بهشت خانواده جلد دوم

مرحوم استاد دكترسيد جواد مصطفوى

- ۱۱ -


رابطه پدر زن و داماد
داماد عاقل بايد فكر كند كه پدر همسرش هم مانند مادر همسرش- چنانكه گفتيم- براى پرورش و تعليم و تربيت آن دختر، زحمتها كشيده و خون دلها خورده و مخارج و مصائبى را متحمل گشته است و اينك ثمره زحمت و رنج و مشقت چندين ساله خود را در اختيار او مى گذارد تا ياور و همدم او باشد، خدمتگزار خانه و مادر كودكان آينده او باشد و از همه لذيذتر ارضا كننده غرايز سركش و طغيانگر او باشد، تابه فكر و دل و آرامش و تسكين دهد و به جان و مغزو انديشه او اعتماد و اطمينان بخشد. بنابراين چنين پدر زنى را بايد مانند پدر و معلم خويش تكريم و احترام كند و به او با ديده عظمت و جلال بنگرد.
پدر زن هم فكر كند كه نگهدارى و صيانت دختر از پسر مشكل تر است. دختر علاوه بر مخارج خوراك و لباس و ساير مايحتاج زندگى نياز به محافظت عفت و پاكدامنى دارد. عفت دختر سرمايه وجودى اوست كه بايد از دستبرد جوانان هرزه مصون بماند و خلاصه آنكه دختر ناموس پدر است و پدر بايد مقدارى از وقتش را براى حفظ و حراست ناموسش صرف كند، اكنون كه دامادى پيدا كرده و مزاوجت دخترش را با او امضاء و موافقت كرده است، تمام مصارف و زحمات دختر را از دوش خود بر مى دارد و بر دوش ديگرى مى گذارد؛ و اين حساب عقل و منطق و دين و مذهب است كه حضرت زين العابدين (عليه السلام) وقتى دامادش بر او وارد مى شود، براى احترام گذاشتن به او برمى خيزد و عبايش را زير پاى او مى اندازد و براى خوشامد او مى فرمايد: ((مرحبا به كسى كه زحمت را از دوشم برداشت و صيانت عورتى را كه بر عهده من بود بر عهده گرفت)). و اما وسوسه شيطان و دستور جهل و سفاهت و فرمان هواى نفس اين است كه پدر زن براى دامادش چنين شعرى بخواند:

