن فما الذى يغرك من نفسك .( 366)
آگاه باش كه زمانى در گروه دوستان ما به حساب مى آيى كه اگر تمام اهل بلدت بگويند كه تو مرد هستى ، سخن آنان غمگين و متاءثرت نكند و اگر همه آنان گفتند تو مرد شايسته و خوبى هستى ، مسرور و خوشحالت ننمايد.
بلكه خود را به كتاب خداوند عرضه كن . اگر ديدى در راه قرآن قدم بر مى دارى ، منهياتش را ترك مى گويى و خواسته هاى آن كتاب مقدس را با علاقه و ميل انجام مى دهى و از كيفرهايى كه در آن آمده خائف و ترسانى ، در روش خود پابرجا و شادمان باش و بدان كه گفته هاى مردم تو زيانى نمى رساند، ولى اگر بر خلاف كتاب خدا قدم بر مى دارى و رفتارت مباين با قرآن شريف است ، چه چيز تو را از خودت غافل و بى خبر مى كند؟
10 - تفاوت قوانين الهى و بشرى
ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم و يبشر المؤ منين .
قرآن كريم
يكى از مسائلى كه افكار بسيارى از جوانان مسلمان را به خود معطوف داشته و گاهى به صورت پرسش به زبان مى آورند و با بى صبرى انتظار پاسخ دارند اين است كه چرا پاره اى از اعمال ، در كشورهاى پيشرفته و متمدن غرب جايز و روا شناخته شده و در آن سرزمين متداول و معمول است ، ولى مقررات اسلامى آنها را ممنوع نموده و در نظر خانواده هايى كه پابند به مقررات مذهبى هستند، قبح و مذموم است ؟
به عبارت ديگر، مى پرسند چرا جوانان غيرمسلمان يا مسلمانانى كه به انجام وظايف دينى مقيد نيستند، آزادى بيشترى دارند و از لذايذ گوناگونى كامياب و برخوردارند، ولى جوانان مسلمان و متشرع بايد از آن آزادى ها محروم و از آن لذايذ بى نصيب باشند؟ آيا اسلام با آزادى مسلمين و كاميابى آنان مخالف است ؟ آيا اسلام نمى خواهد پيروانش در زندگى ، از آزادى بيشتر و لذايذ فزون تر بهره مند گردند؟
مثلا مى گويند در كشورهاى غرب ، دختران و پسران مجازند با يكديگر رفيق شوند. مدت ها با هم به سر برند. روزها و شب ها با هم باشند. يكديگر را در آغوش بگيرند و اگر مايل باشند، بدون ازدواج قانونى ، با هم بياميزند و كامياب گردند و پس از چندى از هم جدا شوند و يا در صورت تمايل ازدواج نمايند.
بعضى از كشورها قدم را از اين مرحله هم فراتر گذارده و ارضاى غريزه جنسى را در تمام صورت ها و كيفيت ها كه دلخواه اشخاص ‍ باشد، روا و قانونى شناخته اند، خواه به صورت طبيعى و بر وفق نظام خلقت باشد و خواه به صورت غيرطبيعى و انحراف از مسير فطرت باشد.
چرا مقررات اسلامى مراوده و معاشرت دختران و پسران را آزادانه و بدون قيد و شرط اجازه نمى دهد؟ چرا بوسيدن و در آغوش ‍ گرفتن اجنبيه را ممنوع نموده و آميزش زن و مرد را، اگر چه با رضايت طرفين باشد، زنا و عمل غيرمشروع مى داند؟ چرا اسلام ارضاى غريزه جنسى را تنها در كادر طبيعى روا مى دارد و روش هاى انحرافى را ممنوع نموده است ؟ خلاصه ، چرا اسلام كامجويى و لذت يابى جوانان و بزرگسالان را تنها در چهارچوبه قانون اجازه داده و خارج از حدود مقررات را گناه و ناروا مى داند؟
پاسخ اين پرسش ها همان است كه در فصل گذشته به طور اجمال خاطرنشان گرديد و آن اين كه در دنياى كنونى غرب ، خوب و بد اخلاق و اعمال ، يا قبول و رد مردم سنجيده مى شود، و چون افكار عمومى مراوده دختران و پسران و آميزش زنان و مردان را پذيرفته و آن را با حسن قبول تلقى نموده است ، اين قبيل اعمال در آن مناطق مجاز است . ولى در اسلام ، معيار خوب و بد صلاح و فساد واقعى مردم است و روا و ناروا با مصلحت و سعادت جامعه اندازه گيرى مى شود و چون اين اعمال بر خلاف مصلحت واقعى و مضر به سعادت و خوش بختى مردم است ، در اسلام ناروا و ممنوع شناخته شده است .