دشمنى بالاتر از داماد نيست   شاخ گاوى بدتر از داماد نيست

چنين پدر زن نادان و بى منطقى فكر نمى كند كه خودش هم داماد مردى ديگر بوده است و امام سجاد (عليه السلام) كه چنان رفتارى را با دامادش ‍ دارد، از او بهتر مى فهمد و بهتر مى داند و بهتر مى انديشيد و بهتر سخن مى گويد.
رابطه پدر داماد با پدر عروس
در اين مورد هم پدر عروس بايد در نظر داشته باشد كه پدر داماد، جوانى را با رنج و مشقت و اندوه و زحمت بزرگ كرده و اكنون او را خدمتگزار دخترش قرار داده است و همان زحمات و مخارج فراوان و مشقت نگهدارى دختر را (چنانكه در رابطه پدر زن با دامادش گفتيم) از دوش او برداشته و بر دوش پسر خود گذاشته است.
پدر داماد هم بايد در نظر داشته كه پدر عروس، دخترس را با تحمل درد و زحمت و آزار و اندوه و مشقت بزرگ كرده و اكنون مونس و خدمتگزار پسر او قرار داده است. در صورتى كه در ملاقاتها و رفت و آمدهاى اين دو پدر اين دو معنا در نظر باشد، الفت و دوستى و محبت جاى تندى و زمختى و خشونت را مى گيرد و غالبا هم ميان ايندو درگيرى و اختلافى مشاهده نمى شود و حتى همواره مى خواهند ميان عروس و داماد را بگيرند و اگر نشانه اختلافى احساس كردند، در صدد علاج و چاره برآيند و از شدت و ادامه آن جلوگيرى مى كنند تا به طلاق و جدايى منجر نگردد، كه جدايى عروس و داماد به ضرر هر دوى آنهاست.
فقط گاه ممكن است خود بزرگ بينى و خود محورى آنها موجب كدورت و اختلاف ميان عروس و داماد شود. پدر عروس مى خواهد بگويد: دختر من شخصيت و مقامش بالاتر و برتر از پسر شماست، و پدر داماد مى خواهد بگويد: برعكس، شاءن و منزلت پسر من از دختر شما بالاتر است، و در حقيقت، هر يك از آنهامى خواهند تفوق شخصيت خود را بر ديگرى ثابت كند.
در اين موارد، ادامه اختلاف ميان عروس و داماد مظلوم و بيگناه، بستگى به مقدار تاءثير پذيرى آن دو پيرمرد از وسوسه ها و انگلكهاى شيطانى دارد.
نويسنده مواردى را مشاهده كرده است كه عروس و داماد صريحا اظهار مى دارند كه ما يكديگر را دوست مى داريم و نمى توانيم با صفا و محبت زندگى كنيم، ولى پدر ما نمى گذارد و نمى خواهد.
در يك مورد مشاهده كردم كه تفتين پدر و پدر بزرگى موجب طلاق گرديد و در موردى ديگر كه عروس و داماد اختلافى جزئى و قابل حل داشتند، پدر داماد در بحبوحه اختلاف، بر خلاف ميل پسرش و تنها براى لجبازى با عروس و پدر عروسش، زن ديگرى براى پسرش گرفت تا كار به دادگاه و حكمين و زندان و ضرب و شتم و رسوايى كشيد و سرانجام در مجلسى كه علما و مدرسان بزرگ شهر براى اصلاح ذات البين نشسته بودند، قاضى و متدين شهر رو به پدر داماد كرد و گفت: ((جاى تو در وسط جهنم است كه اين بدبختيها را براى پسر و عروست درست كردى)) و تمام اهل مجلس ‍ نيز با زبان و سكوت خويش، سخن حكيمانه او را تاءييد كردند.
البته رهايى يافتن از مرض غرور و تكبر كار آسانى نيست. اين همان مرضى است كه شيطان به وسيله آن مطرود و ملعون گشته و قسم ياد كرده است كه تا بتواند، بندگان ديگر خدا را فريب خواهد داد و رد جهنم براى خود نديمان و دوستانى فاهم خواهد كرد. و تا كنون هم افرادى كه گول او را خورده و النار و لاالعار را گفته اند بسيار بوده اند. به راستى در يمان امراض روحى انسان، مرضى ريشه دارتر و صعب العلاج تر از مرض تكبر وجود ندارد.
آيا انسان كه حاضر است به جهنم برود، ولى براى حتى يكمرتبه جمله كوتاه ((عذر مى خواهم)) را نگويد، حاضر نيست كه فرزند خود را بدبخت كند و در راه اثبات غرور خويش او را فدا نمايد؟
آيا چنين كسى حاضر نيست دختر جوان بيگناهى را با چند كودك شيرخوار و خردسال بيگناه تر بدون سرپرست گذارد؟ گاه پيش مى آيد كه در اختلاف زن و شوهر با گفتن جمله كوتاه ((معذرت مى خواهم)) و يا فقط پارا از معركه بيرون كشيدن، همه در گيريها تمام مى شود و زن و شوهر پاكدل و باصفا، از محكمه نحس طلاق به خلوت باغ و راغ مى ورزند و گريه را به بوسه و كناره گيرى را به بغل گيرى و مفارقت را به مجامعت تبديل مى كنند، ولى مگر شيطان كه محل مناسبى براى انگلك خود پيدا كرده است، دست برمى دارد؟!! چه خوب گفته است آن قاضى و دادستان با فراست كه وسط جهنم ماءواى اينهاست؛ نه تنها جهنم بلكه اين گونه انسان نماها، جهنمى سوزان و سهمگين را در باطن و درون وجود خويش مشتعل كرده اند و همواره مى سوزند.

باد بيرون زسر بتا جمع گردى بهر آنك   خاك را جز باد نتواند پريشان داشتن

((سنايى))

اى قطره منى سر بيچارگى بنه   كابليس را غرور منى خاكسار كرد

((سعدى))

عقل تا با خود منى دارد عقالش دان نه عقل   جون منى زو دور گشت آنكه دو اخواتش نه داء

((سنايى))
ساير روابط
گاه خواهر و برادرى يا عمه و خاله اى يا آسناو بيگانه اى، زندگى شيرين و پر مهر و محبت عروس و داماى را مى بينند و حسادت و كينه توزى آنها گل مى كند و به فكر شيطنت و گل آلود كردن آب صاف و زلال زندگى آنها مى افتند و با سخن چينى و تهمت و تجسس و غيبت مى خواهند رشته نورانى صفا و محبت را از ميان دو دست يكدل و يكرنگ پاره كنند، كه لعنت خداوند برزبان قيچى صفت اين از خدا بى خبران باد!
اينها چگونه خود را مسلمان مى خوانند در حالى كه عمل كفار و منافقان را انجام مى دهند؟!! اينان گاه دو دسته فاميل مسلمان را به جان يكديگر مى اندازند و خود در كنارى مى ايستند نظاره مى كنند و گاه نيز از آبى كه خود گل آلود كرده اند، ماهى مى گيرند. كفار و منافقان چون به زور جزا ايمان ندارند چنين مى كنند، اما شما چرا؟!!
نمامى و سخن چينى كه نتيجه اش يتيمى و گريه و دربدرى است چه مناسبتى با عقيده به حساب و كتاب و ميزان دارد؟ ما بسيار ديده و شنيده ايم كه كسانى زن و شوهر مهربانى را از يكديگر جداكرده و بعد خو؛ يا فرزندانشان در همين دنيا به همان بلا گرفتار شده اند تا چه رسد به آخرت و دستگاه رشوه ناپذير الهى!!
انسانى كه از صفا و محبت و يكدلى مردم لذت نمى برد چرا نبايد درك كند كه روحش مرض بدتر از سرطان گرفته است كه شكر و باقلوا در ذائقه اش ‍ تلخو شور مى نمايد؟ زن و شوهر در سفره خود شربت و عسل نوش جان مى كنند و در ذائقه او ترياك و حنظل مى نمايد، و در همان حال، تصميم مى گيرد كه عيش آنان را بر هم زند و آن دو يار موافق را از يكديگر جدا كند؛ خنده را به گريه بدل كند و ترنم را به ناله.
انسان چرا بايد از فربهى مردم رنجور گردد و از عيش و سورشان سوت و كور؟!! تفوبر چنين انسانى كه اين حال را دارد و باز هم خود را سالم مى داندو عاقل مى خواند و مسلمان مى شمارد!! نتيجه جهل مركب همين است.

آن كس كه نداند و نداند كه نداند   در جهل مركب ابدالدهر بماند

جاهل مركب با دست خود خويشتن را ميان چاه و لجنزار مى اندازد و مى گويد اينجا بوستان و مرغزار است، و بر ساكنان گلستان افتخار هم مى كند. به قول سعدى شيرازى:

توانم آنكه نيازارم اندرون كسى   حسود را چه كنم كه ز خود به رنج در است
بمير تا برهى اى حسود كاين رنجى است   كه از مشقت آن جز به رنج نتوان رست