روش دنياى غرب ، هماهنگ با غرايز طبيعى و موافق با تمايلات نفسانى بشر است ، ولى به طور قطع مفاسد و زيان هاى بزرگى از پى دارد. روش اسلام مخالف با آزادى نامحدود غرايز و منافى كامجويى هاى بى حساب آدمى است ، ولى به يقين ، اين محدوديت ، انسان را از بسيارى از ضررهاى سنگين فردى و اجتماعى از پاره اى از آزادى ها چشم پوشى نمايد و به بعضى از ناكامى ها و محدوديت ها تن در دهد تا دچار مصائب سنگين و عوارض خطرناك ناشى از آنها شود. به عبارت ديگر، چشم پوشى از آزادى وسيع و بى نصيب ماندن از پاره اى از لذايذ، در نظر ما بد و نامطلوب است ، ولى عوارض و خطرات فردى و اجتماعى ناشى از آنها به مراتب بدتر و زيان بارتر است . انسان عاقل ضرر و زيان كمتر را تحمل مى كند تا از ضرر بزرگ تر و شر سنگين تر بركنار بماند.
قال على عليه السلام : ليس العاقل من يعرف الخير من الشر و لكن العاقل من يعرف خير الشرين .( 367)
على عليه السلام فرموده : عاقل آن كس نيست كه خوب را از بد بشناسد، بلكه عاقل و خردمند آن كسى است كه دو بد را كه با آنها مواجه است ، بسنجد و بدى كه شرش كمتر است ، تحمل نمايد تا از خطر بد بزرگ تر مصون باشد.
اكنون ، بخواهيم يا نخواهيم ، روش هاى دنياى غرب در مورد مسائل جنسى ، بيش و كم به دنياى شرق سرايت نموده و نسل جوان را تحت تاءثير قرار داده است . همين امر زنان و مردانى را كه دل بسته به مقررات دينى و علاقه مند به آداب و رسوم ملى هستند، به شدت نگران ساخته و مشكلات بزرگى به بار آورده است و در پاره اى از موارد سبب اختلالات خانوادگى شده و روابط والدين و فرزندان را بر هم زده است .
پدران و مادران مسلمان مى خواهند فرزندان جوانشان پيرو مقررات اسلامى باشند و پيرامون معاشرت هاى غيرمشروع و خلاف عفت نگردند و باعث بدنامى خويش و ننگ خانواده خود نشوند. برعكس ، دختران و پسران كه در بحبوحه جوانى به سر مى برند و مجذوب كشش هاى غريزه جنسى هستند، مايل اند مقررات قانونى و اخلاقى اسلام را ناديده انگارند و آداب و رسوم ملى را به دست فراموشى بسپارند و در راه ارضاى غريزه خود، از روش هاى غرب پيروى كنند. دختران با پسران و پسران با دختران طرح دوستى و رفاقت بريزند، آزادانه با يكديگر معاشرت نمايند، و موجبات كاميابى خويش را فراهم آورند.
اين تفاوت نظر بين والدين و فرزندان باعث كشمكش و تشاجر گرديده و در خانواده ها ناسازگارى و اختلاف به بار آورده است و به طورى كه گاه به گاه از خلال اخبار جرايد استفاده مى شود، در بعضى از موارد، چگونگى لباس پوشيدن دختران در كوچه و خيابان و رفت و آمد آنان با پسران ، آن چنان والدين را ناراحت و خشمگين ساخته كه به شدت فرزندان را مورد تعرض و توبيخ قرار داده اند و گاهى فرزندان از شدت ناراحتى خانه را ترك كرده اند و يا دست به خودكشى زده اند.
براى آن كه جوانان و بزرگسالان منشاء تفاوت قوانين الهى و مقررات بهتر بشناسند و به ارزش هاى واقعى تعاليم آسمانى اسلام بيشتر واقف گردند و در راه خوش بختى و بدبختى خود را به خوبى تشخيص دهند، در اين فصل ، پيرامون قانونگزارى در اسلام ، بر اساس ‍ سعادت و مصلحت مردم ، قانون گزارى در جوامع بشرى ، بر پايه رغبت و خواسته مردم گفت وگو مى شود. به منظور روشن شدن مطلب ، موضوع بحث با ذكر مثلى آغاز مى گردد.