حسود اگر جاهل و مركب نبود، مى توانستم به او بگويم: تو هم چند صباحى، حالت روحى خود را تغيير ده و از نشاط و شادى عروس و داماد شاد باش و لذت ببر، ببين بعد از مدتى چه حالتى پيدا مى كنى.
يا مى توانستم به او بگويم: كتابهايى را كه درباره عواقب سوء حسد نوشته شده است مطالعه كن.(112) ولى با جاهل مركب چه مى توان گفت كه چون خود را بيمار نمى داند، گوش شنوا ندارند. نه رنگ زرد و بى خوابى شب و فكر پريشان و دغدغه خاطر و اضطراب درون و ضعف اعصاب خود را بيمارى جسمى مى داند و نه اگر به او بگويى تو با اين طرز فكر آبروى خودت را مى برى، اينها را مى تواند باور كند. اصلا در اين وادى و صراط نيست كه مردم حسادت ترا درك مى كنند، بدجنسى ترا مى فهمند و اگر در ظاهر چيزى نگويند، در ته دل نفرينت مى كنند.
على (عليه السلام) به كسانى كه عقيده راسخى به بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب ندارند، عبارتى مانند اين را مى فرمايند: ((شما چرا رستگارى و سعادت دنياى خود را فراموش كرده ايد؟)). يعنى شما چرا نمى فهميد كه خوشحال شدن از خوشحالى بندگان خدا به نفع خود شماست؟ اگر شما هميشه شاد و با نشاط و مسرور باشيد بهتر است يا ملول و افسرده و عصبانى و غمناك؟
خلاصه علت فتنه جويى در زندگى زن و شوهر گاه حسادت و بد انديشى است- كه در اينجا توضيح داديم- و گاه علت آن، فتنه گرى و رذالت و خباثت باطنى است. مثل آنكه شوهرى مال زيادى دارد يا زن جمال دلربايى دارد و اين رذال خبيث، در ميانه وارد مى شود و فتنه گرى و توطئه چينى مى كند تا آن دو يار موافق را از يكديگر جدا كند و مثلا- به خيال خام خويش- دخترش را به آن مرد بدهد يا آن زن را براى عمو و دايى اش ‍ بگيرد. چنين شخصى، در آن حال قطعا به خدا و روز جزا عقيده ندارد و نمى توان او را مؤ من و مسلمان ناميد.
در اين گونه موارد بايد زن و شوهر فريب نخورند، در سخنان بودار او بينديشند و به زندگى ساده و سالم خود قانع باشند و نشان دادن باغ سبز و سرخ او را وساوس شيطانى و هواهاى نفسانى بدانند و اگر باز هم اصرار و لجاجت ورزيد، همين صفحه را پيش رويش بگشايند يا صفحات ديوانهاى شعراى پاكدل و روشنفكر و خوش طينت فارسى زبان و شيرين يان را در مقابل آن كوته بينان تنگ نظر بگذارند كه مى گويند:

خلق همه يكسره نهال خدايند   هيچ نه بر كن از اين نهال و نه بشكن
دست خداوند باغ و خلق دراز است   برخسك و خار همچو بر گل و سوسن

((ناصر خسرو))

ميازار مورى كه دانه كش است   كه جان دارد و جان شيرين خوش است

((فردوسى))

د دنيا نيرزد آنكه پريشان كنى دلى   ز نهار بد مكن كه نكرده است عاقلى

((سعدى))

به هوش باش دلى را از قهر نخراشى   به ناخنى كه توانى گره گشايى كرد

((امام قلى خان))

آن ديو بود نه آدميزاد   كاز انده ديگران شود شاد

((امير خسرو دهلوى))

كسى كاو زبان كسان سود خيش   شمارد، مته سوى وى پاى خويش ‍
مگر كس چو از در بكوبيش سر   كه از مرده ديگر نيايد خبر

((اديب))

اى سليمان در ميان زاغ و باز   حلم حق شو با همه مرغان باز
بلبل بسيار گو را پر مكن   باز را و كبك را بر هم مزن

((مولوى))

تار و پود عالم امكان به هم پيوسته است   عالمى را شاد كرد آن كس كه يكدل شاد كرد
پيوسته است سلسله موجها به هم   خود را شكسته هر كه دل ما شكسته است

((صالب))

صد خانه اگر به طاعت آباد كنى   زان به نبود كه خاطرى شاد كنى
گر بنده كنى به لطف آزاد كنى   بهتر كه هزار بنده را آزاد كنى

((علاء الدين سمنانى))

گرت از دست بر آيد دهنى شيرين كن   مردى آن نيست كه مشتى بزنى بر دهنى

((سعدى))

خدا را بر آن بنده و بخشايش است   كه خلق از وجودش در آسايش ‍ است

((سعدى))

به مردم درآميز اگر مردمى   كه با آدمى خوگر است آدمى

((نظامى))

چنان كن اندر جهان   كه چون مرده باشى نگويند مرد

((حافظ))

با همه خلق جهان گر چه از آن   بيشتر گمراه و كمتر به رهند
آنچنان زى كه بميرى برهى   نه چنان زى كه بميرى برهند

((سنايى))

گر مرگ برآورد ز بدخواه تو دود   زان دود چنين شاد گشتى زود
چون مرگ ترا نيز بخواهند فرسود   بر مرگ چه شادمان بايد بود

((قابوسنامه))

به شادى دار دل را تا توانى   كه بيفزايد ز شادى زندگانى

((فخرالدين اسعد گرگانى))

اگر بر آب روى خسى باشى   و اگر بر هوا پرى مگس باشى
 

دل به دست آر تا كسى باشى.

((خواجه عبدالله انصارى))

دليل
355 عن الصادق (عليه السلام): قال: مامن اءحد الا و هو يصيب حظا من الزنا فرنا العينين النظر...(113)
امام صادق (عليه السلام) فرمود: هيچ كس نيست جز آنكه به زنا آلوده مى گردد و همانا زناى چشم در نگريستن (با نظر زيبه) است.
356 قال ابوعبدالله (عليه السلام): كان على ابن الحسين (عليهما السلام) اذا اءتاه ختنه على ابنته او على اخته بسط له ردائه ثم اءجلسه ثم يقول: مرحبا بمن كفى المؤ ونه و ستر العوره.(114)
حضرت صادق (عليه السلام) مى فرمايند: على ابن الحسين (عليه السلام) چنين بود كه هر گاه داماد يا شوهر خواهرش نزد او مى آمد، براى او عبايش ‍ را مى گسترانيد و او را مى نشانيد، سپس مى فرمود: مرحبا به كسى كه زحمت را برداشت و عورت را حفظ كرد.

درس نود و يكم: ازدواج موقت

هشام بن حكم كه از اصحاب مورد اعتماد امام صادق (عليه السلام) است و در علم كلام و مناطره اسلامى، شاگرد اول اين فن به شمار مى رود، راجع به علت تشديد مجازات زناكار، روايتى را ذكر مى كند كه توضيحش اين است: خداوند متعال اگر به مردم غريزه سركش جنسى عطا فرموده و زن و مرد را در برابر يكديگر متمايل و متجاذب قرار داده است، راه مستقيم و حلالى را هم براى ارضاى اين غريزه و تمايل سركش در اختيار آنهاگذارده و به آنها دستور داده است به هر مقدار كه مايل بودند از آن راه استفاده كنند؛ پس اگر كسى با وجود راه حلال و آسان، راه حرام و محذور را بپيمايد، كيفرش ‍ تازيانه خوردن و گاه شديدتر از آن يعنى سنگسار شدن است.
خداوند متعال به كسانى كه تمكن دارند و مى توانند مهر و نفقه زن دائم را بپردازند، حلال نموده و دستور هم داده است كه يك و دو و سه و حتى چهار زن را با عقر دائم در اختيار داشته باشند و از اين طريق حلال، اطفاى شهوت كنند و به جانب زنا و انحراف نروند بلكه فكر آن را هم در سر نپرورانند، و اگر تمكن مالى ندارند و نمى تواند حتى نفقه و مهريه يك زن دائم را بپردازند، زنى را متعه كنند و تنها با پرداخت مهريه اى كه با او توافق مى كنند اطفاى شهوت نمايند و به راه حرام نروند.
در جمع زنان هم در هر اجتماعى همواره افرادى يافت مى شوند كه از لحاظ شؤ ون خانوادگى و سن و وجاهت و شرايط مالى و ديگر امورى كه معيار مقدار مهريه است، حاضرند به مهريه مختصرى قناعت كنند و آن را بهتر از هيچ بدانند، يا بقدرى باتقوا و متعهد به اسلام اند كه فقط حكم شريعت و رضايت پروردگار خويش را ملاحضه كنند و به زباندرازى و فضولى مردم بيكار كارى نداشته باشند. بنابراين، اگر مردان بلند پروازى نكنند و در حالى كه تمكن پرداخت مهر و نفقه را ندارند، نخواهند با زنانى ازدواج كنند كه در شرايط عقد دائم با ديگران مى باشند، و نيز اگر زنان بلند پروازى نكنند و با داشتن سن متجاوز از متعارف و نداشتن و جاهت و شرايط مطلوب ديگر، در انتظار شوهرى با عقد دائم ننشينند، هيچ گاه گناه و خلافى از راه غريزه جنسى پيش نمى آيد و هيچ مرد و زنى دچار زنا و مساحقه و لواط و ساير انحرافات نمى گردد.