جامعه مانند يك انسان است و اين دو از جهات متعدد با هم شباهت دارند. از آن جمله اين كه گاهى فرد خواهان چيزى است كه به خير و مصلحت اوست و گاهى به چيزى تمايل دارد كه براى او مضر و زيان بخش است . همچنين ، جامعه نيز گاهى به چيزى ابراز علاقه مى كند كه مطابق سعادت و موافق مصلحت اوست و گاهى چيزى را مى خواهد كه خير و صلاحش در آن نيست .
مثال : يك انسان خسته به طور طبيعى علاقه به خواب و استراحت دارد و اعمال اين تمايل به مصلحت او نيز هست ، زيرا خواب ، سموم ناشى از كار و فعاليتش را دفع مى كند و به وى نشاط و نيرو مى بخشد و براى فعاليت هاى تازه آماده اش مى سازد.
جامعه نيز تمايل دارد كه محيط زندگى اش امن و آرام باشد تا بتواند در رفاه و آسايش زندگى كند. اين تمايل به مصلحت او نيز هست ، زيرا اعضاى جامعه ، با وجود ايمنى و آرامش قادرند به كار و فعاليت خويش ادامه دهند و موجبات پيشرفت و تعالى خود را فراهم آورند.
يك انسان ، به كشش غريزه التذاذ، ميل دارد از نشئه هروئين بهره مند شود و در زندگى از لذت بيشترى كامياب گردد، ولى ارضاى اين تمايل به مصلحت او نيست ، زيرا اين كاميابى و مسرت خاطر به قيمت سرمايه هاى حياتى و عز و شرفش تمام مى شود و سرانجام باعث فساد و تباهى او مى گردد.
اعضاى جامعه نيز به تمايل طبيعى و كشش فطرى ميل دارند از هر جهت آزاد باشند. هر چه مى خواهند بكنند. شهوات خويش را آن طور كه مايل اند اعمال نمايند، و بى قيد و شرط به تمنيات خود جامه عمل بپوشانند، ولى ارضاى اين تمايل به مصلحت جامعه نيست ، زيرا آزادى نامحدود و بى حساب ، مفاسد گوناگونى به بار مى آورد و باعث تيره روزى اجتماع مى گردد.
قانون گزارى در اجتماع ، به معنى تميز خوب از بد و تعيين مرزهاى روا از نارواست . اگر قانون گزاران خوب و بدها را با معيار صلاح و فساد واقعى مردم اندازه گيرى كنند، آن چه خير و سعادت جامعه در آن است ، به موجب قانون اجازه دهند و آن چه باعث شر و بدبختى است ، ممنوع نمايند، آن قانون گزاران مايه سعادت و صلاح مردم است و جامعه را به راه كمال و تعالى سوق مى دهد.
اگر قانون گزاران خوب و بدها را با قبول و رد جامعه اندازه گيرى كنند و روا و ناروا را با ميزان موافقت و مخالفت مردم بسنجند و به صلاح و فساد واقعى آنان توجهى ننمايند، ممكن است آن قوانين در موارد بسيارى باعث زيان و ضرر جامعه گردد و سرانجام براى مردم فساد و بدبختى به بار بياورد.
قانون گزار، در دين مقدس اسلام ، ذات اقدس الهى است .
خداوندى كه آفريننده جهان و خالق انسان است و به تمام حقايق احاطه كامل دارد. پروردگارى كه از مردم و بى نياز است . نه از اطاعت مردم نفعى عايدش مى گردد و نه معصيت مردم ضررى به ذات مقدسش مى رساند.
غنيا عن طاعتهم آمنا من معصيتهم لانه لا تضره معصية من عصاه و لا تنفعه طاعة من اطاعه .( 368)
على عليه السلام ضمن خطبه همام فرموده : خداوند از اطاعت مردم بى نياز است و از معصيت مردم ايمنى دارد، زيرا نه معصيت گناهكاران به او ضرر مى زند و نه اطاعت فرمانبرداران به وى نفعى مى رساند.
قانون گزار در اسلام خداوندى است كه خير و شر انسان را مى داند و از صلاح و فساد بشر آگاه است و هيچ حقيقتى بر ذات اقدسش ‍ پوشيده و پنهان نيست . او بر اساس صلاح و فساد واقعى ، قانون گزارى مى كند. آن چه خير و سعادت مردم در آن است ، آن را به موجب قانون ، روا معرفى مى كند و آن چه باعث شر و ضرر مردم است ، به حكم قانون ، ناروا مى خواند و اين خود از بزرگ ترين امتيازات قرآن شريف است .
ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم .( 369)
اين قرآن شريف مردم را به استوارترين راه سعادت هدايت مى كند.
محمد بن سنان نامه اى براى حضرت رضا عليه السلام فرستاد و سئوال كرد كه بعضى از مسلمين تصور مى كنند كه مقررات روا و نارواى اسلام بر پايه مصلحت و مفسده مردم نيست و علتى جز تعبد و اطاعت از بارى تعالى ندارد و درخواست پاسخ داشت .
حضرت در جواب نوشت :
قد ضل من قال ذلك ضلالا بعيدا.
كسى كه درباره احكام الهى چنين تصورى داشته باشد، سخت در گمراهى و ضلالت است .
ضمن نامه درباره محرمات اسلام چنين فرمود:
و وجدنا المحرم من الاشياء الاحاجة للعباد اليه و وجدناه مفسدا داعيا الى الفناء و الهلاك .( 370)
مى يابيم چيزهايى را كه خداوند بر مردم حرام كرده ، نه تنها در زندگى مورد احتياج مردم نيستند، بلكه مايه فسادند و بشر را به تباهى و هلاكت مى خوانند.
مضل بن عمر مى گويد: از امام صادق عليه السلام سئوال كردم چرا خداوند شراب و ميته و خون و گوشت خوك را بر مردم حرام كرده است ؟
فرمود: تحريم و تحليل خداوند بر پايه رغبت و زهد نبوده است .
ولكنه خلق الخلق فعلم ما تقوم به ابدانهم و ما يصلحهم فاحله لهم و اباحه تفضلا منه عليهم لمصلحتهم و علم ما يضرهم فنهاهم عنه و حرمه عليهم .( 371)
خداوند بشر را آفريده و مى داند چه چيز مايه قوام بدن و مصلح وجود مردم است ، آن را از روى تفضل و مصلحت بر آنان حلال نموده و مباح ساخته است ، و چه چيز براى مردم مضر است ، آن را نهى فرموده و حرام كرده است .
از اين روايات و احاديث ديگرى كه در اين باره از اولياى گرامى اسلام رسيده است ، صريحا استفاده مى شود كه مقررات اسلامى بر اساس صلاح و فساد واقعى استوار است . هر آن چه حاوى خير و مصلحت مادى و معنوى مردم بوده ، اسلام آن را روا اعلام نموده است و هر چه باعث شر و ضرر مردم است ، اسلام آن را ممنوع شناخته و جامعه را از آن برحذر داشته است .
رسول اكرم صلى الله عليه و آله ، براى آن كه ارزش قانون الهى را از نظر سعادت و صلاح واقعى مردم توضيح دهد و حلال و حرام اسلام را، كه بر پايه خير و شر حقيقى بنيان گذارى شده است ، به مردم بفهماند، قانون گزارى خداوند را به دستورهاى عالمانه پزشك تشبيه كرده و فرموده است :
يا عبادالله انتم كالمرضى و رب العالمين كالطبيب ، فصلاح المرضى فيما يعلمه الطبيب و تدبير، به لافيما يشتهيه المريض و يقترحه ، الا فسلموا لله امره تكونو من الفائزين .( 372)
اى بندگان خدا، شما هم مانند بيمارانيد و خداوند طبيب ، مصلحت مرضى در دانسته طبيب و مال انديشى اوست نه در چيزى كه مريض مى خواهد و نسبت به آن اظهار تمايل مى كند. تسليم امر الهى شويد و از فرمانش اطاعت نماييد تا به گروه نجات يافتگان بپيونديد و به خير و سعادت دست يابيد.
اين تشبيه بهترين مثلى است كه مى تواند خواسته هاى مردم را از مصلحت هاى مردم جدا كند و روش اسلام را از روش هاى جهان غرب تفكيك نمايد و منشاء بسيارى از آزادى هاى افراطى و خلاف مصلحت دنياى امروز را آشكار سازد و به پرسش هاى جوانان پاسخ گويد.