على بن يقطين كه دربار هارون الرشيد كار مى كند و وضع مالى خوبى هم دارد، با داشتن زوجه دائم، هوس گرفتن متعه نموده، از امام هفتم (عليه السلام) در اين باره سؤ ال مى كند. حضرت به او مى فرمايد: ((ترا با متعه چكار؟ تو كه زوجه دائمى در اختيار دارى!))
و باز همان حضرت يا فرزندش على ابن موسى الرضا (عليه السلام) به فتح بن يزيد كه درباره متعه سوال م فرمايد: ((متعه حلال است براى كسى كه خداوند متعال به وسيله زوجه دائم او را بى نياز نكرده باشد يا از حضور نزد زوجه اش غايب باشد)).
و نيز همان حضرت به يكى از دوستانش نامه مى نويسد كه: ((نسبت به متعه گرفتن اصرار نكنيد و از زنان دائم خود رويگردان نشويد تا آنها از شما بيزار شوند و نفرين كنند به كسى كه امر به متعه نموده است و او را لعنت كنند)).
مردان عاقل و زنان خردمند مسلمان! شما كه از سخنان دلپذير و روحبخش ‍ و جان پرور گويندگان وحى الهى مى بريد! مى دانيد كه آنچه راجع به متعه گفتيم، راهنماييهاى خالق مهربان انسان است كه چون سعادت و رفاه و ترقى و تكامل بندگانش را مى خواهد و راه رسيدن به سعادت و تكامل را بهتر از هر كس ديگرى مى داند، اين دستورات و فرامين را صادر مى كند و به وسيله فرستادگان و سخنگويانش به ما مى رساند، اما كسانى كه به اين دستورات و فرامين توجه ندارند و در اثر شهوترانى كردن و اسير هواى نفس ‍ گشتن، با داشتن زنان مطيع و مناسب، به جانب متعه گرى و صيغه بازى مى روند، زنان عفيفه و صالحه خويش را افسرده و دلسرد از زندگى و خانه دارى و بچه دارى مى كنند. اينان چرا لحظه اى فكر و تاءمل نمى كنند و در عاقبت اعمال زشت و افتضاح آور خود مى انديشند؟
آيا تاءمل و تفكر در همين چهار روايتى كه از قول پيشوايان معصوم آنها ذكر نموديم كافى نيست تا هر مرد و زنى روى مرز خود حركت كند و موقعيت خود را بشناسد و پا از گليم خود خارج نسازد تا اين همه نزاع و درگيرى در خانواده ها پيدا نشود و شاهد ازدحام و تراكم پرونده هاى دادگاه مدنى خاص نباشيم و بالاخره اساس خانواده ها كه زير بناى اجتماع است، متزلزل و منحرف نگردد؟ چرا مرد مسلمان نبايد فكر كند زنى كه با گرفتن مبلغ اندكى كه مخارج يك هفته او را تاءمين نمى كند، متعه مى شود، عده نگه نمى دارد و شوهر متعه كننده هم شريك جرم و كمك كننده گناه او مى گردد؟