يك بيمار، بر اثر بالا رفتن قند خون ، در ضعف عميق فرو مى رود و بسترى مى شود. او به خواهش طبيعى خود ميل دارد از غذاهاى قندى و ميوه هاى شيرين تغذيه كند، به اين اميد كه نيرويى به دست آورد و ضعف خويش را جبران نمايد. نوكر مطيع و فرمانبردارش ‍ آماده است كه خواهش هاى آقاى خود را برآورده سازد و هر قسم غذا و ميوه شيرين را كه ميل دارد در اختيارش بگذارد.
طبيب معالج ، كه با آزمايش هاى دقيق و معاينات لازم ، مرض را شناخته و منشاء ضعف بيمار را تشخيص داده است با اعمال تمايلات مريض جدا مخالفت مى كند و در كمال صراحت به مريض مى گويد كه خواسته هاى شما بر خلاف مصلحت مزاج شماست . خوردن غذا و ميوه شيرين ، نه تنها به شما نيرو نمى بخشد، بلكه عارضه قند را تشديد مى كند و بر ضعف كنونى مى افزايد و ممكن است به حيات شما خاتمه دهد. مصلحت اين است كه از خوردن هر قسم غذاى شيرين و ميوه قندى پرهيز نمايى و تنها از غذاهاى مفيد و مناسب استفاده كنى تا تدريجا نيرومند شوى و بهبود يابى .
مريض ، اگر از غذاهاى مضر و لذايذ زيان بخش اجتناب نمايد، خواهش ها و تمايلات نارواى خود را واپس زند، و از آزادى هاى خلاف مصلحت چشم پوشى كند، مى تواند سلامت خويش را به دست آورد و از سعادت و خوش بختى برخوردار گردد. برعكس ، اگر خواستار لذايذ و كاميابى هاى خلاف مصلحت باشد و از پى غذاهاى مضر و خواسته هاى زيان بار خويش برود، بايد از سلامت و سعادت خود چشم پوشى نمايد و خويشتن را در معرض انواع بدبختى و خطر قرار دهد.
قانون گزارى در آيين اسلام بر اساس مصلحت مردم است ، و خداوند قانون گزار، مانند طبيب معالج ، صلاح و فساد و خير و شر مردم را به صورت مقررات دينى تعيين مى كند و به وسيله پيامبر خود به آنان ابلاغ مى نمايد.
مى دانيم با آن كه معمولا مريض و اطرافيانش علل بسيارى از دستورهاى پزشك را نمى فهمند و از جهات واقعى آن آگاه نيستند، مع ذلك بى چون و چرا از اوامر او اطاعت مى كنند و تمام برنامه هايش را صميمانه به كار مى بندند، زيرا عقيده دارند كه طبيب به مقتضيات مزاج مريض واقف است و دستورهايى را كه داده ، بر اساس مصلحت و به منظور درمان بيمار است .
مردان باايمان نيز با آن كه علل بسيارى از احكام الهى را نمى فهمند و از جهات واقعى آن آگاهى ندارند، با اين حال تسليم فرمان خدا هستند.
اوامرش را بى چون و چرا به كار مى بندند، و از نواهى اش بى قيد و شرط اجتناب مى نمايند، زيرا عقيده دارند كه دستورهاى آسمانى اسلام حاوى مصلحت و مايه خوشبختى و سعادت آنان است .
عن الرضا عليه السلام انه قال : اعلم ان راءس طاعة الله سبحانه التسليم لما عقلناه و ما لم نعقله .( 373)
حضرت رضا عليه السلام فرموده است : بدان كه تسليم اوامر الهى بودن در راءس اطاعت از حضرت بارى تعالى قرار دارد، خواه سر امر الهى را بفهميم و به عمق آن پى ببريم ، خواه نفهميم و از درك آن عاجز باشيم .
در دنياى امروز، روا و ناروا را با موفقيت و مخالفت مردم مى سنجند و خوب و بد را با معيار قبول و رد جامعه اندازه گيرى مى كنند. در كشورهاى پيشرفته ، كه با اصول آزادى و حكومت مردم بر مردم اداره مى شود، منشاء قدرت مردم هستند و قانون گزاران ، برگزيدگان مردم و يا به قبول غربى ها نوكران مردم اند.