دليل
357 فاءحل الله الفرج لاهل التقوه على قدر قوتهم على اعطاء المهر و القدره على الا مساك اربعه لمن قدر على ذلك و لمن دونه بثالث و اثنين و واحده و من لم يقدر على واحده... فقد احل الله تزويج المنعه بايسر ما يقدر عليه...(115)
خداوند ازدواج زنان را بر مردان حلال نمود به مقدارى كه توانايى پرداخت مهريه و قدرت نگهدارى آنها را داشته باشد و براى ضعيف تر از او سه زن و دو زن و يك زن، و كسى كه توانايى نگهدارى يك زن را هم نداشته باشد... خداوند نكاح متعه را براى او حلال كرد تا مقدار اندكى مهربه او بدهد، بدون اينكه نفقه اش بر گردنش لازم شود.
خداوند هر دسته از مردان را به مقدارى كه تمكن و توان پرداخت مهر و نفقه عطا فرموده است، ايشان را بى نياز نمود تا از انحراف بر كنار باشند و به واسطه كمك الهى و دلالت بر راه حلالى كه عفت ايشان را از دست يا زيدن به حرام نگه مى دارد، در مضيقه نيفتند و اين احكام را براى آنها بيان كرد، سپس كيفر شلاق و سنگسار و لعنت را (براى خلاف كنندگان) وضع نمود.
اگر خداوند متعال را ه حلال هر دسته را معين نمى كرد و آنان را از آن طريق بى نياز نمى نمود، هيچ يك از آن كيفرها را (براى تخلف كننده) معين نمى فرمود.
358 عن على ابن يقطين قال ساءلت اءباالحسن موسى (عليه السلام) عن المتعه فقال: و ما اءنت و ذالك قد اغناك الله عنها.(116)
على بن يقطين گويد: از حضرت ابوالحسن (عليه السلام) درباره متعه پرسيدم، فرمود: ترا با متعه چكار؟ خداوند ترا بى نياز كرده است.
359 عن الفتح ابن يزيد قال سالت اءبا الحسن (عليه السلام) عن المتعه فقال: هى حلال مطلق لمن لم يغنه الله بالتزويج فليستعفف بالمتعه فان استغفى عنها بالتزيج فهى مباح له اذا غاب عنها.(117)
فتح بن يزيد گويد: از حضرت ابوالحسن (عليه السلام) درباره متعه پرسيدم فرمود: متعه حلال و مباح و آزاد است براى مردى كه خدا او را با نكاح دائم زنى بى نياز نكرده باشد. او خود را با متعه كردن از انحراف نگه مى دارد، ولى اگر به وسيله نكاح دائم بى نياز شده است، متعه هنگامى بر او مباح است كه از حضور نزد زوجهاش غايب باشد.
360 كتب ابوالحسن (عليه السلام) الى بعض مواليه: لا تلحوا على المتعه فانما عليكم اقامه السنه فلا تشغلوا بها عن فرشكم و حرائركم فيكفرن و يتبرئن و يدعون على الامر بذلك و يلغننا.(118)
حضرت ابوالحسن (عليه السلام) به يكى از دوستانش چنين نوشت: بر متعه گرفتن اصرار نورزيد. بر شماست كه سنت پيغمبر صلى الله عليه و آله را برپا داريد، خود را از زنان دائم و آزاد خويش بر كنار نداريد كه آنها كافر شوند و بيزارى جويند و كسى را كه امر به متعه كرده است لعنت و نفرين كنند.

درس نود و دوم: تعدد زوجات يا تراكم مصيبتها

به راستى مساءله ((تعدد زوجات)) را در اين عصر بايد مترادف تراكم مصيبتها، تشديد بليات، سرطان خانواده و درد بى درمان جامعه ناميد؛ در صورتى كه تعدد زوجات از نظر اسلام براى زوال مصيبتها، تقليل فاحشات، انسجام و نظام خانواده و تكثير نسل جامعه مقرر و تشريع گرديده است. آرى، شهوت پرستى و زنبارگى شوهران، حسادت و خودخواهى زنان اول و مكارى و سالوسگرى زنان دوم، در اين عصر سبب شده است كه دستور مقدس اسلام و صريح آيه حكيمانه قرآن، از نظر مسلمانان غير قابل عمل، و از نظر مسيحيان و مخالفان اسلام، حكمى كهنه و پوسيده و ارتجاعى وانمود شود. در اينجا بايد گفت:

آبادى ميخانه ز ويرانى ماست   جمعيت كفر از پريشانى ماست
اسلام به ذات خود ندارد عيبى   هر عيب كه هست در مسلمانى ماست

((خيام))
در هر حال، در اين درس، ضمن توجه به اعتراض مسيحيان، به لغزشها و تفصيرات شوهران و زنان اول و دوم هم توجه داريم و اين بخش را تحت عنوان ((مثلث سرگردان)) بيان مى كنيم و در پايان، كنفرانس ويژه اى از پنج دسته از بانوان تشكيل مى دهيم تا ببينيم خداوند متعال چه مى خواهد و بندگان منصف خدا چگونه قضاوت مى كنند.