نوكر موظف است مطيع و فرمانبردار آقاى خود باشد و دستور او را بى چون و چرا به كار بندد. اگر نماينده اى از خواسته راى دهندگان خود سرپيچى و تخلف نمايد، در دوره بعد به او راءى نمى دهند و از وى سلب قدرت و اختيار مى نمايند.
بسط خاك و انبوه كشورهاى متحده آمريكا، استقرار حكومتى را به معنى تحت اللفظى حكومت مردم بر مردم غيرممكن مى ساخت . بنابراين شق عملى ديگر را اتخاذ كردند و حكومتى را پى ريختند كه در آن اختيارات و قوا، به نمايندگان ملت تفويض ‍ شده بود.
راءى دهندگان ، عده اى را كه داوطلب انتخابات هستند، به عنوان نماينده خويش انتخاب مى كنند و اينان نماينده ملت اند و به اين نمايندگان منتخب اختياراتى داده مى شود. ماءمورين نامبرده مادامى مى توانند از اختيارات خويش ، كه از طرف مردم اعطا شده است استفاده كنند كه مردم از طرز كار ايشان راضى باشند. وسايل گوناگونى در دست مردم است كه با آن قدرت و كنترل خود را بر نمايندگان منتخب اعمال مى كنند و به ايشان يادآور مى سازند كه در عين حالى كه قائدين قوم اند، نوكر مردم نيز هستند. طرز رسمى ابراز قدرت و كنترل ، همانا انتخاب است . كانديداهاى مشاغل عمومى ، معمولا به مردمى كه از ايشان توقع پشتيبانى و دادن راءى دارند، برنامه اى تقديم مى نمايند و سياست خويش را شرح دهند. نماينده اى كه مجددا داوطلب مى شود نيز همان كار را مى كند و علاوه بر آن خدمات سابق خود را بيان مى نمايد. بنابراين ماءمورين نمى توانند از اين نكته غفلت ورزند كه در انتخابات آينده با يك نوع يوم الحساب سياسى مواجه خواهند شد و اين امر بر اعمال ايشان تاءثير فراوان دارد.( 374)

در كشورهاى متمدن امروز، قانون گزاران ، برگزيدگان مردم و در واقع مجرى منويات مردم اند و ناگزيرند مانند نوكران ، خواسته هاى آقايان خود را به صورت قانون درآورند و كار ندارند كه خواسته هاى مردم صحيح و مايه سعادت اجتماع است يا آن كه ناصحيح و به ضرر مردم است . به عبارت ديگر، قانون گزارى در دنياى غرب ، تابع صلاح و فساد حقيقى و خير و شر واقعى نيست ، بلكه طرح هاى قانونى بر اساس مقبولات و خواسته هاى مردم تهيه مى شود و مورد تصويب قرار مى گيرد و اگر در موردى قانون گزاران قبول و رد مردم را ناديده انگارند و بر خلاف تمايل جامعه ، يك امر واقعى و ثمربخشى را به صورت قانون تصويب كنند، با عكس العمل اجتماع مواجه مى گردند و سرانجام آن قانون وازده و مطرود مردم خواهد شد.
در جامعه هاى متمدن ، سنن و رسوم را در قالب قانون مى ريزند.
بنابراين ، براى آن كه قوانين مؤ ثر واقع شوند، بايد به سنن و رسوم و آداب جارى مطابقت داشته باشد، در غير اين صورت محكوم به شكست خواهد بود.
بهترين گواه بر اين حقيقت ، قانون منع تبعيض نژادى در آمريكاست . اين قانون در برخى از ايالات ، كه هنوز افكار همگانى براى پذيرفتن اين قانون مستعد نبوده ، نتيجه معكوس بخشيده است . زيرا قبل از آن كه بتوان فكر تبعيضات نژادى را از ذهن برخى از مردم كوته نظر ريشه كن ساخت ، بايد زمينه آن را فراهم كرد. با وجود اين ، وضع قوانين عليه برخى از رسوم ممكن است مؤ ثر واقع شود، به شرطى كه اين مراسم در حال انحطاط باشد و اكثريت مردم ، ديگر بدان ها پاى بند نباشند. در اين صورت قانون موجب آن مى گردد كه مخالفين تدريجا به راه قانونى ، نوين تن در دهند. نمونه يك چنين قانون ، تصميم اخير دادگاه عالى آمريكا براى منع آموزشگاه هاى سفيدپوستان و سياه پوستان در آمريكاست .( 375)